گفته میشود که "رژیم جمهوری اسلامی به جز حربهی سرکوب، زبان دیگری نمیشناسد". بیان این وافعبت محور اصلی، کارکرد و کارنامه این رژیم بوده است؛ اما سیر سرکوبگری بنا به ضرورتها و کارکردها، در طول این ۴۲ ساله، روند یک نواختی طی نکرده است! به بیان دیگر، خشونت و سرکوب که همواره ابزار حاکمیت بوده است، در شرایطی نقش اساسی در ماندگاری حکومت ایفا کرده و برای مدتی جواب گرفته است. اما پرسش این است که آیا رفته رفته و به ویژه در شرایط کنونی همان جواب را میگیرد؟ بررسی این پرسش هدف این نوشتار است.
حکومت اسلامی، در همه تاریخ عمر ننگین خود به اشکال مختلف و با وحشیانهترین شکل و شیوه هر صدای معترضی را با سرکوب، کشتار و جنایت پاسخ داده است، اما اشکال و شرایط اجرای این سیاست برای رژیم یکسان نبوده است. سرکوبگری را تنها از بعد "توحش" سران رژیم نمی توان توضیح داد، بلکه بهکارگیری این حربه، مبتنی بر اهداف و سیاست های روشن و آگاهانه یک رژیم سرمایه داری- مذهبی در هر دوره بوده است و بر اساس همین "عقلانیت" است که این رژیم فاسد تا کنون توانسته خود را سرپا نگه دارد.
در این امر تردیدی نیست که رژیم اسلامی از همان روز به چنگ گرفتن قدرت سیاسی مناسبات سرمایه داری در ایران، پایههایی اصلی حکومت خود را بر دو محور ایدئولوژیک )که ما اسلام سیاسیاش میخوانیم( و خشونتِ خونبار قرار داد. پایهی ایدئولوژیک حکومت اسلامی بر خشونت و کشتار و قتل و نسل کشی ریشه داشته و از همین روی ستون سرکوب را مشروعیت میبخشید. "خمینیسم" با شعار «الفتح من الرعب» و «همه جا کربلا و همه روزها عاشورا»، سیاست حکومت خود را بیان کرد. با توجه به تاریخچه و روایت حکومتیان از عاشورا و کربلا، به هدف برقراری و تثبیت حاکمیت، جز جنگ و خونریزی و آشوب و کشتار و آتش زدن و انتقام و اسارت و ... نبوده است. این الگو را خمینی و جانشینان وی به کار گرفتند. برای آنان باید همهی روزها عاشورا میبود و ایران و منطقه را همانند کربلا، تبدیل به میدان جنگ ۱۴۰۰ سال پیش و به راه انداختن جوی خون بود. برای کاربرد چنین سیاست و کاربرد خشونتی که سراسر ایران را به گورستان تبدیل کرد، بهانه ای لازم نبود. رژیم خود، بهانه نیز میآفرید، مروری بر این کاربرد سیاست عاشورایی و جنگهای صدر اسلامی، داعشیسم حکومت اسلامی در ایران، تنها تشکیل دولت عراق و سوریه نبود که به وسیله «ابوبکر بغدادی» سه سال بعد از خمینی الگو گرفت. صدور انقلاب اسلامی و توسعهی سیاست کشتار و سرکوب و ترور، برای رهبران حکومت اسلامی حتی سیاست منطقهای نبود، بلکه فرامنطقهای بود. روی آوری به جنگ ۸ ساله و هزینه گذاری روی تولید بمبهای هستهای و موشکهای دوربردش که از سیاست روسیه اتمی و چین و کره شمالی به ویژه پشتیبانی می گرفت، جنبه های دیگر این سیاست رژیم بودند.
به سال ۱۳۵۷ باز میگردیم، به سالی که این رژیم باید و وظیفه داشت مناسبات طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی و استثمار را حفظ کند. نگهبانی این سیستم استبدادی، بدون استبداد مطلق حکومتی غیر ممکن نبود. این حاکمیت باید در مدار کشورهای مرکزی و قدرت سرمایه، منافع و حاکمیت سرمایهدرای جهانی را پاسداری میکرد. این حکومت از دل یک قیام سراسری و توده ای و پوپولیستی برآمده بود و باید بر همان پوپولیسسم یعنی عقبمانده ترین و توهینآمیزترین عوامفریبی تکیه میکرد. بنابراین دروغ و فریب و سرکوب نظامی، تنها راهکار این سیاست بود. اختراع دشمن فرضی، شعار چنین سیاستی بود تا ماشین سرکوب با دشمن اصلی را به حرکت در آورد. مشروعیت این نظام، اختراع همان دشمن فرضی و مرگ بر آمریکا و اسرائیل بود. دشمنان اصلی، در مرکز همه کارگران و تهی دستان، تودههای مردم، خلقهای زیر ستم چندگانه و زنان بودند. از همین روی، نیروهایی که باید سرکوب میشدند، علاوه بر رقبای سیاسی و اقتصادی، بیش و پیش از همه نیروهای سیاسی بودند که بیانگر مطالبات طبقه کارگر و تهی دستان و زحمتکشان بودند. ابزار سرکوب از آن همان آغاز سازمان داده شده و نیروهایش به سرعت آموزش دیدند، از نظر امنیتی و اطلاعاتی ساواک و اروپای غربی به ویژه انگلستان و آلمان و نیز تجربهها و آموزشها و تکنیکهای اطلاعاتی و امنیتی روسیه و تجهیز نیروها در کمیتهها و سپاه با سلاحهای سبک و سنگین روسی شدند.
ماشین سرکوب از بهمن ۵۷ تا ۱۳۶۰
حکومت اسلامی برای تثبیت خود، از همان فردای قیام با نیروی مجهز به سرکوب زنان پرداخت. رژیم در ماههای اول بعد از انقلاب، رسالت ضدانقلابی و ضد انسانی خود را قدم به قدم در ابعادی گسترده و عظیم، برنامه ریزی و پیش برد. اولین حمله اش به نیمی از جامعه، یعنی زنان به اعتبار جنسیت و به بهانه "پوشش اسلامی" برای اسارت بود. رژیم در واقع با این اقدام تلاش کرد از این رهگذر، آزادی همراه با انقلاب را از زنان بازستاند. سیاست سرکوب زنان در این ۴۲ سال یک روز توقف نداشته است. زیرا که ستم بر زنان رکن اصلی ایدئولوژیک و اصول حکومتی است که زنان را به عنوان یک کالای مولد و نه بیشتر به فرمان آیههای مقدس در اسارت و مالکیت گرفته است. از این روی آزادی و به رسمیت شناسی حقوق انسانی زن به طور کلی و زنان کارگر و کارگران زن، یعنی انکار و زیرپا گذاردن اصول و رکن اصلی مقدسترین آیات و ایدئولوژی خود.
گام دیگر، بستن دانشگاهها و آموزشگاههای عالی بود تا دانشجویان و استادان و کارمندان دگر اندیش و چپ و رادیکال را از هرگونه حق آموزش و حضور در مراکز آموزشی که همواره مکانهایی برای آگاهگری در جامعه بوده است محروم سازند و با بیرون راندن آنها، و جایگزین کردن نیروهای وابسته به خود بین دانشگاه و حوزههای روحانیت، به کمک کسانی که امروزه به عنوان کارشناس و مشاور در خدمت سیاستها سرمایهداری جهانی کارگزار هستند، «تحکیم وحدت» به وجود آورند، تا به کمک "سروش" ها، "دباغ"ها و "محسن سازگار"ها، و عناصری همانند "علی افشاری" - با چهار دوره فعالیت در "شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه امیر کبیر" و سه دوره دبیری آن و ۵ دوره عضویت در "شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت" و سه دوره مسئولیت واحد سیاسی آن و اکنون مشاور سیاسی سیاست خارجه آمریکا پرورش یابد.
گام همراه این هجوم، اشغال خانه کارگر و حمله به شوراهای کارگری برخاسته از شرایط انقلابی بود. اقدامات این دوره (۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰) در کلیترین حالت خود به هدف سرکوب انقلاب و به عقب راندن تودههای به پاخاستهای بود که «نان، کار، آزادی و برابری» در همه عرصهها را میخواستند.
در ادامه رژیم با هجوم نظامی و به راه انداختن ماشین سرکوب در خرمشهر در جنوب، و انزلی و ترکمن صحرا را در شمال و کردستان در غرب در سال ۵۷ و ۵۸ با توپ و توپخانه و خمپاره و فانتوم با ارتش باقی مانده از شاه و سپاه سرکوب به خون کشانید. برپایی میدانهای تیرباران و دادگاههای صحرایی یک دقیقهای خلخالی حاکم شرع و نماینده خمینی برای کشتار که حزب توده او را «کاندیدای خود برای مجلس در هر نقطهی ایران» در تراکتهای تبلیغاتی آورده بود، نمایشگر این برهه است.
دههی ۶۰
سرکوب و درهم شکستن نیروهای سیاسی سوسیالیستی و جنبش کارگری و نیز رقبای مسلح و "تهدیدگری" مانند مجاهدین خلق که از همان فردای بهمن ۱۳۵۷ در دستور کار بود. پس از تثبیت حاکمیت در سه سالهی نخست به کمک ملی مذهبیها، طیف تودهای و اشغال سفارت آمریکا و جنگ هشت ساله با عراق نمودار سیاستی بود که سرکوب خونباری را محور میساخت و هرگونه صدای اعتراض و مطالبات طبقاتی و اجتماعی را زیر غرش بمبها خفه میکرد. سیاست این دوره رژیم، فروپاشی سازمانهای سیاسی چپ و سوسیالیستی، جنبش کارگری، خواستها و حرکتهای اعتراضی زنان و دانشجویان و خلقهای زیر ستم بود. نتیجه کشتار افزون بر صد هزار تن از این نیروها، و افزون بر آن مجروع از شکنجهها و مبتلا به آسیبهای جسمی و رورانی، آواره سازی بیش از ۴ میلیون تن به خارج از ایران بود.
رژیم دستیابی به این هدف را، با اتکا به بی رحمی بی حد و حصر، و توهم بخشی در جامعه که ابعادش حتی در میان بخشی از نیروهای "چپ" هم مشهود بود به سرانجام رساند.
کشتارهای دسته جمعی هزاران زندانی سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ مرحله دیگری از سیاست سرکوب رژیم بود که هدف آن نابودی و "ژنوساید" نسلی از مبارزان و نیروهای سیاسی ای بود که در انقلاب ۵۷ نقشی فعال داشتند. ابعاد این نسل کشی و کشتارها در فضایی مرعوبساز آن دوره، به هدف تثبیت رژیم و به صورت نیمه علنی نیمه مخفی صورت گرفت. گلزار خاوران در تهران، تنها گوشه و سندی از این جنایت علیه بشریت است.
جنگ هشت ساله ایران و عراق مرحلهای دیگر از سرکوبگری رژیم بود. جنگ با یک نیروی خارجی فرصتی طلایی برای رژیم بود که هر صدای اعتراضی را به بهانه جنگ به آسانی خفه کند. در این دوره لایههای لیبرال و توده ای و اکثریتی هم با پیام هایی از قبیل "پوتینها را تا پیروزی از پای در نیاورید" و "سپاه پاسداران را به سلاح های سنگین مسلح کنید" و فرمان به هواداران و اعضا خود مبنی بر لو دادن فعالان سیاسی که آنان را «ضد انقلاب» میخواندند، یاری رسان و بازوان سیاست سرکوب رژیم بودند.
دهه ۱۳۷۰
ترورها و قتلهای دولتی، به ویژه سال های ۷۵ تا ۷۸ قتل های زنجیره ای- سیاسی، سیاست این دهه بود. این سیاست با این تحلیل از سوی نیروهای امنیتی و شورای امنیت ملی رژیم در دستور کار قرار گرفت که دیگر نیروی سازمانیافتهی سیاسی در ایران باقی نمانده است و از نیروهای فعال وابسته به این سازمان ها نیز دیگر نشانی نیست. اما هنوز دگراندیشان و افراد و چهرههای به ویژه فعال و یا در پیوند با فعالیتهای سیاسی، ادبی و فرهنگی مانند مختاری و پوینده در کانون نویسندگان، در عرصههای ادبیات و شعر و هنر میتوانند در شرایطی به شخصیتها و چهرههای سازمانگر خیزشهای و نارضایتیهای آینده تبدیل شوند. تحلیل عناصری مانند "علی ربیعی" یا بازجو "عباد" این بود که وجود و ایجاد شکاف هرلحظه عمیقتر بین حکومت و تودهها مردم، صدای «آژیر» را به صدا در آورده است. در مقاله "صدای آژیر" علی ربیعی، ضرورت اصلاح طلبی و دوم خرداد نیز به چشم میخورد. علی ربیعی که در کنار "علیرضا محجوب"ها تخصصاش سرکوب کارگران و جنبش شورایی بود به گفته خود جلادان رژیم، هیولایی است که تیم سردمداران وزارت اطلاعات مانند "علی فلاحیان" وزیر اطلاعات رفسنجانی و اکنون مشاور امنیتی بیت رهبری و "روحالله حسینیان" و "سعید امامی" (هر دو اکنون به گور سپرده شده) را تکمیل میکرد.
در مورد این شکنجه گر که سال های وزارت کار را و بیش از بیست سال در کنار دولت "رفسنجانی" و همقطار با "حسن روحانی"، دبیر شورای امنیت ملی را به عهده داشت و اکنون سخنگوی دولت "حسن روحانی" است، اعتراف "روح الله حسینیان" که چندی پیش مرد و روزی در اعتراض به خودکشی نشاندن "سعید امامی"، خود گفته بود ما خودمان روزی قاتل بودیم،. او چندی پیش از مردن در یک مصاحبه به آشکارا اعتراف کرد که «من هم بسیار آدم کشتم.» اما همین "روح الله حسینیان"، "ربیعی" را صدبار وحشی تر از "محسنی اژهای" نامیده بود و گفته بود «همین آقای "علی ربیعی" با اسم مستعار آقای «عباد»! من که با شما همکار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم…»!
با پشت سرگذاردن سیاست رفرم های شکننده و بی آینده اقتصادی و سرکوب و تروریسم عریان دوران رفسنجانی، کشتار و حذف دگراندیشان برای زمینه سازی رفرم سیاسی و اقتصادی دوران خاتمی زیر نام اصلاحات ضرورت یافت. دوران اصلاحات سرکوب عریان کارکرد نداشت و با ۸ سال فریب رفرمیستی حاکمیت را بیمه کند. سال ۸۴ نخستین اعتصابهای کارگری در هفت تپه و در تهران با پیشتازی کارگران شرکت واحد آغاز شدند.
دهه ۸۰
اگر سیاست های سرکوبگرانه در این چند دهه با هدفهای متفاوت توانست برای رژیم اختناقی مطلوب را در جامعه فراهم سازد، از نیمه دوم دهه ۱۳۸۰ این فضا شکسته شد. اعتصابهای کارگری و تلاشهای علنی برای اعلام و فعالیتهای «قانونی» ارگانهای کارگری و نیز ارگانهای سازمانیابی کارگری نمایان شدند و "سندیکای کارکران شرکت واحد تهران و حومه"، "سندیکای کارگران شرکت نیشکر هفت تپه"، "کمیته ی هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری"، به ویژه با حضور فعال فعالین کارگری و سوسیالیست در کردستان و... نمونههایی از این برآمد و روند بودند. خیزش همهگیر ۸۸ فرصتی بود که به صورت سراسری مطالبات و خواستهای سرکوب شده و متراکم پاسخ ناگرفته دستکم از انقلاب بهمن ۵۷ را در خیابانهای سراسر ایران جاری سازد.
در این دهه، دستگیری،ها بازادشت و شکنجه و قتلهای دولتی در زندانها ادامه داشت،اما ابزار سرکوب رژیم دیگر کارکرد گذشته را نداشت.
دهه ۹۰
این دهه با اعتصابهای کارگری و اعتراضهای اجتماعی، زنان و دانشجویان، تهیدستان روستایی، مالباختگان، آموزگاران و فعالین محیط زیست و رانندگان کامیون و بازنشستگان و .... همراه بود که غالبا با بازداشت و تحمیل وثیقههای سنگین برای تبدیل خانهها به سلولهای زندان و زمین گیر ساختن فعالین همراه بود. نیمه دوم دهه ۹۰، روش شکنجهها با بهکارگیری داروهای روانگردان تا خودکشی زندانی و اعتراف به هر جرمی، در دستور کار قرار گرفت.
اگرچه نیروهای سرکوبگر رژیم در دور اخیر و بویژه بعد از خیرشهای دی ماه ۱۳۹۶و آبان ماه ۹۸ کوشیده اند، بر اساس همه تجارب سرکوبگری هایشان با زندانی و اجرای احکام موردی اعدام ها از میلیونها انسان به پاخاسته و به ستوه آمده زهرچشم بگیرند و آنها را از تکرار این خیزش ها باز دارند، اما ماشین سرکوب رژیم، دیگر پاسخ دلخواه نمی گرفت. این خیزش های اخیر مهر طبقاتی خورده و از کارگر و از نان و آزادی سخن میگویند، برخوردار از پتانسیل سراسری ده ها میلیونی، فریاد نفی هر دو جناح "اصولگرا" و "اصلاح طلب" را سر میدهد. این روند و خیزشها کل نظام را نشانه گرفتهاند. به ویژه اعتصاب کارگری در مراکز مهمی همانند پتروشیمیها، فولاد اهواز، نیشکر هفت تپه، ماشین سازی ها، هپکو و آذرآب و نفت و گاز و... بدون توقف و همه روزه در سراسر ایران، با سالانه به طور میانگین هزار اعتصاب، ویژگی دیگری به این برهه است. حکومت اسلامی، اینک در برابر جامعه و دشمنی با پتانسیل انقلابی و در حال بالفعل شدن روبروست.
از جمله فاکتورهایی که می توان بر اساس آنها این ارزیابی را داشت، که سیاست سرکوب رژیم کارکرد گذشته را ندارد می شود به موارد و فاکتورهای زیر توجه کرد که در گذشته در حد و میزان کنونی وجود نداشته اند:
وضعیت معیتشی مردم:
اگر چه فقر و تنگدستی و بحران اقتصادی همواره همزاد رژیم جمهوری اسلامی بوده است، اما گرانی، بیکاری، فقر و گرسنگی در ایران هیچگاه مانند چند سال اخیر بر نان و سفره کارگران و تهیدستان جامعه فشار نیاورده است. بی ارزش شدن ساعت به ساعت پول ایران، افزایش نجومی قیمت کالای مصرفی اکثریت مردم، جامعه را به وضعیتی انفجاری رسانده است و غالب خیزشهای اخیر این یکی دو ساله اخیر، خیزش گرسنگان و تنگدستان جامعه بوده است.
ایدئولوژی سرکوبگر و فریبکار رژیم بی اثر شده است و "شکم گرسنه دین و ایمان نمیشناسد" و ترس هم جلودارش نیست. این ویژگی، خصلت نمای بیشتر اعتراضات کارگری و حاشیه نشینان و اقشار تهیدست جامعه در این دوره بوده است. دیدن این شرایط، به تفحص و تحقیق کارشناسانه نیاز ندارد، چرا که بعضی از سخنگویان خود رژیم بارها و به مناسبتهای مختلف به خطر انفجاری جامعه اذعان داشتهاند و نسبت به آن به خودی هایشان هشدار داده اند. از این روی است که خیزش دی ماه ۹۶ و آبان ماه ۹۸ خصلتا با خیرشهای سال ۵۷ و ۸۸ که نیروی محرکهی آن به طور عمده، اقشار متوسط جامعه و با پرچم رفرم های روبنایی بود،تفاوت بسیار و طبقاتی دارد. خیزش های اخیر محورش نان است و رفته رفته، برای دستیابی به آن ندای اداره شورایی و از کنترل و نظارت از پایین جامعه داده می شود. در خیزشهای اخیر برای "نان و کار و آزادی"، توهمات گذشته به راهکارهای لیبرالی کمرنگ شدهاند، و هر روز بیش از پیش خصلتی ضد سرمایهداری و حتی سوسیالیستی به خود میگیرند.
ناتوانی رژیم برای مهار بحران اقتصادی
هیچیک از جناح های رژیم برای غلبه بر تشدید این بحران اقتصادی و اجتماعی راهکاری ندارد. الگوهای اقتصادی رانت خواری، نئولیبرایستی و ... با جاری شدن بحران جهانی سرمایه، نه تنها نتوانسته بحران اقتصادی را تخفیف دهند، بلکه افرایش نرح تورم و خط فقر هر روز به تشدید بحران انجامیده است. فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمها نیز به منظور ادغام این رژیم، مزید بر علت گشتهاند و تنگناهای بیشتری را برای رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی فراهم کرده و سبب تحمیل بحرانهای سنگینتر بر تودههای مردم گردیده است.
بالا رفتن هزینه سرکوب
سرکوبگریهای رژیم در چند سال اخیر نه تنها جامعه را مرعوب نکرده است، بلکه آنها را جسورانه تر به تداوم مبارزه و خیزش کشانیده است. هر اقدام رژیم که موارد اخیر اعدامها یا در واقع قتلهای حکومتی، با واکنشهای وسیع اعتراضی به ویژه به کمک رسانهها و گزارشگران و خبرنگاران در داخل کشور دامن زده و در سطح بین المللی نیز با واکنش های وسیع و گسترده اعتراضی مواجه شده است. هر تهاجم رژیم به معترضین، دیگر در خفا نمیماند و به سرعت رسانه ای میشود. اقدامات مرعوب گرانه رژیم در ملاعام با موجی از مخالفت روبرو می شوند و ....
عدم توهم توده های مردم به "سوپاپ های اطمینان" رژیم
اگر در گذشته توهم به اصلاح طلبان درون و بیرون حاکمیت تا حدی کارآیی داشت و این نیروهای اجتماعی میتوانستند چهره کریه و سرکوبگر رژیم را از رهگذر پراکندن الگوهای لیبرالی شان تا حدی بپوشانند، مدتها است که دیگر "ماجرا تمام شده" و در خیزشهای این دوره، نقش برآب شده و "رهنمودهای داعیانه" آنها برد گذشته را ندارند. «اپوزیسیون» درونی رژیم، مدتهاست که پوزیسیون خود را تغییر داده و همانگونه در سرکوب و حفظ نظام همقطار بودند، با تصفیههای درونی و برکناری و بازنشسته شدن رهبران، و ریزش پایگایههای اجتماعی، جای خود را به مجلس اسلامی سپاه پاسداران، سازمان اطلاعات سپاه، بندها و زندانهای سپاه و با مرگ "رهبر" به حکومت یکدست سپاه تبدیل میشود.
رشد رادیکالیسم درون جنبش های اجتماعی
خصلت نمای خیزش دی ماه ۹۶ و آبان سال ۹۸ که خود را در شعارها و مطالبات سراسری نشان داد، به روشنی بیانگر آن است که بر خلاف خیزش ۸۸ که بر بستر "رای من کو!" در سال ۹۶ بهوقوع پیوست گفتمان گرایشهایی که زیرترین لایههای زیر ستم طبقاتی جامعه را نمایندگی میکنند، ناظر بر این جنبش هاست. این خیرشها نشان از رشد رادیکالیسم و مطالباتی دارد که به زندگی و معیشت اکثریت جامعه یعنی طبقه کارگر و تهدیستان جامعه مربوط است و هدفش به زیر کشیدن انقلابی کلیت دستگاه حاکمیت رژیم سرمایهداری ایران است. این نگرانی و "زنگ خطر" را فقط حکومتیان نشنیده اند؛ بلکه اپوزبسیون بورژوایی خارج از حاکمیت هم شنیده و از این روی است که با کمک تلویزیون های مانند "ایران اینترنشنال"، "من و تو" و "بی.بی.سی"و ... تلاش میکنند "پیمان های نو" را از زبان "رضا ربع پهلوی" و نیروهای گردآمده در "شورای گذار مسالمت آمیز" و .... به عنوان بدیل خود، در برابر رادیکالیسم جنبش های اجتماعی و بدیل سوسیالیستی جامعه قرار دهند.
این "خطر" یکی از فاکتورهایی است که رژیم را در به کارگیری ابزارهای سرکوب خود "دست به عصا" کرده است و نگران این است افراط در سرکوب میتواند، توفان خیرش پایینیها که بهجز "زنجیرهای بردگی اشان چیزی برای از دست دادن ندارند" گستردهتر و کوبنده تر به میدان بیاورد و وضعیت را به مرحله غیر فابل برگشتی بکشاند.
بههم خوردن توازن قوا
موازی با خیزشهای دو ساله اخیر و اعتصابهای کارگر و طرح خواستها، نشانههای بر هم خوردن توازن نیرو، چهرهی بارز این دوره بالا رفتن جسارت و به میدان آمدن بیشتر توده های مردم و گسترش اعتراضات کارگری است. اگر چه هنوز نمیتوان این شرایط را اعتلای انقلابی در جامعه نامید، اما اعتراض های آشکاری که به هر بهانه ای به سرعت سراسری و میلیونی می شوند، خصلت نمای کنونی جامعه شده است. اگر هنوز جامعه به یک جنبش وسیع اجتماعی و توده ای و در پیوند با هم نپیوسته است، اما به جز اقلیتی حاکم و کارگزار و وابسته به رژیم و دلالان و کارگزاران سرمایه و فاسدانی که به بخشی از طبقه حاکم تبدیل شدهاند کسی پشت سر این رژیم نیست. افزون بر ۸۰ میلیون از مردم با بیش از ۵۰ میلیون کارگر با افراد خانواده و بیش از ۲۴ میلیون حاشیه نشین و میلیونها دست فرو ش و بیکار و کولبر و لایههای میانی هردم پرتاب شده به زیر خط فقر و طبقه کارگر و... از رژیم و دم و دستگاه و فساد و تبهکاری اش بیزار و این بیزاری را به آشکارا و به آسانی در همه جا میشود دید و شنید.
نگرانی از تعمیق و فوران جنبش های غیرقابل کنترل
رژیم به شدت و بیش از همیشه از برآمد حتمی خیزش کارگری و سراسری تهیدستان، با دلهره به فوران انفجاری و ناگهانی آن هراسناک است. با تجربه خیزش آبان ماه ۹۸ که بیش از۱۳۰ شهر بزرگ و کوچک در سراسر ایران را فراگرفت و در برخی موارد پایگاههای بسیج و استراتژیک رژیم را نشانه گرفت و به آزاد سازی موقتی گوشههایی از مناطق درگیری انجامید، رژیم بیش از دیگران از روند جاری و آسیب پذیری و ناتوانی خود بیمناک است. هرچند رژیم با کاستن از پرداختها و هزینههای سنگین به دخالت گریهای نظامی و تروریستی برون مرزی خود تلاش میورزد و میکوشد تا ماشین نظامی خود را برای مهار جنبش آماده و مجهز سازد، اما نیروهای سرکوب، مزدورانی هستند که ترسو و ناپایدار بوده و دیگر نه با انگیزه ایدئولوژیک، بلکه به انگیزه پول خون در خیابان میایستند و به شدت ضربهپذیری و نگران روند فروپاشی نظام هستند. حکومت اسلامی، از نظر برآورد هزینههای سرکوب، داراییهای بیترهبری و باندهای سپاه و ذخایر زیر دست خامنهای بر خلاف ورشکسته شدن دولت، و قطع درآمد نفت، هنوز قدرت پرداخت هزینهها را دارد. اما این پشتوانه، محدود و ناپایدار است.
نتیجه گیری:
با مروری اجمالی بر کاربرد سرکوب در برهههای مختلف، میتوان به این دریافت رسید که محاسبهگری رژیم در شرایط کنونی نمیتواند به همان نتایجی بیانجامد که ابزار و سیاست سرکوبگری حاکمیت مناسبات بریا ماندگاری در نظر داشته و دارد. به زبان دیگر سرکوب دیگر برای رژیم کارکرد گذشته را ندارد. اگر چه هیچگاه نباید ظرفیت های جنایت و سرکوب رژیم را دست کم گرفت و رژیم هنوز "اراده" سرکوب و کاربرد ماشین نظامی برای کشتار وسیع و نمونه آبان ماه ۹۸ را دارد، اما این "اراده" تضعیف گشته رژیم را با اراده مقاومت و سراسری کردن مبارزات در توازن قوای مناسب تر بوجود آمده می توان در هم شکست.این امر بیش و پیش از همیشه، همبستگی و اتحاد عمل پایدار نیروهای چپ و کمونیست را می طلبد. پیروزی در گرو سازمانیابی جنبش کارگری و پیشتازی و آلترناتیو سوسیالیستی و انقلاب کارگری است.
|