یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ | 22 - 12 - 2024

Communist party of iran

نگاهی به رویدادهای جهان در سال ۲۰۲۴


نصرت تیمورزاده


قصد این نوشته روزشمار تاریخ رویدادهای سالی که در روزهای پایانی آن هستیم ، نیست. بلکه بررسی برخی از رویدادهای مهم است که فارغ ار تقدم و یا تأخرشان تأثیری بزرگ در تصویر سیمای جها نی سال پیشاروی در مقیاس جهانی و یا منطقه ای خواهند داشت.
واقعیت این است که جهان در یک بحران بسیار عمیق تر و گسترده تر ازسالهایی قرار دارد که به عظیم ترین بحران در سال های 2008 تا 2009 انجامید. اثرات آن بحران هنوز بعد از گذشت بیش از یک دهه همچنان در جابجای جغرافیای جهان بر جای مانده است، ناشی از افزایش تورم شرایطی بوجود آمده است که در مرکز آن کاهش سطح زندگی طبقه کارگر، شرایط اضطراری در بسیاری از نقاط جهان، گرسنگی دهها میلیون از ساکنین کره خاکی قرار دارد. تکرار بحران ها که خود در تشدید رقابت قدرت های بزرگ، جنگ های نیابتی، جاری شدن سیلاب ها، آتش سوزیهای مهیب و خشکسالی به سادگی خود را در سیمای جهان به تصویر میکشند. وهمه اینها خودرا در رشد جنبش های پوپولیستی و راست افراطی، در گسترش ایدئولوژی های ضد انسانی، غیر عقلانی و تئوری های توطئه در رسانه های اجتماعی انعکاس میدهند. آنچه که سیمای جهان را بیش از همه به تصویر میکشد، بحرانهای تو در توست که همزمان جریان دارند. اکنون دیگر به ندرت “پایان تاریخ و ابدیت سرمایه داری” در بوق وکرنا دمیده میشود. آن هرج و مرجی که تصویر واقعی جهان در سالهای گذشته بود با سماجت بی نظیری خود را به پیش می راند. جنگ های نیابتی، کودتاهای خونین مانند کودتای نظامیان درمیانمار، سودان و مالی و یا غیر خونین مثل کودتای رئیس جمهور تونس علیه نخست وزیر، کوشش آمریکا برای علم کردن اپوزیسیون پرو غرب در برخی از کشورهای آمریکای لاتین علیه دولت های چپگرا، شتاب انهدام محیط زیست، تجاوز روسیه به اوکراین، نسل کشی دولت آپارتاید اسرائیل، تشدید رقابت تسلیحاتی و خطر داغ شدن جنگهای سرد تنها نمونه هایی هستند که تبعات خود را همچنان در سال 2024 بر جای گذاشتند. بدون تردید میتوان گفت که جهان در دوره انتقالی عبور از جهان تک قطبی به جهان چند قطبی است. این دوره انتقالی میتواند همراه با جنگ های خونین از یک سو و فرصت هایی برای به چالش کشیدن نظم مسلط سرمایه داری باشد. با این مقدمه به برخی از مهمترین رویدادهای جهان اشاره میشود.


جنگ نیابتی در اوکراین

نزدیک به دو ماه دیگر جنگ نیابتی در اوکراین سه ساله میشود. در پایه ای ترین شکل این یک جنگ بین امپریالیستی است. اگر جنگ ادامه سیاست به شیوه ای دیگر است، در اینصورت ساده انگاری خواهد بود که تصور کنیم جنگ در اوکراین با حمله روسیه در بیست و دوم فوریه 2022 به اوکراین آغاز شده است. بدون عضویت چهارده کشورعضو بلوک شرق سابق در ناتو- علیرغم توافق آمریکا، فرانسه، بریتانیا، روسیه و آلمان غربی در سال 1990 مبنی بر عدم گسترش ناتو- انقلاب مخملی در گرجستان و سپس انقلاب مخملی “میدان” در اوکراین و به دنبال آن تصرف جزیره کریمه از سوی روسیه برخی از مؤلفه هایی هستند که شرایط را برای آغاز جنگ نیابتی فراهم کردند.

با تجاوز روسیه به اوکراین و آغاز جنگ گرم این گونه تبلیغ شد که گویا همه مصائبی که تمامی جغرافیای جهان را در بر گرفته است، با هجوم روسیه به اوکراین آغاز گشته است و باید مردم جهان این تقلب و ریاکاری آشکار را به مثابه حقیقت مطلق بپذیرند. همه باید باور میکردند که وقایع 2005 و2014 در اوکراین بازگرداندن آن کشور به سوی “ارزشهای اروپائی” بوده است. اینجا هم اولین قربانی در جنگ، حقیقت بود.
از منظر غرب امپریالیستی این جنگ “جنگ بین دمکراسی و اتوکراسی”، ” جنگ جهان آزاد با دولت استبدادی روسیه”، جنگ “دفاع از ارزشهای اروپائی” و بالاخره جنگ برای دفاع از حق تعیین سرنوشت ملت اوکراین است. از منظر روسیه ” عملیات ویژه و نه جنگ ” علیه فاشیسم، دفاع از روسهای مقیم اوکراین، دفاع از حق تعیین سرنوشت در جمهوریهای خودمختار در لوگانسک ودونتسک است.غرب میگوید بعد از پایان جنگ سرد مجددا در بخشی از اروپا جنگ آغاز شده است و البته فراموش میشود که نزدیک به سه دهه پیش نیروهای ناتو حتی بدون موافقت سازمان ملل یوگسلاوی را بمباران کرده و طی یک دوره چند ساله تجزیه یوگسلاوی را رقم زدند.

گفته میشود در صورت شکست اوکراین این جنگ میتواند به تمام اروپا کشانده شود. بر مبنای این روایت کشورهای جدید فنلاند و سوئد به ناتو می پیوندند، بودجه های نظامی افزایش یافته و سهام کمپانی های اسلحه سازی جهش بی مانندی پیدا میکنند. وحشت از جنگی که به زودی اروپا را فرا خواهد گرفت در مدیاهای بستر اصلی به خورد مردم داده میشود. دولت آلمان یک بودجه ویژه یکصد میلیار یورویی برای چهار سال آینده به تصویب میرساند. وزیر دفاع آلمان نعره میزند که جامعه باید “روحیه جنگجویانه ” پیداکند و از اینرو همه حوزه های حیات اجتماعی جامعه از مدارس تا دانشگاهها، از بیمارستانها تا مؤسسات اقتصادی باید خود را برای جنگ آماده سازند. و بالاخره صدر اعظم آلمان درسفر به آمریکا قرارد داد استقرار مجهزترین موشکهای بالستیکی آمریکا که میتوانند سلاحهای اتمی حمل کنند را با دور زدون پارلمان آلمان که گویا نماینده مردم هستد، امضاء میکند. الیگارشها در کشورهای شرق اروپا به این یا آن قطب میپیوندند و این بار در خدمت این یا آن قطب رژیم های مطلوب را بوجود می آورند.

در این نمایش به شدت ارتجاعی که در آن همه وقایع گویا بدون مقدمه و بدون تاریخ شکل میگیرند، آنچه گم میشود ماهیت و جوهر این وقایع است. همه طبقات، همه جنبش ها و همه نیروهای ارتجاعی در چهار چوب به اصطلاح ناگهانی این وقایع از دیده پنهان میمانندد همه چیز باید در خدمت رقابت قدرتهای جهانی قرار گیرد. اما این رقابتها میان قدرتهای سرمایه داری و امپریالیستی در جهان با صرف هزینه های کلان و سرسام آور از هر دو طرف و با هدف تقسیم جهان و توسعه مناطق نفوذ و غارت ثروتها و منابع نیروی کار ارزان تر دیگر کشورها انجام میگیرد. نتیجه بلافصل این جنگها و رقابتها انباشت سرمایه در دست تعداد اندکی و به فقر کشانده شدن میلیاردها تن ار توده های محروم جهان است.

اکنون بعد از گذشت بیش از هزار روز از جنگ اوکراین میتوان گفت که هیچکدام از طرفین این جنگ به اهدافی که اعلام کرده بودند ، نرسیده اند. روسیه در این تصور بود که در فاصله چند روز دولت ” زلنسکی” را سرنگون ساخته و دولتی متمایل به روسیه را جایگزین آن کند. همانطوریکه میدانیم دولت روسیه تنها توانسته است که بیست در صد خاک اوکراین را متصرف شود. اوکراین و متحدین غربی اش پنهان نمیکردند که هر اندازه سلاح که لازم باشد در اختیار اوکراین خواهند کذاشت تا روسیه شکست خورده و آنچنان ضعیف شود که دیگر توانائئ آن را نداشته باشد که همسایگان خود را تهدید کند. وزیر دفاع آمریکا درروزهای اول همین ماه اعلام کرد که “از آغاز عملیات نظامی روسیه در اوکراین تا کنون آمریکا و متحدینش بیش از صد و نود و یک میلیارد دلار به ارتش و دولت اوکراین کمک نظامی کرده اند که شصد و دو میلیارد آن را واشنگتن کمک کرده است”. این بدان معنی است که آمریکا بیش از مجموع متحدینش کمک نظامی کرده است. با وجود این میدانیم که تصور زلنسکی و متحدین غربیش برای شکست روسیه عملی نگردیده است. اگر کمپانیهای اسلحه سازی و کمپانی های نفت و گاز در اروپا ناشی از جنگ اوکراین میلیاردها یورو بر ما فوق سود خود افزودند، در مقابل جنگ بین امپریالیستی در اوکراین با تمام تبعات ویرانگرش به صحنه جامعه جهانی آمد.

این فقط تصاویر بمباران شهرهای اوکراین، آواره شدن میلیونها ازاهالی این کشور و تبلیغات شبانه روزی دولتهای عضو پیمان ناتو نبود که فضای مدیاها را در غرب اشغال کرد، بلکه ادامه این جنگ و تبعات آن بخش بزرگی از مردمان جهان را با بحران تأمین معیشت روبرو کرد. نه تنها قیمت های حامل های انرژی افزایش نزدیک به صد در صد یافتند، بلکه قیمت بسیاری از کالاهای اساسی نیز با افزایش چشمگیری روبروشدند. این افزایش قیمت ها اما تبعات یکسانی ندارند. در یکسو میلیونها تن از مردم جهان قرار گرفته اند که با توجه به جهش قیمت مواد غذایی، حامل های انرژی، غلات و کود های شیمیایی با قحطی روبرو شدند که نتیجه بلافصل این وضعیت گرسنگی و مهاجرت در مقیاس بی سابقه بود. بازندگان این وضعیت البته تنها در کشورهای پیرامونی جای نگرفتند. اکنون حتی در کشورهای متروپل سرمایه داری میلیونها انسان که در پائین ترین هرم جامعه قرار گرفته اند، به سختی میتوانند تبعات این افزایش قیمت ها را تحمل کنند. همزمان تبعات این جنگ در قدرتمندتری اقصاد اروپا بیش از همه خود را نمایان ساخته است. در همین چند هفته گذشته اخبار هولناکی از صنایع آلمان به جلو صحنه آمدند. کمپانی فولکس واگن قدرتمندترین تولید کننده اتومبیل در اروپا اعلام کرد که دستکم سه مرکزی تولیدی اش را تعطیل نموده و دهها هزار نفر را بیکار خوهد ساخت. کمپانی فورد در نظر دارد تا پایان سال 2027 در اروپا چهارهزار نفررا بیکار سازد. کمپانی “زد اف فریدریشهافن”اعلام کرد که تا ماه اول سال پیشارو تعداد چهارده هزار نفر از پنجاه وچهار هزار نفر از کارگران در مراکز تولیدی آلمان را بیکار خواهد ساخت. کمپانی ” بوش” پنج هزار و پانصد نفر، “تویسن کروپ” یازده هزار نفر، ” ب آ اس اف ” دو هزار و پانصد نفر، ” شفلر” تولید کننده وسایل یدکی اتومبیل چهار هزار و هفتصد نفر و تعطیلی دو مرکز تولیدی در اطریش و بریتانیا، ” کونتینانتال” تولیده کننده لوازم یدکی اتومبیل تا سال 2028 هفت هزار و صد و پنجاه نفر را بیکار خواهند ساخت. چندان سخت نخواهد بود که فهمید زمانیکه در قوبترین اقتصاد اروپا چنین تهاجمی به کارگران سازمان داده میشود، در سایر کشورهای اتحادیه اروپا در سالهای پیشارو با چه تبعاتی روبرو خواهیم شد.
ترامپ اعلام کرده است که در بیست و چهار ساعت به جنگ اوکراین پایان خواهد داد. این البته ناشی از به اصطلاح صلح طلبی وی نیست، بلکه بیش از همه هزینه پیشبرد جنگ در اوکراین اقتصاد امریکا را تحت فشار قرار داده است و مهمتر از آن ترامپ میخواهد با فارغ شدن از جنگ اوکراین تمام نیرویش را به جنگ با چین در حوزه های مختلف معطوف کند. تمام دولتهای امپریالیستی اروپا و دولت اوکراین میدانند که اگر آمریکا دست از پشتیبانی نظامب اوکراین بکشد، انها قادر نخواهند بود که به این جنگ ادامه دهند و از اینرو صداهائی از مقامات دولتی ناتو و حتی اوکراین برای آتش بس و منجمد کردن جنگ در مرزهای کنونی و پیدا کردن یک توافق به گوش میرسد.

فارغ از اینکه جنگ در اوکراین چه سرنوشتی پیدا میکند، انچه مهم است ترسیم روندهای آتی و درسهائی است که گرفته میشوند. می بینیم که در جریان این جنگ فریادهای دفاع از میهن گوشها را کر میکند، گویا یک بار دیگر در روزها و ماه های منتهی به جنگ جهانی اول قرار گرفته ایم. افکار عمومی توسط مدیاهای بستر اصلی آنچنان تحت بمباران فریادهای میهن پرستی قرار گرفته اند که به سختی میتوان به روایت لنین سؤالاتی نظیر اینکه “چه چیزی سبب جنگ شد، چه طبقاتی در آن شرکت دارند و چه شرایط تاریخی- اقتصادی باعث شروع آن شد” طرح نمود. اگر در روسیه باشی بلافاصله دستگیر خواهی شد، در اوکراین خائن به وطن خوانده شده و تیرباران میشوی و در غرب “متمدن” اگر انگ جیره خو ارپوتین بر چهره ات نزنند، به کسی که “پوتین را میفهمد” ملقب خواهی شد. اقتصاد، سیاست، فرهنگ وهنر همه و همه در قالب همین داوریها قاب گرفته میشوند. بیش از همه آنهائی فریاد وطن پرستی برمیدارند که سرمایه هایشان هیچ وطنی را نمیشناسند و برای سود آوری آن آماده اند که همه برج و باروها را درنوردند.

در این فاصله سی و چها ماهه کم نشنیده ایم که سران دول امپریالیستی غرب، رئیس اتحادیه اروپا، وزیر خارجه آلمان صحبت از این به میان نیاورند که شدت تحریم های اقتصادی علیه روسیه و ارسال اسلحه به اوکراین آنچنان باید باشد که اقتصاد روسیه نابود شود. به جرأت میتوان گفت که دولتهای اروپائی با سرعت زیادی خود را برای میلیتاریزه کردن اتحادیه اروپا آماده کرده و تمام تبلیغات سران دولتها و مدیای بستر اصلی در خدمت تبدیل این سیاست به گفتمان حاکم بر جامعه است و هرگونه مخالفت با این گفتمان را با حملات همآهنگ تحت عنوان “خیانت به اوکراین”، ” خیانت به امنیت اروپا” و “همسو شدن با پوتین” سرکوب میکنند .آنچه که روشن است ادامه این جنگ یعنی قربانی شدن بیشتر مردم در اوکراین و روسیه و تشدید بحران اقتصادی. تنها بدیل واقعی میتواند از جانب طبقه کارگر روسیه و اوکراین و تمام کشورهای عضو ناتو بیرون بیاید. یک بار دیگر باید شعار”کارگران به یکدیگر شلیک نمیکنند”به میدان بیاید.

بازگشت ترامپ به قدرت

انتخاب مجدد ترامپ به مثابه رئیس جمهور قوی ترین دولت امپریالیستی جهان اگر پایان نظم مبتنی بر لیبرالیسم نباشد، بدون تردید پایان هژمونی نئولیبرالیسم است. آنانی که تصور می کردند که انتخاب ترامپ در سال 2016 یک به اصطلاح ” لغزش” بود، همچنان به مثابه مدافعین خشم آلود نئولیبرالیسم به میدان آمده و سعی بر این داشتند که با همه توان از آن دفاع کنند. انتخاب بایدن در سال 2020 با به اصطلاح “تسکین روحی” قدرتمندان در واشنگتن، برلین، لندن، بروکسل، رم، توکیو روبرو شد. برای همه آنها گویا پاندمی کرونا و پوپولیسم ترامپ تنها یک کابوس آشفته ای بود که سپری گشته بود. این اما همه تصویر واقعی جهان نبود. کابوس این بار با سبعیتی هولناکتر سر از افغانستان، اوکراین و فلسطین سر برآورد و معلوم شد آن حزبی که گویا بیش از همه پاسدار این نظم لیبرالی است تمام عیار در پشت نسل کشی دولت آپارتاید اسرائیل قرار گرفته است.
آنانی که تصور میکردند با به پیش راندن “کاملا هریس” از شر یک پیرمرد فرسوده رهائئ یافته و زنان، رنگین پوستان و مهاجرین را به دور او به خط کشیده و لیبرالیسم طبقه حاکمه آمریکا را نجات خواهند داد، در پنجم ماه نوامبر با معلوم شدن نتیجه انتخابات زمین زیر پایشان خالی شد. پیروزی ترامپ هر چند به مفهوم پایان نئولیبرالیسم نیست، اما بدون تردید پایان سلطه هژمونیک لیبرالیسم به مثابه ایدئولوژی امپریالیستهای غربی میباشد.

“هاریس و بایدن” که در جریان تبلیغات انتخاباتی ترامپ را فاشیست خوانده بودند، به او تبریک گفته و اعلام کردند که با تمام نیرو در خدمت جابجائی مسند ریاست جمهور جدید خواهند بود و این نشان میداد که درهیچ شرایطی نباید ثبات سیستم سرمایه داری امپریالیستی به هم بخورد. ترامپ به همان شیوه ای در مناظره انتخاباتی با “هاریس” ظاهر شد که در دوره گذشته عمل کرده بود. او برجسته ترین نماینده سرمایه داری سنتی آمریکا، برجسته ترین نماینده راسیسم موجود در جامعه آمریکا و برجسته ترین نماد شکاف طبقاتی است. او را میتوان برجسته ترین نمایندگان “مک کارتیسم” در دهه سوم قرن بیست و یکم نامید. او آنچنان از خطر چپ صحبت میکند که حتی رفرم هایی نظیر سیستم بیمه همگانی که در جهان سرمایه داری غرب و در بسیاری از کشورهای امپریالیستی توسط بورژوازی انجام گرفته و یا پذیرفته شده است را سوسیالیستی می نامد تا بتواند هر دم بر بوق و کرنای تبلیغات ضد کمونیستی بیشتر بنوازد. او حتی واهمه ای نداشت که به حملات شخصی علیه رقیبش که هم رنگین پوست بود و هم زن بپردازد. و این نوع خشونت و لودگی باب طبع پایه اجتماعی اوست و همزمان بیش از همه نشاندهنده سقوط اخلاقی تام و تمام بخشی از نمایندگان بورژاوزی امپریالیستی آمریکاست.

هفتاد میلیون نفر در قدرتمندترین دولت امپریالیستی جهان یک فاشیست تمام عیار را به جلو راندند. اینان چه بخواهند و چه نخواهند پایه اجتماعی جنبشی شده اند که آشکارا یک جنبش فاشیستی است. نقاب دمکراسی که دیکتاتوری بوروازی بر چهره زده بود، اینک به کنار رفته است. ترامپ در سخنرانی هایش خود را نماینده یک جنبش میداند. هر چند او نامی بر این جنبش نمیگذارد، ولی آشکارا باید گفت که این یک جنبش فاشیستی است. او بر بستر شکل گیری یک گرایش راسیستی در بسیاری از کشورهای اروپائی در رأس قدرتمند ترین کشور امپریالیستی جهان قرار گرفت. شباهتهای آنچه که او و طرفدارانش میگویند و انجام میدهند شباهتهای نه اندکی با ظهور فاشیسم در دهه سی قرن گذشته ندارد. خانواده سنتی به رهبری پدر خانواده، و دولتی که تنها یک مرد میتواند در رأس آن باشد. در این دولت باند ویژه ای که تعهد به فرمانبرداری از “پدر” داده اند، باید حضور یابند. وزارتخانه جدیدی متولد میشود که باید بخش های اداری، قضائی و حتی ژنرال های ارتش را در خدمت یکدست کردن دولت سازمان دهد. دهها میلیون مهاجر باید اخراج شوند تا برتری انسان سفید میخکوب شود. جنبش فاشیستی او از هم اکنون فرمان جنگ علیه چپ ها و کمونیستها، علیه زنان و دگرباشان جنسی داده و در شدت بخشیدن به انهدام زیست محیطی درنگ نخواهند کرد.

ترامپ در کمپین های انتخاباتی خود بارها از مشکلات اقتصادی کارگران سخن به میان آورده و وعده داد که ثروتمندان و نخبگان فاسد را از قدرت کنار بزند. آن چه که تا این لحظه نصیب کارگران گشته است کابینه سیصد و چهل میلیاردی ترامپ از کسانی است که ابر میلیاردیر هستند و در رأس اداره جاتی قرار میکیرند که مسئولیت خدمات عمومی و رفاهی را دارند. بنابراین تردیدی نباید داشت که هدف اصلی این کابینه، کاهش مالیات برای ثروتمندان و کاهش هزینه‌های عمومی در حوزه‌هایی مانند آموزش، امنیت اجتماعی و خدمات درمانی برای اقشار کم‌درآمد خواهد بود.

واقعیت این است که ترامپ و هاریس نمایندگان دو بخش متفاوت از بورژوازی آمریکا هستند و درست از این جایگاه سیاست های متفاوتی در ارتباط با چالشها و رقابتهای کمپانیها و انحصارات و به تبع آن دولتهای سرمایه داری دارند. سیاست های هر کدام از اینها میتواند جوابهای ویژه خود را به چالشهای موجود چه در بعد داخلی و چه در بعد جهانی بدهند، اینکه یکی کمتر فاشیست است و آن دیگری بیشتر، اینکه یکی جنگ های تجاری را میتواند کمی تخفیف دهد وآن دیگری بر شدتش بیفزاید، اینکه یکی متعهد به پیمانهای جهانی بین دولتهاست و آن دیگری از موضع ” آمریکا اول” حرکت میکند، پاسخی به رنج هایی که میلیونها انسان در نظم برده داری مدرن میکشند، نیست. آنچه روشن است که ترامپ پاسخی نه به چالشهای افول هژمونی امپریالیسم آمریکا دارد و نه پاسخی به شکست نئولیبرالیسم در بعد جهانی و تأثیرات آن بر زندگی میلیونها تن که ناشی از این سیاستها به حاشیه جامعه آمریکا پرتاب شده اند.

فلسطین، لبنان، سوریه

در تمام سال گذشته با ادامه دوره جدیدی از نسل کشی دولت اسرائیل علیه فلسطینیان روبرو شدیم. دوره ای که با عملیات حماس در مرز اسرائیل و غزه در هفتم اکتبر آغاز شده و اکنون بعد از گذشت پانزده ماه همچنان ادامه دارد. بدون شک حماس یک جریات تروریستی است، اما جریانات تروریستی در خلاء بوجود نیامده واز یک پیش زمینه برخوردارند. میدانیم اگر چه ارتش اسرائیل از سال 2005 از نوار غزه خارج شد، ولی همچنان بیش از دو میلیون انسان را در یک زندان بدون سقف محبوس ساخته، آنها را شکنجه داده و در هرفرصتی که تمایل داشته ورود آب، برق، غذا، دارو و سوخت را به آنها مسدود نموده است. چندان شگفت آور نیست زمانی که برای چندین دهه مردمی محاصره میشوند، زمینه برای ابراز وجود جریانات تروریستی فراهم گشته و در شرایطی که یک بدیل رادیکال و مترقی قدرتمند در مقابلشان قرار ندارد، به سوی آن نیروئی دست دراز میکنند که برایشان قابل دسترس است و طنز تلخ اینکه همین نیرو با پشتیابانی مستقیم و غیر مستقیم دولت اسرائیل جهت تضعیف “جبهه آزادیبخش فلسطین” بوجود آمد. اما جواب دولت اسرائیل به حمله حماث تمام مرزهای توحش را پشت سرگذارد. در روز دوشنبه شانزدهم ماه دسامبر وزارت بهداشت فلسطین اعلام کرد که از هفت اکتبر به این سو قربانیان جنگ دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین از مرز چهل و پنج هزار نفر گذشته و نزدیک به صد و هفت هزار نفر زخمی شده اند. دولت نژاد پرست اسرائیل و آنانی که تمام قد پشت جنایات دولت اسرائیل صف کشیده اند، بی شرمانه مدعی اند که این جنگی بین اسرائیل و حماس است. اما واقعیت این است که این جنگ ادامه جنگ هفت دهه دولت آپارتاید علیه مردم فلسطین بوده که این بار به بهانه حمله حماس در هفتم اکتبر دارد صورت میگیرد. فراموش نکنیم که غزه به نوعی مرکز خاطره فلسطینیان شده است، از آنرو که بیشتر ساکنان آن کسانی هستند که در سال 1948 پاک سازی نسلی شده و به آنجا رانده شده اند. گروه حقوق بشری ” بتسلیم” که در دفاع از فلسطینیان ودر اسرائیل فعالیت میکند در گزارش خود مینویسد که ” انزوای غزه از باقی جهان و نیز جدا کردن آن از ساحل غربی، بخشی از سیاست دیر پای اسرائیل است.
اکنون مقامات اسرائیل آشکارا تحت عنوان به اصطلاح نابودی حماس کتمان نمیکنند که قصدشان پاک سازی کامل غزه از فلسطینیان و ساختن آبادیهای جدید در نوار غزه است”. خانم “فرانچیسکا آلبانس” گزارشگر ویژه سازمان ملل میگوید: “هفت اکتبر فقط لحظاتی از واکنش هایی است که فلسطینیان در ناتحملی شرایط اعمال شده نشان دادند.. .از روند بلند مدتی حرف میزنم که که آناتومی نسل کشی و انسان زدائی و پاک سازی قومی است. از فرایند شهرک نشینی صهیونیست ها و آواره کردن فلسطینی ها و سلب اراضی شان و کشتار هر روزه شان، از فرایندی که در کمتر از دو ماه منجر به مرگ دهها هزار نفر شده است. شواهد و دلایل منطقی وجود دارد که نشانگر یک روند نسل کشی است. فرایندی که در چند سال گذشته تمام شهروندان عادی از دانشگاهیان، پزشکان و خبرنگاران را هدف قرار داده وکشته است. از مرگ و میر هزاران کودکی حرف میزنم که تعدادشان از تمام کودکان کشته شده در تمام جنگ ها و درگیری ها بیشتر است، از زنان حرف میزنم” و میدانیم که او بعد از این سخنرانی از طرف صهیونیستها تهدید به مرگ شد.

آنچه را که خانم “آلبانس” بیان داشت، اکنون از جانب دادگاه بین المللی لاهه نیز عنوان شده و حکم دستگیری نتانیاهو و وزیر دفاع سابقش به جرم نسل کشی و جنایت علیه بشریت صادره شده است. سازمان عفو بین المللی نیر در چند هفته گذشته با توجه به گزارش های اعضاء خود در نوار غزه و ساحل غربی دولت اسرائیل را متهم به نسل کشی نموده است. “دیده بان حقوق بشر” در گزارش صد و پنجاه و چهار صفحه ای خود شرایط حاکم بر مردم در نوار غزه را در سه کلمه “ناامید، گرسنه و در محاصره” به تصویر کشیده و عنوان نمود که “نود درصد ساکنان غزه از آغاز جنگ آواره شده اند و دولت اسرائیل بخش بزرگی از نوار غزه را با خاک یکسان کرده است”. و با وجود این آنانی که پروژه امپریالیستی ایجاد دولت یهودی را سازمان دادند همچنان تمام قد پشت دولت اسرائیل ایستاده و به ارسال سلاح به آن ادامه میدهند واین هیچ چیز جز شریک شدن این دولتها در این نسل کشی نیست.

اما پانزده ماه گذشته و نسل کشی در غزه چشم های بسیاری را به واقعیت آنچه که در جهان میگذرد، باز نمود. تمام تبلیغات کر کننده را که ایدئولوگ های سرمایه داری بعد از سقوط بلوک شرق در مورد پایان تاریخ، ابدیت سرمایه داری، ارزش های دمکراسی لیبرال فریاد میزدند، رنگ باخته و معلوم شد که آن دمکراسی لیبرال که تمام قد در پشت به اصطلاح تنها دولت دمکراتیک در خاورمیانه صف کشیده است، کدام جوهر را دارد.

“سوزان ابولهوا” نویسنده فلسطینی که رمان او به نام ” طلوع های جنین” که روایت تصاحب زمین و تبعید اجباری یک خانواده فلسطینی – که میتواند روایت هر خانواده فلسطینی باشد – در سال 1948 توسط نیروهای دولت تازه تأسیس اسرائیل بوده که تا کنون به سی و دو زبان ترجمه شده در مصاحبه ای ای با روزنامه “ال پریو دیکو” اسپانیا میگوید: ” ناشران غربی به داستان‌های ما علاقه‌ای ندارند، مگر اینکه کلیشه‌های غربی درباره ما را تأیید کنند. مطمئنم کتاب‌های زیادی درباره یک زن فلسطینی فقیر که قربانی مردان عرب مختلف است وجود دارد، یا چیزهایی که ایده «ناجی سفید پوست اروپایی» یا تصویر تروریستی ما را تقویت کند. حتی کتاب‌های تاریخی نسبتاً محبوب هم به ندرت توسط فلسطینی‌ها نوشته می‌شوند. معمولاً اسرائیلی‌ها یا دیگر غربی‌ها آن‌ها را می‌نویسند.” او در پاسخ به این سؤال که چه شباهت هایی بین نکبت 1948 و اکنون رخ میدهد، می بینید؟ میگوید: “در جریان نکبت، اسرائیل توانست بیش از ۸۰٪ از جمعیت بومی را اخراج کند. این کار را با خشونت، قتل‌عام‌ها و فجایع گسترده انجام داد. اما حداقل آن‌هایی که فرار کردند توانستند جایی برای امنیت پیدا کنند و زندگی خود را بازسازی کنند. آنچه اکنون در غزه رخ می‌دهد خارق‌العاده و شاید بی‌سابقه است. هیچ راه فراری وجود ندارد. مردم در یک فضای بسته از یک نقطه به نقطه دیگر فرار می‌کنند، در حالی که بمب‌ها از همه طرف می‌بارند. این یک نسل‌کشی است. تراکم جمعیت، کوچکی قلمرو و قدرت آتش این کشتار روزانه را به چیزی بی‌نظیر تبدیل کرده است”.

پاک سازی قومی فلسطینیان هیچ زمانی محدود به ساکنان فلسطین تاریخی نبود.از آنجائیکه لبنان پس از تشکیل دولت اسرائیل به مقصد اصلی آوارگان فلسطینی تبدیل شده بود، از اینرو همواره یکی از اهداف تجاوزگرانه اسرائیل به شمار رفته است. از زمان تشکیل دولت اسرائیل بارها و بارها به بهانه های مختلف نیروهای نظامی اسرائیل سرازیر لبنان شده و برای مدتی مناطقی را به اشغال خود در آوردند. طولانی ترین دوره اشغال به سال 1978 بازمی گردد که ارتش اسرائیل بعد از عقب نشینی از سایر مناطق جنوب لبنان یک منطقه حائل بوجود آوره و تا سال 2000 در آنجا باقی ماند. سالهای 1982، 1996، 2006 سالهائی بودند که دولت اشغالگر نیروهای نظامی خود را روانه لبنان نمود. اگر در دوره ای هدف اسرائیل نابودی مقرهای “سازمان آزادیبخش فلسطین” بود، از سال 2006 هدف اسرائیل نابودی حزب الله گردید. تنها یک روز بعد از حمله حماس در هفتم اکتبر سال گذشته و شروع یک جنگ وحشیانه علیه ساکنین غزه، در گیری نظامی بین دولت اسرائیل و حزب الله آغاز کردید. ادامه این درگیریهای پراکنده نزدیک به یکسال طول کشیده و بالاخره ارتش اسرائیل همراه به حملات گسترده هوائی در اول اکتبر از مرزعبور نموده و وارد خاک لبنان گردید. اینجا هم دولت اسرائیل فرصتی یافته بود که نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی را تا حد ممکن تضعیف نماید. کشته شدن حسن نصرالله و عباس نیلفروشان فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در لبنان و سوریه در پی کشتن ابراهیم عقیل و بیش از ده تن دیگر از فرماندهان یگان ویژه حزب الله و موج انفجار مرگبار بی‌سیم‌ها و وسائل ارتباط الکترونیکی، پیجرها و پیامگیرهای مورد استفاده این گروه، جنگ دولت اسرائیل علیه حزب الله را وارد یک مرحله تهاجمی کرده و مردم لبنان را با خطر تداوم و گسترش این جنگ روبرو کرد. در جریان این جنگ یک ساله که با قرارداد آتش بس در بیست و هفتم نوامبر متوقف شده است، بیش از سه هزار وهشتصد نفر از شهروندان لبنان کشته شده و هزاران نفر مجروح شدند. بیش از یک میلیون نفر آواره گشته و خانه ده هزار نفر ویران گردید. بانک جهانی خسارات ناشی از این جنگ برای لبنان را هشت و نیم میلیارد دلار برآورد کرده است. حزب الله لبنان با توجه به ضربات شدیدی که خورده است راهی جز پذیرش آتش بس نداشت. با این وجود هنوز نمیتوان گفت که این آتش بس پایدار خواهد بود.
تنها یک روز بعد از اعلام آتش بس بین حزب اله و دولت اسرائیل جریان تروریستی اسلامی “هیأت تحریر شام” در سوریه پیشروی خود را از استان ادلیب آغاز کرده و در فاصله یازده روز خود را به دمشق رسانده و همزمان دولت بشار اسد سقوط نمود. همه علائم نشان از این دارند که طرح عملیات این گروه بسیار پیشتر مابین آمریکا و ترکیه و درهمآهنگی با دولت اسرائیل برنامه ریزی شد ه بود. این راز پوشیده ای نیست که دولت ترکیه در تمام سالها امکانات لجستیکی گسترده ای را در اختیار این گروههای تروریستی قرارداده و” ارتش ملی سوریه” به معنای واقعی کلمه مزدوران ترکیه هستند. واقعیت این است که دولتهای امپریالیستی غرب و تعدادی از کشورهای عربی از همان سال 2011 زمانیکه دولت بشار اسد توانست موج اعتراضی توده های مردم را سرکوب کند، در تدارک “رژیم چنج” بودند. این سیاست می یبایست از کانال جریانات اسلامی و از منظر امپریالیستهای غربی به اصطلاح “شورشیان” انجام میگرفت. اینجا هم قرار بود همانند عراق به نام “حقوق بشر و دمکراسی” کشوری را که اهمیت ژئو پلتیک در رقابت های جهانی و منطقه ای داشت، ویران ساخت. طبق گزارش سازمان ملل تحریم های اقتصادی اعمال شده از جانب آمریکا و اتحادیه اروپا علیه سوریه شدیدترین فاجعه بعد از جنگ جهانی دوم بود. اگر یادمان باشد تنها یک سال قبل از حمله ناتو به لیبی و ویران کردن این کشور، چادر معمر قذافی در کنار کاخ الیزه برپا شد. در ارتباط با سوریه هم اتحادیه اروپا در سال 2004 توافقنامه همکاری برای طرح “مشارکت مدیترانه ای- اروپائی” را با سوریه امضاء کرد وهمین دولتها از سال 2011 نقشه خود را برای دوره پسا اسد طرح ریزی نمودند.

با سقوط بشار اسد پنجاه سال دیکتاتوری خاندان اسد پایان یافت. دوره ای که به یمن سیاست های سرکوبگرانه دولت اسد، تحریم های اقتصادی، جنگهای داخلی، آواره شدن بیش از نیمی از جمعیت کشور و هم زمان ناتوانی متحدین رژیم بشار اسد در حفظ او زمینه را برای پیشروی برق آسای “هیأت تحریر شام” مهیا ساخت. در سال 2016 جمهوری اسلامی، حزب اله، حماس و روسیه با ارسال نیروهای زیادی توانستند او را حفظ کنند. اما اکنون هیچکدام در شرایطی نبودند که به یاری او بشتابند. با سقوط دولت بشار اسد تنها در یک روز دولت اسرائیل سیصد مرکز نظامی سوریه را هدف قرار داده و اعلام کرد که هشتاد در صد پایگاههای نظامی سوریه را منهدم کرده و همزمان نیروهای نظامی خو را در منطقه حائل در بلندی های جولان مستقر کرده است. نیروهای مزدور “ارتش ملی سوریه” به طرف مناطق تحت کنترل نیروهای خودگردان شمال و شرق ترکیه در حرکتند. ترکیه پنهان نمیکند که نه تنها خواهان مستقر شدن در یک منطقه حائل به عمق سی کیلومتر بلکه نابودی کامل نیروهای خودگردان است. ترکیه یکی از برندگان اصلی سقوت دولت بشار اسد است و با گام های بزرگی به سمت تحقق بخشیدن به استراتژی خود حرکت میکند. بازنده اصلی جمهوری اسلامی است. آخرین عنصرمحور مقاومت جمهوری اسلامی سقوط کرد. میلیاردها دلار که جمهوری اسلامی برای حفظ این محور و سیاست بازدارندگی اش هزینه کرده بود، اگر نه به پایان ولی دستکم ضربات اساسی خورده است. اینکه آیا روسیه قادر خواهد بود تنها پایگاههای نظامی خود در خاورمیانه را که در سوریه مستقر هستند، حفظ کند، به کشاکش های آینده مربوط است.
دولت های غربی با عجله فرستادگان خود را روانه سوریه کردند تا با به اصطلاح شورشیان دیروز و فاتحان امروز دیدار کنند و همه اینها ناگهان فراموش کردند که تا دوهفته پیش “هیأت تحریر شام ” را از جمله گروههای تروریستی میدانستند و برای دستگیری رهبر آن جایزه ده میلیارد دلاری تعیین کرده بودند.


سقوط دولت سوریه زمینه را برای شکل دادن به جغرافیای جدیدی در منطقه باز کرده است. روشن است که به هیچ وجه نمیتوان از ثبات در سوریه صحبت کرد. مجموعه ای ازرقابت قدرتهای جهانی و منطقه ای و حتی گرایشات درون اسلامیست ها دخیل در کشمکش ها هستند. بیش از همه آنچه که در ابهام قرار دارد سرنوشت مردم سوریه است. کافی است به تهاجم نیروهای “ارتش ملی سوریه ” به مناطق کرد نشین نگاه کنیم تا گوشه ای از آنچه در مقابل مردم سوریه قرار گرفته است را ببینیم. با پایان یافتن دیکتاتوری پنجاه ساله خاندان اسد آنچه که جایگزین شده است یک جریان مرتجع اسلامی است که نمونه هایش را در ایران و افغانستان شاهد هستیم. هر گونه خیالبافی در مورد جریاناتی که به کمک آمریکا و ترکیه به سمت قدرت رانده شده اند، برای مردم سوریه هلاکت بار خواهد بود.
مظلوم عبدی، فرمانده کل نیروهای سوریه دموکراتیک (ق‌ س ‌د)، در بیانیه‌ای درباره فروپاشی رژیم دمشق، این اتفاق را فرصتی برای ساختن آینده‌ای جدید برای سوریه توصیف کرد. او در حساب کاربری دیجیتال خود نوشت : “امروز در لحظات تاریخی و مهمی در سوریه قرار داریم و شاهد فروپاشی رژیم استبدادی در دمشق هستیم. این تغییر فرصتی بی نظیر برای ایجاد سوریه ای جدید فراهم میکند که بر پایه عدالت و دمکراسی استوار بوده و حقوق تمام مردم سوریه را تضمین کند. این تحول نه تنها برای مردم سوریه بلکه برای کل منطقه منبع امید و انگیزه خواهد بود”. بدون تردید این خوش باوری برای مردم سوریه و نیروهای خودگردان شمال و شرق سوریه خطرات جدی به همراه خواهد داشت. برای یک لحظه هم نباید فراموش کرد که تغییر اساسی در زندگی مردم تنها وتنها با تکیه به نیروهای خود آنان میسر خواهد بود. نباید فرصت را از دست داد. در دل کشمکش ها و خلاء قدرت، مردم میتوانند خود سیمای جامعه را شکل دهند.

در حالی که به روزهای پایانی سال میرسیم، با جهانی روبرو هستیم که وحشت آفرین تر از روزهای آغازین سال سپری شده است. باز گشت ترامپ در ماه اول سال پیشارو نوید تبهکاریهای بیشتر نظم مسلط بر جهان است. خاورمیانه بیش از هر کجای دیگر جهان میدان کشمکش ها خواهد بود.هم میان قطب های ارتجاعی وهم میان مردمان منطقه و حاکمین. نباید سرنوشت خود را به کشمکش های نیروهای امپریالیستی وارتجاعی بسپاریم.

بیست وهشت آذر 1403
هیجده دسامبر 2024

اشتراک در شبکه های اجتماعی: