کودکان کار و خیابان و رؤیای جمعیت صد و پنجاه میلیونی خامنه ای
چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰
اخبار اعتراضات گستردۀ معلمان و بازنشستگان و در کنار آنها اخبار روزانۀ اعتصابات و اعتراضات کارگران در کارخانه های بزرگ وکوچک، اعتراضات کارکنان بخش بهداشت وحتی اعتراضات کارکنان دولتی فضای جامعه را پر کرده است. با اینحال در بسیاری از موارد فراموش می شود که در همین جامعه فقر زده که فریاد میلیونها انسان برای داشتن حداقل زندگی بلند است، میلیونها انسان دیگری هم موجودند که نه کاری و نه حتی سرپناهی دارند. سرپناهی که در آن درد وغم و اندوهشان را با هم تقسیم کنند، تا شاید اندکی از بار درد و رنج های بی انتهایشان کاسته شود.
اینجا صحبت از کودکان کار و خیابان است. چهره هائی که برای هیچ رهگذری ناآشنا نیستند. همانهائی که در چهارراهها و در میان دود ماشینها جهت تهیه لقمه نانی منتظر قرمز شدن چراغ راهنمائی هستند تا برای چند لحظه ای هم که شده اتومبیلها توقف کنند، شاید شخصی شیشه ماشینش را پائین بکشد و چیزی از بساط به گردن آویختۀ او بخرد. آنسوی دیگر کودکانی را میبینیم که شانه هایشان درزیر بار سنگینی که حمل میکنند، آنچنان خم شده است که جز پاهائی که به زمین کشیده میشود تصویری از او در ذهن نمیماند. اما میلیونها از این کودکان را نه زمانی که در سحرگاه به کارگاهها سرازیر میشوند ونه زمانی که در تاریکی شب از کارگاههای نمور بیرون میآیند، نمی بینیم. از تعداد کودکان کار هیچ آمار دقیقی در کار نیست. از آنرو که بسیاری از آنان حتی شناسنامه ندارند، کودکانی که از همان ابتدای زندگی خود هرگز چیزی به نام کودکی، بازیهای کودکانه، نشاط کودکی را نمیشناسند. بعضی هایشان در خانواده هائی متولد میشوند که پدر ومادر خود دوزخیان این سرزمینند. بعضی هایشان در فقر متولد می شوند و از نوزادی برای این شغل کرایه داده میشوند. بعضی هم بینام ونشان متولد میشوند و بعد به خیابانها راه مییابند و بعد از رسیدن به سیزده، چهارده سالگی، کارتلهای مختلف آنها را در قالب کارگر جنسی، فروشندۀ مواد مخدر یا حتی برای پیوند اعضای بدن خرید وفروش میکنند.
هر چند که مقامات دولتی به بهانه های مختلف آمار دقیقی از کار و خیابان ارائه نمیدهند، ولی فعالین حقوق کودکان کار از رقم هفت میلیونی سخن به میان میآورند. گاها از مقامات رژیم شنیده میشود که “اقدامات لازم پس از جمع آوری کودکان کار در حال انجام است”. ستادی هم به همین منظور از نیروهای انتظامی، سپاه، سازمان تبلیغات اسلامی و ائمۀ جمعه گرد هم آمده اند. زمانی فرماندار تهران اعلام کرد که “لازم است برای پاک سازی کامل شهر تهران همکاری همه جانبه ای از سوی دستگاههای مختلف بویژه رسانه ها وجود داشته باشد”. اینجا بحث بر سر حال وآینده میلیونها کودک است که مقامات رژیم از جمع آوری و پاکسازی آنها سخن می گویند. استفاده از کلماتی نظیر “جمع آوری” و “پاک سازی” نشان میدهد که جانیان حاکم چه تصویر هولناکی از این کودکان به افکار عمومی القا می کنند. آیا معنای این کلمات چیزی جز این است که گویا کودکان کار وخیابان ” دزد، اعضاء گروههای مافیائی، معتاد ودلگرد” هستند که باید “جمع آوری” شده و چهرۀ شهر از وجود آنان “پاکسازی” شود.
واقعیت این است که اکثر قریب به اتفاق این کودکان کسانی هستند که به خاطر شرایط سخت زندگی خانوادگی به جای رفتن به کلاس درس به ناچار نان آور خانواده شده اند. کافی است به سخنان و نظرات فعالین این عرصه توجه کرد تا فهمید که کودکان کار وخیابان آسیب پذیرترین بخش جامعه هستند. این فعالین میگویند که تنها ده درصد کودکان کار در خیابان هستند. بسیاری از آنان در کارگاهها کار میکنند ویا زباله گرد هستند. برمبنای کنوانسیون حقوق کودک که جمهوری اسلامی هم آنرا امضاء کرده است، ظاهرا کار کودکان زیر پانزده سال ممنوع است ولی صدها هزار کودک زیر پانزده سال توسط پیمانکاران نهادهای دولتی از جمله شهرداریها برای بازیابی زباله در ازای مزد بسیار ناچیزی جان میکنند و در گودها و گاراژهای زباله گردی در مناطق خارج شهر اسکان داده شده اند. البته مقامات رژیم با بی شرمی تمام با بیان اینکه آموزه های دینی توجه ویژه ای به حقوق کودک کرده است مدعی میشوند “در حمایت از حقوق کودک و نوجوان، نظام اسلامی از مجامع بین المللی پیشرو محسوب میشود”. به نظر میرسد رؤیای ایران ۱۵۰ میلیون نفری چنان بزرگ و سیاه چالۀ فساد سازمانیافته چنان پرنفوذ است که برای متولیان نظام جمهوری اسلامی ایران اهمیتی ندارد چند درصد از این جمعیت در دوران کودکی و نوجوانی سرنوشتی غمانگیز و باورناپذیر خواهند داشت. کافی است به سیاست به اصطلاح تشویق به فرزند آوری نظام با وعده های مالی زیر سایه سنگین فقر، به پائین آوردن سن سند ازدواج کودکان، با آمار والدینی که به علت عدم امکان مالی فرزندانشان را حتی قبل از به دنیا آمدن میفروشند، نگاه کنیم تا معلوم شود جامعه با چه سرعتی به سوی نابودی حرکت میکند. خبرنگار شهروند مینویسد: ” نامش سهیلا است، به همراه شوهرش از روستایی دور به تهران آمدند تا شاید زندگی بهتری برای خودش و دو دخترش رقم بزند، اما هر جا بروند سایه بدبختی با آنها همراه است. شوهرش او را راضی کرده فرزندش را به ۶۰میلیون تومان بفروشند. خودش هم میگوید اگر بچهام در خانوادهای مرفه بزرگ شود، خوشبخت میشود و من دیگر نگران او نیستم. اشک از چشمهایش سرازیر میشود، میگوید نمیفهمی فقر یعنی چه، گرسنگی یعنی چه؟
جواب این پرسش درد آلود تنها میتواند از خروش فریاد آن نیروی اجتماعی بیرون بیاید که عزم کرده است این نظم وارونه و غیر انسانی را نابود کرده وبر ویرانه هایش جامعه ای برپا کند که “سهیلا و شوهرو فرزندانش” در آزادی و رفاه و آسایش زندگی کنند.
سخن روز شبکه تلویزیون حزب کمونیست ایران و کومهله