چپنماهای حکومتی و محورمقاومتی، چه گرایشی را در جنبش کارگری نمایندگی میکنند؟
شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳
نیما مهاجر
آبان ۱۴۰۳
چپنماهای محور مقاومتی سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی را گاه در لفافه و با مسکوت گذاشتن نقش ارتجاعی نیروهای موسوم به «هلال شیعی» و «محور مقاومت» و گاه به صورت آشکار، مترقی و ضدامپریالیستی معرفی میکنند و عملن در صف حماس و حزبالله و حشد الشعبی و سپاه قدس قرار میگیرند. اما چپهای حکومتی محور مقاومت در مورد سیاستهای داخلی رژیم اسلامی نیز موضعگیریهای منحطی دارند. موضعگیری این مزدوران در مورد جنبشهای برحق مردم کردستان و سیستان و بلوچستان برای رفع ستم ملی در کنار مواضع جمهوری اسلامی و سلطنت طلبان قرار میگیرد. آنها با این ارزیابی که توطئهی امپریالیستی برای بالکانیزه کردن ایران در کار است و میخواهند «مقاومت» ضد استکباری را با کمک پروژهبگیران تضعیف کنند، از کلید واژههای «تجزیه طلبی» و حفظ «تمامیت ارضی» برای سرکوب مردم کردستان و سیستان و بلوچستان استفاده میکنند. هر زمان که زنان ایران نیز گامی بلند در جهت لغو حجاب اجباری به عنوان سمبل تحقیر و بیحقوقی زنان و ابزار سرکوبی که در دست ارتجاع زن ستیز وجود دارد، برمیدارند بلافاصله با سواستفاده از ادبیات مارکسیستی جنبش زنان را به جنبش طبقه متوسطی، بی بند و باری و کالایی شدگی زنان توسط صنعت زیبایی نظام سرمایهداری متهم میکنند و از این راه به صورت بزدلانه و غیر آشکار در مقابل اعتراض زنان علیه حجاب اجباری و در جهت تقویت ارتجاع اسلامی صف بندی میکنند. اگر سلطنتطلبان با شعار «مرد میهن آبادی» تلاش کردند خیزش ۱۴۰۱ را به انحراف بکشانند، چپهای حکومتی نیز با فحاشی و استفاده از ادبیات مبتذل و اسلامی شعار شکوهمند زنان ایران را به «زن جندگی آزادی» تغییر دادهاند تا به نام دفاع از آبروی زنان به مروجان چادر و سنگسار و شلاق و صیغه و فحشای مذهبی تبدیل شوند. موضعگیری جاشهای محور مقاومتی در مورد خیزش های انقلابی مردم ایران نیز ارتجاعی و ضد کارگری است. آنها که معترضان آبانماه را در اوج این خیزش «ارازدل و اوباش» مینامیدند با گذشت زمان و پس از سرکوب آن خیزش طی یک پشتکوارو فرصتطلبانه حرف قبلی خود را انکار کردند و خیزش آبان را خیزش کارگران و فرودستان نام نهادند تا کارت دیگری به دست بیاورند و بتوانند این بار خیزش انقلابی جاری ـخیزش ژینا- را که جمهوری اسلامی را تا آستانهی سرنگونی برد با ادعای دروغین دفاع از طبقهی کارگر «آشوب و بلوای» برهنگی نام بگذارند و همچنان به حفظ نظم موجود خدمت کنند. از نظر این نیروها خیزشهای انقلابی پروژهی برنامهریزی شدهی ناتو و غرب با هدف «سوریهای شدن» و «ویرانی طلبی» ایران است و با این استدلالها از کشتار به اصطلاح آشوبگران خیزش «زن زندگی آزادی» در جهت امنیت و رفاه ایران عزیز -بخوانید جمهوری اسلامی- حمایت میکنند. کار اصلی این نوکران بورژوازی عادیسازی کشتار و نرمالیزه کردن شر موجود است. کارگر باید ویرانی هر روزهی زندگیاش را نظاره کند، دندان خشم بر جگر خسته بگذارد و تسلیم سرنوشت شود تا از آشوبگر به یک کارگر خوب تبدیل گردد. جانباختگان خیزشهای انقلابی یکبار در کف خیابانها در خون خود میغلتند و دیگر بار پس از به قتل رسیدن با واژههایی سخیفی تیرباران میشوند. حاکمیت بورژوازی زندگی میلیونها تن را در پرتگاه نابودی قرار داده است اما نوکران بورژوازی نعل وارونه میزنند و مردم معترض را پروژه بگیران آمریکا و عامل ویرانی معرفی میکنند. برتولت برشت چقدر زیبا این طنز زمانه را بیان کرده است: «دولت اعتماد خودش را به مردم از دست داده است. بهتر نیست مردم را منحل کنیم تا دولت مردم دیگری انتخاب کند؟» اما نه باتوم و گلولهی پاسداران سرمایه نه طعنهها و سرزنشها و فحاشیهای مزدوران محور مقاومتی هیچکدام نتوانستهاند قربانیان نظام سرمایهداری را به تمکین وادارند. هیچ نوع مجازاتی، هیچ نوع سرزنش و انتقاد روشنفکرانهای، هیچ نوع تخریب و تهدیدی، و هیچ شکلی از سرکوب و باتوم و ساچمه و گلوله نمیتواند طبقهی زحمتکش را برای همیشه از عصیان و قیام منصرف کند. تودهها با امر و نهی یا شلاق هیچ معلم خودبزرگبینی سر به راه نمیشوند و تنها با پاسخ دادن به نیاز فوری و ضروریشان میتوان با آنها پیوند گرفت؛ در دورهی قیامها مهمترین احتیاج تودهها نیاز به سازماندهی مبارزه است و گوششان بدهکار سرزنشهای شبهه روشنفکران عافیتطلب نیست. این قیامها نوید تولد آگاهی طبقاتی را میدهند. رسالت پیشروان در دورهی قیام سنگینتر از قبل است و لازم است با همهی توان عملی و برنامهریزی فکریشان در جهت دادن خیزش دخالتگری کنند چرا که جنین آگاهی به مراقبت و پرورش نیاز دارد و هر لحظه این خطر وجود دارد که انقلاب به دست ضد انقلاب سقط شود.
یکی دیگر از نقشهای مزدوری بی جیره مواجب توسط این افراد معلومالحال مشروعیت دادن به طراحیهای سوخته علیه زندانیان سیاسی و تلاش برای نفوذ امنیتی در جنبش معلمان و دیگر جنبشهای اجتماعی است. آنها به صراحت اعلام میکنند که رژیم بی دلیل هیچ کسی را به زندان نمیاندازد و احکام صادر شده دارای سند و دلیل محکمه پسند هستند، با این استدلال که جمهوری اسلامی احتیاجی به دروغ یا پرونده سازی ندارد. یا اینکه اعلام میکنند رفتار بورژوازی در همهی جهان همین است و با این استدلال مشخصن هر گونه محکوم کردن جمهوری اسلامی به خاطر سرکوبگریهایش را به براندازی بورژوامابانه و مدافع نظم نوین بورژوازی نسبت میدهند. آنها در عوض خود فعالین و پیشروان را به جاسوسی برای غرب، همکاری با رسانههای امپریالیستی و مشتاق دستگیر شدن تحت نام «بیا منو بگیر» متهم میکنند. چنین حملاتی به فعالین اگر توسط خود رژیم اسلامی صورت بگیرد چندان اثری نخواهد داشت به همین دلیل است که مزدورانی را در لباس مارکسیسم و نیروهای به اصطلاح مستقل ایجاد کرده است. این همهی ماجرا نیست، جمهوری اسلامی سعی دارد با فرستادن اسب تروای چپهای حکومتی محور مقاومت به درون دژ مستحکم جنبش کارگری، ستون اصلی جنبش انقلابی مردم ایران را تکه تکه کند. هر چند اکثریت چپنماهای محورمقاومتی جزو شبهه روشنفکران مرتجع و خردهبورژوا در دانشگاه یا فارغالتحصیل هستند اما زیر سایهی حاکمیت جمهوری اسلامی جاپایی در جنبش کارگری نیز بدست آوردهاند. آنها تمام دستاوردهای مبارزاتی کارگران هفت تپه را محصول لطف و محبت رئیسی میدانند و از او به عنوان دوست کارگران و قهرمان نجات دهندهی پنج هزار کارگر هفت تپه یاد میکنند که در جهت مستعضف پناهی، کارخانهی هفته تپه را از چنگال سرمایهداران جنایتکار و وابسته به غرب نجات داده است. این مزدوران برای تطهیر جمهوری اسلامی، رهبران این رژیم را از هر گونه سیاست ضد کارگری مبرا میدانند و سیاستهای ضد کارگری حاکم بر ایران را محصول عناصر نفوذی صهیونیسم و امپریالیسم آمریکا در صفوف رژیم و زیر سایهی جریانات پروغرب معرفی میکنند. شاید عدهای بگویند که اینها همان مواضع سرکوبگرانهی جمهوری اسلامی است و لازم نیست این مواضع را در جای دیگری دستهبندی کرد، اما زمانی که همین مواضع با به سرقت بردن ادبیات مارکسیستی و به تحریف کشاندن نظرات لنین مطرح میشود این ضرورت بوجود میآید که افشاگری دقیقی را انجام داد. وقتی که سیاست بسیجگیری در صفوف کارگران جریان دارد و تلاش میشود رهبران کارگری را در موضع گیری نسبت به مسائل مختلف از جمله مسئلهی دفاع از فلسطین، لغو حجاب اجباری، لغو حکم اعدام و پشتیبانی از خیزش های انقلابی با ادبیات شبهه مارکسیستی دچار انحراف و ارتجاع کنند ضرورت مبارزهی نظری و عملی با این خط منحط اجتناب ناپذیر میشود. اگر چه این گرایش اقبال چندانی برای کسب اعتبار اجتماعی و تودهای شدن ندارد اما نباید نسبت به زیاندهی این خط غافل شویم. هدف آنها هرگز فعالیت بدون نقاب و در سطح اجتماعی نیست، چرا که به تجربه دریافتهاند که با فعالیت صریح و آشکار به سرعت بیآبرو میشوند؛ هدف اصلی این حوزههای جاشپروری جذب بخش فعال نیروهای حاضر در مبارزهی طبقاتی، منفعل کردنشان و ایجاد تفرقه و به نابودی کشاندن هر شکلی از تشکلیابی و مبارزهی جمعی و سازمانیافته است، بدون آنکه حاضر باشند مسئولیت این کارها را برعهده بگیرند و با چهرهی واقعی خودشان اظهار وجود کنند. رضا رخشان و یار غارش فریدون نیکوفر همچنین مازیار گیلانی نژاد تنها سه تن از چهرههای امنیتی و منفور تحمیل شده به جنبش کارگری هستند که این خط را نمایندگی میکنند و به دلیل بی تجربگی و عدم رعایت اصول پنهان کاری به چهرههای شناخته شده تبدیل شدهاند. خنیفر کارگر نیشکر هفت تپه نیز که زمانی در صف کارگران مبارز قرار داشت بعد از بازداشت کارگران هفت تپه و اخراج اسماعیل بخشی به ابزار دست خانهی کارگریها تبدیل شد. وی پس از آنکه ابراهیم رئیسی به هلاکت رسید برای ادای احترام به این جلاد دههی شصت به تهران رفت و مزدوران محور مقاومت از خنیفر و دیگر بسیجیهای حاضر در مراسم ختم رئیسی به عنوان کارگران واقعی یاد کردند تا رهبران مبارزی همچون رضا شهابی و اسماعیل بخشی را عامل بیگانه و اخلالگران نظم عمومی نامگذاری کنند و کارگران اعتصابی و تهیدستان شهری و قیام کننده را کارگر قلابی معرفی کنند.
چپ نماهای محور مقاومتی قانون کار و مبارزهی قانونی را به عنوان چهارچوبی محدود کننده علیه جنبش کارگری برجسته میکنند. این در حالی است که بورژوازی نه تنها سعی میکند با تغییر قانون کار بیحقوقیها بیشتری را علیه کارگران تثبیت کند بلکه هر کجا قدرتش را داشته باشد مفاد این قوانین را به نفع کل طبقهی سرمایهدار و به زیان کل طبقهی کارگر زیر پا میگذارد. هر زمان کارگران آگاه و متشکل توان آن را داشته باشند که چیزی فراتر از آنچه که قانون برایشان مشخص کرده است مطالبه کنند، حکومت بلافاصله با نیروی سرکوب و دستگاه رسانهای و ایدئولوژیکش به کمک سرمایهداران میشتابد و کارگران را به عبور کفرآمیز از ساحت مقدس قانون متهم کرده و آنها را تحت فشار و پیگرد قضایی قرار میدهد. بورژوازی به منافع خود آگاه است و هرگز قانون کار را به خط قرمز و دیوار تخطی ناپذیری برای خود تبدیل نمیکند که نتواند از آن بگذرد؛ آنها از قانون کار هر کجا لازم باشد به عنوان چماق علیه کارگران استفاده میکنند و در هر زمان که مانع ستمگری بیشترشان باشد قانون کار را به کلمات بیارزشی بر روی کاغذ تقلیل میدهند. در کشورهای استبدادی مانند ایران تمامی ستمها و بیحقوقیهایی که کارخانهداران علیه کارگران بکار میگیرند، زیر سایهی قانون اعمال میشود و تحت حمایت قانونگذار و مجری قانون صورت میگیرد. جمهوری اسلامی و طرفدارانش از طریق عَلَم کردن قانون به عنوان یک امر مقدس و مجرم شناختن کارگران به دلیل مبارزات فراقانونی، دستگاه سرکوب را تطهیر میکنند و برخوردهای سخت و گازانبری را شرعیت میبخشند. حقانیت بخشیدن به زندان و شکنجه و اعدام، و عادیسازی سرکوبگریهای استبدادِ سرمایهسالار از مسیر بهرهبرداری بورژوازی از روبنای قانونی میگذرد. با این توضیحات روشن میشود که قانون کار آیهی مقدس یا وحیمنزل نیست. در شرایط فعلی که در نتیجهی خیزشهای تودهای زنان و مردان انقلابی و مبارزات سازمانیافتهی کارگران، بازنشستگان و معلمان توازن قوا به زیان بورژوازی و حکومتش و به نفع طبقهی ستمدیدهی جامعه تغییر کرده است، هر گونه سخنسرایی و الزام به قانونی بودن مبارزهی کارگران از سوی هر نیرویی که باشد به استثمارگران و مستبدان خدمت میکند. طبقهی کارگر آگاه هر کجا که لازم باشد از امکانات مبارزهی قانونی استفاده میکند اما هرگز مبارزاتش را در این چهارچوب محدود نمیسازد. اصلا هدف کارگران از مبارزات متشکل و انقلابیشان تغییر قانون کار و عبور از قانون کار به سود پرولتاریا است. کارگران انقلابی تلاش میکنند توازن قوا را چنان به نفع خودشان تغییر دهند که کلیهی قوانین، روبناها و مناسبات جامعهی سرمایهداری از جمله قانون کار فعلی را زیر و رو کنند. محورمقاومتیها در عین حال گفتمان وابسته خواندن تشکلهای مستقل کارگری، معلمان، بازنشستگان و… به امپریالیسم را نمایندگی میکنند. جمهوری اسلامی نیز همزمان با سرکوب تشکلهای مستقل به بهانهی فعالیتهای «سیاسی» و «غیر قانونی» و اتهام ارتباط با بیگانگان، تشکلهای «صنفی و قانونی» مورد نظر خود را برای به انحراف کشاندن و عقب راندن مبارزات مستقل طبقهی کارگر ایجاد میکند. در کشور ایران جمهوری اسلامی قانون گذار و مجری قانون است و این رژیم است که تعیین میکند چه تشکلی قانونی است و چه تشکلی غیر قانونی. برای مثال در عرصهی کارگری و از نظر رژیم جمهوری اسلامی دو تشکل «خانهی کارگر» و «شورای اسلامی کار» تشکلهای قانونی هستند و هر نوع تشکل دیگری «غیر قانونی» است و متعاقب آن پیشروان و عناصر آگاه پیگیر در تشکلهای مستقل را به زندان میافکند. در عوض تشکلهای زرد حکومتی و بلهقربانگو را وارد قانون کار کرده است. کانون بازنشستگان و وبسایت صدای معلم دو نمونهی دیگر از تشکلسازی و رسانهسازیهای موازی توسط حاکمیت است.
این خط ارتجاعی همچنین التقاطی از سندیکالیسم، صنفیگرایی، رفورمیسم و اکونومیسم را نمایندگی میکند. منع کارگران از طرح مطالبات فرااقتصادی، مخالفت با مطالبهی آمپول رایگان علیه کرونا، بورژوایی خواندن مطالبهی لغو حجاب اجباری و لغو حکم اعدام توسط جنبش کارگری از مواضع مشخص این گرایش است. از همین زاویه از کارگران میخواهند که مطالبهای جز مطالبات صنفی و اقتصادی مطرح نکنند و هر گونه مطالبهگری سیاسی و مبارزات انقلابی طبقهی کارگر علیه حکومت را به عنوان انحراف بورژوایی قلمداد میکنند. مخصوصا هر زمان که تودهها در شعارها و مبارزاتشان علاوه بر دامن زدن به جنبش مطالباتی و راه مطالبه کردن از حکومت، کل دستگاه حاکمه بورژوازی را با تمام جناح هایش زیر ضرب بگیرند و با یک اقدام آشکار انقلابی و تودهای روبرو شویم، بلافاصله سر کلهی عدالتخواهان ولایی و چپ نماهای محور مقاومتی با نقاب دفاع از کارگران و با هدف ترمز زدن بر پیشروی مبارزات کارگری پیدا میشود. هر زمان که کارگران اعتصابی مطالبات اقتصادی و عمومی را همزمان مطرح میکنند صدای این گروه بلند میشود که نباید مطالبهای جز مطالبات کارگری -منظورشان مطالبات صنفی است- مطرح شود تو گویی اگر صرفا مطالبهی اقتصادی مطرح گردد به نفع کارگران است و دیگر خبری از سرکوب نیست. به همین دلیل آنها بعد از پایان هر اعتصابی، گویی که با خوشحالی منتظر پایان اعتصاب باشند بذر ناامیدی میکارند و دستاوردهای اعتصاب را به دستاوردهای اقتصادی محدود میکنند تا اگر کارگران به این خواستهها نرسیدند، کل مبارزاتشان را بیهوده بخوانند. آنها از آثار جانبی هر مبارزه و هر اعتصاب چیزی نمیگویند. آثار جانبی یا پیامدهای سیاسی هر دور از مبارزه باعث می شود آگاهی طبقاتی پرولتاریا بالا برود، کارگران به قدرت عظیم خودشان بیش از پیش پی ببرند و با اتحاد بیشتر و روحیهی بهتری گام در مبارزات بعدیشان بگذارند. به جای تاکید بر این پیامدهای واقعی و سیاسی مبارزات کارگری، کارگران را از طرح مطالبات سیاسی و دمکراتیک منع میکنند، رهبرانشان را به خاطر پرداختن به سیاست به مزدوری برای عوامل بیگانه و رسانههای معاند متهم میکنند و سرآخر وقیحانه بازداشت و زندانی کردن پیشروان را به نفع جنبش کارگری ارزیابی کرده و حق طبیعی و بی چون و چرای پلیس بورژوایی معرفی میکنند. این خط اکونومیستی، جنبش کارگری را به مبارزات فوریای که پیش پای کارگران قرار گرفته، محدود میکند و با محدود کردن افق و آگاهی آنان به «این لحضه و همین جا» به تقویت رفرمیسم میانجامد. به باور این خط، مطلوب آن چیزی است که ممکن است و ممکن هم آن چیزی است که امروز حاکم است. اکونومیسم با موعظه کردن دربارهی واقع گرایی، تلاش میکند امکان تغییر رادیکال وضع موجود را ناممکن جلوه دهد و مبارزهی انقلابی را به زمان نامعلومی موکول کند. ولادیمیر لنین در این مورد میگوید: «اکونومیستها که بیشترین سر و صدا را در مورد فعالیت مستقل طبقه کارگر و جنبش تودهای به راه انداختند، در عمل جناح روشنفکران اپورتونیست و خرده بورژوازی جنبش طبقه کارگر بودند. از نظر لنین این گرایش ضد کارگری در یک شعار خلاصه میشود؛ مبارزه اقتصادی مخصوص کارگران است، مبارزه سیاسی مخصوص لیبرالهاست. گرایش رفرمیستی کارگران را از مطرح کردن خواستههای عمومی بر حذر میدارد و ظاهرا این کار را از سر دلسوزی و با شعار کارگر کارگر انجام میدهد. این گرایش کارگران هفت تپه را به خاطر خواست واکسیوناسیون رایگان مسخره می کند، مبارزه علیه حجاب اجباری را تحقیر میکند، تلاش برای حفظ محیط زیست را بی ربط به رزم پرولتاریا می داند و ستم ملی را کلا انکار می کند. دلیلش واضح است، گرایش رفرمیستی تلاشهای پرولتاریا برای کسب هژمونی را نشانه گرفته است. هدف دیگر آنها جلوگیری از ایجاد اتحاد در بین معترضان است. آنها تلاش میکنند کارگران یک کارخانه به تنهایی به مصاف کارفرما، امامان جمعه، دستگاه قضایی، پلیس و زندان و شکنجه و اعتراف زوری، رسانهها و روزنامههای ضد کارگری، سپاه پاسداران، دولت بورژوایی، حکومت دیکتاتوری و نفوذیهای گوناگون بروند و در این جنگ، خودشان را از حمایت متحدین هم درد و همطبقهایشان محروم کنند. و همهی این تلاشها به نام دفاع از استقلال طبقاتی صورت میگیرد در صورتی که همزمان با تقویت اکونومیسم (اقتصاد باوری) و تردیونیونیسم (صنفی گرایی) و رفورمیسم (اصلاح طلبی) در صفوف کارگران آنها را در مقابل نفوذ گرایشات لیبرالیستی و اسلامیها آسیبپذیر و بیدفاع میکنند.
زبان سیاسی و دیالوگ انتقادی در میان محور مقاومتیها جایگاهی ندارد و در فرهنگ استبدادی آنها حمله به شخصیت جای نقد سیاسی را میگیرد. دستاویز قرار دادن فرهنگ استبدادی ناشی از ناتوانی، بیارادگی و سست بودن ریشهی آنهاست. فرهنگ استبداد مملو از تحقیر، تخریب، توهین، توطئه، لشکرکشی، حذف، سانسور، تهدید، زورگویی، سرکوب، تهمت و افترا، پرخاش و هتک حرمت، جعل و دروغ، رصد کردن، طرد کردن، کنترل کردن، فحاشی، ریاکاری، لگدمال کردن کرامت و شخصیت انسانها، تعرض و تجاوز، تحقیر زبانها و لهجهها، نژادپرستی، قتل یا محو و نابودی کامل دیگری است. این اعمال غیر انسانی با اتکا به گروههای فشار (فالانژ)، شانتاژ ( تهدید و تخریب) و عوامفریبی (دماگوژی) و حمایت ضمنی رژیم صورت میگیرد. گروههای محور مقاومتی زیر سایهی حکومت و تا آنجا که زورش را داشته باشند و به حفظ نظم مستبدانه و استثمارگرانه خدمت برسانند، مختاراند در نقش اوباش آتش به اختیار تفکرات متفاوت را منکوب کنند، صداهای متمایز را خفه سازند، ردای ارتجاع بر تن بپوشند و منکرات کنند، تفتیش کنند و به زندگی خصوصی مردم سرک بکشند و عین خیالشان هم نباشد و وقیحانه خود را عدالتخواه و آزادیطلب بنامند. کافی است به ادبیات این گروهها در مورد جنبش زنان، زندانیان سیاسی، مبارزات ملیتهای تحت ستم، دانشجویان آزادیخواه و مخالفین جمهوری اسلامی توجه کنید. اگر استبداد سیاسی معمولا فشارهایش را آشکارا اعمال میکند، استبداد اجتماعی فشارهایش را با سنبهی پر زورتری و آشکار و نهان وارد میآورد. به این اعتبار، این افراد که به فرهنگ استبدادی متکی هستند هرگز با استبداد و فرهنگش مخالفتی ندارند و استبداد حکومتی و استبداد اجتماعی حاکم بر جامعه را انکار، توجیه و ماست مالی میکنند. کسانی کە علیە استبداد کاری انجام نمیدهند -نتیجتا از گزند استبداد مصون میمانند- کسانی که با محدودیتهای ناشی از استبداد روبرو نیستند، کسانی که با استبداد مخالفتی ندارند اصلا وجودش را حس نمیکنند و نهایتا کسانی که خود زائیدهی استبداداند از عوارض استبداداند از عواید استبداداند؛ همه این افراد منکر قدرت استبدادی، فرهنگ استبدادی و تبعات و مصیبتهای ناشی از آن هستند.
این عناصر که انفعال را تئوریره میکنند نه در جهت مبارزهی قانونی، ایجاد تشکلهای به اصطلاح صنفی و قانونی، تشکیل سندیکا، مبارزه برای کسب رفورم یا تحقق مطالبات اقتصادی که خودشان تبلیغ میکنند و در هیچ عرصهی عملی دیگری کاری در جهت اتحاد و پیشروی کارگران انجام نمیدهند. آنچه وجود دارد امر به معروف و نهی از منکر است. امر به کارگرانی که در گود مبارزه قرار دارند تا در «چهارچوب قوانین جمهوری اسلامی» مطالبه گریشان را محدود کنند و نهی از شعارها و اهدافی که خط قرمز مقدس را رد میکنند. بخشی از این محورمقاومتیها میخواهند در گفتار ننگ محورمقاومت را از خودشان دور کنند و حتی در ظاهر چند کلام مختصر و مبهمی علیه به اصطلاح محور مقاومت مینویسند، بدون آنکه هیچ گونه حمله یا پاسخی از طرف به اصطلاح محور مقاومتیهای مستقل از خودشان دریافت کنند. در هر حال از آنجا که فصل مشترک همهی محورمقاومتیها طرفداری از جمهوری اسلامی است، مواضع بخشهای پنهان کار و گردن نگیر، به ناچار دست آنها را نیز رو میکند. کافی است به کلیدواژهها و مواضعشان در مورد مسئلهی فلسطین، خیزشهای انقلابی، مبارزهی زنان علیه حجاب اجباری، مبارزه برای رفع ستم ملی، جنبش انقلابی کارگران و دیگر جنبشهای پیشرو و مستقل اجتماعی توجه کنیم. در این صورت با هیچ شکلی از تغییر رنگ و عوض کردن نقاب نمیتوانند از زیر بار تاوانهای سیاسی عملکردشان فرار کنند. اما افشاگریهای این چنینی به تنهایی نمیتواند کارساز باشد، این پیشروی و تکامل جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان است که میخ آخر را بر تابوت جمهوری اسلامی و گرایشهای ساختگی آن همچون چپنماهای محور مقاومتی خواهد زد. هر بار با ضربات مهلکی که خیزشهای انقلابی، جنبش کارگری و مبارزات زنان بر پیکرهی بورژوازی و نوکرانش وارد آورده و از این طریق استدلالهایشان را نقش بر آب کرده است، محورمقاومتیهای گردننگیر نیز چارهای جز پشتک وارو زدن و انکار مواضع پر از رسوایی گذشتهشان ندارند؛ همزمان تا فرا رسیدن رسوایی دیگری با پررویی در راه خدمت به بورژوازی در لباس مارکسیسم خوش خدمتی میکنند. بدون شک همهی کسانی که به این افکار آلوده شدهاند عوامل مستقیم رژیم نیستند و حتی ممکن است به زعم خودشان خط درستی را انتخاب کرده باشند. اما هر کس به هر دلیلی در صف محورمقاومتیها قرار گرفته باشد از عواید شخصی طرفداری از رژیم اسلامی بی بهره نخواهد بود و در بیمار کردن اشخاص و گروههای مبارز نقش دارد. اگر چپروی، بیماری دوران کودکی کمونیسم است، فرصتطلبی و کانفورمیسم حزب بادی نیز بیماری دوران سالخوردگی مارکسیسم است. گرایش به مارکسیسم برای عدهای پس از گذر زمان شور و نیروی جوانی را از دست میدهد و هنگامی که دستیابی به آمال و اهداف به تاخیر میافتد گذار عمر نه تنها آنها را به پختگی و کسب تجربه نمیرساند بلکه منجر به فرسودگی و از کار افتادگی میشود. اینجاست که کمونیسم در چنین افرادی برندگی انتقادی-انقلابیاش را از دست میدهد و به تدریج محافظهکاری، رفرمیسم، سازش با سرمایهداری و اشکال مختلفی از مسالمت با نظم موجود را در خود جای میدهد. وجه مشخصهی کمونیستهایی که دچار خستگی میشوند انطباق با فاشیسم حاکم و قدرت سرمایه است که با روتوشهای مختلفی مانند ادعای دروغین «مبارزه امپریالیسم» پرده پوشی میشود. این بیماری بیشتر در بین روشنفکران مرفه و خردهبورژوا دیده میشود. مبارزهی طبقاتی برای روشنفکران خردهبورژوا یک انتخاب است و معمولا آنها بنا به موقعیت طبقاتیشان عافیتطلبی را برمیگزینند، اما طبقهی کارگر که چیزی برای از دست دادن ندارد بنا به ضرورت گام برمیدارد و مبارزهی آشتیناپذیر طبقات متخاصم را پیش میبرد. همهی این موضوعات به صورت مشروح در مطالب مجزای دیگری از جمله «فرصت طلبی شبه مارکسیستی و کانفورمیسم حزب بادی!»، «در دفاع از خیزشهای انقلابی در مقابل چپهای حکومتی محور مقاومت»، «نفوذ رفرمیستی در جنبش طبقه ی کارگر!»، «تشکلسازی موازی و سرکوب تشکلهای مستقل!»، «قانون کار و مبارزات قانونی برای کدام طبقه؟»، «تحمیل حجاب اجباری به زنان، ابزار رژیم اسلامی سرمایهداران برای مطیع کردن نیمی از جامعه»، «مردم ایران و فلسطین، قربانیان فرافکنی ترس رژیم و بلاگردان فرماندهان اسرائیلی»، «کوتاه دربارهی تحریمهای امپریالیستی و کاسبان حکومتی تحریم»، «رابطۀ تضاد کار (مزدی) و سرمایه(داری) با استبداد سیاسی» و «استبداد اجتماعی و فرهنگ تحقیر و زورگویی» به همین قلم مکتوب شده است و میتوانید برای آشنایی بیشتر آن را مطالب را نیز مطالعه کنید.