شکوفه های اوین چه می گویند؟
سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
خسرو صادقی بروجنی. زندان اوین
اینجا می گویند به افق نگاه کن،
بدور دست، تا چشم هایت کم سو نشوند.
به افق نگاه کن، بدور دست، تا بند نگاه از حصار بند رها شود و بال بگشاید در چشم انداز آسمان آبی. آنها را هر روز می دیدم اما متوجه شان نمی شدم. می دیدمشان، بی آنکه به آنها نگاه کنم.
دو خشکیده درخت بی باری که در دامنه ی آنسوی دیواری خاردار جا خوش کرده اند. همین چند روز پیش، صبح، خودنمایی کردند. غرق در شکوفه بودند. تو گویی حتما باید چیزی به آنها اضافه می شد تا به چشم بیایند. شکوفه به آنها شخصیت داده بود. به من گفتند که آن بیرون خبرهایی است. چیزی دارد تغییر می کند.
زمین گرم می شود و بر سرما غلبه می کند.
ماهی، فصلی و اینک قرنی طی شد اما “تاریخ توالی فصول نیست، توالی چشم انداز های بی بازگشت است”، و تو انسان، پویان، با کوله بار دشواریی وظیفه ای بر دوش سالی دیگر رشد کردی،بزرگ شدی و ایستادی. ایستادی تا ” آنِ جاودان ” را پدید آوری. آنی که برایش خواندی، نوشتی و حرکت کردی. کوشیدی و پوینده مسیرش را پیمودی چونکه باور داشتی انسان شایسته بهترین هاست.
اکنون بر فراز سالی آلوده به ویروسی عالم گیر و در آستانه ی قرنی بی باور که جدایی انسانها از یکدیگر را به سان فضیلتی بهداشتی تبلیغ می کند می توان حتی به آن دو درخت خشکیده در تپه های اوین باور داشت.
آن دو درخت تکیده از سوز سرما که امروز با شکوفه های بهاری اشان کمر راست کرده اند تا گنجشکان را به ضیافت شاخ و برگهای شان فرا بخواند و به نجوا چیزی بگویند:” نیست تردید زمستان گذرد، و ز پی اش پیک بهار با هزاران گل سرخ آید”.
خسرو صادقی بروجنی. زندان اوین، ۲۹ اسفند ۱۳۹۹