چهرههای ماندگار و معرفی یک اثر بیمانند!
شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱
برگرفته از نشریه جهان امروز
کتاب ارزندهی «نقد و تحلیل جباریت» نوشته «مانس اشپربر» هربار که بخوانیم، گوشهی دیگری از خودکامگی را بازمییابیم. مرور دوبارهی این درسنامهی پربار و آشنایی با اشپرنر و این اثر ارزنده، بهترین پیشنهاد برای دوستانی است که خواهان آگاهی کارشناسانه یک روانشناس و روانپزشک کمونیست و نویسنده بزرگ و انقلابی پیرامون جباریت هستند. مرور کوتاه این اثر درخشان را به مجالی دیگر و بعد از آشنایی با نویسندهی آن، مانس اشپربر وامیگذاریم.
مانس اشپرنر (۱۹۸۴-۱۹۰۵)
مانس اشپرنر در شهر«زابلوتیو-Zabolotiv» شهری در غرب اکراین امروز، از یک خانواده یهودی زاده شد. او در سال۱۹۱۶ ده ساله است که با فوران آتش جنگ جهانی اول، در هراس از کشتار یهودیان همراه با خانواده از زادگاه خود به وین (اتریش) میکوچد. در وین، شهر سیاست و هنر و دانش به ویژه روانشناسی، با نامها، آثار، نگرش و دوستی با نویسندگانی مانند نیچه، شکسپیر، فروید، داستایوفسکی، استاندال، فیزیکدان بزرگ- الکساندر وایسبرگ- همراه میشود. هانس، شانزده ساله است که در سمینارهای روانپزشکان و روانشناسان بزرگ شرکت میکند و به سخنرانی میپردازد و در انجمن روانشناسی فردی برلین، که بزرگترین شعبه محلی انجمن بین المللی آدلر برای روانشناسی فردی پس از وین است، سخنرانیها و دورههای آموزشی برگزار میکند. مانس، برداشت فروید در مورد نگرش تاناتوس (مرگ و پرخاشگری) و«عقده ادیپ» را نمیپذیرد، اما نگرش «اضطراب» یا نگرهی اندوه و روانرنجوری که به دریافت فروید در کودکی ریشه دارد را میپذیرد و روانشناسی فردمحور( individual psychology) را نزد آلفرد آدلر، که با گسست از مکتب فروید، بنیانگزار مکتب روانشناسی فردگرا شده بود میآموزد. با پایان یابی جنگ جهانی اول، و اوج گیری انقلابهای کارگری و سوسیالیستی در اروپا، با سوسیالیسم شورایی در آلمان و اتریش همراه میشود.
گوستاو لاندآوئر انقلابی و اندیشمندان و تاریخدانانی چون یاکوب بورگهارد و بندیتو کروچه، در سمت گیری مانس به سوی زندگی سیاسی و آیندهی وی آنچنان تاثیرگذار بودند که خود میگوید: «بدون وجود آنها طور دیگری میاندیشیدم.» از آنجا که از گوستاو لاندآوئر که نقش مهمی در زندگی و سمت گیری سیاسی او داشت نام بردیم، جای آن دارد که با این چهرهی انقلابی کمی آشنا شویم:
گوستاو لاندآوئر ( 1870- 1919) از آلمان و نیز از یک خانواده یهودی و یک تئوریپرداز آنارشیسم اجتماعی بود. او در سال ۱۹۱۹دوشادوش جنبش کارگری و سوسیالیستی مبارزه کرد و با برپایی جمهوری شورایی کارگری باواریا، کمیسر روشنگری و آموزش عمومی جمهوری شورایی در جنبش کارگری تا ۱۹۱۹ در آلمان شد که با سرنگونی این جمهوری سنگر شوراها کشته شد. جمهوری شورایی در برههی انقلاب آلمان در سالهای ۱۹۱۹–۱۹۱۸ برپا شد و مرکز آن، شهر مونیخ بود این کمون شورایی کمتر از یکماه برپایی بهدست ارتش آلمان و شبه نظامیان ارتش آزاد (فرای کورپس) به گونهای خونین سرکوب و از پای درآمد.
لاندوئر دگرگونیهای رادیکال اجتماعی را درگرو کنترل دولت نمیدانست و هر تغییر بنیادینی از جمله سوسیالیسم را به انقلاب درونی افراد جامعه و گسست از فردگرایی و خصوصیگرایی و تنها در پیوند با این تغییر اجتماعی امکان پذیر میدانست. گوستاو لاندآوئرمیگفت: «جامعهای را که آرزوی آن داریم و به آن نیاز داریم، تنها در صورتی مییابیم که خود را از هستی منفرد جدا کنیم؛ بنابراین سرانجام، در درونترین موجودات خواهیم یافت. هسته یا هستی پنهان ما، کهنترین و جهانیترین اجتماع: نوع بشر و کیهان.»
مانس اشپربر در سال ۱۹۲۷ راهی برلین میشود تا در آنجا با کمونیسمی که رادیکالتر از وین بود همراه شود و درآنجا به حزب کمونیست آلمان میپیوندد. دربرلین همراستا با فعالیتهای سیاسی، به آموزش دانشجویان و علاقمندان به روانشناسی و نگارش مقالههای علمی و سیاسی میپردازد. دربرلین است که با اندیمشندانی همانند ویلهلم رایش، روانکاو و روانشناس نامدار کمونیست و برتولت برشت هنرمند، کارگردان تئاتر و انقلابی کمونیست همراه میشود. انجمن روانشناسی فردی برلین در سال 1929 به دو شاخه مارکسیست (اشپربر) و روحانی-محافظه کار (فریتز کونکل) تقسیم میشود و مانس ازموضع سوسیالیسم ازنگرش روانشانسی فردی دفاع میکند.
در سن ۲۶ سالگی در سال ۱۹۳۱ برای شرکت در کنگره جهانی روانشناسان در مسکو شرکت میکند. نازیسم به رهبری هیتلر که در سال ۱۹۳۳ قدرت گرفت، اشپربر دستگیر و به سلولهای انفرادی و زندان کشانیده شد. بازداشت وی به اتهام زندگی در خانهای که پیشتر میزیست و مامورین هیتلر در آن سلاحهایی از کمونیستها یافته بودند صورت گرفت. وی به زندان انفرادی و سپس عمومی و سرانجام با فشار و پی گیری خانواده و فعالین سیاسی که او اتریشی است از زندان رها و از آلمان اخراج میشود. پس از آزادی در همان سال به یوگسلاوی میرود. پسرش ولادیمیر فردریش اوری اشپربر در ژانویه 1934 در یوگوسلاوی به دنیا میآید و سرانجام تنهایی بدون همسر (میریام اشپربر) و پسرش به ماموریت پاریس گسیل میشود.
در آنجا به رهبران انقلابی و به ویژه رهبر حزب کمونیست یوگوسلاوی، میلان گورکیچ میپیوندد. اشپرنر در سال ۱۹۳۴ به درخواست حزب کمونیست، از یوگوسلاوی برای سازماندهی «انستیتو مطالعهی فاشیسم» به پاریس گسیل میشود و در پاریس با شرکت ۶۰ تن از کمونیستهای مهاجر که آرتور کوستلر (Arthur Koestle) پس و ویلی مونسنبرگ (Willi Münzenberg) از جمله آنها بودند، و نیر برپایی «کمیته بین المللی جوانان» با ویلی مونسنبرگ برای انترناسیونال کمونیست همراه میشود. درهمین دوره با نویسندگان و چپهای رادیکالی مانند آندره مالرو (André Malraux) و رایمون آرون (Raymond Aron )، جامعه شناس بزرگ همراه میشود و با آلبر کامو دوست میشود.
در ژوئیه ۱۹۳۷، گورکیچ رهبر حزب کمونیست یوگسلاوی، از پایگاه خود در پاریس به مسکو احضار و در آنجا بازداشت میشود. علاوه بر او، نزدیک به ۹۰۰ کمونیست یوگسلاوی یا پشتیبانان آنها در اتحاد جماهیر شوروی بودند که قربانی پاکسازی سراسری استالین شدند. با تغییر سیاست حاکم بر حزب کمونیست روسیه و به پیرو آن در کمینترن، سیاست کمونیسم انقلابی در کشورهای پیرامونی جای خود را به سیاست فراطبقاتی تشکیل همکاریهای طبقاتی با بورژوازی خودی میدهد. کتاب جباریت، ثمرهی این برههی توفانی درون جسم و جان کمونیستهایی همانند مانس اشپرنراست.
کنگره ششم کمینترن((July 17 to September 1, 1928
برنامه سیاسی و مصوبات انترناسیونال کمونیستی درکنگره ششم کمینترن ۱۹۲۸به کنار نهاده شدند. از جمله اینکه: «جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنید» و «شکست حکومت امپریالیستی «خودی»؛ در صورت وقوع جنگ امپریالیستی علیه آنها، به هر وسیله ممکن از شوروی و کشورهای استعمارزده دفاع کنید. این وظیفهی حتمی تمامی بخشهای انترناسیونال کمونیستی و همه اعضای آن است که برای این شعارها تبلیغ کنند، سفسطههای «سوسیالیستی» و استتار «سوسیالیستی» جامعه ملل را برملا کنند و دائماً تجارب جنگ ۱۹۱۸-۱۹۱۴را در جبهه نگه دارید. برای اینکه کار انقلابی و کنش انقلابی هماهنگ و این فعالیتها با موفقیت بیشتر رهبری شوند، پرولتاریای بینالمللی باید به نظم و دیسیپلین طبقاتی بینالمللی استوار باشد، که پیش از هر چیز، داشتن سختگیرانهترین اقدامات مهم است…این انضباط بینالمللی کمونیستی باید در پیروی کردن منافع جزئی و محلی جنبش از منافع عمومی و پایدار آن و در اجرای دقیق تصمیمهای گرفته شده توسط ارگانهای رهبری انترناسیونال کمونیستی توسط همه اعضا، تجلی یابد. بر خلاف انترناسیونال دوم سوسیال دمکراتیک، که هر بخش از آن تسلیم نظم و انضباط «خود»، بورژوازی ملی و «میهن پدری» خود است، بخشهای انترناسیونال کمونیستی تنها به یک رشته، یعنی انضباط بینالمللی پرولتاریایی تن میدهند که تضمین کننده پیروزی در مبارزه کارگران جهان برای دیکتاتوری پرولتاریای جهانی است. برخلاف انترناسیونال دوم که اتحادیههای کارگری را دچار پراکندگی کرده، با مردم استعمارزده مبارزه میکند و با بورژوازی متحد میشود، انترناسیونال کمونیست سازمانی است که از وحدت پرولتاریا در همه کشورها و اتحاد زحمتکشان از همه نژادها و همه مردم در آنها پشتیبانی میکند. مبارزه با یوغ امپریالیسم با وجود وحشت آوری خونین بورژوازی، کمونیستها با شجاعت و فداکاری در تمام بخشهای جبهه طبقاتی بین المللی می جنگند، با این اعتقاد راسخ که پیروزی پرولتاریا اجتناب ناپذیر است و نمی توان از آن جلوگیری کرد.
کمونیستها از پنهان کردن دیدگاهها و اهداف خود بیزار هستند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها با سرنگونی قهری همه شرایط اجتماعی موجود، میتوان به اهداف خود دست یافت. بگذارید طبقه حاکم از یک انقلاب کمونیستی بلرزد. پرولترها جز زنجیر خود چیزی برای از دست دادن ندارند. آنها دنیایی برای برنده شدن در پیش روی دارند..
کارگران جهان کشورها متحد شوید!
کنگره هفتم کمینترن
هفتمین کنگره جهانی انترناسیونال کمونیست در شامگاه ۲۵ ژوئیه ۱۹۳۵در مسکو، هفت سال پس از پایان کنگره ششم با شرکت نمایندگان ۷۶ حزب کمونیست برگزار شد. در این کنگره برنامه انقلابی کنگره ششم به بهانه ضرورت تشکیل جبهه ضد فاشیست با شرکت احزاب و دولتهای بورژوایی به کنار نهاده شد.
استالین آگاهانه در این کنگره شرکت نکرد تا راستروی دیکته شده از سوی وی و رهبری حزب کمونیست روسیه به نام و حضور وی ثبت شود. سیاست این کنگره از سوی ویلهلم پیک (Wilhelm Pieck -۱۸۷۶-۱۹۶۰) رهبر اتحادیه سراسری حزب کمونیست آلمان ارائه شد که عبارت پردازانه از تاکتیک کنگره ششم ۱۹۲۸ «طبقه علیه طبقه» ستایش میشد. سیاست کنگره ششم با شعار طبقه علیه طبقه، به ادعای ویلهلم پیک،«علیه بلوک سوسیال دموکراتها با بورژوازی و با هدف نابودی بلوک رهبران سوسیال دموکرات با بورژوازی بود»، که «موارد مشخصی اشتباهات فرقهای مرتکب شد.» به این گونه، راست سوسیال دمکرات حاکم بر حزب کمونیست آلمان، نافی ضرورت انقلاب کارگری در کشورهای خودی شد.
قتلعام رهبران و کادرهای کمونیست
در پی سیاستها و تغییر موازین کمینترن به رهبری حزب کمونیست روسیه و همراهان، رهبران رادیکال احزاب کمونیست عضو کمینترن باید تصفیه میشدند، میلان گورکیچ، آوتیس (میکائیلیان) سلطانزاده (رهبر حزب کمونیست ایران)، رهبران حزبهای بلغارستان، مجارستان، حزب کمونیست روسیه و… به مسکو فراخوانده شدند و گروه گروه تیرباران شدند. در ژوئیه ۱۹۳۷، گورکیچ که آنزمان در پاریس و در کنار مانس اشپرنر به فعالیتهای کمونیستی مشغول بود، به مسکو فراخوانده شد، مارشال تیتو و گروهی از سازشکاران و افراد مورد اعتماد استالین را به جای او نشاندند. و خود وی بازداشت شد و به همراه بیش از ۹۰۰ تن از کمونیستهای یوگسلاوی یا پشتیبانان آنها در شوروی در قتل عام کمونیستها به دستور استالین و همراهانش به قتل رسیدند.
با شنیدن خبر قتلعام درکشتار استالینی، اشپرنر در پاریس بهشدت دچارافسردگی گردید. به ویژه آنکه، به میلان گورکیچ هشدار داده بود که به مسکو بازنگردد و او پاسخ داده بود: «اگر نروم شایع میکنند که فلانی خائن است… مأمور پلیس و کارگزار وال استریت است. و این تبلیغات ضربه وحشتناکی به حزب ما خواهد زد… بسیاری از رفقای خوب ما، سرشکسته و نومید خواهند شد. و حزب را ترک خواهند کرد….»
ضرورت «نقد و تحلیل جباریت»
در سال ۱۹۳۷ آرتور کوستلر از بازگشت از زندان ژنرال فرانکو فاشیست از اسپانیا، در مخالفت با استالینیسم، حزب را ترک کرد. اشپرنر درآستانهی رها کردن حزب کمونیست بود، اما برای آخرین چاره، یعنی ترک حزب، درخواست کرد تا به واحدی از بریگارد انترناسیونالیستی دراسپانیا و اعزام به جبهه ضد فاشیست، بپیوندد که پاسخ منفی گرفت. اشپرنر خبر یافت که رفیق کمونیستاش فیزیکدان سرشناس الکساندر وایسبرگ و همسرش در خارکوف به فرمان استالین دستگیر و در خطر تیرباران قرار دارند، مانس به شدت افسرده شد و بی درنگ حزب را ترک کرد. در همین روزها با رفیق انقلابیاش میلان پوشکیچ پیش از سفر بی بازگشت به روسیه و تیرباران دیدار داشت. خود اشپربر به وین رفت. دراین شرایط سخت و دشوار بود که کتاب «نقد و تحلیل جباریت» را در مدت چند هفته به نگارش در آورد. این کتاب در روسیه ی استالینی ممنوعه اعلام شد. در ایران برای نخستین بار در سال ۱۳۶۳ به همت کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و به چاپ رسید.
در پی نشر کتاب جباریت، در زمستان ۳۷ از وین به پاریس گریخت. در برخی ملاحظات در کتاب «ظلمت در نیمروز» با آندره مالرو نیز در همراهی با او در پیوند با کمیته بریگاد بینالمللی همراه شد.
مانس اشپربر گرچه میگفت تنها از یک در میتوان انقلاب را ترک گفت، دری که به هیچی باز میشود، اما در عمل همچون آرتور کستلر و آندره مالرو و اینیاتسیو سیلونه…(رهبر حزب کمونیست ایتالیا و نویسنده بزرگ «نان و شراب»، «مکتب دیکتاتورها» و… بیرون رفت، اما به سوسیالیسم انقلابی وفادار ماند.
مانس اشپرنر سپس در سال ۱۹۳۹ اشپربر علیه هجوم نازیسم هیتلری به ارتش فرانسه پیوست و پس از شکست، به منطقه آزاد فرانسه به کاگن، پناه گرفت و در سال ۱۹۴۲که دستگیری و زیر پیگرد قرار گرفتن یهودیان در آن منطقه نیز آغاز شد، همراه با خانواده به سوئیس پناه برد. به همراه آرتور کُستلر مجله هفتگی «آینده» را سازمان داد از انقلاب و مقاومت ضد فاشیستی بریگادهای انقلابی در اسپانیا که از پشتیبانی استالین برخوردار نبودند، با امضا خانواده مادری «پان هگر» پرداخت.
در آخرین نقد وی به کمونیسم روسی، نوشت «خیانت استالین، به جنبش ضدفاشیسم، من و بسیاری دیگر را برای همیشه از آخرین رشتهی اعتباری که هنوز ما را به کمونیسم انحطاط یافته مقید کرده بود، رهانید. به یُمن خیانت مذکور، ما از تاریخ بیست و چهارم اوت ۱۹۳۹ به جِد از بند تاثیر آن نجات یافتهایم و اکنون میتوانیم با بیغرضی و عینیت تمام، چون یک پژوهشگر میکربشناسی به آن بنگریم.»
یکماه مانده به هجوم نظامی ارتش هیتلر به فرانسه بود که به پیشنهاد ویلی مونسبرگ، برنامهای برای جنبش کارگری-سوسیالیستی آینده آلمان نگاشتند. در دسامبر۱۹۴۰مانس به همراه هسمرش ژنکا (ینکا-Jenka 1913-2000
) زیوکون به ارتش مقاومت پیوست و به جبهه رفت. در بندر مارسی فرانسه به طور اتفاقی با آرتور کستلر برخورد کرد. و با آندرو مالرو دیدار کردند. آندره مالرو خبر داد که با روی کارآمدن مارشال پتن در همدستی با هیتلر، باید به آلمان هیتلری تسلیم شود. آندره مالرو در این زمان رهبری یک بریگاد پارتیزانی را به عهده داشت. ینکا و مانس ناچار شدند به صورت ناشناس و در تنگدستی مطلق و گمنام و آواره و دربدر در شهر کان در فرانسه زندگی کنند. مالرو، دستگیر شده بود و در آستانهی تحویل به آلمان بود، از زندان می گریزد و آندره ژید را مییابد و به یاری او، مانس و ینکا را مییابند و به یاری آنها میشتابند و به کمک یک شناسنامه ساختگی برای او از راه کوهستان از فرانسه به سوئیس می گریزد. کمی بعد ینکا و نوزادشان به سوئیس میرسند. وی در زوریخ است که سمینارهای روانشناسی برگزار میکند که از زبان زنی از اهالی زاگرب خبر قتلعام دوستانش توسط ارتش هیتلری را میشنود. در همین مبارزه و پی گرد است که زندگینامه سه گانه (تریلوژی-قطره اشکی در اقیانوس) خود را به یاری ینکا و بیشترین بخشهای رمان «بوتهی سوخته» ثمرهای این برههی سخت جنگ و گریز و تراژیک است را مینویسد.
نقد و تحلیل حباریت، در اوایل پاییز سال ۱۹۳۷ زمانی به نگارش آورد، که به بیان خود:«از توفانی که در درونم غوغا می کرد و مرا بدان کار سوق داد، به خوبی آگاه بودم، همین تلاطم درونی باعث شده بود که در طول آن هفتهها به هیچ چیز دیگری نتوانم بیندیشم.» در این زمان رفقایش در روسیه تیرباران شده و در حال تیرباران و شکنجه بودند. او در این برهه از حزب کمونیست استالینی و سازمانهای پوششی آن جدا شده بود. شش سال بعد به پاریس باز میگردند و برای همیشه در آنجا ماندگار شدند. در اینمدت تا پایان عمرهمانند سیلوونه و آندره مالرو و با حزب سوسیالیست فرانسه همکاری کرد،اما به زودی از هرگونه همکاری با حزب و کار دولتی کنارهگیری کرد و به نویسندگی پرداخت.
با پایان یابی جنگ در سال ۱۹۴۵، اشپربر به پاریس بازگشت، و در آنجا با ینکا و فرزند مشترکان تا پایان عمر زیستند. اشپربر به آرتور کوستلر، در سال ۱۹۵۰ کنگرهای زیر نام آزادی فرهنگی در برابر روسیه شوروی در برلین برپار کرد که تا دهه ۱۹۶۰ ادامه داشت و آشکار شد که از پشتیبانیهای مالی سیا برخوردرا بوده است. در سال ۱۹۶۵ نظریه روانشنانسی نوین گشتالت که دیدگاه نوینی در روانشناسی بود را پشتیبانی کرد. نظریهی گشتالت به آلمانی به معنای سازمان (ارگانیزاسیون) است که در سالهای ۱۹۶۰ به وسیله ی ماکس ورتهایمر مطرح شد. بنا براین دیدگاه انسان، جهان را در کلیتها و نه در اجزاء و نه به صورت محرکهای جداگانه درک میکند. برای فهم این نظریه،که نقش مهمی در درک پدیدهها در پی داشت، میتوان یک ارکستر سمفونی را در نظر گرفت که ما در مجموع نتها و سازهای کل ارکستر در کلیت، موسیقی آنرا درمییابیم و نه با تک تک نتها و سازها و نوازندگان آن.
بنا برا این نظریه، کلِ هر چیزی، فراتر از مجموع اجزای آن است.
رمان قطره اشکی در اقیانوس در سنجهی جهانی و تاریخی، کلان اثر ادبی و حماسی است که به زمان جمهوری وایمار (دوره تاریخی بین پایان جنگ جهانی اول تا روی کار آمدن حکومت نازیها در آلمان) میپردازد. این رمان اشکهای کمونیستهایی است عاشق. «قطره اشکی…» سرگذشت و سرنوشت انقلابیونی همانند خود مانس اشپرنرهااست که به گونهای روانشناسانه با ارزیابی فلسفی از زندگی و مبارزهها، غوغاها و کشاکشهای اقیانوس درونی انقلابیون و سوداگران عاشقی میپردازد که دغدغههاشان برابری و شادی و بهروزی انسان است. این کتاب به کوشش زن مبارزه، زنده یاد، روشنک داریوش از آلمانی به فارسی ترجمه شده است که نخواندن آن دریغ و کمبودی جدی در پویایی ذهن است.
برخی از آثار مانس اشپرنر:
قطره اشکی در اقیانوس
سقاهای خدا
هشدار بیهوده
تا سنگ بر چشمانم نهند
روانشناسی فرد انقلابی
ما و داستایوفسکی (مناظره با هاینریش بُل)
شارلاتان و زمانهاش
هفت پرسش در مورد خشونت
پاشنه آشیل (درک پلیسی از تاریخ)
دربارهٔ نفرت
وضعیتهای عوضی
زیارت اتوپیا
خوشاقبالی یا بداقبالی روشنفکران در سیاست
وصیتنامه روانشناختی من
آلفرد آدلر، انسان و مکتباش
آلفرد آدلر یا فقر روانشناسی
نقد و تحلیل جباریت
چوریان یا یقینِ باورنکردنی (واژهای است که اشپربر به جای هولوکاست به کار میبرد و اشارهای است به همجرمی ملت خودش)
* برای این نگارش این نوشتار، از کتابهای جباریت ترجمه فارسی از کریم قصیم، اسناد انگلیسی کنگرههای ششم و هفتم کمینترن و برخی مقالهای مربوطه به زندگی مانس اشپربر و همراهانش بهره بردهام.
۱۷آذرماه ۱۴۰۱/۸ دسامبر ۲۰۲۲