چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ | 24 - 04 - 2024

Communist party of iran

جنگ دولت اشغالگر در غزه، دور جدیدی از نسل کشی!


نصرت تیمورزاده

رویدادهائی در تاریخ موجودند که با وجود گستردگی و اهمیتشان یک بار ظاهر شده و به دست فراموشی سپرده میشوند و یا اینکه صورت مسئله به دلایلی منتفی می گردد. جنگ بین اسرائیل و فلسطین از جمله آن رویدادهای تاریخی است که بیش از یک قرن تداوم یافته و در فواصل متفاومت صحنه سیاسی جهان را اشغال می کند. دولتی که از همان ابتدا بر پایه اشغالگری بوجود آمده بود، در هفته های گذشته نیز اوج توحش خود را به نمایش گذاشت. اکنون  نیز همانند همه رویدادهای مربوط به این تراژدی، مدافعین دولت اشغالگر چه در قالب دولت های امپریالیستی و چه مدیای رسمی آن چنان  گلو پاره می کنند که گویا تاریخ این مناقشه از هفتم اکتبر با حمله حماث به مناطق مرزی اسرائیل، به گروگانگیری دویست و چهل نفر و کشته شدن هزار و دویست نفر از اهالی اسرائیل آغاز شده است. در این فراموشی، آگاهانه تاریخ بیش از یک قرن از اولین کوشش ها برای ایجاد یک دولت یهودی و آواره شدن فلسطینی ها به فراموشی سپرده می شود و آنچه در این بستر اهمیت پیدا می کند به اصطلاح حق دفاع از خود اسرائیل است. ما اما مجبوریم برای توضیح جوهر واقعی  جنگ هولناکی که یک دولت اشغالگر علیه ساکنان مناطق اشغال شده به پیش می برد به آن مؤلفه هائی اشاره کنیم که اساس ایجاد یک دولت اشغالگر را در این منطقه هموار ساخت. دولتی که خود را از سوئی نماینده تمام یهودیان جهان واز سوی دیگر قربانی تاریخی یهودی ستیزی می داند. به جرأت میتوان گفت که دولت اسرائیل تنها دولت اشغالگری در تاریخ است که خود را قربانی میداند و نه تنها قربانی که تنها قربانی تاریخ. در این تاریخ اما کسانی که هیچگونه نقشی در یهودی ستیزی نداشتند آکنون باید  تاوان این یهودی ستیزی را بپردازند. بنابراین شاید بهتر است که قبل از همه به این مسئله بپردازیم که به مثابه سلاحی در دست همه آنهائی قرار گرفته است که به بهانه آن هر صدای انتقادی علیه سیاست های اشغالگرانه دولت اسرائیل را با برچسب “یهودی ستیزی” از میدان بدر کنند.


واقعیت این است که که از نظر تاریخی “مسئله یهود”  قدمتی طولانی تر از بوجود آمدن دولت صهیونیستی اسرائیل دارد. در دو سه قرن اخیر یهودیان در بسیاری از کشورهای اروپائی، امپراطوری روسیه، آمریکای لاتین، لهستان و… مورد سرکوب قرار گرفتند. بیش از همه کلیسای مسیحی و کاتولیک ها نقش برجسته ای در این سرکوب را داشته اند. از این زاویه مسئله آزادی یهودیان به ویژه در اروپا مورد توجه قرار داشته است. چه گرایشات چپ  و چه گرایشات راست راه حل های گوناگونی جهت حل مسئله یهود ارائه داده اند. در میان خود یهودیان نیز گرایشات گوناگون به ویژه در ارتباط با راه حل این مناقشه تاریخی  وجود دارد.


مارکس در نوشته خود به نام “مسئله یهود” در پائیز 1843 در نقدی بر دو نوشته از برونو باوئر دست به یک تجزیه و تحلیل عمیق می زند که در آن  پرسش‏هائی نظیر آزادی سیاسی یهودیان، مناسبات این آزادی با آزادی سیاسی مسیحیان، ارتباط حق شهروندی یهودیان و مسیحیان، جامعه مدنی و مذهب، و… مورد توجه قرار می‏گیرند. او می‏نویسد: “به هیچ روی کافی نیست که بپرسیم چه کسی باید آزادی دهد و چه کسی باید آزاد شود، یک نقد باید موضوع سومی را مورد بررسی قرار دهد. چه نوع آزادی مورد بحث است، چه شرایطی از نفس ماهیتِ آزادی مورد درخواست ناشی می شود؟ تنها، نقد نفسِ آزادی سیاسی است که می تواند نقد نهائی مسئله یهود و ادغام درست آن در “مسئلهء عمومی زمان (ما)” باشد…”


مارکس در ادامه نقد خود می نویسد: “اجازه دهید راز یهودی را در مذهب او جستجو نکنیم، که راز  مذهب او را در یهودی واقعی بجوئیم. بنیان دنیوی یهودیت چیست؟ نیاز عملی، نفع شخصی. مذهب دنیوی یهودی چیست؟ کاسبکاری. خدای دنیوی او چیست؟ پول. بسیار خوب! بنابراین آزادی از کاسبکاری و پول یعنی از یهودیت عملی و واقعی، خود، آزادی زمان ما خواهد بود. آن سازمان اجتماعی که بتواند پیش شرط‏ های کاسبکاری و بنابراین امکان کاسبکاری را از میان ببرد، موجودیت یهودی را ناممکن می سازد. آگاهی مذهبی او مانند غبار رقیقی در هوای واقعی و حیات بخش جامعه رنگ خواهد باخت. از سوی دیگر هنگامی که یهودی به بیهودگی ماهیت عملی‏اش پی ببرد و در لغو آن بکوشد، خود را از جریان قبلی تحول خویش رها ساخته، در جهت رهائی بشر به معنای اخص خواهد کوشید و علیه عالی‏ترین جلوهء عملی ازخود بیگانگی انسان برخواهد خواست… ظرفیت یهودی امروزی برای آزادی، رابطه یهودیت با آزادی جهان امروز است… زمانی که جامعه موفق شود جوهر عملی یهودیت – سوداگری و پیش شرط‏های آن را – از میان برد، یهودی ناممکن می شود، چرا که ذهنیت او دیگر موضوعیتی ندارد، چرا که بنیان ذهنیت یهودیت – نیاز عملی – جنبه‏ای انسانی به خود خواهد گرفت، چرا که تناقض میان هستی حسی – فردی انسان و هستی نوع بشری او  از میان خواهد رفت. آزادی اجتماعی یهودی، آزادی جامعه از یهودیت است. (مارکس – درباره مسئله یهود)

ا
گر مارکس “آزادی سیاسی یهودیان” را در ارتباط با “آزادی جهان امروز” می‏بیند، اما در مقابل گرایشات راست در بیشتر موارد نقطه عزیمت خود را رهائی از “شر” یهود قرار میدهند. این “رها” شدن از شر یهود، به ویژه در اواخر قرن نوزدهم از طریق ایجاد یک دولت یهودی، به گفتمان مسلط تبدیل می گردد. از این رو در اولین کنفرانس یهودیان در سال 1897 در شهر بازل سوئیس، مسئله ایجاد دولت یهود به یکی از مباحث اصلی کنفرانس تبدیل شده و خاورمیانه، روسیه، بعضی از کشورهای آمریکای لاتین و اوگاندا به عنوان سرزمین‏هائی که می توان دولت یهود را در آنجا تشکیل داد، نام برده می شوند. ولی بیش از همه بازگشت به فلسطین با اشاره به روایات مذهبی تورات یعنی اسکان یافتن در دامنه کوه صهیون، مد نظر است. در واقع کلمه صهیونیسم به مفهوم بازگشت به صهیون از همین جا مبداء خود را می‏یابد. گفته میشود:”سرزمینی وجود دارد که فاقد مردم است، و مردمی هم وجود دارند که فاقد سرزمین‏اند.” این جمله بزرگترین تقلب تاریخی است که بنیان فکری و مادی انتقال یهودیان به فلسطین را مهیا می سازد. بعد از این کنفرانس “آژانس یهودیان” شکل می‏گیرد که وظیفه‏اش تهیه امکانات لجستیکی جهت انتقال یهودیان به فلسطین است. “آژانس یهودیان” از همه امکانات جهت انتقال یهودیان بهره می‏جوید. تبلیغات وسیع، جمع آوری‏ کمک‏های مالی حتی از مسیحیان که خواهان رها شدن از “شرّ” یهود هستند، گرفته تا تهدید و حتی بر مبنای اسناد تاریخی آتش زدن کلیساهای یهودی در کشورهای مختلف به کار گرفته می شوند تا بازگشت به فلسطین به مثابه تنها بدیل ارائه گردد.


در این روند است که جریان صهیونیستی به مثابه گرایش اصلی شکل می‏گیرد، جریانی که بنیان‏اش بر ایدئولوژی نژادپرستانه استوار شده است. “ریچارد لیشت‏هایم” یکی از ایدئولوگ‏های صهیونیست در کتاب خود به نام “برنامه صهیونیسم” می نویسد: “مبارزه عیلیه یهودی ستیزی کمکی به توده‏های یهودی نمی کند. تا زمانی که یهودیان در میان ملت‏های دیگر زندگی می کنند، یهودی ستیزی خاتمه پیدا نخواهد کرد…”

این اید‏ئولوژی نژادپرستانه جوهر اصلی دولت اشغالگر اسرائیل را تشکیل می دهد. جریان صهیونیستی از همان ابتدا به مثابه متحدین امپریالیسم و ارتجاع وارد عمل می شوند. هرتسل به مثابه یکی از بنیان گزاران جنبش صهیونیستی خطاب به اروپائیان می گوید: “… ما به مثابه یک دیوار حفاظتی برای اروپا عمل خواهیم کرد، دیواری که وظیفه‏اش حفاظت از فرهنگ اروپائی در مقابل بربریت آسیائی خواهد بود…” (هرتسل – دولت یهودی).  او در نامه‏ای به پادشاه عثمانی می نویسد: “چنانچه عالی جناب سلطان، فلسطین را در اختیار ما بگذارند، ما به عنوان قدردانی، مشکل مالی ترکیه را حل خواهیم کرد…”.


با شکست دولت عثمانی در جنگ جهانی اول، مستعمراتش میان نیروهای پیروز در جنگ تقسیم شده و بخش بزرگی از خاورمیانه از جمله فلسطین تحت قیمومیت دولت بریتانیا قرار می‏گیرد. در سال  1917 ، دولت بریتانیا در بیانیه بالفور (نام وزیر خارجه وقت بریتانیا) خود را متعهد میسازد که کوشش‏های مجدانه‏ای به کار برد تا “آژانس یهودیان” موفق گردد که یهودیان را به فلسطین انتقال دهد. در این بیانیه البته سخنی  در مورد ساکنین این منطقه به میان نیامده است، گویا “واقعا” سرزمینی است که مردمی در آن زندگی نمی کنند. صهیونیست‏ها از همان ابتدای ورود به فلسطین با استفاده از تمام اهرم‏ها به پاک سازی قومی می‏پردازند. ایجاد میلیشهای یهودی برای کشتار فلسطینی ها وآواره ساختن آنان حتی در سال های قبل از تشکیل دولت اسرائیل و در زمان قیومیت دولت بریتانیا یکی از این اهرم ها بود. واین پاک سازی قومی به یکی از اساسی ترین سیاست های همه دولت های اسرائیل حتی پس از قطعنامه سازمان ملل مبنی برتقسیم این منطقه بین یهودیان و فلسطینیان تبدیل گشت. تنها در فاصله کمتر از یکسال از زمان نقشه تقسیم این سرزمین بین یهودیان و فلسطینیان در سال 1947توسط سازمان ملل  تا تأسیس دولت اسرائیل در سال 1948 پانصد و یک روستا و هیجده شهر با جمعیتی معادل هشتصد هزار نفر از اهالی فلسطین به زور اسلحه از سرزمین هایشان رانده شدند. “بن گورین” اولین نخست وزیر دولت اشغالگردر نامه ای  خطاب به کمیته اجرائی “آژانس یهود” می نویسد: “من موافق تخلیه اجباری ساکنین هستم و در آن چیزی غیر اخلاقی نمی بینم”. او در کنفرانسی که در دسامبر 1947 تشکیل می شود تا مقدمات تشکیل دولت اسرائیل را فراهم سازد، می گوید: “کشور اسرائیل فقط از یهودیان تشکیل خواهد شد تا دچار هیچگونه مشکلی نشود”. “گلدامایر” نخست وزیر اسرائیل همین نکته را به زبان دیگری در سال1969  می گوید:” چیزی به نام مردم فلسطین وجود ندارد، هیچوقت هم وجود نداشته است”. در روزهای گذشته آشکارا  رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیر دفاع و رهبران احزاب اولترا راست در اسرائیل از پایان دادن به حضور فلسطینیان در نوار غزه و راندن آنان به صحرای سینا سخن رانده اند  و همزمان گسترش آبادی نشین ها در ساحل غربی را با پشتیبانی ارتش اسرائیل و کشتن و زندانی کردن فلسطینی ها به پیش برده اند.


“موشه زیمرمن” یک تاریخ نگار و پژوهشگر پدیده “یهودی ستیزی” که خود یهودی و ساکن اسرائیل است  میگوید: “صهیونیسم در جوهر خود همواره راسیست و اشغالگر بوده است. تمام دولت های اسرائیل از سال 1967 با اشغال ساحل غربی زمینه این را فراهم کردند که صهیونیسم به یک رژیم اشغالگر تبدیل شود. بنابراین اشغالگری و اعمال ستم به هویت صهیونیسم تبدیل شده است”.  او ادامه می دهد ” اینکه گفته می شود صهیونیسم خواهان صلح است، بزرگترین دروغ پردازی پروژه صهیونیسم است. در سال 1967 با اشغال سرزمین های جدید معلوم شد که صهیونیسم به دنبال صلح نیست”. و درست همین سرشت اشغالگرانه و راسیستی سبب گشته است که تمام قطعنامه های سازمان ملل در مورد بازگشت اسرائیل به مرزهای قبل از 1967 و بازگشت آوارگان فلسطین و تمام قراردهای بین اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین نظیر قرارداد اسلو، کمپ دیوید اول، کمپ دوید دوم، پیمان قاهره و… با وجود حذف همه بندها از منشور ملی فلسطین  که حق موجودیت اسرائیل را نفی می کردند، از جانب دولت های اسرائیل به اجرا گذاشته نشدند. در واقع آنچه که در روزهای گذشته دولت اسرائیل به بهانه حمله تروریستی حماث در نوار غزه انجام می دهد ادامه همان پاکسازی این بار با پیشرفته ترین سلاحها و با بیشرمانه ترین کلمات علیه مردم فلسطین انجام می گیرد. اهالی فلسطینی ساکن نوار غزه “حیوانهای انسان نمائی” هستند که باید نابود شوند. بمباران شبانه روزی ساختمان ها، بیمارستان ها، مدارس، قطع آب، برق، سوخت و حتی بمباران حرکت آوارگان به سمت جنوب غزه و گذرگاه مرزی “رفح” در جنوب همه و همه در خدمت این پاک سازی قومی قرار دارند. تاریخ نمونه های نه چندان اندکی از این پدیده دارد که قربانیان دیروز به جلادان امروز تبدیل می شوند.

 
واقعیت این است که همه آن دولت های غربی که اکنون در دفاع از اسرائیل گوی سبقت از یکدیگر می ربایند و به خصوص اروپائیان در سرکوب یهودیان بیش از چند قرن مسئولیت دارند. بیش از همه  هولناکترین جنایت قرن گذشته توسط  نازیها تحت عنوان “حل نهائی مسئله یهود” بار سنگینی برای غرب است. و در این میان این فلسطینی ها هستند که باید تاوان سنگین این ستمگری طولانی را بدهند. ملتی که هیچ نقشی در این ستمگری تاریخی نداشته اند. و اکنون این غرب در مقابل همه نتایج خونبار اشغالگری اسرائیل – دولتی که به ناحق خود را ورثه تاریخی و خاطره جمعی یهودیان میداند –  نه تنها کرنش کرده، بلکه تمام عیار پشت آن ایستاده اند. با وجود تمام این هیاهو در بسیاری از کشورهای جهان، بشریت مترقی و اتحادیه های کارگری در دفاع از ملت فلسطین به میدان آمده اند ونمی گذارند که سرنوشت رهائی یک ملت توسط آنانی تعیین شود که خود موجبات پدید آمدن  این تراژدی عظیم انسانی را بوجو اورده اند.


اکنون یک بار دیگر این پرسش پایه ای در مقابل فلسطینی ها، در مقابل گرایشات چپ و مترقی در خاورمیانه و در درون اسرائیل، در مقابل بشریت مترقی و طبقه کارگر جهانی قرار گرفته است که کدام راه حل میتواند نقطه پایانی بر این مناقشه تاریخی گذاشته و چهره جدیدی به آرایش نیروهای طبقاتی در این منطقه بدهد. از منظر استراتژیک و دراز مدت تنها راه حل رهائی مردم فلسطین و توده های مردم در کشورهای منطقه بدیل خاورمیانه سوسیالیستی است. این روزها هم جریان صهیونیستی و آبادی نشین های اولتر راست وهم جریانات اسلامی سخن از ایجاد یک دولت بین رود اردن و دریای مدیترانه می کنند. هر دو این بدیل ها  از یک جوهر ارتجاعی برخوردار بوده و تنها می توانند پیام اور کشت و کشتار و نابودی انسانیت شوند. در مقابل آنان باید بدیل یک دولت واحد سکولار از فلسطینیها و یهودیان فارغ از تفاوتهای اتنیکی و مذهبی مابین رود اردن وساحل شرقی دریای مدیترانه را قرار داد. این آن بدیلی است که هم نقطه پایانی بر نسل کشی میگذارد وهم شرایط را جهت انکشاف مبارزه طبقاتی در این منطقه مهیا میسازد.


بیست و هشتم آبان 1402

نوزدهم نوامبر 2023

اشتراک در شبکه های اجتماعی: