یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ | 02 - 02 - 2025

Communist party of iran

شکنجه سفید، خاطرات اصغر امیرزادگان معلم کنشگرفارس، از بازداشتگاه انفرادی وزارت اطلاعات شیراز، موسوم به پلاک ۱۰۰

یادتان هست آقای خمینی گفت ما شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم مدیونید که باور نکنید رسانده !؟
من به مقام انسانیت رسیدنم را در بازداشتگاه انفرادی وزارت اطلاعات شیراز موسوم به پلاک ۱۰۰ دیدم !
با خواندن این خاطره شما هم می‌فهمید چقدر به مقام انسانیت رسیدید ولی از درکش عاجز بودید!


حدود ۱۷ روزی از بازداشتم می‌گذشت درب سلول باز شد. مامورچشم‌بند را به طرفم دراز کرد. اتومات می‌فهمیدم که باید چشم بند بزنم و روانه اتاق بازجویی شوم. بعد از چند دقیقه راهپیمایی گفت : بهت احترام گذاشتیم و اجازه دادیم دخترت بیاد ملاقاتی. وارد اتاق کابین تلفن شدم دخترم اون وضع و قیافه من رو که دیده بود گریه امانش نمی‌داد. توی اتاق کابین تلفن، اجازه داری چشم بند رو برداری صورت سرخ شده دخترم و گریه بی‌امانش موجیم کرد مثل دیوانه ها تک تک گوشی ها رو بر می‌داشتم وصل نبود تا اینکه اجازه دادند همانجا در اتاق نگهبانی حضوری ببینمش.


تذکر پشت تذکر که ما لطف بهت کردیم و نباید یک کلمه ترکی صحبت کنی فقط فارسی! گونه های سرخ شده دخترم و گریه بی‌ امانش از درون مرا داغون کرده بود ولی خودم را کنترل کردم تا دخترم گریه‌ام را نبیند( یادتون هست زمانی که صدام حسین رو از دخمه ها کشیدن بیرون ،!؟ قشنگ میتونید قیافه من را در آن زمان تجسم کنید) ،سر دخترم را درآغوش کشیدم. بابا جونم چرا ترسیدی ؟چرا گریه می کنی؟تو باید دست به آسمان شاکر خمینی باشی که ما را به مقام انسانیت رسانده! مهسا فقط التماس می‌کرد بابا دست از حق‌طلبی بردار هیچی نمیخوایم من و برادرم قول میدیم هیچ توقعی ازت نداشته باشیم ! من و دخترم را از هم جدا کردند که وقت ملاقات تمام شده.


محافظم چشم‌بند را زد و من را به سلول منتقل کردند چشم بند که روی چشمم رفته بی‌امان گریه من شروع شد. در بین راه گفت دخترت گناه داره بخاطر دخترت هم شده بیا قول بده دیگه اعتراض نمی‌کنی برو دنبال زندگیت! سه روز صحنه ملاقات و حالت روحی دخترم جلو چشمم میومد و دائم گونه‌های سرخ شده دخترم ، لب لرزانش و گریه همراه با حق حقش چون اره برقی کشیده میشد روی مغز و اعصابم . سیستم روحی و روانیم مختل شده بود ،اختیار از دستم خارج شده بود ،هر چه بازجوها میگفتند انگار وحی منزل بوده و ما در اشتباه بودیم، تا اینکه روز چهارم وضعیت روحیم عادی شد و مقاومت شروع شد………..
و
همچنان
هستیم بر آن عهدی که بستیم
برگرفته از کانال انجمن صنفی معلمان فارس

اشتراک در شبکه های اجتماعی: