ارسال

سپیده زندان (2); روایت زنان کارگر در اسارتگاه‌های حکومت‌ اسلامی

جهان امروز

هفت تپه با شکوه می درخشد با کارگران رزمنده و پیشتاز‌ طبقه کارگر. به مناسبت روزهای مقاومت و خیزش جاری در هفت تپه، به بخشی از نامه‌های سپیده قلیان که اکنون به جرم پشتیبانی از کارگران همچنان در زندان است می‌پردازیم.

شکنجه‌گران حکومت اسلامی،‌ دو سال پیش،‌سپیده قلیان و اسماعیل بخشی را پس از شکنجه در زندان‌های دزفول و بازداشتگاه‌ها و زندان کارون اهواز به اوین آوردند تا درهم شکسته، علیه خویش و طبقه کارگر و سوسیالیسم شهادت دهند. این سیاست روتین حکومت در ۴۰ ساله‌ی گذشته بوده است. شکنجه در دخمه‌‌های حکومتی تا شبکه‌های تلویزیونی به وسیله بازجویان شکنجه گر و مجریان تلویزیونی،‌این موجودات رذل که نانشان با خون قربانیان به گلو می‌برند، از ایدئولوژی حاکم، ‌فرمان می‌گیرند. این ایدئولوژی اسلام سیاسی است که شلاق شکنجه گران شده و سلاح باندها و سرمایه داران دلال حاکم. همه می‌دانند که اعترافات قربانیان، به هیچ روی، از ارزش‌های انسانی و مبارزاتی اسیران نمی‌کاهد، ‌اما ماهیت جنایت‌‌کاران را آشکارتر می‌سازد. اسماعیل بخشی‌ و سپیده قلیان تنها مورد یک اسیران در بند نبوده و نیستند. از سال ۵۷ تا کنون، ‌هزاران هزار زن مبارزه و عزیزانی بوده‌اند و هستند که ستاره‌های تابناک این آسمان خون‌بار بوده‌ و هستند. روایت سپیده،‌ روایت آنان است. نامه‌ی سرگشاده‌ی سپیده قلیان از زندان و روایت‌های ۱۹ گانه‌ی او،‌ روایت یک فریاد از ده ها هزار فریاد است از اسارتگاه‌های خونبار سراسر ایران. با گرامی داشت یاد افزون بر صد هزار جانباخته‌گان دهه‌ی ۶۰،‌ تابستان ۶۷ و از ۶۷ تا اکنون، در فردای فروپاشی و سرنگونی انقلاب بنیاد ستم استبداد دهشتناک سرمایه و اسلام سیاسی در انقلاب کارگری است که تاریخ یک مقاومت باشکوه آغاز می‌شود و تاریخ یک جنایت‌ عیله بشریت به پایان می‌رسد.

نامه سرگشاده سپیده قلیان :

هفت تپه یک اتفاق تاریخی در گذشته‌ای دور برای درس و عبرت سیاسی کارگران نیست. آنچه که در هفت‌تپه گذشت، آغاز سیاست‌ورزی طبقاتی کارگران به شکل عیان و تمام عیار بود. سرکوب کارگران هفت‌تپه هم با دستگیری‌ها، نه آغاز شد و نه پایان یافت! سرکوب در هفت‌تپه با حمله‌ی همه‌جانبه به معیشت کارگران، با تصویب حداقل حقوق‌های تحقیرآمیز، با روی کارآمدن سیاست‌ هار خصوصی‌سازی آغاز شده بود و اکنون نیز به شدت تداوم دارد.

افراد، گروه‌ها و جریانات مختلفی به اشکال گوناگون به حمایت از کارگران هفت تپه پرداختند. کارگران، معلمان، وکلا، فعالان اجتماعی و سیاسی، دانشجویان، و هر آنکه دل در گروی آزادی و عدالت اجتماعی دارد، از هفت‌تپه حمایت کردند.

من هم به عنوان یک دانشجو و کارگر، مانند صدها تن از مردم شوش، به سبب نزدیکی محل زندگیم، حمایت از اعتراضات هفت تپه را با حضور در کنار آنها به جای آوردم. و البته این به مذاق نهادهای امنیتی خوش نیامد و بازداشت شدم. در طول سی روز بازجویی مداوم، اتهاماتی همچون عضویت در گروه‌های سیاسی و تلاش برای سیاسی‌کردن هفت تپه به من زده شد. و من نمی‌دانم چه چیزی سیاسی‌تر و جدی‌تر از شعارهای چند هزار کارگر هفت‌تپه بود که من بخواهم دخالتی در وقوعش داشته باشم؟

سی روزی که با ضرب و شتم شروع شد و با شکنجه‌های روانی ادامه پیدا کرد و با وثیقه‌ی پانصد ملیون تومانی، چنان که گویی من مرتکب جنایت شده‌ام، پایان یافت. در حال زندگی همچنان ادامه دارد.

مخاطبان این متن از یک سو رفقا و عزیزانی هستند که نگران وضعیت من بودند و از سوی دیگر آنان که از تخریب و تحقیر من در این مدت سرخوش شدند. سرخوشی‌شان مدام باد. مقاومت ادامه دارد. برای آزادی همه

برای آزادی کارگران فولاد.

برای رهایی ایران

سپیده قلیان ۹۷/۱۰٫۳

بازداشتگاه؛ روایت سوم

چند روز است که در انفرادی هستم؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانم که دومین‌بار است مرا به این قبرستان می‌آورند. حتی قبرستان هم برای توصیف این‌جا کافی نیست. گاهی با صدای گریه و ناله از جا می‌پرم؛ انگار روی جسدهای‌مان زار بزنند. دیگر خیال زنگ زدن و ملاقات با خانواده از گوشه‌ ذهنم هم رد نمی‌شود. روزها وزنه‌های چندتُنی شده‌اند و من محکوم کشاندن یکی‌یکی‌ آن‌ها تا آخر مسیر.

حالا دیگر ارتباط صداها را خوب متوجه می‌شوم. صدای پای بازجوها را که از کنار سلول‌مان رد می‌شوند و به اتاق بازجویی می‌روند، به‌خوبی از باقی صداها تشخیص می‌دهم. دیگر صدای پای بازجوی سلول‌های روبه‌رو را هم حفظ شده‌ام. بوی عطرشان را هم حفظم.

بازجوی «حسن»، زندانی سلول‌روبه‌رویی بوی عطر مشهد می‌دهد. اول صدای تق‌تق کفشش را شناختم، بعد با ترفندی بوی عطرش را حفظ کردم. این بازداشتگاه چهار اتاق بازجویی دارد که یکی از اتاق‌ها دوربین ندارد و یک سرویس بهداشتی در گوشه‌ آن قرار گرفته است. این سرویس بهداشتی مخصوص خانم‌ها است. از راه همین سرویس بهداشتی متوجه شدم تنها زن بازداشتگاه سری دوم، من هستم. آخر گاهی شامپو را در یک قسمت می‌گذاشتم و سری بعد که می‌رفتم، می‌دیدم که شامپو دقیقا سر جای خودش است. با توجه به این‌که از سلول‌های مجاور هم صدای زنی نمی‌آید، مطمئن شده‌ام زنان عربی که دفعه قبل در بازداشتگاه بودند، حالا یا مرده‌اند یا روانه زندان شده‌اند.

حسن را مرتب می‌زنند. یبوست دارد و ملیّن می‌خواهد. هربار زنگ می‌زند و زندان‌بان می‌آید، عاجزانه طلب شربت ملیّن می‌کند اما هر بار کتکش می‌زنند. چون می‌گویند حرف‌زدن از یبوست نوعی بی‌ادبی ا‌ست! گریه می‌کند و هوار می‌کشد که شکمم کار نمی‌کند و نمی‌توانم غذا بخورم. اما آن‌ها فقط کتکش می‌زنند. به گمانم این که روزی سه بار ملیّن می‌خواهد و به‌جای آن سه بار کتک می‌خورد، از روی شجاعتش باشد.

۱۰روزی می‌شود که با صدای کتک‌های حسن زندگی می‌کنم. پریشب داد می‌زد: «خدددددااا، خددددا، چرا عرب رو آفریدی؟!»

بعد آمدند سراغش و آن‌قدر زدندش که دیگر صدایش را نشنیدم. یک نفر دیگر در بازداشتگاه است که تق‌وتق کفشش شبیه صدای کفش زنانه است. او را می‌برند به سمت اتاق بازجویی. چند دقیقه بعد حسن را هم می‌برند. صدای بازجویی و شکنجه‌ تا سلولم می‌آید؛ صدای حسن که مجبورش می‌کنند در مورد عروسی‌هایی که با لباس عربی رفته است هم جواب پس دهد.

می‌خواستم بفهمم بازجوی حسن کیست، برای همین وقتی دارند می‌برندش، زنگ را می‌زنم و برای اولین بار مظلومانه درخواست می‌کنم خارج از تایم (سه بار در روز) اجازه بدهند بروم سرویس بهداشتی. عصا را دستم می‌دهد و تذکر می‌دهد بار آخرت باشد. می‌گویم چشم. از روی صداها فهمیده بودم که حسن تنها توی اتاق بازجویی‌ است. با چشم‌بند وارد اتاق بازجویی می‌شوم. زندان‌بان با عصا به سمت سرویس هدایتم می‌کند و پشت در را می‌بندد. از زیر چشم بند می‌بینم کفش‌های بازجو، دامادی ورنی است. بوی غلیظ عطر مشهدی می‌آید. بازجو و حسن ساکت می‌شوند تا کار من تمام شود.

من در سلول ۲۴ هستم. این را از زیر چشم‌بند و از روی کلیدی که پشت در سلول است، می‌فهمم. سلول ۲۴ یک دریچه دارد. این دریچه به همان اتاق بازجویی می‌رسد که دوربین ندارد، سرویس بهداشتی دارد و آن بازجو با صدای کفش تق‌تقی و بوی عطر مشهد حسن را در آن بازجویی می‌کند. تا آخرهای شب صدای داد و فریاد بازجو با آن صدای تودماغی و ترسناک، کتک و صدای گریه‌های حسن می‌آید. حسن ۲۰ ساله است‌‌. این را یک روز که می‌بردندش هواخوری فهمیدم.

زندان‌بان پرسید «حسن چند سالته؟»

_ أنا عمری عشرین سنه (۲۰ سالمه)



ما را دنبال کنید

تویتر Find us on youtube Follow us on google+ Follow us on facebook CPIran_mailing address