در آستانه ورود به دهه سوم هزاره سوم قرار گرفته ایم. تمام خوش باوری هائی که در آغاز هزاره سوم از جانب دولت های سرمایه داری، ایدوئولوگ های بورژوازی و مدیای بستر اصلی می پراکندند، اکنون با فروریختن توهم ایجاد شده بر آن خوش باوری ها در سرتاسر جهان رنگ باخته است. این کارنامه اکنون مقابل چشم ماست. آنانی که با یاری گرفتن از تلاشی بلوک شرق و بلعیده شدن بخشی از آنان در نظم سرمایداری غرب، انانی که سلطه نظم نئولیبرالی حاکم بر جهان سرمایه داری و نظام تک قطبی جهان را به مثابه پایان تاریخ و آغاز به واقعیت پیوستن به اصطلاح رؤیاهای دست نیافتنی جنگ سرد و رشد اقتصادی را در بوق و کرنا می دمیدند، اکنون آشکارا می بینند که آثار چندانی از آن خوش باوری ها باقی نمانده است. اشغال افغانستان، تهاجم به عراق، جنگ خونین روسیه و گرجستان، وحشیانه ترین و جنایت بارترین جنگ های رقابتی و مذهبی در خاورمیانه و تعدادی از کشورهای آفریقائی، جنگ اوکرائین و بالاخره همین هفته های گذشته جنگ بین جمهوری های آذربایجان و ارمنستان بخشی از رویدادهای نظامی گسترده وطولانی در همین دو دهه بوده است و دیدیم که همه اینها به بهانه های مختلف پیش برده شده اند. در سال 2001 در افغانستان به تلافی حمله به برج های دو قلو در ایالات متحده آمریکا و به بهانه مبارزه با تروریسم و به نام صدور دمکراسی و آزادی زن، جنگی به راه افتاد که بعد از قربانی شدن میلیونی مردم افغانستان آنچه که در لحظه کنونی از آن بجا مانده است، نه دمکراسی، نه آزادی زن، بلکه قرارداد صلح با جنایتکاران جهادی طالبان و آماده کردن همه شرایط برای حاکمیت مجدد انان است.
در سال 2003 در عراق به بهانه سلاح های کشتار جمعی که هیچ زمانی اثری هم از آنها پیدا نشد، باید تمام شیرازه جامعه از هم می پاشید، صدها هزار کودک در نبود دارو جان می باختند، صدها هزار تن از مردم کشته می شدند تا به اصطلاح نظم نوین در خاورمیانه شکل گیرد. و البته همه اینها زمینه را برای عروج داعش به مثابه یک جریان به غایت ارتجاعی، ضدانسانی و وحشی فراهم ساخت. در واقع عروج آنان یک پاسخ ارتجاعی به نظم نوین امپریالیستی در خاورمیانه بود. عراق اکنون میدان جنگ های رقابتی، میدان تاخت و تاز قدرت های منطقه ای نظیر جمهوری اسلامی، ترکیه و دولتی که چیزی جز جنگ و جدال فرقه های قومی و مذهبی نیست و مردمی که اعتراضاتشان چه در شهرهای تحت حاکمیت این دولت وچه آنجائیکه به نام دولت اقلیم دو حزب فاسد فرمان می رانند، با گلوله پاسخ می گیرد.
آنچه که در سال 2008 در گرجستان به نام دفاع از تمامیت ارضی از جانبی و دفاع از حق تعیین سرنوشت از جانب دیگر صورت گرفت، در واقع و در جوهر خود امری جز تقسیم مجدد جهان نبود. بلندگوهای تبلیغاتی رقبا به کار افتاده بودند. طراحان انقلاب مخملی صورتی در گرجستان در حمایت از "ساکاشویلی" رئیس جمهور گرجستان صف کشیدند و روسیه امپریالیستی نیز به جمع آوری متحدین خویش پرداخت. بمباران تبلیغاتی طرفین می بایست خاک بر چشم مردم دنیا پاشیده و ماهیت واقعی این جنگ را در پرده نگه دارد. به زعم "ساکاشویلی" و متحدین اش استقلال و تمامیت ارضی گرجستان خدشه دار شده بود و طبیعتا وجدان "جامعه جهانی" از نقض قوانین بین المللی متأثر گردیده بود. روسیه امپریالیستی هم در به اصطلاح دفاع از حق تعیین سرنوشت مردم اوستینای جنوبی گریبان می درید. هر دو طرف گویا بر این تصور بودند که مردم تکه پاره شدن یوگسلاوی، اشغال افغانستان و عراق و سرکوب خونین مردم "چچن" را از حافظه هایشان دور ساخته اند و بیش از همه این تبلیغات می بایستی به واقعیت تدارک چندین ساله این جنگ و جوهر آن که تشدید تضاد مابین امپریالیست ها و تقسیم مجدد جهان بعد از فرو پاشی بلوک شرق بود، پرده افکند. جنگ روسیه و گرجستان بیش از همه اعلام ورود روسیه بعد از یک دوره فترت به مناقشات جهانی بود که بعد ها خود را در جنگ های نیابتی بویژه در سوریه و لیبی و اوکرائین بیش از همه نمایان ساخت.
همزمان اما بحران جهان سرمایه داری با تمام نیروی تخریبی اش همه مرزها را درنوردید. شبحی دهشتناک سرتا سرپهنه گیتی را در خود فرو برد. شبحی که از خویشتن خویش یک نظم واژگونه سر برآورده و تمام برج و باروی قلعه هائی که فتح ناشدنی می نمودند، ترک های عظیم برداشتند. سرمایه داری نه تنها به مثابه یک سیستم اقتصادی اعلام ورشکستگی نمود، بلکه از منظر ایدئولوژیک – سیاسی نیز جوهر ارتجاعی خود را به نمایش گذاشت. وقتی که در قدرت مندترین کشور سرمایه داری جهان بیش از یک میلیون و هفتصد هزار نفر در عرض چند ماه کار خود را از دست دادند، وقتی که میلیون ها انسان ناشی از فشار بهره بانکی خانه های مسکونی خود را به اجبار تخلیه کرده و به خیابانها پرتاب شده و یا با آخرین سنت های موجود خود در کنار رودخانه چادر زده و یا به اصطلاح در خانه های بدون سقف زندگی را می گذراندند، زمانی که بیش از هفتاد میلیون کارگر سیار در چین بیکار شدند، زمانیکه بیش از سی میلیون کارگر صنعتی در کشورهای اروپائی کار خود را از دست دادند و همزمان هزاران میلیارد دلار به پیکر بیمار بانک ها، مؤسسات مالی و خدماتی و کمپانی های اتومبیل سازی تزریق شد، سیستم بربریت سرمایه داری بخشی از آخرین تیرهای ترکش خود را به شقیقه اخلاق خویش شلیک نمود. آنهائی که با هزاران ترفند در گوش مردم جهان می خواندند که "بازار خود قادر به تنظیم روابط خویش است" اکنون بیشرمانه خواهان دخالت دولت ها در "تنظیم روابط بازارها" گشتند. آنهائیکه در گوشه و کنار جهان بازارهای بورس به راه انداخته و میلیاردها دلار در یک چشم به هم زدنی از طریق رد و بدل اوراق بورس به جیب زده و شب ها با خیال راحت به خواب می رفتند، اکنون فریاد برمی آوردند که بانک ها و بازار بورس را باید کنترل کرد. آن غول مالی را که از شیشه بیرون آورده بودند و تمام مرزهای جغرافیائی را برای جولانش بدون برج و بارو نهاده بودند، انبوهی از خرابی ها را بر جای گذاشتند. مضحک اینکه کسانی که بحران آفریده بودند اکنون باید مدیریت مهار بحران را عهده دار می شدند. گرگ را به پاسداری گله گوسفندان برگماردند. دولت های سرمایه داری در نشست و برخاست های اضطراری میلیاردها دلار جهت مهار بحران اختصاص داده و به جیبب بانک ها، مؤسسات تولیدی و کمپانی های عظیم سرازیر کرده و پس آنگاه فریاد شوق برآوردند که که بحران را مهار کرده اند. این فریب اما زمانی که دولت ها با بحران عظیم مالی روبرو گشتند، رنگ باخته و آنوقت معلوم شد که بحران را به جای دیگری انتقال داده اند.
اگر چه در همان ماه های اول کشورهای کوچکی نظیر لیتوانی، ایسلند، رومانی، پاکستان... با ورشکستگی کامل روبرو گشتند، ولی سر برآوردن بحران دولتی در یونان به مثابه کوه آتشفشان دهان باز کرده و معلوم شد که در جریان مهار بحران مالی جهانی، تمام دول قدرتمند سرمایه داری با کوهی از قروض مالی مواجه اند. آنوقت کودن ترین ذهن هم درک کرد که بحران جهانی مهار نگردیده، بلکه به جای دیگری یعنی دولت ها انتقال داده شده است. از این رو طرح "صرفه جوئی مالی" در دستور کار دولت ها قرار گرفت . این صرفه جوئی غیر از هجوم به زندگی و معیشت اقشار تحتانی جامعه نبوده و اکنون باید بار بحران را کسانی به دوش می گرفتند که نه تنها نقشی در ایجاد بحران نداشتند، که خود قربانی بلافصل بحران جاری بودند. از منجمد ساختن مزد و حقوق کارکنان دولت تا کاهش آن در برخی از کشورها نظیر رومانی تا بیست درصد برای چند سال پیاپی تا افزایش مالیات بر کالاهای مصرفی، از باز گذاشتن دست کارفرمایان برای بیکار سازی تا افزایش سن بازنشستگی، از کاهش خدمات دولتی تا متوقف ساختن طرح های مربوط به تعمیرات مدارس، بیمارستان ها و احداث منازل ارزان قیمت برای اقشار پائینی جامعه تنها نمونه هائی از طرح ریاضت اقتصادی بودند که دولت ها در پیش گرفتند. در اروپا بیش از همه حلقه های ضعیف در جنوب اروپا بودند که با وحشیانه ترین هجوم بحران روبرو شدند. دولت های قدرتمند اروپائی به بهانه کمک مالی به یونان بانک های خود را نجات دادند. "زود دویچه سیتونگ" معتبرترین روزنامه آلمان در همان زمان نوشت که "اگر دولت یونان قادر به باز پرداخت بدهی های خود نباشد در این صورت نه تنها بانک های آلمانی با خطر جدی روبرو خواهند شد، بلکه فراتر از آن این امر می تواند یک سری عکس العمل های زنجیره ای را باعث گردد که با وقایع موجود در یونان آغاز شده و به دنبال آن به پرتقال و اسپانیا کشیده شده و در انتها تمام کشورهای عضو واحد پولی یورو را در بر بگیرد.
پی آمد این وضعیت نقش قدرتمند واحد پولی یورو در سطح جهانی را به خطر انداخته و قدرت رقابتی آن با دلار از بین خواهد رفت "دولت های قدرتمند اروپائی با تصویب وام به یونان تحت رهبری بانک جهانی، صندوق بین اللملی پول و بانک مرکزی اروپا هم بانک های خود را از اوراق قرضه دولت یونان پاکسازی کردند و هم وامی را که با بهره یک و سه دهم در صد از بانک مرکزی اروپا گرفته بودند، با بهره هفت در صد در اختیار دولت یونان قرار دادند و دولت یونان باید گردن به طرح "ریاضت اقتصادی" می گذاشت. طرحی که بی سابقه ترین هجومی بود که در تاریخ یونان به میلیون ها تن از کارگران و حقوق بگیران انجام می گرفت. این هجوم وحشیانه دولت یونان به میلیون ها تن از مردم بی جواب نماند. بیش از سی و هشت اعتصاب سرتاسری، ایجاد کمیته های محلات و کمیته امداد برای کمک به آنهائی که به معنای واقعی کلمه به قعر جامعه پرتاب شده بودند، بیان دوره جدیدی بود که در یونان آغاز گشته و بالاخره با سقوط دولت محافظه کار یونان، تشکیل دولت توسط جبهه چپ گرای "سیرزا" و سپس تسلیم "سیرزا" به سیاست های اتحادیه اروپا، سقوط آن و قدرت گیری مجدد دولت محافظه کار سرنوشت این دوره از جدال ها در یونان رقم خورد.
تحمیل ریاضت های اقتصادی با موجی از اعتصابات و اعتراضات در سرتا سر جهان روبرو گشت : کشمیر، جمهوری دومینیکن، اندونزی، روسیه، فرانسه، پرتقال، آرژانتین، ایرلند، انگلستان، فنلاند، بنگلادش، پاناما، قزاقستان، مکزیک، برزیل، ایتالیا، هندوستان، مراکش، استرالیا، آلمان، ترکیه، بلژیک و... صحنه اعتصابات و اعتراضات مزد و حقوق بگیران بود، فارغ از اینکه هر کدام از این مبارزات با چه مطالبه ای به خیابان آمده بودند، آنچه که همه این معترضین در ان مشترک بودند این که نظم حاکم عادلانه نیست.
اگر بحران جهان سرمایه داری، تبعات آن و اعتراضات در بسیاری از کشورها جهان سیمای سال های دو هزار و هشت تا دو هزار و ده را رقم می زد، شورش، اعتراضات و مبارزات انقلابی در شمال آفریقا و خاورمیانه، سقوط تعدادی از دیکتاتورها برجسته ترین شاخص سال دو هزار و یازده است. جوهر تبلیغات دول سرمایه داری و مدیای غرب این بود که گویا انگیزه این شورش ها حاکمیت استبداد سیاسی در این جوامع بوده و اگر این مستبدین، آنطور که رهنمود غرب بود، اندکی رفرم سیاسی انجام می دادند، با این شورش ها روبرو نبوده و می توانستند همچنان در اریکه قدرت باقی بمانند.
فارغ از اینکه این تحلیل جوهر اصلی اعتراضات مردم را در پرده نگه می داشت، در عین حال یک دغل کاری آشکار را نشان می داد و آن که همه بر این واقفند که سران این کشورها میهمانان گرامی و ارزنده ای برای غرب بودند. برای آنها مبارک ضامن ثبات در منطقه بوده و هیچ کنفرانسی در ارتباط با مسایل منطقه و بویژه مسئله فلسطین برگزار نمی شد، چنانچه مبارک یک پای کنفرانس نباشد. از سال هزار و نه صد و هفتاد و نه میلادی که سادات قرارداد صلح با اسرائیل را امضاء کرد، مصر بیست و هشت میلیارد دلار کمک مالی از آمریکا دریافت کرده و سالانه یک میلیارد و سیصد میلیون دلار کمک نظامی آمریکا به مصر بود.
وزیر خارجه فرانسه سه روز قبل از فرار بن علی رئیس جمهور تونس طرح اعزام نیروهای شورش فرانسوی را برای سرکوب معترضین در پارلمان فرانسه مطرح نمود. قذافی چادرش را در کنار کاخ الیزه برپا می کرد و "برادر خوانده" برلوسکنی رئیس جمهور ایتالیا بود. هیچ دولت اروپائی را نمی توان برشمرد که فرش قرمز در جلوی پای قذافی پهن نکرده باشد. بازار مشترک اروپا در سال دو هزار و نه میلادی معادل سیصد و هفتاد میلیون ایورو تجهیزات نظامی به لیبی فروخته بود. در سال دو هزار و ده میلادی لیبی به عنوان عضو کمیسون حقوق بشر سازمان ملل متحد پذیرفته شد و فرانسه در حال مذاکره برای ساختن رآکتور اتمی با قذافی در لیبی بود. واقعیت اما بیان این امر بود که ریشه شورش ها و اعتراضات و مبارزات انقلابی در جوامع پیرامونی منجمله در شمال افریقا و خاورمیانه، قبل و بیش از همه ریشه در بحران جهانی نظم سرمایه داری داشت، ازآن رو که دول سرمایه داری بخشی از این بحران را به کشورهای پیرامونی انتقال دادند.
این دول برای مهار بحران از مکانیسم های مختلف بهره جستند. در درون جوامع خود میلیاردها به مؤسسات مالی و صنعتی تزریق نمودند و از جانب دیگر طرح های ریاضت اقتصادی را در دستور کار خود قرار دادند. بدیهی بود که در کشورهای پیرامونی به علت فقر عمومی امکان استفاده از این مکانیسم ها نبوده و دامنه فقر عمومی ابعاد هولناکی به خود گرفت. سیستم پارلمانتاریسم بورژوائی در کشورهای امپریالیستی این امکان را فراهم ساخت که بحران سیاسی در برخی از این کشورها، تنها به سقوط احزاب حاکم و جایگزینی آنان با احزاب دیگر پارلمانی و یا برگماردن کارمندان مؤسسات سه گانه – بانک
جهانی ،صندوق بین المللی پول و بانک مرکزی اروپا – انجامیده و به بحران سیاسی که سیستم را به چالش بطلبد، فرا نروئیدند. ولی وجود دیکتاتوری و استبداد سیاسی در کشورهای پیرامونی زمان زیادی احتیاج نداشت که به شورش ها و به بحران سیاسی منجر شده و زیر پای دیکتاتورهای منطقه داغ گردد و بالاخره مبارک و بن علی سقوط کنند. از این رو به جرأت می توان بیان کرد که انگیزه بنیادین اعتراضات، شورش ها و مبارزات انقلابی در شمال آفریقا و خاورمیانه، دو مؤلفه اساسی یعنی نان و آزادی را در خود داشت. در تونس بیش از همه این جوانان بی آینده بودند که اکثریت جامعه را تشکیل داده و بی آیندگی آنان را به بشکه باروتی تبدیل کرده بود که منتظر یک جرقه بودند و این جرقه را کشته شدن محمد بوعزیزی یک جوان تحصیل کرده در انبار باروت انداخت. گریز سریع بن علی قبل از اینکه ساختار نظام حاکم مورد هجوم قرار گیرد، فرصت را جهت تعمیق انقلاب محدود ساخت.
تصاویری که در روزهای اول شورش در لیبی در مدیا ظاهر شدند، تصاویری بودند که هر انقلابی در روزهای اول از خود نشان می دهد، انقلابی که دارد نطفه هایش را می بندد و هنوز سیاستمداران حرفه ای، اپوزیسیون های ساختگی و نیروهای امپریالیستی وارد صحنه نشده اند. بی جهت نبود که گزارشات اولیه به خصوص از غرب لیبی حکایت از آن داشتند که مردم خود را سازمان داده و قدرت دولتی عملا از صحنه خارج شده و مردمی که خود را مسلح کرده و خود رهبری این ارتش توده ای را در اختیار گرفتند. در این شورش شکل گرفته، طبقات مختلف با منافع گوناگون شرکت داشتند، آنچه این طبقات با منافع گوناگون را متحد ساخته بود مبارزه علیه قذافی بود و همین الیته پاشنه آشیل مبارزه بود و درست از همین پاشنه آشیل هم مورد هجوم قرار گرفته و به میدان جنگ و جدال نیروهای امپریالیستی و قدرت های منطقه تبدیل شد.
اینکه شورش مردم در مصر و تونس به مبارزه مسلحانه نمی انجامد، در این عامل نهفته است که ارتش در آن دو کشور آنگونه وحشیانه به صفوف مردم هجوم نبرده و خود را در محدوده خلع قدرت از مبارک و بن علی نگه داشته و قول انتخابات "آزاد" را داد. در یمن، بحرین و سوریه نیز آن امری که همه را متحد کرده بود مبارزه علیه یک رژیم فاسد و مستبد بوده و به نوعی فاقد یک خصلت طبقاتی روشن بود. اگر در یمن و بحرین تانک های فروخته شده دول غربی به عربستان به وسط صحنه آمدند، در سوریه انواع دستجات فوق ارتجاعی، جهادی و تروریستی و بالاخره دخالت نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا و پشتیبانی بیدریغ روسیه وجمهوری اسلامی از اسد، مردم را از صحنه خارج ساختند و بدین گونه لیبی، سوریه و یمن بعد از گذشت ده سال همچنان میدان جنگ میان همه آنهائی هستند که ربطی به مطالبات مردم معترض ندارند و آنجه در همه این کشورها نصیب میلیونها تن از مردم گردیده است، قربانی شدن و آواره گشتن میلیونی است. و این پرسش همچنان در جلوی صحنه باقی ماند که در غیاب یک جنبش کارگری نیرومند، در غیاب تشکل هائی که از دل مبارزات مردم بیرون آمده باشند و در غیاب یک حزب رهبری کننده با افق فرا روی از نظم سرمایه دارانه چگونه همه شجاعت ها و همه جانفشانی های مردم می تواند قربانی منازعات و جنگ و جدال قدرت های امپریالیستی و منطقه ای و جریانات به غایت ارتجاعی مذهبی و تروریستی گردد.
آنچه که در دو هزار چهارده میلادی در اوکرائین رخ داد قبل از هر چیز عمیق ترین رویا روئی قدرت های باقیمانده از جنگ سرد و در شرایطی بود که ناتو خود را به دروازه های روسیه رسانده و روسیه بعد از دوره ای رخوت مجددا به صحنه منازعات بین المللی قدم گذارده بود. وضعیت نابسامان اقتصادی، استثمار شدید، فساد گسترده دستگاه دولتی و صاحبان سرمایه مؤلفه هائی بودند که خشم عمیق کارگران و مردم معترض و آمادگی آنان را برای خیزش فراهم آورده بود. این خشم اما در غیاب آگاهی طبقاتی و عدم وجود تشکلات رادیکال کارگری و کمونیستی از سوئی دستمایه ای برای سوءاستفاده بورژوازی اوکرائین و الیگارشی نوین گشت تا علیه یکدیگر دست به توطئه بزنند و به خاطر منافع سیاسی و اقتصادی خود گاهی به دامان بورژوازی غرب وگاهی به دامان بورژوازی روسیه پناه ببرند. و درست برهمین زمینه بود که دولت های غربی قادر شدند با بهانه قرار دادن ابزار زنگ زده دمکراسی دخالت خود را توجیه کنند. صد البته چنانچه این مقولات در چهارچوب منافع سیاسی-اقتصادی غرب قرار گیرد، در این صورت هر جریان فاشیستی، دمکرات می شود و هر جریان مترقی سرکوب می گردد. در گیری مسلحانه نیروهای فاشیستی با نیروهای انتظامی دولتی یک "جنبش اعتراضی مسالمت آمیز" می شود، ولی حمله معترضین طرفدار روسیه به ساختمان شهرداری خارکف "عمل جنایتکارانه" به حساب می آید. "انقلاب میدان" یک جنبش ارتجاعی تحت رهبری نیروهای دست راستی و میلیشای فاشیستی که تاحد کودتا و حمله به اهالی روسی در مناطق شرق اوکرائین پیش می روند، در مدیای غرب نیروهائی هستند که برای "ارزش های والای اروپا" می جنگند . این را هم "جان مک کین" کاندید آنزمان حزب جمهوریخواه آمریکا که یکی از افتخاراتش شرکت در جنگ ویتنام است، در بوق می دمد و هم سران دول اروپائی، این را هم سران احزاب راست در لهستان و کشورهای بالتیک گفتند و هم جریانات رهبری کننده اعتراضات در کیف. آنچه نتیجه شد سقوط پانوکوویچ توسط جریانات آشکار فاشیستی و بلوک راست، اشغال جزیره کریمه توسط روسیه، جنگ داخلی مابین کیف و شرق اوکرائین، بیش از ده هزار قربانی و یک میلیون هفتصد هزار آواره، تسلط سیاسی روسیه بر نیروهای مستقر در شرق اوکرائین و خارج ساختن جریانات و نیروهای پیشرو از صحنه در این منطقه، به قدرت رسیدن یک الیگارشی جدید در اوکرائین وبالاخره تحریم اقتصادی روسیه در شش سال گذشته بود.
اگر سال دو هزار وشانزده میلادی رفراندم بریتانیا و به قدرت رسیدن حریانات راسیستی و دست راستی در برخی از کشورهای اروپائی و عروج احزاب راسیستی و نئو فاشیستی در تعدادی از کشورها و به زیر سؤال رفتن مشروعیت اتحادیه اروپا بود، در آنسوی آتلانتیک پیروزی ترامپ به مثابه یک راسیست و سکسیست و یک سوسیال شوونیست تمام عیار، به تمام معنی نظم مسلط بر جهان سرمایه داری غرب را به چالش کشید. او نماینده میلیتاریسم امپریالیست آمریکا بود زمانی که او گفت وقتی سلاح هسته ای داریم چرا از آن استفاده نکنیم. او نماینده و مدافع سر سخت ان انحصاراتی بود که پشیزی ارزش برای انهدام زیست بوم جهان قائل نبودند. او مطبوعات را تهدید کرد که یا باید از او دفاع کنند و یا مورد حمله طرفداران او قرار خواهند گرفت. او با شعار "بازگشت به آمریکای بزرگ" و یا "آمریکا اول" در درجه اول حملات وحشیانه ای را برعلیه سیاه پوستان، علیه لاتینوها،علیه حقوق دمکراتیک مردم،علیه همجنسگرایان و علیه زنان سازمان داد.
آن نیروهائی که ترامپ را برشانه های خود روانه کاخ سفید کردند، بیان راسیسم، ناسیونال شوونیسم، سکسیم و فاشیسم موجود درآمریکا بود. این ویژگی ها همه متعلق به دورن تاریک قرن گذشته بودند که اکنون یک بار دیگر نه تنها در آمریکا که در اروپا، آسیا و آمریکای جنوبی هم سربرآورده بودند. هرچند که در هر کشوری مهر ویژگی های آن کشور را خورده است. این ویژگی ها نباید پرده ساتری بر جوهر یکسان آنان باشد. فاشیسم و راسیسم ترامپ، با فاشیسم و راسیسم "جبهه ملی فرانسه، حزب آزادی هلند، حزب آلترناتیو برای آلمان" تفاوت دارد هچنانکه ترامپ با بولسونارو در برزیل و مودی در هند، ولی با وجود این، همه آنها در یک ارکستر واحد می نوازند. همه آنها خواهان جایگزین نظم دمکرات لیبرالی بورژوازی بعد از پایان جنگ با یک نظم بیگانه ستیر، ضد مهاجر،ً ضد زن بوده و هارترین هجوم سرمایه به همه ارزش هائی است که کمونیست ها، نیروهای آزادیخواه و مترقی برای یک دوره طولانی جهت حفظ آن جنگیده اند. ترامپ در خارج از آمریکا تمام مقررات و کنوانسیونها یی که مناسبات بین دول سرمایداری را تنظیم می نمود را به زیر سؤال برد. او با شروع جنگ تجاری علیه چین، روسیه و حتی متحدینش در اروپا، بحران جهانی سرمایداری را با چالش های جدیدی روبرو ساخت و اکنون در روزهای پایانی دوره ریاست جمهوری او، جهان بسیار نا آرام تر و با خطرات رویاروئی های قدرت های امپریالیستی و نتایج حاصل از رقابتهای سخت در همه گوشه های جهان روبروست.
زمانیکه در اول سال دو هزار و شانزده میلادی قرار داد "برجام" بین جمهوری اسلامی و گروه پنج بعلاوه یک شامل آمریکا، فرانسه، انگلستان، روسیه، چین و آلمان امضاء گردید، دولت روحانی آنرا یک دستآورد مهم دیپلماسی جمهوری اسلامی اعلام کرده و آن را سرمایه ای برای انتخابات دوره آینده ریاست جمهوری برای خود ثبت نمود. هرچند که مقامات رژیم نزدیک به چهار دهه بر طبل مرگ بر آمریکا نواخته بودند، حالا دیگر صحبت از نرمش قهرمانانه می کردند. ولی مفاد قرارداد "برجام" نشان می داد که این نرمش قهرمانانه چیزی جز تسلیم زبونانه جهت نجات رژیم از بحران همه جانبه اقتصادی و اجتماعی نبود. دولت روحانی وعده رشد اقتصادی هشت در صدی را می داد که گویا به یمن سرازیر شدن سرمایه های خارجی قرار بود به وقوع بپیوندد. اگر در زمان تحریم ها این کارگران و مردم تهیدست جامعه بودند که باید تاوان تورم افسار گسیخته و فقر جانسوز را بدهند، این بار با قرارداد برجام باید خود را برای بهره کشی حداکثری آماده کنند. در این میان اما ساختار سیاسی رژیم مانع جدی بر سر راه ورود سرمایه های خارجی بود. در بستر رفع تحریم ها رژیم صادرات نفت خود را بالغ بر دو میلیون و پانصد هزار بشکه در روز رساند که درآمدی بالغ بر پنجاه میلیارد دلار بود. اما بخش اعظم این درآمدهای کلان نفتی یا صرف بوروکراسی عظیم رژیم و گسترش مؤسسات تولید و تبلیغ خرافات و افکار پوسیده، یا اختلاس های نجومی و یا هزینه بلند پروازی های رژیم در خارج از مرزها گشت. به قدرت رسیدن ترامپ و اعلام خروج آمریکا از برجام در واقع نقطه پایانی بر کوشش های بی فرجام رژیم جهت جذب سرمایه های خارجی و ورود به دوره ای است که رژیم با تحریم های جدید و بسیار گسترده تر از قبل از برجام روبرو گشته واز امکانات بسیار محدودتری برای دور زدن تحریم ها برخورداربود. پایبندی کشورهای سه گانه اروپا بر برجام اما در مقابل تحریم های ثانوی آمریکا چیزی جز جملات آرام کننده بر بیماری که در بستر مرگ افتاده بود، نبود. تهدیدات رژیم برای از سرگیری فعالیت های هسته ای نه تنها کارائی چندانی نداشت، بلکه باعث عکس العمل تند از جانب کشورهای اروپائی گردید. و البته همه این وضعیت در شرایطی بود که تلاشی اقتصادی جامعه شتاب بیشتری گرفته بود. واقعیت این بود که رژیم هیچگونه امکان و توانائی برای کاهش این بحران شدید اقتصادی نداشت و این البته تنها چالش رژیم نبود.
چالش مهمتر رژیم و ترس واقعیش از گسترش یک جنبش اعتراضی، از اعتصابات کارگران، بازنشستگان، معلمان، دانشجویان و به چالش کشیده شدن از جانب زنان بود. در این میان تشدید فضای جنگی در منطقه و تخاصمات بین آمریکا و رژیم حلقه محاصره را بدور رژیم تنگتر کرده بود و به جرأت می توان گفت که تلاش های باندهای رژیم و اپوزیسیون بورژوائی برای کشاندن مردم جهت قرار گرفتن در پشت یکی از طرفین این جدال ثمری به بار نیاورد. واقعیت این بود که نه در دوران تحریم ها و نه در دوران رفع تحریم ها تغییری در زندگی مردم بوجود نیآمده بود. و همه وعده هائی که در مورد شکوفائی اقتصادی بعد ار قرارداد برجام و سرازیر شدن سرمایه های خارجی داده می شد، نانی به سفره مردم نیآورد. بنابراین هیچ دلیلی وجود نداشت که مردم به پیاده نظام جدال ارتجاعی امپریالیست ها و رژیم تبدیل گردند. راه حل مردم برای مقابله با این اوضاع تنها می توانست گسترش اعتصابات و اعتراضات، ایجاد تشکل های مستقل و سرتاسری و تدارک برای نبرد نهائی باشد. همان کاری را که در دیماه نود شش و آبان نود و هشت انجام دادند و همچنان با وجود تحمیل شرایط وخامت بار ناشی از شیوع ویروس کرونا انجام می دهند.
در روزهای پایانی سال همچنان میلیاردها تن از مردم در سرتا سر جهان در جنگ مرگ و زندگی با ویروس کرونا هستند. ویروس کرونا آئینه تمام نمائی شد که تمام چرک و کثافات جامعه سرمایه داری را در منظر عمومی قرارداد. معلوم شد که از مرکزی ترین کشورهای سرمایه داری تا کشورهای پبرامونی، سرمایه داری حتی توانائی حفاظت از نیروی کاری که برایش ارزش اضافه تولید می کند ندارد. این دشمن که به همه برج و باروی نظم حاکم حمله ور گردیده بود ره آورد همان سیاستی بود که آخرین حفاظ های طبیعت را مورد هجوم قرار داده بود. این دشمن ره آورد نابود کردن جنگل هائی بود که شش تنفسی جهان به حساب می آمدند و همین دستبرد به آخرین تکه های طبیعت بستر مناسبی جهت سرازیر شدن آن ویروس هائی گردید که پیشترها در دل طبیعت ناپدید بودند و اکنون به دام داری بومی، به جوامع انسانی و به بازار ووهان راه پیدا کرده بودند. و درست در همین اوضاع معلوم شد که این نظام آنچنان ناکارآمد است، انچنان غرق در رقابت است که حتی زمانی که به اصطلاح مورد تهاجم یک دشمن مشترک قرار می گیرد، رقابت ها بر سر این آغاز می شود که کدام دولت بیشترین ماسک ها، بیشترین دستکش ها، بیشترین مواد ضد عفونی و بالاخره بیشترین واکسن ها را از آن خود کند.
اکنون با تولید واکسن وعده بازگشت به شرایط عادی را به ما می دهند اما این شرایط "عادی" که قرار است به آن بازگردیم برای کدام طبقه عادی است و کدام طبقه نمی خواهد به شرایط به اصطلاح عادی برگردد، همان شرایط عادی که یکی از ره آوردهایش بحران کرونا بود. همان شرایط عادی که همچنان میلیاردها انسان باید نیروی کارشان را به بهای ناچیزی به حراج بگذارند و... بنابراین پرسش این است که بازگشت به کدام شرایط عادی و اینکه این مردمی که در مقیاس میلیونی به خیابانها پرتاپ شدند، چه درکی از شرایط عادی دارند و چگونه آینده ای را برای خود در نظر دارند و چگونه می خواهند آنرا سازمان دهند.
آیا در جهان پسا کرونا همچنان باید کمپانی های اسلحه سازی سلاح های مرگبار تولید کنند و یا ماسک، دستکش، داروی ضد عفونی و واکسن برای مقابله با ویروس ها و... آیا لازم است که سران دولت های سرمایه داری و صاحبان مؤسسات مالی و صنعتی برای برگزاری اجلاس هایشان که همه در خدمت چگونه به زنجیر کشیدن نیروی کار و زحمت است، باید دهها هزار کیلومتر مسافت طی کنند. فقط کافی است فراموش نکنیم که در همین مدت اندک ناشی از توقف پروازهای بین المللی در چین بیست و پنج درصد و در اروپا معادی چهل درصد از حجم گاز کربنیک تولید شده کاسته شد.
آیا بازهم در بازگشت به شرایط "عادی" می خواهیم تن به این بدهیم که تمام خسارات بحران کرونا را بر دوش ما سرشکن کنند. آیا آماده ایم که بپذیریم برای ماه ها و سال ها دستمزدها منجمد گردند. آیا باز هم حاضریم تماشاگر تهاجم وحشیانه سرمایه به طبیعت و محیط زیست باشیم، تهاجمی که همه غول های سرمایه داری جهان در آن یکسان عمل کردند. آیا می خواهیم همچنان به موعظه های آنانی گوش دهیم که گویا سرمایه داری را می توان انسانی کرد و یا به موعظه های فاشیست ها و راسیست ها گوش دهیم که ما را به بازگشت به دولت های ملی، به باز گشت به طبقه کارگر تجزیه شده برپایه تفاوت های ملی و قومی فرا می خوانند.
اگر هیچکدام از اینها را نمی خواهیم و تفاوت عظیمی مابین شرایط عادی برای اکثریت عظیمی از ساکنان این جهان با شرایط عادی برای اقلیتی غارتگر موجود است، در این صورت باید در فکر سازمان دادن بازگشت به شرایط عادی مطلوب خودمان باشیم. واقعیت این است که اگر عزم و اراده طبقه کارگر و پراتیک آگاهانه او به میدان نیاید، یکبار دیگر سرمایه خود را باز سازی کرده و وحشیانه تر از گذشته خسارات ناشی از بحران را از گرده ما بیرون خواهند کشید. هیچ دلیلی وجود ندارد که با وجود عیانتر شدن تمام چرک و کثافات این نظام بردگی پرچم تسلیم را در برابرش بلند کنیم. تصاویر خونین، فلاکت بار و دردناک همین چند ماه گذشته نشان داد که سرمایه داری بربریتی بیش نیست و تنها سوسیالیسم می تواند بدیل رهائی انسان، بدیل آشتی انسان با طبیعت و رهائی از همه نکبت های نظم غارتگرانه سرمایه داری باشد.
هفتم دیماه 1399
بیست هفتم دسامبر 2020
|