زمانیکه در هفدهم دسامبر 2010 میلادی بساط دستفروشی محمد بوعزیزی جوان بیشت وشش ساله، فارغالتحصیل دانشگاه به یغما رفته و مأمورین انتظامی بیرحمانه به تحقیرش پرداختند واو طاقت نیاورده و خود را به آتش کشید، به یقین در تصورش نمیگنجید که شعله های این خودسوزی با چه سرعتی و کدام گستره ای شمال آفریقا وخاورمیانه را در خود فرو خواهد برد. به تصویر تونس 2010 میلادی نگاه کنیم . بیکاری گسترده در بین جوانان تا بیست وهفت ونیم درصد،بی افقی آنان، سطح نازل خدمات اجتماعی،عمیقترشدن شکاف بین فقر وثروت،دستمزد پائین کارگران،شدت یافتن بحران اقتصادی ناشی از اعمال سیاستهای نئولیبرالی و بویژه تبعات بحران جهان سرمایه داری که از ماههای پایانی 2007 میلادی اغاز گشته بود و همزمان با برملاشدن اختلاسها ورانتهای بی انتهای وابستگان حکومت، باز تولید جامعۀ مرد سالار همه وهمه دست به دست هم داده و جامعۀ تونس را به سوی یک انفجار اجتماعی سوق دادند. آنچه که در تونس اتفاق افتاد بر بستر همان شرایط مادی بود که به گونه ای دیگر در سایر کشورها به تناسب گوناگون از چشم هیچ گذرندۀ تیزبینی پنهان نبود. مردمی که کارد به استخوانشان رسیده بود،پیش درآمد یک خیزش اعتراضی گردیدند که نه تنها برخی دیکتاتورها را به پائین کشید،بلکه هنوز هم بعد ازگذشت ده سال پس لرزه های آن تأثیرات فرا قاره ای بر جای گذاشته است.
خود سوزی بوعزیزی موج همبستگی وسیعی را بوجود آورده وبلافاصله بسیاری از شهرهای تونس را در خود گرفت وتنها ده روز بعدتر در پایتخت تونس شعارهای "عدالت اجتماعی،حق کار و آزادی اندیشه واعتصاب" فریاد زده شد. در چهاردهم ژانویه زین العابدین بن علی حاکم چند دهه تونس مجبور به خروج از کشور گردید. فرار اوبراعتماد به نفس معترضین در شمال افریقا وخاورمیانه افزود. بدون تردید مردم تونس بعد از سرنگونی بن علی انتظار یک زندگی بهتری را داشتند و این حقشان بود،ولی نه تنها وضعیت اقتصادی آنان بهبود نیافت بلکه حتی رقم بیکاری افزایش پیدا کرده وهمزمان اعتراضات مردم به شدیدترین وجهی سرکوب گردید.اسلامگرایانی که در قالب حزب نهضت و ظاهرا در جریان به اصطلاح یک انتخابات آزاد به حاکمیت رسیدند نه تنها به وظایفی که آن انتخابات به عهده آنان گذاشته بود یعنی تدوین قانون اساسی و انتخابات پارلمان در عرض یکسال وقعی نگذاشتند، بلکه در همان فاصله کوتاه از همه اهرمهای خود استفاده کردند تا مهر ایدئولوژیک- سیاسی خود را برکلیه قوانین وارگانها دولتی بزنند.آنان همزمان میلیشای خود راسازمان داده و نام آنان را "پاسداران انقلاب" نهادند. که همان اهدافی را دنبال میکردند که پاسداران در ایران بعد از سرنگونی رژیم ستم شاهی برای سرکوب انقلاب دنبال کردند.
اواخر ژانویه 2011 میلادی اعتراضات در مصر ویمن آغاز گردیدند. در این دوکشور هم نیروهای سرکوبگر به میدان آمدند ولی همۀ داده ها نشان از آن داشت کهنمیشد مردم را به خانه هایشان فرستاد. وبدین گونه در یازدهم فوریه همان سال یعنی در فاصله ای کمتر از دوماه از سپری شدن خود سوزی محمد بوعزیزی، مبارک دیکتاتور مصر نیز سقوط کرد و بدین گونه دو دیکتاتور متحد جهان غرب در فاصله کمتر از دوماه سقوط کردند. جنبش اعتراضی در مصر در واقع جنبش جوانان واقشار پائینی قشر متوسط بود که دائما به پائین جامعه پرتاب میشدند.ولی بیش از همه کسب آزادی بود که آنان را به شورش واداشته بودواز اینرو "لغو قانون اضطراری"،"انحلال دادگاههای نظامی" بیش از همه در روزهای اول به چشم میخورد.جنبش اعتراضی اما در پیشروی خود درهمین محدوده نمانده و شعار "مردم خواهان سقوط نظام هستند" به مطالبه ی مرکزی آنها تبدیل شد. با وجود این نباید فراموش کرد که تنها در طول سال 2020 میلادی دستکم روزانه سه اعتراض کارگری انجام گرفته بود کارگران بندر در شهر اسکندریه ماهها بود که در اعتصاب به سر میبردند. با این وجود تصویر جنبش اعتراضی ومردم معترض تصویری به غایت ناقص خواهد بود، چنانچه از نقشزنان در جریان این خیزش سخنی به میان نیاید. درواقع جامعۀ مردسالار و سلطۀ مذهبی شرایطی را مهیا کرده بود که زنان در چنبرۀ هولناکی از تبعیض جنسیتی گرفتار آمده بودند.اینجاهم ارتجاعیترین بخش بورژوازی مصر یعنی ائتلاف اخوان ها وسلفیستها در جریان یک همه پرسی قدرت را به چنگ آوردند.این دولت اما چندان دوامی نیاورد و با به میدان آمدن دوبارۀ مردم معترض علیه این دولت، ارتشی که حافظ نظامی بود که "مرسی" بازسازی کرده بودبا یک کودتا تکلیف دولت اسلامیستها را روشن ساخت. این بار ارتش به نام "دفاع از منافع اکثریت" به اقدام خود مشروعیت بخشید. کارنامۀ حاکمیت کوتاه مدت اسلامیستها آن چنان آلوده بود کهمردم فراموش کردند که بعد از سقوط مبارک شش ماه لازم بود که علیه شورای نظامی و دادگاههای نظامی به خیابان بیایند و اکنون مجددا به همان ارتشی که سالها آنان را سرکوب کرده بود،متوهم شدند.
تمام دولتهای غربی که سالیان درازی دست این دیکتاتورها را فشرده وبه برخی از آنان نظیر قذافی وظیفه ممانعت از ورود مهاجرین به حهان به اصطلاح متمدنغرب را سپرده بودند، ناگهان فریبکارانه به استقبال جنبش های اعتراضی رفتند در حالیکه همزمان تمام بندها وارتباطات خود را با سران ارتش در این کشورها حفظ کردند.همزمان فرصتی بدست آمد که سناریوهای"رژیم چنج" خود را در ارتباط با سران یاغی بعضی از این کشورها از کشو میزهایشان بیرن بکشند.این امر بویژه خود را بیش از همه در لیبی وسوریه نمایان ساخت. دیدیم که در لیبی وسوریه بلافاصله جریانات به اصطلاح اپوزیسیون را که یکی مرتجعتر از دیگری بودند،بلافاصله مسلح ساخته و توده های مردم معترض را از میدان خارج ساختند. در یمن جنبش اعتراضی در نیمه ماه مارس توسط تانک ها عربستان سعودی، تولیدشده توسط همین کشورهای به اصطلاح متمدن غربی به خاک وخون کشیده شد.
در واقع آنچه در تونس ومصر اتفاق افتادسقوط دولتهای وابسته به امپریالیسم و جایگزینی آنان با نیروهای ارتجاعی اسلامی و دست آهنین ارتش بر فراز سر مردمی بود که برای چند ماه چشم جهانیان را بخود دوخته بودند.لیبی و سوریه همچنان میدان تاخت وتاز نیروهای امریالیستی و قدرتهای ارتجاعی منطقه و عروج جریانات تروریستی اسلامی به درجات مختلف است.قذافی به دست اپوزیسیون دست ساخته به قتل رسید. اسد ادامه حاکمیتش را مدیون دولت امپریالیستی روسیه وپشتیبانی بیدریغ جمهوری اسلامی وحزب الله لبناناست.با این وجود عروج جنبش های اعتراضی ار سودان والجزیرهتا لبنان وعراق یک بار دیگر نوید تحولات جدیدی را میدهند. باید امیدوار بود که این جنبشها تجارب آن دوره از خیزشها در شمال آفریقا وخاورمیانه را با خود بهمراه داشته باشند.
21.12.2020
|