۱۲۳۲-۱۱۹۶/ (۱۸۵۳-۱۸۱۷)
«هرکه هوایِ ره ما می کند
گر حذر از موج بلا می کند
پا ننهد بر لب دريای من» (زرین تاج)
(بخش نخست، پیش زمینه های تاریخی و مناسبات اقتصادی)
زرين تاج درسال ۱۱۹۶ خورشيدی(۱۸۱۷ ميلادی) در قزوين چشم به جهان گشود. پدرش شريعتمدار پرآوازه، حاج ملامحمد صالح برغانی بود. گذشته از پدر، عموهای وی نيز ملا محمدتقی برغانی معروف به "شهيد ثالث" و ملا محمدعلی برغانی بسيار واپسگرا، توانمند و خودکامه بودند.
با پيدايش شيخيه، در خانواده زرين تاج، گفتگوی پرتنشی بين پدر و عموها بويژه ملامحمدعلی که بینش"اخباری" داشت و ديگر سران مذهبی و ملايانی که به خانهاشان رفت و آمد داشتند، بالا گرفته بود.
زرين تاج، در چنين شرايط و خانوادهای چشم به جهان گشود. پدر و عموهايش دو حوزه دینی را در قزوين در تیول خود داشتند. هر دو حوزه که در کنار خانهاشان قرار گرفته بود، يکی برای طلبه ها و ديگری برای پسران خانواده و وابستگان آنها برپا شده بود. زرين تاج به گناه دختر بودن هرگز اجازه نداشت بين پسران خانواده حتی در مدرسه خانوادگی حضور يابد. پس، به هرگونه که می شد از پشت ديوار به درس ها گوش فرامی داد و بنا به گفتهی احمد کسروی: "چون مدرسه کوچک خانوادگی به خانهاشان پيوسته و در ميانه راهی باز می بوده، به درس ها گوش داده و از همان کودکی در گردهمايی و گفتگوهای شديد و جنجالی عموها و پدر شرکت می جست و با دلبستگی "قال و مقالها" را دنبال میکرد.". (احمدکسروی، شيعهگری، شيخیگری، بهايیگری)
در نيمه نخست سده هيجدهم ميلادی، که ايران همانند ديگر کشورهای خاور به مناسبات سرمايهداری گره میخورد،جامعه با وزش دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی نوين انقلابهای سرمايهداری از اروپا روبرو شد. روبنای جامعه فئودالی، همانند زیربنا نيز دچار تنش گردید و در مذهب شيعه نيز، اين کنشها بصورت پيدايش دو برداشت متفاوت از مذهب، جلوه یافت.
با نگاهی به این گذار در مناسبات تولیدی، با پيدايش عناصر شجاعی همانند زرين تاج و آئينیکه به نام بابی گری به آن گرويد آشنا می شویم. او کوشيد تا ايده ها و برداشت های خويش را از سکوی این انشعاب در دین، همانند شکاف بین کاتولیک ها و پروتستان ها که در مسیحیت سده 15 م. به رهبری مارتین لوتر رخ داد، تبليغ کند. زرین تاج به بینش شیخیه پیوست و سپس به بابی گری و در آخرین سال های زندگی به نوعی برابری خواهی و جامعه ی اشتراکی گروید.
در چنين شرايطی بود که زرین تاج همانند عنصری تاريخی، پرورش يافت و از پشت ديوار و پرده، آموزش ديد و سپس با دلبستگی و تلاش، ادبيات فارسی و زبان عربی را فراگرفت و از آن گذشته، به فراگيری فقه و مذهب کوشيد و در نوجوانی، آن چنان به زبان عربی و قرآن چيره گشت که به بيان و برداشتهای تازهای از آيهها رسید که شگفتی پدر و ساير رهبران مذهبی را برانگيخت، به گونهای که پدرش افسوس می خورد که "چه می شد اگر اين دختر پسر بود و خاندان مرا روشن می کرد". در اين هنگام زرين تاج از راه نامهنگاری، با سيد کاظم رشتی که به جانشينی شيخ احمد احسايی، نشسته بود پيوند داشت. زرين تاج به شيخيه پيوست. او که به دستور پدر، به اجبار به همسری پسرعمويش که آخوندی به شدت مرتجع و از سرسخت ترين دشمنان شيخيه بهشمار میآمد در آمده بود، آشکارا به تبليغ و پشتيبانی از شيخيه پرداخت. زرین تاج برخلاف سنّت، اخلاق زمانه و باورهای کهنهی مذهبی خانواده، از خانه و همسر اجباری دست کشید و سه فرزند خويش را به خانه پدری سپرد و در برابر تمامی احکام رهبران مذهبی تشيع از جمله پدر و عموها به مخالفت برخاست.
وی آن چنان قدرت بيان، نويسندگی و چيرگی در برهان و ابراز ديدگاه خويش، دست يافته بود که رهبر شيخيه در عراق از وی خواست تا رسالهای دربارهی شيخ احمد احسايی به نگارش درآورد. هنگامی که زرين تاج از عهده آن برآمد، رهبر شيخيه آنچنان به شگفتی درآمد که زرين تاج را "قرةالعين" يا نور ديده و"روح الفؤاد" ناميد.
از اینکه زرین تاج جوان در آغاز چگونه شد که به خودآگاهی، به خردورزی و به بازگشت به انديشه و مغز خويش بپردازد، شک را پيشهسازد و ايمان چشم و گوش بسته را مردود شمارد ناشناخته مانده است، اما بی شک، پيوند با پيروان شيخيه و آگاهی و قدرت اندیشه ی وی در این جهت گیری کارساز بوده اند. وی به هر روی، در برابر آنانی که جيره میگرفتند تا توده ها را به چاه نادانی بکشانند، شورید. او که با تمامی وجود، زشتی ها و نابرابری های حاکم را به جان احساس کرده بود، در بینش شيخيه و گفتگوهايی که به ارسطو، افلاتون، و برخی از جهان بينی های آنان، اشاره داشتند، نهال جنبشی را يافت تا عليه ستم، کهنه پرستی، جهل و دون پروری پندارهای مذهبی و نيز در برابر فرمانروايی مطلقهی دين و حکومت استبدادی ارباب و رعيتی، قد برافرازد. او به این گونه، ستم به زنان را نفی، برابری زن و مرد را شعار خود قرار داده بود و سر به فرمان نهادن بی چون چرا به حکومتِ مجتهدان و شاهان را پايان يافته شمرد.
زرين تاج 26 ساله در سال ۱۲۲۲ خورشيدی (1843 م) همراه خواهر خويش، مرضيه که برای زيارت راهی کربلا بود، به سودای دیگری از راه بيابان به عراق رفت تا در کربلا به سيدکاظم رشتی، رهبر شيخيه بپيوندد. وی در راه بود که خبرمرگ رهبر شيخيه را شنيد، به مدرسه سيد کاظم شتافت و در خانه و کنار همسر وی منزل گُزيد. او برای درس، پردهای، ميان خانه آويخت و مريدان و شاگردان سيد کاظم را گرد آورد و پشت پرده و بیآنکه ادعای جانشينی رهبر را داشته باشد، درس ها و آموزش های استاد را به پيروان شيخيه آموزش داد.
شيخیگری
ريشهی فکری بابیگيری در شيخیگری يا آموزش های شيخ احمد احسايی و جانشین وی سيد کاظم رشتی نهفته بود. شيخ احمد احسايی خود از روحانيون عرب بود، در آموزش های وی نوعی فلسفه ارسطويی و عرفانی ديده می شد. شیخیه، امام دوازدهم (امام زمان) شيعيان را با پيکری جسمانی زنده نمیداند. به باور وی، امام 12می تواند درونی شود و در جسم افراد فرو رود و به ياری اين پيکرها به زندگی خود دوام دهد. این فردِ حامل، شیعه کامل یا رکن چهارم (رکن اربعه) نامیده می شود که خود سید کاظم خویش را هیچگاه چنین نمی نامید و وعده حضور «رکن چهارم» را اما در همین برهه اعلام کرد. شيخيه، چند همسرگزينی مردان (پلیگامی) را گرچه "حلال" اما، آنرا نکوهش میکند، به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد داشته و به همين سبب زرين تاج می تواند به جای پيشوای شيخيه، بنشيند و شاگردان و مريدان مردِ وی را نيز آموزش دهد.
بابیگری
با مرگ کاظم رشتی، دانشجویان وی از جلمه حاج محمد کريم خان کرمانی، خود را شایسته رهبری میدانست. اما، ديگر شاگردان سيد کاظم که اينک خود به رهبران شيخيه مبدل شده بودند، در جستجوی "شيعهکامل" به دوردست های ايران روان شدند و سرانجام ملاحسين بشرويه، سيد علیمحمد شيرازی را در شيراز می یابد و پس از دیالوگ هایی، سيدعلی محمد به عنوان"شيعه کامل" شناخته می شود. او که در اين هنگام جوانی ۲۴ ساله بود و در شيراز می زيست، باب ناميده شد و پس از چند ماهی، مريدان، از اين نيز فراتر رفته، سيدعلی محمد را "نقطهی اولی" ناميدند. هنگاميکه در تبريز تيرباران و سپس به دار آويخته شد، سی سال از زندگانی سيد شيرازی میگذشت (۹ ژوئيهی ۱۸۵۰).
در اين زمان شورشهای خرده بورژوايی به ويژه دهقانی سراسر ايران را فراگرفته بود.
ايوانف، ايران شناس شوروی، در کتاب بررسی تاريخ ايران، شمار بابيان را در اين دوران يکصد هزارنفر (از جامعه کمتر از 9 میلیون نفری) گزارش می دهد. در اینجا لازم به یادآوری است که بابیه با بهایی گری تفاوت بنیادین بسیاری دارد و امروزه کمتر اثری از بابیه وجود دارد.
پرنس دالگورکی سفير روسيه تزاری که بعدها به گونه ای فجیع کشته می شود، اين نوآوران "خطرناک" را از آن روی که قوانين و مقررات طبقه حاکمه را نفی و به تقسيم دارایی بين همهگان عقيده دارند، تهديد آفرين می شمارد.
خيزش زنجان
در زنجان با مرگ محمد شاه پدر ناصرالدین شاه و اعدام باب، توده ها به رهبریمحمدعلی زنجانی (حجت)، با گردآوری بيش از پانزده هزار نفر، به قيام مسلحانه دست زدند. تودههای تهیدست و زحمتکش، پس از دستيابی به زندان شهر و آزادسازی زندانيان، شهر را نيز، آزاد ساختند. در ميان رهبران قيام زنجان، زحمتکشانی همانند کاظم آهنگر، عبدالله نانوا و عبدالله خرده فروش ديده می شدند. با گسيل لشگری مجهز به توپ و خمپاره از مرکز، با بيش از سی هزار نفر نظامی، جنبش تودهای زنجان پس از چندين ماه ايستادگی مسلحانه و حماسی، سرکوب شد. خيزشهای ديگری از جمله در يزد به رهبری سيد يحيی دارابی و نيز در تبريز، خراسان و فارس شعله کشيد. خيزش تبريز که پايتخت دوم شاهان قاجار به شمار می آمد، باخشونت تمام، به وسيله سپاهيان شاه و روحانيون، سرکوب شد. در تبريز، بسياری از آنانی که در برابر حکومت و مذهب حاکم به پاخاسته بودند، از مرد، زن و کودک، در آتش سوزانيده، به شکنجه و يا به بردگی فروخته و يا در زنجير به شيراز و يا دوردست های ديگر به اسارت فرستاده شدند.
جنگ بابل
فرمانده جنگی دژ طبرسی در بارفروش (بابل امروز) با حسين بشرويه بود که به ويژه در شکست دادن خسرو قاديکلاهی از سوی حتی دشمنانی همانند روحانيون و حکومتيان، "الحق دلير و شيرگير" ناميده شده بود. بشرويه همزمان با قيام سالار در خراسان،، همراه شده بود، در پی سرکوب اين قيام، به دست حمزه ميرزا حشمت الدوله، دستگير و به زندان افکنده شد. او از زندان گريخت و به مازندران آمد و پس از شرکت در همايش دشت بهدشت، به فرماندهی دژ طبرسی پيوست. پيروزی های زحمتکشان در بارفروش و شکست های پیدرپی و گيج کنندهی حکومتيان و ملاها در منطقه، ناصرالدينشاه و همسر خواهرش، اميرکبير را برآن داشت تا رژيم قاجار، شاهزاده مهديقلی ميرزا را به جنگ عليه آنان گسيل کند.
رهبران جنبش، در نزديکی گور (شيخ طبرسی) دژ و سنگرهایی ساختند و از آنجا تبليغاتشان را در ميان دهقانان آغاز کردند. به زودی افزون بر دو هزار تن برزگر بی چیز و پیشه ور از مازندران و تهران و آذربایجان و حتی فارس و تهران گرد آمدند. ملا محمد علی بارفروشی و ملاحسين بُشرويه و یارانشان در دژ و زرین تاج، در بیرون، کوشش داشتند در اينجا مالکيت خصوصی را ملغی کنند، دارايی همگانی پديد آورند و برابری همهی ِ مردم را نوید دهند. کليه اموال موجود، جزو دارايی همگانی اعلام شد. در تهران، ميرزا تقی خان اميرنظام (امیرکبیر)، نخست وزير ناصرالدين شاه به خانهای مازندران فرمان داد تا با نيروهای محلی اين قيام را سرکوب کنند، اما شورشگران، دسته های مسلح خانها را در هم شکستند.
بسياری از خان ها و بزرگ مالکین مازندران و روحانيون فربه را که از پيروزی بابیها به هراس افتاده بودند، از شهرها و املاک خود گريختند و به کوهها پناه بردند. اينان شایعه پراکندند که گويا خیزشگران، اموال مردم را غارت می کنند و زنان اشتراکی دارند...
در اکتبر ۱۸۴۸ ارتش شاه برای سرکوبی شورش، از تهران به مازندران گسيل شد (افزون بر دو هزار نفر)، اين نيرو نیز با شکست روبرو گردید.
رهبری زرین تاج
زرين تاج، برداشت ديگری از آئين بابی، ارائه داد و آنرا تا حد تبيين يک جنبش تودهای بیان کرد. اين جدا گشتگی و بيان نوين، عليه شاه و شرع، در اواخر دوران حکومت سومين شاه قاجار- محمد شاه- عصيانی سرسخت به شمار میآمد و در جنبش مزدکیان و خرم دينان سرچشمه داشت. با شعار برابری و حقوق مساوی برای مردان و زنان، لغو مالياتها و همهی بدهکاری ها به دولت و مالکين، برداشتنِ هرگونه اجبار و واجبات مذهبیکه بطور عمده ازسوی زرين تاج پيشنهاد و تبليغ می شد، مضمون و شکل ديگری يافت. اين جنبش در مازندران، آذربايجان و فارس و خراسان گسترش بيشتری يافت و چندين سال در برابر ارتش حکومت مرکزی و فئودال های محلی و رهبران مذهب شيعه، مقاومت ورزيد. در سال ۱۸۵۰ آخرين مقاومت زحمتکشان به رهبری محمدعلی زنجانی (بابی) در زنجان پس از هجوم ارتش ۳۰ هزار نفرهی ناصرالدين شاه که با توپخانه پشتيبانی می شد، درهم شکست و ميرزا تقی خان اميرکبير، رهبری سرکوب اين جنبش را به عهده داشت. مبارزه و ايستادگی دليرانهی برزگران و تهیدستان مازندران، مشهور به جنگ "قلعهی طبرسی"، از سال ۱۲۲۷ تا ۱۲۲۹ خورشيدی در بيست کيلومتری بابل (بارفروش) با پايداری جانانه و خونبار زحمتکشان برپا بود. روستائيان تهیدست، در برابر توپ و توپخانه و نيروهای حکومت قاجار، زمينداران و روحانيون شيعه، بيش از شانزده ماه جانبازی و ايستادگی کردند. در فارس به ویژه نیریز و سروستان و استهبانات، این جنبش فوران یافت و به خون نشست.
حسین بشرويه که پس از مرگ استاد شیخیه در جستجوی «رکن چهارم»، سرانجام در شيراز، سيد علی محمد شيرازی "باب" را يافته بود،نامهی زرين تاج که وی را"شيعهی کامل" يا"رکن رابع" ناميده بود به او سپرد و باب زرین تاج را به نام طاهره، نوزدهمین نفر از یاران خویش نامید.
با حضور زرین تاچ در عراقِ زیر اشغال حکومت عثمانی، حضور و فعالیت های ضد دینی وی خشم ملایان را برآشفت. ملايان شيعه در کربلا از حکام دست نشاندهی عثمانی خواهان اخراج زرين تاج شدند. اوباشان بسیج، به خانهی وی هجوم بردند. زرين تاج، به ناچار به بغداد رفت و دو ماهی در خانهی سيد محمود آلوسی، مفتی شهر، ماندگار شد و با وی گفتگوها و ديالوگ های بسياری داشت. سرانجام گزارش های بالا گرفتن خيزشهای تودهای عليه حاکميت قاجار و سرپیچی بسیاری از حکومت و دین را در ايران شنيد. به ناچار، از عراق با گروهی از ياران خويش، از راه کرمانشاه و همدان به قزوين رسيد. در نزديکی های قزوين، پدر به پيشواز وی شتافت و از همان جا به پند و ارزند او پرداخت که دست از باب و شيخيه بردارد و "به خانه شوهر و به بچه داریاش" بازگردد. آخوند ملامحمد صالح برغانی میگفت: "ای دختر! من به فضل و دانشات آگاهی دارم، اگر تو خودت ادعای باب بودن میکردی، برايم قبول آن مشکل نبود، اما چگونه میتوانم، بپذيرم که تو با اين همه فضيلت تابع کسی شوی که دانش و علم و سواد تو را ندارد! "اما درخواست ها و تهديدات پدر و ديگران اثری نبخشيد.
در همين روزها بودکه ملامحمدتقی، عموی زرين تاج که پدر شوهر وی نيز به شمار می آمد، به دست ملا صالح شيرازی که از همراهان زرين تاج بود به ضرب خنجر از پای درآمد. زرین تاج را فرمانده این ترور نامیدند و بازداشت شد و به فتوای روحانيون شيعه در خانهی حاکم قزوين زندانی گرديد. شبانه اما، به ياری زنان خانواده و ياران خويش، رهايی يافت و به تهران شتافت. از تهران همایش تاریخی «بهدشت» را سازماندهی کرد. درگردهمايی عظيم دشت "بهدشت" شرکت می کند تا سپس به جنبش دهقانان و پيشهوران در «بابل» به دژ جنبش بپيوندد.
اين گردهمايی در روستای بهدشت در هفت کيلومتری شاهرود برپا گرديد. در اين گردهمايی تاريخی که در میانه ی سال ۱۲۲۷ خورشيدی انجام گرفت، زرين تاج که اکنون بيش از سیسال نداشت، به مدت ده روز با سخنرانی های شورانگيز و بيان ديدگاههای نوين که می توان گفت در آن روزگاران، آن هم از سوی يک زن جوان، در دنيا کم مانند می نمود، و در مشرق زمين و تمامی ممالک مسلمان نشين بیمانند، آنچنان شور و شورشی آفريد که می توان در درازای تاريخ کم نمونه به شمار آورد. سخنرانیهای پرشکوه و نوينِ زرين تاج دراين ده روز، پايه های حکومت قاجار، مذهب تشيع و اساس دين را به لرزه افکند. زرين تاج، همانند مزدک، تمام دین ها را پوسیده و احکام دینی را ملغی و مالکیت عمومی را بر زمین و دارایی و افراد را پایان یافته اعلام کرد و همگان را روی زمین به اشتراک در زندگی اجتماعی فراخواند: «ای احباب (ای یاران)! اين روزگار، از ايام فترت [زمان بین دو دوره] شمرده می شود و روز تکاليف شرعيه به يکباره ساقط است. از اين روی اين عادات سابقه از قبيل صوم [روزه]و صلوِة[نماز] و دعا را بايد کنار گذاشت. آنگاه که حضرت "باب" اقاليم سبعه [هفت قاره] را فراگيرد و اين اديان منسوخ پوسيده را از بين بردارد، به تازه شريعتی آورد و تشکيل امتی دهد، آن وقت هر تکليفی که بياورد بر تمامی خلق روی زمين واجب است. اينک اگر ما و شما در اموال و انفاس شريک يکديگر شويم و در عِرض و ناموس سهيم يکديگر، عقاب و نکالی [عذاب] نخواهد بود...»
زرين تاج، در پايان سخنرانی های شورانگيز و آتشين خويش، روبنده و چادرسياه بردگی و دینی را برگشود و به دور افکند. او بدين وسيله برای نخستين بار در ايران پس از تاخت و تاز سپاهيان اسلام و گذشتِ نزديک به سيزده سده تحميل کفن سياه بر زنان، آغاز مبارزه در برابر خوارشماری و اسارت،. برای حضور، آزادی و ابراز هويت زن در جامعه را اعلام نمود. اين سخنان و اين عمل جسورانه و انقلابی زنی که خود سال ها در اسارت پندارها و زنجير خانوادهای از سران مذهبی به سر برده بود، برای شرکت کنندگان، آن چنان دور از انتظار و شوک آور که بر برخی از افراد حاضر به ويژه "بابيان" محافظه کار و مذهبی، گران آمد و برخی بر خود خنجر کشیدند. از جمله محمدعلی بارفروشی که از رهبران راديکال و ردهی نخست بابيان بود، زبان به سرزنش وی گشود. اما چيزی نگذشت که همگان در برابر برهان های کوبندهی زرين تاج به او پیوستند. گرچه خواهر عبدالبها که نزد بهائيان به گفتهی احمد کسروی مانند "فاطمهی زهرای شيعيان" به شمار می آمد، او را سرزنش کرده و در نامهای به تهران چنين نوشته است : « قرةالعين يک دفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کله مردم نمیتوانيم بهدرآوريم»!
نه تنها برخی از سران بابی و سپس بهايی بلکه کسانی چون احمدکسروی که به نقد شيعهگری، شيخيه و بابيه می تازد، نيز در برابر شجاعت و پيشتازی زرين تاج شگفت زده میمانند. کسروی، گرچه زرين تاج را "شيرزن" و"شوريده" و او را يکی از زنان کم مانند جهان می شمارد، اما بنا به درک و بينش طبقاتی و نيز افکار سنتی و آلوده به مرد سالاری، بر او خرده میگيرد که "جستن از خانه شوهر و همراهيش با مردان و آن داستان دشت "بهدشت" دستاويز دشمنان بيشتر گرديده تا دستاويز دوستان".
(احمدکسروی، شيعهگری، شيخیگری، بهايیگری)
پيام تاريخی زرين تاج، غوغا آفرين و بی همانند بود، و هم از آن روی که اين سنت و مذهب شکنی از سوی يک زن به ويژه آنکه در يکی از تاريکترين دوران فئوداليسم و مردسالاری در برابر برگزيدگان و روشنفکران و نيز افرادی که از گوشه و کنار ايران، پنهانی در آن گردهمايی تودهای حضور يافته بودند، با استدلال و منطق انجام میگرفت، تاريخی و يگانه ارزيابی میشود. و بالاتر از همه آنکه، برای نخستين بار در تاريخ ايران بعد از چيرگی اسلام بر جامعه، آنچه را که مذهب به عنوان وظيفه اصلی در تاريخ جوامع طبقاتی به عهده داشت، ملغی اعلام کرده و انقلابیتر آنکه مالکيت خصوصی را مردود می شمرد و دولت پشتيبانِ طبقه مسلط را نشانه می گیرد و مالکيت اشتراکی را اعلام میکند. زرين تاج در چکامهی شورانگيز خويش اعلام کرد که مردم از بند و زنجيرقوانين مذهبی _حکومتی و طبقاتی آزاد میباشند. لغو پرداخت هرگونه ماليات به دولت، اربابان و زمين داران بزرگ و اوقاف و اشراف، لغو بهرهی مالکانه و تمامی امتيازات طبقاتی، هستهی پيام زرين تاج به زحمتکشان بود. زرين تاج، دلاورانه فراتر از حسن صباح بر تارک مبارزات پيشه وران و روستائيان و شهريان تهیدست ايستاد.
در همايش دشت بهدشت، محمدعلی بارفروشی(قدوس) که از نزديکترين همگرايان و ياران زرين تاج بود، با اعلام اينکه مذاهب کهن پايان يافته است، همهگان را به سرپيچی از پرداخت ماليات و سيورسات و اجرا ننمودن مقررات، فرامين و قواعد دين و دولت، فراخواند. وی نيز به پيروی از زرين تاج، از لغو ماليات و اشتراک اموال و برابری دارايان و نداران سخن گفت.
پس از پايان همايش تاريخی دشت بهدشتِ شاهرود، زرين تاج برای شرکت و سازمان دهی مبارزه طبقاتی در دژ طبرسی، راهی ستاد جنگی زحمتکشان، که از دژ طبرسی رهبری می شد و در درازای جنگ بر پا گشته بود روانه گرديد و در "نور" درنگی کوتاه کرد، اما در راه "کجور"، اسير و به تهران فرستاده شد تا چهار سال به بند کشانیده شود...
ادامه دارد... در بخش دوم، به سرانجام و سروده هایی از زرین تاج میپردازیم)
|