دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳ | 23 - 12 - 2024

Communist party of iran

پیروزی طبقاتی، در گروسازمان‌یابی طبقاتی: سندیکا و اتحادیه‌های سنتی نهادهایی برای گذشته!


عباس منصوران

تلاش این نوشتار، مروری به ضرورت رویکرد شورایی در برابر سندیکالیسم است.

خطابیه‌ی کارل مارکس در ۲۷ ژوئن ۱۸۶۵ در شورای انترناسیونال کارگران در لندن، با قاطعیت اعلام می‌‌دارد:‌ «اتحادیه‌ها اگر همانند مرکز مقاومت در برابر تجاوزها و ستمگری‌های سرمایه کارکرد داشته باشند، نشانه‌ی سودمندی خواهند بود، در حالی که به سبب استفاده نادرستی که از نیروی خویش می‌نمایند، تقریباً بدون استفاده و بی اثر گردیده‌اند. اغلب اتحادیه‌ها هدف خود را از دست می‌دهند، زیرا که تنها کار خود را به جنگ‌های پارتیزانی (پراکنده) در برابر پی آمدها و آثار رژیم کنونی کم دامنه می‌سازند. در صورتی که بایستی در همان حال، به هدف دگرگونی تمامی مناسبات کوشش کنند و نیروی سازمان یافته‌ی خویش را همانند اهرمی برای آزادی همیشگی و نهایی طبقه‌ی کارگر و نابودی همیشگی و سرانجامی «مناسبات مزدوَری به کار برند.»([i])

 رهایی پایدار و نهایی از مناسبات برده‌داری مدرن، ‌به سه نیروی ضروری و سیستماتیکی که به طبقه کارگر به مفهوم واقعی آن معنا می‌بخشند نیازمندیم:

 ۱– نیروی سازمانی(۱) ۲- نیروی ساختاری(۲)  ۳- نیروی آگاهی طبقاتی(۳)،‌ برای خود رهایی طبقه کارگر و به پیرو این خودرهایی، ‌رهایی جامعه و زیست بوم از ویرانی و از خودبیگانگی ارزیابی می‌شوند. طبقه کارگری به ضرورت باید با سلاح  متحد  این سه نیرو مسلح و مجهز شود تا خودمدیریتی و سوسیالیسم مادیت یابد.

در پرتو چنین سازمان‌‌یابی است که طبقه کارگر برای پیروزی، نیاز به آن دارد تا محورهای زیر را در منشور داشته باشد، آموزش و مادیت یابد. ره‌یافت خودرهایی پرولتاریا،‌ متحدین طبقه کارگر ایران، زنان و اتنیک‌های زیر ستم و طبیعت در شرایط کنونی، همان مبانی و روی‌کرد طبقاتی طبقه‌کارگر بر مبنای اصول انترناسیونال نخست و به‌روز گردانی و کاربردِ ‌آزمون‌های تا کنونی در این دو سده است.

۱ – نیروی سازمانی، دربرگیرنده‌ی نهادهای گوناگونی است كه با سازماندهی ارگان‌های طبقاتی جمعی كارگران  سازمان‌ می‌یابند. بنیادی‌ترین این ارگان‌ها، سندیکاها، اتحادیه‌‌های كارگری، مجامع عمومی، شوراها، کمیته‌های کارخانه، کمیسیون‌های کارگری و سازمان‌ها و احزاب سیاسی و… کارگری می‌باشند که هریک نقش، وظایف‌، کارکردها، تاریخ، شرایط سیاسی- جغرافیای و رویکردهای خود ویژه‌ای داشته و دارند.

۲- نیروی ساختاری، دربردارنده‌ی قدرت و تمرکز و نقشی است كه  بنا به جایگاه و حضور كارگران در سیستم اقتصادی و در رشته‌های زیربنایی و ستون مهره‌های ساختار اقتصادی آن جامعه، به‌دست می‌آید. در ایران، نفت و انرژی و پتروشیمی‌، حمل و نقل (ترابری) زمینی-هوایی، ‌دریایی، ‌معادن‌ و فلزات و آموزش و پرورش، از مهمترین بخش‌های نیروی ساختاری طبقه کارگر به شمار می‌آیند.

نیرو‌های سازمانی و ساختاری، دو نیروی لازم مبارزه طبقاتی، ‌اما ناکافی هستند. این دو نیرو، چانه زنی و زیست طبقه کارگر را تقویت می‌بخشند،‌ اما هنوز برای شرایط  ضروری فرارفتن از وضعیت موجود نابسنده هستند. 

یرو‌های سازمانی و ساختاری، تنها برای مطالبات و ماندگاری در وضع موجود در رشته‌های کاری، لازم و کارآیی دارند؛ اما برای جنبش کارگری و رهایی کارگران هنوز کافی نیستند،‌ بلکه باید به نیرویی تکامل یابند تا به کیفیتی تعیین کننده فرارویند. طبقه کارگر و متحدین اجتماعی خود،‌ برای خودرهایی، به نیروی سوم و حیاتی دیگری نیاز دارند. تعیین کنندگی و ضرورت این نیرو است که ‌پایه‌های طبقاتی جلوه یابی طبقه کارگر به‌سان یک طبقه را تضمین می‌کند. این پایگان سوم ‌است که فلسفه‌ با نگرش مارکس و انگلس، آن را عنصر آگاهی می‌نامد. 

دیالکتیک سیستم‌ها

بدون این نیرو‌ها، ‌سخن گفتن از طبقه، جز تکرار واژه‌هایی ‌بی‌درون‌مایه و بی‌اثر، بیش نیست. بدون این سه نیروی همبسته،‌ کارگران به صورت فرد و اتم‌های یک مجموعه یا مولکول‌های جدا از هم در سیستم استثمار در چرخه‌ی سوخت و ساز قرار می‌گیرند. در این شرایط مولوکولی، تماس با هرکارگر،‌ تماس با افراد پراکنده به شمار می‌آید. اما در همبستگی نیروهای طبقاتی  سه ‌گانه، تماس با هرکارگر به معنای تماس با کل طبقه است در اتحاد این نیروهاست که سیستم طبقاتی در برابر سیستم استثماری قرار می‌گیرد. به بیانی دیگر با فرارویی طبقه به این کیفیت روشمند است که کارگران به گونه‌ای هرمونیتیک یا شناخت پذیری، به معنا و مفهوم حقیقی طبقه خود پی می‌برند.

۳- نیروی سوم، دانش رهایی و مبارزه طبقاتی

به بیان دیگر دانش رهایی و مبارزه طبقاتی، ‌نیروی معنوی یا فلسفی تعیین کننده خودرهایی طبقه کارگر برای رهایی انسان و طبیعت از بهره کشی و تباهی است. این نیرو، نیروی مادی خود  را در طبقه کارگر  می‌جوید. در اینجا به مفهوم تز ۱۱ در  باره فوئرباخ (مارکس و انگلس) دست می‌یابیم‌  که « فلاسفه تاکنون به شیوه‌های گوناگون جهان را تفسیر کرده‌اند حال آنکه مسئله تغییر جهان است.» در این فرایند است که فلسفه، نیروی مادی خود یعنی طبقه کارگر و  طبقه کارگر،‌نیروی معنوی خود یعنی فلسفه را در می‌یابند.

  رهایی از خودبیگانگی در گرو درک این ضرورت آگاهی بخش برای رهایی است، ‌زیرا: «هرگونه از خودبیگانگی آدمی از خویش و از طبیعت به صورت رابطه‌ای  پدیدار می‌گردد که از میان خود و طبیعت با آدم‌هایی متمایز از خویشتن برقرار می‌کند.»([ii]) مبارزه طبقاتی با کاربرد و مسلح شدن به دانش رهایی و مبارزه طبقاتی، از خودویرانگری و از خودبیگانگی،  به خودیابی و خودرهایی می‌گراید.

به بیان گئورگ لوکاچ، از رهبران و نظریه پردازان جنبش شورایی مجارستان:

«آگاهی طبقاتی، «اخلاق» پرولتاریا است؛ وحدت نظریه ی  کردار او، همان نقطهای است که در آن ضرورت اقتصادیِ پیکارِ رهایی بخشِ وی به نحوی دیالکتیکی به آزادی بدل میشود.»([iii])

فلسفه، عنصر آگاهی، یا دانش رهایی و مبارزه طبقاتی، پیش شرط و یک ضرورت تاریخی برای خودآگاهی و خودرهایی است. این نیروی فلسفی، تنها نیروی مادی خود را در طبقه کارگر می‌یابد. یعنی نه در یک سازمان انقلابی و یا حزبی از فیلسوفان و انقلابیون حرفه‌ای و کمونیستی به سان پیشتازان فلسفی و آگاهی و مبارزاتی خویش. ضرورت انترناسیونالیسم کارگری در دهه ۱۸۴۰ از همین ضرورت مادی بر می‌خاست که از ایده به عینیت اتحاد کمونیست‌ها (لیگ کمونیست)، سوسیالیست‌های انقلابی و طبقه کارگر سازمان یافته و به انترناسیونال اول به رهبری مارکس و انگلس انجامید.

بدون آگاهی طبقاتی، جنبش سازمان‌یابی کارگری و حتی احزاب سیاسی با پسوند و پیشوند کارگری و کمونیستی، و نیز حتی با حضور طبقه کارگر نیرومند در ساختار تولیدی و صنعتی تعیین کننده در مناسبات موجود، خللی وارد نمی‌شود. در بهترین شرایط سپری شده «دولت‌های رفاه» و سوسیال دمکراسی که امروز به نئولیبرالیسم تن سپرده، فراتر نخواهد رفت. نمونه کارگران صدها میلیونی در صنایع سنگین و پیشرفته و کلیدی در غرب و متشکل در  سندیکاها و اتحادیه‌هایی مانند اس. پ. دی آلمان (SPD)، ال اُ سوید،‌ س. ژ. ت (CGT) فرانسه، اتحادیه کارگری برزیل و… که هم در ساختارهای طبقاتی صنایع بزرگ و هم از نیروی سازمانی تشکیلاتی در اتحادیه‌های سراسری برخوردارند، ‌گواه نارساییِ این دو نیروی سازمانی و ساختاری در مفهوم طبقاتی طبقه کارگر می‌باشند.

وحدت سه نیروی طبقاتی

در پرتو ترکیب نیروی سازمانی، نیروی ساختاری و نیروی اگاهی طبقاتی کارگران است که مناسبات نوین تولیدی و خدماتی می‌گردد. وحدت دیالکتیکی تئوری وعمل در این سه نیرو است که پیکار طبقاتی طبقه کارگر می‌تواند به خودرهایی بیانجامد. در این جایگاه است که پیروزی و رهایی، یا ماندن در اسارت حاکم، رقم می‌خورد. وحدت آگاهی طبقاتی، در تئوری و پراتیک، در وحدت مبارزه اقتصادی و سیاسی و موازی رزمنده این دو کار‌کرد طبقاتی پرولتاریا می‌تواند در سازمانهای شورایی به خودمدیریتی و خودگردانی جامعه فرا ‌روید. بازنگری و آسیب شناسی تمامی شکست‌ها و ناکامی‌های طبقه کارگر از پیدایش سیستم سرمایه‌داری تا اکنون، به پراکندگی و جدایی این سه نیرو از یکدیگر باز می‌گردد.

رفرمیسم، اتحادیه‌گرایی اقتصادی و به ضروت سیاسی و در راس همه، سوسیال دمکراسی و «سوسیالیستی»‌(زیر هر نام و با هر پیشوند و پسوندهای کمونیستی و کارگری و…) پیش برنده‌گان، عوامل و کارگزاران سیاسی و اجرایی شکست‌ها و گسست‌های این سه نیروی رهایی بخش بوده و اسارت طبقه کارگر و جامعه‌ و طبیعت را سبب گردیده‌اند.

دست‌یابی به این سه عنصر در وحدتی همبسته، در  پرتو سپهری آگاه‌مندانه و مناسب می باشد. کارگران در  برهه‌ای از مبارزه طبقاتی با آزمون‌ها و خطاهای تاریخی و پر هزینه، به ضرورت دست‌یابی به محمل مبارزه طبقاتی پی‌بردند. تشکلهای صنفی، آغاز و نخستین سنگر این مبارزه طبقاتی در انگلستان (چارتیسم)، ‌زادگاه سرمایه‌داری صنعتی، بودند.

اما گویا اصل اتحادیه و سندیکاها، این ساختارهای سنتی، پس از نزدیک به‌ دو سده به ویژه با چاوشگری سوسیال دمکراسی و «جامعه‌مدنی‌» آن همچنان، ابدی مانده‌‌ است! اکنون زمان رویکرد بنیادین به سازمانیابی نوین،‌ بیش از هر زمان دیگر یک ضرورت است.

تاریخچه سازمانیابی

در ایران، ماندگاری در دوران کیمایی سازمانیابی از سال ۱۹۹۱ بیش از همیشه به چشم می‌خورد و خواسته‌ها کارگران به وسیله تشکل‌های رسمی و غیررسمی، تا سال  دو سه سال اخیر و تجربه مجامع عمومی و رویکرد شورایی در خوزستان،‌ از سطح نهضت جنگل نیز فراتر  نرفته است. 

سازمانیابی نخستین اتحادیه کارگری درایران

آغازگاه سازمان‌یابی به سال ۱۹۰۶ میلادی (۱۲۸۵ خورشیدی) از سوی کارگران چاپخانه‌های تهران باز می‌گردد. این نهاد صنفی، نشریه‌‌ی کارگری «اتفاق کارگر» ‌را ارگان خود قرار داد. انقلاب مشروطه، آستانه تجزیه طبقاتی و پیدایش نوزادی «دولت-ملت» در ایران است. از نخستین جلو‌ه‌های طبقاتی – سال ۱۲۸۶، یک سال پس از فرمان مشروطه به وسیله مظفرالدین شاه – در استبداد صغیر جانشین وی (محمدعلی شاه به پشتوانه‌ی تزاریسم) است که کارگران چاپخانه اعتصاب می‌کنند. سال ۱۲۸۹ اتحادیه کارگران چاپ- روزنامه «اتفاق کارگر» ارگان این اتحادیه است. حضور طبقه‌ی کارگر در ایران سال های ۱۲۹۰ دیگر قابل چشم پوشی نیست. میرزا کوچک خان،‌نماینده سیاسی ناسیونال تقدیرگرای ایرانی، پیش از تشکیل جبهه جنگل با کمونیست‌ها، به پیشنهاد فعالین سوسیالیست نمی‌توانست خواست‌های کارگران ایران را در مرامنامه‌ی جنگل نپذیرد.

متن مرامنامه‌ی نهضت جنگل

در این مرامنامه در بیانیه جنگلیان ۱۰ تیر ۱۲۹۹ خورشیدی که در روزنامه جنگل منتشر شد، چنین آمده بود: «آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی، بدون فرق نژاد و مذهب، در اصول زندگانی و حاکمیت اکثر به واسطه ی منتخبین ملت. پیشرفت این مقاصد را فرقه ی اجتماعیون [سوسیال دمکرات‌ها] به موارد ذیل تعقیب می‌نمایند.»([iv])

ماده ی هشتم – کار:

۲۷- ممنوع بودن کار و مزدوَری برای اطفالی که سنشان به ۱۴ نرسیده است.

۲۸- برانداختن اصول بیکاری و مفت خواری به وسیله‌ی ایجاد موسسات و تشکیلاتی که تولید کار و شغل می‌نمایند.

۲۹- ایجاد و تکثیر کارخانجات با رعایت حفظ الصحه‌ی کارگران.

۳۰- تحدید ساعات کار در شبانه روز منتها به هشت ساعت – استراحت عمومی و اجباری در هفته یک روز.

 در همین برهه است که به رهنمود حزب عدالت (کمونیست) فعالین سوسیالیست، به سازمان‌دهی، کارگران می‌پردازند. پیدایش سندیکا‌ها و اتحادیه در تهران و گیلان و آذربایجان دستاور‌د این برهه می‌باشند.

با بازنگری به ساختار و تاریخچه اتحادیه‌های و تشکل‌های سنتی آشکار می‌شود که‌: این نهادها،

    در بهترین حالت به شیوه پارلمانتاریستی، از بالا صورت می‌گیرند- شکل بورکراتیک دارند و نهادهای صنفی و نه تمام طبقاتی هستند.

     اشکالی از جامعه سرمایه‌داری به‌شمار می‌آیند و نه ساختارهایی برای فرا رَوی و جایگزین دینامیک و پویای مناسبات حاکم.

     اتحادیه‌های صنفی، جز‌ء جدایی ناپذیر و مکمل جامعه بورژوایی است و دارای خصلتی رقابتی، ‌مبادله‌ا‌ی در چارچوب سرمایه، و  بده بستان دارد. تبادلات انسانی و برابرخواهی و سوسیالیستی در آن سرکوب، مهار، ممنوعه و نهی می‌شوند.

     اتحادیه، کارگران را نه به‌سان تولید کنندگان واقعی ارزش، بلکه به عنوان کالاهایی زنده و مزد بگیر متشکل کرده که نیروی کارِ کالا شده‌ی خود را پیش فروش می‌کنند، و باید دستمزدی «عادلانه» بستانند و همچنان ارزش اضافی بیافرینند و استثمار شوند.

  روش اتحادیه صنفی محافظ کاری و رفرم است. 

  سندیکالیسم نوعی نگرش در مبارزه طبقاتی است، اما در چارچوبی که سرمایه تعیین می‌کند.

  از آغاز تا کنون، در انگلستان و استرالیا و آمریکا و سراسر جهان کاپیتالیستی «مدنی» از این چهار چوب فراتر نرفته است.

 اتحادیه،‌ مناسبترین نهاد بورکراتیک،‌ گره خورده در دیوان‌سالاری و تونل‌های فساد انگیز با رهبری اشرافی و  از کارگران جدا شده و  یا به زودی پس از تشکیل اتحادیه، تلاش می‌شود، رهبری را از کارگران جدا کنند.

 نهاد سندیکایی، وابسته به سرمایه‌داری است و به هیچ روی و در هیچ کجا مستقل نیست.

 اتحادیه‌ها در هر برهه‌ی رکود و رونق، نوسان می‌یابند،‌ وارد سازش می‌شو‌ند و امتیازی می‌گیرند و هر دم و بازدم آن با نبض سرمایه‌داری پایین و بالا می‌روند.

  اتحادیه‌های صنفی، در تند پیچ‌های تاریخی، بیشتر در کنار سرمایه‌داران می‌ایستند، و یا ممنوعه می‌شوند و در  بحران‌های اقتصادی و  شرایط جنگ، علیه طبقه کارگر دیگر کشورها و  علیه تمامی هم‌طبقه‌ای‌های خود، بسیج می‌شوند.

 از انقلاب که هیچ، از اعتصاب اعتراضی بدون اجازه سرمایه وحشت دارند.

 کارگران را طبقه‌ای درخود و نه برای خود نگه می‌دارند.

 در غرب بسیاری از این اتحادیه‌ها خود به سرمایه‌داران و سرمایه‌گذاران تبدیل شده‌اند.

 اتحادیه‌ها در غرب، پایگاه مادی احزاب سوسیال دمکرات و احزاب سوسیال دمکرات، نمایندگان سیاسی اتحادیه‌ها بوروکراتیک هستند.

هدف نهایی اتحادیه‌ها و سندیکاهای صنفی

 رفرم در دستگاه استثمار – افزایش دستمزد- بستن قرار‌دادهای دستجمعی، قانونی ساختن استثمار و سازش بین اربابان و بردگان است.

 کاهش  و مهار تضادهای طبقاتی، ناتوان سازی مبارزه طبقاتی و استراتژیک طبقه کارگر.

 تداوم روند جاری و چرخه‌ی مناسبات حاکم.

 تشکل‌های سنتی، کارآترین ابزار مهار در برابر فرارویی طبقه کارگر جهانی به‌سان طبقه‌ا‌‌‌ی در خود، به طبقه‌ای برای خود عمل کرده‌اند. این نهادها،  ارگان‌های بازدارنده‌ای هستند که طبقه را به مهار گرفته، تا در چنبره‌ی مناسبات، همچنان به چانه زنی و گرفتن و دادن امتیازاتی چند، در کنترل بماند و چرخ سرمایه همواره بر شانه‌های کارگران همچنان در گردش باشد.

سندیکاهای صنفی، سنگرهای دفاعی کارگران:

۱- برای جلوگیری از تعرض بیشتر سرمایه‌داران و برقراری نظم سیاسی و اقتصادی سرمایه‌داری.

۲- آموزش و پرورش اعضاء برای چانه زنی و امتیازهایی محدود و مهار شده.

۳- ابدی نمایاندن مناسبات سزمایه‌داری،به سان یک وظیفه و هدف تشکل‌های سنتی.

۴- مبارزه طبقاتی در چارچوب اتحادیه‌های سنتی، خلاقیت و پیشروی را از طبقه کارگر می‌گیرد. 

این تشكل‌ها، سالهای سال در كشورهای زیر حاكمیت سوسیال دموكراسی، در نقش بازوان حكومت و مناسبات سلطه‌گرانه بورژوایی،‌ وظیفه‌ی تسمه نقاله‌ی پیوند كار با سرمایه عمل کرده‌اند. كارنامه‌ی اتحادیه‌های سراسری این كشورها مانند LO  (اتحادیه سراسری) در سوئد، و یا هم اكنون  DGBدر آلمان و  CGT  در فرانسه با حاكمیت سوسیال دموكرات‌ها، با دربرگرفتن میلیون‌ها كارگر عضو، در کارکرد، پشتوانه حاكمیت سیاسی طبقه حاكمه‌ی سرمایه‌داری به شمار می‌آیند.

در ماه فوریه سال۲۰۱۲  و سپس شنبه‌ها و جلیقه زردها و جلیقه سیاهان … در فرانسه نزدیک به سه میلیون کارگر در اعتراض به خیابان‌ها آمدند، و دست خالی به خانه‌ بازگشتند، بدون کوچکترین دستاوردی؛ در یونان، اسپانیا، ایتالیا، آمریکا، انگلستان، در پرتغال و آرژانتین، برزیل، ‌هندوستان و سراسر جهان در این بحران فراگیر و تاریخی سرمایه، این نیروی تاریخساز، در حالیکه می‌تواند جهان را تسخیر کند، در چمبره‌ی اتحادیه‌‌ها و تشکل‌های تثبیت‌گرا، نا امیدانه همه روزه به خیابان‌ها می‌آیند و ناامیدانه‌تر به خانه باز می‌گردند.

پی‌‌آمد و نقش اتحادیه‌ها در تجربه اتحادیه همبستگی لهستان (زیر سلطه‌ی سوسیالیسم دولتی) و در سراسر دنیای سرمایه‌داری بیش از همیشه ماهیت تثبیت‌گرایانه‌ی اتحادیه‌های صنفی را آشکار ساخت. پاپ و سیا و جایزه نوبل،‌لخ والسا را بر شانه‌های بیش از ۱۳ میلیون کارگر لهستانی نشانید تا  مشروعیت آسمانی و زمینی استثمار را به مغزها تزریق کنند.

اندیشه‌ی خود رهایی

پویندگی شورایی

در ساختار نوین شوراهاي كارگري، خواست‌‌ها با مشارکت همگانی و با بیانی شفاف، پیش روی گذارده و پيش برده می‌‌شوند و نه پشت گفتگوها و پيما‌ن‌هاي سري و بين نخبه‌گاني كه با درصدي از رانت و رشوه یا تهدید و سرکوب، به سازش و خريد و فروش گذارده مي‌شوند و برای تامین رای کارگران به نمایندگان سرمایه‌داری برای مجلس و دولت‌ها و ارگان‌های سرکوب و دستگاههاي سياسی سرمایه تلاش می‌ورزند.

کارگران در برابر سندیکالیسم، با شيوه‌ی شورایی،‌ در پيوندی‌ زنده با هم و نه جدا از يكديگر و پراكنده عمل می‌كنند. با اين راه‌کار‌، در برابر تحميل سياست و اراده‌ی شيوه توليد و توزيع طبقه استثمارگر كه انگيزه‌ای‌ جز سود و چپاول ندارد، ظاهر می‌شود. سياست كهنه شده‌ای كه اقتصاد آن باید بركنار شود و در سيستم اجتماعی نوین راه‌ نیابد، حاكميت اراده‌ و خرد‌ جمعی‌ و طبقاتی‌ توليد كنندگان- و نه مالكين خصوصی‌  بر ابزار توليد- سياست و اقتصاد نوين امكان پذير می‌‌گردد.

شوراها، نافی‌ خصلت مركزگرايی و يا هرمی‌ (هيرارشيك) قدرت بوده و توانمندی‌ و خرد جمعی‌ را نمايندگی‌ می‌‌كنند و ضد مرکزگرایی‌اند.

شوراها به وسيله توده‌های‌ توليد كننده و گروههای‌ اجتماعی‌ كه منافع  و اراده مشتركی‌ دارند، سازمان يافته و با خودمدیریتی و نفی‌ دولت (به سان ابزار حاکمیت سرمایه‌داری) به معنای‌ خاص كلمه، درساختار خويش، بازتوليد دولت به معنای‌ خاص كلمه را نفی می‌کند. و بنابر ‌اين بر‌خلاف دولت‌های‌ نوع بلوك شرق در سرمایه‌داری دولتی‌، كه پی‌ آمدی‌ جز باز توليد وضع موجود و روزگار امروزين كارگران اين كشورها ندارد، در برنامه ندارند.

سازماندهی‌ شورايی‌، زمینه ساز خودگردانی‌ اقتصادی‌ سياسی‌ كارگران خود آگاه، نوین‌ترين جايگزين انواع تشكل‌های‌ سنتی‌ كارگری‌ است. این سامانیابی، به‌سان يگانه راه رهايی‌ از ستم طبقاتی،‌ پيشنهاد ارادی نخبه‌گان نیست، بلکه دستاورد و سنتز مبارزه طبقاتی است. ديناميسم تاريخ (مبارزه طبقاتی) در جامعه سرمايه‌داری‌، در گرو سازمانيابی‌ و خود آگاهی‌ طبقاتی‌ كارگران است كه اين يك نيز به نوبه خود مشروط به درك ضرورت و کشف راه‌كارهای‌ موجود در درونِ‌خودِ طبقه كارگر است. مفهوم دانش برای‌ كارگران نمی‌‌تواند معنايی‌ جز دانشِ رهایی و دانش مبارزه طبقاتی‌ داشته باشد. چرا كه فروش نيروی‌ كار و خود بيگانگی‌‌ ناشی‌ از تنگناها،‌کاستی‌ها و بازدارنده‌هایی است كه در برابر كارگران برپا می‌‌شوند. این سدها، سبب می‌‌گردند كه کارگران به آسانی نتوانند به اين دانش رهایی‌بخش دست يافته و خود،‌ خويشتن  را به گونه‌ای‌ سوسياليستی‌ سازمان دهند. اين دانش،‌ در اين برهه،‌ از اتحاديه و سنديكا بر نمی‌‌‌خيزد، بلكه تنها با سازمانيابی‌ هسته‌‌های‌ سوسياليستی‌ كار است كه بازآفرينان دانش مبارزه طبقاتی‌ و گسترش دهندگان آن به ‌آزمون می‌‌گذارند.

شوراگرایی، شبكه‌های‌ سراسری‌ و مجامع عمومی‌‌كارگری‌ را با شيوه‌‌های‌ خود آموخته و کشف می‌‌گسترانند. این رویکرد و آلترناتيو كارگری‌ دارای‌ اين ويژگی‌ است كه در روند نفی‌ قدرت تثبيت‌گرای سرمايه، گسترده‌ترين پیوند‌های انسانی‌ از ميان حكومت شوندگان را در دیالکتیک ‌ خردمندانه و فرارونده به خودگردانی جامعه می‌‌نشاند.

همانگونه كه سلطنت، سلطه‌گرايی جنگلی شاه بر رعیت و ولایت، حاکمیت بر امت را در ماهيت دارد، سلطه‌ی‌ سرمايه بر ‌كار، سلطنت استبدادی‌ سرمايه‌دار بر كارگران را با خودکامه‌گی، فرمان‌می‌دهد. تنها با خلع مالكيت، ‌از سلب مالكيت كنندگان است كه انحلال ماهيت استبدادی و‌ سلطه‌گری سرمایه‌داری‌ امكان‌پذير می‌‌گردد.

جمعبندی:

 – شورای کارخانه گرایش به تسخیر کارخانه و انحلال قدرت سیاسی مالک و حاکم، به دست کارگران را دارد،

– اتحادیه گذشته از گرایش مشروعیت بخشی به ارزش‌ گذاریهای نهادهای حکومتی- طبقاتی بورژوایی، تمکین به ضدارزش ‌گذاری‌ها را آموزش می‌دهد و قانونیت سرمایه را پاس می‌دارد.

– اتحادیه دژ ‌سرمایه‌ با نیروهای درخود کارگری است، شورا، دژ ‌پرولتاریا با خودآگاهان پرولتری ا‌ست.

– سندیکا نهادی بوروکراتیک و هرمی است،

 – نهاد شورایی، نهادیست با خرد جمعی و افقی.

–  سندیکا در برابر سرمایه و دولت سرمایه‌‌داران پاسخ‌گو است،

– شورا تنها در برابر کارگران پاسخگویی و مسئولیت دارد.

– شورا، نماینده‌ی تمامی کارگران است.

–  سندیکا در برابر اعضا حق عضویت ‌پرداز، خود را پاسخ‌گو می‌داند، نه همه‌ی کارگران.

– اتحادیه از آنجا که پیشاپیش، دیسیپلین سرمایه را پذیرفته، با ابزارهای بورکراتیک خود، کنترل مستقیم طبقه کارگر را به عهده دارد.

– سندیکا،‌ نهادی مصلحتی و تاریخ گذشته و دیروزین است‌.

– شورا ضرورت تاریخی طبقه کارگر و ارگانی امروزین است،

– اتحادیه در خویش می‌ماند، شورا از خویش در می‌گذرد و با نفی خود، موقع و موضع موجود را وا می‌گذارد و از آن عبور می‌کند.

طبقه کارگر با نفی موضوع مالکیت با رهایی از چنبره‌ی ‌بازدارنده‌ی تشکل‌های سنتی، به ضرورت تاریخی نفی خویش می‌پردازد. سندیکا مشروعیت مالکیت و مناسبات طبقاتی را می‌پذیرد.

جنبش کارگری و مبارزه طبقاتی از آغاز حاکمیت مناسبات سرمایه‌داری تا کنون این تجربه را به دست داده است که:

۱– رهایی طبقه کارگر می بایستی توسط خود کارگران مسلح به نیروهای سه گانه خویش به دست‌ آید.

۲- مبارزه برای به‌دست آوردن امتیازات طبقاتی نیست، ‌مبارزه برای حقوق و وظایف برابر و الغا هرگونه حاکمیت طبقاتی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبیعت است.

۳- رهایی اقتصادی طبقه کارگر، هدف بزرگ و اصلی جامعه طبقاتی است،‌ پس هر جنبش سیاسی می‌بایست وسیله‌ای باشد در خدمت این هدف بزرگ.

۴- شکست‌ها و ناکامی‌های جنبش‌های سیاسی و طبقاتی طبقه‌کارگران، نادیده گرفتن این اصل (رهایی اقتصادی طبقه کارگرهدف بزرگ و اصلی جامعه طبقاتی) است.

۵- رهایی کار و طبیعت،‌ موضوعی محلی نیست بلکه اجتماعی و انترناسیونالیستی و برای پیروزی به همراهی عملی و تئوریک پیشرفته ترین کشورها وابسته است.

۶- طبقه کارگر هر کشوری در نخستین گام و تقسم کار انترناسیونالیستی، کشور محل زیست خود وی نخستین عرصه‌ی مبارزه طبقاتی اوست..


کارل مارکس، ‌دو رساله اقتصادی- کار مزدی،‌ سرمایه، ‌قیمت و سود، ‌ترجمه میرجواد حسینی، ‌نفیسه نمدیان‌پور، ‌نشر لحظه، ‌تهران ۱۳۸۴.

[ii] –  کارل مارکس، دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، نشر آگه، ترجمه حسن مرتضوی، چاپ سوم، ۱۳۸۲،‌ تهران، ص ۱۳۶

[iii] – جورج لوکاچ، تاریخ و آگاهی طبقاتی، ترجمه محمد جعفر پوینده، نشر تجربه تهران،‌۱۳۷۸چاپ دوم، ص ۱۴۹.

[iv] – ابراهیم فخرایی، کتاب سردار جنگل، چاپ دوازدهم،‌ نشر جاویدان، ‌تهران ۱۳۶۸، ص ۵۶، ‌برگرفته از روزنامه‌‌ی جنگل، ‌ارگان نهضت جنگل شماره ۲۸. و نیز، عباس منصوران، ‌کتاب اتحادیه، شورا، ‌حزب (سازمانیابی ارگان‌های انقلابی طیقه کارگر) ‌ص. ص ۶۱-۶۰ ، نشر خانه رهنگ شاملو- آلفابت مازکیما، ۲۰۱۳ سوئد.‌

اشتراک در شبکه های اجتماعی: