کمال محمدی اخیرا کتابی تحت عنوان: «شب بی پایان» خاطرات یک مبارز چپگرای کرد را منتشر کرده است که در این شماره جهان امروز ضمن تبریک به ایشان با درج مقدمه این کتاب آن را معرفی می کنیم.
«زندگی من از همان لحظه نخست با جانکندن شروع شد و آثار این جانکندن هنوز هم بر تن و
روانم مشهود است. مشکلم صرفا آن نبود که در جهانِ ستمدیدگان به دنیا آمده بودم، بیشتر آن
بود که ستمدیدگی همواره آزارم می داد و می کوشیدم تغییری در وضعیت عینی زندگی خود و
اطرافیانم ایجاد کنم. لذا به هر دری می زدم و به هر وسیله ای متوسل می شدم تا دنیایی بهتر
بسازم. اما آنچه سپری کردم زندگی ای بود پر فراز و نشیب، و آنچه هرگز تغییر نیافت جهانِ
واقعی بود، یعنی سلسله مراتبِ سلطه و بهره کشی و فرهنگ سلطه پرور.
اکنون که در دهه هفتم عمر خود به پس می نگرم و راه پرسنگلاخ طی شده را مرور می کنم، احساس می کنم اندوخته ها و تجربه هایی دارم که ممکن است دیگران را بکار آید و فرودستان امروزین را در تلاش برای تغییر موقعیتشان یاری رساند. من نه یک چهره معتبر سیاسی بوده ام و نه آدمی با شهرت فرهنگی یا اجتماعی بسیار بالا؛ اما این را می دانم که کل زندگی و خاطراتم در متنی اتفاق افتاده است که شناخت دقیق و عمیق آن برای ایجاد هر نوع اصلاح یا تغییر اجتماعی لازم است.
زندگی من به عنوان یک کارگر کردِ چپِ مبارز رخدادی است که اطلاع از آن کمک
بسیاری به درک ژرف بافت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منطقه می کند. خاطرات امثال من
تک نگاشته ایی هستند از وضعیت زندگی افرادی که به طور چند جانبه طرد گشته و به حاشیه- رانده شدند: یک رعیت روستایی کردِ سنیِ ایرانی که دوران کودکی اش همزمان با استبداد سیاه پهلوی در دهه سی شمسی بوده و دوران جوانی اش در التهاب و آشوب سیاسی انقلاب، و دوران میان سالی اش در تبعید و آوارگی گذشته است.
سرگذشت و سرنوشت ما گواهی ست بر تأیید این مدعا که تغییر نظام ها و سنت های رسوب یافته سلطه و استثمار در ممالک جهان سوم تا چه اندازه دشوار است. ساده لوحانه است اگر بگوییم ما به دلیل تعلق به یک حزب یا مرام سیاسیِ خاص مبارزه کردیم، زیرا کل زندگی برای ما همواره مبارزه بوده است. یکی از شگردهای صاحبان قدرت این است که می کوشند مبارزه فرودستان را ناشی از ایدئولوژیِ حزبی این یا آن گروه جلوه بدهند و این ایده را ترویج کنند که مردم می توانند بجای تبعیت از این ایدئولوژی ها به زندگی معمولی خود بچسپند. اما تمام قصد من از نوشتن این خاطرات این است که بگویم چیزی هیچگاه برای ما وجود نداشته است. زندگی برای ما همیشه چیزی «زندگی معمولی» به اسم در دوردست ها بود؛ برای صید آن دایما می جنگیدیم، اما هرگز آن را نمی یافتیم.
زندگینامه خودنوشت من درواقع رنج نامه یک کارگرِ مبارزِ خانه به دوش است که فکر می کند تجربیاتش می تواند برای تهیدستان و پابرهنگان امروزی مفید باشد. درست است که ما
آرمان خواه بودیم، اما آرمان های ما هیچگاه آرمان هایی متافیزیکی و استعلایی نبود، بلکه می-خواستیم اندکی از بار ستم و استثمار را که بر دوشمان سنگینی می کرد کم کنیم. مبارزه ما
برای دستیابی به ابتدایی ترین حقوق اولیه هر انسان بود، لذا نمی توان گفت که هزینه هایی که
پرداختیم فقط به سبب پایبندی به یک مرام حزبی بوده است. ما می خواستیم زندگی کنیم و
ساختار سلطه چنین امکانی به ما نمی داد. ما هزینه دادیم که زندگی کنیم اما فایدهای عایدمان
نشد و امروز نیز نسل های بعد از ما دارند همین هزینه را می پردازند و خود این گواه آن
است که نابرابری و ستم و بهره کشی هنوز تا عمیق ترین لایه های جامعه ما ریشه دارد. علت
اینکه منطقه ما )دستکم کردستان( آبستن پیدایش انواع مسلک های سیاسی و ایدئولوژیک
است همین است که هر کس و هر گروهی به طریقی برای بقا می جنگد. من اگر خاطراتم را
می نویسم برای آن است که هنوز زیادند کسانی که برای رسیدن به بدیهی ترین حقوق خود
دارند می جنگند. خاطرات من صرفا راهیست برای داشتن فهمی عمیق تر از منطقه ای که
مردمانش به طور چندجانبه به فرودستی کشانده شده اند. امیدوارم خواندن این زندگینامه آنها
را در راه ساختن دنیایی بهتر یاری رساند.
|