یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ | 29 - 12 - 2024

Communist party of iran

مروری بر تاریخچه‌ی گرایش سوسیال دمکراسی، یک بررسی تطبیقی


عباس منصوران

این نوشتار، تنها اشاره و یادآوری انحراف ضدکارگری سوسیال دمکرات ها در هنگامه ی برآمد جنبش کارگری است. در کارزار مبارزه کارگران، گویی بازیگران، هریک باید به ضرورت به استاژ (همانگونه که در کلاب هاوس این روزها رسم شده است) بیایند و نقش خود را هرچند منفی بازی کنند. به دترمینیسم و جبرباوری برداشت نشود، جبر مبارزه ی طبقاتی، در برهه ها و چرخش های مهم تاریخ همانند سربازان شرایط اضطراری، آکتورهای خود را به صحنه می خواند تا به ایفای رل بپردازند. اگر به نام بزرگ کائوتسکی که همچون شهاب سنگ، فروافتاد تا انحلال انترناسیونال کارگری را به عهده گیرد، اشاره می شود، به هیچ روی بر کسی مشتبه نشود که فیل را با فنجان سنجه کرده ایم.


كارل كائوتسكى سازمانده و نظریه پرداز برنامه جديد (سال ۱۸۹۰) حزب سوسیالیست آلمان (SPD) را می‌توان پدر سوسیال دمکراسی نامید. اين حزب در آن زمان در اروپا، بزرگترين و نیرومندترین حزب سوسیالیستی کارگران بود که به رهبری او و برنشتین، به حزبی تمام عیار بورژوایی تبدیل شد. از آن برهه، سوسیال دمکراسی، برای نخستین بار، با «برنامه ارفورت» از سوی کائوتسکی و همراهان، خودنمایی کرد و جان‌پناه سرمایه گردید. برنامه، در كنگره ارفورت در سال ۱۸۹۱ با کتاب تئوریک سوسیال دمکراسی، از كارل كائوتسكى سردبیر نشريه تئوريك حزب، يعنى “زمان نو”(1) ارائهشد.


این برنامه در بردارنده‌ی یك بخش تئوريك و يك بخش عملى بود كه «برنامه حداقل حزب» را ارائه می‌داد. این بخش از برنامه، رفرم‌هایی را پیش روی می‌گذارد و چنین وانمود می‌کند که در چارچوب بورژوایی، بدون سرنگونى انقلابى مناسبات طبقاتی حاکم، می‌توانند دست‌یافتنی باشند.


حزب سوسیال دمکرات کارگران آلمان در آغاز پیدایش خود (هم تراز حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه سال های ۱۹۰۰ روسیه به رهبری بلشویک‌ها) با پشتیبانی مارکس و انگلس و نیز رهبرانی همانند آگوست ببل، کارل لیبکنخت و کائوسکی (پیش از به شوونیسم در غلتیدن وی) و سپس روزا لوکزامبورگ را در رهبری داشت. «برنامه‌ ارفورت»، به جای «برنامه گوتا» که آن نیز از سوی مارکس و انگلسو آیزوناخیست‌ها در برابر لاسالیست‌ها در سال ۱۸۷۵ مورد نقد گرفت، در کنگره سال ۱۸۹۱ در شهر ارفورت ارايه شد. این بار در نبود مارکس انگلس آن را نقد کرد. «برنامه‌ ارفورت»، حزب به رهبری کائوتسکی، از برنامه گوتا (۱۸۷۵)، که با دیدگاه‌های لاسال (از رهبران و بنیانگذاران حزب سوسیالیست کارگری در آلمان در دهه ۱۸۶۰) پردازش یافته بود و با واکنش انقلابی مارکس و انگلس و نقد سنگین آنان روبرو شد، گرایش رفرمیستی آشکارتری داشت. «برنامه‌ ارفورت»، با پوششی از مانیفست حزب کمونیست، اما برخلاف تز بنیادین کمونیسم پرولتری مارکس و انگلس، با حضور دیدگاه کائوتسکی ساختار یافته بود. برنامه ارفورت، دیدگاه کمونیستی انقلاب اجتماعی (حل بنیادین تضاد بین رشد نيروهای مولده و مناسبات توليدی) در نظريات مارکس و انگلس را تا سطح رفرم‌های سوسیال دمکراتیک در چهارچوب مناسبات بورژوایی پایین آورده و با باورهایی همانندِ اين توهم که گویا، دگرگونی جامعه و رهایی انسان از راه “صلح بين‌المللی” و گفتمان و رشد و تکامل تدریجی اقتصادی -اجتماعی فراهم‌ می‌شود، جايگزين شده بود.


کائوتسکی که در جوانی، هوادار داروین بود، با نقد انگلس در برابر آقای دورینگ، به کمونیسم گراییده بود، اما دیدگاه‌‌های التقاطی (اکلکتیسیستی-Eclectisism) و سانتریستی خود را همچنان دنبال می‌کرد. کائوتسکی سرانجام در سال ۱۹۱۴ مانند هر سانتریست دیگری،‌ سرانجام به راست چرخید و به آشکارا بر پارلمانتاریسم و شرکت در دولت بورژوایی و حضور کارگران با اهرم‌های قانونی پارلمانی پافشاری داشت. وی با به کار بردن فراز درستی از دیدگاه مارکس، مبتنی بر ضرورت مبارزه سیاسی، اما در تندپیچ انقلابی و ضرورت انقلاب، بر ادامه‌ی این مبارزه، یعنی بر تداوم انقلاب سیاسی بسنده می‌کرد و در برابر فرارویی آن به انقلاب اجتماعی، راه می‌بست. برنامه ارفورت (محل برگزاری کنگره حزب سوسیالیست آلمان در شهر ارفورت)، با دیدگاه غالب کائوتسکی، شکل مبارزه‌ی طبقاتی را با کلی گویی بر انقلاب راه می‌بندد و ابهام آمیز، راه رفرم را پیشنهاد می‌کرد.

لنین در پاسخ به این بینش، این پرسش را پیش روی گذاشت که: “مبارزه سياسی” مگر چیزی جز به دست گرفتن قدرت سیاسی که پرسش هر انقلابی می‌باشد، آیا چیز دیگری است؟! آیا این مبارزه مگر به آزمون‌ و خطاهای کارگران در کمون پاریس ۱۸۷۱، یا آموزش ها و اصول مانیفست کمونیست که باید به هدف درهم شکستن و نابودی کامل دولت بورژوايی و برقراری نه- دولت [بی دولتی] ‌کارگری تراز کمون پاريس، به فرایند تداوم انقلاب اجتماعی و فرارویی سوسیالیسم دست یافت، راه دیگری می توان برگزید؟!

انگلس در نامه به کائوتسکی و نیز در نقد برنامه ارفورت مخالفت خود را با این برنامه اعلامکرد. به یاد آوریم که انگلس در سال ۱۸۹۱، اولویت را به نقد برنامه ارفورت می دهد و برای چند روزی از انگلستان به اشتوتگارت می‌رود. او در حالیکه تمام ذرات جانش برای تنظیم و آماده سازی مجلد سوم «کاپیتال» مارکس ذوب می‌شد و فرصت بازنگری به کتاب‌های تئوریک «آنتی دورینگ»، «دیالکتیک طبیعت» و هیچ یک از نوشته‌های خود را نمی‌یابد؛ آماده سازی سه مجلدی کاپیتال مارکس را مهمترین وظیفه و وفاداری به طبقه کارگر جهانی و انقلاب و فلسفه پرولتاریا می‌داند، به این نقد و سفر برای شرکت در کنگره ارفورت دریغ نمی‌ورزد. او ضرورت برخورد با دیدگاه کائوتسکی و نقد برنامه ی ارفورت همان‌ اندازه ضروری می‌داند که پیش از آن خود وی و مارکس به «برنامه گوتا» برخورد کرده بودند؛ انگلس، نقد و یادآوری مهمترین کاستی‌ها و لغزش‌ها را نشان می‌دهد و در نامه‌‌هایی از جمله به کائوتسکی یادآور می‌شود؛ زیرا که مارکس و انگلس در مانیفست، برنامه انقلاب پرولتری را بیان کرده بودند. نقد انگلس به برنامه ارفورت در ارگان حزب سوسیال دمکرات اجازه نشر نمی‌یابد و ده سال به وسیله کائوتسکی و همراهان، در سانسور می‌ماند. مهمترین سبب این در بند ماندن، نظریه انگلس در باره‌ی دولت (حکومت) و ساختار آن بود.


انگلس در این نقد، پافشاری داشت که «درخواست های سیاسی طرح برنامه یک نقص بزرگ دارد. درست همان نکته‌ای که می‌بایست گفته شود در آن وجود ندارد.»

پس از كنگره ارفورت، كائوتسكى، به شرح و گسترش بخش تئوريك برنامه پرداخت و به زبان ساده‌تر توضیح‌هایی به آن افزود تا به گفته خود، فهم برنامه برای توده‌ های معمولی دریافت پذیر و ملموس‌تر باشد. كائوتسكى در پيش گفتار چاپ نخست آلمانى برنامه ارفورت نوشت: «آنچه ضروری است عبارت‌ است از یک رشته از اصول سوسيال دمكراسى”.

برنامه كائوتسكى در دفاع از دگرگونى سوسياليستى جامعه،‌ دیدگاهی سازشکارانه بود. او بهانه می‌آورد که تلاش دارد با این بیان «افراد بى اعتقاد و نيز منتقدین به حزب را قانع سازد».

این دیدگاه يك رهبر سوسيال دمكرات، ‌بینشی انحرافی از کمونیسماست. در همان سال، مورد نقد انگلس و نیز در سال ۱۹۰۹ به بعد به شدت مورد نقد روزا لوکزامبورگ قرار گرفت.


کائوتسکی اميدوار بود که حزب سوسیالیست کارگران آلمان، با صلح و سازش به صورت قانونی و از راه پارلمان به خواست‌های خود دست یابد و به «قدرت برسد و انقلاب اجتماعى- اقتصادى را به پيش برد» و باور داشت که: “به هيچ وجه الزامى نيست كه اين انقلاب با خشونت و خونريزى همراه باشد”.كائوتسكى انتظار دارد كه پرولتاريا” همه تلاش خود را در توانمند ساختن پارلمان و برای به حداکثر رساندن نمایندگان کارگران در پارلمان به کار برد. کائوتسکی با تکیه بر انحراف های برنامه ارفورت، هنوز پافشاری داشت که به اصول کمونیسم وفادار مانده است. نقد انگلس به برنامه ارفورت و سپس روزا لوکزامبورگ و لنین، ريشه‌هاى اختلاف های بزرگ بین سوسیال دمکراسی و کمونیسم بود.


كائوتسكى بعدها با همین بینش راست رفرمیستی، بلشویک‌ها را متهم كرد كه با ايجاد ديكتاتورى تك حزبى بر پايه زور و قهر به رسالت ماركسيستى خود خيانت كرده‌اند و لنين را به اتهام «رد اصول»و”جوهر” ماركسيسم هم در تئورى و هم در مورد حمله قرار داد. لنین، او را “كائوتسكى مرتد” خواند. کائوتسکی بینش مارکس در باره دیکتاتوری پرولتاریا را تحریف کرده و به این بیانبه زبان می‌آورد: «مارکس با کاربرد این اصطلاح [دیکتاتوری پرولتاریا] نه شکل حکومتی بلکه وضعی رادر نظر داشت که ضرورتاً می‌تواند در هر مکانی به وجود آید که پرولتاریا قدرت سیاسی را فتح کرده است.»(۱) وی سپس دوران انتقال قدرت به زعم اونمونه «در انگلستان و آمریکا» را شاهد می‌آورد که از «طریق مسالمت یعنی به صورتی دمکراتیک انجام گیرد» کائوتسکی همانجا با تناقض‌گویی «دمکراسی را تضمین کننده گذار مسالمت» ومارکس را کسی معرفی می‌کند که «در اینجا دائماً از حق رای همگانی مجموعه خلق و نه از حق رای ویژه برای طبقه‌ای ممتاز سخن می‌گوید ودیکتاتوری پرولتاریا در نزد او وضعیتی بود که در نزد غالب پرولتاریا ضرورتاً از دمکراسی ناب به وجود می‌آید.» کائوتسکی هرچند دمکراسی مورد نظر خویش (دمکراسی ناب بورژوایی) را «تضمین کننده گذار مسالمت آمیز» نمی‌بیند اما «لیکن تحقق یک چنین گذاری (مسالمت آمیز]‌ را بدون دمکراسی غیر ممکن»‌ می‌شمارد.او برای توجیه این دیدگاه انحرافی از مارکس یاد می‌کند که «مارکس به توصیف مفصل این نکته نپرداخت تا روشن شود که او از دیکتاتوری پرولتاریا چه درکی دارد.» وی دمکراسی ناب را برای بلوغ پرولتاریا ضروری می‌شمارد. و آگاهانه فراموش می‌کند کهانگلس هم راستا با مارکس، ‌تبیین خود را از دیکتاتوری پرولتاریا اینگونه اعلام کرد: «انگلس بود که در ۱۸۹۱ در مقدمه‌اش بر جنگ داخلی در فرانسه نوشت: «سوسیال‌دموکرات عامّی، که به‌تازگی واژه‌ی دیکتاتوری پرولتاریا به گوش‌اش خورده، از شنیدنِ آن به‌وحشتی عبرت‌انگیز دچار شده است. بسیار خوب، آقایان، خیلی مایل‌اید بدانید این دیکتاتوری چه‌گونه چیزی است؟ به کمون پاریس نظر کنید؛ این همان دیکتاتوری پرولتاریا است.»(۲)


از نظر کائوتسکی «طبقه می‌تواند سیادت کند و نه حکومت.»

در همین نقد برنامه ارفورت است که انگلس، به انقلاب کارگری و جایگزینی دولت کارگری تاکید می‌ورزد. اپورتونیست‌ها با تحریف مفاهیم سوسیالیستی، فرصت طلبانه بر همگرایی با اصلاح طلبان و سوسیال دمکراسی و دمسازی خویش با جامعه کاپیتالیستی سرپوش می نهند.

سرانجام در کنگرۀ ارفورت، سرانجام علیرغم نقد انگلس، در کنگره ارفورت، طرح کائوتسکی ارائه و تصویب شد. بنا بر این طرح، بدون آنکه حزب برنامه‌ی حداکثر خود، یعنی برقراری جامعه سوسیالیستی را کنار بگذارد، با توجه به گسترش سرمایه‌داری، دورنمای انقلاب کارگری را در دسترس ندید و هدف خود را پیرامونِ یک برنامه ی حداقل، هدف‌های روزمره، رفرم‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اعلام کرد. برنامه کائوتسکی و همراهان، مبارزه برای سوسیالیسم را همین اکنون اعلام کردند که برای دستیابی به آن، با برنامه‌ی حداقل، یعنی خواست‌های رفورمیستی که در چهارچوب رژیم سرمایه‌داری موجود قابل دستیابی باشند.

کائوتسکی در برنامه «ارفورت» مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی و اعتقاد حزب سوسیال دموکرات آلمان اعلام می کند و با گفتاوردهایی از تئوری ماتریالیسم تاریخی مارکس و نیز از کاپیتال مارکس در مورد انباشت سرمایه، ضرورت تاریخی تحول جامعه بورژوایی و تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی وسایل تولید و سرانجام رهایی انسان از بند مالکیت خصوصی در آینده‌ای ناپیدا، به توجیه انحرافات برنامه «ارفورت» می‌پردازد. این بینش تا نفی انقلاب کارگری سال ۱۹۱۷ در روسیه پیش می‌رود . در این نقد و انکار، وی به نوشتارهای از جمله سه کتاب زیر دست می زند:

تروریسم و کمونیسم (۱۹۱۹)

از دموکراسی تا بردگی دولتی (۱۹۲۱)

بلشویسم در بن بست (۱۹۳۰)


کائوتسکی نوشت که با انقلاب اکتبر، بلشویک‌ها آشکارا دچار اشتباه سنگینی شده اند. او اعتقاد داشت که بلشویک ها به کاری دست زدند که شرایط لازم برای انجام آن آماده نبود و از همین روی برای دستیابی به هدف غیرممکن، به کاربرد قهر و زور ناچار شدند. و می‌افزاید، اقدامات بلشویک‌ها، پیش از آنکه، شرایط فکری، آمادگی اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی جامعه و توده‌های کارگر را در نظر بگیرند، بیش از حکومت تزاری و جنگ به طبقه کارگر آسیب رساند و به ضد خود تبدیل شد.

سوسیالیسم کائوتسکی همانند فردیناند لاسال، ‌یک سوسیالیسم دولتی است. دولت دلخواه لاسال، دولت بیمسارک صدر اعظم قیصر آلمان و سرکوبگر کمون پاریس بود، دولت کائوتسکی رفته رفته همان دولت سوسیال دمکرات و پارلمانتاریستی آلمان بود. بیسمارک برای حفظ و تحکیم سرمایه داری، اقتصاد دولتی را حاکم کرد و حتی نوعی سوسیالیسم وانمود کرد. آنگاه که بر جنبش کارگری سلطه یافت و حکومت تثبیت شد، اتحادیه های کارگری رفرمیستی، شرکت در پارلمان و امید بستن به رفرم ها را در آلمان جاری ساخت…


سرانجام کنگرۀ ارفورت

برنامه ارفورت در کنگره ارفورت در سال ۱۸۹۱ به تصویب رسید. ببل و کائوتسکی و برنشتاین از سران آن کنگره بودند. در این برنامه، فروپاشی مناسبات سرمایه داری را یک سرانجام حتمی و سوسیالیسم را جایگزین دیالکتیکی آن می‌دید که گذر از مرحله رفرم پیش شرط آن بود. در اینجا، علیرغم وعده‌ی فروپاشی سرمایه داری، رفرم، هدف نهایی است. اگر به مقایسه با برخی نگرش های امروزین در میان نیروهای چپ ایران، برآئیم، دیدگاه کائوتسکی سال های 1900 در چپ این بینش های مزمن 120 سال بعد آن قرار می گیرد. در نقد دیدگاه سوسیال دمکراسی کائوتسکیستی، به درستی لنین گفت: «بعضی افراد از میان رهبران سوسیال – شووینیست امروزی ممکن است به پرولتاریا بازگردند، اما گرایش سوسیال – شووینیستی یا اپورتونیستی (که همان چیز است) نه می‌تواند محو شود و نه اینکه به پرولتاریای انقلابی «بازگردد». تجربه تاکنونی نشان داده است که هر کجا که سوسیالیسم انقلابی بین کارگران محبوبیت یافت، گرایش سیاسی سوسیال -رفرمیستی، حتی گرایش‌های «بورژوایی» در برخی احزاب، رنگ و سرخ می‌پوشند و به نام مارکس و رهبران. چهره های خوشنام چنبش کارگری- سوسیالیستی سوگند می‌خورند. به سادگی نمی توان و یا شاید که نتوان از این جعل، آنان را بازداشت، همانگونه که به بیان لنین «یک شرکت تجاری را نمی‌توان از استفاده از هر نوع برچسب یا اتکیت ویژه، و یا [براند تقلبی] برحذر داشت»(3). در درازای تاریخ همواره چنین بوده که به سبب محبوبیت چهره ها و نام رهبران انقلابی، پس از مرگ، دشمنان آنان تلاش ورزیده ‌اند از محبوبیت‌اشان برای فریب دادن طبقات ستم دیده استفاده کنند.

واقعیت اینست که «احزاب کارگری بورژوایی»، بسان یک پدیده ی سیاسی، هم اکنون در بسیاری از کشورهای سرمایه‌داریقد علم کرده و حاکم شده و یا نقش مهمی ایفا می کنند. بدون یک مبارزه ی قاطع و بی امان، در تمامی جبهه‌های سیاسی و اجتماعی، باید به موازات مبارزه برعلیه مناسبات سرمایه داری، برضد این احزاب، گروه‌ها، گرایش‌ها و غیره که همگی علیرغم تفاوت در نام، در ماهیت همگی همانند یکدیگرند، مبارزه کرد. بدون این مبارزه، در عمل از پشتیبانی، استحکام مبارزه طبقاتی، جنبش سوسیالیستی و کارگری نمی‌تواند سخنی در میان باشد.


منابع
۱-کارل کائوتسکی، دیکتاتوری پرولتاریا،‌ ترجمه فارسی،۲۷-۲۶ منوچهر صالحی، انتشارات سنبله،‌ هامبورگ، ‌آلمان سال ۱۳۷۷.

۲- مارکس و انگلس، منتخب آثار، جلد اول، ص ۴۴۰، مسکو، ۱۹۵۰.

اشتراک در شبکه های اجتماعی: