تعیین حداقل دستمزد، یکی از چالش های اصلی سرمایه داران و طبقه کارگر در تمامی دوران سلطه مناسبات سرمایهداری است. موضوع دستمزدها در این برهه از سال در ایرانِ زیر حاکمیت استبداد مضاعف سرمایه و حکومت فلاکتبار اسلامی، به ویژه به یکی از چالشهای مهم حکومت سرمایه درآمده است. این نوشتار نگاهی تئوریک به موضوع دستمزد دارد و به دستمزدها در ایران نیز می پردازد.
برای پرداختن به دستمزد، باید به تعریف طبقه ی مزد بگیر یا طبقه کارگر بپردازیم:
طبقه کارگر
مزدبگیران و نه حقوق بگیران، کارگرانی هستند که از هر نوع مالکیتی جز نیروی کار خویش محروم شده، نیروهای کار آنها به کالا تبدیل شده و در مناسبات سرمایه داری به سود دیگران ارزش افزایی می کنند. با بیگانه شدن تولید از آفرینندگان آن و نیز بیگانه شدن این ارزش از کارگران است که از خود بیگانگی ازخویش زاییده می شود. به نگرش ماركس، «طبقه بورژوا آن است كه ارزش افزوده را به خود اختصاص می دهد و طبقه كارگر آن است كه استثمار می شود، یعنی برای طبقه ای دیگر ارزش افزوده تولید میكند.» نامه مارکس 19 ساله در سال۱۸۳۷ به پدرش پرولتاریا را «ایده در خود امر واقع» یعنی نیروی اجتماعی تازه ای که درگیر مبارزه برای رهایی خود است تعریف میکند.
این طبقه، در تولید و یا بخش خدمات تولید، استثمار می شود. در بخش تولید ارزش افزوده میآفریند، که این ارزش سرچشمه سود و بیشترین بخش اصلی درآمد یک جامعه را تشکیل می دهد و در بخش خدمات ارزش افزوده را واقعیت میبخشد یا متحقق میسازد. مبارزه برای دستمزد، یکی از میدانهای اصلی مبارزاتی طبقه کارگر است. طبقه کارگر در این مبارزه میکوشد تا آنجا که شدنی است، بخشی از ارزش افزودهی با تن و جان آفریده شده که به رایگان به دست سرمایه دار رسیده را بازپس ستاند، و سرمایهدار تلاش میکند با تمامی قوا نه تنها پشیزی از این ربایش را از دست ندهد، بلکه به دستمزد کارگران نیز چنگ می افکند.
تعیین دستمزد
در فرهنگ مناسبات سرمایه داری، دستمزد، مبلغی است که برای گذران روزمرهی کارگر ضروری است. به بیان دیگر، دستمزد همانند سوختی است برای سوخت و ساز ماشینی به نام کارگر. در حکومت اسلامی، دستمزد نیز چنین تعریف می شود: معیشتی که او بر اساس سطح زندگی و موقعیت کشور خود لازم دارد تا قادر به ادامه ی کار و بقای نسل خود باشد. باید توجه داشت که بین دو مفهوم معیشت و گذران زندگی، تفاوتی بسیار است. معیشت یعنی تنها برای معاش یعنی سوختیا رسیدن ماده سوختی و در اینجا کربوهیدرات (قند) به سلولها و آن به معنای زنده ماندن تا فردایی دیگر که قادر به تولید باشد. گذران زندگی، به معنای برآوردن نیازهای فیزیکی و غیر فیزیکی کارگر برای یک زندگی استاندارد و قابل قبول در یک جغرافیای معین. در مناسبات سرمایه داری در تمامی کشورها این مبلغ نسبت به استانداردهای زندگی در آن سرزمین مشخص، متفاوت است. ولی در همه کشورها با تمامی کم و زیادها، دستمزد همیشه در سطح حداقل تعیین میشود. این قانون سرمایه داری است و آن را دستمزد «عادلانه» نامیده اند.
سطح دستمزد و شدت کار روزانه به وسیلهی مبارزه میان کارفرمایان و کارگران و در بازار آزاد خرید و فروش تعیین می شود. در این تعیین، دوعنصر مهم فیریکی و اخلاقی نقش دارند. در ادامه به این نکته خواهیم پرداخت. نیروی کار، به سان هر کالایی در سراسر بازارهای کالایی، یعنی در همهی میدانهای خرید و فروش، از سایتهای اینترنتی کاریابی، روزنامهها و آگهیهای دیواری گرفته تا ثبت نام در مراکز کاریابی و میدانهای سنتی تجمع کارگران برای کار، در جستجوی خریدار، به داد و ستد گذارده میشود. به بیانی دیگرهمان قانونی بر این کالا (نیروی کار) حاکم است که بر دیگر کالاها حکمرواست. در اینجا لازم است به دو مفهوم اقتصادی کار و نیروی کار نیز اشاره کنیم:
کار با نیروی کار یکی نیست. کار، فرایند نیروی کار است. و نیروی کار، تمامی توانایی و انرژی فیزیکی، جان و تن کارگر است که بنا به نرخ بازار، خرید و فروش میشود. این کالا، در فرایند کار، صرف میشود تا تولیدی به دست آید و کاری آفریده شود که بیش از قیمت تمام شده خود، ارزش دارد. بنابراین آنچه کارگر میفروشد، کار او نیست، بلکه نیروی کار کارگر است. دستمزد، ارزش نیروی کار (کالای کارگر) در بازار سرمایه است، و نه ارزش کار. اگر سرمایه دار ارزش کار، یعنی قیمت کالای تولیدی که به وسیلهی نیروی کار به دست آمده را به کارگر می پرداخت، دیگر پشیزی برای سرمایه دار به عنوان ارزش افزوده، و سود باقی نمی ماند! در جامعه بورژوایی ، مزد کار، مانند قیمت کار جلوه می یابد. «مارکس می گوید: «همچون کمیت معینی پول که به ازای کمیت معینی کار پرداخت می شود.» (ک. مارکس، مجلد نخست کاپیتال، ص 551). اما در بازار سرمایه، دستمزد همیشه پایین تر از ارزش نیروی کار، پرداخت می شود. با این پیش درآمد، بار دیگر به بیان مارکسی دستمزد بازمی گردیم.
دستمزد چیست؟
دستمزد به بیان ساده، بخش کمتری از ارزش نیروی کار است و نه همهی ارزش آن. بخش دیگر که به وسیله سرمایه دار ربوده می شود ارزش افزودهای است (ارزش اضافی که نباید با مفهومی که به اشتباه در ایران بهسان مالیات افزوده بر قیمت کالا از خریداران گرفته میشود، یکی گرفته شود) که در پی تصاحب رایگان نیروی کاری است که کارگرآفریده است و سرمایه دار از استثمار نیروی کار، آن را صاحب میشود. به بیان دیگر، ارزش سرمایهی زندهای (نیروی کار کارگر) که سرمایهی بیجان (مواد خام، کارخانه ووو) را جان و ارزش می بخشد، مجموعهی ارزش مصرف و مبادله ای است که سرمایه دار به یک جا تصاحب می کند و تنها بخشی از ارزش آفریده شده را به کارگر می پردازد. به بیان دیگر، دستمزد، آن بخش ناچیزی ست که کارگر تنها برای زنده ماندن و جبران نیروی از دست رفته برای بازآفرینی سرمایه در فردای دیگر میگیرد و سرمایه دار با استثمار یعنی بهره کشی از کارگر است که آن بخش از نیروی کار پرداخت نشده را به انباشت سرمایه و سرمایه افزایی و تمامی هزینههای خوش گذرانیها و داراییهای خویش به کار می گیرد. سرمایه دار، با تصاحب این نیروی کار به بهای ناچیز، کالایی به دست می آورد که با مصرف آن به سود دست مییابد. تفاوت نیز در اینجاست که سرمایه دار پس از مصرف نیروی کار و اطمینان یابی از ارزش افزایی نهفته در کالایی که در کارخانه تولید شده و یا در بخش خدمات، صرف بازگشت سرمایه ثانویه که بیش از سرمایه اولیه است می پردازد، بهایی می پردازد و کارگر پس از استفاده سرمایه دار از نیروی کار او، بهای کالایی نیروی کار خود را شاید که دریافت کند یا نکند. افزون بر این تفاوت مهم، کارگر پیش از مصرف کالاهای تولیدی در بازار برای معاش و یا زندگی خود بها و هزینهها را به سرمایه دار میپردازد. به بیان دیگر، پیوسته «سرمایه دار از این کالای «معجزه گر» کالایی وارد بازار می کند که آن را گرانتر می فروشد. اگر تورمی هم مسلط شود، کالای بازار، گرانتر فروخته میشود، یعنی در دوران بحران و تورم، ارزش پول یا دستمزد داده شده به کارگر کاهش یافته است و بنابراین سرمایه دار در هر حال با دریافت پول بیشتری، کالای آفریده شده را در بازار به خود کارگران نیز میفروشد. بنا به دیالکتیک این مناسبات، ارزش نیروی کار پیوسته کم بهاء تر و کاهش یافته ترمی شود؛ به این گونه که پیوسته آن بخش از مدت کار روزانه که کارگر در برابر آن مزد دریافت میکند کوتاهتر و به آن ساعات کاری که بردگی میکند، درازترمی شود.
ضرورت دو عنصر زندگی بخش
نیروی کار که تنها در مناسبات سرمایه داری به کالا تبدیل شده، در تمایز با دیگر کالاها، در تعیین ارزش نیروی کار به بیان مارکس «در تمایز با دیگر کالاها، در تعیین ارزش نیروی کار، یک عنصر تاریخی و اخلاقی وارد می شود. با این همه در کشوری معین و در دورهای معین، مقدار متوسط وسایل این مفهوم را معیشت لازم برای کارگر، عملا شناخته شده است.» مارکس این مفهوم را علاوه بر مجلد نخست کاپیتال، در دفتر «دستمزد، قیمت، سود»، (ص 56 نشر پروگرس)، نیز به روشنی بیان می کند. مارکس، در آنجا که از عنصر اخلاقی (مورال) در تعیین ارزش نیروی کار سخن میگوید، این عنصر را غیر فیزیکی و اخلاقی می نامد تا دو نیاز فیزیکی و غیر فیزیکی حیاتی برای بازتولید نیروی کارگر و تولید ارزش افزوده، به وسیله ی دستمزد برآورده شود. نیاز فیزیکی کارگر، همان خوراک و سرپناه و پوشاک حداقلی است که برای زنده ماندن و برای ماندگاری فیزیکی وی و بازتولید او سوخت و ساز مییابد. اما برای بازتولید خود و ارزش افزوده، کارگران به عنصری غیر فیزیکی که مارکس آنرا مورالیستی یا اخلاقی می نامد، نیز نیاز مبرم دارند. این عنصر غیرفیزیکی از آنجا که اخلاقی است، در شرایط مکانی و زمانی، گونه گون است. به بیان دیگر این عنصر اخلاقی، به شرایط زیستی، به موقعیت سیاسی، آگاهی و سازمانیافتگی و مبارزه طبقاتی و شرایط جامعه، و سرزمینی که طبقه کارگر در آن به استثمار کشانیده شده است، گوناگون دیده میشود. عنصر اخلاقی مورد اشاره مارکس، به بیان دیگر، نسبت به فرهنگ،مکان و زمان، گونهگون است. باید توجه داشت که مورال با اتیک (ارزش های انسانی همیشگی انسان از تاریخ پیدایش تا کنون)، دو مفهوم متفاوت می باشند. عنصراخلاقی یک جامعه یا همان فاکتور اجتماعی و غیر فیزیکی است که کارگر مانند دیگر موجودات بشری باید از آن برخوردار باشد. این بخشی از همان دستمزد حداقل است. این عنصر در برگیرندهی معنای دیگری از زندگی و استفاده ازآنچه در این رابطه، دست کم در کشوری معین، مانند ایران موجود نیست و افراد جامعه، باید از آن برخوردار باشند، عنصری که برای کارگران و نیز سرمایه نیز لازم است. این عنصر غیر فیزیکی، از شادابی و آسایش نسبی گرفته تا دسترسی به رسانه ها و شبکههای گروهی، سرگرمیهایی سالم و... را در بر میگیرد. چرا طبقه کارگر نباید از این عنصر، برخوردار باشد؟ واکسیناسیون در برابر برخی بیماری های کشنده، و جلوگیری از اپیدمیهایی مانند آبله، فلج کودکان، سیاه سرفه، سرخک، کزاز ووو به طور کلی، پیشگیری، بسیار ارزانتر از درمان است از جمله ی این عنصر اخلاقی می باشند. درمان بیماران و جبران هزینه ای که سرمایه دار ناچار است برای بستری کردن و برآوردن نیروی کار جبران کند، به سود سرمایه نیست، پس عنصر واکسیناسیون، یا مرخصیها و تفریحات و ورزش، سرگرمی برای کارگران و خانواده ها از جمله این پیشگیریها و عنصر اخلاقی میباشند. آسوده بودن ذهن کارگر، دستکم از ایمنی در برابر این بیماریها، و نیز ایمنی در محیط کار، بیمه، برخورداری از مرخصیها، پشتوانه قانون کار، استخدام همیشگی و اطمنیان از کار، نداشتن دغدغه و نگرانی و اضطراب از بیکاری و... از جملهی این عنصر اخلاقی بوده و همگی در ارزیابی پایانی، به سود سرمایه میانجامند. بورژوازی به خوبی می داند که برای بهره وری هرچه بیشتر و ربودن ارزش افزوده از نیروی کار، به سود سرمایه است تا اندکی از عوامل تاریخی- اخلاقی را در اختیار طبقه کارگر بگذارد. اما در شرایط حاکمیت استبدادی نئولیرالیسم و گلوبالیزاسیون به ویژه در حکومتهایی مانند حکومت اسلامی سرمایه در ایران، و به نسبت در سراسر دنیای سرمایه داری، عنصر اخلاقی و نیز فیزیکی به شدت کاهش داده شده و دولت های رفاه و تامین اجتماعی به تاریخ پیوسته است. سرمایه داران اینک با چنگهای خونین به هستی جامعه دست گشوده و به یک نسل کشی میلیونی طبقه کارگر و فرودستان پرداخته اند. حکومت اسلامی حتی با توجه به زمان و مکان و شرایط موجود،عوامل مسمومی مانند سفرهای زیارتی و سیاحتی، برخی امکانات لازم برای بازتولید و نیزافزایش بهره وری در اختیار بخشی از کارگران میگذارد.
به دستمزد بازگردیم:
انگلس در مقاله ی " روز مزد عادلانه، برای کار روزانه عادلانه" می نویسد: براساس اقتصاد سیاسی چه چیزی مزد روزانه ی عادلانه و کار روزانه ی عادلانه نامیده می شود؟ خیلی ساده سطح مزد و شدت کار روزانه که به وسیلهی رقابت میان کارفرمایان و کارگران و در بازار آزاد تعیین می گردد. خوب حالا که آن ها به این نحو تعیین میگردند، چیستند؟ مزد روزانهی عادلانه تحت شرایط عادی مبلغیست که برای امرار معاش کارگر ضروری باشد. معیشتی که او بر اساس سطح زندگی و موقعیت کشور خود لازم دارد تا قادر به ادامه ی کار و بقای نسل خود باشد.» همه میدانند که کارگران خود تولید کنندهی ثروت سرمایه داران هستند و کم ترین حق شان استفاده ی کافی از همان سرمایه یی ست که خود با نیروی کار خود تولید کرده اند. انگلس در این باره نوشت: «کار تنها منبع ثروت است. سرمایه چیزی نیست جز انبوهی از محصول کار...مزدکار به وسیلهی خودکار پرداخته می شود، کارگر دستمزدش را از محصول کار خودش دریافت می کند. بنا به آنچه معمولا عدالت نامیده میشود، مزد کارگر باید عبارت از محصول کار او باشد.» (همان) در مقاله ی "سیستم دستمزد" بار دیگر اقتضای سطح زندگی و تامین مخارج اشیای ضروری به عنوان میانگین سطح کارمزدی طرح شده است. مارکس در "دست نوشته های اقتصادی فلسفی (پاریس) سال۱۸۴۴" نیز اینگونه به مزد کار پرداخته است:
"مبارزه ی آشتی ناپذیر میان سرمایه داری و کارگر مزد را تعیین می کند. در این مبارزه پیروزی ناگزیر از آن سرمایه است... پائین ترین و ضروری ترین سطح دستمزد آن است که معاش کارگر را برای دوره ای که به کار گرفته شده است، تامین کند. این سطح تا آن اندازه است که برای نگهداری یک خانواده و بقای نسل کارگران ضروری می نماید. [همان هدف مورد نظر غازان خان و الجایتوی خان مغول مسلمان شده و خانه ی کارگر]. بنا به نظر آدام اسمیت [ثروت ملل، ج اول. انتشارات Librar Every man] مزد معمولی، پائینترین مزدی است که با زندگی انسانی عادی یعنی حیات حیوانی همخوان است." با این منطق و در شرایطی که حتا آدام اسمیت نیز مزد معمولی را با عبارت "حیات حیوانی" توصیف کرده است.
در شرایط بحران ساختاری سرمایه و یا به طور کلی بحران اقتصادی، سرمایه دار به جستجوی راه بردهایی برای پاسداری از سرمایه و حاکمیت خویش می پردازد.از جمله مکانیزم سرمایه برای مهار سیر نزولی نرخ سود میانگین، کاهش میانگین دستمزدها و کاهش دستمزدهای حدقل است. سرمایه داران ، به دروغ مدعی هستند که افزایش دستمزد به افزایش قیمت کالاها و تورم می انجامد. البته افزایش دستمزد به کاهش نرخ سود میانجامد، اما بر قیمتها اثر نمیگذارد. بورژوازی میکوشد تا افزایش قیمتها و تورم و کاهش ارزش پول را به دوش کارگران بیافکند. این مکانیزم ها در 4 راه برد زیر بیان می شوند:
1 - کاهش دستمزدها 2- بیکار سازی، 3- افزایش شدت استثمار 4-نقش اتحادیه های زرد صنفی درمهارافزایش دستمزدها با مکانیزم سازش طبقاتی. مارکس، هنگامی به این عامل مهم اشاره کرد که هنوز اتحادیههای کارگری، ابزار سازش نبودند و نقش ضد کارگری امروزین را نداشتند و نزدیک به 170 سال باز می گردد. مارکس در سخنرانی نشست تدارکاتی بینالملل اول کارگران، سال ۱۸۶۴ در انگلستان، گفت: این باور که اتحادیههای کارگری میتوانند شرایط « کارگری را بهبود بخشند» مطلقا اشتباه میباشد. وی حتی، نرخ های بالاتر دستمزد و ساعات اندک کار را محافظه کارانه خواند و نقش اتحادیه ها را فراتر از نقش سنتی آنها خواند. نقش تازه، هر نوع تشکل صنفی کارگری، زیر نام سندیکا، اتحادیه، مجمع عمومی و... باید هدف نهایی مبارزه طبقاتی، یعنی پایان دهی به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تحقق مالکیت اشتراکی را نشان دهند.در یک بیان فشرده: رهایی نهایی طبقه کارگر، الغای نظام مزدی است. با چنین درکی است که مارکس در سال۱۸۷۳ در بین الملل کارگری در برابر پرودُن اعلام می کند: دستمزد در مناسبات مزدبری، وابسته به سرمایه و سرمایه وابسته به دستمزد است و این دو یکدیگر را به وجود میآورند و تا زمانی که کارگر، کارگر مزدبگیر بماند، سرنوشت مزد و کارگر وابسته به سرمایه دارد. کارگر، اگر بخواهد از این چرخه و دَوَران رهایی یابد، باید که این رابطه و مناسبات را به هم زند. کسانی که تشکل های طبقاتی کارگران را تنها برای چانه زنی در چارچوب صنفی و کم و زیاد کردن این دستمزد و شرایط کار میخواهند، چه آگاهانه، چه با حسن نیت، کارگران را به زنجیر اسارت می کشانند. انگلس در نوشتار « مزد روزانه عادلانه برای کار روزانه عادلانه؟» نشان می دهد که:
مزد کارگر باید عبارت از محصول کار او باشد و این، بر اساس اقتصاد « سیاسی عادلانه نیست. برعکس، محصول کار کارگر نصیب سرمایه دار ميشود و کارگر جدا از نیازهای زندگي خویش چیزی به دست نمیآورد. به این گونه، سرانجام و پایان این مسابقه غیر عادی رقابت "عادلانه"ای است که محصول کار کسانی را که کار ميکنند، گریز ناپذیر در دست آنهایی است که آنان را به بهره کشی و بردگی کشانیده اند و بر سرنوشت آنها حاکم اند. این است مفهوم عدالت در مناسبات سرمایه داری...
در بخش دوم و پایانی این نوشتار در شماره آینده به موضوع دستمزدها در ایران میپردازیم.
|