گزارش جلسات ٤٧ تا ٥٥ دادگاه حمید نوری در استکهلم!
پنجشنبه ۲ دی ۱۴۰۰
بهرام رحمانى
پنجاه و پنجمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز چهارشنبه ١ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٢٢ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
این جلسه از دادگاه به استماع شهادت مهرداد نشاطی ملکیانس، از شاهدان این پرونده، شش سال مذکور را در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهردشت سپری کرده است.
وی پیش از آنکه دوران محکومیت پنجساله خود را آغاز کند، یک سال و بدون برگزاری دادگاه، در حبس بوده و تحت شکنجه شدید قرار گرفته است.
مهرداد با اشاره به ارمنی بودن پدر خود گفت، وقتی ناصریان، از مسئولان زندان گوهردشت او را وادار کرده که نماز بخواند، به او پاسخ داده که «ارمنی است» و نماز نمیخواند. ناصریان نیز او را به «تخت شکنجه» بسته و با کابل به پاهای او شلاق میزدند.
وی در این زمینه گفت: «پوست پای من کاملا شکافته شد… پاهای من به شدت مجروح شده بودند یعنی با همان ضربه اول ترکیده بودند. مغزم انگار میخواست منفجر شود.»
او در این زمینه تصریح کرد، یک روز پس از اینکه شلاق خورد توسط پاسداری به ساختمان اداری منتقل شده و به حمید نوری تحویل داده شده است.
نوری نیز از وی سئوالاتی درخصوص اتهام، دوران محکومیت و پشیمانی از هواداری سازمان فدائیان خلق پرسیده است.
مهرداد به حضور چند زندانی دیگر در اتاق حمید نوری اشاره کرد که بعدها متوجه شد اعدام شدهاند.وی درخصوص جایگاه نوری در زندان گوهردشت نیز گفت: «ما میدانستیم که عباسی(نوری) دادیار زندان است.»
مهرداد نشاطی ملکیانس سال ۱۳۶۱ به همراه همسر و نوزاد ۱۵ روزهاش دستگیر شد.
مهرداد نشاطی ملکیانس در برابر هیات مرگ قرار گرفته بود و درباره اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت و ملاقات با حمید نوری(عباسی) شهادت داد.
مهرداد نشاطی ملکیانس، متولد سال ۱۳۳۹ است. وی هوادار تشکیلاتی سازمان فداییان خلق(اقلیت) در کمیته محلات جنوب تهران بوده است.
مهرداد نشاطی در زمان دستگیری ۲۲ سال داشت. او در مهر ماه سال ۶۱ بازداشت و در مهر ماه سال ۶۷، پس از تحمل شش سال حبس، آزاد شده است.
مهرداد نشاطی دوران حبس خود را در زندانهای اوین، قزل حصار و گوهردشت گذرانده است.
وی گفت وقتی در سال ۱۳۶۲ به دادگاه رفت، از آنجایی که ارمنی بود و همسر مسلمان داشت، بخش اعظم دادگاه به ازدواج او اختصاص داده شد. او گفت علی رازینی قاضی دادگاه به او گفت که ازدواجش غیرقانونی و فرزندش حرامزاده است.
مهرداد گفت در دوره اعدام چپها در زندان گوهردشت حمید نوری را هم دیده است که در آنجا به او برگهای داده که «آیا سازمانت را قبول داری و آیا حاضر به مصاحبه هستی؟»
مهرداد گفت در اواخر تیرماه یا اوایل مردادماه ۱۳۶۷، امکانات، ملاقات و هواخوریها قطع شد. به گفته وی در فاصله مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ در بندشان ایزوله شده بودند و دیگر هیچ مجاهدی نیز در میانشان نبود و آنها را جدا کرده بودند.
مهرداد نشاطی در این دادگاه شهادت داد که از پنجم شهریور ماه یعنی آغاز اعدام زندانیان چپ، چهارتن از همبندیان چپ آنها را جدا کردهاند و بعدتر تنها یکی از آنها بازگشته است.
وی گفت در ابتدا آنها گمان کردهاند که هیاتی برای جداسازی زندانیان آمده است. اشاره نشاطی به هیاتی است که مرداد و شهریور ۱۳۶۷، با دستور آیتالله خمینی مجددا زندانیان سیاسی را محاکمه و هزاران نفر را به اعدام محکوم کرد. این هیات نزد زندانیان سیاسی به هیات مرگ مشهور شد.
نشاطی گفت در ششم شهریور بند بالایی آنها خالی شد و دیگر صدایی از آن نمی آمد. وی گفت ما از طریق هواکش صداهای عجیبی میشنیدیم که «وصیت نامهات را بنویس و اینجا دیگر آخر خط است.»
وی میگوید پس از این تصور ابتدایی زندانیان این بود که میخواهند آنها را تهدید کنند، بترسانند و به انفرادی بیندازند.»
نشاطی گفت: کل صف بند ما را به صف کردند، نزد هیات متصدی اعدامها بردند و در آنها سئوالهایی کردند از جمله اینکه سازمانت را قبول داری یا نه، مصاحبه میکنی یا نه و آیا سازمانت را محکوم میکنی یا نه.
نشاطی گغت حاضر به مصاحبه نشده است.
وی شهادت داد پس از مواجهه با هیات متصدی اعدامها آنهایی که از بند آنها نجات یافتند و اعدام نشدند را از تونلی از شلاق گذراندند و به بند تازهای بردند.
به گفته نشاطی بازماندگان متوجه شدند که زندانیان مارکسیست برای نماز خواندن زیر فشار قرار گرفتهاند. نشاطی گفت او را نیز برای نماز خواندن شلاق زدهاند.
براساس پرونده حمید نوری در فاصله زمانی ۵ تا ۱۵ شهریور ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت(رجایی شهر) کرج، ایران، بعنوان دستیار دادیار، «به اتفاق دیگر عاملان، عامدانه تعداد زیادی از زندانیان را که باورهای آنها با جمهوری اسلامی ایران در تضاد بود از زندگی محروم کرد.
بنابه گفته بازماندگان و کیفرخواست دادستانها، جمهوری اسلامی ایران در موج اول که هشتم مرداد ماه آغاز شد اعضای سازمان مجاهدین را اعدام کردند و در موج دوم که از پنجم مرداد ماه آغاز شد، زندانیان کمونیست را اعدام کردند.
بنابر کیفرخواست، کشتار زندانیان از هشتم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ آغاز شده بود.
***
با آغاز جلسه دادگاه، پس از صحبتهای مقدماتی توماس ساندر، رییس دادگاه، نخست مهرداد نشاطی ملکیانس قسم شهادت یاد کرد و سپس بعد دادستان با اجازه قاضی، بازپرسی از این شاهد را آغاز کرد.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفت:
«من را بعد از یک سال که مدتی از آن به بازجویی و شکنجه شدید گذشت، به دادگاه بردند. اگر توجه کرده باشید نام خانوادگیِ من ملکیانس است و نام پدرم هملت. این نام و نشان در ایران چندان معمول نیست و ما را بهعنوان ارمنی میشناسند. بخش زیادی از دادگاه سیاسی من به همین بحث درباره اینکه من ارمنی هستم و چگونه با یک زن مسلمان ازدواج کردهام؟
… من بعدا فهمیدم (علی) رازینی بود به من گفت که تو ارمنی هستی و حق نداشتی با زن مسلمان ازدواج کنی و بچهتان هم حرامزاده است. … من به او معترض شدم که این حرفها چیست که میزنی؟ او گفت چهطور ازدواج کردید؟ من گفتم که طبق روال معمول ازدواج در ایران، در خانه خانواده همسرم یک آخوند آمد و ما را عقد کرد. بعد از این حرفها او گفت برو و اصلا درباره پرونده من صحبتی نشد. یک ماه بعد یک روز من را صدا کردند و از زیر چشمبند یک کاغذی به من نشان دادند که حکمت پنج سال زندان است بدون احتساب ایام بازداشت.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه به زندانهایی که در آنها دوران حبس خود را گذرانده اشاره کرد و گفت که چه مدت در هر کدام از این زندانها بوده است. او در ادامه گفت:
«… اواخر پاییز سال ۶۵ بود که از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شدم. بر اساس شنیدههای من دلیل انتقال ما این بود که میخواستند زندان قزلحصار را از زندانیان سیاسی خالی کنند و به زندانیان عادی اختصاص بدهند. شرایط کمی تغییر کرده بود، حاج داوود رحمانی که رییس زندان قزلحصار بود رفته بود و فضا کمی بازتر شده بود. من تا مهر یا شاید اواخر شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت بودم و بعد به زندان اوین منتقل شدم. حدود یک ماه در انفرادیهای آسایشگاه اوین بودم؛ جایی که جمهوری اسلامی ساخته بود. در این مدت میآمدند زخمهای پای من را نگاه میکردند و وقتی زخمها خوب شد، آزادم کردند.»
در ادامه روند بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس، دادستان از او خواست که بگوید در زمان حضور در زندان گوهردشت در چه بندهایی بوده است و او با استفاده از ماکت زندان گوهردشت که در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم وجود دارد، توضیح داد که در کدام بندها بوده است.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفت در زمان اعدامهای سال ۶۷ در بند هشت در طبقه دوم -وسط- بوده است:
«در اینجا دیگر ما فقط زندانیهای مارکسیست بودیم. قبل از آن زندانیهای مجاهد هم با ما بودند اما از بهار سال ۶۷ شروع کردند به جدا کردن زندانیان مجاهد.»
مهرداد پیش از این درباره تغییرات ایجاد شده در زندان در سال ۶۷ گفته است:
«من در زمان اعدامها در زندان گوهردشت بودم. در بهار سال ۱۳۶۷ متوجه تغییراتی در جامعه و اخبار در روزنامهها و دیگر رسانهها شدیم. برخی گزارشها در روزنامههایی که به دستمان میرسیدند درج میشدند و مردم شروع کرده بودند به اعتراض و در مورد جنگ در تلویزیون صحبت میکردند. در دورهای که در زندان گوهردشت بودم شاهد رفت و آمد مسئولان زندان یا کسانی با لباس روحانی بودم که میگفتند برای رسیدگی به وضعیت زندانیان آمدهاند! من هرگز دیداری با آنها نداشتم و در مورد آزادی یا عفو با من صحبتی نشد. در زندان از طریق رادیو که از بلندگوی بند پخش میشد در اوایل تابستان(مرداد ماه) فهمیدیم که جنگ تمام شده است. دقیقا یادم نمیآید چه زمانی ملاقاتها قطع شدند. در آخرین ملاقات متوجه شدیم که تغییراتی در راه است. در آخرین ملاقاتی که داشتیم ردیفی از پاسدارها پشت سرمان ایستادند و به بچهها برای ملاقات والدینشان اجازه ورود به زندان نمیدادند. ملاقاتها هم در اتاقکهای شیشهای بودند.»
نشاطی ملکیانس در بخشی از شهادت خود در دادگاه حمید نوری به تغییرات ایجاد شده در زندان گوهردشت در تابستان ۶۷ پرداخت و گفت:
«… روز پنج شهریور تعدادی را از بند ما (بند هشت) و بند هفت خارج کردند و بردند. ما از طریق مورس از وقایع بند هفت مطلع میشدیم. از بند ما چهار نفر را بردند که از آنها یک نفر برگشت. او گفت که هیأتی آمده و از اتهام و موارد اینچنینی سوال کرده. آن سه نفر دیگر اما برنگشتند. فردای آن روز، شش شهریور، متوجه سر و صداهای عجیبی از بند بالای سرمان(بند هفت) شنیدیم. ما قرار گذاشته بودیم که اگر پاسدارها حمله کردند به بندی، در آن بند زندانیها پاهایشان را محکم به زمین بکوبند… خلاصه بند هفت خالی شد و بعد از آن ما متوجه سروصداهای عجیب و غریبی شدیم که از هواکش بند به گوش میرسید. صداهایی مثل وصیتنامهات را بنویس و اینجا آخرش است و… ما خیلی جدی نگرفتیم چون معمولا از این برخوردها و تهدیدها میکردند. گذشت تا ظهر و وقت ناهار که آمدند و همه ما را هم از بند خارج کردند. ما چپیها را به راهرو بیرون بند بردند، همه را رو به دیوار کردند و تکتک به داخل اتاقی بردند که در نزدیکی بود. من چشمبند داشتم. در اتاق صدایی شنیدم که صدای داوود لشکری بود. او مشخصاتم را پرسید و این که گروهم را قبول دارم یا نه، نماز میخوانم یا نه؟ و بعد از پایان کار دوباره من را از اتاق برگرداندند به راهرو!»
مهرداد در بخش دیگری از شهادت خود گفت:
«… ناصریان که در آن زمان یکی از روسای زندان گوهردشت بود آمد عدهای را جدا کرد. من را هم همراه بقیه با چشمبند بیرون بردند و از آنجا به سمت راهرو بهداری و محل ملاقات و سپس به طبقه پایین زندان. سر و صداهایی میشنیدیم اما مفهوم نبودند… بعد کنار یک در ما را به صف کردند. فکر میکنم شش یا هفت نفر بودیم. در باز شد و اولین نفر را که جهانبخش سرخوش، از سازمان فداییان(اقلیت) بود به داخل اتاق بردند. پاسدارهایی که آنجا بودند برایمان آشنا نبودند، از زندانبانان داخل زندان که میشناختیم نبودند. زمانی که جهانبخش محاکمه میشد پاسداری از اتاق بیرون آمد و به من گفت: «کسی را که رفت داخل میشناسی؟» من جواب دادم: «نه!» چون چشمبند داشتم. پاسدار گفت: «خیلی دل و جرات دارد!» و باز رفت داخل اتاق. صدای جهان را از اتاق میشنیدم که در حال اعتراض به شرایط و بگومگو بود! باز پاسدار آمد بیرون و همان حرفها و سئوالها تکرار شد: «این خیلی مرد است! خیلی دل و جرات دارد! بعد از دقایقی جهانبخش سرخوش را از اتاق بیرون آورند و بردند به سمت دیگر راهرو …»
مهرداد نشاطی ملکیانس به حضور شخص خودش در اتاق هیات مرگ گفت:
«بعد مرا داخل اتاق بردند. چشمبندم را بالا زدم و دیدم که آخوندی با عمامه پشت میز نشسته، به همراه یک نفر دیگر که بعدا فهمیدم اولی نیری و دیگری اشراقی بود. یک نفر دیگر هم بود که او را نمیشناختم و پروندههای زیادی روی میز و در اتاق بودند. همان موقع ناصریان نیز به داخل آمد. ناصریان مرا میشناخت چون موقعی که مسئول بند بودم درگیریهای زیادی با او داشتم. او گفت: «حاج آقا این از آن سرموضعیهای بند است و ملیکش است و همیشه در حال درگیری و سازماندهی!» من گفتم: «حاج آقا دروغ میگوید! من ملیکش نیستم!» حکم من هنوز تمام نشده بود. ناصریان ساکت شد و رفت. نیری پروندهام را نگاه کرد و گفت: «اتهام؟» در جوابش گفتم: «اقلیتی هستم.» پرسید: «آیا آن را قبول داری یا نه؟» که من جواب دادم: «اقلیت نمیدانم که در حال حاضر چیست و چه میگوید! من شش سال است که در زندان هستم.» گفت: «مسلمانی؟» جواب ندادم! پرونده را خواند. گفت: «شما ارمنی هستی؟» گفتم: «پدرم ارمنی است اما به دلیل مشکلات سیاسی سالهای سال قبل از ایران رفته و من در خانواده مادریام بزرگ شدم. مادر من مسلمان است و من بیشتر در خانواده مادری رشد کردهام!» گفت: «پس چون در خانواده مسلمان بودی و بزرگ شدی، مسلمان هستی!» در همین زمان اشراقی گفت: «آیا متاهل هستی؟ بچه هم داری؟» گفتم: «بله، متاهل هستم و یک بچه دارم!» باز اشراقی گفت: «پس تو مسلمانی و باید نماز بخوانی!» که من گفتم: «نمیخوانم!» گفت: «باید بخوانی! ما در حال تفکیک زندانیها هستیم!» و با تاکید گفت: «شما نماز میخوانی!» و رو کرد به ناصریان و گفت: «ببریدش بیرون!» ناصریان کاغذی گذاشت روبهروی من و گفت که امضا کن! من خواستم کاغذ را بخوانم ولی اجازه نداد و گفت: «امضا کن!» بدون اینکه بدانم در کاغذ چیست، آن را امضا کردم و مرا بیرون بردند! بعد از خروج در جهت دیگری که جهان را بردند ایستاده بودم که اشراقی بیرون آمد و نیری گفت: «حاج آقا کجا میروی؟» اشراقی گفت: «برویم اینها را بزنیم و برگردیم! من اصلا تصور نمیکردم منظورش از زدن اعدام باشد! فکر میکردم منظورش شلاق و کابل و شکنجه است برای نماز خواندن.»
…
مهرداد نشاطی ملکیانس در بخش دیگری از شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت:
«وقتی من از اتاق هیات مرگ بیرون آمدم، بعد از مدتی من را تک و تنها به یک اتاق بردند. من با بچههای اتاق کناری که از همبندیهای خودم بودند با مورس ارتباط برقرار کردم و جریان دادگاه رفتنم را گفتم. تا آن زمان من هیچ اطلاعی از این که رفقایم را اعدام کردهاند نداشتم و فقط ماجرایی را که بر من گذشته بود برایشان با مورس منتقل کردم. آنها هم هیچ خبری در مورد اعدامها نداشتند و در کل اطلاعات بیشتری از من نداشتند. من تمام شب را بدون غذا تنها ماندم. حتی مرا برای دستشویی بیرون نبردند. افرادی که در اتاق مجاور بودند نیز وضعیتی مشابه من داشتند. صبح روز بعد ساعت هفت و هشت صبح بود که ناصریان آمد و مرا صدا کرد.» او گفت: «تو باید نماز بخوانی!» من گفتم: «نمیخوانم! من ارمنی هستم و نمی خوانم!» مرا بردند به سلول دیگری که چهار نفر آنجا بودند. یکی از زندانیان به نام اکبر شالگونی از راه کارگر نیز در آنجا بود. دیگری اقلیتی و از بازماندگان بند هفت بود که او را نمیشناختم. دو نفر دیگر از حزب توده بودند. این دو از زندانیان ساختمان بند فرعی شماره ۴۰ بودند که به زندانیان تودهای و اکثریتی اختصاص داده شده بود. اکبر شالگونی در بندی بود که زندانیان بالای ۱۰سال حبس در آنجا نگهداری میشدند. او ششم شهریور همزمان با دو زندانی بند ما بیرون آورده شده بود. در بین صحبتها شنیدم که اکبر از اعدامها حرف میزند و به من هم جریان را گفتند اما من باور نکردم و پرسیدم که از کجا فهمیدید؟ اکبر گفت: «در راهروهای دادگاه از محمدعلی بهکیش شنیدم!» من که باور نکرده بودم با شنیدن نام محمدعلی بهکیش(ما به او ممدعلی میگفتیم) و اینکه او گفته است، موضوع را باور کردم چون او را میشناختم و میدانستم جز حقیقت نمیگوید. او از کسانی بود که تا از خبری مطمئن نمیشد به زبان نمیآورد و به شایعات بها نمیداد. محمدعلی بهکیش خودش هم اعدام شد! در سلول به صحبت نشستیم که حالا چه کار کنیم؟ هر پنج نفر تصمیم گرفتیم که همه با هم بگوییم نماز نمیخوانیم. دلیلمان هم این بود که در زندان تجربه کرده بودیم که اگر «الف» را میگفتیم باید تا «ی» میرفتیم و معلوم نبود که زندانبان در قدم بعدی از ما چه خواهد خواست.»
مهرداد نشاطی ملکیانس به برخورد با «برادر عباسی» اشاره کرد و گفت:
«… من و اکبر در سلول بودیم که پاسدار آمد و من را صدا زد. من نمیدانستم برای چه اما چشمبند زدم و آمدم بیرون. یک نفر دیگر از باقیماندههای بند ما را هم صدا زد و او پشت سر من قرار گرفت. من را بردند به طرف سالن ساختمان اداری، بعد دوباره یک طبقه به پایین. فضایی که من آنجا رفتم با فضای روز قبلش کاملا متفاوت بود. هشت شهریور انگار هیچ اتفاقی آنجا نیفتاده بود… آنجا من را پایین بردند با همین همبندی که حالا با من بود و آنجا تحویل «برادر عباسی» دادند. من نمیدانستم که موضوع چیست اما حدس میزدم که احتمالا یک چیزی در اراتباط با پایان حکم ما باشد چون میدانستم آن طرفی که صدا کردند یکی از بچههای اکثریت بود و حکمش در مهر ماه تمام میشد. به هر حال برادر عباسی ما را تحویل گرفت و برد به اتاقی که بود و ما را نشاند روی صندلیها. من متوجه شدم که آنجا سه نفر دیگر هم هستند از بچههای زندانی که یکی از آنها بهزاد عمرانی است. از بچههای اوینی بود در سالن «اف» در طبقه دوم. احتمال هم میدهم که حمید نصیری هم آنجا بود. ما آنجا روی صندلیها نشستیم و عباسی آمد برگههایی را گذاشت جلوی ما. طبق معمول سئوالهایی که در دادیاری میشد؛ در رابطه با مشخصات، اتهام، حکم و… سئوال در مورد تاهل هم بود و اینکه سازمانت را قبول داری یا نه، حاضر به محکوم کردن هستی یا نه، حاضری مصاحبه ویدئویی بکنی یا نه؟ من واقعا تعجب کرده بودم که چهطور هشت شهریور؟ چون آن روز سالگرد ترور(محمدعلی) رجایی بود. نمیدانم نخست وزیر بود، رییس جمهور بود که ترورش کرده بودند… آن روزها آنها جمع میشدند کنار همدیگر و برای همین هم بود فکر میکنم که دادگاه تعطیل بود. اما من متعجب بودم که چرا ما را آوردهاند به دادیاری؟ من دو روز قبلش رفته بودم آنجا توی هیات، برایم حکمِ شلاق گذاشتهاند، شلاقم را هم زدهاند، پذیرفتهام که نمازم را هم بخوانم… این دیگر برای چیست در این فاصله زمانی؟ حمید عباسی مطمئنا میدانست که من دادگاه رفتهام و شلاق هم خوردهام. برای چه داشت این کار را میکرد؟ بعد متوجه شدم که در اصل تشکیل پرونده یا تکمیل پرونده آن پنج نفر بوده و داشته این کار را انجام میداده. من البته خودم دیگر نرفتم دادگاه خوشبختانه اما باقی آن افراد، حداقل دو نفرشان را میدانم که اعدام شدند. به هر حال من این برگهها را پر کردم. واقعیتش را بگویم، یعنی همه آنچه را میگویم حقیقت دارد؛ من تمام موارد یعنی مصاحبه کردن و باقی موارد را، همه را نوشتم نه! یعنی طبق موضعی که داشتیم… من اینها را پر کردم، تمام شد و ما را دوباره برگرداندند به همان بند «بی»؛ همانجا که بودیم. من آنجا ماجرا را برای اکبر تعریف کردم و اکبر شدیدا به من انتقاد کرد. او تاکید میکرد که بابا اعدام است، کوتاه باید بیاییم… دارند میکشند دیگر؛ مرگ است. به هر حال این کاری بود که من کرده بودم و گفتم که حالا ببینیم چه پیش میآید و اگر لازم شد تغییرش میدهم. خوشبختانه البته برای من دیگر هیچ عواقبی نداشت.»
…
دادستان: شما گفتید که به برادر عباسی تحویل داده شدید؟ این را از کجا میدانید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: پاسدارها گفتند. گفتند برادر عباسی، خدمت شما. ما هم میدانستیم که عباسی دادیار زندان است.
دادستان: در مورد دادیار عباسی چه میدانستید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: ببینید ما دادیار در قزلحصار داشتیم که ناصریان بود و گفتم که من شخصا با او برخورد داشتم. بعد که آمدیم به گوهردشت، آنجا هم دادیار، ما ناصریان را میشناختیم؛ هم ما و هم بچههای مجاهد. تا موقعی که مرتضوی آنجا بهعنوان رییس زندان مطرح بود. توی یک دورهای که یک مقدار تغییر کرد و من الان از نظر زمانی نمیتوانم بگویم کی بود، ما احساس کردیم که ناصریان دارد قدرت بیشتری پیدا میکند و در اصل دارد بهعنوان رییس زندان کار میکند. تقریبا اواسط سال ۶۶ بود و از آنجا به بعد در رابطه با مساله دادیاری بیشتر نام عباسی مطرح بود. به هر حال یکی از مشکلات ما هم همین بود چون سیستم قضایی ایران از قرار معلوم در مورد ما استثنایی عمل میکرد. ما دوران زندانمان را هم قرار بود که در اصل تحت نظارت هیأت قضایی و هیات ایدئولوژیکی که آنان(دادستانی انقلاب) تعیین میکردند، بگذرانیم. یعنی سازمان زندانها روی زندان گوهردشت آنقدر احاطه نداشت که بخواهد در آن یک نظمی را برقرار کند. نظم به نوعی از سوی همین دادیارها که در زندان گوهردشت مستقر بودند برقرار میشد. به هر حال شرایط همیشه برای ما سختتر شده بود و برخوردها ایدئولوژیک بود.
دادستان: آیا شما تا قبل از هشتم شهریور با این دادیار عباسی تماسی داشتید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: «من فقط صدا را با چشمبند شنیده بودم. تا قبل از هشتم شهریور توی دادیاری نرفته بودم و تماسی با دادیاری نداشتم. او من را به دادیاری صدا نکرده بود که بخواهیم تماسی داشته باشیم، پاسدارها گفتند که «برادر عباسی» خدمت شما، مشخص شد برایم که من را به عباسی تحویل میدهند. برگههایی را هم که دادند امضا کنم مشخص بود که مربوط به دادیاری و پایان حکم من است. تمام بچههایی را هم که صدا کرده بود، حکمهایشان ماه مهر یا آبان تمام میشد. او ما را نشانده بود روی صندلیها رو به دیوار و قصد صحبت کردن با ما را نداشت. برگهها را جلویمان گذاشت و گفت که اینها را پر کنید. او اسم دو نفر دیگری را که گفتم هم خواند و من فهمیدم که آنها هم در اتاق هستند. ضمن اینکه از طریق مورس هم میدانستیم که آنها اواخر حکمشان است. بعدتر از طریق خانواده فهمیدم که آنها اعدام شدند. البته وقتی دو روز بعد «بازمانده اوینیها» را به بند ما آوردند، بهزاد عمرانی و حمید نصیری میان آنان نبودند و بچهها گفتند که آنها اعدام شدند. بهترین دوستان ما را اعدام کردند…»
دادستان: شما گفتید که برگه جلویتان گذاشتند؟
مهرداد نشاطی ملکیانس : بله! و من همه را نوشتم نه و امضا کردم. جمهوری اسلامی حتما اینها را دارد در پروندههای ما و از نظر من مهم نیست اگر بخواهد منتشرشان کند.
دادستان: سئوال من این است که اگر شما چشمبند داشتید از کجا میدانید که در برگهها چه نوشته شده؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: ما کمی چشمبند را میزدیم بالا و نگاه میکردیم. میز و صندلی بود مثل همینجا و ما مینوشتیم.
دادستان: در همین لحظهای که شما نشستهاید و دارید مینویسید و امضا میکنید، حمید عباسی کجاست؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: او هم میچرخید برای خودش و بالای سر بچههای دیگر هم میرفت و میآمد.
دادستان: سعی کردید او را ببینید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: من شلاق خورده بودم و پاهایم لت و پاره بود. آن موقع شاید جراتش را نکردم اما اینکه او کیست هم برایم مهم نبود. برایم مهم بود که خبر به «اوینیها» برسد.
دادستان از شاهد درباره اعدام چپها در گوهردشت سئوال کرد مهرداد گفت:
«چیزی که من میدانم این قضیه از پنجم تا ۱۱ شهریور طول کشید. پنجم اولین گروه را از بند ما بردند که گفتم چهار نفر بودند. یکی از بچههای اقلیت و یکی پیکاری بودند که اعدام شدند. فرامرز زمانزاده را یادم است که در اتاق روبهروی خودم بود. و یکی هم از بچههای پیکاری بود که از دادستانی کرج بود. او در دورهای که رئیسی دادستان کرج بود محکوم شده بود. اسمش را میدانم اما الان در ذهنم نیست. میتوانم بعدا اعلام بکنم. بردن بچههای اوینی و ملیکشها روز ۱۱ شهریور به پایان رسید و بعد از آن دیگر من نشیدم کسی از ما را برده باشند. هشت شهریور بعد از آن مسائل، ما را برگرداندند به بند هشت، بند قبلی خودمان. ما تمام تلاشمان این بود که خبر را به بند اوینیها و دیگر بچهها برسانیم. شرایط مرگ و وحشت حاکم بود و زندانیها را شکسته بودند و به نماز واداشته بودند و حالا ما برگشته بودیم به بند هشت. یکی از رفقا که به دلیل کوهنوردی در ایران فوت کرد، بهنام کرمی بود. او خطر را به جان خرید و خبر را با مورس برای ملیکشها فرستاد؛ در آن شرایط که حداقل نتیجه این کار مرگ بود. این خبر از آنجا به بند زیرشان هم رسید که بچههای اوینی بودند. ما قصدمان این بود آنان را خبر بکنیم که با چه روبهرو هستند و دیگر خودشان میدانستند که چه میخواهند بکنند. آنان که اعدام شدند میدانستند که اعدام است و پای مواضع خودشان ایستادند. آخرین گروهی را که به بند برگرداندند، روز ۱۱ شهریور بود. همه را شلاق زده بودند و شکسته بودند. بهترین دوستان ما را آنجا اعدام کرده بودند. آنها همه مثل من هوادار گروههای چپ بودند. این اوینیها کسانی بودند که از قبل در اوین بودند و به دلیل اعتراضاتشان از جمله اعتصاب غذا، آنها را آورده بودند به این بند «اف» در وسط این ساختمان (منظور زندان گوهردشت).»
دادستان: شما در این لیست «سی» آیا کسی یا کسانی را میشناسید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: «شماره دو، حسین حاجمحسن که فکر میکنم در بند هفت بود و شنیدم که اعدام شد. شماره سه، عادل طالبی که فکر میکنم در فرعی ۲۰ بود. او را هم شنیدم که اعدام شده. شماره پنج، مجید ایوانی، میدانم که او هم در بند اوینیها بود اما خودم شخصا ندیده بودمش. او را هم از طریق بچهها و خانوادهها شنیدیم که اعدام شده. شماره شش، بیژن بازرگان. من شنیدم که او در بند هفت بود و شنیدم که اعدام شده. جهانبخش سرخوش را که گفتم. محمود قاضی را هم شنیدم که اعدام شده. شماره ۱۰ کیوان مصطفوی، از گروه اقلیت که او را هم از طریق خانواده شنیدم که اعدام شده. محسن رجبزاده اسمش را شنیدم و نمیشناسمش. عباس رئیسی را هم شنیدم که ملیکش بوده و اعدام شده.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه گفت:
«شماره ۱۷ همایون آزادی از افراد بسیار نزدیک من بود. ما در چند دوره در زندانهای مختلف با هم بودیم. شنیدم که او را ۹ شهریور اعدام کردند. مجید ولید از بچههای خوب روزگار بود. در بند هفت بالای سر ما بود. بهزاد عمرانی را که تعریف کردم که در بند اوینیها بود و او هم اعدام شد.»
…
رییس دادگاه ضمن تشکر از دادستان، از وکیلان مشاور پرسید که آیا سئوالی دارند. وکیلان مشاور اعلام کردند که هیچکدام سئوالی ندارند.
در ادامه دادگاه نوبت پرسش و پاسخ به وکیلان مدافع حمید نوری رسید.
اولین سئوال یکی از دو وکیل نوری که بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس را آغاز کرد که آیا او روند دادگاه را تعقیب کرده و پخش زنده آن را شنیده است؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ به این سئوال گفت:
«من دادگاه را از رسانههای جمعی فارسی پیگیری کردهام و گاهی هم از ارگانهای سازمانی. پخش زنده آن را معمولا نمیشنوم چون در این ساعت سر کار هستم و الان هم که به اینجا آمدهام تا شهادت بدهم، مرخصی گرفتهام. ولی بخش زیادی از دفاع خود حمید نوری را شنیدم. بعد از انجام بازجویی پلیس با کسی درباره جزییات مطرح شده صحبت نکردم اما کلیات چرا. اینکه بخواهم همفکری بکنم نه؛ یعنی درباره ریزش صحبتی نشده است. من مصاحبهای هم در این مورد انجام ندادهام اما نوشتههایم در این مورد هست. امسال هم میخواستیم برای این کشتار مراسم بگذاریم که با توجه به جریان این دادگاه گذاشتیم برای سالهای آینده.»
وکیل مدافع حمید نوری درباره دوران حضور مهرداد در زندان گوهردشت سئوال کرد وی در پاسخ گفت: «… وقتی من در سال ۶۵ به زندان گوهردشت آمدم ناصریان دادیار زندان بود.… بعد ناصریان کمکم کارهای رییس زندان را میکرد و عباسی کم و بیش دادیار شد …» مهرداد نشاطی ملکیانس گفت که برای بیش از دو سال در زندان گوهردشت بوده است…
وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره دادیاری و وظایف آن از مهرداد کرد.
وی گفت: دادیاری در ارتباط با «زندانیان» بوده است نه «زندان.»
مهرداد در جواب سئوال وکیل نوری که در مورد وقایع روز شش شهریور پرسیده بود گفت:
«وقتی ما از بند بیرون آمدیم خیلی سریع به ما چشمبند زدند. بعد لشکری با ما برخورد کرد و بعد هم ما را به ساختمان دیگری بردند. به ساختمان «ب» در طبقه وسط. اینجا اتاقهایش کمی متفاوت بود با جایی که ما بودیم. اینجا اتاقها بزرگتر بود و بعضیهایشان دو پنجره داشتند. فکر میکنم دیوار وسط را برداشته بودند و دو اتاق را یک اتاق کرده بودند.»
…
وکیل حمید نوری: اما نام ناصریان و لشکری را آوردهاید. من همین را میخواستم از شما بشنوم. اما یک نکته دیگر هم در این متن هست، شما در بازجویی پلیس از پورکریمی نام بردهاید و بعد اصلاح کردهاید و گفتهاید پورمحمدی. اما در همین مقاله هم شما نام را «پورکریمی» نوشتهاید!
مهرداد نشاطی ملکیانس: «حتما اشتباه شده و این خیلی عجیب است چون نام پورمحمدی مشخص است. من هم معمولا در فارسی نام او را اشتباه نمیکنم.»
…
در پایان این جلسه دادگاه سال 2021 توماس ساندر رییس دادگاه از مهرداد نشاطی ملکیانس تشکر کرد و پرسید که آیا او برای حضور در دادگاه و ارائه شهادت، متحمل ضرری شده است که دادگاه آن را جبران کند و آیا درخواستی دارد؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ گفت:
«درخواستی ندارم اما برای آمدن من مسائل و مشکلاتی بود که شاید لازم باشد شما در جریان آنها قرار بگیرید. مجبور شدم بلیت هواپیمای خودم را خودم پرداخت کنم اما این مهم نیست. به هر حال اینکه مشکل مالی داشته باشم یا تقاضایی داشته باشم در میان نیست.»
رییس دادگاه گفت که خبر نداشته و او میتواند بلیتش را برای دادگاه ایمیل کند. نشاطی ملکیانس گفت: «من سعی میکنم همه موارد را برای شما بنویسم و ایمیل کنم تا در جریان قرار بگیرید.»
…
بدین ترتیب آخرین جلسه دادگاه حمید نوری در سال ۲۰۲۱، به پایان رسید. جلسه بعدی دادگاه، در روز دهم ماه ژانویه سال ۲۰۲۲ برگزار خواهد شد و شاهدان و شاکیان دیگری در دادگاه، اظهاراتشان را بیان خواهند کرد.
دادگاه حمید نوری دستکم تا چهاردهم ماه آوریل سال ۲۰۲۲ و تا ۹۳ جلسه ادامه خواهد داشت و در آن علاوه بر شاهدان و شاکیان، برخی کارشناسان نیز به ارائه نظر تحلیلی خود خواهند پرداخت.
********
پنجاه و چهارمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز دوشنبه ٢٩ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٢٠ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
پنجاه و چهارمین جلسه دادگاه حمید نوری، روز دوشنبه ۲۹ آذر با شهادت حسین ملکی در استکهلم سوئد برگزار شد. حسین ملکی در پنجم مهرماه ۱۳۵۹ در سن نوزده سالگی توسط دو مامور لباس شخصی دستگیر و به جرم هواداری از گروه فرقان به حبس ابد محکوم شد.
حسین ملکی موقع بازداشت ۱۹ ساله بود و مهر ۱۳۶۰ در یک دادگاه اسلامی دو سه دقیقهای به حبس ابد محکوم شدم. اما بعدا حکم من از ابد به 8 سال تغییر کرد… وقتی حمید عباسی سه فرم به من داد امضا کنم دیدم حکم من تغییر کرده و 15 سال شده است. از حمید عباسی پرسیدم چرا جرم من ارتقا یافته؟ نوری گفت: وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نامهای از خمینی گرفته تا همه حکمهایی که منتظری داده باید تغییر کند. خمینی نوشته با 99 درصد حکمها مخالف است و باید دوباره همه را به حکمهای قبلی برمیگرداند… گفتم پس چرا حکم ابد مرا برنگرداندند و 15 سال دادند؟ نوری با هم خنده تحقیرآمیزی که داشت گفت: فرقی بین 15 سال و ابد وجود ندارد و شاید زنده بیرون بروید… فکر نکنید تا الان زنده ماندهاید ما هر زمان بخواهیم شدت عمل به خرج میدهیم… من فرمها را امضا کردم و چشمبند زدم و برگشتم به بند جهاد…
حسین ملکی در بهمن ۱۳۶۶ با گروهی که در اعتصاب غذا بودند، از زندان اوین به گوهردشت منتقل شد و اولین ملاقات او با حمید نوری در همان شب اول صورت گرفت.
حسین ملکی به تشریح اتفاقات و دیدهها و شنیدههایش درباره دوران اعدامها پرداخت و شهادت داد که هرگز در برابر هیات مرگ قرار نگرفت و حکمش در مهر ۶۷ به ۱۵ سال حبس تغییر کرد.
حسین ملکی به عنوان شاهد گفت که در سال ۱۳۶۹ در زندان اوین متوجه شد که نام واقعی حمید عباسی، حمید نوری است. وی به گفته خود از سال ۱۳۵۹ به دلیل همکاری با «گروه فرقان» بازداشت و به حبس ابد محکوم شد و یازده سال را در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت سپری کرد.
به گفته ملکی، علیاکبر ناطقنوری، «حاکم شرع گروه فرقان بود و بعد از دستگیری اول رهبران گروه فرقان و محاکمه آنان، ناطق نوری این سمت را به (علی) مبشری واگذار کرد.»
علی اکبر ناطق نوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است که پیشتر وزیر کشور، رییس مجلس شورای اسلامی و رییس دفتر بازرسی دفتر آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، بوده است.
حسین ملکی گفت که بهمن ۱۳۶۶ به اتفاق تعدادی دیگر از زندانیان به زندان گوهردشت منتقل شد و در شب ورود به این زندان، حمید عباسی را به اتفاق داود لشکری و ناصریان(محمد مقیسه) دید.
ملکی اما گفت که حمید نوری نقش اصلی را در انتقال او و دیگر زندانیان به بند جهاد زندان گوهردشت داشته است و او دو بار حمید عباسی را بدون چشمبند در این زندان دید:
«حمید عباسی(نوری) تصمیمگیرنده بود و دستور میداد که باید برویم آنجا. ناصریان(محمد مقیسه) و داود لشکری هم با تعدادی پاسدار بودند.»
…
دادستان: صبح بخیر. من مارتینا وینسلو هستم یکی از دادستانهای این پرونده. همانطور که رییس دادگاه هم گفت اگر شما در مورد مطلبی مطمئن نیستید بگویید چون خیلی وقت پیش از این روی داده است. امروز شما به این جا آمدید تا در مورد مشاهدات خود حرف بزنید. اگر مسایلی را از دیگران شنیدید واضحتر روشن کنید.
دادستان: من میدانم شما در زندانهای ایران بودید. کی دستگیر شدید؟ تاریخ را به ایرانی هم بگویید اشکالی ندارد. چه مدت زندانی بودی؟
حسین ملکی: من در مهر ماه سال 59 در تهران دستگیر شدم. آن سال تقریبا فضای ایران فضای بازی بود. من توسط دو نفر لباس شخصی دستگیر شدم و مرا به نزدیکترین کمیته بردند. به دلیل این که کتابهایی در کیفم بود مربوط به گروه فرقان مرا به کمیته دیگری منتقل کردند.
دادستان: آیا شما را مدت طولانی بازداشت کردند؟
حسین ملکی: بلی مرا به زندان اوین فرستادند و زمان زندان 11 ساله من آغاز شد.
دادستان: فرقان چیست؟ چه نوع سازمانی است؟
حسین ملکی: یک سازمان با ایدئولوژی مذهبی بود که مخالف جمهوری اسلامی بود.
دادستان: خوب چه پیام سیاسی و اهدافی داشت؟
حسین ملکی: اهدافشان این بود که رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم ضدمردمی است و به همین دلیل میخواستند این حکومت سرنگون شود.
دادستان: ایدئولوژیشان چی بود؟ برای چه چیزی مبارزه میکردند؟
حسین ملکی: ایدئولوژی اسلامی داشتند. اما این ایدئولوژی شان مخالف حاکمیت اسلامی بود.
دادستان: مارکسیست یا سوسیالیست نبودند؟
حسین ملکی: مارکسیست نبودند اما به نوعی سوسیالیسم را قبول داشتند.
دادستان: کی آوردنت به اوین؟
حسین ملکی: هفتم مهر ماه من به زندان اوین تحویل داده شدم.
دادستان: چه سالی؟
حسین ملکی: 1359
دادستان: آن موقع چند سال داشتید؟
حسین ملکی: 19 سالم بود.
دادستان: چه مدت زمانی اوین بودید؟
حسین ملکی: من تا تیر ماه 1369 در زندان اوین بودم.
دادستان: بعدش چی شد؟
حسین ملکی: در ابتدا مرا آوردند به زندان اوین. من به مدت شش ماه و نیم ماه در سلولهای انفرادی 209 بودم.
دادستان: بعد چی شد؟
حسین ملکی: بعد من به بند عمومی منتقل شدم و سپس مهر ماه به دادگاه برده شدم.
مرا بردند به اتاقی و گفتند چشمبندت را بردار. برداشتم و دیدم به فاصله نیم متر با من یک قفسه کتاب بود. یک نفر از پشت سر من صحبت کرد و گفت: بسمالله رحمان الرحیم. دادگاه شما شروع میشود. سپس پرسید: اسلحهها را چه کار کردید؟ گفتم کدام اسلحهها؟ یکی گفت حاج آقا پرونده را هنوز به دادگاه نیاوردند و در راه است.
دادستان: متاسفانه حرفت را باید قطع کنم. شما را به چند سال زندان محکوم کردند؟
حسین ملکی: بلی به حبس ابد محکوم شدم.
دادستان: بعد هنوز اوین بودید؟
حسین ملکی: بلی تا 1361.
دادستان: اتهامت چی بود؟
حسین ملکی: هواداری از گروه فرقان.
دادستان: سال 61 میبرنت به زندان دیگر؟
حسین ملکی: تیرماه 61 مرا از زندان اوین به قزلحصار منتقل میکنند.
دادستان: چه مدت زمانی آنجا بودید؟
حسین ملکی: تا زمان 1365.
دادستان: بعد چی شد؟
حسین ملکی: هنگامی که زندانیان قزلحصار تخلیه شد مرا با سایر زندانیان دوباره به اوین برگرداندند. تا 1366 در اوین بودم. این سال در بندی که من بودم از بهمن ماه که در اعتصاب غذا بودیم همه ما را به زندان گوهردشت منتقل کردند.
دادستان: تو هم اعتصاب کرده بودید:
حسین ملکی: بلی.
دادستان: شما بهمن 66 به گوهردشت آمدید؟
حسین ملکی: بلی.
دادستان: همه زندانیان آن بند اعتصابی را به گوهردشت آوردند.
حسین ملکی: بلی.
دادستان: در گوهردشت چه اتفاقی افتاد؟
حسین ملکی: من میتوانم هنگام ورود به گوهردشت با تعریف کنم؟
دادستان: بگو.
حسین ملکی: هنگامی که اتوبوس ما وارد محوطه گوهردشت شد و ما پیاده شدیدم به ما فریاد زدند همه بدوند. شب بود من هم میدویدم اما پاسدار از هر طرف به سر و صورت ما میزدند اما ما باید میدویم. تا رسیدیم به داخل یک ساختمان و گفتند ما بایستیم اما آنها همچنان به زدن ما ادامه میدادند. به من و بقیه گفتند لباسهایمان را دربیاوریم. لباسهایمان را در آوردیم و مرا با چند نفر وارد اتاقی کردند. وقتی که کمی فضا آرام شد یکی فریاد میزد اینجا زندان گوهردشت است. اعتصاب غذایتان را بکشنید. ما در درون اتاق این صدا را میشنیدیم و از بیرون میآمد. بعد یک پاسدا در اتاق ما را باز کرد و یک قابلمه غذا درون اتاق ما گذاشت. بعد از چند لحظه در اتاق باز شد و ناصریان و دو نفر دیگر وارد شدند. ناصریان را از زندان قزل حصار به عنوان دادیار میشناختم ولی آن دو نفر را اولین بار میدیدم. ناصریان گفت یا اعتصاب غذایتان را میشکنید و یا همین فضای ضرب و شتم ادامه خواهد داشت. ما با هم تصمیم گرفتیم اعتصاب غذا را بشکنیم. بعد از دو سه روزی که در آن بند بودیم من و چند نفر را به بند فرعی 17 بردند. ما مجموعا 16 و یا 17 نفر بودیم که چند نفرشان مجاهد بودند و بقیه جرایمی مختلفی مثل من داشتند. تا خرداد ماه 1367 ما توی همان فرعی بودیم. خرداد ماه 1367 مرا به همراه همه زندانیان این بند به سالن 1 گوهردشت منتقل کردند. این وضعیت تا تیر ماه 67 ادامه داشت. 27 تیر ماه 1367 حکومت اسلامی قطعنامه را پذیرفت و جنگ ایران و عراق پایان یافت. با وجود این که همه اعضای زندانی در بند ما احساس خوبی داشتند اما من چنین حسی نداشتم. اما هرگز فکر نمی کردم چه اتفاقی در انتظار ماست. دو سه روز بعد از پایان جنگ به ما گفتند وسایلتان را جمع کنید و به حیات بروید. پس از حدود نیم ساعت و یا بیشتر ناصریان و دیگران آمدند حیات. ناصریان به ما گفت فاضلابهای این جا مشکل پیدا کرده از اینرو شما را باید به بند جهاد منتقل کنیم. بعد از رفتن ناصریان دو نفر دیگر با پاسداران بودند اما معلوم بود که این دو نفر شاخصتر از سایر پاسداران هستند. یکی داوود لشکری بود و آن فرد دیگر را حمید عباسی صدا میکردند. من این اسامی را بعدا از بچهها شنیدیم. حمید عباسی همان فردی بود که در شب ورود ما با ناصریان به بند ما آمده بود و نفر سوم همین داوود لشکری بود. من و بقیه بچهها اعتراض کردیم و گفتیم نمیخواهیم به بند جهاد برویم. حمید عباسی گفت شما به بند جهاد منتقل نمیشوید و به بند مقابل جهاد میروید… این بحثها ادامه داد داشت… به طور مشخص سه نفر از بچهها را از بین ما بیرون کشیدند و شروع کردند به کتک زدن آنها. بعد از این ماجرا همه ما مجبوری شدیم بپذیریم تا ما را به بند جهاد بفرستند…
…
حسین ملکی گفت حکم حبس ابدش در سال ۱۳۶۴ بعد از دیدار با نماینده آیتالله منتظری در زندان قزلحصار به هشت سال زندان کاهش یافت: «نماینده آقای منتظری یک آخوندی به نام ناصری بود با من صحبت کرد و سئوالاتی از این قبیل پرسید که بروی بیرون زندان چه خواهی کرد و آیا حاضر به مصاحبه هستی یا نیستی. بعد از ملاقات، حکم من از ابد به هشت سال کاهش یافت. مهرماه حکم من تمام شد و من باید آزاد میشدم اما هنوز در زندان بودم. اواخر مهر یا اوایل آبان حمید عباسی(نوری) مرا صدا کرد. رفتم داخل اتاق. گفت چشمبندت را بردار. برداشتم. سه برگه به من داد، گفت بخوان، بنویس رؤیت شد و امضا کن. من خواندم و دیدم که حکمم باز تغییر کرده و به ۱۵ سال زندان تبدیل شده است. از حمید عباسی(نوری) سوال کردم که چرا به حکم من اضافه شده و چرا آزاد نشدهام؟ جواب داد که وزارت اطلاعات یک نامه از خمینی گرفته و تمام حکمهایی که تحت عنوان عفو آقای منتظری تقلیل پیدا کرده را دوباره بازبینی میکند و با ۹۹ درصد این عفوها مخالف است و این حکمها را بر میگرداند.»
ملکی افزود که حمید نوری به او گفته است: « گفت تو دعا کن که زنده از اینجا بروی بیرون؛ فرقی بین ۱۵ سال و ابد نیست. فکر نکن که از دست ما در رفتهاید و زنده ماندهاید. هر زمان و هر لحظه لازم باشد، در برخورد با شما شدت عمل به خرج میدهیم.»
حسین ملکی از دیدار دیگرش با حمید نوری در زندان گوهردشت گفت: «اواخر شهریور یا مهرماه، خمینی فتوا داده و شطرنج و موسیقی را آزاد کرده بود. خودم شخصا از حمید عباسی(نوری) پرسیدم الان که دیگر شطرنج آزاد شده و از نظر شما حرام نیست، ما میتوانیم شطرنج بازی کنیم؟ با لبخند تحقیرآمیز همیشگیاش گفت که شما خوب میدانید امام برای چه شطرنج را آزاد کرده. این برای مردم بیرون است و برای شما همچنان ممنوع است. قبل از آن ما، با خمیر نان مهرههای شطرنج درست کرده و بهطور پنهانی، دور از چشم پاسدارها، داخل بند شطرنج بازی میکردیم.»
حسین ملکی در ادامه دادگاه گفت بعد از اعدامها هم سه بار حمید عباسی را دیده بود: «من اواخر بهمن ۱۳۶۷ به اوین منتقل شدم و تا زمان آزادی در اردیبهشت ۱۳۷۰ در زندان اوین بودم. حمید عباسی(نوری) معاون ناصریان(محمد مقیسه) در دادیاری زندان اوین بود و بعد از رفتن ناصریان(محمد مقیسه) از اوین، باز حمید نوری معاون شیخپور بود که جانشین ناصریان شده بود.»
وی سپس درباره دیدارش با حمید نوری در سال ۱۳۶۹ در زندان اوین توضیح داد که در همین روز متوجه شد که نام واقعی حمید عباسی، حمید نوری است: «در سالن دو آموزشگاه که جانبهدر بردگان از اعدامهای ۱۳۶۷ در آن بودند، زندانیهای جوان و کمسن و سالی هم بودند که در جریان یک مسابقه فوتبال در تهران دست به اعتراض زده بودند و زندانی شده بودند، تعدادی زندانی مرتبط با به وزارت امور خارجه بودند. آذر همان سال میخواستند یک تیم فوتبال، والیبال و کشتی را برای مسابقه به زندان قزلحصار ببرند و اجازه حضور به یک زندانی به اسم حسین توکلی را که بهدلیل جرایم غیرسیاسی او را گرفته بودند و از چهرههای ورزشی شناختهشدهای در رشته والیبال و واترپولو بود نمیدادند. در همین زمینه دادیار سوم زندان که حمید رحمانی یا رحمانیان نام داشت گفت که حمید نوری خودش میآید و من متوجه شدم که نام واقعی حمید عباسی، حمید نوری است.»
به گفته ملکی، ۲۲ بهمن همان سال عفو عمومی اعلام و ۷۰۰ زندانی را آزاد کردند: «یک ملاقات حضوری به ما در همه بندها دادند در جایی که دوستان ما را چند ماه قبل در آنجا به دار کشیده بودند و رفتار ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی(نوری) مثل فرماندهان جنگی بود که پیروز شده بودند و بر روی اجساد بر زمین افتاده داشتند قدم میزدند و سان میدیدند.»
احتمالا گروه فرقان برای بخشی زیادی از افکار عمومی چندان شناخته شده نیست. اما طبق اعلام رسمی مقامات آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی، فرقان گروهی مسلح مخالف نظام جمهوری اسلامی ايران بود که با چند ترور مهم و کشتن برخی از شخصيتهای کليدی جمهوری اسلامی وارد عرصه سياست ايران شد.
بنا به ادعای جمهوری اسلامی اين گروه تعدادی جوان بودند که برداشتها و تفسيرهای تندروانهای از اسلام سياسی و قرآ ن داشتند و با تفسيری که از قرآن میکردند، خود را فرقان يعنی جدا کننده بين حق و باطل میدانستند.
رهبر گروه فرقان شخصی به نام «اکبر گودرزی» معرفی شد که قبل از انقلاب ۱۳۵۷ در حوزه علميه طلبه بود که در ۱۸ دی ۱۳۵۸ دستگير شد و در روز ۳ خرداد ۱۳۵۹ در ۲۴ سالگی تيرباران شد.
به گفته جمهوری اسلامی گروه فرقان معتقد بودکه حکومت وقت جمهوری اسلامی يک حکومت منحرف از اسلام است و چون متفکرينی چون مرتضی مطهری و محمد مفتح نقش اصلی را در انحراف آن داشتهاند بايد ترورها متوجه چنين افرادی باشد. در همين چارچوب ۸ ترور به گروه فرقان منتسب هست.
ترور مرتضی مطهری که از او بهعنوان مهمترين متفکر جمهوری اسلامی ياد میشود در ارديبهشت ١٣٥٨، ترور محمد مفتح ديگر روحانی معروف و نزديک به آيتالله خمینی در ۲۷ آذر، ترور مهدی عراقی از سران موتلفه، از مدیران روزنامه کیهان و از غير روحانيون نزديک به محفل خصوصی آيتالله خمینی در چهارم شهريور ۵۸، ترور آِيتالله قاضی طباطبايی مهمترين روحانی حکومت در تبريز، ترور تيمسار قرهنی رييس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی و ترور حاجی تقی طرخانی از ديگر اعضای موتلفه و ترور شيخ قاسم اسلامی. البته در انتساب اين ترورها به سازمان فرقان، غير از ادعاهای جمهوری اسلامی سند مستقل و معتبر ديگری ارائه نشده است.
ترور اکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۵۸ هم منتسب به سازمان فرقان است اما هاشمی رفسنجانی از اين ترور جان سالم بدر برد.
گودرزی در دادگاه جمهوری اسلامی در مورد چگونگی تشکیل فرقان چنین گفته است:
«ما از ابتدایی که شروع کردیم، چهار پنج نفر بودهایم، مسائل فکری و اعتقادی و سیاسی را با همدیگر مطرح و تحلیل میکردیم و نتیجهگیریهایمان را بهصورت کتابهای ایدئولوژیکی یا به صورت نشریات سیاسی منتشر کردیم. سیر کار ما این چنین بوده است»(کتاب ماه، فرهنگی تاریخی یادآور شماره ۶،۷،۸ ص ۲۹۰)
از حدود ۷۰ نفری که به روايت جمهوری اسلامی از اين سازمان در يک خانه تيمی بازداشت شدند ، ۲۵ نفر از جمله اکبر گودرزی رهبر سازمان اعدام شدند و بعد از آن هم ديگر خبری از اين گروه نشد.
حسن آقرلو یکی دیگر از رهبران فرقان در بازجوییهای خود دلایل ترور مقامات جمهوری اسلامی را اینگونه توضیح داده است :
«قرهنی به دلیل عضویتش در باند زور، مطهری به دلیل عضویتش در باند تزویر كه همان روحانیت انحصارطلب میباشد، رفسنجانی به دلایل بالا، رضی شیرازی به دلایل بالا، دشتیانه به دلیل بالا، لاجوردی به دلیل عضویت در باند زر، مفتح به دلیل عضویت در باند تزویر، مهدیان به دلیل عضویت در باند زر، طرخانی به دلیل عضویت در باند زر…»(پرونده حسن آقرلو، آرشیو مركز اسناد انقلاب اسلامی، كد ۸۶۴۱ )
بر اساس برآورد نیروهای امنیتی درگیر در پرونده فرقان، اعضای آن «۱۲۰ نفر بودند که هسته عملیاتیشان به پنجاه نفر میرسید.» و نیروهایی که مستقیما در عملیات نظامی دست داشتند ۱۷ نفر بودند. در این تصمیمگیری حسن آقرلو، محمد متحدی، عباس عسگری و علیرضا شاهبابابیگ، حمید نیکنام و غلامرضا یوسفی شرکت داشتند. این تصمیمگیری در خانهای تیمی واقع در خیابان آزادی که توسط محسن سیاهپوش اجاره شده بود گرفته شد.(از پرونده اکبر گودرزی سوال ۲۲۵)
گروه فرقان در سال ۱۳۵۶ش، بهوسیله اکبر گودرزی، از اهالی لرستان، فعالیت سازمانی و تشکیلاتی خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۵5، گودرزی بر اساس آموزههای نشات گرفته از تفسیرهای شخصی خود از قرآن، به شدت علیه روحانیت حمله و انتقاد نمود. گروه فرقان رویکردی ابزاری به دین و آیات قرآنی، به خصوص تاویل مفاهیمی مانند توحید و توجیه اجتماعی، داشتند و بر اساس این دیدگاه تعابیری مانند جامعه بیطبقه توحیدی مطرح کردند.
مرتضی مطهری در مقدمه کتاب جهانبینی توحیدی به رویکرد اعضای فرقان پاسخ داد. گروه، بیشترین مخالفت خود را با حوزههای دینی و روحانیت اظهار میکرد و بنمایه اصلی ایدئولوژی این گروه، مخالفت با روحانیت و به اعتقاد خودشان تبلیغ اسلام راستین بود. اعضای گروه فرقان در ظاهر خواستار سقوط حکومت شاه بودند و روحانیت را ضد توحیدیترین عناصر جامعه دانسته و معتقد بودند که باید در کمترین زمان ممکن با توسل به قهر و آتش و سلاح آنان را از میان برداشت.
نحوه جذب همه اعضای گروه فرقان به یک طریق نبود، ولی اکثر عضوگیریها، از محلاتی بود که رهبر سازمان در آن محلات به کار تفسیر قرآن و سخنرانی میپرداخت. اکثر اعضای گروه فرقان را ساکنین محلات پایینشهر تهران تشکیل میدادند. رهبر گروه، در سال 1355، به محله قلهک آمد و در مسجد «خمسه» به تفسیر قرآن پرداخت و اولین تفسیر او سوره مومنون و صحیفه سجادیه بود. او در ابتدا با عبا و عمامه به سخنرانی و تفسیر میپرداخت ولی بعد از مدتی از لباس روحانیت بیرون آمد و با لباس شخصی به تفسیر قرآن پرداخت.
شناسایی و دستگیری تعدادی از اعضای گروه فرقان در تاریخ 22 دیماه 1358 بود که پس از محاکمه در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شدند و حکم آنها در تاریخ 13 اسفندماه 1358، توسط دادستانی انقلاب به مورد اجرا گذاشته شد. اما رهبر سازمان فرقان که در دی ماه 1358 دستگیر شده بود بههمراه پنج نفر دیگر از اعضای فرقان در تاریخ 3 خردادماه 1359، تیرباران شدند. در این رابطه، دادگاه انقلاب اسلامی اعلامیهای با این مضمون انتشار داد: «6 تن از بنیانگذاران و کادر رهبری گروه تروریستی و ضد اسلامی فرقان که در طرح پیشنهاد و تصویب ترور شخصیتهایی چون استاد مطهری، حجتالاسلام دکتر مفتح، دو پاسدارش(بهمنی و نعمتی) و حاج مهدی عراقی و پسرش حسام عراقی و تیمسار ولیالله قرنی و طرح سرقتهای مسلحانهی متعددی از بانکهای، نقش درجه یک داشتند و در انحراف بردن نوجوانان یا جوانان و بدعتگذاری در دین با پوششی از قرآن به نام اسلام، مهلکترین ضربات را بر پیکر اسلام و جامعه زدند، در دادگاه اسلامی ایران محاکمه شدند. دادگاه پس از شور، مشورت و نشست، آنها را مفسد فیالارض و محارب با خدا و رسول خدا شناخت. حکم صادره در سحرگاه روز سهشنبه، 3/3/1359، در مورد: آقایان اکبر گودرزی- علی حاتمی-عباس عسکری- حسن اقرلو- سعید مرآت-علیرضا شابابابیگتبریزی به اجرا درآمد.»(علی بابایی، داوود(1383). بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟(از بازرگان تا خاتمی)، جلد دوم، تهران: امید فردا)
شاهد در مجموع یازده سال در زندانهای اوین، قزل حصار، و گوهردشت زندانی بود. حسین ملکی در سال ۱۳۷۰ از زندان آزاد شد.
دادگاه حمید نوری روز چهارشنبه ٢٢ سپتامبر ادامه خواهد یافت.
*******
پنجاه و سومین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز پنجشنبه ٢٥ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٦ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
دادگاه حمید نوری روز پنجشنبه ۲۵ آذر در استکهلم سوئد ادامه یافت و در جریان آن، مهرزاد دشتبانی به عنوان شاهد حضور داشت.
مهرزاد دشتبانی بار اول در پاییز سال ۶۰ به ظن هواداری از سازمان مجاهدین خلق و بار دوم در اواخر سال ۶۱ به جرم فعالیت در سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر دستگیر شد. شاهد را به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند و بعدا به پنج سال زندان محکوم شد.
مهرزاد دشتبانی از سال ۶۴ تا ۶۶ در زندان گوهردشت زندانی بود. وی بارها در زندانهای گوهردشت و اوین با حمید نوری روبهرو شده بود. او در تمام دوره زندان تنها یک مرتبه ملاقات حضوری داشت که با حضور حمید نوری صورت گرفت.
حمید نوری سعی کرده بود در این ملاقات برای گرفتن تعهد و امضاء زندانی از پدر و مادر او استفاده کند. او گفته بود این (مهرزاد دشتبانی) خودش میخواهد در زندان بماند و اگر امضاء کند همین الان آزاد میشود. او تاکید کرده بود که مقامات زندان از این به بعد مسئولیتی در قبال عواقب این مسئله ندارند.
مهرزاد توضیح داد که چگونه پس از امتناع از نوشتن انزجارنامه و تعهد کتبی در پایان محکومیت پنج سالهاش، توسط حمید نوری در زندان گوهردشت مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت. شاهد گفت حمید نوری گلویش را گرفته بود و فشار میداد. نوری در همان حال سر او را به میز میکوبید و فریاد میزد که تو حق و لیاقت آزادی را نداری و خودم تو را میکشم. شاهد همچنین تجربه ضرب و شتم گروهی را توسط نوری و همکارانش دارد. دشتبانی پس از این حادثه در فاصله کوتاهی به زندان اوین منتقل و از اواخر سال ۶۶ تا روز پذیرش قطعنامه در سلول انفرادی نگهداری شد.
مهرزاد دشتبانی که ساکن سوئد است در دادگاه محاکمه حمید نوری گفت که بعد از اتمام حکمش به اتاق دادیاری در زندان گوهردشت رفت که عنوانش «اتاق آزادی» بود: «آقای عباسی(حمید نوری) مرا صدا کرد و خیلی آرام به من گفت که تو حکمت تمام شده، امیدوارم بروی بیرون و یک زندگی خوب و سالم را شروع کنی و در حقیقت کار سیاسی را ول کنی. بعد دو فرم جلوی من گذاشت، یک فرم انزجار از گروه خودم و یک فرم هم تعهد. گفتم که امضا نمیکنم و سازمان من عملا دیگر وجود ندارد. چیزی را که وجود ندارد من چرا باید محکوم کنم؟ خیلی عصبانی شد. دستهایش را انداخت دور گردن من و حلقه کرد. گفت کی گفته تو باید آزاد شوی؟ تو یک خبیث هستی. من خودم میکشمت. همینطور که گردن مرا فشار میداد، سرم را به میز میزد. تمام سر و صورتم خونین بود.»
دشتبانی در ادامه گفت که چند بار دیگر به اتاق دادیاری منتقل شد و از او خواستند که این فرمها را پر کند اما چون نپذیرفت، به جای آزادی به زندان اوین منتقل شد: «فحش میدادند و تهدید میکردند که اگر نروی میتوانیم اعدامت کنیم. به شکلها و وسیلههای مختلف فشار میآوردند که من فرمها را امضا کنم.»
این اتفاق به گفته او، در پاییز سال ۶۶ رخ داد و بعد از این اتفاق او به سلولهای انفرادی منتقل شد.
دشتبانی بعد از انتقال به زندان اوین هم حمید نوری را به گفته خود دیده است: «در طول دوران زندان یکمرتبه ملاقات حضوری داشتم که ایشان(حمید نوری) به پدر و مادرم گفت این خودش میخواهد توی زندان بماند و ما از این به بعد هیچ مسئولیتی در قبال عواقب این مسئله نداریم. اگر تعهد بدهد همین الان ولش میکنیم. مادر من شروع به گریه کرد و پدرم به من میگفت بنویس و بیا بیرون.»
او همچنین گفت که روز پذیرش قطعنامه پایان جنگ ایران و عراق، در زندان اوین بود: «از تلویزیون پیام خمینی برای ختم جنگ را دیدیم که جام زهر را نوشید. فکر میکردیم شرایط در زندان سخت خواهد شد اما فکر نمیکردیم چشمانداز اعدام به این گستردگی باشد.»
سوئدی سئوال
قاضی یا رییس دادگاه: همه خوش آمدید به سالن 37 به خصوص مهرزاد دشتبانی.
قاضی: شما ساکن سوئد هستید. آیا میخواهید فارسی صحبت کنید یا سوئدی؟
مهرزاد: من میتوانم سوئدی صحبت کنم اما ترجیح میدهم فارسی صحبت کنم تا جملاتی را از دست ندهم.
قاضی: من اسمم توماس آندرسن قاضی و رییس این جلسه هستم. این شهادت در مورد مشاهدات شما از زندن گوهردشت و اوین است در سالهای 88 و 89.
قاضی: من هرچه میگویم شما همان را تکرار کنید:
مهرزاد: من مهرزاد دشتبانی قول میدهم و قسم میخورم به شرف و وجدانم من تمام واقعیت را خواهم گفت. مطلبی را کتمان و اضافه و عوض نخواهم کرد.
دادستان: صبح آقای مهرزاد بخیر. همانطور که رییس جلسه توضیح دادند اگر چیزی برای شما روشن نیست صریحا به ما بگویید. آن مسایلی که مورد علاقه ما هست مسایلی است که خود شما دیدهاید و اگر از کس دیگری شنیدهاید آن را خیلی صریح بگویید.
دادستان: شما دهه شصت توی ایران زندانی بودید. درسته؟
مهرزاد: دهه شصت درسته.
دادستان: چرا زندانی شدید؟
مهرزاد: من با سازمانی کار میکردم به نام سازمان پیکار در راه آزادی طیقه کارگر.
دادستان: شما کوتاه توضیح دهید پیکار چگونه تشکیلاتی بود؟
مهرزاد: پیکار یک سازمان سیاسی بود و به هیچ از یک از بلوکهای سیاسی آن دوره مانند چین و شوروی وابسته نبود. پیکار معتقد بود کارگران از طریق یک انقلاب اجتماعی میتوانند قدرت را به جامعه برگردانند. ما فعالیتی که داشتیم عموما در کارخانهها و دانشگاهها و محلات و جمعیتهای زنان بود.
دادستان: میتوانیم بگوییم یک سازمان مارکسیست و کمونیست بود؟
مهرزاد: بلی.
دادستان: شما کی دستگیر شدید؟
مهرزاد: من دو مرتبه دستگیر شدم. یک بار پاییز سال 60 بود اما مظنون بودند من وابسته به سازمان مجاهدینم. در حقیقت من شناسنامه و اسم جعلی داشتم. براساس آدرس محلی که اقامتگاه من بود یک یتیمخانه بود. من بچهها آنجا را میشناختم. من مدرسه عالی موسیقی میرفتم و تعدادی از این بچهها توی آن مدرسه با من هم شاگردی بودند. من دستگیر شدم و مدتی زیر بازجویی بودم.
دادستان: دفعه دوم کی دستگیر شدید؟
مهرزاد: آخرهای سال 61 بود. آن موقع مرا به زندان اوین بردند. یک دوره زیر بازجویی بودم. بعد مرا فرستادند سالن 3 آموزشگاه در زندان اوین. بعد منتقلم کردند به زندان قزلحصار در همان سال 62. من در قزلحصار بودم تا سال 64 تا موقعی که زندانیان سیاسی را به گوهردشت منتقل کردند. من هم به گوهر دشت منتقل شدم. تا سال 66 در زندان گوهردشت بودم. بعد حکمم تمام شد. من 5 سال حکم داشتم. من رفتم دادیاری که اسمش اتاق آزادی هم بود و هم دادیاری. بعد آنجا شرایط آزادی را قبول نکردم و بعد از آن همهاش انفرادی بودم تا منتقلم کردند به زندان اوین. من تا روز پذیرش قطعنامه در انفرادی بودم. آن روز ما را از انفرادی آوردند بند 2 پایین.
قاضی: ببنید شما در کلیت میگویید اما طوری بگویید تا قضیه دستگیرمان شود. ببینید مثلا 1361 دستگیر شدید. چرا؟
مهرزاد: من رفته بودم شمال ایران برای یک کار سیاسی. حدود چند هفته آنجا بودم موقعی که برمیگشتم ما یک خونه داشتیم و با یک رفیق تشکیلاتی هم خانه بودیم. هنگامی که از بیرون به آپارتمان نگاه کردم تمام آن قرارهایی که گذاشته سالم به نظر میآمد. برای مثال ما پرده را نیم متر باز میگذاشتیم.
قاضی: من میخواهم علت دستگیری شما چی بود؟
مهرزاد: این مربوط به دوره اول بود اما سئوال از دوره دوم کردید. من آن را توضیح دادم.
قاضی: خیلی خوب حالا شما ربه چه جرمی دستگیر شدید؟
مهرزاد: من موقعی که خانه اومدم آن رفیق خونه نبود… من توی خونه را نگاه کردم همه چیز سالم بود… من برای چک کردن خونه بیرون رفتم. پیاده آومدم از میرداماد تا زیر پل سیدخندان. آنجا دو ماشین آمد و مرا دستگیر کردند. مرا به زندان اوین منتقل شدم. مرا 209 بردند. من بیشتر به این فکر بودم که مرا برای چی گرفتند؟ بازجوی من نامش رحیم بود. او بازجویی زندانیان پیکاری بود. او به من گفت بنویس و چیز اضافی نگفت. من چیزی نداشتم بنویسم. او برگشت و نامی را به من گفت: امید کجاست؟ من خیالم کمی راحت شد با این سئوالی که کرد. چرا که امید یکی از همکلاسیهای من بود و کارهای موزیک در سازمان انجام میداد. من در بازجویی گفتم من چپ بودم. من حتی هواداری تشکیلاتی را نیز من نپذیرفتم. گفتند از دور مثل امید در کارهای موزیک فعال بودید؟ گفتم بلی. به همین دلیل حکم کمی گرفتم 5 سال و بعد از آن دورهای که زیر بازجویی بودم مرا فرستادند اتاق 72 و سالن 3 آموزشگاه.
قاضی: حالا در نهایت شما به گوهردشت منتقل میشوید؟
مهرزاد: بلی.
قاضی: در سال 66 شما را به دادیاری میخواهند. حالا من از دادستان میخواهم از این جا ادامه دهد.
دادستان: بعد از این که به گوهردشت رفتید باز هم به زندان دیگر فرستادند؟
مهرزاد: بلی مرا فرستادند به زندان اوین.
دادستان: به لحاظ زمانی کی شما را از گوهردشت به اوین فرستادند؟
مهرزاد: آخرهای 66 بود.
دادستان: ماهش یاد میآید
مهرزاد: نه
دادستان: چند وقت سلول انفرادی بودید؟
مهرزاد: تا روز پذیرش قطعنامه(پایان جنگ ایران و عراق) سلول انفرادی بودم. آن روز مرا به بند آوردند.
دادستان: بعد چی شد؟
مهرزاد: حدودا صبح ما را آوردند هواخوری. ما مشغول توپ بازی بودیم و از هوای آزاد بعد از ماهها لذت میبردیم بهطور جمعی. همدیگر را بغل میکردیم و از وجود همدیگر لذت میبردیم. بعد حدودا اومدیم توی بند. تقریبا غروب بود. از تلویزیون پیام ختم جنگ خمینی را شنیدیم که جام زهر را نوشید. ما دستور جلسه دادیم و صحبت کردیم که وضعیت بعد از جنگ چگونه خواهد شد. با زندانیانی که وضعیت مشابه داشتیم. حدود 10 تا 15 نفر بودیم. ما فکر میکردیم شرایط زنان سخت خواهد شد. فکر میکردیم شرایط زندان را سختتر خواهند کرد و حتی تعدادی را اعدام خواهند کرد. اما هرگز فکر نمیکردیم ابعاد آن به این وسعت باشد. مدتی گذشت و شب شد. پاسداری اومد و گفت وسایلتان را جمع کنید برویم. ما بردند سوار مینیبوسی کردند. ما را به ساختمان آسایشگاه انفرادیهای اوین بردند. میخواستند ما را داخل آن جا ببرند. من نشستم و گفتم من قبلا آنجا بودم. الان باید مرا به بند ملیکشها را بفرستید. همان بچههایی که حکمشان تمام شده بود اما شرایط زندان را نپذیرفته بودند در این بند بودند.
دادستان: بعد چی شد؟
مهرزاد: پاسدار به حسینزاده مدیر زندان زنگ زد. پاسدار گفت حسینزاده قول داده وضعیت ما را تا یکی دو روز آینده روشن کند اما الان باید برویم تو. فکر میکنم ما را بردند به طبقه چهارم یا سوم دقیق یادم نیست. همین که ما وارد سالن اصلی انفرادیها شدیم نگاه کردم دیدیم جمعیت انبوهی از بچههاییی که حکم ابد داشتند و یا 10 سال به بالا. آنها را نگه داشتند تا ما را وارد سالن کنند. ما را وارد سلول انفرادی کردند دو نفری. من با ناصر احمدی بود. وی از رفقای چریکهای اقلیت بود. من بعد از چند لحظه چند بار در زدم. پاسدار اومد به من فحاشی کرد و هل داد.
دادستان: چه مدت زمانی آنجا بودید؟
مهرزاد: فکر میکنم یک یا دو روز آنجا بودم.
دادستان: بعد چی شد؟
مهرزاد: یک روز صبح اومدند ما را از سلولها بیرون آوردند. فردی به نام محمدرضا که جرم مجاهد و پیکاری داشت او را همانجا نگه داشتند که بعدا اعدام شد. باقی ما را سوار اتوبوس کردند و آوردند زندان گوهردشت.
دادستان: تاریخ یادت میآید؟
مهرزاد: تقریبا یکی دو روز بعد از قطعنامه بود.
دادستان: این قطعنامه کی بود؟
مهرزاد: فکر میکنم مرداد 57 بود.
دادستان: شما کی آزاد شدید؟
مهرزاد: اوایل 68.
دادستان: از کدام زندان آزاد شدید؟
مهرزاد: گوهردشت.
دادستان: دوره اولی که گوهردشت بودید گفتید 5 سال کشیده بودید و رفتید به دادیاری. آن جا را تعریف کنید.
مهرزاد: من رفتم اتاق آزادی. آقای عباسی اسم مرا صدا کرد و آورد توی یک اتاق. بعد خیلی آروم به من گفت تو حکمت تمام شده. امیدوارم بری بیرون یک زندگی خوب و سالمی را شروع کنید. در حقیقت کار سیاسی را ول بکنید. کار گیر بیاورید و ازدواج کنید و بچهدار شوید. به هر حال شما آزادید و ما کار خاصی نداریم.اما فرمهای اداری هستند باید آنها را پر کنید و بعد آزاد شوید. یک فرم گذاشت جلو من من و گفت این اظهار ندامت از گروه و سازمانی است که به آن وابسته بودید. فرم دیگری هم داد و گفت پر کن و تعهد بده با هیچ گروه و سازمانی کار نکنید و زندگی کنید. یعنی دو فرم یکی انزجار از گروه خودم و دومی ندامت نامه. من گفتم من اینها را امضا نمیکنم. بعد خیلی آروم به من گفت شما تصور کنید ما دو نفر آدمیم و میخواهیم مانند دو فرد با هم صحبت کنیم. گفت من قول میدهم این صحبت هیچ ربطی به پرونده زندان شما ندارد. به من گفت چشمبندت را بردار. گفت تو برای چی سازمانت را محکوم نمیکنید؟ چرا نمیخواهید زندگی آزاد کنید؟ در حقیقت این یک شانس است که تو بری بیرون و زندگی کنی. یک مقدار صحبت دیگر کرد که الان به خاطر ندارم. من در جواب گفت ببین اولا سازمان من وجود ندارد ضرباتی که تا سال 62 خورده دیگر از بین رفته است. چیزی که وجود ندارد چرا باید من محکوم کنم. برگشت گفت تو آدم حساسی هستید ممکن است شما بروید این سازمان راه بیندازید و یا با کسی دیگری این کار را انجام دهید.من در جواب گفت من برم بیرون میخواهم زندگی کنم. اگر قرار است دو نفری صحبت کنیم میگویم من بیرون بروم زندگی عادیم را خواهم کرد. بعد یک مرتبه عصبی شد و گفت تو چهقدر لجبازی و یک سری حرفهای دیگر. من برگشتم بهش گفتم شما در حقیقت از روح آن سازمان هم میترسید. چیزی که وجود ندارد چه ترسی داری؟ اما میدانم شما این ترس را دارید. بعد خیلی عصابی شد و دستهایش را انداخت دور گردن من. جیغ میزد. رنگ صورتش عوض شده بود. میگفت کی گفته شما آزادی شوید. تو یک خبیث هستید. من خودم میکشمت. تو حق و لیاقت آزادی نداری. من خودم ترا اینجا میکشم. همین جوری گردن مرا فشار میداد و سر من را به میز میکوبید. بعد از یک مدتی خسته شد و مرا ول کرد. تمام سر و صورت من خونین بود. بعد مرا دومرتبه برگرداندند به سلول انفرادی.
دادستان: این وقتی از لحاظ زمانی کی بود؟
مهرزاد: حدودا یکی دو ماه و یا سه قبل از عید بود. ماهش دقیقا یادم نمیآید اما سال 66 بعد از پاییز بود.
دادستان: چه مدت زمانی دوباره در سلول انفرادی بودید؟
مهرزاد: زیاد نبودم مرا به اوین منتقل کردند.
دادستان: حالا یک روز و یک ماه و…
مهرزاد: تقریبا یک هفته. اما روزهایش یادم نمیآید. بعد ما را بردند به انفرادیهای اوین.
دادستان: شما مدت زمانی که انفرادی بودید باز هم برای پر کردن فرمها احضار کردند؟
مهرزاد: بلی آنها چند بار صدا زدند و من هر بار گفتم نه.
دادستان: آنها میخواستند امضا کنید. کیها بودند؟
مهرزاد: همیشه عباسی نبود گاهی ناصریان بود.
دادستان: باز دوباره شما بردند دفتر دادیاری؟
مهرزاد: بلی …
دادستان: ما داریم درباره گوهردشت صحبت میکنیم. توی سلول انفرادی گوهردشت بودید یادت میآید چند بار بردند دادیاری؟
مهرزاد: فکر کنم 2 یا 3 بار.
دادستان: دو سه بار به دایاری بردند چند بار عباسی و یا ناصریان را دیدید و یا آنها را با هم دیدید؟
مهرزاد: هر بار یکی بود.
دادستان: چند بار عباسی و چند ناصریان را دیدی؟
مهرزاد: الان یادم نیست چند بار دیدم.
قاضی: گیج شدم تو گفتی زیاد طول نکشید شما بردند گوهردشت یک هفته بعد بردند اوین. الان میگویید شما را چند بار بردند دادیاری. چه جوری بود؟
مهرزاد: مرا از بند میبردند بیرون به اتاق دایاری… مرا چند مرتبه در همان مدت کوتاهی که آنجا بودم به دادیاری بردند و من هر بار گفتم نه.
…
قاضی: کدام بند بودید؟
مهرزاد: آنقدر بندها را تغییر دادند و ما را جا به جا کردند و اسم بندها را تغییر دادند یادم نمیآید.
قاضی: در سلول انفرادی نبودید؟
مهرزاد: قبل از که دادیاری ببرند در بند بودم.
قاضی: در سلول انفرادی بودید چند بار شما را به دادیاری بردند؟
مهرزاد: مرا چند بار به دادیاری بردند و یک هفته سلول انفرادی بودم. بعد مرا بردند اوین… به این دلیل به اوین بردند که بند ملیکشها در اوین بود.
دادستان: دفعه دوم که پیش دادیاری گوهردشت رفتید رفتارشان چهطور بود؟
مهرزاد: فشار میآوردند که همان فرمها را امضا کنم. بعضی مواقع کتک میزدند…
دادستان: تو گفتی عباسی شما را کتک زد. از نظر فیزیکی باز هم کتک زدند؟
مهرزاد: چند بار زدند. اولین بار شدید بود که عباسی انجام داد.
دادستان: عباسی کی بود؟ چه سمتی داشت؟
مهرزاد: کلا زندان گوهردشت و اوین یک مدیریتی داشت که این مدیریت بین چند نفر تقسیم شده بود… برای مثال اگر کسی آنجا اعدام میشد این دادیار بود که باید با خانوادهها تماس میگرفت تا اگر لباسی و وصیتنامهای مانده بود به خانوادهها میداد… اما در شرایطی که در زندان رخ میداد اینجا دیگه شغل و مقام مهم نبود و همه به همدیگر کمک میکردند مثلا شورشی در زندان میشد فرقی نمیکرد آن دایار و آن رییس زندان هست همه میآمدند به سرکوب کمک میکردند.
دادستان: از کجا میدانید دادیار باید به خویشاوندان اعدامیان خبر میداد؟
مهرزاد: ما در زندان یک حافظه جمعی داریم ویک حافظه فردی. من فکر میکنم حافظ جمعی باز نشده است…
دادستان: احتیاجی نیست. منظور شما این است که شما این ماجرا را از دیگران شنیدهاید؟
…
دادستان: عباسی را دیدید کی بود؟
مهرزاد: فکر کنم تعریف کردم. عباسی دادیار زندان و همکار ناصریان بود. ناصریان رلهای دیگر هم داشت؟
دادستان: چه رلهایی؟
مهرزاد: اواخر ناصریان شده بود رییس زندان.
دادستان: روسای گوهردشت کیها بودند؟
مهرزاد: داوود لشکری. قبلا هم کسی بود به نام مرتضوی. اشخاص مختلفی بودند. اما افرادی بودند که مرتب اسم و رسم آنها بود.
دادستان: کیها بودند؟
مهرزاد: سالهای سال ناصریا ن و عباسی این رل را داشتند.
…
مهرزاد دشتبانی سپس درباره شروع اعدامها گفت که از میله پنجره بند این امکان را داشت که بخشی از حیاط زندان را ببیند: «از بلندگوی حیاط در یک روز جمعه شنیدم که در نماز جمعه، علیه سازمان مجاهدین شعار دادند و گفتند که منافق باید اعدام گردد. احساس کردیم که وضعیت خراب است. یک روز بعد سه بنز را دیدم که وارد حیاط زندان شدند. رنگ بژ داشتند و اعضای هیات مرگ، مثل (ابراهیم) رئیسی، (علی) مبشری و (مرتضی) اشراقی از بنز پیاده شدند و رفتند. من عکس این افراد را قبلا در روزنامهها دیده بودم و میشناختم.»
به گفته مهرزاد، بعد از اعدامها زندانیان چپ تحت فشار قرار گرفته بودند که نماز بخوانند: «(داود) لشکری از من سئوال کرد نماز میخوانی؟ گفتم نه. شروع کردند روی هوا کابل زدن. معمولا میخواباندند و کابل میزدند اما آنجا همانطور ایستاده شروع کردند زدن. با کابل و مشت میزدند تا (داود) لشکری گفت که ولشان کنید بروند توی بند. خودشان میفهمند و میخوانند.»
در ادامه جلسه، دادستان گفت که وقتی در اداره پلیس از مهرزاد دشتبانی خواستهاند ظاهر حمید نوری را توصیف کند، او نتوانسته که توصیف کند.
مهرزاد دشتبانی گفت: همین الان هم از من بپرسند چشمهای این آقا را توضیح بده و توصیف کن، من نمیتوانم پاسخ بدهم. میتوانم یک مشخصات کلی از ظاهر یک فرد بدهم.
مهرزاد گفت که حمید نوری لباس شخصی میپوشید و الان پیر شده، موهایش جوگندمی شده و رنگ صورتش که قبلا سفیدتر بود تغییر کرده اما اسکلت صورتش همان است.
مهرزاد دشتبانی بعدا با تعداد دیگری از زندانیان چپ به گوهردشت منتقل شد و در گروههای دو نفره در سلولهای انفرادی و در بالای بند «ملیکش»ها نگهداری شد. وی تقریبا هیچ یک از مجاهدین را در آنجا ندید. تعداد انگشت شماری از مجاهدین خلق باقی مانده بودند و اکثرشان را قتلعام کرده بودند.
دشتبانی شاهد بود که پس از یک روز جمعه سه بنز به رنگ بژ به داخل حیاط زندان وارد شدند. هیئت مرگ شامل رئیسی، مبشری و اشراقی از بنزها پیاده شدند و رفتند و رانندهها روی کاپوت بنزها دراز کشیدند. شاهد در بخش دیگری از سخنانش در تکمیل توضیح این صحنه گفت که نیم ساعت بعد، هلیکوپتری به داخل زندان آمد که سرنشین آن موسوی اردبیلی، رییس وقت قوه قضاییه، بود.
مهرزاد دشتبانی، هویت و اعدام برخی از افراد مندرج در کیفرخواست از جمله حسین حاج محسن، مجید ولید، سرخوش، محمود قاضی، و محمدعلی پژمان را نیز تایید کرد.
شاهد، گفتههای زندانیان بند «ملیکش»ها درباره عباس رئیسی، هوادار سازمان پیکار و دانشجوی حقوق را بازگو کرد. عباس رئیسی شب قبل از اعدام گفته بود که نمیتواند به جنوب برگردد و به کارگرهای شرکت نفت بگوید مسلمان است و نماز میخواند. او گفته بود هر کس باید تصمیم شخصی خودش را بگیرد. عباس رئیسی ترجیح داد در زندان گوهردشت اعدام شود.
مهرزاد دشتبانی، شاهد امروز دادگاه، بار دیگر در مرداد ۶۷ به زندان گوهردشت منتقل شد. وی در مورد وقایع بعد از اعدامها گفت که برای نماز خواندن به زندانیان فشار میآوردند. ماموران زندان با شنیدن پاسخ نه با کابل و مشت و لگد به زندانیان حمله میکردند. مهرزاد دشتبانی در اوایل سال ۶۸ از زندان گوهردشت آزاد شد.
جلسه بعدی دادگاه دوشنبه ۲۹ آذر – ۲۰ دسامبر با شهادت حسین ملکی در استکهلم برگزار خواهد شد.
******
پنجاه و دومین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز چهارشنبه ٢٤ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٥ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
در جریان روز چهارشنبه دادگاه حمید نوری، منوچهر اسحاقی بهعنوان شاهد گفت که در ۱۳ سالگی به جوخه اعدام برده شده و شاهد اعدام زندانیان و شلیک تیر خلاص به آنها بود.
اسحاقی که به گفته خود در ۱۳ سالگی به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت و به ده سال حبس محکوم شده بود، در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بوده است.
وقتی مرا دستگیر کردند به مدت شش هفت ماه مادرم و خانوادهام دنبال من میگشتند و نمیدانستند من زندهام یا مرده.
منوچهر اسحاقی در دادگاه روز چهارشنبه حمید نوری گفت که در ۱۳ سالگی وقتی بازداشت شد مورد ضربوشتم و شکنجه قرار گرفت: « فکر میکردم آنجا اتاق است اما متوجه شدم که یک حمام و اتاق شکنجه است. روی نیمکتی چوبی، مرا به شکم خواباندند. دستهایم را از زیر بستند و کسی روی پشت من نشست و دستمال یا حوله کثیفی را در دهانم فرو کردند و با کابل به کف پا و پشتم زدند. من را میزدند و میگفتند قرارتان کجاست؟ و من نمیدانستم چه باید بگویم. مرا میزدند و میپرسیدند قرارتان کجاست و اسلحهتان کجاست؟ من چیزی برای گفتن نداشتم و فقط گریه میکردم.»
وی گفت ابتدا نخست اسم واقعیام را نگفتم به خاطر داییام. اگر پس از دو سه روز یک نفر را آوردند روبهروی من. من چشمبند داشتم گفت: منوچهر هم چیز را بگو… من هم اعتراف کردم و گفتم من تظاهرات 30 خرداد بودم و همین کاری که کردم فروش نشریه و تبلیعات بود. بعد از همان برخوردی که داشتیم مرا بردند و انداختند یک سلول انفرادی. آن سلول مانند سلول حمید عباسی در اینجا مانند هتل پنج ستاره نبود بلکه هولناک بود…
اینجا دادستان به منوچهر تذکر داد که به حاشیه نرود…
منوچهر در ادامه گفت: سلولی بود که هیچ پنجره نداشت دو نیم متر در عرض و طول بود و تاریک بود. یک لامپ در سقف بود اما روشن نبود وقتی دلشان میخواست آن را روشن میکردند و یا نمیکردند. برای من هر دقیقه به اندازه دنیا گذشت. بعد مرا به دادسرا بردند و آنجا دوستم را که با هم دستگیر شده بودیم دیدم. همه ما با کابل و غیره شکنجه شده بودیم. دست و پایمان ورم داشت و کبود شده بود به همین دلیل پاهایمان را زیر میز گذاشتند و رویش پارچه کشیدند. ما نه نفر بودیم…
در اینجا اسحاقی گفت آن فرد با حرکتهایش مرا استرس میکند. قاضی پرسید کی؟ اسحاقی گفت: حمید نوری. حمید نوری فریاد زد: دروغ میگوید…
اسحاقی در دادگاه محاکمه حمید نوری گفت که ابراهیم هوشمند، داییاش، فارغالتحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه تهران بود و سال ۶۰ در ۲۷ سالگی در زندان اوین اعدام شد.
اسحاقی توضیح داد که ابراهیم هوشمند الگوی خانواده او بود و او و برادرانش، هوادار دایی خود بودند: «هر سه ما بهخاطر عشقی که به داییمان داشتیم، در رابطه با مجاهدین فعالیت که نمیشود گفت تظاهرات میرفتیم و بهخاطر همین رابطه با داییام بود که نشریه مجاهدین را پخش میکردم و چند روز بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد دستگیر شدم.»
محسن اسحاقی، برادر منوچهر اسحاقی، پیش از این در دادگاه حمید نوری شهادت داده بود که در ۱۸ سالگی، ۱۳ ماه پس از دستگیری به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق، شرکت در تظاهرات و ضدیت با نظام به ده سال حبس محکوم شد و از سال ۶۵ تا چند ماه پس از اعدامها در سال ۶۷ در زندان گوهردشت بود.
وی در چهاردهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری گفته بود که حمید نوری در سرکوب اعتراضهای دانشجویی سال ۷۸ نیز فعال بود و از جمله کسانی بود که «باعث شد دانشجوها را سرکوب کنند.»
مهدی اسحاقی برادر دیگر منوچهر اسحاقی هم در شانزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری درباره نقش او در اعدامهای دهه ۶۰، وضعیت زندان گوهردشت و برگزاری دادگاههای انقلاب شهادت داده بود. مهدی اسحاقی گفته بود سال ۶۱ زمانی که دانشآموز چهارم دبیرستان بود بازداشت و ۱۰ سال بعد آزاد شد.
وی گفت که سه روز بعد از دستگیری به اتفاق هشت نفر دیگر به دادگاهی برده شد که دوربین فیلمبرداری وجود داشت و رومیزی بزرگ سفید روی میز مانع از این میشد که «پاهای خونآلود، زخمی، متورم و برهنه» آنها دیده شود.
به گفته منوچهر اسحاقی، در این جلسه محمد محمدیگیلانی، حاکم شرع وقت و اسدالله لاجوردی، دادستان وقت حضور داشتند: «لاجوردی اتهامات ما را با صدای بلند میخواند. همه اتهامات مشابه هم از قبیل شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد، آتش زدن مثلا فلان جا و اقدام علیه جمهوری اسلامی، محاربه با خدا، افساد فیالارض و از این اراجیف.»
وی گفت که در این دادگاه چند دقیقهای به ده سال زندان محکوم شد و بعد از جلسه دادگاه شاهد اعدام زندانیان بوده است: « ما را به سمت جوخه اعدام بردند. لاجوردی با پوتین به ساق پای من زد و از من سئوال کرد که چند سالت است؟ در حالی که هنوز مانده بود تا ۱۴ بشود گفتم ۱۴ سال. پرسید جنب شدی یا نه؟ من نفهمیدم چه میگوید و گفتم خودت شدی. مرا از صف بیرون آوردند. بعد از حرف زدن با هم مرا دوباره به صف برگرداندند و با مینیبوس به جوخه اعدام بردند.»
اسحاقی گفت شاهد تیرباران بقیه افرادی بود که با او بودند و دید که یک نفر به آنها تیر خلاص میزند: «من فقط گریه میکردم و میلرزیدم. میتوانم بگویم خودم را خیس کردم. بعد مرا با مینیبوس به همان سلولی که بودم برگردادند.»
حمید نوری همواره مدعی است که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده و چند بار به زندان گوهردشت به عنوان ماموریت سر زده است.
اما منوچهر اسحاقی که در سال ۶۵ به اتفاق برادرانش از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد، در دادگاه حمید نوری گفت که او را بارها در زندان گوهردشت دیده است.
اسحاقی توضیح داد که اوایل مرداد ۶۷ زندانیانی که از بند یک زندان گوهردشت به بند جهاد این زندان منتقل شده بودند قصد اعتصاب غذا داشتند که حمید نوری وارد بند آنها شد و از آنها خواست که غذا بخورند و اعتصاب نکنند.
یک روز بعد هم دید که ناصریان(محمد مقیسه) و حمید نوری در هواخوری زندان، زندانیانی را که از بند جهاد ناراضی بودند جدا کرده و با خود بردهاند. از این زندانیان، به گفته اسحاقی، تعداد کمی بعد دوباره به بند بازگشتند که از جمله آنها محسن اسحاقی، برادر او بوده است.
منوچهر اسحاقی سپس در پاسخ به سئوال دادستان گفت که او و دیگر زندانیان، دادیارهای زندان و پاسدارهای بند را همیشه بدون چشمبند میدیدند: «چند بار دیگر هم حمید عباسی(نوری) را دیده بودم از جمله موقعی که بهخاطر ورزش جمعی ما را کتک زده و توی اتاق گاز میانداختند. حمید عباسی(نوری) همیشه شرکت داشت و همیشه از ما تعهد میگرفت که ورزش نکنیم.»
او در پاسخ به سئوال دادستان که با چشمبند چطور میتوانستی ببینی و بدانی که حمید عباسی آنجاست، گفت: «بعد از پنج شش سال زندانی بودن، چشمبند مانع نمیشود کسی را نبینید و راحت میتوانید ببینید. برای ما چیزی نبود که به وسیله آن نتوانیم ببینیم. فقط برای ترساندن بود و ما میتوانستیم به انواع و اقسام مختلف، از بغل و از پایین ببینیم. بعضیها هم نخش را کشیده بودند و هر کس به یک شکلی میتوانست ببیند.»
او گفت که پس از اولین ملاقات با مادرش بعد از اعدامها، توسط حمید نوری به سلول انفرادی منتقل شد: «در طول ملاقات درباره اعدام داییام با مادرم صحبت کردم. حمید عباسی(نوری) با من برخورد کرد و مرا به سلول انفرادی انداخت و من دو ماه در سلول انفرادی بودم. او هر چند روز یک بار دریچه سلول را باز میکرد، به من نگاه میکرد و میرفت.»
به گفته منوچهر اسحاقی، در جریان یک ملاقات حضوری در بهمن ۶۷ قبل از اینکه خانوادهها را داخل سالن بیاورند ناصریان(محمد مقیسه) خطاب به او و دیگر زندانیانی که از اعدامها جان بهدر برده بودند گفت که «اگر دست من بود همه شما را اعدام میکردم. شما همه مار هستید و ما اشتباه کردیم شما را این همه مدت نگه داشتیم.»
…
سئوال وکیل حمید نوری از منوچهر اسحاقی: من نمیدانم درست متوجه حرفت شدم یا نه. یکی جایی گفتید که فیلمی از حمید نوری دیدید.
منوچهر: نه.
حمیدنوری : سئوال دارم.
رییس دادگاه: وکیل مدافع شما سئوال کند.
نوری: سئوال مرا وکیلم متوجه نشد…
استراحت پنج دقیقهای
رییس دادگاه: مرسی منوچهر آمدید اینجا شهادت دادید.
منوچهر: مرسی…
رییس دادگاه: فردا نه و ده دقیقه صبح ادامه میدهیم.
*******
پنجاه و یکمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز دوشنبه ٢٢ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٣ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
امروز در دادگاه حمید نوری، رحمت علیکرمی بهعنوان شاهد گفت که حمید نوری را در زندان های اوین و گوهردشت دیده است. وی گفت که در زندان با اسم رحمان شناخته میشد.
وی زندانهای متفاوتی را تجربه کرد و در نهایت شش ماه پیش از اعدامها(در ۲۹ بهمن ۶۶)، به همراه گروهی حدودا ۱۷۰ نفری از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شد. علی کرمی گفت از این تعداد ۱۲۵ نفر هوادار مجاهدین، ده نفر گروههای مذهبی مانند فرقان، موحدین، و آرمان مستضعفین، و بقیه متعلق به گروههای چپ بودند.
علیکرمی که از سال ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بود، در دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری گفت که هنگام دستگیری ۱۷ سال و چند ماه داشت، دانشآموز بود و بیش از دهسال را در زندان مانده است.
رحمت علیکرمی، به گفته خود، ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و تا آذر ۱۳۷۰ در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بود.
وی از بهمن ۱۳۶۶ تا بهمن ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت زندانی بود و در دادگاه حمید نوری گفت که شب انتقالش به زندان گوهردشت، حمید نوری را در این زندان دید.
به گفته علیکرمی، داود لشکری در موقع ورود او و دیگر زندانیان به زندان گوهردشت خطاب به آنها گفته است: «اینجا گوهردشت است. ما اینجا چشم هم در آوردهایم.»
رحمت علیکرمی اما گفت که در سال ۱۳۶۲ حمید نوری را در زندان اوین دیده بود و او را میشناخت و در زندان گوهردشت هم بارها او را دیده بود.
در حالی که حمید نوری مدعی است که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده و چند بار به زندان گوهردشت بهعنوان ماموریت سر زده است.
علیکرمی گفت اواسط مرداد ماه در زندان گوهردشت، «یک روز ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی(نوری) که معمولا همراه او بود با چند نفر از پاسدارها به بند ما آمدند. یکی از بچهها که الان ایران است جلوی ناصریان(محمد مقیسه) را گرفت و اعتراض کرد که ما را از این بند منتقل کنید. ناصریان(محمد مقیسه) گفت کسانی که نمیخواهند، بیایند. ناصریان(محمد مقیسه) و عباسی(حمید نوری) ۴۸ نفر را بردند. گفتند وسایلتان را جمع کنید برویم. از این ۴۸ نفر، ۱۶ نفر برگشتند.»
به گفته وی، این ۴۸ نفر تصور میکردند که به بند دیگری منتقل میشوند.
رحمت علیکرمی گفت که بعد از انتقال به زندان گوهردشت، چشمبندهای زندانیان دست خودشان بود و او از لنگ، بهعنوان چشمبند استفاده میکرد.
وی توضیح داد: «ما لنگ که نازک بود به عنوان چشمبند استفاده میکردیم و به راحتی میشد از تارهای آن چند تار را بیرون کشید و بهتر دید.»
وی سپس به ملاقات حضوری با خانوادهها در سالگرد انقلاب ۵۷ اشاره کرد و گفت که این ملاقات در سالنی انجام شد که اعدامها در آنجا صورت گرفته بود و ناصریان(محمد مقیسه) و عباسی(حمید نوری) در این سالن حضور داشتند.
به گفته علیکرمی، سمت حمید نوری در زندان اوین کمک دادیاری بود: «نقشی که او آنجا داشت در اصل کمک دادیار بود یا کارهای دادیاری و مصاحبهها برای آزادی را انجام میداد. موضوعی که خیلی در ذهنم ماند وقتی بود که مهدی اسحاقی را که هم اتاقی من بود زده بود و چیز دیگری از او در ذهنم نیست.»
وی در پاسخ به این سئوال دادستان که از کجا میدانید حمید نوری مصاحبهها را انجام میداد گفت: «معمولا مصاحبهها برای آزادی ۲۰ تا ۳۰ نفری بود و وقتی بچهها برمیگشتند میگفتند که مصاحبه را حمید عباسی(نوری) انجام داده است.»
وی گفت که حمید نوری در زندان گوهردشت، لباس شخصی داشت اما در زندان اوین در سال ۶۲ لباس دادستانی داشت که سبز رنگ بود.
رحمت علیکرمی درباره مشخصات ظاهری حمید نوری گفت: «قد بلند، لاغر با چهره روشن بود. حرف زدنش آرام بود و وقتی با ناصریان(محمد مقیسه) که بازجوی من بود مقایسه میکنم عباسی(حمید نوری) قیافه خشنی از خودش نشان نمیداد.»
او سپس به دیدن حمید نوری در دادگاه اشاره کرد و گفت: «انگار همان روز اول است که من او را میبینم. با همان لبخند، با همان نگاه و صورت، فقط پیرتر شده. یعنی یک ذره من شک ندارم که خودش است.»
وی شهادت داد که مهدی اسحاقی چگونه توسط حمید نوری کتک خورد و سه ماه به سلول انفرادی فرستاده شد. رحمت علی کرمی در زمان شهادت دادن درباره یک زندانی به نام ایرج لشکری در حالی که منقلب شده بود، گفت او یکی از کسانی که با او به گوهردشت منتقل شد… ایرج لشکری در گروه ۱۲۵ نفری آنها بیشترین کتک را خورد و به انفرادی فرستاده و بعد مانند بسیاری دیگر اعدام شد.
در ادامه جلسه دادگاه روز دوشنبه، وکیل حمید نوری به راستیآزمایی روایت رحمت علیکرمی پرداخت و از تناقضها در گفتههای او و دیگر شاهدان از جمله حسین فارسی سئوال کرد.
سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران، روز اول شهریور محاکمه نوری را «یک طراحی» توسط سازمان مجاهدین خلق خوانده و مدعی شد که دادگاه سوئد «به یک سری داستان و مستندسازی و شاهدسازی دروغی که همه از سوی یک گروهک صورت گرفته استناد کرده است.»
***
امروز دوشنبه 22 آذر همزمان با ادامه دادگاه دادگاه حمید نوری در استکهلم، معلمان ایران در پاسخ به فراخوان شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان بهدنبال دو روز اعتصاب و تحصن در مدارس برای پیگیری مطالبات خود دست به تجمعات سراسری زدند. این تجمعات در تهران در مقابل مجلس اسلامی و در مراکز استانها مقابل ادارات آموزش و پرورش در شهرستانها برگزار شده است. اعتصاب دو روز گذشته معلمان در صدو پنجاه شهر ایران برگزار شد و در ادامه آن امروز دوشنبه تجمعات بزرگی در شهرهای مختلف برگزار شد. بنا بر گزارشات تجمعات این روز در ۲۷ استان و در بیش از ۶۰ شهر برگزار شده است. تهران، کرج، گناوه، بندرعباس، سقز، مریوان، بوکان، یاسوج، دهدشت، کیلک، اهواز، ایذه، اندیمشک، بهبهان، رامهرمز، کرخه، شیراز، نورآباد ممسنی، علامرودشت، خرم اباد، ازنا، دورود، بابل، ساری، رشت، شهرکرد، لردگان، تبریز، اردبیل، زنجان، ارومیه، قم، یزد، سمنان، کرمان، قزوین، مشهد، گلپایگان، گرگان، آمل، همدان، ملایر، اراک، تاکستان، بیجار، کرمانشاه، اصفهان، سیران، گچساران، نوراباد لرستان و…
در تهران نیروی انتظامی قصد یورش به صف معلمان را داشت که با فریاد «بیشرف، بیشرف» و مقاومت معلمان، ماموران مهاجم مجبور عقبنشینی شدند و تجمع ادامه یافت.
در مشهد علاوه بر معلمان شاغل و بازنشسته، بازنشستگان راه، بهداشت، راهآهن، کشاورزی، اداره خون و کارکنان بانک هم شرکت داشتند.
در شیراز جمعیت بسیار بزرگ بود و با شعارهای «معلم به پا خیز برای رفع تبعیض»، «معلم زندانی آزاد باید گردد» و…
در سقز جمعیت بزرگی از معلمان در مقابل آموزش و پرورش تجمع کرده و با شعار «ما همه آمانج هستیم» اعتراض خود را به ضرب و شتم معلم معترض آمانج امینی و سرکوبگریهای حکومت نشان دادند.
خواست اصلی این تجمعات اجرای کامل رتبهبندی مشاغل برای معلمان شاغل و همسانسازی حقوقها برای معلمان شاغل و آزادی معلمان زندانی است. معلمان به بودجه اختصاصی دوازده و نیم میلیارد تومانی برای شش ماه اجرای طرح رتبهبندی اعتراض دارند و میگویند با این بودجه نهایتا رقمی بین یک تا ۳ میلیون به حقوقها اضافه میشود و به هیچوجه جوابگوی خواست آنها نیست. خواست معلمان افزایش فوری حقوقها به بالای خط فقر ۱۲ میلیونی است.
شعارهای تجمعات امروز عبارت بودند از: «معلم زندانی آزاد باید گردد»، «معلم داد بزن، حقتو فریاد بزن»، «معلم به پا خیز، برای رفع تبعیض»، «مشکل ما حل نشه، مدرسه تعطیل میشه»، «اجرای رتبه بندی حق مسلم ماست»، «یک اختلاس کم بشه، حقوق ما بس میشه»، «وعده زیاد شنیدیم، عدالتی ندیدیم»، و «اینهمه بیعدالتی، هرگز ندیده ملتی» و…
حمایت دانشآموزان از معلمان با بنرهایی در پشتیبانی از خواستها و مبارزات آنها، در این دور از اعتراضات بسیار چشمگیر بود. شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت نیز حمایت خود را از خواستها و مبارزات معلمان اعلام داشته است.
به مناسبت تجمع سراسری امروز ۲۲ آذر قطعنامهای از سوی شورای هماهنگی تشکلهای صنفی انتشار یافت که در بخشی از آن چنین آمده است: «ما امروز در اینجا جمع شدهایم که به مجلس هشدار دهیم اگر در جلسه روز سهشنبه ۲۳ آذر، لایحه رتبهبندی، سرهمبندی گردد و همچنان همسانسازی بازنشستگان که بودجه آن قبلا پیشبینی شده به محاق رود به اعتراضات گسترده خود ادامه خواهیم داد. اگر نهادهای حاکمیتی و امنیتی گمان میکنند با بازداشت آقای رسول بداقی نماینده ریاست دورهای شورای هماهنگی، با دادگاهی کردن آقای جعفر ابراهیمی بازرس شورای هماهنگی و با ضرب و شتم آقای آمانج امینی و با در زندان نگهداشتن آقای محمدرضا رمضانزاده، آقای اسماعیل عبدی و آقای مهدی فتحی میتوانند روند مطالبهگری را متوقف نمایند سخت در اشتباهند.»
شورای هماهنگی در این قطعنامه ضمن محکوم کردن پروندهسازیهای امنیتی و اخراجها و احضارها بر مختوحه اعلام شدن پروندههای امنیتی تشکیل شده برای همه معلمان بهعنوان یک مطالبه فوری تاکید کرده است.
شورای هماهنگی در قطعنامه خود همچنین بر اتحاد سراسری معلمان تاکید کرده و به مجلس هشدار داده که اگر طرح رتبهبندی مشاغل و همسانسازی حقوقها بهطور کامل اجرایی نشود، اعتراضات آنان در ابعاد گستردهتر ادامه خواهد یافت.
آموزش رایگان و اجرایی کردن فوری آن در این ایام کرونایی با اختصاص اینترنت و تلفن هوشمند رایگان در اختیار همه دانشآموزان و معلمان و ارائه آموزش باکیفیت و رفع تبعیض در آموزش، درمان رایگان و داشتن حق مسکن، رفع مشکلات معلمان خرید خدمت، آموزشیاران نهضت سواد آموزی، مربیان پیش دبستانی و معلمان حقالتدریسی و استخدام آنها، پرداخت پاداش خدمت بازنشستگان، پرداخت حقالتدریس معلمان، بازگشت به کار معلمان اخراجی، پایان دادن به اختلاسها و شفافیت در چگونگی غارت صندوق ذخیره فرهنگیان و بازگشت منابع به آن از دیگر مطالبات اعلام شده معلمان در قطعنامهها و بیانیههای اعتراضیشان بوده است.
رحمت (رحمان) علی کرمی گفت که پس از گذراندن بیش از ده سال محکومیت در آذر ۱۳۷۰ از زندان اوین آزاد شد.
جلسه بعدی دادگاه روز چهارشنبه ۲۴ آذر – ۱۵ دسامبر به شهادت منوچهر اسحاقی اختصاص خواهد داشت.
******
پنجاهمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز جمعه ١٩ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١٠ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
محمد زادشیر شاهد در ۲۴ سالگی دو بار در ارتباط با فعالیتهای دانشگاهی در زمستان ۱۳۶۰ دستگیر و بازجویی شد. نیری بار دوم کلمه «منافق» را به پرونده او اضافه کرد و به چهار سال زندان محکوم شد.
شاهد در سال ۶۵ از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شد. او بارها و در شرایط گوناگون با حمید نوری، بدون چشم بند در زندان گوهردشت برخورد داشت. اما زادشیر شهادت داد که هرگز حمید نوری را در زندان اوین ندید.
محسن زادشیر گفت که ناصریان بازجویش بود و او هنوز هم هر روز صبح با نگاه به علامتهای صورتش(به خاطر شکنجه) به یاد ناصریان میافتد. شاهد از ضربههای وارد آمده به بیضههایش در جریان دو سال بازجویی و شکنجه سخن گفت. او به خاطر این مشکل در زندان جراحی شد و بعدا برای اخذ مجوز معاینه توسط اورولوژیست در خارج از زندان، بدون چشمبند در برابر حمید نوری قرار گرفت. نوری به طور ضمنی به او گفت مراجعه به دکتر متخصص مشروط به همکاری اطلاعاتی است.
زادشیر در بخش دیگری شهادت داد که موضوع ورزش جمعی مربوط به تابستان ۶۶ است. ورزش جمعی در زندان ممنوع بود و او که مسئول ورزش بود بیشتر از هر شخص دیگری برای تنبیه به اتاق گاز رفت.
محسن زادشیر توضیح داد از داخل حسینیه در هفتم یا هشتم مرداد ۶۷ شاهد رفت و آمد پاسداران و مقامات زندان به سوله(ساختمان نانوایی) زندان بود. او کامیونهای یخچالدار حمل گوشت با فلاشرهای روشن را دید که بعدا در داخل آنها جسدهای انباشته بر روی هم را تشخیص داد.
در ادامه دادگاه حمید نوری در استکهلم سوئد، محمد زادشیر بهعنوان شاهد گفت که حمید نوری را در کنار داود لشکری با فرغونی از طناب دار دیده است.
زادشیر که از سال ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت زندانی بوده در دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری گفت که کامیونهای پر از جنازه اعدامشدگان را که از زندان خارج میکردند دیده است.
محمد زادشیر به گفته خود در سال ۱۳۶۰ بازداشت و به اتهام هواداری از مجاهدین خلق به ۴ سال زندان محکوم شده است: «بازجوها به خاطر فعالیتهای دانشگاهی، مرا بازجویی کردند و ارتباط با تمامی گروهها، مجاهدین و غیرمجاهدین را به من نسبت دادند.(حسینعلی) نیری، قاضی دادگاه روی پروندهام نوشت منافق.»
او مدعی شد که در زندان گوهردشت، ناصریان(محمد مقیسه) رییس زندان بود. لشکری(داود)، مسئول امنیتی و مسئول داخلی زندان بود و حمید عباسی(نوری) نقش دادیار را داشت.
محمد زادشیر گفت که ناصریان(محمد مقیسه) بازجوی او بوده: «ناصریان را میشناختم، بازجوی خودم بودم، هنوز هم وقتی هر روز صبح در آینه نگاه میکنم ناصریان را به یاد میآورم چون علامتهای روی صورتم هست.»
زادشیر درباره حمید نوری هم گفت که به دلیل ضرباتی که در بازجوییها بر بیضههایش وارد شده بود نیاز به درمان داشت و دو بار در همین زمینه او را به دادیاری بردهاند و حمید عباسی(نوری) را بدون چشمبند دیده است.
وی توضیح داد که حمید نوری خود را به او حمید عباسی معرفی کرده و بار اول از او خواسته که در زندان همکاری اطلاعاتی کند و بار دوم به او گفته که باید لباس زندان بپوشد.
محسن زادشیر اما در دادگاه محاکمه او گفت که در زندان اوین هم زندانی بوده و حمید نوری را هیچوقت در زندان اوین ندیده است.
محمد زادشیر گفت که هشتم یا هفتم مرداد از داخل سالن آخر بند حسینیه، ساختمانهای سوله و خیابانها را میدید و پاسدارانی که به سرعت به سمت سوله میرفتند. سولههایی که از زندانیان افغان شنیده بود ساختمان نانوایی است: «هیچ کس بیرون نمیآمد، هوا تاریک بود تا یک ماشین خاور بیرون آمد، ماشین حمل گوشت که یخچالدار است، پشت سر، پاسدارها با یک فاصلهای آمدند میخندند، یکی به بقیه شیرینی تعارف میکرد و حال یکی به هم خورد شروع کرد به بالا آوردن.»
وی گفت که در همان شب داود لشکری را دیده که با یک فرغون پر از طناب دار همراه با حمید عباسی(نوری) در حال رفتن است.
دادستان سئوال کرد از کجا میدانی و مطمئنی که حمید عباسی(نوری) است؟ او توضیح داد: « قبلا دو بار بدون چشمبند با هم صحبت کرده بودیم و چهره حمید عباسی مشخص است برای من حداقل مثل بقیه پاسدارها نبود. دو بار در دادیاری مستقیم و بدون چشمبند او را دیده بودم و میشناختم.»
محمد زادشیر در توصیف ظاهر حمید نوری گفت: « پیشانی بلند، رنگ پوست روشن و موهای صاف داشت. دو دندان بالایش کمی جلو آمده بود و برای من جالب بود. قدش هم از من بلندتر بود من ۱۷۴ هستم. دو بار که مرا به دفترش بردند لباس فرم داشت. عمدتا تمام زندانیان نه گوهردشت نه اوین و نه قزلحصار شلوار سبز تیره نمیپوشیدند. به خاطر اینکه این رنگ شلوار رنگ لباس رسمی پاسداران بود. وقتی میگوییم لباس فرم در وهله اول همین شلوار است چون ما با چشمبند میبینیم. بعضی مثل داود لشکری عمدتا بلوزش را هم میپوشیدند. سبز تیره دو جیب داشت. چیزی که توجه مرا آن دو بار جلب کرد اورکت حمید عباسی(نوری) بود که به پشت صندلیاش آویزان بود. سبز تیره. در ایران میگویند اورکت آمریکایی.»
زادشیر گفت که حمید نوری تفاوت دیگری هم با دیگران داشت: «برخلاف بقیه که بوی عرق میدادند عباسی(نوری) همیشه بوی صابون نخل زیتون میداد. از زیر چشمبند فقط پاهایش را میبینم ولی به جز گوشهایم، دماغم بزرگ است و از بو هم میتوانم تشخیص دهم.»
محمد زادشیر سپس با نشان دادن محلها بر روی ماکت زندان گوهردشت، از کامیونهایی گفت که شبهای بعد دیده و به گفته او بعضی شبها دو کامیون در رفتو آمد بودند: « یک شب هوا تاریک بود اما اینجا روشن بود. کامیون اول رد میشود کامیون دوم تا اینجا میرود به یک دلیلی دنده عقب میآید به این طرف میخواهد دور بزند کاملا عقب میآید. من از این بالا میبینم کامیون پر از جسد است. میتوانم تشخیص بدهم پر از آدم است و سر و ته همه را هم بستهاند. ساعت ۲ صبح است. مثل الان پایم شروع میکند به لرزیدن.»
دادستان از او درباره کامیونها سئوال میکند و او میگوید: «در ایران میگویند کامیون خاور. حدود ده تن است. سرش باز است. چهار طرفش به ارتفاع دو متر تا دو متر و چهل بالاتر است. با پنل بسته شده. دو در عقبش میتواند کامل باز شود. من راننده را نمیبینم آیا تنها است آیا با کسی است من فقط عقب ماشین را میبینم و از بالا.»
دادستان سئوال کرد که گفتی میتوانستی بفهمی اجساد است از روی چی میتوانستی بفهمی چون گفتی بستهبندی شده بودند؟
محمد زادشیر پاسخ داد: «کامیون چند لحظه مکث کرد که برگردد. درست است که توی پلاستیک یا برزنت مشکی بود اما پر از جنازه بود و تا بالا آمده بود. فاصله من کمتر بود. حالت برجستگی سر و بدن و پاها مشخص بود. ما در ایران آدمهایی که کفن میکنند را زیاد میبینیم. پس با شکل بدن که توی کفن گذاشته میشود از بچگی آشنا هستیم. و دوباره قسم میخورم که جسد بودند.»
از شاهد در مورد اعدام شدگان مسئول شد. محسن زادشیر در پاسخ به رییس دادگاه گفت متعلقات زندانی اعدام شده مانند وسایل شخصی، یادگاریها، کتابها و عکسهای فرزندان و … بعدا توسط هم سلولیهایش در ساک گذاشته میشد. یکی دیگر از موارد شهادت زادشیر موضوع یونیفورم و لباس ظاهری متهم و مقایسه آن با لباسهای پاسدارهای سپاه مستقر در زندان بود.
او در مورد پاسدارهای سپاه در زندان اوین گفت که بخش ۲۰۹ زندان تحت کنترل آنها بود و مستقل عمل میکردند. به گفته او، در حقیقت هسته اولیه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بودند. شاهد به دادگاه اطمینان داد که مجید قدوسی از سال ۶۰ معاون لاجوردی و در زمان بازگشت او به زندان اوین، دادیار آن زندان بود.
محسن زادشیر سه سال بعد از اعدام ها در سال ۱۳۷۰ از زندان اوین آزاد شد
***
همزمان با ادامه دادگاه حمید نوری در استکهلم، دادگاه تجدیدنظر بلژیک نیز در شهر آنتورپ با از سرگیری جلسات رسیدگی به پرونده سه متهم هسته تروریستی اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی متهم به طرحریزی عملیات تروریستی علیه تجمع مخالفان ایرانی در اروپا، برگزار شد.
کارشناسان مواد منفجره در جلسه استیناف گفتهاند که اسدی بمب بسیار قوی و کشندهای را در کیف خود برای منفجر کردن مقر همایش سالانه مخالفان جمهوری اسلامی ایران حمل میکرده است
در این جلسه استیناف که پنجشنبه 9 دسامبر برگزار شد تاثیر احتمالی بمبی که قرار بود در کنفرانس سالانه شورای ملی مقاومت در پاریس کار گذاشته شود، مورد بررسی قرار گرفت.
همچنین سه متهم به نامهای امیر سعدونی(41 ساله)، همسرش نسیمه نعامی(36 ساله) و مهرداد عرفانی(58 ساله) در این جلسه دادگاه، دفاعیات خود را ارائه دادند.
پیشتر، وکیل مدافع نسیمه نعامی گفته بود که موکلش از ماهیت مواد منفجره اطلاعی نداشته و گمان میکرد ابزاری برای آتشبازی است. او همچنین قدرت تخریب مواد منفجره را «ناچیز» تلقی کرد و گفت به این دلیل که وقتی به وسیله رباتها منفجر شدند، گودالی در جادهها ایجاد نکردند.
این در حالی است که کارشناسان مواد منفجره در این جلسه استیناف گفتهاند که او بمب بسیار قوی و کشندهای را در کیف خود برای منفجر کردن مقر همایش سالانه شورای مقاومت ملی ایران حمل کرده است.
احتمال میرود با توجه به عدم درخواست تجدیدنظر توسط اسدالله اسدی، نتیجه این دادگاه، تا یک ماه آینده اعلام شود.
دادگاه کیفری بلژیک پیشتر، بر اساس اتهامهای «برنامهریزی برای قتل عمد»، «تدارک برای طرح تروریستی و عضویت در یک سازمان تروریستی زیر نظر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران»، امیر سعدونی را به 15 سال، همسرش نسیمه نعامی را به 18 سال حبس و سومین متهم مهرداد عارفانی را نیز به 17 سال حبس محکوم کرد؛ دادگاه کیفری همچنین برای لغو تابعیت این افراد رای صادر کرده بود.
در این دادگاه، اسدالله اسدی بهدلیل امتناع از درخواست تجدیدنظر درباره حکم صادره علیه خود در پرونده طراحی عملیات تروریستی که کنفرانس «سازمان مجاهدین خلق» در شهر ویلپنت فرانسه را هدف گرفته بود، به 20 سال زندان محکوم شد.
این اولینبار است که پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران، یک مقام رسمی جمهوری اسلامی به اتهام دست داشتن در عملیات تروریستی در اروپا محکوم میشود.
با توجه به عدم تجدیدنظرخواهی او، به نظر میرسد به زودی حکم محکومیت اسدالله اسدی به مرحله اجرا درآید.
با وجود شواهد قطعی، و اتهامات سنگین علیه این دیپلمات جمهوری اسلامی ایران، پس از صدور احکام زندان برای اسدالله اسدی، سفارت جمهوری اسلامی ایران در بروکسل با صدور بیانیهای تاکید کرد که مصونیت دیپلماتیک اسدالله اسدی نقض شده و این دادگاه «صلاحیت رسیدگی به اتهامات او را ندارد.»
اسدی، دیپلمات ایرانی شاغل در اتریش، ژوئن 2018 در حومه پاریس، بازداشت شد. در دادگاه کیفری بلژیک اثبات شد که او، مادهای انفجاری به وزن نیم کیلوگرم به نسیمه نعامی و امیر سعدونی اعضای هسته تروریستی خود که ساکن در بلژیک هستند، تحویل داده تا آنها به کمک یک شخص دیگر، همایش سازمان مجاهدین خلق را هدف حمله قرار دهند.
***
همچنین روز پنجشنبه ۱۸آذر در آستانه روز جهانی حقوقبشر، حکومت آدمکش اسلامی ایران، ۶ زندانی از جمله سه زن را در زندان کرمان اعدام کرد. طی همین هفته حداقل سه زندانی دیگر در زنجان، اصفهان و نیشابور حلقآویز شدند. به این ترتیب از زمان انتصاب رئیسی آیتالله قاتل به ریاستجمهوری و انتصاب محسنی اژهای به ریاست قوه قضاییه، دستکم ۱۸۷زندانی اعدام شدهاند.
***
جلسه بعدی دادگاه روز دوشنبه بیست و دوم آذر با شهادت رحمتعلی کرمی در استکهلم سوئد برگزار خواهد شد.
****
چهلونهمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز پنجشنبه ١٨ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٩ دسامبر۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
جلسه امروز دادگاه به شهادت رضا شمیرانی اختصاص داشت. شاهد در این دادگاه گفت سه بار نوری را در زندان اوین دیده: یک بار از زیر چشمبند، یک بار در راهروهای زندان و یک بار در مقابل حسینه زندان اوین.
رضا شمیرانی در این جلسه دادگاه گفت: از ۵ مرداد ۶۷ قتلعام زندانیان شروع شد که بهمدت چند ماه ادامه داشت و چیزی در حدود ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ تن از زنان و مردان فقط در زندان اوین قتلعام شدند.
وی افزود: بعد از مقطع اعدامها تنها حدود ۱۲۰ زندانی باقی ماندند. از زنان زندانی نیز تنها ۲۰تا۳۰ نفر زنده ماندند.
رضا شمیرانی در مورد دستاندرکاران قتلعام زندانیان سیاسی در زندان اوین گفت: مجتبی حلوایی عسکری مسئول امنیت و انتظامی زندان اوین، حداد بهعنوان دادیار، مجید ضیایی بهعنوان دادیار، مجید قدوسی کمک دادیار و مسئول اجرای احکام در اجرای حکم هیات مرگ و آوردن زندانیان فعال بودند.
وی افزود: موسی واعظی از مسئولان وزارت اطلاعات رژیم در اواخر مهرماه ۶۷ من را به اتاقش صدا کرد و گفت فعالیتهای شما در داخل زندان و خانوادههای شما در خارج از زندان کلی برای ما مشکلساز شده و ما زیر بار فشار نقض حقوق بشر رفتهایم.
موسی واعظی گفت ما اعدامها را طبق حکم خمینی انجام دادیم و شمایی که زنده ماندهاید بعد از آزادی از زندان اگر بخواهید به مجاهدین بپیوندید شما را در همان محلی که دستگیر کنیم اعدام میکنیم و اگر خانواده شما پیگیر شد میگوییم رفته است اشرف پیش مجاهدین خلق.
رضا شمیرانی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بوده که در تابستان ۱۳۶۰ دستگیر میشود و دادگاه او را به ده سال زندان محکوم میکند. شمیرانی حدود پنج سال اول را در زندان قزلحصار و پنج سال دوم را که مصادف با اعدامهای ۶۷ بوده در زندان اوین گذارنده است.
رضا شمیرانی در پاسخ به سئوالات دادستان گفت: حدود سه تا چهار هزار نفر در آن زمان اعدام شدند و از مجموع کل زندانیان حدود ۱۲۰ نفر باقی ماندند و در میان زندانیان حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر نیز زن بودند.
رضا شمیرانی گفت بعد از پایان اعدامها، پرسنل زندان و نگهبانان اعلام میکردند که آنها دخالتی در اعدامها نداشتند و در مرخصی یا در ماموریتهای دیگری بودند.
دادستان در بخش دیگری از دادگاه از او پرسید: چه کسانی در اعدامها دخالت داشتند؟
شمیرانی از مجتبی حلواییعسگر مسئول بخش امنیتی و انتظامی زندان اوین، حداد، دادیار زندان، مجید ضیایی دادیار زندان، مجید قدوسی کمک دادیار و مسئول اجرای احکام و حسین موتضوی رییس زندان نام برد.
وی گفت: «این افراد حکمهایی که هیات مرگ صادر میکرد، اجرا میکردند.»
شمیرانی به هیات چهارنفره شامل حسینعلی نیری(حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی(دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی(معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی(نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) اشاره کرد که به هیات مرگ معروف شد. شاهد در بخشی از جلسه امروز به دیدارهایش با اعضای این هیات نیز اشاره کرد.
دادستان از شمیرانی درباره حمید نوری پرسید او گفت: «پس از اعدامهای ۶۷ ناصریان و حمید نوری به همراه شماری از زندان گوهردشت به اوین منتقل شدند. اواخر بهمن ماه در راهرو بند با اکبر صمدی قدم میزدیم که دو نفر وارد شدند و تا آخر بند رفتند و برگشتند وقتی از کنار ما عبور کردند در آن لحظه چشم حمید نوری به اکبر صمدی افتاد و پرسید اینجا چه میکنی، هنوز زندهای؟ خوب از دست ما قسر در رفتی، ولی دفعه بعد چنین خبری نیست.»
شمیرانی گفت: «او را نمیشناختم و اکبر صمدی معرفی کرد و گفته شد اسم او حمید عباسی است و بعدها فهمیدم اسم اصلی او حمید نوری است.»
دادستان از شمیرانی پرسید: شما از کجا فهمیدید اسم واقعی او چیست؟
شمیرانی در پاسخ گفت: یکی از دوستانش در زندان از نزدیکان مقامهای قضایی ایران بوده و این اطلاعات را از او گرفته.
دادستان از او پرسید این فرد کیست: شمیرانی گفت این شخص در ایران زندگی میکند و نمیتواند اسم او را بگوید.
رضا شمیرانی در پاسخ به این سئوال که چندبار نوری را دیده گفت: یک بار در دیماه سال ۶۶ در یک اتاق بازجویی از زیر چشمبند کسی را دیده که در حال عبور بوده و یک بار در راهرو زندان و یک بار نیز در مقابل حسینیه زندان اوین حمید نوری را دیده است.
دادستان از او پرسید: آیا او صد در صد مطمئن است کسی که از زیر چشمبند دیده همان حمید نوری است؟
شمیرانی گفت: صددرصد مطمئن نیست اما نود درصد مطمئن است که خودش است.
در ادامه جلسه، دادستان و قاضی از شاهد دادگاه خواستند که جزئیاتی از اعدامها و نحوه بازجویی در زندان اوین جلسات «هیات مرگ» با زندانیان بیان کند و تجربههای خودش را بگوید.
وی چهار ماه در زندان «کمیته توحید»، پنج سال در زندان قزل حصار و پنج سال را در زندان اوین گذراند. او در زمان اعدام های ۶۷ در زندان اوین بود.
وی افزود، خود او از اواخر شهریور ۶۶ تا مقطع اعدام ها زیر بازجویی و شکنجه و در سلول انفرادی بسر برد. او روز هشتم مرداد در «ساختمان دادستانی» زندان اوین در مقابل هیئت مرگ – یا به قول پاسدارهای اوین «هیات عفو امام» – قرار گرفت. شاهد بار دیگر هجدهم، بیست و یکم و آخرین بار بیست و سوم مرداد نیز به نزد هیات مرگ در «ساختمان ۲۰۹» برده شد. شمیرانی با برائت از سازمان مجاهدین خلق ایران از اعدام جان سالم بدر برد و سال ۱۳۷۰ آزاد شد. او هرگز در زندان مصاحبه نشد.
شاهد گفت: ملاقاتها از اوایل مرداد تا اواخر مهر یا اوایل آبان ۶۷ در زندان اوین متوقف شد. داخل زندان حکومت نظامی برقرار و جابهجایی بعد از ۱۲ شب ممنوع بود. پاسدارها حق بیرون رفتن و مرخصی نداشتند و کسانی که به مرخصی رفته بودند باید به زندان باز می گشتند.
شمیرانی شهادت داد که قتلعام دستهجمعی در زندان اوین از پنجم مرداد ۱۳۶۷ آغاز شد و دو ماه طول کشید. او گفت پاسداران در پنجم مرداد، امیر عبداللهی ۲۳ ساله را از سلول او و محمدرضا سردار را از سلول بغلی با خود بردند. امیر نیمههای شب با پاسداری بازگشت و در حالی که وسایلش را جمع میکرد با حالتی منقلب گفت به دادگاه رفته و حکم اعدام گرفته است. امیر آن شب رفت و هرگز بازنگشت.
شمیرانی گفت: امیر و مجید، برادر ۲۱ سالهاش که در سلول بغلی بود، قبلا به حبس ابد محکوم شده بودند.
شاهد گفت از زندانیان دیگر شنید که هیات مرگ نیمی از روز هجدهم مرداد را در زندان گوهردشت و نیمی دیگر را در زندان اوین گذراند. شاهد زمان دقیق اعدامها را در زندان اوین به یاد نمیآورد، اما گفت تا جایی که میداند رضا فیروزی و تقی صداقت رشتی را در روزهای اول و دوم مهر ماه از بند آنها برای اعدام بردند.
غلامرضا شمیرانی شهادت داد که ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری فعلی ایران، پس از اعلام برائت او در مقابل نیری و هیات مرگ، به نیری اصرار کرد که برائت او را نپذیرد، چون «او خیلی منافق» است. رئیسی با واکنش منفی و تند نیری مواجه شد و شمیرانی را به بیرون از دادگاه برد و برگهای به او داد تا اطلاعاتی را در آن پر کند.
شمیرانی در جریان رفت و آمدهایش نزد هیات مرگ شاهد انتقال بیش از ۲۰۰ زندانی سیاسی زن – زنان عضو سازمان مجاهدین خلق – به ساختمان دادستانی بود. او حسین مرتضوی، رییس وقت زندان اوین را دیده بود که شادمانه روی در ورودی ساختمان قدم میزند.
وی در پایان شهادتش در دادگاه گفت در این راه همه چیزش را از دست داده است و تنها خواستهاش «اجرای عدالت» است.
غلامرضا شمیرانی هم اینک مترجم زبان فرانسه است و شبها در بیمارستانی دولتی کار می کند.
جلسه بعدی دادگاه روز جمعه نوزدهم آذر با شهادت محسن زادشیر برگزار خواهد شد.
*******
چهلوهشتمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز سهشنبه ١٦ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٧ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد.
جلسه امروز به ارائهٔ شهادت محمد خدابندهلویی از شاهدان قتلعام۶۷ اختصاص داشت. محمد خدابندهلویی به عنوان شاهد و شاکی گفت که بینایی یک چشم خود را بر اثر ضرباتی که حمید نوری به او وارد کرده از دست داده است.
خدابندهلویی گفت: از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق زندانی بوده است، در دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری گفت که به اتفاق ۱۵۷ زندانی دیگر از زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شد اما از این جمع فقط هفت نفر زنده ماندهاند.
او در دادگاه شهادت داد که حمید نوری را در زندان گوهردشت بارها دیده است. در حالی که حمید نوری مدعی است که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده و چند بار به زندان گوهردشت به عنوان ماموریت سر زده است.
محمد خدابندهلویی که اکنون ساکن هلند است به گفته خود، از ۱۸ سالگی در زندانهای اوین، گوهردشت(رجاییشهر)، قزلحصار و کمیته مشترک(زندان توحید) زندانی بوده است.
محمد خدابندهلویی در دادگاه گفت: حمید نوری صدای نسبتا آرام، نازک، معمولی و متفاوتی نسبت به ناصریان و بقیه داشت و به اتفاق ناصریان(محمد مقیسه) قدرت زیادی در زندان گوهردشت داشت.
به گفته محمد، حمید نوری بر خلاف پاسدارها که معمولا ریش بلندی داشتند ته ریش داشت با صورت لاغر و کمی کشیده و موهای صاف که او را از بقیه متفاوت میکرد.
محمد خدابندهلویی، نویسنده کتاب «با من به روزهای قتلعام بیایید» است که به خاطرات او از زندان باز میگردد. به گفته وی، حسین مرتضوی، رییس زندان و داوود لشکری، معاون امنیتی و نظامی زندان نقش اجرایی داشتند و حمید نوری و ناصریان(محمد مقیسه) نقش اصلیتر و رهبری داشتند.
خدابندهلویی گفت: حمید نوری را چندین بار پشت در ملاقات در حالی که چشمبند به چشم داشته دیده است و بار دیگر در جریان اعتصاب غذای زندانیان «در جریان یک سرکوب شدید در اتاق گاز در سال ۱۳۶۶ حمید نوری را دیدم. پاسدار در را باز کرد و دید من تنها کسی هستم که در انتهای اتاق گاز ایستادم. ناصریان(محمد مقیسه)، لشکری(داوود) و عباسی(حمید نوری) داخل اتاق آمدند. ناصریان با صدای خیلی ترسناک و بلندی گفت امروز جنازهات از اینجا بیرون میرود و من را کتک زدند. چشمبندم افتاد و چهره همه آنها را دیدم. عباسی(حمید نوری) با چیزی که دستش بود به سرم میزد. یکی از ضربات محکم از طرف عباسی(حمید نوری) به صورتم خورد و درد شدیدی در نیمه سمت راست صورتم احساس کردم.»
خدابندهلویی افزود: در جریان همین قضیه، بینایی چشم راستش را از دست داده است. او گفت که تا مدتها اجازه درمان به او ندادند و دید مرکزی چشمش از بین رفته و فقط نور و سایه میبیند.
وی گفت: ششم مرداد ۶۷ همراه با تعدادی از همبندیهایش به ساختمان دادستانی زندان اوین و هفتم مرداد پیش هیات مرگ برده شد.
مسلم است که جان بدر بردگان کشتارهای دهه شصت و همچنین بازماندگان قربانیان این کشتار ضدانسانی حق دارند از آنچه پشت پرده این کشتار عمومی بوده است باخبر شوند و همه کسانی که عامل اصلی این تراژدی انسانی بودند، شناسایی شوند. همزمان ضرورت دارد که محاکمه علنی و مجازات همه دستاندرکاران این جنایت بزرگ پیگری شود تا در آینده کسی و جریانی جرات نکند خاک به چشم جامعه بپاشد و باز هم چنین جنایاتی را تکرار کند.
حمید نوری(عباسی) و حکومت جنایتکارشان به خوبی آگاهند که در سوئد، نه اعدام و قصاص در کار است، نه آزار و شلاق و شکنجه و تجاوز، نه اعترافات تلویزیونی، بلکه دادگاه علنی در جریان است و با حوصله و بدون سوگیری هفتهها به همه گوش میدهد و حتی به این ماجرا توجه دارد که نکند اهانتی به متهم تحمیل شود. متهم از آزادی از آزادی بیان و نظر و انتخاب وکیل دل خواه خود برخوردار است و …
در ایران تجربه دادگاههای انقلاب اسلامی پس از بهمن ۱۳۵۷، حتی یک نمونه نداریم که زندانی سیاسی از حق دفاع از خود و از حق داشتن وکیل و رویه قضایی قانونی و مطلوب، برخوردر گردد.
نحوه کارکرد دادگاههای انقلاب در ماهها و سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ نشان داد که حاکمیت بیشتر قصد انتقامجویی و نابود کردن مخالفان بودند.
کشتار سیستماتیک زندانیان در سالهای پس از ۱۳۶۰ و بهویژه اعدامهای جمعی سال ۱۳۶۷ بربریت و ضدانسانی بودن جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت.
حمید نوری، ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی و یا دیگر سران جمهوری اسلامی و مقامات و نهادهای هستند که در کشتن، آزار و تحقیر مخالف از هیچ تلاش فروگذار نبودند.
دادگاه حمید نوری یک رخدادی تاریخی است که جمهوری اسلامی را در سطح بینالمللی به چالش کشیده است. در چنین وضعیتی، باید با بیعدالتی قضایی، اعدام و خشونت در زندانها جمهوری جهل و جنایت اسلامی به مبارزه همه جانبه برخاست. بنابراین باید با صدای رسا و بلند به جامعه ایران گفت که زندگی انسان والاترین ارزش جمعی ما، احترام به زندگی انسانی جهانشمول است.
همزمان با دادگاه حمید نوری، بالغ بر ۱۰۰ تن از نمایندگان پارلمان اروپا، از جمله ۱۴ وزیر سابق – شامل وزیران خارجه – طی انتشار بیانهای از اتحادیه اروپا و کشورهای عضو خواستند ضمن اتخاذ سیاستی قاطع در مذاکرات هستهای با حکومت جمهوری اسلامی، کشتار سال ۱۳۶۷ در ایران را رسما به عنوان «نسلکشی» و «جنایت علیه بشریت» شناسایی کنند.
بیش از ۱۰۰ عضو پارلمان اروپا روز سهشنبه طی بیانیهای خطاب به رهبران اتحادیه اروپا، از جمله جوزپ بورل، معاون رییس و نماینده عالی این اتحادیه در امور خارجی و سیاست امنیتی، از اتحادیه اروپا و کشورهای عضو آن خواستند که «کشتار ۱۳۶۷ در ایران را رسما به عنوان نسلکشی و جنایتی علیه بشریت شناسایی کنند.»
در این بیانیه که به ابتکار گروه «دوستان ایران آزاد» پارلمان اروپا صادر شده و به امضای شماری از نمایندگان پارلمان اروپا از گروههای سیاسی مختلف رسیده، از اتحادیه اروپا و کشورهای عضو آن خواسته شده است که در قبال حکومت ایران، به ویژه در مذاکرات هستهای، سیاست قاطعی را اتخاذ کنند، و «رعایت حقوق بشر و لغو مجازات اعدام را پیششرط روابط خود» با جمهوری اسلامی قرار دهند.
در این بیانیه با اشاره به فتوای خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، درباره «اعدام زندانیان سیاسی، به ویژه افراد وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران» و متعاقب آن کشتار هزاران زندانی سیاسی «پس از محاکمههای ساختگی» چند دقیقهای، آمده است که بسیاری از برجستهترین حقوقدانان بین المللی کشتار ۱۳۶۷ را «مصداق آشکار جنایت علیه بشریت و نسلکشی» توصیف کرده و خواستار «اجرای عدالت و آغاز روند رسیدگی قضایی علیه عاملان آن» شدهاند.
این بیانیه همچنین از ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری اسلامی ایران، به عنوان یکی از اعضای «هیات مرگ» یاد کرده و به دستگیری، شکنجه، و ناپدید شدن هزاران نفر در آبان ۹۸ و در دوران ریاست او بر قوه قضاییه اشاره کرده است.
در این بیانیه همچنین به گزارش آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد، درباره «نقض شدید حقوق بشر در ایران» و متهم کردن حکومت ایران به «از بین بردن شواهد اعدام ناراضیان سیاسی» در سال ۱۳۶۷ و «آزار و پیگرد کیفری خانوادههای قربانیان»، و نیز به برگزاری دادگاه حمید نوری، از متهمان پرونده کشتارهای سال ۱۳۶۷ اشاره شده است.
دادگاه حمید نوری، از متهمان به مشارکت در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در تابستان ۱۳۶۷ در اروپا در جریان است و تاکنون چهل و هشت جلسه آن برگزار شده است.
******
چهلوهفتمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدامهای دستهجمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز پنجشنبه ١١ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٢ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم-سوئد برگزار شد. امروز نوری در ششمین جلسه دفاع از خود، به اتهامات جنایت جنگی و قتل پاسخ داد.
پیش از این قرار بود در این جلسه یکی دیگر از شاهدان در دادگاه حضور یابد و شهادت دهد، اما با توجه به ادامه روند بازپرسی، این موضوع به آینده موکول شد و جلسه امروز به بازپرسی از حمید نوری اختصاص یافت تا وکلای مدافع و مشاوران سئوالات خود را از او بپرسند.
در جلسه روز پنجشنبه ۱۱ آذر، که همچون جلسه روز چهارشنبه بهعنوان جلسات فوقالعاده برای دفاعیات حمید نوری و پرسش و پاسخ دادستان و وکلای شاکیان از او اختصاص داده شده بود، حمید نوری به اختلافات میان برخی از شاکیان و گروهها اشاره و تلاش کرد که با استفاده از این اختلافها اصل اعدامها را زیر سئوال ببرد.
در آغاز دادگاه، رییس دادگاه اعلام کرد که بنا به درخواست کنت لوییس، وکیل مشاور سازمان مجاهدین خلق، مدارک جدیدی را به دادگاه ارائه داده است و درخواست کرده که از حمید نوری پرسشهای را مطرح کند.
لوئیس تاکید کرد: «این مدارک معمولا مدارک رسمی از ایران و مطالب چاپ شده در روزنامههای ایران هستند و یک فایل صوتی هم هست که متهم و وکیلان مدافعش میتوانند در اتاق بازداشت به آن گوش کنند.»
در مقابل وکلای نوری با این درخواست مخالفت کردند و گفتند که بدون دسترسی به مدارک نمیتوانند به سئوالات پاسخ دهند.
در جلسات گذشته، حمید نوری از سازمان مجاهدین خلق با عنوان «منافقین» نام میبرد که بعد از چندین بار بحث و اعتراض وکلای شاکیان، او از نام «سازمان م» استفاده میکند.
در جلسه صبح روز پنجشنبه که بیشتر به بحثوجدل میان کنت لوئیس، وکیل شاکیان، و حمید نوری گذشت وکلای مدافع نوری به برخی اسناد جدید که از سوی کنت لوئیس در دادگاه مطرح شد اعتراض کردند.
دادستان هم درباره نوار صدای منتسب به ناصریان(قاضی مقیسه) که از سوی کنت لوئیس مطرح شد گفت که این فایل در کیفرخواست درج نشده و مورد استناد قرار نگرفته است، به دلیل اینکه مشخص نیست صداها متعلق به چه کسانی است.
این فایل صوتی از سوی سازمان مجاهدین خلق به دادگاه ارائه شده است. وکلای حمید نوری گفتند که در پیاده کردن و ترجمه فایل که به دادگاه ارائه شده است جهتگیری وجود دارد. حمید نوری نیز اعتبار فایل را زیر سوال برد و گفت در آن نوار کسی که به ظاهر ناصریان(محمد مقیسه) است میگوید حمید عباسی از ۱۳۶۰ مدیر دفتر من بوده در حالیکه من سال ۶۰ سرباز بودم. همه چیز ساختگی است و شخصی که در این نوار صحبت میکند معلوم نیست با چه کسی حرف میزند.
پس از این صحبتها، نوری شروع به صحبت کرد و مانند گذشته با حمله به حسینعلی منتظری، قائم مقام رهبر پیشین جمهوری اسلامی گفت: «منتظری ساده بود. سال ۶۶ برادر دامادش اعدام شد. امام دخالت نکرد و استارت مخالفتش شروع شد، اما نه علنی. سال ۶۷ مخالفتهاش و رفتوآمد سازمان «ام» و لیبرالها و ملیگراها به خانهاش بیشتر شد و بالاخره امام عزلش کرد.»
در طول دادگاه حمید نوری بارها با همان روایت مرسوم در جمهوری اسلامی حسینعلی منتظری را فردی سادهلوح عنوان کرده تا اعتبار کتاب خاطرات او و فایل صوتی سخنانش خطاب به هیات مرگ را خدشهدار کند.
در طول دادگاه امروز نوری و وکیل مشاور سازمان مجاهدین خلق بارها به جدل لفظی پرداختند که چند باری با دخالت رییس دادگاه این موضوع خاتمه یافت.
در بخشی از این مجادله نوری در پاسخ به سئوال لوئیس در مورد ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ گفت: «آقای کنت! من نمیخواهم در دامی که شما برایم پهن کردهاید گرفتار شوم… اینکه ممنوعیت فعالیت این گروه از چه زمانی اعلام شد الان یادم نیست. نمیخواهم حرف اشتباهی بزنم. تا مطمئن نباشم حرفی نمیزنم اما از ۳۰ خرداد که جنگ مسلحانه را اعلام کردند و شروع به کشتار مردم ایران کردند.»
در مقابل لوئیس هم واکنش نشان داد و گفت: شما نمیخواهی جواب بدهی. بهتر است بگویید نمیخواهید یا یادتان نمیآید. یادتان نمیآید این گروه از چه زمانی ممنوع شد ….
این سخن لوئیس با واکنش نوری مواجه شد. نوری در مقابل گفت: «بگذارید خودم جواب بدهم. شما نباید بهجای من حرف بزنید چون ناراحت میشوم …»
به روال روزهای پیشین دادگاه نوری شهادت شاهدان، کتابها و فایلهای صوتی (منتظری و ناصریان) را فاقد اعتبار دانست و تاریخهای اعلامی را مجددا مورد مناقشه قرار داد. او در این باره اظهار داشت اینجا دادگاه بینالمللی است و همه چیز باید مستند باشد. به نظر من از ایران باید استعلام بشود که آیا اینها اصلا در ایران بودهاند یا نه. تا استعلام نشود من قبول ندارم … من میگویم در دادگاه بینالمللی نمیتوان این حرفها را بهعنوان سند قانونی قبول کرد.
او در بخشی از سخنانش با توهین به جانباختگان اعدامهای ۶۷ گفت: «باید استعلام شود ببیند اینها پدر و مادر داشتهاند، کی بودند؟»
نوری همچنین مجددا با روندی که بیشتر شبیه به خواندن بیانیهای سیاسی بود، به نحوه رایگیری قانون اساسی و دلایل جلوگیری روحالله خمینی، رهبر نخست جمهوری اسلامی از کاندیداتوری مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق پرداخت و گفت که مسعود رجوی قانون اساسی را تحریم کرد. بعد کاندید ریاست جمهوری شد که خمینی گفت نه. کسی که رای نداده چگونه میتواند مجری مصوبات آن باشد؟
متهم درباره حوادث بین سالهای 59 و 60 نیز به کنت لوییس، وکیل مشاور برخی از شاکیان پاسخ داد.
نوری در این اظهارات کشتار 70 نفر از اعضای سازمان «مجاهدین خلق» پیش از تظاهرات 30 خرداد سال 60 را زیر سئوال برد و آن را تکذیب کرد.
او در ادامه گفتههایش، تظاهرات 30 خرداد 60 را نیز انکار کرد و گفت چنین تظاهراتی صورت نگرفته است.
نوری به لوییس گفت که سهبار در «جبهه جنگ» حضور داشته و با تکرار ادعاهای پیشین خود تصریح کرد که اعضای مجاهدین خلق طی عملیات «مرصاد» یا «فروغ جاویدان» کشته شدند و در زندانها اعدام نشدند.
کنت لوئیس، وکیل شاکیان، با طرح سئوالهایی درباره ادعاهای روزهای گذشته حمید نوری به راستیآزمایی این ادعاها پرداخت. او به حمید نوری گفت مدارکی به دادگاه ارائه خواهد داد که نشان میدهد اواخر سال ۶۷ نام زندان گوهردشت به «رجاییشهر» تغییر کرده است.
حمید نوری گفت: زندانیانی که از رجاییشهر به اوین میآمدند میگفتند از رجاییشهر آمدهاند و هیچکس در زندان اوین اصلا نمیگفت گوهردشت. جرم بود. خلاف بود و با او برخورد میکردند.
کنت لوئیس سپس از حمید نوری سئوال کرد که آیا میداند مجاهدین، حمله عراق به ایران را محکومکرده و نیروهایشان را به جبههها فرستاده بودند؟
حمید نوری در پاسخ گفت که برای خیانت و جمعآوری اطلاعات فرستاده بودند.
در پایان بخش صبح دادگاه برای چندمین بار گفتوگوی حمید نوری و کنت لوئیس به درگیری لفظی انجامید.
کنت لوئیس، وکیل شاکیان در جلسه روز پنجشنبه خطاب به حمید نوری گفت که آقای نوری کی میخواهید از خر شیطان پایین بیایید؟
این مسئله با اعتراض قاضی دادگاه مواجه شد و قاضی گفت: «آقای کنت این خلاف تمام اخلاقیات وکلا است و شایسته این جلسه دادگاه نیست و من جلویش را میگیرم و از آقای نوری هم معذرت میخواهم بابت این صحبت.»
کنت لوئیس پاسخ داد که این از روی عصبانیت او بوده است.
حمید نوری که بر اساس شهادت شاکیان و شاهدان شاکیان، در دوران اعدامها معاون دادیار سابق زندان گوهردشت بود در جلسات دادگاه، اعدامهای تابستان ۶۷ را انکار و شاهدان و شاکیان دادگاه را دروغگو میخواند.
این در حالی است که یکی از دستاندرکاران اعدامها یعنی ابراهیم رئیسی که از اعضای هیات مرگ به شمار میرفت پس از انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ گفت که در مورد اعدامهای ۶۷ باید مورد «تقدیر و تشویق» هم قرار بگیرد.
مصطفیپورمحمدی، دیگر عضو این هیات، هم شهریور ۱۳۹۵ گفته بود که در ارتباط با اعدامهای دهه ۶۰، طبق قانون و شرع اسلام عمل کرده و در طول این سالها حتی یک شب هم بیخوابی نکشیده است.
با آغاز جلسات دفاعیات حمید نوری، دو سه نفر از سفارت ایران در سوئد هم در جلسات دادگاه حضور دارند هرچند که آنها نه در صحن اصلی دادگاه بلکه در سالن رسانهها نشسته و دفاعیات نوری را دنبال میکنند.
نوری بار دیگر خواستار استعلام دادگاه از جمهوری اسلامی درباره زندانیان و اعدام شدهها شد و در پاسخ به سئوال وکیل مشاور شاکیان، خواستار استعلام درباره اعضای مجاهدین خلق شد که در حمله به ایران در سال ۱۳۶۷ کشته شدهاند.
او گفت که باید استعلام شود ببینید اینها پدر و مادر داشتهاند، کی بودند؟
نوری در جلسه بعد از ظهر روز پنجشنبه به سئوالات وکلای مدافع خودش پاسخ گفت.
او شهادت شاهدانی که در دادگاه گفته بودند از زیر چشمبند او را دیده بودند رد کرد و گفت که در یک زندان فوقالعاده امنیتی مثل اوین با داشتن دادستانی مثل لاجوردی که خودش قبل از انقلاب زندان بوده، زندانیان چشمبند شخصی نمیتوانند داشته باشند و تمام چشمبندها یک مدل اما در رنگهای متفاوت بود.
حسین فارسی یکی از شاکیان حمید نوری در جلسات پیشین دادگاه در پاسخ به سئوال دادستان که پرسیده بود با وجود چشمبند چگونه میدید، گفته بود که چشمبندش را از داخل سابیده بود: «من از پشت چشمبندم طوری میدیدم که انگار دارم از پشت یک پرده توری میبینم. وقتی محیط تاریک بود، مشکلتر دیده میشد، اما وقتی چراغ روشن بود، خوب و واضح میدیدم.»
کنت لوئیس، وکیل شاکیان در جلسه روز پنجشنبه به حمله مجاهدین خلق به ایران در سوم مرداد ۱۳۶۷ اشاره کرد و از حمید نوری پرسید که آیا در این زمان شما را خواستند که دوباره به زندان اوین برگردید برای انجام خدمت؟ به کشور حمله شده بود و شما کلی زندانی داشتید که در زندانهای شما پر بودند.
حمید نوری که مدعی است در زمان اعدامها در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ به دیل تولد دخترش در مرخصی به سر میبرد پاسخ داد که حمله «سازمان م» به مرزها، ربطی به زندانها ندارد. زندانیها اکثرا در زندان، تواب بودند. تحمل کیفر میکردند و ربطی به آن عملیات ندارد.
به دلیل پنهانکاری حکومت ایران، آمار دقیقی از این اعدامها وجود ندارد، اما بر اساس گزارش سازمان عفو بینالملل، دستکم ۴۴۸۲ مرد و زن در فاصله دو ماه ناپدید شدند.
حمید نوری در جلسه پیشین دادگاه هم «فتوای آیتالله خمینی» درباره زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را انکار کرده و مدعی شده بود که این عبارت «جعل شده» است.
خمینی، در سال ۱۳۶۷ در نامهای رسمی صراحتا گفته بود: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجهالاسلام نیری(حاکم شرع) و جناب آقای اشراقی(دادستان تهران) و نمایندهای از وزارت اطلاعات میباشد…»
برگزاری دادگاه حمید نوری، تا آوریل سال آینده ۲۰۲۲، در دادگاه استکهلم سوئد ادامه خواهد داشت.
اشتراک در شبکه های اجتماعی:
تگ ها :
دادگاه حمید نوری