آه¬اين توئی
که¬با پيراهن چروک حريرت
برآستانة مهتابی من ايستاده¬ای
و تاجی از نقرۀ¬سوزان
بر فراز گيسوانت می¬درخشد
آه اين توئی
که به¬چيدن «سيب نخستين» دست دراز کرده¬ای
و دخترانت
اين¬جا
زير شکنجه و تجاوز
هنوز تاوان آن گناه¬نخستين را
پس می¬دهند
و پسران ناخلفت
که هرروز برادر ما
هابيل را می¬کشند
آه اين توئی
درخود فرورفته و تلخ
در غم خواهران و برادران سوخته¬جان ما
مادر عاصی
آموزگار نخستين
حوای شورشی
در اين غبار درهم شکستگی
بازت نمی¬شناسم
آه اين توئی
***
|