ضرورت حزب کمونیستی کارگران!
پنجشنبه ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
نصرت تیمورزاده

فاصله چندانی با اول ماه مه روز جهانی کارگر نداریم. برای ما و همه کمونیستها که خود را با سوخت و ساز طبقه کارگر تعریف میکنند، اول ماه مه همواره فرصتی است که مروری به وضعیت طبقه، مبارزاتش و شرایط عینی و ذهنی که در آن به سر میبرد، بنمائیم. بویژه در شرایطی که جامعه در حال تجربه یک شرایط متحول بوده و در شرایط انقلابی به سر میبرد و در شرایطی که طبقه کارگر ایران بویژه در چندین سال گذشته گستردهترین اعتصابات و اعتراضات را سازمان داده است و در شرایطی که این فقط نیروهای اپوزیسیون نیستند که صحبت از تغییر میکنند، بلکه بخشهائی از خود رژیم از تغییر صحبت میکنند و بالاخره در حالیکه جنبشهای اعتراضی در جامعه در مطالباتشان و در شعارهایشان لزوم تغییر را طرح میکنند.
واقعیت این است که تمام تضادها و تناقضات موجود در جامعه لاینحل مانده، اعتراضات و اعتصابات هر روز دامنه گستردهتری یافته و بخشهای جدیدی از مزد و حقوق بگیران، بخشهای جدیدی از زنان که در زیر ستم آپارتاید جنسیتی و نظم پدر – مردسالارانه به نابودی کشیده میشوند، بخش های جدیدی از بازنشستگان، بخش های جدیدی از دانشجویان، نویسندگان و هنرمندان، فعالین محیط زیست و… به میدان مبارزه گام مینهند. به گزاف نیست که اگر بگوئیم که فضای حاکم بر جامعه به گونه ای است که مسئله بر سر رفتن و یا نرفتن این رژیم نبوده، بلکه صورت مسئله در مورد چگونگی رفتن این رژیم است و یا به زبان دیگر چگونگی تعیین تکلبف با جمهوری اسلامی و تعیین تکلیف قدرت سیاسی به سئوال واقعی روز تبدیل شده است.
همه این مؤلفه ها که برشمردیم بستر مساعدی برای همه نیروهای سیاسی متفاوت بوجود آورده که از منظر طبقه ای که در آن قرار گرفته اند، برنامه خود را گاهن روشن و گاهن در پرده ابهام بیان دارند.
اما تجارب تاریخی نشان میدهند که توده های مردم با یک برنامه از پیش تعیین شده برای باز سازی جامعه به عرصه انقلاب نمیروند، بلکه آنان هنگام رفتن به میدان انقلاب عمیقا احساس میکنند که دیگر نمیتوانند جامعه کهن را تحمل کنند. تجارب تاریخی نشان میدهند که فقط پیشاهنگان هر طبقه برنامه سیاسی دارند.
اما طبقه کارگر برنامه سیاسی خود را تنها میتواند در حزب سیاسی خود که نه تنها در تقابل با طبقه حاکم، بلکه باید همزمان در تقابل با نیروهای بورژوایی که در اپوزیسیون قرار دارند، طرح سازد.
در متن نهائی قطعنامه کنفرانس لندن انترناسیونال اول که توسط مارکس و انگلس ویرایش شده است، چنین آمده :”در برابر قدرت جمعی طبقات مالک، طبقه کارگر نمیتواند به عنوان یک طبقه عمل کند، مگر آنکه خود را در حزب سیاسی متمایز با تمام احزاب کهنهای که توسط طبقات مالک شکل گرفته اند و علیه آن سازمان دهد … این تشکل طبقه کارگر به صورت یک حزب سیاسی برای تأمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن، الغاء طبقات ضروری است.”
بدیهی است که نباید فراموش کرد که مسئله مرکزی در مبارزه طبقاتی که در لحظه کنونی در جامعه جاری است به مانند هر مبارزه طبقاتی در هر جامعهای ارتباط ناگسستنی با رهبری سیاسی این مبارزه طبقاتی دارد. چرا که کلام آخر را سیاست حاکم بر مبارزه طبقاتی تعیین خواهد کرد. این سیاست طبقاتی پرولتاریا بیش از همه در حزب سیاسی او خود را ظاهر میسازد، چرا که این حزب جائی است که تمام کیفیت پرولتاریا در آنجا تمرکز یافته است. به زبان دیگر حزب انباشت ذهنی طبقه کارگر، حزب پیوند ارگانیک پیشروترین عناصر طبقه کارگر با خود توده عظیم کارگران است و درست به این خاطر به عنوان سازمان هدایت کننده و سازمان رهبر انقلاب ظاهر میشود.
بدون تردید تشکلهای توده ای کارگران ابزار بسیار مهمی برای مبارزات روزمره و مطالباتی کارگران است، مبارزه ای که بهترین مدرسه آموزش کارگران برای پی بردن به قدرت طبقاتی خود و حتی با توجه به توازن قوای طبقاتی مجبور کردن کارفرما و دولتشان برای تحقق برخی از مطالبات کارگران است. ولی این تشکلها در بهترین شرایط ابزار توده های کارگران در تعیین میزان فروش نیروی کار – کالای کارگر – ، بهبود شرایط زیستی، ایمنی و.. هستند، ولی ابزار مبارزه طبقه جهت آزادی از ستم سرمایه نیستند، آنها ابزار سرنگونی بورژوازی و حاکمیت پرولتاریا نیستند. این امر خطیر تنها از عهده حزب سیاسی کمونیستی پرولتاریا که به بخش جدائی ناپذیری از جنبش اجتماعی این طبقه و تشکل های طبقاتی آن تبدیل شده باشد، بر میآید. حزبی که نه تنها در رآس مبارزات طبقه کارگر برای مطالبات روزمرهاش قرار داشته، بلکه در تمام این مبارزات هدف آتی پرولتاریا را در نظر دارد. این هدف آتی چیزی جز سرنگون ساختن بورژوازی و انهدام تمام ارگانهای حاکمیت این طبقه و جایگزینی آن با حاکمیت طبقاتی پرولتاریا یعنی دولت کارگری نیست.
“مسئله این نیست که این یا آن پرولتاریا و یا حتی همه پرولتاریا چه چیزی را برای مدتی به عنوان هدف متصور میشود. مسئله این است که وی چیست و این بودن او را به چه اقدام تاریخی وا میدارد. هدف و اقدام تاریخی وی به صورت اجتناب ناپذیری و بطور آشکار در شرایط زندگی خود وی و نیز در سازمان جامعه بورژوائی امروزی از پیش تعیین شده است”. (مارکس، انگلس، خانواده مقدس).
اعتقاد به ضرورت حزب سیاسی طبقه کارگر و مبارزه جهت آن، شاید یکی از بارزترین جدالهای نظری و عملی وسیع از اواخر سالهای انترناسیونال اول تا کنون میان گرایش مارکسیستی جنبش کارگری و گرایشات غیر مارکسیستی از جمله آنارشیسم بوده است. فارغ از اینکه در درون خود گرایش مارکسیستی نیز درکهای متفاوتی از چگونگی ایجاد حرب، دولت برآمده از انقلاب کارگری و… موجود بوده است. هر چند که گرایش مارکسیستی از آخرین سالهای انترناسیونال اول به گرایش قدرتمند و غالب در جنبش کارگری بین المللی تبدیل گردید، اما شکست انقلاب اکتبر زمینه جان یافتن گرایشات غیر حزبی در درون جنبش کارگری و زمینه برای ابراز مجدد به بهانه جمعبندی از شکست انقلاب اکتبر فراهم گشته که حملات خود را متوجه سنت بلشویکی حزبیت پرولتری نمودند.
برخلاف آنانی که تغییر ماهیت حزب بلشویک فرصتی برایشان فراهم ساخت که به نفی حزب بپردازند، باید گفت جایگزینی حزب با طبقه در تقابل با درک مارکس و لنین از حزب میباشد. ما در مقابل این پرسش که حزب انقلابی طبقه چگونه حزبی است، بدون لکنت زبان میگوئیم حزبی که از منافع طبقه کارگر به مثابه یک کل، از آینده اش و منافع تاریخی اش مقدم بر منافع کوچک بلاواسطه اش نمایندگی کند، حزبی که خود را در بالای سر و علیه طبقه قرار نمیدهد. بلکه خود را در خدمت طبقه قرار میدهد. حزبی که وفاداریش به طبقه مقدم بر وفاداری در مقابل خود میباشد. حزبی مرکب از باهوشترین، فعالترین و صادقترین مردان و زنان طبقه خود که مطلقا خود را وقف منافع انقلاب کرده اند. چنین حزبی بود که لنین تلاش کرد بسازد. بورکراتیزه شدن حزب بلشویک به هیچ وجه نشان نمیدهد که این درک نادرست است بلکه بیش از همه نشانگر مشکلات عظیم در رابطه با آموزش و سازمانیابی کارگران به مثابه یک طبقه است که ما باید برآن غلبه کنیم.
واقعیت این است که پیروزیهای پرولتاریای جهانی بدون وجود احزاب قدرتمند کمونیستی همچنان که در گذشته، در آینده نیز دست نیافتنی نیست. چرا که این احزاب بیان روشن منافع آنی و آتی پرولتاریا و پیشقراول ارتش پرولتاریا جهت به زیر کشیدن نظام بربریت سرمایه داری و حامل ذهنیت تاریخی این طبقه است. کافی است تنها به نمونه ای روشن اشاره کنیم. انقلاب اکتبر تحت رهبری حزب بلشویک، حزبی که پایه ای محکم در میان طبقه و شوراهای کارگری دارد، پیروز میشود و تنها یک سال بعد از آن انقلاب در آلمان در بستر خیانت تاریخی سوسیال دمکراسی آلمان و در غیاب یک حزب نیرومند کمونیستی با تمام کوشش های بیشائبهای که رهبران کمونیستی چون “رزا لوکزامبورگ” و “کارل لیبکنشت” در باز سازی حزب کمونیست آلمان از خود نشان دادند، ولی به علت ضعف حزب، انقلاب در آلمان شکست خورد. شکستی که تنها پانزده سال بعد از آن آلمان با به قدرت رسیدن فاشیستها، جهانی را به آشوب کشیده و میلیونها انسان را قربانی کردند.
اکنون نیز فقدان یک بدیل رادیکال قابل لمس برای تودههای مردم اهمیت حیاتی پیدا کرده است. به زبان دیگر فاکتور بنیادین و حیاتی که بتواند جامعه و مبارزات مردم را به سمت تغییرات اساسی سوق دهد، جنبش طبقه کارگر با یک استراتژی رادیکال و سوسیالیستی است. این امر صد البته منوط به این است که طبقه کارگر به عنوان یک “طبقه برای خود” در صحنه جامعه ظاهر گردد و این یعنی مسلح به آگاهی طبقاتی باشد و باز هم یعنی طبقه کارگر به موقعیت طبقاتی و مبارزه خویش آگاهی داشته باشد. این آگاهی طبقاتی بخش مهمی از ادبیات جنبش کارگری – سوسیالیستی را به خویش اختصاص داده است و چگونگی کسب آن توسط طبقه کارگر یکی از مشاجرات دائمی میان گرایشهای مختلف در جنبش بینالمللی کمونیستی بوده است. چه مارکس در دستنوشتههای فلسفی و اقتصادی اش و چه انگلس در نوشته های خویش در ارتباط با اتحادیه های کارگری و چه لنین به مثابه اولین بنیانگذار دولت کارگری، به طور عمیق و گسترده ای به این مسئله پرداخته اند. اینکه طبقه کارگر به این درک برسد که یک طبقه واحدی را تشکیل میدهد، این که منافع متضادی با منافع طبقات دیگر دارد، اینکه طبقه کارگر جهت فراروی از محدوده مبارزات اقتصادی باید مسلح به آگاهی سوسیالیستی باشد و اینکه جهت مادیت بخشیدن به منافع خویش که منافع اکثریت جامعه است، باید دولت خود را تشکیل دهد و بالاخره اینکه جهت سرنگون ساختن بورژوازی نیاز به حزب سیاسی خود دارد.
نباید فراموش کرد که طبقه کارگر با هر درجه ای از رادیکالیسم که مبارزه اش را به پیش ببرد، به سیستم کار مزدی که اساس کارکرد جامعه سرمایه داری و تداوم سلطه بورژوازی است، لطمه ای اساسی وارد نمی کند. به زبان دیگر مبارزه روز مره طبقه کارگر علیرغم اهمیت زیادی که در تقابل دو طبقه اصلی جامعه دارد، فراتر از جامعه سرمایه داری نمیرود. این امر به عهده کمونیستها و حزب کمونیستی طبقه است که استراتژی عبور از این جامعه و بنیان نهادن جامعه ای را دارند که یکی از اهداف آن لغو کار مزدی است.
در سطور بالا آنجا که از مارکس وانگلس در اثر “خانواده مقدس” تحت عنوان “اقدام تاریخی” سخن یه میان آمد، اکنون به مثابه پرسشی سخت جان در مقابل فعالین سوسیالیست جنبش های اعتراضی و در مقابل احزاب و سازمانهای کمونیستی قرار گرفته است.
خیزش های توده ای دیماه نود و شش، آبان نود و هشت و خیزش انقلابی ژینا نشان دادند که یک بحران سیاسی و ناشی از آن یک مبارزه سیاسی در جامعه جریان داشت و بسیار طبیعی بود که نیروهای سیاسی و طبقاتی از منظر خود به دخالت در این مبارزه سیاسی بپردازند. کمونیستها و پیشروان جنبش های اجتماعی و بویژه طبقه کارگر به مثابه “طبقه ای برای خود” نمیتوانست در قبال این اوضاع خود را بی وظیفه نمایند. این شرایط جدید وظائف ویژه و خاص به وظایف دائمی و اساسی کمونیستها و پیشروان طبقه کارگر می افزود. لذا با استناد بیهوده به وظائفی که گویا در هر شرایط و زمانی برای ما ثابت و بدون تغییرند، نمیشد و نمیشود از زیر بار وظائف مشخص این زمان و این وظایفی که مختص به شکل های فعلی مبارزه اند، شانه خالی کرد. این نوع درک متاسفانه ما را به اکونومیستهائی نزدیک خواهد کرد که وظیفه طبقه کارگر را مبارزه اقتصادی دانسته و مبارزه سیاسی را به دوش طبقات دیگر احاله میدهند.
اینکه هر سه خیزش اخیر و اینکه تضادهای موجود در جامعه همچنان لاینحل باقی مانده اند، بیان آشکار این امر است که مبارزات مردم در اَشکال مختلف و سطوح مختلف جریان خواهند یافت. این امر ضروری میسازد که کمونیستها و پیشروان سوسیالیست جنبش های اجتماعی خود را برای نبرد های آینده ای که در راهند، آماده سازند. اما سرنوشت نبردهای آینده بیش از همه در گروی این امر است که طبقه کارگر ایران به مثابه یک طبقه با تشکلهای توده ای و سراسری خویش و مهمتر از همه حزب سیاسیاش در صحنه جامعه ظاهر شود. چرا که در فقدان سازمانهای توده ای و طبقاتی کارگران و بویژه حزب سیاسیاش- حزب کمونیست- نمیتوان انقلاب اجتماعی را سازمان داد.
بدون تردید در جریان خیزشهای اخیر توده های مردم و پیشروان رادیکال جنبش های اجتماعی آموختند که بنا به روایت مارکس “انقلاب ضمن پیشروی خود یک ضد انقلاب فشرده و محکمی به وجود میآورد. یعنی دشمن را مجبور میکند که به وسایل دفاعی بیش از پیشتری متوسل شود و بدین طریق وسایل بیش از پیش نیرومندتری برای حمله تهیه نماید”. اگر ضد انقلاب خود را فشرده میکند، در اینصورت انقلاب نمیتواند در قامت یک انبوه پراکنده به خیابان بیاید. انقلاب نمیتواند بدون یک رهبری آگاه و سراسری سنگرهای پیشروی خویش را تسخیر کند، بدون این رهبری نمیتواند تودههای مردم را در پیچ و خم مبارزات روزمره هدایت کند و همزمان بطور مداوم در فکر این باشد که چگونه او را به نبرد نهائی و مادیت بخشیدن به بدیل نظم سرمایه داری حاکم هدایت کند. آگاهی به همه این وظائف تنها و تنها میتواند از عهده طبقه کارگری برآید که توانسته باشد علاوه بر تشکلهای توده ای و سراسری خود، حزب سیاسی اش را هم بوجود آورده باشد.
مارس ۲۰۲۵