علیه حکم اعدام پخشان عزیزی وریشه مورادی کبوتران سرزمین زخمی
چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳
هستی امیری
مینویسد حکم جوانا ابلاغ شد، اعدام. دوباره نگاه میکنم. مینویسم لعنت و کلمه کم میآورم. گوشی را که بالا و پایین میکنم اسم و عکسش همهجا تکرار میشود. این لحظات همهچیز درباره حکم اوست. در یک خط خبر از صدور حکم اعدام دادهاند. در یک جمله حکم قتل او را صادر کردهاند. ناتوانی تمام بدنم را میگیرد. آنچه در این جهان بیارزش شده جان آدمی است. همسرنوشتی زنان کرد بند زنان حالا در حکمشان هم نمایان شده است. چند ماه قبل پخشان عزیزی و حالا وریشه مرادی به اعدام محکوم شدند.
درباره روند رسیدگی پرونده ایرادات بسیاری وجود دارد اما بعد از یک سال و سه ماه جنگ روانی، آزار و شکنجه و محرومیت از ملاقات و حقوق اولیه، انتظار برخورد قانونی و عادلانه منطقی نیست مخصوصا که اگر از پیرامون آمده باشی به اسارت در مرکز. هرچند باید تاکید کنیم قوانین موجود خود منشا ناعدالتی قضایی هستند و اساسا انتظار عدالت و رسیدگی عادلانه از اجرای تاموتمام قوانین موجود امری بیجا است. مخالفت با صدور حکم اعدام اگر از روند رسیدگی آغاز شود نهایتا در جایی به دفاع از اعدام معترف خواهد شد. دقیقا در جایی که رسیدگی را قانونی و عادلانه ببیند ناگزیر به اعدام روی خواهد آورد.
حکم اعدام برای هرکس و با هرجرمی حتی به موجب قانون و دادگاهی صالح بیعدالتی محض است. اعدام مسئلهای حقوقی و قضایی نیست که به مواد خام و بیجان قانونی استناد کنیم بلکه امری تماما سیاسی است. استدلال قضایی البته در جایی که افراد خط و منش سیاسی محکوم به اعدام را قبول ندارند بیشتر نمایان میشود. چرا که هویت سیاسی محکوم قابل مصادره و انکار نیست. استدلالِ ایرادات در روند رسیدگی دقیقا به ما نشان میدهد که نه محکوم به اعدام حیاتش مسئله است و نه فلسفه وجودی اعدام، بلکه عدم رعایت حقوق متهم از سوی دادگاه و در حقیقت نمایش ناقص قضایی دادگاه است که مسئله شده است و مثلا اگر قاضی شعبه ۱۵ به وریشه و وکلا اجازه دفاع میداد برای ما چه معنیای میداد؟ به همین خاطر اگر فعال سیاسی ادعا کند که مخالف اعدام است، در دفاع بدون اماواگرش از مخالف سیاسی خودش محک زده میشود.
دفاع از حیات و تضمین زندگی، ابتداییترین وظیفه دولت است، نه آنکه دولت ناتوانی خود را با سلب حق حیات مردم پاسخ دهد. همان دولت (البته اگر بتوان اسم آن را دولت گذاشت) که خود بر جان و زندگی مردم اسلحه کشیده است، در پاسخ به هر کنش و واکنشی سرکوب را انتخاب میکند و طناب دار عیانترین و بیرحمانهترین شکل سرکوبهاست. چرا که فرد زندانی به مثابه اسیر را در دادگاهی نمایشی با قوانینی که خود نوشته، محکوم و حکم اعدام را اجرا میکنند.
گفتهاند مجازات ابزاری است برای دفاع از جامعه در برابر تجاوز به وضعیت اساسی و حیاتیاش. درحقیقت اما دولت مجازات را برای جرائم از دید خودش سنگین و فجیع اجرا میکند و این فجیعبودن نه به معنای درگیرکردن و تجاوز به جامعه، بلکه فجیع درقبال منافع خود دولت است. برای دولت اقتدارگرا چه چیز فجیعتر از آن است که تضادهای موجودش عیان شود؟ مخصوصا اگر سوژه رسواکننده از حاشیه و میان فرودستان آمده باشد. فکر میکنم مجازات اعدام برای دولت دیگر پاسخی در برابر تجاوز به جامعه نیست بلکه پاسخی در برابر حمله به تضادها و ناتوانیهای خود است. به همین خاطر اعدام، یعنی کشتن و حذف محکوم، مهمترین ابزارش خواهد بود. وجود امکان صدور حکم اعدام برای هر دولتی به هرجرمی در عمل تقدیم ابزار سرکوب و حذف افشاکنندگان بحرانها است. با همین استدلال نیز باید تا لغو آخرین حکم اعدام و حذف مجازات اعدام از قوانین پیش رفت.
وریشه مرادی اعتصاب غذا کرد تا صدایی باشد در این آهنگ ناموزون اخبار موجود علیه اعدام و حالا خود محکوم به اعدام شده است. وریشه زنی کورد است، علیه داعش در کوبانی جنگیده و آثار جنگ بر بدنش هنوز باقی است. جنگ را دیده و مبارزه را زندگی کرده است. سربریدن داعش را روایت کرد و حالا راوی رنج و ستمی خواهد بود که محکوم به مرگ با طناب دار خواهد داشت. به قول خودش که میگوید: «مقاومت زندگیست، ایستادهبودن را از زاگرس یاد گرفتم و تا ایستادهبودن زاگرس؛ ایستادهام.»