یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۴ | 20 - 04 - 2025

Communist party of iran

جلسات ٣٥ تا ٤٦ دادگاه حمید نوری در استکهلم!


بهرام رحمانى



چهل‌وششمین جلسه دادگاه دفاعیات حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران، چهارشنبه، روز چهارشنبه ١٠ آذر ۱۴۰۰ برابر با ١ دسامبر ۲۰۲۱، در دادگاه جرائم جنگی استکهلم‌-‌سوئد آغاز شد. امروز نوری در پنجمین جلسه دفاع از خود، به اتهامات جنایت جنگی و قتل پاسخ داد.

حمید نوری در دادگاه: «خاوران داستانی‌ است که کمونیست‌ها ساخته‌اند.»

نوری در چهل‌و‌ششین جلسه دادگاه، گورهای جمعی زندانیان سیاسی در خاوران را فقط یک آدرس خواند. او هم‌چنین در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفته‌های آیت‌الله منتظری جانشین وقت رهبر جمهوری اسلامی ایران را به «دروغ‌گویی» متهم کرد.

حمید نوری امروز در پاسخ به سئوال دادستان درباره گورستان «خاوران» گفت: تا قبل از آمدن به سوئد چیزی در مورد آن نشنیده است و «همه‌اش دروغ و ساختگی است. کمونیست‌ها خاوران را ساخته‌اند.»

او در عین حال تایید کرد که جنازه اعدام‌شده‌ها را به خانواده‌های آن‌ها تحویل نمی‌دادند و گفت که واحد «اجرای احکام» جنازه اعدامیانی را که خانواده‌ آن‌ها «ضوابط را رعایت نمی‌کردند»، پس نمی‌داد.

سه پاسخ متناقض در نوبت صبح دادگاه

نوری که امروز و روز گذشته به دفاع در برابر اظهارات حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت بنیان‌گذار جمهوری اسلامی پرداخته بود، سه پاسخ متفاوت را در انکار اعدام‌های تابستان 67 ارائه داد.

یک: «منتظری دروغ‌گو بود.»

حمید نوری در این جلسه، با رد صحت نامه حسینعلی منتظری به روح‌الله خمینی گفت، نامه منتظری را قبول ندارد و او را «دروغ‌گو» خواند.

حسینعلی منتظری در مرداد 67 دو نامه به روح‌الله خمینی ارسال کرد و در آن‌ نسبت به اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی و عواقب آن هشدار داده بود. او در یکی از این نامه‌ها خطاب به خمینی نوشته بود: « آیا می‌دانید که جنایاتی در زندان‌های جمهوری اسلامی به نام اسلام در حال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟ آیا می‌دانید که تعداد زیادی از زندانی‌ها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شده‌اند؟ آیا می‌دانید که در برخی زندان‌های جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار می‌گیرند.» دو: «اظهارات منتظری واضح نبود.»

نوری در اظهارات خود ادعا کرد که بیست سال با منتظری زندگی کرده و حتی برای شنیدن حرف‌های او به همراه عده‌ای دیگر پیش او رفته‌اند اما به گفته نوری، او صحبت‌های منتظری را «نمی‌فهمید.»

نوری در این زمینه گفت: «مردم هم نمی‌فهمیدند اون چه می‌گوید و برای همین اسم بدی روی او گذاشته بودند.»

سه: «این اظهارات به منتظری منتسب شده و اصالت ندارد.»

او در پاسخ به فایل صوتی منتظری که از نقش «هیات مرگ» در اعدام‌های تابستان 67 پرده‌ برداشته بود، این فایل صوتی را زیر سئوال برد و به مقامات دادگاه گفت: «شما صدای او را بهتر می‌شناسید یا من؟»

منتظری در این فایل‌های صوتی خطاب به «هیات مرگ» گفته بود: «بزرگ‌ترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ، ما را محکوم می‌کند، به دست شما انجام شده و شما را در آینده، جزو جنایت‌کاران در تاریخ می‌نویسند.»

او همچنین تصریح کرده بود: «خمینی را در آینده، خون‌ریز، سفاک و فتاک، لقب خواهند داد.»

حمید نوری پیش‌تر به مقامات دادگاه گفته بود تا زمانی که منتظری خود در دادگاه حضور نداشته باشد، ادله دادستان برای او معتبر نیست و انتساب این اسناد را به منتظری نمی‌پذیرد.

او در این دادگاه هم از سویی منتظری را «دروغ‌گو» خواند و هم از سوی دیگر اصالت نامه‌ها، کتاب و فایل صوتی وی را زیر سئوال برد و گفت انتساب این ادله به منتظری را قبول ندارد و از سوی دیگر گفت، کسی صحبت‌های منتظری را متوجه نمی‌شد.

متهم در ادامه این دادگاه ادعا کرد که در زمان جنگ یک «سرباز» بوده اما اذعان کرد که «ستاد حمایت از جبهه و جنگ مریوان» را خود او تشکیل داده است.

او پیش‌تر اتهامات مطرح‌شده در دادگاه را رد کرده و به‌ گفته وکیل او، موضع متهم این است که «این اعدام‌ها هرگز رخ نداده‌ و نمی‌تواند اتهامات را بپذیرد.»

حمید نوری در باره عدم تحویل جنازه زندانیان سیاسی اعدام شده گفت واحد اجرای احکام جنازه اعدامیانی که خانواده‌های آن‌ها ضوابط را رعایت نمی‌کردند پس نمی‌دانند و خودشان دفن می‌کردند.

او در پاسخ به گورهای جمعی خاوران گفت که «چنین چیزی وجود ندارد» و «خاوران جاده‌ای است در ضلع جنوبی تهران که می‌رود به سمت مشهد، به سمت قبر امام هشتم شیعیان.»

خاوران که محل دفن زندانیان اعدام شده دهه ۶۰ شمسی است دو قطعه دارد. در یک بخش نزدیک به در اصلی ورودی، افراد و اجساد اعدامیان سال‌های دهه شصت بعضا به صورت انفرادی به خاک سپرده شده‌اند.

بنابر روایت شاهدان و خانواده‌ها، حکومت ایران تا پیش از اعدام‌های تابستان ۱۳۶۷، اجساد مخالفان سیاسی خود را در این محل دفن می‌کرد و به آن «لعنت آباد» می‌گفت. هرچند سنگ قبرها یا هر گونه علامت و نام این کشته‌شدگان نیز به طور مستمر در دهه‌های گذشته تخریب شده است.

اما بخش دیگر خاوران که هیچ نشانه‌ یا قبری در آن وجود ندارد، گورهای دسته‌جمعی زندانیان سیاسی است که در مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ اعدام شدند.

این گورهای دسته‌جمعی پس از آن شناسایی شد که عده‌ای از خانواده‌‌های اعدامیان سیاسی سال‌های قبل متوجه می‌شوند که در این محل اعضای بدن انسان از زیر خاک بیرون زده است. این خانواده‌ها برای مستندسازی از گورها و اجساد عکس گرفتند و برای چاپ و اطلاع‌رسانی به خارج از کشور ارسال کردند.

این گورهای دسته‌جمعی مدت کوتاهی پس از آن کشف شد که در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ هزاران زندانی سیاسی در ایران با استناد به حکم آیت‌الله خمینی و در دادگاه‌هایی چند دقیقه‌ای و بدون تشریفات قضایی معمول اعدام شدند.

جمهوری اسلامی ایران که از تحویل دادن اجساد هزاران اعدامی تابستان ۶۷ به خانواده‌هایشان خودداری کرده بود، تاکنون درباره گورستان خاوران و یا محل دفن اعدامیان تابستان ۶۷ اظهارنظری نکرده است.

خانواده‌های اعدامیان تابستان ۶۷ اما در یادبود زندانیانشان، هم‌چنان اولین جمعه شهریور و آخرین جمعه هر سال در این محل گردهم می‌آیند. این جمع که به «خانواده‌ها و مادران خاوران»

آن‌، در سال‌های گذشته بارها بازداشت شدند یا تحت فشار و پیگرد نهادهای امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند.

مقام‌های جمهوری اسلامی پیکر زندانیان اعدام‌شده را به صورت دسته‌جمعی در گورستان خاوران دفن کردند و محدودیت‌هایی را در زمینه حضور خانواده‌های قربانیان در این گورستان اعمال می‌کند.

چندی پیش ده‌ها تن از بستگان این زندانیان سیاسی اعدام شده، در نامه‌ای به شهردار وقت تهران ضمن اعتراض به «تعرض و تغییرات» در خاوران، خواستار توقف الزام خاک‌سپاری متوفیان بهائی در این گورستان شدند. این خانواده‌ها اعلام کردند که ایجاد قبرهای جدید در خاوران با هدف از بین بردن بقایای محل دفن زندانیان سیاسی اعدام‌شده صورت می‌گیرد.

در واقع با شروع اعدام‌های جمعی در تابستان ٦٧ اعدام شدگان چپ در زندان‌های ایران را در گورستان پرت و دورافتاده خاوران خاک کردند. به باور مقاما‌های جمهوری اسلامی فرد مرتد و دگراندیش چپ بعد از مرگ هم‌چنان «نجس» است و  نبایددر گورستان‌های مسلمانان دفن شوند. هم زمان علاوه بر فرد جان‌باخته، مجازات شامل خانواده او هم می‌شود. حکومت خانواده‌ اعدام‌‌شدگان را از اطلاع در مورد محل دفن عزیزان‌شان محروم می‌کند و حتی به آن‌ اجازه نمی‌دهد مراسم عزاداری برای عزیزان از دست رفته خود برگزار کنند.

هر از گاهی ماموران با یورش به گورستان خاوران، علامت و نشانه‌گذاری‌های خانواده‌ها را از بین می‌برند و آن‌ها را دستگیر می‌کنند.

در شهریور ماه ۱۳۶۷، جمهوری اسلامی با کشتار زندانیان سیاسی، مخفیانه و شبانه صدها اعدامی چپ اوین و گوهردشت را در دو گودال بزرگ دفن می‌کنند. مدفون کردن اجساد چنان شتاب‌زده و سطحی بوده است، که عضوی از پیکر مرده و یا تکه لباسی از خاک بیرون زده بود.

در واقع همین سرنخ‌ها توانست جنایتی را که در آن تابستان در پشت درهای بسته زندان‌ها صورت گرفته بود بر ملا کند. این در حالی بود که جمهوری اسلامی در تلاش بود تا این اعدام‌ها را اکیدا مخفی نگه دارد.

خانواده‌های نگران که تمام آن تابستان پشت درهای بسته زندان‌ها و گورستان‌ها سرگردان بودند، این تصاویر را دیدند، عکس گرفتند، مستند کردند و برای اطلاع‌رسانی به خارج از کشور فرستادند.

این خانواده‌ها اما به این اکتفا نکرده، دسته‌جمعی رهسپار اداراتی چون دادگستری و مجلس شدند، به ارگان‌ها و نهادهای مختلف نامه نوشتند و این پرسش‌ها را مطرح کردند: چرا کشتید؟ کجا دفن کرده‌اید؟ پاسخ‌گو باشید.

این چنین بود که خانواده‌های خاوران، اولین شاهدان جنایت در بیرون از زندان، خواست دادخواهی را پایه گذاشتند. تلاش کردند که این جنایت علنی شود و عزیزان‌شان فراموش نشوند.

این تلاش‌های دادخواهانه هراس سران و مقامات حکومت را در پی داشت به‌طوری که آن‌ها، بارها برای از بین بردن این گورستان توجیهاتی را ئپش کشیدند اما تاکنون موفق نشدند این آثار جرم بزرگ و تاریخی خود را از بین ببرند.

زمستان ۱۳۸۷، بولدوزرها را به خاوران فرستادند تا این گورستان را زیر‌و‌رو کنند. همان‌طور که خانواده‌های جان‌باختگان در آن زمان گوشزد کردند، تخریب گورستان خاوران ادامه اقداماتی بود که از تابستان آن سال آغاز شده بود. ابتدا با اعمال فشار، بازداشت، احضار و حتی هجوم به منازل خانواده‌ها برای جلوگیری از برگزاری مراسم‌های یادبود خانگی و سپس با بستن راه‌های ورودی این گورستان و ممانعت از برگزاری مراسم سالیانه یادبود کشتار جمعی تابستان ٦٧، که با استقبال فعالان سیاسی و اجتماعی میرفت تا به تجمعاتی بزرگ تبدیل شود.

در واقع، طرحی را که سال‌ها در نظر داشتند، در زمستان ۸۷ با نظامی‌گری و توسط بولدوزرها به اجرا درآوردند. درهای گورستان را بر روی خانواده‌ها بستند. احضار و بازجویی مراجعه‌‍کنندگان به خاوران از سوی ماموران وزارت اطلاعات شدت گرفت.

اقدام به تخریب خاوران در آن زمان هم با اعتراض‌های وسیعی مواجه گردید. درست در همین روزها، خانواده‌های خاوران به کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل نامه نوشتند:

«ما از شما مى‌خواهیم که با استفاده از کلیه‌ اختیارت و امکا‌ن‌های خود از ویرانى و نابودى این گورستان که سند جنایتى بزرگ است و نماد حافظه‌ تاریخی مردم ایران، به فوریت پیش‌گیرى کنید.»

نهادهای حقوق بشری و سازمان‌های سیاسی در کنار خانواده‌های خاوران ایستادند و این اقدام جنایت‌کارانه جمهوری اسلامی را شدیدا و با صدای بلند محکوم کردند.

خانواده‌ها اما خاوران را که با خاک یک‌سان شده، ترک نکردند. در حالی که خیلی از آن‌ها اصلا نمی‌دانند که فرزند، همسر، خواهر و یا برادرشان در کجای این گورستان دفن شده است. آن‌ها ‌رفتند و خاک مسطح و شخم زده را گل‌باران کردند.

مسلم است که خاوران مکانی است که حقیقت را در دل خاکش پنهان کرده، حقیقت بی‌دادگاه‌های دهه ۶۰ ایران، حقیقت فتوای خمینی، اعدام‌های جمعی تابستان ۶۷ و واقعیت هیات‌های تفتیش عقاید و کشتارهای فردی و جمعی جمهوری اسلامی و… اما تنها خاوران تهران نیست که بر حقیقت گواهی می‌دهد چرا که ما در همه شهرهای ایران خاوران‌ها را داریم که هنوز ناشناخته مانده‌اند. ما میلیون‌ها انسان دردمند و دادخواه و عدالت‌جو را داریم که برای محاکمه کلیه سران و مقامات جمهوری اسلامی لحظه‌شماری می‌کنند. بنابراین نه تنها خانواده‌های اعدام و ترور‌شدگان، بلکه اکثریت جمعیت ایران در همبستگی و همراهی با آنان، نه تنها اجازه نخواهند داد جان‌باختگان به فراموشی سپرده شوند، بلکه از هر فرصتی استفاده می‌کنند هم‌چون دادگاه حمید نوری، همه آن‌ها را به پای میز محاکمه بکشانند!

*****

چهل و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز پنج‌شنبه ٩ آذر ۱۴۰۰ برابر با ٢٩ نوامبر ۲۰۲۱ در استکهلم آغاز شد.

حمید نوری در جلسه امروز اقرار کرد که «من قبول دارم برخی از کمونیست‌ها اعدام شده‌اند، اما نه در اعدام‌های جمعی.»

حمید نوری، در چهارمین جلسه از دفاعیات خود، در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم سوئد، تایید کرد که برخی زندانیان کمونیست و هم‌چنین زندانیان وابسته به سازمان مجاهدین خلق در سال ۶۷ اعدام شده‌اند. او هم‌زمان از دادگاه درخواست کرد که از دولت ایران در این زمینه استعلام شود که چرا این افراد اعدام شده‌اند.

حمید نوری در چهارمین جلسه دفاع از خود در دادگاهی در سوئد با اشاره به درگیری نظامی ایران و سازمان مجاهدین در عملیات «فروغ جاویدان»، گفت که تایید می‌کند نیروهای مجاهدین در این درگیری نظامی «قتل‌عام» شدند. او هم‌چنین گفت اگر زندانیان چپ اعدام شدند به خاطر «جنایاتی است که علیه مردم ایران»کردند.

او هم‌چنین با اشاره به اعدام‌های سال ۶۷ گفت که آن را تایید می‌کند، «اما در جبهه‌های جنگ نه در زندان‌ها.»

در ادامه جلسه دادستان پرسید درباره اعضای سازمان‌های چپ که در زندان گوهردشت اعدام شدند، او چه نظری دارد؟

نوری گفت حرف من این است که «کل داستان ساختگی است.» حمید نوری گفت: «نه موج اولی وجود داشته و نه موج دومی.» او گفت کلا اعدام‌ها را قبول ندارد.

او در ادامه دادگاه گفت باید از دولت استعلام ایران شود که «چرا این افراد اعدام شده‌اند و در چه تاریخی اعدام شده‌اند» و علت اعدام و مرگ آن‌ها مشخص و اعلام شود.

طرحی از دادگاه حمید نوری‌(سمت چپ) که خبرگزاری رویترز منتشر کرده است.

نوری در جلسه امروز ادعا کرد افرادی که اعدام شده‌اند به خاطر «تفکرات سیاسی» آن‌ها نبوده، بلکه به خاطر «عملیات‌های مسلحانه» اعدام شده‌اند.

نوری در جلسه امروز گفت در طول سال‌های گذشته از «قتل‌عام سال ۶۷» مطلع بوده و «داستان‌هایی شنیدم که می‌گفتند در زندان‌های ایران اعدام صورت گرفته است.»

او گفت در روایت‌های مربوط به تابستان سال ۶۷ از او به عنوان «شکنجه‌گر سالن ۶» نام برده شده است ولی گفت در سالن ۶ نبوده است و در سالن یک آموزشگاه زندان اوین بوده است.

او درباره لیست‌های موجود مربوط به افراد اعدام شده در تابستان سال ۶۷ تشکیک کرد و گفت این لیست‌ها متناقض هستند.

هزاران زندانی سیاسی در دهه ۶۰، به‌ویژه در تابستان ۶۷، در زندان‌های اوين و گوهردشت در تهران و سایر شهرهای ايران با دستور مستقیم آیت‌الله خمینی، رهبر وقت جمهوری اسلامی، و با تصمیم هیات‌هایی که به هیات‌ مرگ معروف شدند، اعدام شدند.

حمید نوری با اشاره به عملیات «فروغ جاویدان» سازمان مجاهدین در ابتدای مردادماه ۱۳۶۷ گفت: «این موضوع را زندانیان تواب به مسئولان اطلاع دادند. و به دنبال این موضوع مسئولان مرخصی‌ها را قطع کردند. تلویزیون‌ها را قطع کردند. و زندانیان متوجه حمله نشدند.»

در سال‌های گذشته برخی از مسئولان وزارت اطلاعات ایران این موضوع را علت اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ عنوان کرده بودند.

در ادمه جلسه دادستان پرسید درباره اعضای گروه‌های چپ که در زندان گوهردشت اعدام شدند، او چه نظری دارد؟

نوری گفت حرف من این است که «کل داستان ساختگی است.» حمید نوری گفت: «نه موج اولی وجود داشته و نه موج دومی.» او گفت کلا اعدام‌ها را قبول ندارد.

طبق شواهد موجود و شهادت جان به در بردگان، موج اول اعدام‌های تابستان ۶۷ از هشتم مرداد و با حلق آویز کردن زندانیان مجاهد شروع شد. در موج دوم و از پنجم شهریور، زندانیان چپ را به دادگاه مرگ بردند و اعدام کردند.

در جریان دادگاه امروز قاضی به حمید نوری مجددا تذکر داد که برای اشاره به سازمان مجاهدین، او حق ندارد از واژه «منافق» استفاده کند. در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی از این واژه برای اشاره به سازمان مجاهدین خلق و اعضای آن استفاده می‌شود.

در ادامه جلسه دادستان پرسید پس چه اتفاقی برای زندانیان کمونیستی اتفاق افتاده که بنابر کیفرخواست گفته شده اعدام شده‌اند، آن‌ها کجا هستند؟ حمید نوری در پاسخ گفت:

«یک سری از افراد کمونیست که اعدام شده‌ بودند در زندان‌ها، یک سری از افرادی که آزاد شده بودند از زندان‌ها و به هر دلیلی فوت کرده بودند و یا سر به نیست شده بودند، یا هنگام خروج از ایران در درگیری کشته شدند بودند، و یک سری از این افراد وجود خارجی ندارند. درباره مرگ این افراد از ایران باید استعلام شود تا معلوم شود این افراد مرده‌اند یا نه، پدر و مادر داشته‌اند یا نه و اگر اعدام شدند برای چه اعدام شدند.»

دادستان گفت بسیاری از خانواده‌ها گواهی فوت دارند، اما حمید نوری گفت در این گواهی فوت‌ها، علت فوت نیامده است.

او درباره این‌که آیا پیش از سفر به سوئد از اظهارات خانواده‌های کشته‌شدگان درباره اعدام‌های ۶۷ مطلع شده بودید؟ گفت بله.

نوری امروز در پاسخ به دادستان درباره این‌که چه زمانی از مرخصی به سر کار برگشته گفت: «زندان اوین بسیار جای زیبایی است. پر از درخت است. یادم است برگ درختان ریخته بود. بسیار صحنه زیبایی بود. یا آخر شهریور بود یا اوایل مهر که به سر کار بازگشتم.»

حمید نوری پیش‌تر گفته بود او قبل از هفتم مرداد ماه ۱۳۶۷که روز تولد فرزندش بود به مرخصی رفته بود و این بازه زمانی، دوره‌ای است که بنابر کیفرخواست اعدام زندانیان چپ و مجاهد در آن رخ داده است.

حمید نوری امروز در پاسخ به سئوال دادستان درباره اینکه چه زمانی از مرخصی به سر کار برگشته گفت: «زندان اوین بسیار جای زیبایی است. پر از درخت است. یادم است برگ درختان ریخته بود. بسیار صحنه زیبایی بود. یا آخر شهریور بود یا اوایل مهر که به سر کار بازگشتم.»


*******

چهل و چهارمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز پنج‌شنبه ۵ آذر ۱۴۰۰ برابر با ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ در استکهلم آغاز شد.

امروز نوری در سومین جلسه دفاع، به اتهامات جنایت جنگی و قتل پاسخ داد. او در پاسخ به سئوال دادستان درباره حضور در زندان گوهردشت ادعا کرد یک بار که به آن زندان رفته بود متوجه شد، فردی به نام حمید آن‌جا حضور دارد که نام مستعارش «عباسی» بود و او بوده که زمستان ٦٧ه آن‌جا در «مصاحبه» از زندانیان مشارکت داشته است.

او مدعی شد که «احتمال دارد» از زندانیانی که ممکن بود پس از آزادی «شیطنت کنند»، مصاحبه گرفته باشد اما در «مصاحبه جمعی با زندانیان» نقشی نداشته است.

در این جلسه دادگاه از ریشخندهای نوری خبری نبود و برعکس بسیار عصبی و پرخاشگر شده بود. او با دادستان حالتی پرخاشگرایانه داشت و به او امر و نهی می‌کرد. حرکت‌های زشتی از خود نشان می‌داد به طوری که دادستان به او گفت: «حمید بس است! این بی‌ادبی است. همان چیزی که از تو پرسیده می‌شود را جواب بده. این پرروئی است. جواب سئوال را بگو.»

حمید نوری ادعا کرد در دوران خدمت ده ساله‌اش تنها چند بار برای ماموریت به زندان گوهردشت رفته است. او گفت در یکی از همین معدود بازدیدها بود که با شخصی با نام مستعار «حمید عباسی» در زندان گوهردشت ملاقات کرد. آن‌ها با هم برای تماشای مصاحبه دسته‌جمعی از زندانیان به حسینیه زندان رفتند. نوری گفت نام واقعی حمید عباسی در گوهردشت «حمید رحمانی» یا «حمید علی مددی» بود. متهم حاضر نشد به هیچ‌یک از سئوالات تکمیلی دادستان در مورد این شخصیت پاسخ بدهد.

از متهم پرسیده شد چرا زندانیان را برای مشاهده مصاحبه‌های دسته‌جمعی به حسینیه زندان اوین می‌بردند؟ حمید نوری پاسخ داد: «زندانیان می‌خواهند جلوی جمع صحبت کنند. یک حالت تفریح داشت. زندانیان آنجا همدیگر را ملاقات می‌کردند.»

حمید نوری مدعی شد که هرگز مصاحبه جمعی از زندانیان نگرفت و هرگز داخل بندهای زندان گوهردشت هم نشد. او در جلسه امروز تمام شهادت‌ها را دروغ خواند و … در مورد اتهام ضرب و شتم زندانیان گفت که در طول زندگی‌اش با هیچ‌کس دعوا نکرده و اهل خشونت نیست.

حمید نوری در پاسخ دادستان در خصوص این‌که در این مصاحبه‌ها چرا باید بقیه زندانی‌ها گوش می‌دادند، گفت:‌ «زندانی‌ها می‌خواهند‌ جلوی جمع بگویند. حالت تفریح هم داشت چون زندانی‌ها از اتاق بیرون می‌آمدند و همدیگر را می‌دیدند.»

او تاکید کرد که «به هیچ یک از بندهای زندان گوهردشت نرفته است.»

در این جلسه زن و دختر و پسر و همسر دختر نوری و هم‌چنین سفارت ایران در سوئد در دادگاه حاضر بودند.

دادستان از متهم پرسید که هر زندانی معمولا چند پرونده دارد؟ نوری گفت سه پرونده. پرونده کیفری در دادستانی، پرونده امور زندان و پرونده دادیاری. او توضیح داد که تصمیم جابه‌جایی زندانیان بر عهده روسای زندان‌هاست. متهم در پاسخ به نوع کار و مسئولیت خود در پروسه موافقت با مرخصی زندانیان گفت به محض موافقت با مرخصی زندانی و انتخاب خود او توسط رییس، کارش آغاز می شد. او با خانواده زندانی تماس می گرفت. این نوری بود که در مورد سند ملکی یا نوع ضامن به خانواده‌ها توضیح می‌داد. او بعدا در پرکردن فرم ها و تسلیم مدارک و ضمانت به آن‌ها کمک می‌کرد و پرونده تکمیلی را نزد «حاج آقا»، رییس زندان می‌برد. نوری ادعا کرد که در زمان ناصریان یا حداد در زندان اوین، هیچ سندی برای بازداشت و توقیف به اداره ثبت فرستاده نشد. اما شیخ پور سخت گیرتر بود و سندها را همان اول به اداره ثبت می‌فرستاد.

حمید نوری گفت: «در صورتی که زندانی پس از آزادی با قید وثیقه و ضمانت از ایران خارج و آواره و پناهنده می‌شد و ضد جمهوری اسلامی فعالیت می‌کرد، صاحب سند را احضار می‌کردند. صاحب سند به دادسرای عمومی می رفت. صاحب سند بدبخت التماس می‌کرد و بالاخره سند را آزاد می‌کردند.» حمید نوری مدعی شد از این چند هزار زندانی به گفته او «آواره» و «پناهنده» هیچ سندی به نفع جمهوری اسلامی ضبط نشده است.

یکی از محورهای اساسی سومین جلسه دفاعیه حمید نوری موضوع مرخصی او در دوران زایمان همسرش و تولد دخترش بود. اکثر شاهدان پرونده از هفتم مرداد ماه به عنوان روز رسمی شروع اعدام‌های تابستان ۶۷ یاد می‌کنند. بنا به گفته متهم، هفتم مرداد ۶۷ روز تولد دومین فرزندش، عطیه نوری است. نوری مدعی شد که حداکثر دو ماه پیش از تولد دخترش و دو ماه بعد از آن در مرخصی بوده است.

این میزان مرخصی برای دادستان‌ها پرسش‌برانگیز شده است. آن‌ها از نوری پرسیدند که آیا این مقدار مرخصی برای زایمان همسر در ایران طبیعی است؟ نوری پاسخ داد که شما ایران را نمی‌شناسید. با همه جای دنیا فرق دارد. از او پرسیده شد که آیا همسرتان مشکل خاص و جدی داشت که این مقدار مرخصی گرفتید؟ او جواب داد نه، فقط تنها بود. او در پاسخ به این که این مقدار مرخصی با حقوق هم همراه است یا نه، پاسخ داد بله. مرخصی با حقوق است.

قاضی پرونده در این جلسه اعلام کرد که جلسات دفاعیه متهم یک روز اضافه شده است و در پنج جلسه برگزار خواهد شد. او گفت چهارمین روز دفاعیه متهم روز دوشنبه هفته آینده هشتم آذر ماه خواهد بود و هم‌چنان به سئوالات دادستان‌ها از متهم اختصاص خواهد داشت. او گفت جلسه پنجم و آخرین دفاعیه متهم، روز چهارشنبه دهم آذر ماه به سئوالات وکلای شاکیان و وکلای مدافع متهم اختصاص یافته است.

او هم‌چنین در این جلسه بر روی نقشه هوایی زندان گوهردشت درباره محل کار خود توضیح داد.

نوری گفت در برخی موارد زندانیانی که «فرار کرده بودند» و خانه‌شان به عنوان ضمانت گذاشته بود، مصادره شده است. او پیش‌تر گفته بود در زمان او هیچ زندانی در زمان مرخصی فرار نکرده است.

در طول جلسه قاضی چند مرتبه از حمید نوری خواست لحن و تن صدایش را که گاهی بلند و تند می‌شد کنترل کند و به سئوالات پاسخ دهد.

در این جلسه قاضی اعلام کرد برای دفاعیات آقای نوری علاوه بر چهار جلسه در نظر گرفته شده، یک جلسه دیگر در نهم آذر ماه برگزار خواهد شد. قرار است در آن جلسه نیز مجددا حمید نوری در دادگاه صحبت کند و به سئوالات وکلای شاکیان پاسخ دهد.

او گفت درباره این‌که شاکیان پرونده اساسا در زندان بوده‌اند یا نه تحقیق نشده است. او تاکید کرد که مشخص نیست وسایلی که خانواده‌ها به عنوان اشیای بازمانده از زندانیان به دادگاه ارائه کرده‌اند نیز واقعی باشد.

او گفته بود در کیفرخواست نام ۱۳۶ نفر به عنوان افراد اعدام شده ارائه شده است اما دادستان در این مورد استعلامی نکرده است.

حمید نوری در سومین جلسه دفاعیات‌اش در پاسخ به پرسش‌های دادستان ادعا کرد که «همه کارها را به دستور رییسم انجام می‌دادم.» او مدعی شد که با احترام با خانواده تمام زندانیان برخورد می‌کرده است. حمید نوری معروف به حمید عباسی هم‌چنین ادعا کرد که یک حمید نوری و سه حمید عباسی دیگر را در زندان‌ها می‌شناخته اما از توصیف مشخصات آن‌ها خودداری کرد. پوشش زنده زمانه را دنبال کنید.

جلسه سوم دفاعیات نوری

دادستان: آیا دادستان‌ها دفتر دادیاری خود را در زندان‌ها داشتند یا خیر.

حمید نوری: دادیار ناظر بر زندان دفتر خودش را دارد، دادیار ناظر بر زندان معاون دادستان است و بله دفتر خودش را دارد.

دادستان: سئوالم این است، دادستانی تهران یک دفتر در گوهردشت داشته، آیا دادستانی کرج هم در گوهردشت داشت؟

نوری: در گوهردشت نه ولی در رجایی‌شهر بله.

دادستان گفت پس دادستانی تهران و کرج در زندان دفتر داشته‌اند و نوری تایید کرد: حاج آقا ناصریان از تهران، دادیار کرج را نمی‌دانستم، در این گزارش‌ها و کتاب‌ها و بازجویی‌هایی که این‌جا شده، دادسرای کرج یک زندانی داشته بنام حسن گلزاری گفت شخصی بنام …. دادیار بوده. البته متاسفانه در کتاب‌ها و نوشته در‌خصوص اسم ایشان اختلاف نظر است، یک‌سری می‌گویند فاتح و برخی می‌کویند فاتحی، تنها زندانی کرج که در رجایی‌شهر بوده می‌گوید فاتحی دادیار ناظر بوده، اما متاسفانه ایرج و کسانی که کتاب نوشتند می‌گویند فاتحی نماینده وزارت اطلاعات بوده، متاسفانه اختلاف فاحشی بین‌شان است.

دادستان: شما می‌دانید چه کسی بود؟

نوری: جواب دادم نمی‌دانم، گفتم در این کتاب‌ها خواندم و اختلاف نظر است.

دادستان: سئوالم چیز دیگری است، شما ۱۰ سال در سیستم قضایی بودی، شما می‌دانی این شخص نامش چیست؟

نوری: من در تهران بودم و تمام دادیارهای تهران و اوین را از ابتدا تا انتها می‌شناسم، کرج ربطی به ما نداشت. اطلاعاتی که الان دادم از کتاب‌های دوستانی است این‌جا هستند. می‌گویم دوستانم چون دوستان خودم می‌دانم.

دادستان: شنیدیم هر زندانی یک یا دو پرونده داشته؟

نوری: بله هر زندانی یک پرونده کیفری دارد در دادستانی، همانی که از او بازجویی شده و در نهایت به دادگاه می‌رود، محکوم می‌شود با آزاد می‌شود و تمام این پرونده دیگر از دادستانی خارج می‌شود و واحد اجرای احکام دادستانی ارجاع می‌شود. دیگر هیچ‌کس به این پرونده دسترسی ندارد غیر از واحد اجرای احکام دادستانی. هر زندانی دو پرونده دیگر هم دارد، یکی مربوط به امور زندان، کدام بند و سلول بوده و جابه‌جایی‌ها و ملاقات‌ها و کارها و خلاف‌هایی که کرده همه‌اش در پرونده زندان ثبت می‌شود، هر زندانی یک پرونده هم در دادیاری زندان دارد، تمام زندانیان هر کاری که دادیاری و بخش دادیاری زندان برای زندانیان انجام دهد در پرونده دادیاری زندان ثبت و ضبط است، پس در مجموع شد سه پرونده.

او در پایان این توضیحات خطاب به دادستان گفت: سئوالی دارید بفرمایید.

دادستان: در پرونده اول مربوط به زندان چه کسی حق دارد چیزی بنویسد؟

نوری: خواهش می‌کنم دقیق سئوال کنید، پرونده دادستانی می‌شود یک پرونده دوم پرونده زندان و سوم هم پرونده دادیاری. پرونده دوم به محض این‌که فردی دستگیر شودم برگه‌ای روی آن است که دادیار ناظر بر زندان می‌نویسد.

حمید نوری در پاسخ به سئوال دادستان درباره این‌که چه کسی در پرونده زندانیان موارد را ثبت می‌کنند، از رییس زندان و معاونان‌اش نام برد. اما هم زمان گفت آن‌ها مثل انباردار هستند که موجودی انبارشان زندانی است و باید از دستور مقام‌های قضایی تبعیت کنند.

نوری به  طور مکرر از دادستان خواست تا روشن کند که آیا سئوالاتش درباره شخص اوست یا درباره دادیاری زندان. او گفت این باید روشن شود تا او بداند که اگر لازم است درباره شخص خودش صحبت کند.

دادستان: شما خود در آن پرونده چیزی می‌نوشتی؟

نوری: شخص من یا دادیاری؟

دادستان: شما به عنوان شخص!

نوری: نه.

دادستان: شما گفتی یکی از وظایف کاری شما موافقت با مرخصی بوده؟

نوری: بله زندانی یک درخواست می‌نویسد، برای هرجا که می‌خواهد، دادیار زندان همه کسانی که برایش نامه نوشته‌اند را صدا می‌کند و صحبت‌های زندانی را گوش می‌دهد و زیرش خطاب به کارمندانش می‌نویسد. من آقای حداد را مثال بزنم…نشان‌گذاری

دادستان: به هر حال برگردیم به بحث مرخصی، آیا باید وثیقه می‌گذاشت؟

نوری: بله من با سه رئیس کار کردم، اولین برخورد را دادیاری می‌کرد و زیرش اسم هرکسی را می‌نوشت آن زندانی تا آخر مال آن شخص بود. مثلا ایرج می‌نوشت برادر حمید من دیگر تا آخر کار را می‌رفتم، فوری ایرج را صدا می‌کردم که حاج‌آقا موافقت کرده، تلفن خانواده را بده و فوری تماس می‌گرفتم. قبلش حاج‌آقا می‌گفت حمید چه‌قدر وثیقه بگیر. اما فوری کار من شروع می‌شد. با خانواده‌اش تماس می‌گرفتم، می‌گفتم حمید عباسی هستم از دادیاری زندان اوین، با مرخصی فرزند عزیز شما موافقت شده، یک وثیقه ملکی بیاورید. اگر حداد مشخص کرده بود ضامن هم لازم بود این را هم درخواست می‌کردم. خانواده و صاحب سند به اتاق ما می‌آمدند. من بلا استثنا مقابل خانواده تمام زندانی‌ها به محض وارد شدن آن‌ها از روی احترام می‌ایستادم، می‌گفتم مادر بفرمایید، سند، صاحب سند و ضامن، این فرم‌ها را پر کنید. سپس برگه مرخصی‌اش را پر می‌کردم، می‌گذاشتم روی پرونده‌اش و می‌گذاشتم روی میز حاج‌آقا، او هم بررسی می‌کرد و اگر کارهای من دقیق بود امضا می‌کرد و مرخصی می‌داد. زمانی که حداد و ناصریان در زندان اوین بودند ما هیچ سندی را بازدداشت نمی‌کردیم، یعنی به اداره ثبت برای توقیف نمی‌فرستادیم، فقط بین پرونده می‌گذاشتیم و زندانی ‌وقتی از مرخصی برمی‌گشت خانواده سند را برمی‌داشت. اما زمانی که آقای شیخ‌پور آمد چون بسیار قانونمند بود – نه این‌که آن‌ها نبودند- اما همه سندها را می‌نوشت برود اداره ثبت احوال بعد مرخصی را می‌داد.

دادستان: اگر کسی قرار بود آزاد شود ضامن لازم بود؟

حمید نوری: نه. ولی اگر مثلا کسی ۱۰ سال حبس داشت و ۵ سال را گذرانده بود سند و ضامن گرفته نمی‌شود، اما سال ۶۷ به مناسبت ۱۰ سالگی پیروزی انقلاب اسلامی ایران امام خمینی یک عفو عمومی اعلام کرد و اکثر زندانیان را عفو داد و آزاد کردند، چون خیلی از زندانی‌ها در حال آزاد شدن بودند، که بسیاری از کارهایش را من انجام می‌دادم، همه‌اش به دستور رییسم، از بعضی از آن‌ها که احتمال داده می‌شد شیطنت کنند، در دادستانی قسمتی داشتیم به اسم پیگیری، اسم رییس این قسمت حاج احمد بود، به من می‌گفتند حاج احمد پیگیری، یکی از بهترین دوستان من است چون در دادیاری ارتباط تنگاتنگ داشتیم، بعضی از زندانیان سندهای آن‌ها نگه داشته می‌شد، اسم و شماره حاج احمد در تلفنم است. به بعضی از زندانی‌ها می‌گفت ماهی یکی دو بار بیا به ما سر بزن فقط ببینیمت. بگذارید من کامل بگم از تولید به مصرف. حاج احمد این‌ها را می‌دید و تعدادی سئوال مثل ازدواج کردی و این‌ها می‌پرسید، نصحیت می‌کرد و به سلامت. بستگی به شخص‌اش داشت، بعضی‌ها یک سال دو سال تا سه سال طول می‌کشید و بعد سندشان آزاد و خدانگه‌دار.

دادستان: اگر از کشور خارج شده بود چه می‌شد؟

نوری: اگر کسی ۱۰ سال حکم داشت، ۵ سال را گذرانده بود و می‌گفتند ۵ سال باقی را خارج نشو ما دوستت داریم قربونت بروم، اگر ظرف مدت مقرر که حاج احمد گفته بود نمی‌آمد، با خانواده‌اش تماس می‌گرفتند ایرج کجاست؟ – من اسم ایرج را می‌آورم چون ناراحت نمی‌شود – و اگر می‌دانستند از کشور خارج شده، آواره شده، پناهنده شده و ضد جمهوری اسلامی فعالیت می‌کند، صاحب سند را صدا می‌کردند که شما این‌جا تعهد دادی اگر فلانی را تحویل ندهی سند به نفع جمهوری اسلامی ضبط می‌شد. بعد به دادسرای عمومی فرستاده می‌شد و صاحب سند می‌رفت آن‌جا و می‌گفت به خدا من مقصر نیستم و این صاحب سند بدبخت التماس می‌کرد بالاخره سند را آزاد می‌کردند. هیچ سندی ضبط نشده جز موارد محدودی که سندها به نفع جمهوری اسلامی ایران ضبط شده و از این چند هزار زندانی آواره و ‌پناهنده هیچ سندی به نفع جمهوری اسلامی ضبط نشده است.

نوری با صدای بلند و حرکات عجیب حرف می‌زد، رییس دادگاه در این قسمت به او تذکر داد که آرام باشد و رفتارش را با دادگاه مطاقبت دهد.

دادستان: یکی از روزها گفتی به شخصی که این‌جاست مرخصی داده‌ای اما از تو تشکر نکرده، آیا از او بازجویی شده؟

نوری: منظورم ایرج بود، اجازه بدهید توضیح بدهم. اما قاضی اجازه توضیح بیش‌تر را به او نداد.

دادستان: بعدا در مورد چیزی مثل مصاحبه صحبت کردی قبل از آزادی زندانی‌ها. مصاحبه به عنوان شرط آزادی؟

نوری: گفتم قاضی و اجرای احکام یک سری شرایط دارند، من پاسدار بودم و هر روز زندانیان را به حسینیه زندان اوین می‌بردیم، این‌تا هر روز مصاحبه می‌شوند و در پرونده ضبط می‌شد و وقتی می‌خواستند آزاد شوند اگر مصاحبه نشده بودند اجرای احکام می‌نوشت از آن‌ها مصاحبه بگیریم و‌ بعد آزاد می‌شد.

دادستان: می‌توانی درباره مصاحبه‌ها بگویی؟

نوری: خیلی از زندانی‌ها می‌گفتند دیگر با گروهک‌شان ارتباطی ندارند، دادستانی می‌نوشت با آن‌ها مصاحبه کنید. ما زندانی‌ها را می‌بردیم حسینیه که زندانی‌ها را می‌بردیم آن قسمت بالا و زن‌ها یک طرف و مردها در طرف دیگر. ابتدا خودشان را معرفی می‌کردند، بعد گروهک‌شان را می‌گفتند و شرایط دستگیری و کارهایی که علیه جمهوری اسلامی انجام داده‌اند و از مردم ایران عدرخواهی می‌کردند و از رهبر ایران امام خمینی طلب بخشش می‌‌کردند و بعد فرد بعدی.

دادستان: چه کسی این کار را می‌کرد؟

نوری: زمانی که من پاسدار بند بودن شخصی این کار را انجام می‌داد چون راضی نیست اسم‌ش را نمی‌گویم. گاهی ولی شهید لاجوردی این کار را می‌کرد.

دادستان: وقتی خودت دادیاری بود چه کسی این کار را می‌کرد؟

نوری: آن سال‌ها خیلی کم‌تر انجام می‌شد.

دادستان: سال ۶۶ و ۶۷ انجام شد؟

نوری: به نظرم مصاحبه جمعی انجام نشده اگر هم شده من یادم نیست.

دادستان: در این مصاحبه‌ها چرا باید بقیه زندانی‌ها باید گوش می‌دادند؟

نوری: به خدا من مقصر نیستم. خب زندانی‌ها می‌خواستند‌ جلوی جمع حرف بزنند. برای آنها حالت تفریح هم داشت چون زندانی‌ها از اتاق بیرون می‌آمدند و در حسینیه همدیگر را می‌دیدند.

دادستان: آیا از تلویزیون پخش می‌شد؟

آن سال‌ها نه، ولی سال‌های اول پخش می‌شد.

دادستان: ایرج مصداقی، حسن گلزاری، مهدی برجسته گرمرودی، مسعود اشرف سمنانی و حسین فارسی گفته‌اند که زمستان ۶۷ در گوهردشت مصاحبه داشتند و شما آن‌جا بودی، جوابی دارید؟

نوری: این داستان را ایرج نوشته کلا این داستان‌ها ساخته‌ و پرداخته. قهرمان داستان ایرج است و بقیه هم کپی کردند، من در هیچ کتابی جز کتاب ایرج ندیدم، ولی دز بازجویی‌های پلیس و دادگاه یک سری گفتند، ولی ارزشی ندارد چون قبل از دستگیری من همه می‌دانستند.

دادستان: پس تو همکاری و مشارکتی در گوهردشت نداشتی؟

حمید نوری: یک بار که رفتم زندان رجایی‌شهر مصاحبه انجام می‌شد، یک شخصی آن‌جا بود به نام حمید که متوجه شدم اسم مستعارش حمید عباسی است که اسم اصلیش حمید رحمانی یا حمید علی‌مددی است، من هم آن‌جا بودم گفت می‌آیی برویم؟ من را به سالنی برد، پیش‌اش نشستم ولی دقیق‌اش یادم نیست، پیش او نشستم، چند نفر مصاحبه کردند و من برگشتم به اتاق خودم و مستقیما دخالتی نداشتم. فقط یک بار که آن‌جا بودم این مراسم را دیدم.

دادستان: سالنی که می‌گویی کجا بود؟

نوری: نه، یک جایی بود فکر می‌کنم در محوطه جهاد بود، دقیق یادم نیست. چند باری که من رفتم زندان، دفتر ما همان زندان بود، فکر می‌کنم ۱۰۰ تا ۲۰۰ متر بود که فکر کنم آن‌جا بود.

دادستان: سال ۶۷ در اوین آیا خودت مسئول مصاحبه‌ها بودی؟

نوری: در مصاحبه‌های دسته‌جمعی خیر. یکی از آقایان این‌جا گفت مسئول مصاحبه حمید عباسی بوده، رفتم فکر کردم ولی مصاحبه جمعی نبود. روابط عمومی برگزار می‌کرد این‌ها را ولی نه در جمع؛ یک مصاحبه می‌کرد و می‌رفت.

دادستان: مسعود سمنانی می‌گوید تو از او مصاحبه کردی.

نوری: جمعی نبوده، ممکن است مصاحبه کرده باشد و دادستان بگوید نماینده من هم باشد و گفته باشد حمید تو هم برو. ولی آن شخص فقط آن‌جا می‌نشیند چون نماینده دادستان است، و چون این مصاحبه‌ها زیاد ارزشی نداشت و مهم نبود و به درخواست خود زندانی بود احتمالا من هم رفته باشم، اما یادم نیست.

دادستان: چه کسی دستور جابه‌جایی زندانی‌ها را بین بند‌ها و زندان‌ها صادر می‌کرد؟

نوری: بند به بند مسئول بند، ولی زندان به زندان را روسای زندان هماهنگ می‌کردند و انجام می‌شد.

دادستان: یعنی دادیار نقشی ندارد؟

نوری: اصلا، البته این‌ها نظر شخصی من است.

دادستان: ۱۰ سال در سیستم قضایی کار کردی باید بدانی.

نوری: بایدی ندارد شما نمی‌توانی تحمیل کنی، احتمال دارد اطلاع داشته باشم یا نداشته باشم، ولی در داخل دادیاری زندان همه چیز را می‌دانستم.

دادستان: خیلی‌ها این‌جا گفتند زندان قزل‌حصار را خالی کردند و به گوهردشت و اوین فرستادند، اطلاع دارید؟

نوری: در حدی که شما اطلاع داری می‌دانم.

دادستان: اشرف سمنانی و مجید صاحب جمع اتابکی گفتند زندانی‌ها در سال ۶۶ اعتصاب کردند و به گوهردشت منتقل شدند، حسین فارسی هم گفته از اوین به گوهردشت منتقل شده، اطلاعی داری؟

نوری: من هم به اندازه شما می‌دانم. کمی بیش‌تر چون مطالعه داشتم. ۲۰ بهمن ۶۵ در این بازجویی‌هایی که خواندم و در جلسات دادگاه شنیدم و در کتاب حسین فارسی این داستان هست.

دادستان: تو کار می‌کردی یعنی اطلاع نداری؟

نوری: شما نمی‌توانی به من اتهام بزنی و مقام بدهی.

دادستان: من همین را می‌پرسم وقتی دادیار زندان اوین بودی متوجه نشدی ۲۰۰ زندانی را از گوهردشت بردند؟

نوری: من دادیار نبودم، کارمند بودم در دادیاری.

دادستان: وقتی بالاخره کارمند بودی یعنی اطلاع نمی‌دهند؟

نوری: پس صحبت شما تصحیح شد، من از دادیار شدم کارمند زندان. نه اطلاع نداشتم. ممکن است گاهی مطلع می‌شدیم، ولی این مورد را مطلع نشدم.

دادستان: حسین فارسی تعریف کرده وقتی به گوهردشت آمده تو اولین نفری بودی که دیده، همان موقع که لباس‌هایشان را در می‌آوردند و کتک می‌خورند.

نوری: حسین فارسی در‌‌وغ می‌گوید. او کتاب نوشته به اسم یک کهکشان ستاره و همین داستان را آورده ولی اسم من نیست، این‌ها بعد از من بازداشت من ساخته شده.

دادیار سابق قوه قضاییه بار دیگر گفت از این‌که عکس او پخش شده و درباره «دماغ عقابی» او حرف زده‌اند، ناراحت است. دادستان حرف او را قطع کرد و تاکید کرد: اتابکی هم همین را گفته و تو را دیده.

نوری: در‌وغ می‌گوید، اگر قبل از دستگیری من کسی این داستان را گفته باشد من همه اتهامات را می‌پذیرم. داستان هست این‌ها، وقتی من زندان باشم و همه جلسه بگذارند و با هم هماهنگی کنند و عکس من پخش شود و…

دادستان حرف نوری را قطع کرد اما رییس دادگاه پس از اعتراض حمید نوری اجازه داد متهم حرف‌هایش را بگوید.

نوری چنین حرفش را ادامه داد: آقای مهدی اصلانی، بعد از بازجویی‌هایش در پلیس همه چیز را در میهن تی‌وی…

قاضی مداخله کرد و گفت دادستان نام افراد را می‌برد و بر اساس آن درباره افراد حرف بزند.

دادستان در ادامه تصویر ماهواره‌ای زندان گوهردشت را نشان داد و از حمید نوری پرسید دفتر شما کجا بوده؟

نوری: منتظر این عکس بودم. این چیزهایی که ساخته‌اند دروغ است. دقیقا اتاق دادیاری این گوشت بود (نوری با دست ساختمان ۱۴ را نشان داد)، آقای قاضی دفتر دادیاری زندان این‌جا بود و کل قسمت‌های اداری زندان رجایی‌شهر‌(گوهردشت) در این ساختمان بود.

متهم با اجازه قاضی خواست از جایش بلند شد تا نقشه را با دست نشان دادگاه بدهد. ابتدا این اجازه را نگرفت اما سپس قاضی با درخواست او موافقت کرد.

هنگامی که نوری ایستاد تا روی نقشه برخی مکان‌ها را نشان بدهد دو پلیس در سمت چپ و راست او ایستادند.

نوری: این‌جا یک در ورودی داشت به محض اینکه وارد می‌شدی این‌جا در رییس زندان بود، چند اتاق دیگر هم بود. یک در دیگر هم بود که چند باری که من رفتم درش بسته بود، ولی من شش هفت سال پیش دوباره رفتم زندان رجایی‌شهر دیدم درش باز است.

دادستان: در بندهای این زندان بودی؟

نوری: نه.

دادستان: این مصاحبه‌ای که گفتی نزدیک بند جهاد رفتی کجا بود؟

نوری گفت دقیقا یادش نیست و روی نقشه سعی می‌کند برخی مکان‌ها را نشان دهد.

دادستان: منظورت این است در هیچ بندی در گوهردشت نبودی؟

نوری: بله، زندان رجایی‌شهر.

دادستان: در بازجویی شماره ۱۸ به تاریخ ۱۳ ماه مه در صفحه ۳۷۶ حرف‌های شما متناقض است، آن‌جا گفتی چندین بار زندان گوهردشت بودی و رفت و آمد داشتی و گفتی سعی می‌کردی مشکلات زندانیان را به دستور رییس‌ات در زندان اوین حل کنی و در بندهای مختلفی بودی.

نوری: اگر من چنین چیزی گفته بودم همه چیز را می‌پذیرم، صدای من ضبط‌شده هست بروید بشنوید. اگر من چنین صحبتی کرده باشم همین‌جا همه اتهامات را می‌پذیرم.

رییس دادگاه: یعنی چیزی که این‌جا نوشته اشتباه است؟

نوری: من بی‌احترامی‌به مترجم‌ها نمی‌کنم.

دادستان: آیا در مغازه زندان گوهردشت بودید؟

نوری: مغازه نبود، من چند بار که رجایی‌شهر رفتم، یک بار در شب که زمستان هم بود ماشین‌ام خراب شده بود، یک مغازه‌ای بود در جایی که ماشین‌ها پارک کرده بودند و من خرید کردم.

دادستان: در سالن ورزش بودی؟

نوری: سالنی آن‌جا بود که مراسمی گرفته بودند، دقیق نمی‌دانم کجا بود و منم آن روز آن‌جا بودم، دیدم یک سری بچه‌ها می‌روند و من را زیاد تحویل نمی‌گرفتند.

حمید نوری توضیح داد این سالن بیرون از زندان بوده و با خودرو آن‌جا رفته‌اند.

دادستان: شما سال ۱۳۷۰ از کار استعفا دادی و امرار معاش خانواده با شما بود، درست است؟ یعنی حقوق دادیاری کافی نبود؟

نوری: کافی بود، اما برای اینکه خرج‌های اضافی کنم و خانواده مادرم را تحت پوشش قرار بدهم کافی نبود. برای خانواده خودم، همسرم و دو تا فرزندم کافی بود. ولی من سه خواهر دارم، هزینه دانشگاه و ازدواج آن‌ها را من تقدیم‌شان کردم. با حقوق اداره نمی‌توانستم این کار بکنم.

دادستان: فقط در این دهه ۶۰ فکر کردید از لحاظ اقتصادی تحت فشاری هستی یا بعدا هم بوده؟

حمید نوری: دهه ۶۰ نه، همین سال‌های آخر بود، چون نمی‌خواستم دست جلوی کسی دراز کنند از بس که دوست‌شان داشتم. ازدواج سنگین‌شان را من تامین کردم، حتی جهیزیه آن‌ها را.

جلسه بعد از ظهر

پس از وقت صرف ناهار جلسه دادگاه از سر گرفته شد و دادستان از نوری پرسید: آیا کس دیگری هم وجود داشت که در آن بندها کار بکند -چه در اوین و چه در گوهردشت- که نامش حمید عباسی باشد؟

نوری: باز هم به نام خدا سخنم را آغاز می‌کنم. در اوین هم عباسی بود و هم نوری. در رجایی‌شهر یادم نیست. یک نفر بود که نامش حمید بود؛ هم او که با هم رفتیم برای مصاحبه. من چند بار بیش‌تر آن‌جا نبودم و نمی‌توانم خیلی از آن‌جا صحبت کنم. حالا می‌خواهید اول اوین را توضیح بدهم یا ….

دادستان: آیا نام واقعی شان عباسی بود یا اسم مستعارشان؟

نوری: من نمی‌دانم که نام واقعی آن‌ها عباسی بود یا نه، اما چند نفر با این نام آن‌جا بودند. من چون در بخش مالی کار می‌کردم می‌دانم که یک فرد داشتیم به نام حمید نوری، دقیقا حمید نوری که این نام واقعی‌اش بود اما در مورد حمید عباسی، چند نفر را می‌شناسم. سه تا را فقط من یادم است.

دادستان: او که نامش حمید نوری بود کجا کار می‌کرد؟

نوری: نمی‌توانم بگویم. شاید راضی نباشد …

اگر تلفنم را بدهید تا شماره او را دربیاورم و تماس بگیرم، می‌توانم بپرسم که آیا می‌توانم اطلاعاتش را بدهم یا نه …

دادستان: آیا اسم واقعی آن‌ها را می‌دانید؟

نوری: نام واقعی آنان را نمی‌داند. دادستان پرسید که مگر او در بخش مالی کار نمی‌کرده و حقوق افراد را بر اساس نام واقعی‌شان نمی‌داده‌اند؟‌ نوری گفت که تنها یک سال در بخش مالی کار کرده است.

نوری گفت: یک نوبت با «شهید محمد محمدکرمانشاهان» که در زندان رجایی‌شهر کار می‌کرده به این زندان رفته است و درباره او گفت که در این زندان‌(زندان گوهردشت) به «ممد کرمانشاهی» معروف بوده است …

متهم در ادامه و در پاسخ به سئوالات بعدی دادستان به افراد با نام عباسی اشاره کرد و او سپس و به دنبال ظاهر شدن یک عکس بر روی پرده‌های نمایشِ دادگاه گفت که همین فرد نامش حمید رحمانی است و حمید رحمانی را در عکس به نمایش درآمده در دادگاه نشان داد.

او نام چند نفر دیگر از حاضران در عکس را نیز برد و گفت یک نفر در کنار حمید رحمانی‌(یا حمید علی‌مددی) با نام مهدی اسحاقی است.

دادستان: منوچهر اسحاقی نیست؟

حمید نوری: نمی‌دانم، شاید. تا جایی که یادم است مهدی اسحاقی است اما شاید هم منوچهر باشد…

نوری درباره حمید رحمانی‌(علی‌مددی یا عباسی) توضیحاتی داد و گفت که این فرد پیش از آمدنش به سوئد درگذشته و در آگهی فوتش محل مراسم ختم، مسجد جامع رجایی‌شهر نوشته شده بوده و او از این‌جا فهمیده که این فرد خودش هم اهل رجایی‌شهر بوده.

او در ادامه درباره عکس به نمایش درآمده گفت که این عکس مربوط به مسابقات فوتبال زندان‌ها بوده و سپس ماجرای مسابقات را گفت و گفت که بهترین دوستش در زندان اوین، حمید کریمی، به او گفته که تیم فوتبالی را از زندان اوین به رجایی‌شهر ببرد و او پذیرفته و با مینی‌بوس تیم را به زندان رجایی‌شهر برده. او گفت: نمی‌دانم که این عکس مربوط آن مسابقات است یا نه…

دادستان: وقتی که شما با تیم فوتبال رفتید، آیا حمید رحمانی هم با شما بود؟

نوری: من که گفتم با ما نبود. یا اگر بود من یادم نیست. شاید او در این زندان که ما رفتیم بود. رحمانی آن زمان در زندان اوین کار نمی‌کرد …

با نمایش عکس بعدی، حمید نوری فردی به نام حمید کریمی را در عکس نشان داد. او کریمی را مسئول ورزش زندان معرفی کرد و گفت مدتی هم رییس بند بوده. نوری گفت: درباره او همه چیز را می‌گویم چون می‌دانم ناراحت نمی‌شود. ما به هم خیلی علاقه‌مندیم…

بعد از این سئوال و جواب، دادستان یک پیامک از تلفن نوری را به او نشان داد که آگهی ختم همسر حمید رحمانی است. نوری در این مورد گفت: همسر او یک سال قبل از خودش مرد. اول زنش مرد، بعد خودش مرد…

دادستان: چرا کسی که شما چند بار بیش‌تر او را ندیده‌اید، شما را به مراسم ختم همسرش دعوت می‌کند؟

حمید نوری: چون شما فرهنگ ایران را نمی‌شناسید …

او قصد داشت توضیح بیش‌تر بدهد اما دادستان گفت که جوابش را گرفته. نوری اما تأکید کرد که باید جواب بدهد. رئیس دادگاه به او اجازه داد.

متهم به مشارکت در کشتار زندانیان سیاسی چنین توضیح داد:

«وقتی ما با همکاران یک جا جمع می‌شدیم، شماره‌های همدیگر را می‌گرفتیم و بعد وقتی ماجرایی بود، رگباری به همه پیغام می‌دادیم و همه را خبر می‌کردیم.

دادستان در ادامه درباره کارت شناسایی حمید نوری از او سئوال کرد. او گفت کارت شناسایی کوچکی داشته که «داخلی زندان اوین» بوده. سپس درباره این کارت توضیح داد و در پاسخ به دادستان گفت که روی کارت، این‌که کسی از «خانواده شهدا»ست درج نمی‌شد.

او در ادامه به تاکید و تکرار حضور در زندان گوهردشت (رجایی‌شهر) را رد کرد و گفت که آزارش به یک گربه هم نمی‌رسد.

متهم بار دیگر همه شاهدان را دروغگو خواند…

دادستان در ادامه به موارد متعدد شهادت‌های شاکیان پرداخت که در آن‌ها نوری متهم به اعمال خشونت شده است.

نوری همه این موارد را رد کرد و گفت که آنان دروغ می‌گویند: همه‌شان دروغ می‌گویند. شما که خودتان در دادگاه همه را دیدید. هر کس برای خودش یک داستان تعریف می‌کند. وقتی که رئیس بزرگشان بزرگ‌ترین دروغ‌گوی این پرونده است، شما از بقیه‌شان چه توقعی دارید؟

دادستان درباره تاریخ تولد دختر نوری از او سوال کرد.

نوری گفت که دخترش هفتم مرداد ۶۷ به دنیا آمده. او در ادامه گفت: من هم برای تولد پسرم و هم تولد دخترم مرخصی گرفتم. یادم نیست چه‌قدر در مرخصی بودم اما حداکثرش چهار ماه است. من دو ماه قبل از به دنیا آمدن دخترم و دو ماه بعدش در مرخصی بودم. البته اینکه من می‌گویم حداکثرش است. یعنی این نهایت آن است اما من یادم نیست که همه آن را استفاده کردم یا مثلا یک ماه قبلش و یک ماه بعدش را.

او در ادامه و در پاسخ به سئوال دادستان گفت: این مرخصی در ایران بایدی و اجباری نیست. من قبلا هم گفتم که ایران یک جایی‌ست که با همه دنیا فرق می‌کند. من وقتی -عذر می‌خواهم- خانمم شکمش کمی بزرگ شد و پسرم هم کوچک بود، از رییسم حاج آقا حداد که خدا رحمتش کند، مرخصی خواستم و او گفت که درخواستت را بنویس…

متهم مشغول توضیح درباره مرخصی و برگه کارگزینی و جزییات شد اما دادستان خطاب به او گفت: این جزییات را به خاطر دارید اما در حالی که فقط دو بچه دارید یادتان نیست چه مدت مرخصی بودید؟

حمید نوری: واقعا یادم نیست. نمی‌خواهم غیردقیق بگویم.

دادستان: اما در بازجویی گفته‌اید همه چهار ماه …

نوری: من دقیق نگفتم. همیشه غیرقطعی بوده. گفتم حداکثر چهار ماه. این را از آن‌جا یادم است که حاجی‌(حداد) همیشه با تا چهار ماه موافقت می‌کرد. من حتی وقتی می‌خواستم بروم جبهه هم با همین سه تا چهار ماه موافقت می‌کرد.

نوری در ادامه به ماجرای تولد پسرش پرداخت و گفت که اتفاقا برای پسرش هم به همین ترتیب مرخصی گرفته است. او مشغول ارائه جزییات تولد پسرش شد اما دادستان صحبتش را قطع کرد و از او پرسید که آیا این مرخصی با حقوق بوده است؟

نوری: بله، هر کس در ایران بیشتر از یک ماه -بدون در نظر گرفتن تعطیلات- مرخصی دارد.

نوری بار دیگر قصدِ دادن توضیح مفصل داشت اما دادستان مانع او شد و درباره قوانین مرخصی در ایران و این‌که مورد مرخصی چگونه بوده، از او سئوال کرد. پس از پاسخ نوری، دادستان گفت این میزان از مرخصی به نظرش و از زاویه دیدش بسیار مدت زیادی است: آیا همسر شما از نظر پزشکی مشکل خاصی داشت؟

نوری بار دیگر این پاسخ را داد که «مشکل شما این است که با فرهنگ ما در ایران آشنا نیستید.

داستان نیز دوباره سخنان او را قطع کرد و گفت نمی‌تواند فرصت بدهد تا نوری چنین توضیحاتی بدهد. دادستان گفت که ماجرا از زاویه دید او این‌گونه است و باز سئوالش را تکرار کرد.

نوری چنین توضیح داد: نه! همسرم خیلی هم سرحال و قبراق بود اما تنها بود. من هم دوست داشتم خانه باشم چون همسر و پسرم مجید را خیلی دوست داشتم. بهانه‌ای هم بود تا مرخصی‌های مانده‌ام را هم بگیرم …

دادستان پرسش درباره این موضوع را ادامه داد و نوری در پاسخ به سئوالات گفت دادیاری در دهه ۶۰ امتیازات زیادی برای داشتن فرزند قائل بوده، حقوق خوبی داشته و حتی یکی از همکاران او به همین دلیل با همسرش پنج فرزند به دنیا آورده‌‌اند.

دادستان در ادامه باز‌پرسی پرسید آیا او پس از تولد دخترش مدتی در خانه مادر همسرش زندگی کرده؟

حمید نوری: نه! زندگی نه! این اشتباه ترجمه شده. ما در ایران یک رسمی داریم با عنوان «حمام زایمان.» ما تا حمام زایمان دخترم آن‌جا بودیم یعنی برای حدود ۱۰ روز.

نوری در ادامه به خانم عصمت طالبی‌(یکی از شاکیان) که در دادگاه حاضر بود اشاره کرد و گفت که ایشان آن‌جا بوده و زندگی کرده و همه این‌ها را خوب می‌داند.

این موضوع مورد اعتراض واقع شد و رییس دادگاه گفت که متهم نباید چنین رفتاری داشته باشد و کسی را به عنوان مرجع صحبت‌هایش بیاورد.

دادستان سپس درباره اعدام‌شدگان پرسید:

اگر صحبت‌های شما را درست فهمیده باشیم، شما بحث‌تان این است که اصلا شخصی به دلیل نظرات سیاسی‌اش اعدام در مقطع مرداد تا شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت‌(اوین) اعدام نشده اند … آیا منظور شما را درست فهمیده‌ایم؟

نوری چنین پاسخ داد: برای شما دقیق ترجمه نمی‌شود. دو بحث است. یکی داستانی که ساخته شده؛ و بحث دوم اینکه آیا اعدامی کلاً در اوین یا رجایی‌شهر صورت می‌گرفته که بحث مجزایی است. اینکه اعدام در آن تاریخ در زندان اوین یا رجایی‌شهر‌(گوهردشت) صورت گرفته باشد امکان دارد، اما این نظر شخصی من است. می‌گویم احتمال دارد. اما این داستانی که ساخته شده، به نام کشتار ۶۷ یا قتل عام زندانیان سیاسی یا اعدام‌های سال ۶۷ در زندان‌های ایران، این را یقین دارم که دروغ و ساختگی است. وقتی در مورد من این همه دروغ گفته شده من هم به نتیجه رسیدم که کل داستان ساختگی و دروغ است.»

دادستان در ادامه سئوالاتش از نوری پرسید: «شما خودتان گفتید احتمالِ وقوع اعدام‌هایی وجود دارد. در این مورد چه صحبتی دارید؟

حمید نوری: من اعدام‌ها نمی‌گویم. می‌گویم اعدام. در دهه ۶۰ حتما بوده و در زندان اوین هم چون تلویزیون نشان می‌داد، جنایت را نشان می‌داد، افراد دستگیر شده را نشان می‌داد، و محاکمات را هم نشان می‌داد. بعد هم اعدام به طور طبیعی و مثل همه جای دنیا در زندان اتفاق می‌افتد نه در فروشگاه و…

حمید نوری معروف به عباسی در ادامه و در پاسخ به سئوال دادستان گفت که ماجرای اعدام‌ها را دروغ می‌داند. او گفت که در این دو سال که در زندان بوده در این مورد مطالعات زیادی داشته و اضافه کرد رازی دارد که می‌خواهد آن را بازگو کند.

دادستان در پاسخ گفت که نیازی به بازگو کردن این راز نیست.

نوری: از مرخصی که برگشتم یک چیزهایی شنیدم اما هیچ خبری نبود. این ماجرا اساسا یک نمایش‌نامه است که البته یک ایرادهایی دارد و حالا می‌خواهند تکمیلش کنند.

او گفت هرچه شاکیان بیان کرده‌اند دروغ است و خواست تا یک نمونه را به عنوان مثال بیاورد اما دادستان خطاب به او گفت که می‌تواند این کار را وقتی انجام دهد که وکیلان مشاور خود نوری از او سئوال سئوالات می‌پرسند.

دادستان سپس به بخشی از اظهارات نوری پرداخت که در آن گفته بود کسانی که از ایران خارج شده و به مجاهدین پیوستند، بعدا در جریان عملیات آن‌ها دستگیر و زندانی شدند. دادستان گفت: با وجود این اظهارات شما حالا می‌گویید از اینکه کسی زندانی بوده باشد خبر ندارید …

نوری پاسخ داد: «مشکل این است که شما حرف من را قطع می‌کنید. باید به من اجازه بدهید توضیح بدهم …

دادستان در نهایت از نوری خواست تا به شکل کوتاه توضیح دهد. حمید نوری گفت: در جریان عملیات فروغ جاویدان، هفت هزار نفر به ایران حمله کردند. در عملیات مرصاد، عده زیادی از آنان کشته شدند، عده‌ای زخمی و اسیر شدند و به ایران آورده شدند، عده‌ای هم فرار کردند و برگشتند عراق. سازمان ضربه سختی خورد. برای این‌که این موضوع را رفع و رجوع کند -چون جواب خانواده‌ها را نمی‌توانستند بدهند و … نشستند بررسی کردند و این توپ را انداختند در زمین جمهوری اسلامی. این چیزی که من می‌گویم بر اساس نظرات پروفسور روزبه پارسی است.

دادستان سخنان او را قطع کرد و از او درباره شمار افراد کشته‌شده سئوال کرد. نوری گفت: بر اساس نظر روزبه پارسی، فکر می‌کند که شاید ۲۰۰ نفر زنده مانده باشند اما اوبر برینک، استاد دانشگاه اوپسالا معتقد است که کلا متلاشی شدند.

دادستان و حمید نوری بر سر نام و زمان عملیات مورد نظر دچار اختلاف شدند و نوری مدعی شد که دادستان عملیات دیگری را با عملیات فروغ جاویدان اشتباه گرفته است. در نهایت این گفت‌وگو، دادستان اعلام کرد که موضوع را تمام می‌کند و ادامه بازپرسی را به جلسه بعد موکول کرد.

*******

چهل و دومین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز سه‌شنبه ۲ آذر ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ نوامبر ۲۰۲۱ در استکهلم آغاز شد. از امروزسه‌شنبه دوم آذرماه به‌مدت ۴ روز متهم حمید نوری در دادگاه استماع خواهد شد.

چهل‌ودومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهام‌های حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج و از متهمان اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران، امروز اولین جلسه دفاعیات او با کمک وکلایش است.

نوری در ابتدای جلسه، به دفاع از خود پرداخت و با معرفی خود به عنوان «شهروند معمولی ۶۱ ساله» اتهامات مطرح شده را «داستان ساختگی»، «تهوع‌آور» و «مسخره» خواند اما تایید کرد که در زندان اوین تهران مشغول به کار بوده و وعده داد که «از همکاران عزیرش» در طول مدتی که در اوین کار می‌کرده دفاع خواهد کرد. اتهامات وی مربوط به جنایاتی است که در زندان گوهردشت کرج صورت گرفته است.

حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، در اولین جلسه دفاعیات خود در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم سوئد، شهادت شاهدان و شاکیان علیه خود در دادگاه سوئد را تایید کرد و گفت که او همان حمید عباسی است و ناصریان‌(محمد مقیسه) رییس او بوده است.

رییس دادگاه به تاکید از حاضران در سالن‌های مختلف دادگاه خواست تا نظم دادگاه را رعایت کنند و در غیر این صورت از سالن اخراج خواهد شد. او گفت از خاطیان شکایت خواهد شد و جریمه هم خواهند شد. پس از این توضیح توماس ساندر، رییس دادگاه، وکیل حمید نوری گفت که او می‌خواهد خودش ماجرا را روایت کند. او گفت که دو سال است از نوری سلب آزادی شده. قاضی گفت که روایت آزاد خوب است اما تاکید بر این است که این روایت مرتبط با موضوع باشد: «او می‌تواند زمینه‌ای را تعریف کند و صحبت‌هایش را مطرح کند. گفته‌های او به شکل صوتی و تصویری ضبط می‌شود.»

پس از سخنان قاضی، حمید نوری صحبت‌هایش را با نام خداوند حمید و مجید آغاز کرد، به همگی از جمله خانواده‌اش سلام کرد‌(سلام مخصوص به اعضای خانواده). او مدت طولانی به توضیح سلام کردنش پرداخت و این‌که در طول روزهای دادگاه به سوئدی به رییس دادگاه سلام کرده است. حمید نوری سپس به توضیح نام‌های حمید و مجید پرداخت و ادعا کرد که این‌ها نام‌ها خدا هستند و این‌که حمید اوست و مجید پسرش … او سپس گفت که نمی‌تواند مستقیم برود سراغ این «داستان تخیلی ساخته شده» و باید قبل از آن مقدماتی را بگوید. او سپس به توضیح شیوه بیان و عملش در طول دفاع پرداخت و گفت که احتمالا صدایش بالا خواهد رفت و دست‌هایش را تکان خواهد داد که منظورش قطعا توهین به دادگاه نخواهد بود.

او سپس دفاعش را به این ترتیب آغاز کرد که «من الان می‌خواهم پایه و فونداسیون دفاعم را بریزم … ابتدای صحبتم می‌خواهم پنج تشکر و یک خسته نباشید بگویم: تشکر اول از پروردگار عالم که سلامتی جسم و روح به من داده و من را انتخاب کرده که پس از ۳۳ سال نماینده ملت ایران باشم …»

نوری سپس از رییس دادگاه و بعد از اعضای هیات رییسه دادگاه تشکر کرد. بعد از خانواده‌اش تشکر کرد و گفت که در این دو سال بسیار سختی کشیده و خانواده‌اش بیش‌تر سختی کشیده‌اند: «من دو خانواده دارم و خانواده دوم من ملت ۸۵ میلیونی ایران عزیز است. چه کسانی که در ایران هستند چه کسانی که در خارج از کشور هستند: ۸۵ میلیون ایرانی با شرف و عزتمند.» تشکر چهارم او از دو وکیلش است و تشکر پنجمش از دولت آلبانی: «به سهم خودم از این دولت تشکر می‌کنم که این افراد (اعضای سازمان مجاهدین خلق) را نگه‌داری می‌کند ‌و به آنان آب و غذا می‌دهد. آن‌ها ۳۱ سال مهمان عراق بودند که در سال‌های آخر از آنان خوب پذیرایی شد و امیدوارم در آلبانی هم پذیرایی خوبی از آنان بشود.»

او که بر اساس روایت شاکیان در دوران اعدام‌‌ها، معاون دادیار سابق زندان گوهردشت بوده است، مدعی شد که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده و گزارش‌ها درباره اعدام‌های تابستان سال ۶۷ را «داستان سرتاسر خیالی، توهمی و پوشالی، جعلی و غیرمستند» خواند.

او در دادگاه خود را یک شهروند معمولی ایرانی معرفی کرد و اتهامات مطرح شده علیه خود را تهوع‌آور و مسخره خواند. او در عین حال گفت که در زندان اوین محمدحسین حسین‌زاده موحد، حاج‌آقا جواهریان‌(تاجر آهن) و حسن زارع دهنوی‌(قاضی حداد) روسای او بوده‌اند و در بخش‌های حسابداری و دادیاری زندان اوین مشغول به کار بوده است.

قاضی حداد، قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب و معاون امنیت دادستانی تهران یکی از آمران اعزام معترضان به بازداشتگاه کهریزک بود. به گفته حمید نوری سال ۶۴ تا اوایل سال ۶۷، قاضی حداد رییس او بوده است و پس از آن تا سال ۷۰، ناصریان‌(محمد مقیسه) رئيس او بوده است.

این متهم کشتارهای ۶۷ در بخشی از دادگاه با سخنانی تمسخرآمیز گفت از کسانی که درباره بینی او حرف زدند، شکایت خواهد کرد و «در این دادگاه غوغا خواهد کرد.»

او هم‌چنین مدعی شد دادستان ۲۳ نفر را از پرونده کنار گذاشته و گفت پای این ۲۳ نفر را به دادگاه خواهد کشاند.

او در بخش دیگری از دادگاه گفت سال ۶۱ در جنگ ایران و عراق حضور داشته و برادرش نیز سال ۱۳۶۴ در جریان جنگ کشته شده است.

نوری: پس از بازگشت از جنگ در دادستان انقلاب اسلامی تهران کارش را شروع کرده است و «نگهبان بند آموزشگاه» بوده و در این بند نام عباس را برای خود انتخاب کرده بود و وظیفه‌اش دست‌شویی و هواخوری بردن، فرستادن به بهداری و دادگاه و بازپرسی زندانیانی بود که به گفته او برخی از آن‌ها در دادگاه حضور دارند. زندانیانی که حمید نوری اشاره دارد، شاکیان و شاهدان پرونده باز شده علیه او هستند.

این مقام سابق قضایی خود را در آن زمان فوق‌العاده خوش‌تیپ و احساساتی توصیف کرد و گفت در سال ۱۳۷۰ به دلیل نداشتن حقوق خوب از زندان استعفا داده اما تا سال ۷۲ یا ۷۳ هفته‌ای دو روز به زندان می‌رفته و همه کاری‌های هفته را در دو روز انجام می‌داده است.

او گفت که در این زمان ناصریان‌(محمد مقیسه) رییس او در دادیاری زندان اوین بوده است: «در طول مدتی که اوین بودم کار مرخصی هزاران نفر را من انجام دادم، اما رئیسم امضای نهایی را می‌کرد. یکی از افرادی که من زیاد کار مرخصی اش را انجام می‌دادم، در این سالن است.»

او گفت که «خدا او را انتخاب کرده که پس از ۳۳ سال نماینده ملت ایران باشد.» نوری اتهام جنایت جنگی و قتل عمد را «افترا به ملت ایران» خواند.

نوری گفت که در چهار روزی که به باید از خود دفاع کند «کار سختی» پیش رو دارد و «باید جواب ۳۳ سال دروغ» را بدهد. او گفت که در طول دفاعیات خود «رازهایی» را خواهد گفت که به گفته او «هیچ‌کس تا به حال نشنیده و واکنش خیلی‌ها را برخواهند انگیخت.»

حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، در اولین جلسه دفاعیات خود در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم سوئد، این اعدام‌ها را «داستان سرتاسر خیالی، توهمی و پوشالی، جعلی و غیرمستند» خواند.

او گفت: «من این‌جا سخت‌ترین کار دنیا را باید انجام بدهم، این‌جا در طی ۴ روز باید بە ۳۳ سال تهمت و دروغ علیه ایران جواب بدهم.»

نوری ادامه داد: «۲ سال است علیه من و ملت ایران در رسانه‌ها اخبار منتشر می‌شود و دادستان ۲۳ نفر از شهود را کنار گذاشته که آن‌ها برگ برنده‌اش هستند و پای همه آن‌ها را به دادگاه می‌کشد.»

او گفت، نماینده جمهوری اسلامی نیست، ولی چون به حمید نوری حمله شده و به شخصیت حقیقی حمید عباسی توهین شده، پس باید از شخصیت حمید نوری و حمید عباسی و همکارانش در زندان اوین دفاع کند.

حمید نوری در جلسه اول دفاعياتش در «دادگاه جنايات جنگى» سوئد در استکهلم گفت به مدت دو سال در کردستان عليه احزاب مخالف كرد جنگیده و پس از بازگشت به تهران در سال ۱۳۶۱ در زندان اوين به‌عنوان نگهبان مشغول به كار شد.

او گفت از سال ۱۳۷۰ به‌دلیل این‌که حقوق کمی دریافت می‌کردم، از کار استعفا کردم و یک کارخانه شن و ماسه تاسیس کردم. با این حال رییسم با استعفای من موافقت نکرد. نوری گفت:‌ «برای خودم هم استعفا سخت بود، چون به زندانیان وابسته شده بودم.»

او روز سه‌شنبه، دوم آذر، در جلسه رسیدگی به اتهامات خود در این دادگاه مدعی شد که از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین بوده است.

نوری در ادامه گفت که برای دفاعش یک اسم انتخاب کرده: «نگاهی دیگر و نگاهی متفاوت اما واقعی و واقع‌بینانه، همراه با دلایل قوی و مستندات معتبر درباره یک نمایش‌نامه یا یک داستان توهمی، ساختگی و پوشالی، دروغین، غیرواقعی، جعلی و غیرمستند به نام کشتار ۶۷ و یا قتل عام زندانیان سیاسی و یا اعدام‌های سال ۱۳۶۷ در زندان‌های ایران، از زبان یکی از افرادی که نامش به هر دلیلی در این پروژه، یا این داستان، یا این نمایش‌نامه سرتاسر مضحک، مسخره و تهوع‌آور آمده است: یعنی، من، حمید نوری، حمید عباسی از سال ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۷۲ در زندان اوین … والسلام … حمید نوری، سه‌شنبه دوم آذر ۱۴۰۰ …»

حمید نوری ادعا کرد که: «من باید سخت‌ترین کار ممکن را در این‌جا انجام دهم. در ایران می‌گویند کار معدن سخت‌ترین کار دنیاست. ایرانی‌ها این موضوع را طنز کرده‌اند و همه می‌گویند پس از کار معدن کارشان سخت‌ترین کار است. نمی‌دانم در سوئد هم این را می‌گویند یا نه، اما کار من بسیار سخت است چون باید در طول چهار روز به اتهامات ۳۳ سال علیه خودم و ملت ایران پاسخ بدهم. من را دو سال در سخت‌ترین شرایط در سلول انفرادی نگه داشته‌اند و در رسانه‌های سراسر جهان و شبکه‌های اجتماعی علیه من حرف زدند. در این چهار ماه علیه من چه کردند؟ ۸۵ نفر آمده‌اند علیه من شهادت دادند که من درباره آن‌ها حرف خواهم زد. … من این نمایشنامه را که در طول ۳۳ سال نوشته شده در دو دقیقه به هوا می‌فرستم…»

نوری در ادامه گفت: «خانم دادستان ۲۳ نفر را از این پرونده بیرون گذاشته‌اند که پیروزی من با آن ۲۳ نفر است. من آن ۲۳ را به دادگاه می‌کشم. آن ۲۳ نفر علیه این ۶۲ نفر شهادت داده‌اند و من شهادت آن‌ها را می‌خواهم …»

او گفت که در ۴ روز باید به ۳۳ سال جعل تاریخی پاسخ بدهد و کار بسیار سختی برعهده دارد. حمید نوری بار دیگر از رییس دادگاه به دلیل اداره خوب جریان دادگاه تشکر کرد و گفت که دو سال بسیار سخت را پشت سر گذاشته و وقت برای دفاع می‌خواهد. او سپس گفت که ایرانیان با ضرب‌المثل حرف می‌زنند، آدم‌های عجیبی هستند و خودش هم آدم عجیبی است: «من در دفاعم از ضرب‌المثل‌های ایرانی استفاده کردم و البته معنی آن‌ها را هم خواهم گفت. این را هم بگویم که من نماینده نظام مقدس جمهوری اسلامی و مردم شریف ایران نیستم اما چون به حمید عباسی، حمید نوری در زمان کار در زندان اوین حمله شده، به شخصیت حقوقی او حمله شده، پس من باید از شخصیت حقوقی او در نظام مقدس جمهوری اسلامی دفاع کنم. من باید از همکاران عزیز و شریفم در زندان اوین دفاع کنم…»

نوری بع دادگاه وعده داد حرف‌هایی خواهد زد که تا الان گفته نشده و رازهایی را خواهد گفت که تا الان به زبان نیامده‌اند: «این حرف‌ها کسانی را خوشحال و کسانی را ناراحت خواهد کرد که من برای آنان که ناراحت می‌شوند کاری نمی‌توانم بکنم. ضرب‌المثل معروفی داریم که چون بی‌ادبانه است نمی‌توانم بگویم اما من در این دادگاه غوغا خواهم کرد و کاری خواهم کرد که پرونده این حرف‌ها پس از ۳۳ سال برای همیشه بسته شود … در این دادگاه به برخی شخصیت‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی توهین شد و خیلی به من سخت گذشت. به من کلی توهین شد. گفتند وحشی و آدمکشم و … درباره دماغ من کلی حرف زدند. الان همه درباره بینی من صحبت می‌کنند و من از کسانی که درباره بینی من صحبت کردند شکایت می‌کنم اما شایسته نبود به کسانی که در این‌جا نیستند جسارت شود. من ناراحتم که در این موارد تذکر دادم البته شما هم به عنوان رئیس دادگاه به وقت مناسب تذکر دادید و برخورد کردید.»

نوری در ادامه از توهین به روح‌الله خمینی، ابراهیم رئیسی، قاسم سلیمانی و اسدالله لاجوردی گفت و تاکید کرد که این توهین‌ها حالش را بد کرده است: «من در طول دفاعیه‌ام از کسانی که این توهین‌ها را کردند صحبت می‌کنم. این دادگاه تنها صحبت‌های مخالفان نظام مقدس جمهوری اسلامی را شنیده و حالا لازم است که حرف‌های «حاج حمید نوری» هم شنیده شود.»

او صحبت‌ها و شهادت‌های افراد در دادگاه را دروغ خواند و گفت که به دفاع او از خودش کمک کرده‌اند. نوری گفت که به وکیلانش گفته‌ است نگران نباشند چون ایرانی‌ها در دروغ گفتن از هم سبقت می‌گیرند.

حمید نوری: قسمت اعظم دفاع نوری در این دادگاه در طول چهار ماه گذشته اتفاق افتاد. با سئوال‌‌هایی که دادستان‌ها، وکیلان و شخص شما‌(قاضی) پرسیدید خیلی چیزها مشخص شد و در همه این‌ها یک نفر کمکم کرد که برای این‌که ذهن‌تان درگیر نشود زود می‌گویم آن یک نفر که بود: خدا!

نوری در ادامه اجلاس دادگاه گفت: «الان دفاعیه من شروع می‌شود که حمید نوری تو که هستی؟ البته دادستان‌ها مواردی را گفتند و در پرونده‌ها هم هست اما حالا خوب است که حمید نوری را از زبان حمید نوری بشنوید. چه‌قدر من خوشحالم که بعد از ۳۳ سال صحبت می‌کنم من حمید نوری هستم. ۶۱ ساله، ایرانی، شیعه. متولد بهترین سال ایرانی: اردیبهشت. یک پسر و یک دختر دارم. … اسم همسرم اکرم است؛ ناراحت نشود … همه زندگی من بهار است. بهار دخترِ دختر من است …»

نوری در ادامه دیگر اعضای خانواده‌اش را معرفی کرد و گفت که خانواده‌ای هفت نفری دارد.‌(با نوه‌هایش) حمید نوری در ادامه به کشته شدن برادرش محمدرضا‌(بیژن) در جنگ ایران و عراق اشاره و سازمان مجاهدین خلق را متهم کرد که در زمان جنگ به عراق اطلاعات می‌داده: «در این خصوص مفصل صحبت خواهم کرد.»

تنفس…

پس از پایان تنفس، نوری به ادامه روایت خود از روزهای اول انقلاب و جنگ پرداخت و گفت که سربازی‌اش را پیش پیش از آغاز جنگ در کردستان آغاز کرده است و وقتی در سنندج بوده، جنگ شروع شده است. او مدعی شد که پس از انقلاب، «گروهک‌های ضد‌انقلاب» به مردم کردستان حمله می‌کرده‌اند.

حمید نوری روایتی حکومتی از وقایع کردستان ارائه کرد و گفت که پس از پایان سربازی‌اش در خرداد ۶۱، دو ماه اضافه در منطقه مانده تا با «گروهک‌ها» و رژیم بعث صدام مبارزه کند.

حمید نوری در ادامه گفت که پس از برگشتن از سربازی برای استخدام شدن در «دادستانی انقلاب اسلامی تهران» درخواست داده اما پیش از استخدام به جبهه رفته و در عملیات «والفجر یک» شرکت داشته است: «بعد که برگشتم گفتند که گزینش با استخدام شما موافقت کرده و من ۱۸ اسفند ۱۳۶۱ به استخدام دادستانی انقلاب اسلامی تهران درآمدم. آن زمان خیلی بچه بودم و هنوز ریش درنیاورده بودم. مدام ریشم را تیغ می‌کشیدم تا ریش دربیاورم. … همان روز اول من را فرستادند به بند و گفتند نگهبان باش. من را آموزش می‌دادند. من رفتم به بند یک آموزشگاه زندان اوین و نگهبان شدم. گفتند که اگر خواستی یک اسم هم برای خودت انتخاب کن! من گفتم حضرت عباس را خیلی دوست دارم. به من بگویید عباس. خلاصه رفتم توی یک بند بسته که ۱۳ اتاق داشت. این‌جا شاکی‌ها اطلاعات غلط دادند. ۳۰۰ زندانی آن‌جا بود و من اسامی تک‌تک افراد را حفظ بودم … اولین اتاق آموزشگاه اتاق ۲۳ بود و از ۲۳ تا ۲۹ سمت راست بودند. بعد در سمت چپ اتاق ۳۰ و اتاق آخر. این دو اتاق بهداری بودند … من این‌ها را به دلیل می‌گویم و با پرونده در ارتباط است، فقط حوصله می‌خواهد.»

حمید نوری در ادامه جزییات دیگری از بند ارائه کرد و گفت: «… در بند که ما کار می‌کردیم به ما می‌گفتند نگهبان بند. بگذارید من الفاظ دقیقش را بگویم. هم بند می‌گفتند هم سالن اما هیچ‌کس نمی‌گفت بند، همه می‌گفتند سالن. شش سالن بود، سه تا این‌طرف و سه تا آن‌طرف. کلش را می‌گفتند بند. اما در زندان به نگهبان‌ها می‌گفتند پاسدار که یک احترامی داشت. هیچ‌کس نمی‌گفت نگهبان. همه می‌گفتند پاسدار اما این پاسدار با آن پاسدار انقلاب اسلامی فرق می‌کند. هیچ‌کس تا به حال این اطلاعات دقیق را نداده. پس این پاسدارهای زندان با پاسدارهای سپاه انقلاب اسلامی فرق می‌کند. کار من چه بود؟ من نگهبان همین سالن بودم…و با همه زندانیان دوست و رفیق بودم.»

حمید نوری در ادامه جزییات بیش‌تری از برنامه کارش در زندان اوین ارائه کرد و گفت داستان‌های جالبی از این دوره کارش دارد که تعریف کند: «خدا کند کسی از من در این مورد سئوال کند تا من بتوانم صحبت‌های جالب و قشنگم را مطرح کنم. من سال ۶۲ پاسدار آموزشگاه یک بودم اما در کتاب سازمان آمده که من نگهبان سالن پنج بودم. رییس ما در بند آموزشگاه، محمدحسین حسین‌زاده موحد بود که شنیدم سال گذشته فوت کرد. روحش شاد! … بعد من حدود تابستان سال ۱۳۶۳ به قسمت حسابداری و امور مالی زندان اوین رفتم. هیچ‌چیزی از حسابداری نمی‌دانستم اما آدم فوق‌العاده باهوشی بودم. ظرف یک سال به یک حسابدار خبره تبدیل شدم. حدود یک سال و خرده‌ای آن‌جا بودم. بعد جایم در سال ۶۳ عوض شد.‌ همین سال ازدواج کردم با همین خانمی که این‌جا نشسته. من رفتم به دادیاری زندان. هیچ‌کس هنوز درباره دادیاری زندان دقیق توضیح نداده و من مجبورم دقیق توضیح بدهم تا همه مطلع شوند: یک بخشی هست در زندان اوین و همه زندان‌ها به نام دادیاری. در این دادیاری یک قاضی مستقر است که به او می‌گویند قاضی ناظر زندان. دادیار‌(قاضی) زندان اوین در آن زمان حسن حداد بود با نام واقعی حسن زارع دهنوی. شانس من در این دو سال که من اینجا بودم او هم در اثر کرونا فوت کرد. روحش شاد! رییس من در بخش مالی را یادم رفت اسمش را بگویم: حاج آقا جواهریان که او هم فوت کرده است … اما کار دادیاری زندان چه بود؟ رسیدگی به امور زندانیانی که محکوم شده‌اند. در زندان دو جور زندانی بود، کسانی که محکوم شده بودند و کسانی که محکوم نشده بودند. دادیاری فقط به امور زندانیان محکوم شده مثل امور مالی، مرخصی، وکالت‌نامه برای خانواده و … رسیدگی می‌کرد. همین‌طور به شکایت احتمالی زندانی از توهین یک پاسدار یا خدای‌نکرده کتک خوردنش. … ما آن‌جا ۱۰ نفر بودیم، رییس ما آقای حداد تقسیم کار کرده بود و هر کاری را که برای من می‌نوشت به بهترین شکل انجام می‌دادم. خیلی خوش‌‌رو و خوش‌برخورد بود، خیلی خوش‌تیپ بودم و کارها را به بهترین شکل انجام می‌دادم. در زندان اوین هم خانم‌ها زندانی بودند و هم آقایان. معمولا نامه‌های خانم‌ها را به من می‌دادند برای رسیدگی. یادم رفت بگویم که من این‌جا در دادیاری گفتم به من بگویید عباسی…»

حمید نوری در ادامه گفت گرچه باید تا ساعت چهار کار می‌کرده اما همسرش شاهد است که هیچ‌وقت زودتر از ساعت هفت شب به خانه برنگشته. ا‌و هم‌چنین گفت که اطلاق دادیار به کارمندان دادیاری ممکن نبوده و اگر کسی این کار را می‌کرده‌، توبیخ می‌شده. حمید نوری در ادامه گفت که در سال ۷۰ استعفا داده و یک کارخانه شن و ماسه زده. او گفت که پدرش را در ۴۵ سالگی از دست داده و سه خواهر کوچک داشته که باید خرج آنان را هم می‌داده: «رییس من با استعفای من موافقت نکرد چون من کارهایم را خیلی خوب انجام می‌دادم. گفت بیا دو روز در هفته کارهای خودت را بکن. من با زندانی‌ها خیلی انس گرفته بودم و همه من را دوست داشتند. رییس من در این وقت حاج‌آقای شیخ‌پور بود که امیدوارم از دست من ناراحت نشود.‌(از این‌که اسمش را گفته) او در ادامه گفت: «البته من در سال ۶۹ استعفا دادم و آن زمان رییس من حاج آقا ناصریان‌(محمد مقیسه) بود.»

حمید نوری در ادامه گفت که کارهایش را به خوبی و درستی انجام می‌داده و در یک نوروز ۵۰۰ زندانی را با اجازه و امضای نهایی رییس‌اش به مرخصی فرستاده است: «من هزاران زندانی را به مرخصی فرستادم و در طول زمان کار من نه کسی فرار کرد نه کسی غیبت کرد. از زندانی‌هایی که از من مکرر مرخصی گرفتند الان در همین سالن هست. حمید عباسی بشکند دستت که نمک ندارد.»

حمید نوری در ادامه گفت: «البته من وظیفه‌ام را انجام می‌دادم. در نهایت در سال ۷۲، ۷۳ کلا از کار زندان جدا شدم. بعد وضعم خیلی خوب شد. هر شب با یک کیف سامسونت پر از پول به خانه برمی‌گشتم. دخترم که نمی‌دانست آن پول‌ها اسکناس است می‌گفت که اَه! بابا باز با این کاغذها آمد. من هر سه خواهرم را به خانه بخت فرستادم و در کار خیر پیش‌قدم بودم …»

او خود را فردی خوش‌مشرب معرفی کرد و گفت که بر همین اساس پس از آزادی با هیات رییسه دادگاه در ارتباط خواهد بود.

او خواست به توضیح درباره دلیل حضورش در سوئد بپردازد که رییس دادگاه از ا‌و خواست روایتش را در جلسه بعدازظهر و پس از صرف ناهار ادامه دهد. حمید نوری در پاسخ گفت: «رییس ما شمایید!» دادگاه برای صرف ناهار تعطیل شد.

وقت ناهار

در جلسه عصر دادگاه، حمید نوری درباره سفر به سوئد و بازداشتش در این کشور توضیح داد و هم‌چنین از روند بازجویی‌ها انتقاد کرد.

او گفت به خاطر ارتباطاتی که داشته است با خانواده محترمی آشنا شد که پدر این خانواده به گفته او فوت کرده و مادر فوق‌العاده متدینی داشتند و چهار دختر این خانواده او را حاجی یا پدر صدا می‌کردند.

حمید نوری از «هیرش صادقی» نام برد که با یکی از این دختران ازدواج کرده و بعد از طریق ارتباط گرفتن با ایرج مصداقی باعث بازداشت او در سوئد شدند.

او گفت که اصلا یک درصد هم فکر این اتفاق را نمی‌کرد.

نوری مدعی شد که «دادگاه‌های ایران جدا از دادگاه‌های سوئد هستند. آن‌جا می‌گویند حرف بزن، این‌جا می‌گویند حرف نزن. من به سبک ایران جواب می‌دادم و تا سه ماه به من توضیح ندادند که تو می‌توانی سکوت کنی و حرف نزنی. آئین دادرسی خود سیستم قضایی سوئد را درباره من رعایت نکردند.»

به گفته او، «پلیس سوئد عادلانه بازجویی نکرد.» او در عین حال اسامی ۱۴ پلیسی که از او بازجویی کرده‌اند را در دادگاه خواند و از آن‌ها تشکر کرد.

او هم‌چنین گفت که قوانین سوئد در مورد بازجویی برای او اجرا نشده است و بازجوها او را راهنمایی‌ نکردند که نباید «برخی نام‌ها» را بگوید.

او در بخش دیگری از دفاعیات خود با اشاره به «ترورهای دهه ۶۰»، سازمان مجاهدین خلق را با «داعش» مقایسه کرد و گفت که «داعش فرزند نامشروع همین سازمان است.»

این اظهارات با اعتراض وکیل سازمان مجاهدین خلق مواجه شد و قاضی دادگاه هم به نوری تذکر داد که توهین نکند و کلامی نگوید که برای طرف مقابل، اهانت باشد.

قاضی هم‌چنین از حمید نوری که سازمان مجاهدین خلق را «گروهک منافقین» خطاب می‌کرد، خواست که از اسم خود سازمان مجاهدین استفاده کند.

لازم به یادآوری است که دادستان حمید نوری را برای شکنجه، رفتار غیرانسانی، و اعدام زندانیان در رابطه با زندانیان مجاهد، به ارتکاب جنایت جنگی در نقض ماده ۱۴۷ کنوانسیون چهارم ژنو و نقض شدید ماده مشترک سه آن، متهم کرده است. در مورد زندانیان احزاب چپ نیز نوری متهم به مشارکت در قتل عمد شده است. دادستان میزان مسئولیت نوری را همراهی و مشارکت با متهمان دیگر در جریان یک دادرسی غیرعادلانه و اجرای احکام اعدام صادر شده از سوی هیات مرگ تعیین کرده است.

کیفرخواست دادستانی سوئد شامل اسامی ۱۱۰ نفر از زندانیان مجاهد و ۲۶ نفر از زندانیان وابسته به احزاب چپ است که در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شده‌اند. هم‌چنین اسامی ۲۳ زندانی طرفدار مجاهدین در آن دیده می‌شود که از این کشتار جان سالم بدر برده‌اند و به‌عنوان شاکی در این پرونده شرکت دارند. اسامی ۶ تن از اعضای خانواده‌های اعدام‌شدگان مجاهد و ۷ تن از اعضای خانواده‌های اعدام‌شدگان نیروهای چپ نیز به‌عنوان شاکی در کیفرخواست آمده است.

در بخش دیگری از این کیفرخواست اسامی افرادی وجود دارد که به‌عنوان شاهد درباره مشاهدات خود از مشارکت حمید نوری در شکنجه و اعدام زندانیانی که اسامی آن‌ها در کیفرخواست آمده شهادت خواهند داد. شهادت‌های شاهدان موجود در کیفرخواست نشان می‌دهد که حمید نوری از افراد اصلی در زندان گوهردشت بوده که کار نظارت بر انتخاب زندانیان و هدایت‌شان به راهرو و هیات مرگ و بعد مشارکت در اعدام آن‌ها را برعهده داشته است.

هم‌چنین در کیفرخواست اسامی هفت کارشناس دیده می‌شود که به‌طور تخصصی شهادت می‌دهند. یکی از وظایف آن‌ها این است که مشخص کنند که آیا درگیری مجاهدین و حکومت ایران درگیری نظامی داخلی بوده یا بین‌المللی. آن‌ها درباره فتوا یا حکم آیت‌الله خمینی هم نظر خواهند داد.

برخی از آن‌ها به این سئوال پاسخ می‌دهند که آیا زندانیان سازمان مجاهدین تحت حمایت کنوانسیون چهارم ژنو و برخی ملحقات آن قرار می‌گرفته‌اند یا خیر. از ۳۶ شاکی پرونده ۳۲ نفر را وکلای تسخیری‌(یوران یارمالشون، بنگت هسلبری، گیتا هدینگ) و ۴ تن را یک وکیل خصوصی‌(کنت لویس) نمایندگی میکند.

دانیل مارکوس و توماس سودرکویست دو وکیل دادگستری مدافع حمید نوری در این دادگاه هستند.

از ۳۶ شاکی پرونده، تاکنون ۳۵ تن در دادگاه علیه او شهادت داده‌اند. شاکیان از جان بدربردگان اعدام های تابستان ۶۷ گرفته یا از اعضاء خانواده جان‌باختگان هستند.

این نخستین باری است که یکی از اعضاء هیات مرگ کشتارهای سال ۱۳۶۷ در خارج از مرزهای ایران بازداشت و دادگاهی شده است.

هیات قضات از ۶ نفر تشکیل شده که دو تن از آن‌ها حقوق دان و بقیه شهروندان عادی هستند. ۳۵ شاکی که توسط ۴ وکیل مشاور نمایندگی می‌شوند در کنار دو دادستان یک طرف این دعوی هستند. متهم نیز توسط دو وکیل مدافع نمایندگی میشود.

این پرونده طبق اصل صلاحیت قضایی جهانی در سوئد گشوده شده است. اصل صلاحیت قضایی جهانی به دادگاه‌های داخلی کشورها اجازه می‌دهد که بدون توجه به این‌که جرم در چه کشوری رخ داده و بدون در نظر گرفتن ملیت مظنون و قربانی، مظنون را در دادگاه‌های داخلی تحت پیگرد قرار بدهند.

تا کنون پنج پرونده مشابه پرونده نوری که شاکیان متعددی داشته‌اند در دادگاه‌های سوئد مورد پیگرد قرار گرفته‌اند.

متهمین از کشورهای بالکان و روواندا بوده‌اند. در یک مورد متهم حکم ۸ سال زندان گرفته است و از چهار موردی که متهمین حکم حبس ابد گرفته‌اند یک مورد در دادگاه فرجام لغو شده است. پنج پرونده دیگر نیز که شاکی خصوصی نداشته‌اند مربوط به جنایات جنگی در عراق و سوریه بوده‌اند.

در قوانین کیفری سوئد حد اکثر مجازات برای جنایت جنگی فاحش و قتل عمد حبس ابد است.

ابراهیم رئیسی در یک کنفرانس خبری پس از انتخابش به عنوان رییس جمهور جدید جمهوری اسلامی ایران با کمال وقاحت گفته بود که بایت این اعدام «باید تشویق» هم بشود.

نوری از اتهامات مطرح شده علیه ابراهیم رئیسی انتقاد کرده و گفته او «منتخب ملت ایران است.»

نوری گفت که در طول جلسات دادگاه تاکنون به اسدالله لاجوردی «دادستان عزیز ایران توهین شد.»

روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، در تابستان سال ۶۷ فتوای اعدام بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق و گروه‌های سیاسی چپ را صادر کرد. به گفته خانواده‌های قربانیان، زندانیانی که در جلسات بسیار کوتاه دادگاه به اسلام و جمهوری اسلامی اعلام وفاداری نکردند، اعدام شدند.

رقم دقیق اعدام‌ها به‌طور دقیق مشخص نشده، ولی برخی سازمان‌های‌ مختلف سیاسی و مدافع حقوق بشر رقم آن را پنج تا سی هزار نفر اعلام کرده‌اند.

*********

چهل و یکمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز پنج‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۸ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، با شهادت حسن اشرافیان برگزار شد.

دادگاه روز پنج‌شنبه ۲۷ آبان، هفتمین و آخرین جلسه از هفت جلسه‌ای است که در این کشور برگزار شد.

حسن اشرفیان، عضو سازمان مجاهدین خلق، در آخرین جلسه محاکمه حمید نوری در آلبانی به‌عنوان شاکی و شاهد گفت بیش از ۳۰ کیسه حاوی جسد زندانیان را دیده است که با کامیون از زندان خارج کرده‌اند.

حسن اشرفیان گفت حمید عباسی(نوری) به زندانیانی که از اعدام‌ها جان به در برده بودند گفته که «اگر ما می‌خواستیم فتوای امام را کامل اجرا کنیم، می‌بایست نصف مردم ایران را دستگیر و اعدام می‌کردیم.»

حسن اشرفیان در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که دی ۱۳۶۱ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و سال ۱۳۶۴ به زندان گوهردشت منتقل شد. او افزود بهمن ۱۳۶۷ به زندان اوین منتقل و آذر ۱۳۷۱ آزاد شد.

وی گفت که روز هشتم مرداد دو فرغون پر از طناب‌های ضخیم دید: «داود لشکری را دیدم مسلح بود و لباس نظامی تنش بود. چند نفر لباس شخصی همراه او بودند و دو زندانی افغان که لباس زندان داشتند مشغول حمل دو فرغون بودند که پر از طناب‌های ضخیم بود.»

حسن اشرفیان درباره برخوردهایی که با حمید نوری داشت توضیح داد و گفت که چندین بار او را در زندان گوهردشت دیده است. اشرفیان گفت که آخرین بار حمید نوری را در آبان ۱۳۶۷ و بعد از اعدام‌ها دید.

به گفته اشرفیان، حمید نوری معمولا لباس فرم زندان به تن داشت که یک لباس خاکی و سبز بود اما چند بار هم او را با لباس عادی و شخصی دیده بود.

حسن اشرفیان گفت که با انتقال شخصی به نام مرتضوی که از روسای زندان گوهردشت بود، ناصریان با حفظ سمت دادیاری، مسئولیت زندان گوهردشت را نیز بر عهده گرفت. او گفت از همان ابتدا حمید نوری معاون ناصریان و لشکری مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بودند.

حسن اشرفیان روز دهم مرداد با برائت از سازمان مجاهدین از اعدام نجات یافت. وی گفت در پایان روز از سلول حدودا چهارده نفره آن‌ها، تنها او و یک نفر دیگر زنده ماندند و بقیه از جمله مسعود دلیری، محسن شیری، شاهرخ رضایی، حمید صفوی، رشید قروی اشتیکی و روشن بلبلیان اعدام شدند.

حسن اشرفیان شهادت داد که در پایان اعدام‌ها از حدود ۲۰۰ زندانی بند سه، مجموعا حدود ۵۲ تن زنده مانده بودند. حدودا پانزده تا بیست نفر از این تعداد در سلول های انفرادی نگه‌داری می شدند. شاهد گفت پس از اعدام ها در اواسط مهرماه بود که ناصریان به همراه نوری و چند پاسدار دیگر به بند آمدند. ناصریان زندانیان را تهدید کرد که نوبت بعد شما را هم می‌کشیم. او گفت: «دیگر آن دورانی که شما در زندان دست به اعتصاب و اعتراض می‌زدید، تمام شده.» شاهد گفت در این دیدار حمید نوری به وسیله حرکات دست و صورت، اظهارات ناصریان را مرتب تایید می‌کرد.

حسن اشرفیان در ۲۷ بهمن ۱۳۶۷ به همراه دیگر زندانیان نجات یافته از اعدام در زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شد. برخورد بعدی و آخرین شاهد با حمید نوری بهار سال ۱۳۷۱ در زندان اوین بود؛ جایی که ناصریان و متهم پرونده، باز هم مسئول دادیاری زندانیان بودند.

در ابتدا قاضی چارچوب ادای شهادت حسن اشرفیان را توضیح داد و سپس دادستان سئوالات خود را از شاهد حسن اشرفیان شروع کرد. 

سئوالات دادستان از حسن اشرفیان:

دادستان: از چه زمانی تا چه زمانی در گوهردشت بودید؟

حسن اشرفیان: من از ۱۱ فروردین ۱۳۶۵ از زندان قزل‌حصار به گوهردشت با تعداد دیگری از زندانیان رفتم و تا بهمن ۱۳۶۸ در گوهردشت بودم.

دادستان: چه زمانی قزل‌حصار بودی؟

حسن اشرفیان: از ۲ آبان سال ۲ تا ۱۱ فرودین ۱۳۶۵ قزل‌حصار بودم.

دادستان: شما کی دستگیر شدید؟

حسن اشرفیان: ۱۴ دی ۱۳۶۱.

دادستان: از سال۶ل تا وقتی قزل‌حصار بیایید در زندان دیگری بودید؟

حسن اشرفیان: ۸ ماه در زندان اوین بودم و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم.

دادستان: تمام مدتی که شما تحقیقات و زیر بازجویی بودید شما در اوین بودید تا به قزل‌حصار رفتی؟

حسن اشرفیان: بله من مدت ۸ ماه در اوین بودم تا این‌که در آبان ۶۲ به قزل‌حصار رفتم. من ۱۴ دی ۶۱ دستگیر شدم. بعد از بازجویی شکنجه و گرفتن حکم در تاریخ ۲ آبان ۱۳۶۲ به زندان قزل‌حصار کرج منتقل شدم.

دادستان: دلیل دستگیری شما چه بود؟

حسن اشرفیان: دلیل دستگیری همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران.

دادستان: در مقطع زمانی که در گوهردشت بودی در کدام بندها بودی؟

حسن اشرفیان: وقتی به گوهردشت رفتم ما را به سالن ۱۸ یا بند۲ بردند و سال۶۶ ما را به بند ۱۶ بردند. اواخر سال ۶۶ مجددا به بند ۲ بردند. ۱۱ خرداد سال ۶۷ به بند ۳ یعنی سالن ۱۹ منتقل کردند. شهریورماه سال ۶۷ ما را به بند ۱۳منتقل کردند.

اواخر مهرماه یا اوایل آبان بود برای چند روز مرا از بند ۱۳ به انفرادی بردند.

از آن‌جا مرا به همراه تعداد دیگری به بند یک پایین در گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: این‌که صحبت کردی اوایل مهر و اوایل آبان به انفرادی بوده مربوط به چه سالی است؟

حسن اشرفیان: سال ۶۷ و بعد از قتل‌عام‌ها.

اظهارات حسن اشرفیان در رابطه با حمید نوری‌(حمید عباسی):

دادستان: آن زمان روسای زندان چه کسانی بودند؟

حسن اشرفیان: در یک مقطع شخصی به نام مرتضوی بود که بعد از مدتی منتقل شد به زندان اوین. ناصریان که اسم اصلی‌اش محمد مقیسه است بعد از این‌که مرتضوی به زندان اوین منتقل شد شخص ناصریان با حفظ سمت دادیاری زندان مسئولیت زندان گوهردشت را هم داشت. که از همان ابتدا تا آن‌جایی که من اطلاع دارم حمید عباسی یا حمید نوری معاون او بود. داود لشکری هم مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بود.

دادستان: تو اسم سه نفر را آوردی آیا اسم پرسنل دیگری هم بود؟

حسن اشرفیان: پاسدار عرب، پاسدار محمودی یا پاسدار معبودی، پاسدار فرج، پاسدار بیات و تعدادی دیگر از پاسداران که مسئول برخورد در بندها بودند اگر خواستید اسم‌شان را بگویم.

دادستان: حمید عباسی یا حمید نوری که شما گفتید چه تجربه‌ای از ایشان در گوهردشت دارید؟ آیا شخصا او را دیدی و شخصا با او صحبت کردی؟

حسن اشرفیان: شخصا صحبتی نکردم و شخصا برخوردی نداشتم اما در صحبت‌های جمعی او را دیده‌ام.

دادستان: چند بار با حمید عباسی صحبت کردی یا برخورد داشتی؟

حسن اشرفیان: جداگانه با او برخورد یا صحبتی نداشتم که در اتاقی باشد اما در زمانی که گوهردشت بودم ۵ یا ۶ بار دیده‌ام حمید نوری آمده و به‌صورت جمعی با بچه‌ها صحبت کرده است.

اولین بار بعد از مدتی که به گوهردشت آمدم او به بند آمد و بچه‌ها گفتند این حمید عباسی است.

دادستان: چه واقعه‌یی رخ داده بود و هدفش از آمدن بند چه بود؟

حسن اشرفیان: آن‌ها به‌خاطر امر مثبتی به داخل بند نمی‌آمدند. آن‌ها طبق برنامه خودشان به بندها سرکشی می‌کردند تا از اوضاع زندان و زندانیان مطلع شوند.

دادستان: کی و چگونه متوجه شدی او حمید عباسی است؟

حسن اشرفیان: گفتم که وقتی که من اسامی را از بچه‌ها پرسیدم آن‌ها گفتند این حمید عباسی و نفر دیگر ناصریان و محمد مقیسه است.

دادستان: گفتی ۵ تا ۶ دفعه حمید عباسی به بند شما آمده است؟

حسن اشرفیان: در مقاطع مختلف. البته حمید عباسی همواره با ناصریان بود و همواره با زندانیان در ملاقات زندانیان با ناصریان بود و موضوع اداری بچه‌ها با او و ناصریان بود.

دادستان: غیر از این دفعات کدام دفعه‌ها عباسی به بند شما آمد؟

حسن اشرفیان: دفعه دوم موردی بود که در ورزش جمعی برای ما پیش آمد. ناصریان و عباسی مانع می‌شدند. سال۶۶ و مشخصا تیرماه سال ۶۶ بود که ما در هواخوری زندان ورزش می‌کردیم. در حین ورزش ۲۰ تا ۳۰ پاسدار داخل حیات ریختند و مانع ورزش ما شدند.

در آن‌جا ما را با کابل، چوب و میله آهنی زدند چشم‌بند زدند و وارد ساختمان اصلی کردند. بعد بردند طبقه ۲ یک سالن کوچکی بود که بین زندانیان معروف به اتاق گاز بود. به این دلیل هم که ورزش کرده بودیم و عرق کرده بودیم ما را به این‌جا بردند و همه ورودی‌های هوا را بستند.

چند دقیقه که آن‌جا بودیم به‌خاطر حرارت بدن‌مان و بسته بودن راه هوا بد بود. آن‌ها با گونی فضای پایین زیر در را بسته بودند تا هوا نیاید یکی دو ساعت بعد همه حالت خفگی داشتند که یکی از بچه‌ها به نام کامبیز استواری با مشت محکم به در زد تا در را باز کنند.

دادستان: این ماجرا چه زمانی است و نقش حمید عباسی چه بود؟

حسن اشرفیان: تیرماه ۶۶ بود آن‌ها کامبیز را بردند و زدند. بعد آن‌ها آمدند یک تونل از پاسداران تشکیل شد که فرمانده آن‌ها پاسداری به نام محمودی یا معبودی بود. بعد ما که چشم‌بند داشتیم ما را در عبور از این تونل می‌زدند. من چندبار صدای حمید عباسی را شنیدم که می‌گفت منافق‌ها را بزنید تا دیگر از این کارها نکنند.

دادستان: تو می‌گویی صدایش را می‌شناختی مگر چندبار قبل از تیر ۶۶ او را دیده‌ای؟

حسن اشرفیان: قبل از این واقعه من چندبار صدای او را شنیدم از جمله وقتی وارد بند می‌شد صدایش می‌آمد. من از سال ۶۵ که او را دیده بودم تا سال ۶۶ چندبار او را دیده یا صدایش را شنیده بودم بنابراین با صدایش آشنایی داشتم.

دادستان: گفتید بعد از قتل‌عام بهمن ۶۷ همه را از بند بردند. سئوالم این است بعد از این واقعه که شما می‌گویید قتل‌عام، باز هم حمید عباسی را دیده‌ای؟

حسن اشرفیان: بله.

دادستان: واقعه‌هایی که در آن موارد که او را دیده‌ای تعریف کن؟

حسن اشرفیان: در شهریور سال ۶۷ تعداد ۵۳ نفر در بند ۳ باقی مانده بودیم. تعداد زندانیان قبل از قتل‌عام حدود ۲۰۰ نفر بود. از این ۲۰۰ نفر ۷ یا ۶ نفر اتهام غیر از مجاهدین خلق داشتند اما ۱۹۰ اتهام هواداری مجاهدین خلق داشتند. از این ۲۰۰ نفر ۵۳ نفر باقی مانده بودند.

در شهریورماه آمدند ما را چشم‌بند زدند و بردند بند ۱۳ یعنی تمام زندانیانی که از قتل‌عام زنده ماندند آوردند در این بند و تعداد کمی را هم به بند پایین بردند. یعنی هر کسی که از قتل‌عام زنده ماندند آوردند بند ۱۳.

حوالی ۱۲ یا ۱۳ مهرماه بود عباسی به همراه ناصریان و چند پاسدار به این بند آمدند. ناصریان شروع کرد طبق روال معمول خودش تهدید کردن ما. از جمله گفت همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعدا می‌کشیم طی این دورانی که شما دست به اعتصاب و اعتراض می‌زدید تمام شده فکر نکنید دست ما بسته است و هر زمان که بخواهیم می‌توانیم شما را مثل بقیه اعدام کنیم.

حمید نوری‌(عباسی) گفت: بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید

دادستان: حمید عباسی چه کار کرد؟

حسن اشرفیان: حمید عباسی هم همراه او بود و حرف‌های او را با سر تایید می‌کرد.

دادستان: چشم‌بند داشتی یا نه؟

حسن اشرفیان: نه همه افراد بدون چشم‌بند بودند.

دادستان: آخرین باری که حمید عباسی را در گوهردشت دیدید کجا دیدید؟

حسن اشرفیان: در آبان ماه ۶۷ فکر می‌کنم مرا به سلول انفرادی منتقل کردند اما نمی‌دانم کدام سلول بود. بعد مرا از انفرادی به بند یک پایین آوردند که به آن بند جهاد می‌گفتند. حدود ۷۰ نفر بودیم که در پروسه قتل‌عام آن‌ها را منتقل کردند. این‌جا چندین سلول بود. اواخر آبان ماه بود عباسی به اتفاق تعداد دیگری به قسمتی که ما بودیم آمدند.

ما مشکلات بند از جمله آب گرم و مسایل صنفی و بهداشتی را مطرح کردیم. حمید عباسی جوابی که ما داد و به جای این‌که مشکلات ما را حل کند گفت سریع بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر می‌خواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را به‌طور کامل اجرا کنیم می‌بایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام می‌کردیم.

دادستان: من می‌خواهیم بدانم در این موقعیت شما چشم‌بند داشتید؟

حسن اشرفیان‌: نه.

دادستان: این آخرین باری بود که او را دیدی؟

حسن اشرفیان: در زندان گوهردشت دیگر برخوردی نداشتم. در بهمن‌ماه ۶۷ ما را به اوین بردند که در آن‌جا ناصریان و محمد عباسی منصب دادیاری داشتند.

دادستان: آیا شما حمید عباسی را در زندان اوین دیدید؟

حسن اشرفیان: در فروردین یا اردیبهشت او را دیده‌ام.

 …

دادستان: آیا مشاهدات دیگری در ماه مرداد که ربطی به اعدام‌ها داشته باشد کوتاه بگویید.

حسن اشرفیان: شب ۱۲ مرداد در همین اتاق حسینیه که قدم می‌زدیم صدای خفیف ماشینی توجه مرا جلب کرد بلافاصله خود را به پنجره‌ها رساندیم چون آن موقع ۵ نفر بودیم. ما صدای خفیف ماشین را شنیدیم که دیدیم دو ماشین کامیون در جاده هستند که یکی این سمت جاده یک سمت دیگر جاده بود و یکی از ماشین‌ها خاموش بود. آن‌که سمت ما در جاده بود روشن بود و چراغ قرمز آن را می‌دیدم. این‌جا که من نگاه کردم در یکی از کامیون‌ها کیسه‌های جنازه دیدم چون روشن بود می‌شد داخلش را دید. چند پاسدار بودند و یکی از این پاسدارها رفته بود بالا می‌خواست چادر این کامیون روی آن بکشند که بیرون آن را نبینند.

دادستان: شما می‌گویید آن موقع شما دو کامیون می‌بینید سئوال مشخص این است که آیا شما در هر دو این‌ها جسد دیدید؟

حسن اشرفیان: نخیر آن‌که به ما نزدیک بود در آن کامیون دیدم.

دادستان: کل این کیسه‌ها چه رنگی بود؟

حسن اشرفیان: رنگ روشن بود می‌شد داخل را دید حاشیه‌اش تیره بود.

دادستان: می‌توانید تخمین بزنید که در این کامیون چند تا جسد بار زده بودند.

حسن اشرفیان: به‌نظرم حداقل ۳۰ نفر بود.

دادستان: می‌خواهم بدانم این کامیون چی شد؟

حسن اشرفیان: بله پاسداری که بالا بود کلاه لبه‌دار هم داشت چادر کامیون را کشید به سمت این طرف حرکت کرد. آن کامیون دوم که آن‌جا بود بعد از این‌که اولی رفت به سمت سوله که قتل‌عام می‌کردند رفت.

دادستان: شما این مشاهدات را در مصاحبه برای سازمانی یا تشکیلاتی تعریف کرده بودید؟

حسن اشرفیان: ۵-۶ سال پیش به‌طور خلاصه برای خانم عاصمه جهانگیر که مسئول حقوق‌بشری بودند و فوت کردند گفتم.

دادستان: فقط عکسی از زمان دستگیری حمید نوری دیدید؟

حسن اشرفیان: بله در اینترنت فکر کنم سال ۲۰۱۵ دیدم.

دادستان: آیا همین شخص است نگاه کنید. تصویر حمید نوری را نگاه کنید.

حسن اشرفیان: بله بله بله بینی ایشان که ما می‌گوییم بینی عقابی است شاخص است و موهایش.

سئوالات وکیل متهم حمید نوری از حسن اشرفیان:

وکیل متهم: در بازپرسی که ۱۵ نوامبر ۲۰۲۰ پلیس از شما بازپرسی کرد گویا یک کاغذی داشتی؟

حسن اشرفیان: بله من آن‌جا هم گفتم ما شاهد این جنایت‌ها بودیم برای خودم بخش‌هایی نوشته بودم. برای این‌که حرف‌هایم دقیق باشد.

یک جنایتی در ایران اتفاق افتاده من می‌خواهم دقیق بگویم من بنا به وظیفه‌ام، بنا به وظیفه مجاهدیم که نسبت به این شهدا داشتم باید می‌نوشتم.

وکیل متهم: در مورد برخورد دوم تیر ۶۶ و ورزش گروهی من ادعا می‌کنم که تو در مورد این اتفاق برای پلیس تعریف نکردی.

حسن اشرفیان: بله خیلی وقایع یادم نبود خیلی وقایع بود که نگفتم وگرنه یک کتاب می‌شد.

وکیل نوری: یادت می‌آید در مورد دفعه دوم که عباسی را دیدی به پلیس چی گفتی؟

حسن اشرفیان: من موارد برجسته‌تر را آن‌جا گفتم چون پلیس می‌گفت وقت نیست.

***

روز پنج‌شنبه هم‌زمان با ادامه دادگاه نوری در آلبانی، شصت و هشتمین قطع‌نامه سازمان ملل در محکومیت نقض حقوق ‌بشر در ایران تصویب شد.

به‌دنبال تصویب شصت و هشتمین قطع‌نامه کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل درباره نقض وحشیانه و سیستماتیک حقوق‌بشر در ایران، سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل گفت: این قطع‌نامه مغرضانه و غیرسازنده و یک حرکت سیاسی غیرصادقانه و غیرقابل دفاع است.

ارشادی در ادامه گفت: این قطع‌نامه مملو از خطاهای موضوعی بوده نشان‌دهنده تحریف گزینشی و سیاسی واقعیت های موجود و نمایانگر سیاست خصمانه و تعمدی تحریک دیگران به ایران هراسی است.

قطع‌نامه کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل که روز چهارشنبه ۲۶ آبان به تصویب رسید، از «تعداد زیاد هشدار دهنده اعمال و اجرای مجازات اعدام»، «استفاده گسترده و سیستماتیک از دستگیری‌ها و بازداشت‌های خودسرانه»، «محروم کردن عمدی دسترسی زندانیان به درمان و تجهیزات پزشکی کافی»، «اعمال وحشتناکی که توسط زندانبانان زندان اوین انجام شده»، «آزار و اذیت، ارعاب، از جمله آدم‌ربایی، دستگیری و اعدام، مخالفان سیاسی، مدافعان حقوق بشر» و «دستگیری و بازداشت خودسرانه و شکنجه و سایر رفتارها یا مجازات‌های ظالمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز با تظاهر کنندگان»، «استفاده از شکنجه برای گرفتن اعتراف، و موارد مرگ مشکوک در زندان» ابراز نگرانی می‌کند.

قطع‌نامه با «با تاکید بر اهمیت تحقیقات معتبر، مستقل و بی‌طرفانه در پاسخ به همه موارد نقض جدی حقوق‌بشر، از جمله ناپدید شدن اجباری، اعدام‌های فراقانونی و از بین بردن شواهد مربوط به این تخلفات»، خواهان پایان دادن به «معافیت از مجازات برای چنین تخلفاتی» می‌گردد.

گزارش دبیرکل سازمان ملل به اجلاس جاری مجمع عمومی تصریح می‌کند: «اقدامات گزارش‌شده‌ای وجود دارد برای تخریب عامدانه آثار اعدام های دسته‌ جمعی زندانیان سیاسی مخالف در آن زمان‌(۱۳۶۷) و هم‌چنین آزار و اذیت و مورد پیگرد جنایی قرار دادن خانواده‌های آن قربانیان که خواهان مشخص شدن حقیقت و پیگرد قانونی‌(این جنایات) هستند.

حسن اشرفیان چهار سال بعد از اعدام‌ها در ۳۰ آذر ۱۳۷۱ از زندان اوین آزاد شد. وی بعدها به سازمان مجاهدین خلق پیوست و هم اکنون در اردوگاه اشرف سه در آلبانی مستقر است.

اعضای دادگاه بعد از جلسه روز پنج‌شنبه، از آلبانی به استکهلم بازخواهند گشت. جلسات بعدی دادگاه روز سه‌شنبه هفته آینده دوم آذرماه در استکهلم از سر گرفته خواهد شد.

اینک پس از چهل و یک جلسه شهادت شاهدان و شاکیان، نوبت حمید نوری است تا در جایگاه متهم از خود دفاع کند.

طبق برنامه قبلی، حمید نوری در جلسات چهل و سوم تا چهل و ششم دادگاه به دفاع از خود خواهد پرداخت. اتهامات علیه او ارتکاب جنایت جنگی و قتل عمد زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ است.

******

سی و نهمین و چهلمین جلسات دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۶ نوامبر ۲۰۲۱  و هم‎چنین روز چهارشنبه  آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، با شهادت محمود رویایی و حسین فارسی برگزار شد.َ

در پنجمین دادگاه حمید نوری در کشور آلبانی، روز سه‌شنبه ۲۵ آبان، محمود رویایی، عضو سازمان مجاهدین خلق، به عنوان شاکی حضور داشت. وی از مواجهه‌اش با مصطفی پورمحمدی و مرتضی اشراقی در هیات مرگ سخن گفت.

مصطفی پورمحمدی در دولت محمود احمدی‌نژاد به وزارت کشور و سپس ریاست سازمان بازرسی کل کشور رسیده بود و در دولت اول حسن روحانی، وزیر دادگستری شد و اکنون مشاور رییس قوه قضاییه و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز است.

محمود رویایی گفت که در اتاق هیات مرگ، مصطفی پورمحمدی، متنی به دست او داده و خواسته است که عینا بنویسد: «متنی بدخط که نوشته بود انفجار دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم.»

به گفته وکیل مشاورش، محمود در سال ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین به ۱۰ سال زندان محکوم شده و سال ۱۳۷۰ از زندان آزاد شده ‌ا ست.

وکیل مشاور محمود رویایی در این جلسه از دادگاه که در حال برگزاری است گفت که او اطلاعات دقیقی درباره حمید نوری دارد.

حمید نوری در جلسات دادگاه آلبانی حضور ندارد و وکیل او در این جلسات حاضر است. او به همراه دیگر وکلایش در دادگاه استکهلم حضور دارد و جلسات دادگاه آلبانی را به صورت ویدئویی می‌بیند.

محمود رویایی، عضو سازمان مجاهدین خلق و نویسنده کتاب آفتاب‌کاران که درباره خاطرات او از زندان است در دادگاه حمید نوری گفت که در هیجده‌ سالگی به ده سال زندان محکوم شده بود و ۱۷ فرودین ۱۳۶۵ از زندان قزل‌حصار به زندان گوهردشت منتقل شد.

محمود رویایی در دادگاه گفت که ۵ مرداد ۶۷ از زیر در شنیده که داود لشکری پای تلفن به کسی گفت تخم‌مرغ‌های خراب را جدا کرده‌ایم. او اضافه کرد که «من آن زمان نفهمیدم منظورش از این حرف چیست اما در روزهای بعد متوجه شدم.»

وی گفت که ۱۲ مرداد وقتی در راهروی مرگ نشسته بود حمید عباسی‌(نوری) را دیده که لیست اسامی زندانیان را خواند و آن زندانیان را به پاسدار دیگری سپرد.

محمود رویایی به گفته خود ۱۲ مرداد ۶۷ به اتاق هیات مرگ برده شد: «چند نفر آخوند و غیرآخوند پشت میز نشسته بودند. تقریبا روبه‌روی حسینعلی نیری بودم. دیگر اعضای این هیات را نمی‌شناختم. فکر می‌کردم که (ابراهیم) رئیسی یک پاسدار است چون لباس شخصی به تن داشت و آن زمان که من در اتاق بودم داشت قدم می‌زد.»

‏به گفته وی، حسینعلی نیری در اتاق هیات مرگ، سئوال و جواب می‌کرد اما بقیه اعضا هم در این روند دخالت داشته‌اند: «گفتند که ما آمده‌ایم برای عفو و می‌خواهیم بدانیم آیا حاضری مصاحبه کنی و انزجارنامه بنویسی؟ گفتم اگر مرا آزاد کنید کاری به کار کسی نخواهم داشت. رئیسی که داشت راه می‌رفت با تغیر اشاره کرد که برود بیرون. من چون فکر می‌کردم او پاسدار است اصلا توجهی نکردم. مصطفی پورمحمدی هم گفت که برود بیرون و گفت حالا برای ما شرط می‌گذاری؟ پا شدم که بروم مرتضی اشراقی گفت همین‌ها را که گفتی بنویس. گفتم من که چیزی نگفتم. گفت همین که گفتی اگر آزادت کنیم کاری به کار کسی نخواهی داشت، بنویس.»

محمود رویایی همین جمله را به گفته خود نوشته و ناصریان‌(محمد مقیسه) او را مجددا اتاق هیات مرگ برده است: «شروع کردند به دست انداختن نوشته من. اینکه تو چقدر درس خوانده‌ای و چه‌قدر سواد داری؟ نظرت درباره سازمان کو؟ نوشته‌ای که اگر آزاد بشوی کاری به کار کسی نخواهی داشت. مگر ما گفته‌ایم که تو کاری با کار کسی داری؟»

به گفته محمود رویایی، در اتاق هیات مرگ، مصطفی پورمحمدی، متنی دست او داده و خواسته که عینا بنویسد؛ «متنی بدخط که نوشته بود انفجار دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم. در آخر هم آمده بود که از خمینی تقاضای عفو می‌کنم. گفتم من از انفجار دفتر نخست‌وزیری خبر نداشتم و زندانی بودم. ۷ سال هم از حکمم گذشته و ۳ سال مانده. مصطفی پورمحمدی عصبانی شد و گفت برو بیرون. بلند شدم و اشراقی دنبال من راه افتاد. کاغذ خودم را داد و گفت این را کامل کن.»

او در ادامه دادگاه گفت که نوشته‌اش را چون اعضای هیات مرگ رفته بودند دست یک پاسدار داده و در مدتی که در راهرو نشسته بود حمید عباسی‌(نوری) را مجددا دیده که چند بار لیست اسامی را خواند و زندانی‌ها را برد.

در ادامه جلسه دادگاه، دادستان از محمود رویایی درباره حمید نوری سئوال کرد و او گفت که فروردین ۶۵ وارد گوهردشت شده و چند ماه بعد حمید عباسی(نوری) و ناصریان‌(محمد مقیسه) برای اولین بار وقتی وارد بند آن‌ها شده بدون چشم‌بند دیده است.

محمود رویایی گفت: «از آن زمان چهره حمید عباسی‌(نوری) در ذهن من نقش بست. دادیار و دفتردار ناصریان(محمد مقیسه) بود و همیشه پشت ناصریان(محمد مقیسه) سنگر می‌گرفت و سایه او بود. اما چهره اصلی‌اش را قبل از هیات مرگ، دوازدهم تیر ۱۳۶۶ در اتاق گاز دیدم.»

وی درباره مشخصات ظاهری حمید نوری هم گفت که «​صورت کشیده و قد بلندی نسبت به بقیه پاسدارها داشت. توی راه رفتن محکم نبود و کمی آرام و شل راه می‌رفت. لباس پاسداری نداشت و با یک نگاه حتی از فاصله بیست متری می‌توان تشخیص داد.»

دادستان سپس درباره کتاب آفتاب‌کاران که محمود رویایی نویسنده‌اش است سئوال کرد و گفت که این کتاب در منابع تحقیقات مقدماتی دادستانی آمده است.

در ادامه دادگاه وکیل حمید نوری از محمود رویایی پرسید که آیا در تولید ماکتی که مجاهدین خلق ساخته و تحویل دادگاه داده‌اند نقش داشته است؟

وی پاسخ داد که نقش داشته است.

در ابتدای این جلسه، خلاصه‌ای از سرگذشت ۱۰ سال زندان محمود رویایی توسط دادستان گفته شد. پس از این خلاصه، دادستان پرسش‌هایش را از محمود رویایی آغاز کرد.

سئوالات اولیه دادستان از محمود رویایی:

دادستان: وقتی که دستگیر شدید چند سال داشتید؟

محمود رویایی: ۱۸سال.

دادستان: هوادار مجاهدین بودید؟

محمود رویایی: بله.

دادستان: چه زمانی به گوهردشت آمدید؟

محمود رویایی: ۱۷ فروردین سال ۶۵.

دادستان: در چه بازه زمانی در اوین بودید؟

محمود رویایی: من در زمان دستگیری و بازجویی در اوین بودم و در آذر آن سال به قزل‌حصار رفتم و سال ۶۵ از قزل‌حصار به گوهردشت رفتم.

دادستان: چند مدت در اوین بودید؟

محمود رویایی: هشتم شهریور دستگیر شدم و بعد از سه ماه در آذرماه سال ۶۰ به قزل‌حصار منتقل شدم.

دادستان: اگر حوادثی هست بلافصل که مربوط به قضیه اعدام‌های مرداد دارد می‌توانید تعریف کنید؟

محمود رویایی:

من خیلی کوتاه چند واقعه کوتاه در مورد قتل‌عام سال ۶۷ را بازگو می‌کنم این وقایع نشان می‌دهد اعدام‌ها از قبل طراحی شده بودند. فروردین سال ۶۷ تعدادی از زندانیان کرمانشاه را به گوهردشت آوردند و ما نمی‌دانستیم علت چیست. اما بعدا فهمیدیم این ادامه طرح تفکیک زندانیان است. طرحی که در بهمن سال ۶۶ توسط داوود لشکری، ناصریان و حمید عباسی اجرا شد.

آن زمان بعد از طبقه‌بندی در گوهردشت من از زیر در بند حرف مهمی شنیدم. داوود لشکری در تلفن گفت تفکیک می‌کنیم که من متوجه نشدم اما بعدا متوجه شدم چون مارکسیست‌ها از ما جدا شدند و یک تعدادی هم به بندی به نام بند۱ منتقل شدند.

در اردیبهشت مسعود مقبلی از زندان گوهردشت پیام داد که بازجویش گفته به‌زودی شما زندانیان را تعیین‌تکلیف می‌کنیم و تصفیه در کار است.

از ششم مرداد می‌خواهم شروع کنم در ششم مرداد ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب عده‌ای را ازبند صدا کردند و این افراد را به‌محض این‌که ازبند بردند اتهام‌شان را پرسیدند و زمانی آن‌ها گفتند مجاهدین آن‌ها را به قصد کشت زدند و یکی دو ساعت بعد آن‌ها را مجروح وارد بند کردند و گفتند شنبه دنبال‌تان می‌آییم آن زمان من دربند۳ بودم.

روز هفتم مرداد وقایع مشکوکی در این بند اتفاق افتاد مثلا تلویزیون بند ما را بردند و در انتهای بند محلی بود که ما تلویزیون نگاه می‌کردیم به آن می‌گفتند حسینیه.

روز هشتم مرداد صبح ۱۰ نفر را صدا کردند. دوستان من مسعود کباری، حسین سبحانی، رضا زند، اصغر مسجدی، مهران هویدا، غلامحسین اسکندری، رامین قاسمی، این تعداد را هنگامی که صبح در راهر قدم می‌زدم صدا کردند وبردند.

حوالی ظهر مشغول صحبت با یکی از بچه‌ها بودم یک خبر رسید تعدادی از پنجره تلویزیون به این سوله‌ها‌(روی ماکت نشان می‌دهد) نگاه کردند و ترددات مشکوک دیدند.

یادآوری می‌کنم این صحنه را من ندیدم و شنیدم و این تصور برایم تقویت شد که دارند تعدادی را اعدام می‌کنند.

چون در این محل و اطراف سوله داود لشکری با سلاح، حمید عباسی و ناصریان دیده شدند و قبل از این هم یک فرغون طناب دار دیده شد و مهم‌تر از این‌که شعار مرگ بر منافق از این سوله شنیده شد.

این مجموعه خاطره تلخ روزهای ۶۰ را در ذهن‌ها زنده کرد زمانی که هرشب صدها زندانی را اعدام می‌کردند و شعار مرگ بر منافق می‌دادند. البته من شخصا نظرم این بود که نمی‌توانند همه را اعدام می‌کنند و می‌گفتم باید برای این کار قیمت سنگین بدهند و نظرم این بود کسانی که اعدام کرده‌اند احتمالا زندانیان مشهد هستند و آن‌ها از مشهد به گوهردشت منتقل شده بودند.

آذرماه سال قبل که آن‌ها را آورده بودند من در این سلول بودم آن‌ها را آوردند و کسانی بودند که رسما از مواضع سازمان دفاع می‌کردند. ساعت ۸ شب یک پاسدار مراجعه کرد اسم پدر مسعود قهرمانی چه بود و این سئوال برای من مطرح بود چرا می‌گوید چه بود و نمی‌گوید چیست.

یک ساعت بعد حمید عباسی با یک لیست جدید وارد شد فکر می‌کنم ساعت ۱۰ بود که آخرین لیست را خواند این لیستی که خواند یک عده‌یی این طرف راهرو بودند و یک سری آن طرف ویک سری نزدیک در بودند که همه را به خط کرد. از دوستان خودم علیرضا مهدی‌زاده و فرهاد اتراک. من رفتم پشت سر علیرضا مهدی‌زاده گذاشتم و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم. بعد فهمیدم آن‌هایی که این طرف سالن هستند همه‌شان اعدامی هستند و می‌دانستند اعدام می‌شوند.

افرادی که این طرف بودند الزاما نمی‌دانستند اعدامی هستند تعداد زیادی پاسدار در راهرو بودند و هیات مرگ هم بود و چند پاسدار مسلح آن‌‌جا بودند.

دو پاسدار مسلح جلو در چهارلنگه بودند که عرض سالن را می‌پوشاند در این‌جا که در هیات مرگ است پاسدار مسلح ایستاده بود و غلظت امنیتی در این قسمت بسیار بیش‌تر بود.

من کنار دیوار ایستاده بودم و با کسی ارتباط نداشتم البته حدس می‌زدم مرا هم صدا می‌کنند اما فکر نمی‌کردم الان صدایم بزنند.

من پشت سر علیرضا مهدیزاده ایستادم و حمید عباسی وقتی اسامی را چک می‌کرد و می‌گفت: «بزن قدش» اسم من نبود و گفت تو بنشین و مجددا نشتستم.

نیم ساعت بعد اعضای هیات مرگ محل را ترک کردند و حمید عباسی اسم حدود ۱۰نفر را خواند و بعد از ده دقیقه لیستی خواند که همه افرادی که این طرف راهرو بودند را به آن سمت برد و همه را به خط کرد و گفت عکس مسیر حسینیه و یه سمت سالن مرگ حرکت کنند.

دوباره اسم من و یک نفر دیگر که داخل ایران است نبود اما اسم همه بودند یعنی در این راهرو غیر از دو نفر همه رفتند.

من به حمید عباسی اعتراض کردم چرا اسم مرا نخواندی؟ برگه را نگاه کرد گفت اسمت نیست و بعد از این‌که فهمید من و آن فرد که در هیات مرگ رفتیم در هیچ‌یک از لیست‌های او نیستیم ما را به بند انفرادی و سلول ۴ رفتم و چشم‌بند را برداشتم سیامک طوبایی را دیدم همانکه مدت‌ها دنبالش بودم.

او به من گفت همه را کشتند او دلایلی می‌آورد که من هم متوجه شدم همه دوستانم را کشتند

 …

برخی سئوالات وکیل متهم حمید نوری از محمود رویایی:

وکیل متهم: دادستان پرسید عباسی پاسدار بود شما گفتید او کمک‌کار ناصریان بود؟

محمود رویایی: بله اگر وقت هست من بیش‌تر توضیح بدهم.

وکیل متهم: من فقط می‌خواهم بدانم که او پاسدار بود یا نه؟

محمود رویایی: ایشان هم پاسدار بود هم بازجو هم کمک دادیار.

وکیل متهم: آیا می گویید بازجو در گوهردشت منظورتان است؟

محمود رویایی: در گوهردشت او معاون دادیار بود.

وکیل متهم: شما ارجاع دادید به فیلمی که سال ۷۷ ظاهرا منتشر شده می‌گویید او پاسدار در جی وی ای آی هم می‌گویید یک نگهبان لاغر اندامی بوده است منظورتان این است که یک پاسداری بود که بهش مسئولیت کمک دادیار داده‌اند؟

محمود رویایی: در فرهنگ ایرانیان پاسدار یک فحش است ممکن است من بگویم پاسدار ناصریان این نیست که او یک پاسدار جزء است.

وکیل متهم: وقتی شما می‌گویید پاسدار ناصریان آیا منظورتان این‌که پشت سرش می گفتید؟

محمود رویایی: وقتی بین خودمان صحبت می‌کردیم می‌گفتیم پاسدار ناصریان این تحقیر او است و این‌که او یک زمان یک پاسدار معمولی بود.

***

در ششمین جلسه از هفت جلسه محاکمه حمید نوری که در کشور آلبانی در جریان یافت، حسین فارسی، عضو سازمان مجاهدین خلق، به‌عنوان شاکی و شاهد گفت که علاوه بر اعضای اصلی «هیات مرگ»، دادستان وقت کرج و رییس وقت اطلاعات کرج را هم در «اتاق هیات مرگ» دیده است.

به‌گفته وکیل مشاورش، حسین از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۷۲ زندانی بوده و در سال ۱۳۶۷ چهار بار به راهرو مرگ و دو بار به اتاق «هیات مرگ» برده شده است.

وکیل مشاور حسین فارسی در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که کتاب او با عنوان «یک کهکشان ستاره» مورد استناد دادگاه قرار گرفته است.

جلسه چهارشنبه ۱۷ نوامبر، در شهر دورس آلبانی به استماع شهادت حسین فارسی، زندانی سیاسی سابق و عضو «سازمان مجاهدین خلق» اختصاص یافت.

فارسی به اتهام هواداری از «سازمان مجاهدین خلق» بازداشت شده بود. وی چهار بار به راهروی مرگ و دوبار به اتاق مرگ رفته که حمید نوری، متهم این پرونده را در آن‌جا و در چندین نوبت دیگر دیده است.

وی نویسنده کتابی تحت عنوان «یک کهکشان ستاره» است که در آن به خاطرات خود در زندان پرداخته و به گفته وکیلش، این کتاب یکی از مستندات پرونده نیز شناخته می‌شود.

حسین فارسی گفت که «چند پاسدار در نیمه‌شبی او را به طبقه سوم بند زندانیان قزل‌حصار بردند.» وی در آن‌جا توسط این پاسداران مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت.

فارسی در ادامه گفت: «فردا صبح ناصریان آمد … مرا به اعدام تهدید می‌کرد و می‌گفت … ما تو را اعدام می‌کنیم برادرت را چند روز پیش در اوین اعدام کردیم. داغ او را بر دل مادرت گذاشتیم داغ تو را هم به دل مادرت می‌گذاریم.»

شاهد این دادگاه در این جلسه از مشاهدات خود در آن روزها و ملاقات با بسیاری از زندانیان اعدام شده گفت. از جمله او با ابوالقاسم محمدی ارژنگی، هنرمندی ۴۷ ساله در راهروی مرگ آشنا شده بود که می‌گفت: «می‌گویند هیات عفو اما دروغ می‌گویند. هیات عفوی در کار نیست.»

به گفته حسین فارسی، وی در ۲۱ مرداد آن سال بار دیگر به راهروی مرگ برده شد که حمید نوری را در آن‌جا می‌بیند. نوری فهرستی در اختیار داشت و آن‌ها را با صدای بلند می‌خواند و می‌خندید. به گفته شاهد این پرونده، متهم بعد از این‌که اسامی را خواند گفت، «عاشورای مجاهدین است، بروید عاشورای مکرر مجاهدین است.»

به گفته فارسی، بعد از این جملات، اسامی آن لیست به «سالن مرگ» منتقل می‌شدند.

حسین فارسی در ادامه گفت از بین کسانی که آن‌ها را کتک می‌زدند تنها یک نفر لباس شخصی داشت. فردی که بعدها متوجه شد اسم او حمید عباسی‌(نوری) است.

او به نقل از یک زندانی دیگر نیز گفت که نوری در سال ۶۲ یا ۶۳ در زندان اوین هنگام بازجویی به متهمان کابل می‌زده است.

فارسی در بخش آخر اظهارات خود گفت، بعد از پایان دوران حبسش تا مدت‌ها تحت فشار روحی بوده و کابوس می‌دیده است.

حسین فارسی در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که سال ۶۴ به زندان گوهردشت منتقل شده و بارها با او برخورد داشته است. به‌گفته وی، اولین بار صبح هشتم مرداد توسط ناصریان‌(محمد مقیسه) به راهرو مرگ و به اتاق هیات مرگ منتقل شده است: «دو آخوند و یک لباس‌شخصی نشسته بودند. حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی را می‌شناختم، اما آخوند سمت راست نیری را نمی‌شناختم. نیری وقتی سؤال از اتهام کرد، متاسفانه من شهامت این را نداشتم که مثل بقیه دوستانم از عقایدم دفاع بکنم. یک کاغذ به من دادند که دو خط یک چیزی بنویسم. دو خط نوشتم و دادم به ناصریان‌(محمد مقیسه).

حسین فارسی، هم‌چنین گفت که در راهرو مرگ شاهد این بوده که ناصریان‌(محمد مقیسه) اسامی زندانیان را می‌خواند و حمید عباسی و پاسداری به نام فرج‌(مرتضی رویایی) این زندانیان را به حسینیه اعدام منتقل کرده‌اند.

او سپس، به‌گفته خود، به سلول انفرادی منتقل و ۱۸ مرداد بار دیگر به راهرو مرگ برده شده است: «دیدم که تعداد زیادی را آوردند و مثل ما در دو طرف راهرو نشستند.»

حسین فارسی در هنگام صحبت کردن از روی ماکتی که اعضای سازمان مجاهدین خلق ساخته‌اند، درباره راهرو مرگ توضیح داد و بخش‌های مختلف زندان را نشان داد.

به‌گفته حسین فارسی، در راهرو به قسمتی که آسانسور قرار داشت منتقل شده و آن‌جا شاهد بوده که حمید عباسی‌(حمید نوری) یکی از زندانیان به اسم رضا را با خود برده است.

حسین فارسی در ادامه شهادت خود گفت: «در فاصله تقریبا یک متری، یکی از خواهران زندانی نشسته بود. یکی از زنان کرمانشاهی بود که فروردین ۶۷ به گوهردشت آورده بودند و ما با ایشان با مرس ارتباط داشتیم. آن‌ها را فروردین ۶۷ به گوهردشت آورده بودند. نمی‌دانم آن خواهر چه گفت اما پاسدار بلند شد با لگد او را زد و گفت خفه شو. ناصریان‌(محمد مقیسه) این خواهر زندانی را برد و من دیگر نفهمیدم چه شد.»

حسین فارسی در ادامه گفت که در همین روز شاهد بوده که ناصریان‌(محمد مقیسه) اسامی زندانیان را خوانده است: «تعداد نام‌هایی که خواندند خیلی زیاد بود. ساعت ۱۲ شب پاسداری که آنجا بود، به ناصریان‌(محمد مقیسه) التماس می‌کرد که بگذارد با خانواده‌اش تماس بگیرد و او نمی‌گذاشت. من شنیدم پاسدار گفت دو هفته است از آنجا بیرون نرفته‌. زنش مریض است و دارد می‌میرد. می‌خواست دو ساعت برود و برگردد. ناصریان می‌گفت نمی‌شود. می‌خواست تلفن بکند اما ناصریان گفت همه خط‌ها قطع است و فقط یک خط است که دست آقای بیات است و فکر نمی‌کنم بگذارد تو تماس بگیری.»

به‌گفتهٔ حسین فارسی، ناصریان‌(محمد مقیسه) روز ۱۹ مرداد درِ سلول او را باز کرده و چند کاغذ به او داده است: «گفت اگر همکاری نکنم، اعدامم می‌کنند. از من خواست بگویم چگونه فرعی ۷ با سازمان مجاهدین ارتباط داشته و مجاهدین از طریق رادیو چه پیام‌هایی به ما دا‌ده‌اند. گفتم این‌ها توهم است و چنین خبرهایی نبوده است. گفت شوخی نمی‌کنم. داریم اعدام‌تان می‌کنیم و برادرت را چند روز پیش در اوین اعدام کردیم و رفت.»

حسین فارسی گفت: روز ۲۱ مرداد، بار دیگر به راهرو مرگ منتقل شده و شاهد بوده که حمید عباسی اسامی بیست زندانی را خوانده است: «با خنده گفت ببینید عاشورای مجاهدین است. می‌گفت عاشورای مجدد مجاهدین است و آن زندانیان را به طرف حسینیه بردند.»

حسین ادامه داد: یک روز بعد اما، به اتاق هیات مرگ برده شده است: «روبه‌روی من پنج نفر نشسته بودند. نیری و اشراقی بودند. آخوند دیگر مصطفی پورمحمدی بود اما دو نفر اضافه شده بودند. فاتحی، رییس اطلاعات کرج، و نادری، دادستان کرج. به من گفتند که قرار بود یک چیزی بنویسی. گفتم که من نوشتم. گفتند چنین برگه‌ای این‌جا نیست. حسینعلی نیری گفت که برو چیزی را که قرار بود بنویسی، بنویس. آمدم بیرون نوشتم و دادم به ناصریان‌(محمد مقیسه).»

حسین فارسی در ادامه گفت که پس از آن باز به سلول انفرادی منتقل شده و تا اوایل مهر ۱۳۶۷ در سلول انفرادی بوده است. وی هم‌چنین در پاسخ به دادستان که پرسید با وجود چشم‌بند چگونه می‌دید، گفت که چشم‌بندش را از داخل سابیده بود: «من از پشت چشم‌بندم طوری می‌دیدم که انگار دارم از پشت یک پرده توری می‌بینم. وقتی محیط تاریک بود، مشکل‌تر دیده می‌شد، اما وقتی چراغ روشن بود، خوب و واضح می‌دیدم.»

در ادامه جلسه دادگاه روز چهارشنبه، حسین فارسی به سئوالات دادستان و وکیل حمید نوری پاسخ داد. وی گفت: اولین بار حمید عباسی(نوری) را شبی که به زندان گوهردشت منتقل شده دیده و از زندانیان دیگر شنیده است که او، رییس دفتر ناصریان(محمد مقیسه) است.

حسین فارسی گفت که از یک زندانی دیگر شنیده که حمید عباسی‌(نوری) را در سال ۶۳ دیده که «کابل»​ می‌زده است. به گفته حسین، بعد از اعدام‌های تابستان ۶۷ هم حمید نوری را هم در زندان اوین و هم در ساختمان مرکزی دادستانی دیده است.

حسین فارسی، هم‌چنین گفت که تعجب کرده است که حمید نوری به خارج از کشور آمده و دستگیر شده است.

حسین فارسی گفت: پس از پخش تصویر حمید نوری در دادگاه گفت که اگر موهای نوری را سیاه و ریش او را سیاه و کمی کوتاه کنند شکل زمان اعدام‌ها می‌شود.

ابتدا خانم گیتا وکیل مجاهد خلق حسین فارسی به معرفی حسین و سوابق زندان وی و زندان‌هایی که بوده پرداخت و … وکیلی شاکی هم‌چنین گفت که حسین فارسی در گوهردشت در چهار نوبت به کریدور مرگ برده شده و دوبار هم به کمیته مرگ در روزهای هشتم و بیست و دوم مرداد صدا زده شده و در چندین نوبت متهم حمید عباسی را در آن‌جا دیده است.

دادستان ابتدا به سئوال و جواب حول سوابق زندان مجاهد خلق حسین فارسی پرداخت واین‌که چگونه دستگیر و آزاد شده است. دادستان سپس سئوال کرد.

دادستان: در مرداد برای شما در گوهردشت چه اتفاقی افتاد.

حسین فارسی: ۷مرداد همه ما را از فرعی ۷ بیرون بردند و بردند به راهرو در طبقه سوم.

میزی داخل سالن بود و پاسداران دور آن نشسته بودند.

پشت امیز ناصریان، حمید عباسی و سه پاسدار دیگر بودند.

ناصریان سئوال و جواب می‌کرد و بقیه فقط نگاه می‌کردند من وقتی جلو رفتم اسم و مشخصات پرسید و گفت تقاضای عفو می‌کنی. گفتم نه، من می‌دیدم که حمید عباسی و سایر پاسداران می‌خندیند. ناصریان گفت برو و با بقیه نیز این برخورد را کرد و برگشتیم دربند.

روز بعد ساعت هفت‌ونیم صبح پاسدار آمد با خشونت ما را از بند بیرون کشید. ما را از راه پله آشپزخانه بود به طبقه اول بردند.

من وقتی که وارد راهرو شدم تعدادی همه با چشم‌بند نشسته بودند. مرا با چشم‌بند روبه‌روی دیوار نشاندند و چیزی جز دیوار نمی‌دیدم حدود دو ساعت بعد یک پاسدار روی شانه من زد و گفت بیا من وقتی بلند شدم دیدم یک در است. دری که در اتاق دادیاری بود و دو پاسدار یوزی به دست جلو آن بودند.

وقتی به جلو در رسیدم ناصریان گفت این را ول کن بگذار بنشیند و در این حال یکی از دوستان من به نام صمد رنجبر را از در خارج کردند و من هم‌چنان نشسته بودم. نزدیک ظهر یک نفر به من گفت دادگاه رفتی همان زمان یک نفر دیگر گفت نگو دادگاه و من نفهمیدم اینها چه کسانی بودند من کماکان نشسته بودم تا ساعت سه بعدازظهر.

آن‌موقع می‌فهمیدم رفت و آمد بسیاری هست و آن‌جا بسیار شلوغ است. بعد ناصریان زد روی شانه من آهسته گفت پاشو بیا. من رفتم وارد اتاق شدم و از همان اول داشتم همه چیز را می‌دیدم سرپا ایستاده بودم گفتند چشمبند را بزن بالا.

روبه‌روی من دو آخوند ویک لباس‌شخصی نشسته بودند یکی از آخوندها نیری بود می‌شناختم آخوند سمت راست او را نمی‌شناختم و سمت چپ او مرتضی اشراقی داستان بود که او را می‌شناختم.

سئوال: شما گفتید همه چیز را می‌دیدم چطور می‌دیدی.

جواب: من چشم‌بندی داشتم که آن را ساییده بودم و زمانی که آن را روی چشم می‌گذاشتم همه چیز را می‌دیدم و نیاز نبود سرم را بالا بگیرم و همه چیز را می‌دیدم و البته بچه‌های دیگری هم این کار را کرده بودند.

۲۲ مرداد صبح پاسدار آمد گفت چشمبند بزن و بیا بیرون من را از این‌جا بردند پایین و در راهرو مرگ نشاندند و چند ساعتی تا بعدازظهر اینجا رو به دیوار نشسته و منتظر بودم در این‌جا چیزی ندیدم و فقط متوجه ترددهای زیادی می‌شدم. بعدازظهر ناصریان آمد و یواش گفت بیا، مرا بردند در اتاق هیأت مرگ در آن‌جا چند صندلی بود و چند نفر نشسته بودند و ناصریان گفت چشمبند را بردار و ناصریان گفت؛ حاج آقا حسین فارسی را آوردم و در این روز ۵ نفر بودند که سه نفر آن‌ها نیری، پور محمدی، اشراقی یکی از آن‌ها فاتحی دادستان کرج و یکی دیگر نادری داستان دیگر کرج بودند.

من آن موقع نادری را نشناختم بعداً از زندانیان کرج شنیدم نادری است اما فاتحی را قبلاً در قزل‌حصار می‌شناختم. آن‌ها به من گفتند آن روز قرار بود چیزی بنویسی، من گفتم نوشته‌ام آن‌ها گفتند چنین برگه‌ای در آن نیست. دست آخر نیری گفت برو آن چیزی که قرار بود بنویسی را بنویس و چند مورد دیگر داشت که به ناصریان گفت او را ببر بیرون بنویسد.

من رفتم نشستم و نوشتم و زمانی که برگه را به ناصریان دادم، ناصریان مرا داد به پاسدار و پاسدار مرا از در رد کرد و کنار در نشستم.

آن‌روز تعداد زیادی از دوستانم نشسته بودند. از جمله کنار در غلامرضا کیا کجوری، حسین نیاکان، داریوش حنیفه پور زیبا و تعداد دیگری از دوستان که روبه‌رویم نشسته بودند و زمانی که پاسداران رفت و آمدشان کم بود با هم صحبت می‌کردیم. یک بخشی از صحبت‌ها شوخی بود که در رابطه با اعدام شوخی می‌کردیم. بچه‌ها با غلامرضا در رابطه با بهشت صحبت می‌کردند و آن‌روز برای همه روشن بود که چه خبر است و چه دارد می‌گذرد. یک فرصت که خلوت بود و پاسدار نبود غلامرضا کیاکجوری گفت بیایید ترانه یا سرودی باهم بخوانیم و…

حسین نیاکان سرود آزادی می‌خواند و سرود تمام شد یک چیزی را تکرار می‌کرد او یک قسمت از سرود را چند بار تکرار کرد «ای آزادی نور خود را بعد از مرگ ما به خاک گور ما بیفشان» و بعد از آن داریوش حنیفه یک شعر خواند و در حالی که خوب می‌دانست چه‌کار دارد می‌کند این شعر را می‌خواند که می‌گفت ای آزادی اگر خورشید تو از دریای خون عبور می‌کند و اگر از دفن جسدهای ما، بهار تو شکوفا می‌شود…»

… 

سئوالات وکیل متهم حمید نوری از حسین فارسی:

وکیل متهم: در درست کردن ماکت شما هم یکی از کسانی بودی که کمک کردی؟

حسین فارسی: بله.

وکیل متهم: فیلم هم را درست کردی در مورد آن هم کمک کردی؟

حسین فارسی: بله.

وکیل متهم: چه زمانی فیلم و ماکت را از نظر زمانی درست کردید؟

حسین فارسی: فیلم را از اول دادگاه در استکهلم درست کردیم تا دیگران متوجه بشوند و می‌خواستیم به دادگاه کمک کنیم.

وکیل متهم: این ماکت چی؟

حسین فارسی: فکر کنم یکی دو ماه پیش ساختیم.

سئوال: متوجه شدم تو همکاری کردی در برنامه سیمای آزادی که مجاهدین پخش می‌کنند؟

حسین فارسی: بله

وکیل متهم: بعد از این‌که موکل من دستگیر شد در مورد موکل من در این کانال تلویزیونی صحبت کردید.

حسین فارسی: بله در تلویزیون صدای آمریکا هم صحبت کردم.

وکیل متهم: آیا در مورد عباسی موکل من قبل از دستگیریش صحبت کردی؟

حسین فارسی: قبل از دستگیری نه، اما در کتابم در مورد او نوشته‌ام.

وکیل متهم: در مورد کتاب‌های دیگر مانند کتابهای رویایی آیا آن‌ها را خوانده‌ای

همه آن‌ها یا قسمت‌هایی از آن‌ها را؟

حسین فارسی: نمی‌توانم بگویم همه اما قسمت‌های زیادی را خواندم.

وکیل متهم: کتاب را پیش پلیس بردی؟

حسین فارسی: بله.

وکیل متهم: پلیس گفت کتاب را کنار بگذار؟

حسین فارسی: من داشتم عکسی را نشان می‌دادم پلیس گفت کتاب را کنار بگذار.

وکیل متهم: می‌گویی عباسی پاسدار بود و سکرتر دفتر ناصریان بود؟

حسین فارسی: بله

وکیل متهم: شما گفتید وقتی به گوهردشت رفتی شما را شکنجه کردند؟

حسین فارسی‌: بله شکنجه کردند.

وکیل متهم: در میان آن‌ها یک نفر لباس‌شخصی داشته و آن شخص که مثل دیگران لباس فرم نداشته عباسی بوده و اورکت پوشیده بود؟

حسین فارسی‌: اورکت آمریکایی بود و رنگ زیتونی داشت که نظامی‌ها زمستان می‌پوشیدند.

وکیل متهم: آن‌موقع که شما را به آن زندان بردند چشم‌بند داشتید؟

حسین فارسی‌: بله.

وکیل متهم: شما گفتید در یک مورد حمید عباسی با ناصریان سلول‌تان با این اورکت آمد؟

حسین فارسی‌: من گفتم با ناصریان آمده اما نگفتم با اورکت.

وکیل متهم: بحث سوم مرداد را کردید که عباسی را دیدم که در ارتباط با نماز جماعت و این‌که شما در آن‌جا کتک خوردید؟

حسین فارسی: بله.

وکیل متهم: این‌که سوم مرداد آمد و شما کتک خوردید در کتاب نیامده؟

حسین فارسی: من گفتم به‌خاطر خواندن نماز عید قربان ما را کتک زده‌اند اما اسم کسی را نبردم.

وکیل متهم: صحبت دیگری کردید که عباسی را در سال۷۶ در دادستانی دیدید؟

حسین فارسی: در سال ۷۲.

وکیل متهم: در کتاب‌تان در مورد این‌که ناصریان شما را بازپرسی کرد چیزی نوشتی؟

حسین فارسی: بله ناصریان ساعت ۹ شب آمد.

وکیل متهم: نوشتی حمید عباسی هم بود؟

حسین فارسی: گفتم چند پاسدار بودند.

وکیل متهم: شما را آوردند پایین نزد هیات مرگ و نیری از شما سؤال و جواب کردند و شما رفتید بیرون کاغذی را بنویسید و آن را پر کنید آن شخص چه کسی بود؟

حسین فارسی: اشراقی بود گفت کاغذ را ببر بیرون وپرکن.

وکیل متهم: یک سری اسم بودند که من زیاد متوجه نشدم از جمله اسم ابوالقاسم ارژنگی را بردید این را زیاد متوجه نشدم منظورت این بود که آن‌روز اعدام شد؟

حسین فارسی: من فکر می‌کنم آن‌روز اعدام شد اما دقیق نمی‌دانم.

وکیل متهم: روی چه حسابی شما می‌گویید؟

حسین فارسی: در همان صفی که آن‌روز رفتند بود اما دلیل محکمی ندارم که همان شب اعدام شد. اما مهم این است اعدام شده است.

وکیل متهم: آیا ایرج لشگری روز ۸ مرداد اعدام شده؟

حسین فارسی: ایرج لشگری صبح ۸ مرداد و با بچه‌های مشهد اعدام شد.

***

هم‌زمان با ادامه دادگه حمید نوری، نخستین جلسه دادگاه تجدید نظر هم‌دستان اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی ایران که همراه با او به جرم فعالیت‌ تروریستی به زندان محکوم شده‌اند، در شهر آنتورپ بلژیک برگزار شد. اسدالله اسدی که در دادگاه اول به ۲۰ سال زندان محکوم شد درخواست تجدید نظر نکرده است اما، جلسات دادگاه هم‌دستان او چهارشنبه ۱۷ و پنج‌شنبه ۱۸ نوامبر، به مدت دو روز برگزار خواهد شد.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، نخستین جلسه دادگاه تجدید نظر سه هم‌دست اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی ایران روز چهارشنبه ۱۷ نوامبر- ۲۶ آبان، در شهر آنتورپ بلژیک برگزار شد. جلسه دوم این سه فرد متهم به هم‌دستی با اسدالله اسدی فردا پنج‌شنبه ۱۸ نوامبر، برگزار خواهد شد.

نسیمه نعامی ۳۷ ساله، امیر سعدونی ۴۱ ساله و مهرداد عارفانی ۵۸ که هر کدام به ترتیب به ۱۸، ۱۵ و ۱۷ سال حبس محکوم شده‌اند، به دادگاه آنتورپ بلژیک درخواست تجدید نظر داده‌اند. با این وجود، اسدالله اسدی ۴۹ ساله که در دادگاه اول به ۲۰ سال زندان محکوم شد درخواست تجدید نظر نکرده است.  

دادسرای بلژیک پرونده اسدالله اسدی و هم‌دستان او را در سال ۲۰۲۰ به دادگاه کیفری شهر آنتورپ ارجاع داده بود. اسدالله اسدی و سه هم‌دست او به اتهام طرح بمب‌گذاری در گردهمایی سالانه سازمان مجاهدین خلق که در ۳۰ ژوئن سال ۲۰۱۸ در فرانسه برپا شده بود، بازداشت و به زندان محکوم شدند.

دادگاه کیفری آنتورپ روز پنج‌شنبه‌(فوریه ۲۰۲۱، اسدالله اسدی را به دلیل توطئه برای بمب‌گذاری در نشست سازمان مجاهدین خلق در پاریس مجرم شناخته و او را به گذراندن ۲۰ سال زندان محکوم کرد. سه هم‌دست او که تابعیت دوگانه ایرانی-بلژیکی دارند نیز به احکام زندان ‌۱۵ تا ۱۸ سال و سلب تابعیت بلژیکی محکوم شدند.

در پی اعلام این محکومیت، وکلای اسدالله اسدی، با اشاره به مصونیت دیپلماتیک موکل شان، دادگاه کیفری آنتورپ را فاقد صلاحیت رسیدگی به اتهام او خواندند. وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران نیز در واکنش به حکم ۲۰ سال زندان برای اسدالله اسدی روز سه‌شنبه ۹ فوریه ۲۰۲۱، سفیر بلژیک در تهران را فراخواند و حکم دادگاه آنتورپ را «ناقض حقوق بین‌الملل» دانست.

پرونده اسدالله اسدی که جاسوسی را با تروریسم آمیخته، به تنش‌های دیپلماتیک میان تهران و چندین پایتخت اروپایی از جمله پاریس دامن زده است. با این‌که اسدالله اسدی برخلاف سه هم‌دست خود درخواست تجدید نظر نکرده اما، گفته می‌شود وی امیدوار است که با یک زندانی غربی در ایران مبادله شود.

********

سی و هشتمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز  دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۵ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، با شهادت اکبر صمدی برگزار شد.

اکبر صمدی چهارمین شاهد از هفت شاهدی است که دادگاه سوئدی حمید نوری برای استماع شهادت‌های آن‌ها از سوئد به شهر دورس آلبانی رفته است.

این زندانی سیاسی سابق در سال‌ ۱۳۶۰در سن ۱۴ سالگی دستگیر شده و تا سال ۱۳۷۰  زندانی بوده است. وی به خاطر هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده بود. دوران حبس خود را در زندان‌های اوین، قزل حصار و گوهردشت گذرانده است. وی سال‌های ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸ را در زندان گوهردشت گذرانده است.

در این جلسه اکبر صمدی درباره کشتار تابستان ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت و نقش حمید نوری در آن شهادت داد. وی گفت چهاربار در برابر هیات متصدی اعدام‌ها قرار گرفته است. اکبر هم‌چنین از مواجهه خود با ابراهیم رئیسی رییس جمهوری فعلی جمهوری اسلامی ایران و نماینده وقت دادستان گفت.

اکبر صمدی، عضو سازمان مجاهدین خلق ایران، در جلسه دادگاه گفت سال ۶۷ ابراهیم رئیسی به عنوان جانشین دادستان، در جلسه قضات مشهور به «هیات مرگ»، از او خواست مصاحبه کند و « سازمان کومه‌‌له» را محکوم کند تا عفو شود.

وکیل شاکی اکبر صمدی ابتدا به معرفی وی پرداخت. سپس سئوال و جواب دادستان با اکبر صمدی شروع شد و دادستان از اکبر درخواست که مشاهدات خودش را از آن‌چه سئوال می‌شود بگوید.

بر اساس گزارش ارائه شده در دادگاه،‌ اکبر صمدی در سال ۱۳۶۰ و در سن ۱۴ سالگی به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت و به ده سال زندان محکوم شده است و پس از چهار بار رفتن به اتاق که «هیات مرگ» در آن حضور داشت،‌ پذیرفت که مصاحبه کند.

وی در جلسه دادگاه گفت که اسامی ۳۷۷ نفر از افرادی که اعدام شدند را دارد و حمید نوری «اسامی را می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌برد.»

اکبر صمدی در تحقیقات اولیه خود گفته بود که حمید نوری در تاریخ ۱۲، ۱۸ و ۲۲ مرداد و هم‌چنین ۵ شهریور ۱۳۶۷ او را نزد هیات متصدی اعدام‌ها برده است. این هیات در میان جان به دربردگان به «کمیتە مرگ» معروف است.

صمدی هم‌چنین گفت در جریان اعدام‌ها بارها صدای حمید نوری را شنیده بود که نام زندانیان را برای انتقال به محل اعدام خواند و آن‌ها را به صف می‌کرد.

صمدی افزود در روز هشتم و نهم مرداد تعدادی را از بند آن‌ها بردند. گفته می‌شود اعدام‌های جمعی در زندان گوهردشت روز هشتم مرداد ۱۳۶۷ آغاز شده بود.

در دادگاه امروز اکبر صمدی گفت در روز ۱۰ مرداد ۱۳۶۷ او را به راهروی مرگ منتقل کرده‌اند. وی گفت در مجموع شش بار نیز به راهرویی منتقل شده که زندانیان سابق به آن لقب «کریدور مرگ» داده‌اند.

اکبر صمدی گفت ۱۲ مرداد برای نخستین بار ناصریان‌(با نام واقعی مقیسه) دادیار وقت زندان او را نزد «هیات مرگ« می‌برد. او می‌گوید در آن زمان هنوز از ابعاد اعدام‌ها اطلاعی نداشته است.

صمدی افزود حسینعلی نیری قاضی شرع هیات متصدی اعدام‌ها در آن روز از او اسم و مشخصاتش را پرسید و بعد راجع به دستگیری و اتهام سئوال کرد و از او پرسید عفو می‌خواهی. آقای صمدی می‌گوید در پاسخ گفته «من ۷ سال است زندان هستم سه سال باقی‌مانده ارزش عفو ندارد.» وی گفت نیری پرسید: «اتهامت چیست. گفتم هواداری. گفت هواداری از چی. گفتم هواداری از سازمان؛ بعد گفت برو بیرون.»

وی گفت در آن روز زمانی که در راهرو نشسته بود، «رئیسی آمد سراغ من و مرا صدا کرد. رئیسی آن‌موقع جانشین دادستان بود مرا برد یک اتاق تکی و نزدیکی اتاق هیأت مرگ.»

صمدی ادامه داد: ابراهیم رئیسی از اعضای هیات متصدی اعدام‌ها «نام و نام خانوادگی و اتهامم را پرسید و گفت مبارزه مسلحانه را محکوم کن. گفتم من وقتی دستگیر شدم یک سلاح ژ۳ قدش از من بلندتر بود. بعد گفت کومه‌له یکی از احزاب کردی را محکوم کن. گفتم من کرد و کومه‌له‌ای نیستم، بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد.»

حسینعلی نیری‌(حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی‌(دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی‌(معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی‌(نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) از جمله افرادی بودند که در هیات متصدی اعدام‌ها حضور داشتند. این اعدام‌ها با فتوای آیت‌الله خمینی رهبرو بینان گذار جمهوری اسلامی ایران آغاز شد.

به گفته صمدی روز ۱۲ مرداد «آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴نفر را خواند؛ وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد. چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد.»

اکبر صمدی گفت آن روز حمید نوری که در زندان از اسم مستعار عباسی استفاده می‌کرد «حالت آشفته‌ای پیدا کرده بود.»

وی افزود: «حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند. من در قزلحصار با سید مرتضی یزدی هم‌بند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری به‌خاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد.»

صمدی گفت روز ۱۵، ۱۸ و ۲۲ مرداد نیز در برابر هیات متصدی اعدام‌ها قرار می‌گیرد. او می‌گوید روز ۲۲ مرداد در دادگاه پذیرفت که مصاحبه کند.

بخش‌هایی از شهادت اکبر صمدی:

در بند ۲ طبق بالا بودم و روز ۸ مرداد پاسدارها ما را ازبند بیرون آورند و به راهروی مرگ بردند. زندانیان دیگر از جمله حقیقت طلب، شهریار فیضی، فرامرز جمشیدی، حیدر صادق کیاآبادی، علیرضا سپاسی… بودند که همه اسامی که خواندم در جریان قتل‌عام اعدام شدند. در بین راه داوود لشکری ما را دید و به پاسدارها اعتراض کرد چرا این‌ها را آوردید تا اسم آن‌ها را نگفته‌ام نیاورید. 

بعد ما را به انفرادی بردند و چند ساعت بعد داوود لشکری داخل بند آمد و اسامی‌مان را خواند و به بند قبلی یعنی به بند ۳ بردند. اشاره کنم ساختمان منطقه بی‌ را تخلیه کردند تا برای قتل‌عام آماده کنند.

به‌دلیل این‌که این مجموعه با سایر قسمتها ارتباط نداشت و ساختمان اداری مانع می‌شد، این بند با بندهای دیگر ارتباط داشته باشد، فاصله‌اش با بندهای دیگر زیاد بود لذا این مجموعه را آماده برای قتل‌عام کردند.

ما داخل بند ۳ رفتیم وقتی وارد بند شدم بچه‌ها از ما استقبال کردند. آنجا اخبار و مسایل وقایع اخیر را به ما گفتند. اخباری که به ما دادند بیانگر این بود که تغییر و تحولاتی به‌زودی صورت می‌گیرد. تعدادی از این بچه‌ها در اتاق تلویزیون بند که پاسداران به آن حسینه می‌گفتند داوود لشکری را با تعدادی از پاسداران دیده بوده که فرغونی با طناب دار منتقل می‌کنند.

من تا روز ۱۲ آن‌جا بودم و بچه‌ها اخبار را به ما منتقل کردند روز دوازدهم چند پاسدار آمدند فرعی پایین و دو سری اسامی را خواندند من جزو سری‌ اول بودم. بعد آمدیم در راهرو مرگ نشستیم و تقریبا اوایل صبح بود. بعد از چند دقیقه ناصریان اسم مرا خواند و به هیات مرگ برد. بعد از این‌که چشم‌بند را برداشتم نیری از من اسم و مشخصاتم را پرسید بعد راجع به دستگیری و اتهام سئوال کرد و گفت عفو می‌خواهی گفتم من ۷ سال است زندان هستم سه سال باقی‌مانده ارزش عفو ندارد. بعد گفت اتهامت چیست گفتم هواداری گفت هواداری از چی گفتم هواداری از سازمان بعد گفت برو بیرون.

من آمدم بیرون بعد رفتم نشستم اما از وضعیت اعدام‌ها اطلاع دقیقی نداشتم فقط می‌دانستم که عده‌یی اعدام شده‌اند. کنار دستم رضا فلانیک بود من با او در سالن ۴ هم‌بند بودم رضا هنگام خروج از مرز برای پیوستن به مجاهدین به همراه رضا ثابت رفتار، محمود میمنت، جواد نادری، دستگیر شده بود. رضا از من سؤال کرد می‌خواهند چه‌کار کنند گفتم می‌خواهند اعدام کنند و من مشابه این وضعیت را در سال ۶۰ دیدم.

وقتی ۵ مهر به اوین منتقل شدم گفتم وسیله‌ام را می‌خواهم گفتند نیاز نداری گفتم غذا می‌خواهم گفتند نیاز نداری. در همین حال رئیسی آمد سراغ من و مرا صدا کرد. رئیسی آن‌موقع جانشین دادستان بود مرا برد یک اتاق تکی و نزدیکی اتاق هیأت مرگ.

نام و نام خانوادگی و اتهامم را پرسید و گفت مبارزه مسلحانه را محکوم کن. گفتم من وقتی دستگیر شدم یک سلاح ژ۳ قدش از من بلندتر بود. بعد گفت کومه‌له یکی از احزاب کردی را محکوم کن. گفتم من کرد و کومه‌له‌ای نیستم، بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد. وقتی نگاه کردم کسی از بچه‌ها دیگر نبود عده‌یی جدید را آوردند و رضا فلانیک را هم برده بودند.

وقتی مجددا مرا برگرداند نزدیک عباس افغان بودم او تعادل روانی نداشت و در اوین در اثر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. البته تنها عباس افغان چنین وضعیتی نداشت ۴ نفر دیگر نیز تعادلشان را از دست داده بودند.

عباس افغان را چند دقیقه بعد برای اعدام بردند. در راهرو مرگ تقریبا چراِغ‌ها خاموش بود ولی هر از گاهی که در سالن مرگ باز می‌شد من انعکاس نور را در آن‌جا می‌دیدم. در راهروی مرگ فقط می‌دیدم بچه‌ها می‌روند و درتاریکی محو می‌شدند و پاسداران مرتب در تردد بودند. تعدادی مسلح نیز ایستاده بودند.

اکبر صمدی روی ماکت نشان می‌دهد.

دو نفر از آن‌ها کنار در چهار لنگه می‌ایستادند سلاح کوتاهی داشتند.

دو نفر هم مقابل در ورودی اتاق هیات مرگ و دو نفر دیگر هم طرف دیگر اتاق هیات مرگ ایستاده بودند.

بچه‌ها را از این قسمت داخل اتاق هیات مرگ می‌کردند و از آن طرف به طرف راهرو مرگ می‌فرستادند. بعد از راهرو هیأت مرگ به سالن مرگ می‌رفتند.

حیدر صادقی که با هم قبلا در کریدور و با هم همبند بودیم حیدر نیز در این صف‌ها بود و اعدام شد. بعد از ظهر یکی از بچه‌ها کنارم نشست که قبلا با هم همبند بودیم گفت اعدامها در جریان است این‌که می‌گویند هیات عفو، دروغ است، این هیات مرگ است و نفراتی هم مانند نیری، شوشتری، اشراقی، رئیسی کسانی هستند که عضو هیات مرگ هستند. بعد پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیات مرگ بود.

دوستم به من گفت به بچه‌ها بگو همه را اعدام می‌کنند چون همه بچه‌هایی که در کوریدور مرگ بودند از بچه‌های بند ما بودند.

دو نفر از بچه‌ها را در انتها و ابتدای کریدور گذاشتیم و من با صدای بلند گفتم یک نفر این‌جا هست که من او را تایید می‌کنم و اخباری دارد که برای شما می‌گوید و دوست من اطلاعات را به آن‌ها گفت و گفت اعدام‌ها در پنجم در اوین و هشتم در گوهردشت شروع شده.

در اوین بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر اعدام شده‌اند و رژیم تصمیم گرفته زندان را پاک‌سازی کند بعد گفت من می‌خواهم موضع‌تان را پایین بکشید. محمدرضا شهیر افتخار جلو من ایستاده بود گفت الآن نمی‌توانیم کاری بکنیم و ما باید برویم و اعدام شویم چون رژیم سوء‌استفاده می‌کند و شرایط را سختتر می‌کند انقلاب خون می‌خواهد و ما باید جوابش را بدهیم.

شاهد بودم محمدرضا و بهزاد فتح زنجانی را بردند و بهزاد گفت انقلاب بارش روی دوش یک نفر است و این بار افتاده روی دوش ما بعد هادی عزیزی را بردند.

بچه‌ها وقتی به این قسمت‌ها و دو بند آخر منتقل می‌شدند به آن‌ها سه برگه داده می‌شود وصیت‌نامه، نامه به خانواده و توبه نامه.

من یک‌بار به ناصریان اعتراض کردم چرا این‌جا ما را نگه‌داشتی گفت خدا را شکر کن که نفس می‌کشی و خودم طناب را به گردنت می‌اندازم. حمید عباسی تمامی نقل و انتقالات را انجام می‌داد.

من آن شب تا آخر شب در راهرو مرگ بودم و تقریبا تمامی نفرات را به سالن مرگ بردند. آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴ نفر را خواند وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد.

حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند.

من در قرل‌حصار با سید مرتضی یزدی هم‌بند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری به‌خاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد.

من به حمید عباسی گفتم اسم مرا نخواندی به لیست نگاه کرد اسم من در آن نبود. بعد من از راهرو مرگ رفتم طبقه دوم در انفرادی، در انفرادی تقریبا تمامی سلول‌ها پر بود و یک بخشی همان شب و یا و بخش دیگری را هم به آن‌ها حکم اعدام دادند.

من به بچه‌های دیگر اسامی کسانی را که خودم دیدم و شنیده بودم اعدام شدند به آن‌ها دادم و آن‌ها نیز به من اسامی را دادند.

 …

وقتی من از سلول خارج شدم داود لشکری مرا به راهرو مرگ برد. بعد رفتم پیش هیات مرگ. بعد از گفتن اسم و مشخصات به راهرو مرگ رفتم. آن‌جا هم باز شاهد خواندن نام اعدامی‌ها توسط حمید نوری بودم. او اسامی را می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌برد.
لیست اسامی که در این روز اعدام شدند را می‌دانم اما برای این‌که وقت دادگاه را نگیرم آن‌ها را اعلام نمی‌کنم. اما لیست ۳۷۷ نفر از اعدامی‌ها را دارم. ۱۷۷ نفر از گوهردشت تعدادی در گرگان تعدادی در خوزستان مانند حمید کرامتی.

من تا غروب آنجا بودم و غروب مرا به بند ۲ بردند که چند تن از زندانیان حضور داشتند. با سلول کناری تماس گرفتم و با سلول‌های طبقه دوم.

تقریبا دیگر همه در جریان اعدام‌ها قرار داشتند و فقط نمی‌دانستند خودشان کی اعدام می‌شوند.

روز هیجده مرداد وقتی مرا به هیات مرگ بردند. پورمحمدی و شوشتری با من صحبت کردند از آن‌جایی که نمی‌دانستم چه حادثه‌‌ای در پیش است وانمود کردم سر درد دارم و آن‌ها صحبت را با من ادامه دادند و پورمحمدی گفت مصاحبه می‌کنی بعد مرا به راهرو مرگ انتقال دادند و هر نیم ساعت و ۴۰ دقیقه یک سری اسامی را حمید عباسی می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌بردند.

کسانی که باید اعدام می‌شدند به سالن می‌برد و کسانی را که قرار بود به انفرادی ببرد به خط می‌برد و وانمود می‌کرد می‌خواهد برای اعدام ببرد.

بعد می‌گفت برمی‌گردید و بعد منتقل می‌کرد به انفرادی و من برگشتم به سلولم. همواره در حال مورس زدن بودم و با سلول‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کردم. کسانی بودند که اشراف زیادی به محوطه داشتند و هر وقت هیات مرگ می‌آمد متوجه می‌شدند. ما تقریبا آدرس هیات مرگ را درآوردیم و این‌که با چه ترتیبی کار می‌کند و چه روزهایی.

روز بیست و دوم بود در هیات مرگ نیری اسم و مشخصات را خواند و دو برگه دستش بود هر جوابی می‌دادیم به برگه نگاه می‌کرد وقتی از من سئوال کرد مصاحبه می‌کنی من گفتم آری.

پور محمدی، رئیسی و ناصریان آن‌جا بودند. ناصریان برای این‌که صحنه را بچیند داوود لشکری و حمید عباسی هم با او بودند. گفتم من ۱۴ سالم بود و اگر آدم می‌کشتم طبق قانون خودتان حکمم اعدام بود. ناصریان گفت چرا مصاحبه نمی‌کنی این حرف‌ها نشد مصاحبه.
نیری گفت تو کسی را در بند می‌شناسی از مجاهدین سرموضع، من برگشتم و گفتم این‌ها یعنی ناصریان، لشکری و داود عباسی آدم‌های عقده‌ای هستند و می‌خواهند بلایی سرم بیاورند.

وقتی این‌ها را گفتم اشراقی دوباره گفت تو واقعا مصاحبه می‌کنی. گفتم اگر این کار را نمی‌کردم نمی‌گفتم. بعد گفت برو بیرون و دوباره مرا به راهرو مرگ بردند. مدتی آن‌جا بودم بعد مرا به سلول دربسته منتقل کردند.

نوبت بعد که من را به راهروی مرگ بردن. روبه‌روی اتاق هیات مرگ یک اتاق بود صدای زنگ تلفن را شنیدم بعد یک نفر خارج شد آمد به هیات مرگ و شلوغ شد و شروع کردن بحث کردن. حتی متوجه نبودن که یک زندانی در هیات مرگ است بعد از چند دقیقه در هیات مرگ باز شد و دو الی سه نفر خارج شدن. با حالت آشفته‌ای گفتند چه کسانی با آن‌ها دوبار برخورد شده. بایستید

و بعد پرسید چه کسانی یک بار برخورد شده بایستند و بعد گفت هر کی با او برخورد شده بایستد با خودم گفتم حتی ترتیبات هیات مرگ را هم نمی‌خواهند اجرا کنند و دیگه امروز همه را اعدام می‌کنند. وقتی همه به خط شدیم دستم را روی شانه نفر جلوییم گذاشتم و به‌عنوان نشانه خداحافظ شانه‌هایش را فشردم. بعد همان نفر گفت حرکت کنید حرکت کردیم و پیچیدیم به سمت راهروی مرگ که منتهی می‌شد به سالن مرگ. گویی که همه‌مان همین تصور را داشتیم که برای اعدام می‌رویم که گفتند برگردید این‌طرف آمدیم قسمت پاگرد آشپزخانه. تعداد خیلی زیادی به‌صورت فشرده نشسته بودند از لابلای این‌ها عبور کردیم و از چشم‌بند این‌ها را نگاه می‌کردم به‌نظرم دوستان مارکسیست ما بودند که آن‌جا نشسته بودن ولی کسی را نتوانستم بیاد بیاورم.

ما به سلول‌های دربسته منتقل شدیم وقتی وارد شدم از دیدن من تعجب کردند. در این سلول موسی حیدرزاده بود و دقیقا در جریان وضعیت من قرار داشت. به بچه‌ها گفتم فکر می‌کنم اعدام مارکسیست‌ها شروع شده. از آن‌جایی که فقط در راهروی هیات مرگ بودم و نتوانستم کسی را ببینم یا اسم کسی را بشنوم فقط دو نفری که کنارم بودند را شناخته بودم که یکی محمد سلامی بود و دیگری مجتبی اخگر. محمد سلامی در سال ۱۳۷۱ اعدام شد. وقتی که ۶۹ آزاد شده بود برای پیوستن به مجاهدین از مرز می‌خواست خارج شود که دستگیر شد و اعدام شد.

سئوال و جواب دادستان در مورد وقایع هشتم مرداد:

دادستان: باید برگردیم در مورد هشتم مرداد یک سری اسامی را گفتید که همراه تو بودند وقتی که در سالن انفرادی بودید حالا من این اسامی را می‌خوانم، طاهر بزاز حقیقت‌طلب، علیرضا سپاسی که گفتی همه این‌ها اعدام شدند از کجا می‌دانی آن‌ها اعدام شدند؟

اکبر صمدی: وقتی پروژه قتل‌عام تمام شد ما را در چند مرحله در قسمت‌هایی متمرکز کردند. در هیچ‌کدام از این مراکز این نفرات حضور نداشتند و حتی وقتی ما از گوهردشت به اوین هم منتقل شدیم این نفرات نبودند و از طریق ارتباطات فامیلی که ما داریم می‌دانم که این‌ها اعدام شدند.

دادستان: وقتی به بند برگشتید گفتی ۲۰ نفری آن‌جا بودید صحبت از حسین سبحان و رضا زند کردید این دو نفر چه شدند؟

اکبر صمدی: این دو نفر اعدام شدند من از سال۶۰ تا ۶۴ با این نفرات بودم و خانواده ما با هم می‌آمدند برای ملاقات. ضمن این‌که رضا زند برادرش محمد زند هم با ما بود و او هم خبر اعدام برادرش را از طریق خانواده‌اش شنیده بود.

دادستان: شما گفتی روز دوازدهم که شما را بردند آن‌جا اشخاصی را می‌بینی از جمله رضا فلانیک از هم بندیهایت، از کجا و چه‌طور در این دادگاه می‌بینی؟

اکبر صمدی: همان‌طور که گفتم ما چشم‌بند داشتیم و با چشم‌بندمان منطبق بودیم مواقع زیادی که به‌صورت شبح دیده می‌شوند از زیر چشم‌بند نگاه می‌کردیم. من به نفر کناری گفتم کی هستی؟ گفت رضا، گفتم کجا بودی؟ گفت ما از فرعی تازه آمدیم.

دادستان: تو گفتی حمید عباسی از روی لیست اسم می‌خواند از کجا فهمیدی که این حمید عباسی است؟

اکبر صمدی: من حمید عباسی را قبل از این دیده بودم تقریبا در راهرو که بودم هر کس نزدیک می‌شد من کفش‌هایش را نگاه می‌کردم، موقعی که احساس می‌کردم او مرا نمی‌بیند سرم را بالا می‌کردم و کاملا او را نگاه می‌کردم و یک علامت از او در ذهنم می‌گرفتم، مثلا نوع کفش او یا رنگ شلوارش. دقیقا وقتی نفر نزدیک می‌شد یا دور می‌شد کامل می‌فهمیدم و تشخیص می‌دادم. روز ۱۲ مرداد که در راهرو بودم من تقریباً وسط نشسته بودم اسامی که خوانده می‌شد مشخصاً جلوی من به خط می شدند موقعی که حمید عباسی مشغول خواندن اسامی بود و درگیر این بود که نفرات را به خط کند من او را کامل می‌دیدم و شکی نداشتم که او است. من ۱۲ مرداد چندین بار حمید عباسی را دیدم که اسامی می‌خواند و به سالن مرگ می‌برد و فاصله من با وی چند متر بیشتر نبود. حمید عباسی در سالن مرگ مشغول بود. مسئولیت اصلی حمید عباسی خواندن اسامی و بردن آن‌ها به سمت سالن مرگ بود.

دادستان: گفتی که قبل از این هم حمید عباسی را دیده بودی کی و چه صحنه‌ای قبل از این راهرو او را دیدی؟

اکبر صمدی: یک بار که من به‌دلیل ورزش جمعی به اتاق گاز منتقل شده بودم به‌خاطر این‌که بچه‌ها حال‌شان خراب بود ما شروع کردیم به کوبیدن درب اتاق. وقتی درب را پاسداران باز کردند من حمید عباسی را پشت سر آن‌ها دیدم. یک مورد دیگر که باز مربوط به ورزش جمعی بود. وقتی داوود لشگری گفته بود اگر ورزش جمعی کنید استخوان‌هایتان را خرد می‌کنیم. در راهرو یک تونل درست کرده بودند که باید از آن رد می‌شدم.

ما وقتی وارد راهرو شدیم و ناصریان و داوود لشگری و حمید عباسی آن‌جا بودند. آن‌جا که وارد شدیم گفتند چشم‌بندها را بزنید و از این تونل باید عبور می‌کردیم.

دادستان: جدای این دو مورد باز هم حمید عباسی را دیده بودید؟

اکبر صمدی: قبل از اعدام‌ها چند بار که می‌آمدند حکم‌ها را می‌پرسیدند او را دیدم ولی خودم مستقیما با او صحبتی نکردم. اما در آن مجموعه حضور داشت و همراه ناصریان و لشگری بود. همراه آن‌ها وقتی که از ما اتهام را می‌پرسیدند. چون بین سال۶۵ تا ۶۷ بارها از من اتهام را پرسیدند. این کار روتین بود که هر چند بار می‌پرسیدند و همین فرم‌ها و سئوال و جواب‌ها پایه دسته‌بندی و جابه‌جایی زندانیان بود.

دادستان: شما در قزل‌حصار از چندین نفر در وقایع ۱۲ مرداد نام بردی، از جمله بهزاد فتح زنجانی، محمدرضا شهیر افتخار و احمد نعل‌بندی، عباس افغان، حیدر صادقی، هادی عزیزی آیا می‌دانید برای این‌ها چه اتفاقی افتاده؟

اکبر صمدی: این‌ها اعدام شدند؛ احمد نعل‌بندی در ۱۸ مرداد اعدام شد. حیدر صادقی بچه نارمک بود من وقتی از زندان آزاد شدم رابطه مشترکی با خانواده این‌ها داشتیم هر چند من هیچ شکی نداشتم بعد متوجه شدم که خانواده‌اش قطعا از اعدام او مطلع است.

دادستان: می‌رسیم به ۱۵ مرداد. باز شما را مجددا به راهرو می‌برند حالا شما می‌گویید حمید عباسی را هم می‌بینید هم می شنوید که اسم را می‌خواند و آن‌ها را به سمت سالن اعدام می‌برد. هیچ تصویر ذهنی از آن روز دارید که شما در ارتباط با حمید عباسی در چه فاصله‌ای بودید چه‌طور می‌شناختید؟

اکبر صمدی: یکی از این‌ها را می‌شناختم هم کلاسم بود عبدالرضا اکبری منفرد که به او می‌گفتیم مسیح. برادرانش ۶۰ و ۶۲ اعدام شده بودند ما در دبیرستان کیان در میدان شهدا با هم بودیم.

وقتی اسم عبدالرضا را خواند چند نفری به خط شدند. عبدالرضا همان روز اعدام شد. طی ۷ سال زندانش همیشه با هم در ارتباط بودیم وقتی انفرادی بودم عبدالرضا در طبقه بالا بود من با او در ارتباط بودم.

دادستان: وقتی حمید عباسی اسم را می‌خواند فاصله شما چه‌قدر است؟

اکبر صمدی: شاید در حدود ۵ تا ۷ متر. او اسامی را می‌خواند و گاه‌گداری در کنار بچه‌ها که به خط بودن حرکت می‌کرد. ۱۵ مرداد هم بیش‌تر از یک‌بار عباسی را دیدم. من خودم در شرایط مسلطی نبودم من فقط اسامی بچه‌ها را می‌خواندند و حمید عباسی درب اتاق را می‌کوبید دستش یک کیسه از چشم‌بند بود یا این‌که یک کیسه دیگر.

اکبر صمدی: ما ۱۵ مرداد آمدیم به راهروی مرگ بعد من رفتم به هیات مرگ و تا آن‌جا که می‌دانم منوچهر و غلامرضا کیاکجوری ۲۵ مرداد اعدام شدند. من ۱۵ مرداد در راهروی مرگ نبودم.

دادستان: حالا ما به هیجدهم مرداد می‌رسیم ما این‌طور فهمیدیم که حمید عباسی شما را به یک اتاقی می‌برد که آن‌جا پورمحمدی و شوشتری هستند. شما از کجا می‌فهمید که حمید عباسی بود.

اکبر صمدی: چون می‌دیدم چون هر کس که به من نزدیک می‌شد او را می‌دیدم وقتی کفش اش را یا شلوارش را می دیدم می فهمیدم که این چه کسی است. به‌ همین دلیل وقتی مرا صدا کرد مطمئن شدم حمید عباسی است.

دادستان: خوب بعد گفتید که حمید عباسی گول می‌زند وانمود می‌کند که آن‌ها را به سمت سالن مرگ می‌برد بعد بر می‌گرداند. شما از کجا می فهمید که گول می‌زند.

اکبر صمدی: او به خط می‌کند. این خط جلوی من تشکیل شده من مکالمات حمید عباسی را می‌شنوم که به نفرات می‌گوید حالا برگردید به بند.

دادستان: ببینید پس من این‌طور می‌فهمم آن صف که ایجاد شده فقط جهت صف را عوض می‌کند؟

اکبر صمدی: بله درست است.

دادستان: حالا در این موقعیت حمید عباسی را که لیست می‌خواند؟

اکبر صمدی: بله یک مورد خاصی که دارم برایتان می‌گوید بین اسامی که می‌خواند اسم یک نفر را به‌طور مشخص می‌گویم او اسم حسین نیاکان را می‌خواند. حسین نیاکان یکی دیگر از همکلاسی‌های من بود ما در مدرسه امیرکبیر هم کلاس بودیم وقتی او به صف شد تقریبا نزدیک من آمد من به آرامی او را صدا کردم چون قبلا یک سرود با هم می‌خواندیم.

حسین برای این‌که خودش را به من نزدیک کند نفرات جلویی را هل به جلو می‌دهد در حالی‌که من نشسته بودم حسین تقریبا جلوی من بود. در حالی‌که مشغول صحبت با حسین بودم حواسم به حمید عباسی هم بود.

دادستان: وقتی اشاره می‌کنید حمید عباسی می‌گویید این‌جا بود فاصله‌اش چه‌قدر بود؟

اکبر صمدی: هم‌چنان‌که دفعه قبل ۵-۷ متر بود از این طرف صف تا آن طرف صف یک چیزی در حد ۱۰ – ۱۵ متری بیشتر نبود و حمید عباسی جای ثابتی نداشت در طول صف برای کنترل صف قدم می‌زد به همین دلیل همیشه حواسم بود که این کجای صف بود.

دادستان: حالا این شماره ۴۵ حسین نیاکان برای ایشان چه اتفاقی افتاد.

اکبر صمدی: اعدام شد.

دادستان: این مسأله را مطمئن هستید.

اکبر صمدی: بله خواهرش زهرا هم در قتل‌عام اعدام شد.

حسین سال ۶۵ آزاد می‌شود و به اتفاق خواهرش می‌خواست به سازمان بپیوندد با این‌که حسین ۳ سال حکم گرفته بود ولی اعدام می‌شود.

دادستان: در مورد حسین نیاکان آیا با خانواده‌اش بعد در ارتباط بودی.

اکبر صمدی: بله بعد از طریق خانواده‌اش متوج شدم که اعدام شده است.

دادستان: آیا درست است وقتی تو در هیأت هستی ناصریان لشگری و عباسی را داخل می‌آورد از کجا می‌گویی؟

اکبر صمدی: من آن‌ها را می‌دیدم چشم‌بند نداشتم.

دادستان: آن‌ها چه‌کار می‌کنند؟

اکبر صمدی: آن‌ها را آورده بود که با حرف‌هایی که آن‌ها می‌زنند مرا اعدام کنند

دادستان: چه‌کار می‌کنند یا کاری انجام می‌دادند؟

اکبر صمدی: برگه اعدام من امضاء شده بود ناصریان حمید عباسی و لشگری را آورده بود که من حتماً اعدام بشوند

اکبر صمدی: من بلند شدم گفتم من ۱۴ ساله بودم و طبق قانون خودتان من اگر حتی کسی را کشته باشم نباید اعدام بشوم چون احکام آخوندی با قانونی متفاوت است و از این شکاف استفاده کردم.

دادستان: ۲۲ مرداد باز هم می‌روی در راهرو مرگ می‌نشینی چه‌قدر در آن‌جا می‌نشینی؟

اکبر صمدی: گفتنش سخت است موقعی که شما راحت نشسته‌اید یک طور زمان می‌گذرد ولی موقعی که اضطراب داشته باشید نمی‌توانید زمان بدهید ولی مجموعا می‌توانم بگویم قبل از ظهر رفتم به سالن و تا شب در آن‌جا بودم.

دادستان: آن زمان که در راهرو بودید چی می‌دیدید

اکبر صمدی: دوباره حمید عباسی اسامی را می‌خواند و من می‌دانستم که اسامی را که حمید عباسی می‌خواند آن‌ها دارند اعدام می‌شوند و من اعدام نمی‌شوم حالت متناقض داشتم من لیست اسامی را دارم که اگر لازم است می‌توانم بخوانم.

دادستان: منظورت چی است که تو قرار نیست اعدام بشوی؟

اکبر صمدی: به‌خاطر برخوردی که در هیات مرگ داشتم تصور من این است که من اعدام نمی‌شوم ولی بچه‌های دیگر اعدام می‌شوند.

دادستان: می‌دانید آیا عرب کی هست؟

اکبر صمدی: او دادیار گوهردشت بودند قبل از این‌که ناصریان و حمید عباسی به گوهردشت بیایند همان فرم‌هایی که می‌گفتم سؤال و جواب می‌کردند عرب هم بود. تقریبا اواخر خرداد ۶۷ بود آمد ما را از این‌جا به یکی از اتاق‌های طبقه دیگر برد.

دادستان: عرب کی تو را می‌برد به این اتاق وسط؟

اکبر صمدی: خرداد ۶۷.

دادستان: چه شکلی بود؟

اکبر صمدی: مقداری چاق بود مشخصه جدی او رنگ پوست‌اش بود تقریبا سیاه محسوب می‌شد البته نه این‌که سیاه پوست بود.

دادستان: در مورد دستگیری حمید نوری آیا عکس‌هایش را در اینترنت دیدی؟

اکبر صمدی: بله.

دادستان: چه واکنشی داشتید؟

اکبر صمدی: خیلی خوشحال شدم فکر نمی‌کردم دستگیر بشود.

دادستان: این عکس‌ها را که دیدی آیا شناختی چه چیزی باعث شد که شناختی؟

اکبر صمدی: خود چهره‌اش همان بود فقط صورت اش کمی پیرتر شده و یک مقداری رنگ مویش سفید شده اگر رنگ مو بزند کامل همان است.

سئوالات وکیل اکبر صمدی:

سئوال: بعد از آزادی کی از ایران خارج شدی؟

جواب: سال ۷۵.

سئوال: الان در آلبانی و اشرف سه هستی کی این‌جا آمدی؟

جواب: سال۱۳۹۵

وکیل: به دادستان گفتی برگه اعدام به تو داده شد، از کجا فهمیدی برگه اعدام است؟

اکبر صمدی: در راهرو هیات مرگ به‌طور خاص در ۱۲ مرداد و آخرین شب که در راهرو مرگ بودم حمید عباسی وقتی اسم نفرات زنده را خواند اسم مرا نخواند، در نتیجه رفت برگه اسامی اعدامی‌ها را آورد. اسم من در بین آن اسامی هم نبود از آن‌جا من نتیجه گرفتم اسم آن برگه اعدام است. همان برگه‌ای که رئیسی وقتی مرا از اتاقش بیرون کرد روی میزش جاماند.

وکیل: وقتی جلو هیات مرگ ایستادی و بعد از این‌که متوجه شدی اعدام می‌کنند احساست چه بود؟

اکبر صمدی: من در حالت اضطراب بودم چون شاهد رفتن گروه گروه از دوستانم به سالن مرگ بودم بعضی از آن‌ها را از نزدیک می‌شناختم و ساعت‌ها ذهن من درگیر آن اسامی بود به همین دلیل نمی‌توانم بگویم در آن روزها چند ساعت آنجا بودم. من فکر می‌کردم همه ما را اعدام می‌کنند درعین‌حال که ترسی از مرگ نداشتم ولی نمی‌خواستم در میز آن‌ها بازی کنم.

سؤال: وقتی همه شما متوجه شدید اعدامها صورت می‌گیرد فضا چه‌طوری بود.

جواب: یک فضایی وجود داشت که در عین‌حال که بچه‌ها آماده مرگ بودند روحیه‌ خودشان را حفظ می‌کردند. هادی عزیزی با بچه‌ها صحبت شوخی می‌کرد. خودم حالتی از خشم و افسردگی داشتم و برایم ناباور بود که آن‌ها اعدام می‌شوند حتی روز۱۵ مرداد که این‌جا نشسته بودم صدایی از بهداری می‌آمد دیدم ناصر منصوری را می‌آورند. انتظار داشتم او را به بهداری بیرون ببرند. وقتی به راهرو مرگ آمدند من خشکم زد بعد از چند دقیقه از راهرو بردند من فکر کردم برای کار اداری آورده‌اند اما او را به سمت سالن مرگ بردند.

من ۷ سال در زندان بودم و فکر می‌کردم جمهوری اسلامی را می‌شناسم. به‌همین دلیل باور نداشتم ناصر منصوری را اعدام کنند چون او از کمر فلج بود اما او را به سالن مرگ منتقل کردند متاسفانه نمی‌دانم چه‌قدر وقت طول کشید.

برخی سئوالات وکیل متهم حمید نوری از شاکی اکبر صمدی:

وکیل: شما در رابطه با ناصریان، لشکری، عرب، عباسی صحبت کردید ذهنیتی که شما راجع به عرب دارید این است دادیار زندان گوهردشت بوده است؟

اکبر صمدی: بله عرب دادیار بود.

وکیل: ناصریان هم دادیار بود؟

اکبر صمدی: بله.

وکیل: عباسی هم دادیار بود؟

اکبر صمدی: بله سه دادیار بود عرب، ناصریان و عباسی دستیار ناصریان بود اما هر بار که با او مواجه می‌شدم به‌عنوان دادیار با او مواجه می‌شدم و نه معاون دادیار او کار ناصریان را انجام می‌داد.

وکیل: شما بحث عرب را کردید آیا در زندان گوهردشت کسی بود شباهتی به عباسی داشت

اکبر صمدی: خیر

وکیل: من فکر می‌کنم وجه تمایزی بین بیانات شما و حرف‌هایتان با پلیس است که اجازه می‌خواهم بخوانم. در صفحه ۵۶۷ یک سؤال است و آن‌چه مد نظر من است جواب است که می‌خواهم بخوانم:

پلیس سئوالی از شما کرده بر این مبنا که آیا در گوهردشت کسی بود که شبیه عباسی بود شما جواب دادید می‌شد بگویی عرب شبیه ایشان بوده ولی عرب اهل جنوب ایران بوده ولی قدری پوستش تیره‌تر بود ولی ایشان می‌توانست شبیه او بوده آیا به پلیس این‌طور گفتی؟

اکبر صمدی: نتیجه‌ای که گرفته اشتباه بوده پوست عرب نزدیک به سیاه بود و حمید عباسی سفید است شاید تعبیر درستی از حرف‌هایم نشده است.

لازم به یادآوری است که هیات رییسه دادگاه محاکمه حمید نوری به شهر دورس در کشور آلبانی سفر کرده‌اند. حمید نوری در جلسات دادگاه آلبانی حضور ندارد و وکیل او در این جلسات حاضر است. نوری به همراه دیگر وکلایش در دادگاه استکهلم حضور دارد و جلسات دادگاه آلبانی را به صورت ویدئویی می‌بیند.

این دادگاه پیش‌تر در آغاز سی و سومین جلسه محاکمه نوری اعلام کرده بود که هفته‌های ۴۵ و ۴۶ این دادگاه به‌دلیل اهمیت استماع شاهدان مستقر در آلبانی در خصوص اثبات جرم متهم، از چهارشنبه ۱۰ نوامبر در شهر دورس آلبانی برگزار خواهد شد.

در سه جلسه قبلی دادگاه در آلبانی، محمد زند، مجید صاحب‌جمع و اصغر مهدی‌زاده، سه عضو سازمان مجاهدین خلق علیه حمید نوری شهادت داده‌اند و تاکید کرده‌اند که او در فرایند اعدام زندانیان نقش داشته‌ است.

 ادامه دادگاه حمید نوری در آلبانی روز سه‌شنبه با ادای شهادت محمود رویایی عضو سازمان مجاهدین خلق ادامه خواهد یافت.

**********

سی و هفتمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز  جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۲ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، برگزار شد.

هیات رییسه دادگاه محاکمه حمید نوری به شهر دورس در کشور آلبانی سفر کرده‌اند و دادگاه روز جمعه، سومین جلسه از هفت جلسه‌ای است که در این کشور برگزار می‌شود. حمید نوری در جلسات دادگاه آلبانی حضور ندارد اما وکیل او در این جلسات حاضر است.

در این جلسه از دادگاه، اصغر مهدی‌زاده، عضو سازمان مجاهدین خلق، به عنوان شاکی و شاهد حضور داشت. به گفته وکیل مشاور مهدی زاده، او از سال ۱۳۶۱ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق در زندان بوده، به ۱۵ سال زندان محکوم شده و بعد از ۱۳ سال آزاد شده است.

اصغر مهدی‌زاده در این جلسه از دادگاه گفت که از سال ۶۱ در زندان گوهردشت بوده و بارها با حمید نوری برخورد داشته است.

در جلسه امروز دادگاه، مهدی‌زاده گفت که به‌دلیل سکونت خانواده‌اش در یکی از روستاهای صومعه‌سرا، درخواست انتقال به زندان رشت را داده بود و نوری به‌عنوان دفتردار دادیار ناصریان‌(محمد مقیسه) به او گفته است که چون «زندانی سر موضع است و همکاری نمی‌کند از انتقال خبری نیست.»

مهدی‌زاده گفت که ۸ مرداد از پنجره بند فرعی، چندین بار زندانیانی را دیده که آن‌ها را به سمت سرویس بهداشتی می‌برند و پس از خواندن نماز جماعت به سمت یک «سوله» برده شدند.

وی گفت روز بعد به اتفاق دیگر زندانیان به بند دیگری منتقل شده است و از ۹ تا ۱۷ مرداد در انفرادی و در «راهروی مرگ» بوده است. مهدی‌زاده گفت که هر روز بیش‌تر از ده بار گروه‌های ۱۱ تا ۱۵ نفره را به سالن اعدام بردند.

در ابتدای دادگاه دادستان به معرفی اصغر مهدیزاده پرداخت و گفت به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین به مدت ۱۳ سال زندان در زندان‌های اوین و گوهردشت بوده و در سال ۱۳۷۳ آزاد شده است.

سپس سئوالات دادستان از اصغر مهدیزاده آغاز شد.

دادستان: وکیل شما گفتند شما را در سال ۱۳۶۱ دستگیر کردند، درست است؟

اصغر مهدیزاده: درست است من یک سال در شمال ایران هم در شهر رشت زندانی بودم.

دادستان: آیا درست است شما سال ۱۳۶۱ در زندان گوهردشت زندانی بودید و وکیل‌تان گفتند اولین باری که شما حمید عباسی را دیدید سال ۱۳۶۵ بود و می‌توانید در این رابطه توضیح بدهید.

اصغر مهدیزاده: خانواده من در روستایی در صومعه‌سرا بود و به همین دلیل وقتی می‌خواستند ملاقات بیایند مشکل داشتند و به همین دلیل درخواست کردیم ما را منتقل کنند به رشت.

وقتی مراجعه کردم به حمید عباسی، به من گفت تو سرموضع هستی و اتهامت را هواداری می‌گویی و تا زمانی که با ما همکاری نکنی از انتقالت خبری نیست و به من جواب منفی داد و من به بند برگشتم.

دادستان: برای این‌که متوجه شویم فاصله گوهردشت تا رشت چند کیلومتر است؟

اصغر مهدیزاده: ۳۵۰ کیلومتر.

دادستان‌: آن موقعی که شما درخواست انتقال دادید نقش حمید عباسی چه بود؟

اصغر مهدیزاده: ایشان دفتردار ناصریان دادیار آن جا بودند.

دادستان: من برداشتم از حرفی که شما زدید این بود که گفتید دفتردار.

اصغر مهدیزاده: بله.

دادستان: توصیف کنید کار دفتردار را یعنی ناصریان خودش دادیار بود.

اصغر مهدیزاده: بله.

دادستان: آیا قبلا ناصریان را دیده بودی.

اصغر مهدیزاده: نه.

داستان: آن دفعه تو حمید عباسی را دیدی؟

اصغر مهدیزاده: بله.

دادستان: با جشمبند دیدی یا بدون چشم‌بند؟

اصغر مهدیزاده: با چشم‌بند.

دادستان: چه طور شناختی او حمید عباسی است؟

اصغر مهدیزاده: از زیر چشم‌بند و با شنیدن صدایش و یک‌بار در اوین هم او را دیده بودم.

دادستان‌: قبلا که می‌گویی چه زمانی؟

اصغر مهدیزاده: پاییز ۶۱

دادستان: آن را چه طوری دیدی؟

اصغر مهدیزاده: یک روز سرمایی او را از پنجره اتاق دیدیم که تعدادی از بچه‌های کم سن و سال را به هواخوری آوردند و آن‌ها را مجبور کردند در سرما سینه خیز بروند وقتی که این صحنه را دیدیم من و چند نفر از بچه‌ها از پنجره و زیر شوفاژ که به بیرون دید داشت صحنه سینه خیز بچه‌ها را دیدیم و دیدیم که عباسی و یک پاسدار به نام مجید لره این بچه‌ها را برای تنبیه آورده‌اند.

دادستان: آن موقع شما چشم‌بند نداشتی که عباسی را ببینی؟

اصغر مهدیزاده: نه

دادستان: تو می‌دانستی که عباسی چکاره است و چه نقشی دارد؟

اصغر مهدیزاده: نه فقط بچه‌ها می‌گفتند اسمش حمید عباسی و پاسدار بند است.

دادستان: برمی‌گردیم به سال ۶۵ و دفتر دادیار که در آن موقع عباسی پاسدار نبود بلکه دفتردار بود و یا این‌که هم پاسدار بود و هم دفتردار؟

اصغر مهدیزاده: در رژیم خمینی کسانی که زیاد جنایت می‌کنند مقام‌شان بالا می‌رود.

دادستان: وقتی که دفتر دادیار رفتی دفتر دادیار می‌دانستی می‌خواهی حمید عباسی را ملاقات کنی؟

اصغر مهدیزاده: نه

دادستان: کی متوجه شدی او حمید عباسی است؟

اصغر مهدیزاده: من در موقع برخورد با او متوجه نشدم اما بعداً بچه‌ها گفتند کسی که در دفتر است حمید عباسی است.

دادستان: آیا کسی به نام عرب را دیدی؟

اصغر مهدیزاده: من در سال ۶۵ عرب را در گوهردشت دیدم وقتی که مرا به اتاق او بردند دیدم و مرا دید او می‌دانست که من اتهامم را هواداری می‌گویم به من توهین کرد و گفت برو بیرون و دیگر او را ندیدم.

دادستان: نقش و سمت او چه بود؟

اصغر مهدیزاده: او قبل از آمدن ناصریان فکر می‌کنم دادیار بود.

دادستان: قیافه عرب چطوری بود؟

اصغر مهدیزاده: ریش داشت و یک مقدار چاق بود.

مجاهد خلق اصغر مهدیزاده تنها کسی است که بدون چشم‌بند صحنه حلق‌آویز ۱۲ مجاهد سر موضع را در محل اعدام دیده و در همان‌جا از هوش رفته است. این یک گواهی و شهادت دادن تاریخی است.

دادستان: در مورد اتفاقات مرداد سال ۱۳۶۷ صحبت کنید و در آن مورد صحبت کنید.

سخنان مجاهد خلق اصغر مهدیزاده از قتل‌عام ۶۷

اصغر مهدیزاده: قبل از این‌که در مورد مرداد ۶۷ بگویم من از سال ۵۷ که انقلاب ایران بود تا سال ۶۷ خیلی افرادی دیدم که اعدام شدند و در کنارم و در شهرم شکنجه شدند.

از ماجرای خودم درمی‌گذرم و به قتل‌عام سال ۶۷ می‌پردازم. من روز پنجم مرداد و روز چهارشنبه در فرعی ۵ بودم روز چهارشنبه ما را به هواخوری بردند وقتی از هواخوری به فرعی برگشتیم به ما گفتند همه چشم‌بند بزنید و از فرعی بیایید بیرون.

سئوال رییس دادگاه: فرعی ۵ کجا است که نشان می‌دهی.

اصغر مهدیزاده با اشاره به یک قسمت ماکت گفت این‍جا است.

اصغر مهدیزاده: بعد ما رفتیم بیرون دیدم حمید عباسی پشت یک میز کوچک نشسته وقتی من رفتم از من سئوال کرد و یکی از سئوالاتش در مورد اتهام بود.

وقتی گفتم هوادار سازمان مجاهدین برخلاف قبل که شروع به توهین و فحش و ضرب و شتم می‌کرد این بار چیزی نگفت. وقتی به داخل فرعی برگشتیم و با بچه‌ها صحبت کردیم برایمان یک سئوال بزرگ بود که چرا این برخورد را کرده است.

پنج‌شنبه ۶ مرداد بعدازظهر آمدند تلویزیون ما را بردند جمعه ۶ مرداد پاسداری را دیدم مسلح و بی‌سیم همراهش بود که دارد هواخوری را چک می‌کند و همه بچه‌ها از این موضوع متعجب شدند.

سئوال دادستان: گفتی چه روزی این اتفاق افتاد؟

اصغر مهدیزاده: جمعه ۷ مرداد شنبه ۸ مرداد زمان ملاقات و خرید از فروشگاه بود ما آماده ملاقات بودیم، پاسدار گفت شما اجازه ملاقات و خرید از فروشگاه را ندارید.

دادستان: شما گفتید شنبه ۸ مرداد بود ملاقات و اجازه خرید نداشتید.

اصغر مهدیزاده: ساعت حدود ۱۱ بود دو نفر از بچه‌های کرج به نام‌های علیرضا غضنفرپور مقدم و سید محمد مروج را صدا کردند. وقتی آن‌ها را داشتند می‌بردند بچه‌ها نگران بودند و حدس می‌زدند برای انفرادی یا اعدام باشد.

بعد ساعت حدود ۱۲ یا ۱۲.۵ بود که از پنجره فرعی من به سمت هواخوری نگاه می‌کردم وقتی به داخل هواخوری نگاه کردم دیدم ۵نفر از زندانیان از سمت پیاده رو چشم‌بند زده‌اند به این سمت دارند می‌روند.

داود لشگری هم از کنار آن‌ها حرکت می‌کرد آن‌ها را از این سمت بردند و رفتند به سمت توالت آن‌جا وضو گرفتند بعد از وضو دیده بوسی و شوخی کردند و آمدند بیرون.

یکی از این‌ها چهار شانه و قد بلندی داشت با مشت زد به دیوار من وقتی این صحنه را دیدم بغضم ترکید و گریه کردم. چون او را می‌شناختم و او مهشید رزاقی بود که قبلا دربند ۱۹ با هم بودیم.

مهشید رزاقی عضو تیم فوتبال هما و عضو تیم ملی فوتبال امید ایران بود که در جریان قتل‌عام سال ۶۷ سرفرازانه بر هویت مجاهد تأکید کرد و اعدام شد.

به غلامرضا مسئولم و یکی دیگر به نام محسن گفتم آن‌ها آمدند نگاه کردند غلامرضا گفت نگاه نکن بیا برو استراحت کن ولی من به نگاهم ادامه دادم و دیدم پاسدار آن‌ها را به بیرون برد و آن‌ها را به داخل سوله بردند.

ما در این فکر بودیم که آن‌ها را می‌خواهند چکار کنند شکنجه کنند و یا اعدام بعد از یک ساعت دیدم حدود ۲۰ پاسدار از سوله بیرون آمدند وقتی آن ۲۰نفر از این در بیرون آمدند دو نفرشان زیر پیراهن پوشیده بودند و پاسدار لشکری، حمید عباسی، خاکی، علی بی‌دندان و جعفری مسئول فروشگاه و دیگر پاسداران که همراهشان بودند از همین سمت آمدند یک تعدادی به فرعی ما که محل پاسپخش‌شان بود.

این‌جا غلامرضا و من از لای در حرف‌هایشان را گوش می‌کردیم. آنها می‌گفتند این‌ها منافق و خبیث هستند. همه‌شان را باید اعدام کرد و دیدیم که آن‌ها شعار مرگ بر خمینی و درود بر رجوی می‌دادند و می‌خواستند به ما حمله کنند.

سئوال: آن‌جا دفتر دادیار بود یا دفتر پاسداران؟

اصغر مهدیزاده: آنجا دفتر نبود بلکه محل استقرارشان بود در آن‌جا برایمان مشخص شد بچه‌ها اعدام شده‌اند. تکیه کلام مهشید رزاقی این بود هیهات مناالذله یعنی زندگی کردن را با ذلت هرگز نمی‌پذیرم یعنی زندگی ذلت‌بار را هرگز نمی‌پذیرم.

مهشید و حسین حقیقت‌گو که جزو این ۵نفر بودند جزو ملی کش‌ها بودند و حکم‌شان تمام شد. مهشید فوتبالیست و عضو تیم هما و تیم امید ایران بود و با حبیب خبیری که کاپیتان تیم ملی بود دوست بود.

حبیب خبیری را در سال ۶۳ اعدام کردند آن را وقتی از حسینیه اوین می‌بردند یک خواهر به او گفت حبیب ایستاده بمیر.

مهشید رزاقی یک برادر دیگرش را در مردادماه اعدام کردند و مهشید که ورزشکار بود را یک ماه در قبر شکنجه کرده بودند. به همین خاطر همه زندانیان برای او احترام خاصی قایل بودند.

یک ساعت بعد که من به سمت هواخواری نگاه می‌کردم دیدم که دوباره از همان سمت پایین حدود ۱۰ نفر زندانی را با چشم‌بند داوود لشکری و حمید عباسی دارند می‌برند.

من دوباره غلامرضا را صدا کردم و گفتم غلامرضا بیا ببین چه خبر است آن بچه‌های دیگر در حال استراحت بودند. این نفرات را هم به شکل قبل بردند رفتند توالت وضو گرفتند و آمدند این نقطه نماز جماعت خواندند. دیدم جعفر هاشمی جلو ایستاده و بقیه عقب ایستاده و نماز می‌خوانند.

بعد از نماز دعا خواندند و روبوسی کردند بعد خودشان پاسداران را کنار زدند و درب را باز کردند و به داخل سوله رفتند.

این‌ها را بردند داخل سوله بعد از یک ساعت دیدم ۲۰ تا ۲۵ پاسدار خارج شدند و به سمت پاس‌بخشی آمدند. در ادامه دیدم که یک تک نفره را آوردند و از این سمت به سمت سوله بردند او مجید معروف خانی بود که قبلا بند ما بود. تا شب دیدم که حدود ۱۹ تا ۲۰ نفر را داخل سوله برده‌اند و شب با ماشین جسدشان را بردند.

من جعفر هاشمی و بچه‌هایشان را که از مشهد آورده بودند تقریبا می‌شناختم. جعفر هاشمی و ۱۱ نفر را از مشهد به گوهردشت تبعید کرده بودند. شنیده بودم وقتی آن‌ها را داخل گوهردشت می‌آورند داوود لشکری، حمید عباسی، ناصریان و دیگر پاسداران اینجا یک تونل درست کرده بودند. داوود لشکری به این‌ها می‌گوید این‌جا زندان رجایی شهر است.

دادستان: من باید حرف شما را قطع کنم متاسفم که حرف شما را قطع می‌کنم شما برگردید به تجربیات خودتان و به ۸ مرداد و من می‌خواهم شما تمام تجربیات خود را بیان کنید.

اصغر مهدیزاده: وقتی ما بچه‌های اعدامی را دیدیم غلامرضا به من گفت ما شهادت بچه‌ها را دیدیم و باید به عهد و پیمان خود وفا کنیم و هر وقت رفتیم دادیاری و یا جای دیگر متناسب با آن حرف‌مان را می‌زنیم.

آن شب ما آماده بودیم هر لحظه بیایند ما را صدا بزنند فردا یک‌شنبه بعد از صبحانه آمد از این پنجره به سمت هواخوری نگاه کرد و سریع رفت. نیم ساعت بعد داوود لشکری آمد گفت همه‌تان چشم‌بند بزنید و بیایید بیرون وقتی ما بیرون رفتیم پاسداران اینجا کریدوری درست کرده بودند ما را می‌زدند و می‌پرسیدند اتهام شما چیست؟

وقتی از محسن کریم نژاد اتهام را پرسیدند با صدای بلند می‌گوید سازمان مجاهدین خلق ایران وقتی که او این حرف را گفت حمید عباسی ویک پاسدار دیگر او را از صف بیرون کشیدند و ما دیگر محسن را ندیدیم.

محسن از طریق تلویزیون رادیو مجاهد را می‌گرفت و اخبارش را به همه می‌گفت.

محسن مهندس بود بعد ما را به فرعی روبه‌رو که فرعی ۷ می‌گفتند منتقل کردند بعد ما فرعی را نظافت کردیم بعد از نیم ساعت لشکری آمد و گفت چه خبر است این‌جا دریاچه درست کرده‌اید.

گفت همه بروید داخل اتاق بزرگ، در داخل بزرگ ۱۳ نفرمان را جدا کرد اسامی را خواند و جدا کرد.

ما چشم‌بند زدیم رفتیم بیرون حمید عباسی ما را به سمت راهرو هیات مرگ برد الان چون وقت نیست از قاضی و دادستان می‌خواهم چون حدس می‌زنم وقت نباشد می‌خواهم از روز هفدهم شروع کنم بعد به بقیه روزها می‌پردازم.

دادستان‌: همین کار را بکنید.

من از روز سیزدهم تا هفدهم در راهرو و کریدور مرگ بودم و هر روز شاهد بودم ۱۵ سری ۱۰ الی ۱۵ نفره را به سوله سالن مرگ می‌بردند.

روز هفدهم بعدازظهر در سلول انفرادی بودم که ناصریان، پورمحمدی و عباسی و چند نفر دیگر هم وارد این سلول شدند.

این‌ها در سلول‌ها را باز می‌کردند و می‌بستند وقتی در سلول مرا باز کردند ناصریان شروع به توهین و فحاشی کرد و خطاب به پورمحمدی گفت این منافق و سرموضع است. وقتی با هم مشورت می‌کردند مرا تحویل چند پاسدار دادند و این پاسداران مرا در حالی که چشم‌بند زده بودند می‌زدند و هل می‌دادند.

من را از این‌جا بردند و به پاس‌بخشی فرعی قبلی بردند و این‌جا پاسداران مرا شکنجه کردند و بردند فرعی قبلی که بودم یعنی فرعی ۵ بردند بعد از فرعی ۵ به فرعی ۷ بردند که قبلا بودم.

وقتی به فرعی رفتم به داخل اتاق بزرگ رفتم دیدم که یک سفره کوچکی پهن است و رویش یک بشقاب که داخلش غذای فاسد است. فهمیدم نفر آخری که بردند موقع غذا خوردن بوده او را بیرون کشیده و به بیرون بردند.

داخل راهرو فرعی ساکهایی بود که روی ساک‌ها نوشته بودند بچه‌ها ما رفتیم سلام ما را به سازمان برسانید. روی ساک‌ها چندتا ساعت و تسبیح بود من این صحنه‌ها را دیدم خیلی متاثر بوم چون تنها بودم اطراف را نگاه کردم دیدم صدای خواهرها از طبقه پایین می‌آید.

شروع کردم ضربه زدن و با مورس تماس گرفتن و می‌خواستم داستان اعدام و قتل‌عام را به آن‌ها بگویم.

در همین حال دیدم ۵ یا ۶ پاسدار وارد شدند و مرا داخل حمام انداختند و شکنجه کردند. من بیهوش شده بودم و در حمام بودم بعد از یکی دو ساعت که به هوش آمدم نمی‌توانستم حرکت کنم.

آنجا به خودم گفتم هرطور که شده بایستی بیرون بیایم چهار دست و پا که بیرون آمدم رفتم از این پنجره به بیرون نگاه کردم دیدم که در این سلول انفرادی چند چراغ روشن است.

این سلول دوم یکی بود داشت قدم می‌زد با دست به او علامت دادم او مرا دید من خودم را به او معرفی کردم او گفت من هادی محمد‌نژاد هستم.

هادی گفت اصغر مرا امروز به سالن مرگ برده‌اند و از من همکاری اطلاعاتی خواستند بعد صحنه‌های اعدام آن‌جا را دیدم قبول نکردم. هادی از خانواده‌اش چهارنفر اعدام شده بودند که سه نفر آنها برادر و یک نفر همسر برادرش بود.

در آخرین ملاقاتی که با خانواده‌اش داشت مادرش به او می‌گوید هادی جان ما چهار شهید دادیم تو کاری بکن که اعدام نشوی. هادی به مادر و پدرش می‌گوید من دوست ندارم اعدام شوم و زندگی را دوست دارم و تا جایی که بتوانم اعدام نمی‌شوم اما هر وقت ببینم اصول و آرمانم دارد خدشه‌دار می‌شود دیگر نمی‌توانم بمانم. هادی می‌گوید ما هر کاری می‌کنیم برای آزادی مردم است و من نمی‌خواهم مانند حزب توده مردم ما را لعنت کنند.

من را به داخل سالن مرگ بردند. از زیر چشم‌بند اجساد شهیدان را روی زمین دیدم. پاسدار آمد و چشم‌بندم را برداشت… دیدم که روی سن ۱۲ تا از مجاهدین را در گردن‌شان طناب دار انداخته‌اند و زیر پایشان صندلی است. پاسدارها هر دو نفر پاهای پیکر یک مجاهد را گرفته و به سمت در خروجی می‌بردند… دیدم که داوود لشگری، ناصری و حمید عباسی روی سن هستند… مجاهدین در همین حین شروع کردند به شعار دادن زنده باد آزادی، درود بر رجوی و مرگ بر خمینی. اول ناصری رفت و صندلی زیر پای مجاهدین را کشید و بعد حمید عباسی…

یک مقدار که با هادی صحبت کردم مورس را قطع کردیم و با این‌که خسته بودم رفتم داخل اتاق و خوابم برد. فردا یعنی سه‌شنبه هیجدهم دو پاسدار آمدند گفتند آماده شو برویم بیرون وقتی داشتم با این‌ها می‌آمدم تنها ذهنم به حرف‌های هادی بود و به اعدام فکر می‌کردم.

مرا بردند جلوی سالن مرگ دیدم کلی زندانی با چشم‌بند جلو سالن مرگ ایستاده‌اند.

پاسدار گفت این‌جا بنشین و مرا با فاصله ۲ متر کنار یک زندانی نشاند. من یواشکی از بغل‌دستی‌ام پرسیدم این‌جا چه خبر است؟ او گفت تو اولین بار است این‌جا آمدی گفتم آری او گفت پس تو را می‌برند در سالن مرگ صحنه اعدام را ببینی.

حدود یک ساعت این‌جا نشسته بودم یک پاسدار در حسینیه یا سالن مرگ را باز کرد و با صدای بلند گفت شیرعسلی‌ها بلند شوند.

۱۲ نفر در لحظه بلند شدند و با صدای بلند شعار می‌دادند یا حسین و درود بر مجاهد. وقتی که این ۱۲ نفر بلند شدند ۴ یا ۵ نفر هم به‌دنبال آن‌ها بلند شدند که این صحنه را پاسدار دید گفت شما در اعدام شدن هم از هم سبقت می‌گیرید؟

یکی از بچه‌ها با صدای بلند گفت می‌خواهی بدانی چرا ما سبقت می‌گیریم چون تو پاسداری و ما مجاهد هستیم. تا زمانی که در موقعیت ما قرار نگرفتی نمی‌توانی بفهمی من این صحنه‌ها را که دیدم در دنیای دیگری بودم بعد از صحبت‌هایی که می‌کردند به ایمان من افزوده می‌شد.

من تا آن موقع خیلی از این صحنه‌ها را دیده بودم اما در این روز چیز دیگری دیدم اعدام برای این‌ها هیچ بود و همه چیز رژیم را به سخره گرفته بودند و هیچ ترسی از مرگ نداشتند.

این افراد را بردند داخل سالن مرگ من وقتی پاسداران صدایشان می‌کردند سعی می‌کردم صدایشان را بشنوم و از زیر چشم‌بند نگاه کنم.

سه سری را داخل سالن مرگ بردند و گروه‌های بعدی را از این بند و این بند می‌آوردند به این‌جا ردیف می‌کردند. در این‌جا بچه‌ها ساعت و عینک‌شان را می‌شکستند تا به دست پاسداران نیفتد و حتی وصیت‌نامه و پولشان را می‌گرفتند پاره می‌کردند. من در فکر این بودم این‌ها را که به سالن مرگ می‌برند چه‌طوری اعدام می‌کنند.

سری چهارم را که می‌خواستند ببرند پاسدار آمد گفت بلند شو تا برویم من با پاسدار رفتم داخل سالن مرگ وقتی داخل سالن شدم به یادم آمد که سال ۶۳ فکور همه زندانیان را آورده بود به این‌جا فکور اواخر ۶۳ آمده بود رییس گوهردشت شده بود.

پاسدار مرا برد داخل و به فاصله سی متری از سن نگهداشت وقتی یک مقدار ایستادم از زیر چشم‌بند پیکر بچه‌ها را که روی سن روی هم ریخته بودند می‌دیدم.

نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و سرپا بایستم یک لحظه پاسدار آمد چشم‌بند مرا بالا زد وقتی چشم‌بند را برداشت این صحنه را دیدم دیدم که روی سن ۱۲ مجاهد گردن‌شان طناب دار بسته و پایشان روی صندلی است.

پاسداران هر دو نفر پیکر هر مجاهد اعدام شده را می‌گرفتند و به سمت در خروجی می‌بردند…. و به یکی دیگر نشان می‌داند. دیدم ناصریان، داوود لشکری و حمید عباسی این طرف سن بودند و پاسداران که حدود ۲۰ نفر بودند آن طرف سن بودند. در این هنگام بچه‌ها شروع کردند شعار دادن و شعار زنده باد آزادی مرگ بر خمینی و درود بر رجوی دادند.

همان‌طور که شعار می‌دادند ناصریان و همراهانش مات و مبهوت شدند و یک‌باره ناصریان خطاب به داوود لشکری، عباسی و پاسداران گفت این‌ها منافق هستند چرا ایستاده‌اید بروید زیرپایشان را خالی کنید.

وقتی ناصریان رفت زیر پای بچه‌ها را خالی کرد داوود لشکری و عباسی هم این کار را کردند.

از نفر چهارم به بعد دیگر بچه‌ها خودشان زیر پایشان را خالی کردند وقتی این صحنه‌ها را می‌دیدم برای من تکان‌دهنده بود و از طرفی احساس غرور و سربلندی می‌کردند.

پاسدارانی که بودند به پیکر آویزان شده بچه‌ها مشت می‌زدند و شعار مرگ بر منافق می‌داند.

این صحنه‌ها را که دیدم برخود کنترل نداشتم و تعادلم به هم خورد بعد از یک مدتی دیدم روی صورتم آب می‌ریزند.

دادستان: برگردیم به ۱۸ مرداد شما گفتید سه‌شنبه بود موقع نهار دو تا پاسدار آمدند و شما را بردند آیا این‌ها پاسدارانی بودند که شما از قبل می‌شناختید؟

اصغر مهدیزاده: این‌ها پاسدار بند فرعی بودند.

دادستان: پس شما از قبل با آن‌ها تماس داشتید؟

اصغر مهدیزاده: پاسدار قبلی ما بودند.

دادستان: گفتید شما را بردند به سالن مرگ و شما تعداد زیادی زندانیان را دیدید؟

اصغر مهدی‌زاده: در سالن مرگ بردند. من ۱۲ زندانی دیدم که روی صندلی گردن‌شان طناب دار بود.

دادستان: قبل از این‌که آن‌جا می‌رفتید بیرون حسینیه آیا شما را بردند؟

اصغر مهدیزاده: مرا بردند نزدیک حسینیه و آنجا ایستادم آن‌جا ایستادم تعداد زندانیانی که چشم‌بند زده بودند زیاد بودند.

دادستان: وقتی شما در آن محل بودید هنوز شما را نبرده بودن به حسینیه؟

اصغر مهدیزاده: بله درست است.

دادستان: آیا شما می‌توانید داخل حسینیه را ببینید یا این‌که مسیر دیدت محدود است؟

اصغر مهدیزاده: ما آن‌جا نشسته بودیم درب حسینیه بسته بود موقعی که باز می‌کردند یک پاسدار می آمد و صدا می‌کرد.

دادستان: آیا شما آنجایی که بودید درب را می‌توانستید ببینید؟

اصغر مهدی زاده: بله درب را می‌دیدم ولی هر بار که می‌خواستند ببرند درب را باز می‌کردند.

دادستان: من آن‌جا فهمیدم شما در آن محل که بودید چشم‌بند داشتید آیا با این وجود امکان دیدن چیزی را داشتید چه‌طوری بود؟

اصغر مهدیزاده: گروه اول را که آوردند بچه‌ها شعار می‌دادند پیش من کسی نبود من سرم را بلند می‌کردم و می‌دیدم.

دادستان: آیا آن‌جایی که شما بودید نشسته بودید یا ایستاده بودید؟

اصغر مهدیزاده: وقتی که من را بردند من نشسته بودم ولی وقتی آن‌ها را صدا کردند من یک لحظه بلند شدم و یک مقدار این طرف و آن طرف را از زیر چشم‌بند نگاه می‌کردم تا زمانی که ساعت‌شان را می‌شکستند. عینک‌شان را می‌شکستند. یک بخشی را از زیر چشم‌بند می‌دیدم.

دادستان: شما گفتید در محل یک تعدادی انبوه از زندانیان را دیدید آن‌طور که ترجمه شد. می‌توانید بگویید که چند تا زندانی بود که به‌طور مشخص بگویید.

اصغر مهدیزاده: وقتی آن‌جا که رفتم تعدادی نزدیک ۱۰۰ نفر بودند ولی بعد از این سالن هم می‌آوردند که به‌اصطلاح می گفتند این‌جا سالن‌هایی هستند که زندانیان را آن‌جا نگه می‌داشتند.

دادستان: هر دو را گفتند سالن منظورتان سلول است؟

اصغر مهدیزاده: منظورم بند است هر کدام از این‌ها را سالن یا بند می‌گفتیم.

دادستان: آن موقعی که شما خارج از حسینیه بودید آیا فقط زندانیان را می‌دیدید یا این‌که نفرات زندان می‌دیدید؟

اصغر مهدیزاده: آن‌جا که من بودم بعضاً پاسداران را می‌دیدم حمید عباسی که تردد می‌کرد بین آن‌جا و سالن مرگ او را می‌دیدم.

دادستان: آیا منظورتان این است که حمید عباسی رفت به سالن مرگ‌(حسینیه) آیا شما می‌دیدید و احساس می‌کردید که چکار می‌کند؟

اصغر مهدیزاده: در حرکت می‌دیدم وقتی می‌آمد یک‌سری زندانیان که ردیف کرده بود با یک پاسدار دیگر می‌آمدند.

دادستان: آیا این‌جا من این‌طور بفهمم که وقتی زندانیان را جمع می‌کرد دور هم؟

اصغر مهدیزاده: چون تعدادی که در سالن مرگ بودند وقتی نفرات را می‌بردند به‌جایش جایگزین می‌شدند.

دادستان: حمید عباسی چکار می‌کرد؟

اصغر مهدیزاده: حمید عباسی وقتی می‌آمد خودش تنهایی می‌آمد می‌رفت سالن مرگ، به‌دنبالش یک پاسداری که زندانیان را آورده بود جلوی سالن مرگ می‌نشستند.

دادستان: آن گروه زندانیان از کجا می‌آمدند.

اصغر مهدیزاده: تا آن‌جایی که می‌دیدم از این بند و بعضاً هم از این‌جا می‌آمدند.

دادستان: شما از کجا می‌دانید که حمید عباسی بود که زندانیان را می‌آورد و اسکورتشان می‌کرد؟

اصغر مهدیزاده: از زیر چشم‌بند آن‌ها را می‌دیدم قبلا هم در راهروی مرگ بودم هم او را دیده بودم.

دادستان: شما می‌گویید از زیر چشم‌بند می‌دیدید بیش‌تر توضیح بدهید چه‌طوری می‌دیدید؟

اصغر مهدیزاده: رو به دیوار ایستاده بودم این‌طوری سرم را بلند می‌کردم از دور که می‌آمد مشخص بود حمید عباسی است وقتی نزدیک می‌شد سرم را پایین می‌گرفتم. البته وقتی نزدیک می‌شد من چشم‌بند خودم را دو تا از نخ‌هایش را بیرون کشیده بودم از فاصله نزدیک هم می‌توانستم ببینم.

دادستان: شما گفتید زندانیان با هم صحبت می‌کردند شعار می‌دادند آیا چیزی از صحبت آن‌ها شنیدید؟

اصغر مهدی زاده: وقتی من در سالن مرگ بودم شعار بچه‌ها را که زنده باد آزادی مرگ بر خمینی درود بر رجوی می‌گفتند می‌شنیدم.

بعد این‌ها همین‌طور شعار می‌دادند وقتی که ۴ تا از این‌ها زیر پایشان را خالی می‌کردند این‌ها شعار می‌دادند یا حسین الله‌اکبر بعد خودشان صندلی را از پایشان می‌زدند کنار.

دادستان: من هنوز به آن‌جا نرسیدم الآن موضوع بیرون حسینیه است. سئوالم این است که آن‌جا شما هیچ‌کدام از این کارکنان و پاسداران را شنیدید که چیزی به هم بگویند. بیرون حسینیه منظورم است.

اصغر مهدیزاده: نه بیرون حسینیه چیزی نمی‌گفتند.

دادستان: آن موقع چی می‌دیدید؟

اصغر مهدیزاده: پاسدارانی که دم درب حسینیه بودند خود حمید عباسی می‌آمد من می‌دیدم.

دادستان: حالا اگر برویم داخل حسینیه یعنی سالن مرگ. بعد شما بار قبل که آن‌جا بودید تا آن‌جا که فهمیدم آیا درست شنیدم شما دو بار در این محل اعدام بودید؟

اصغر مهدیزاده: بله.

دادستان: بعد شما توضیح می‌دهید که چیزی را متوجه می‌شدید که چشم‌بند را پاسداری بر می‌دارد؟

اصغر مهدیزاده: وقتی پاسدار چشم‌بندم را بر می‌داشت حالت تمسخر آمیز داشت من چشمم به تاریکی می‌رفت. همان چند لحظه می‌دیدم چند تا پاسدار پای اعدام شدگان را می‌گرفتند و می‌کشیدند و می‌بردند به درب خروجی. اگر دست‌شان ساعتی می‌دیدند یا چیز دیگر آن‌ها را به هم می‌گفتند.

دادستان: شما گفتید بدن‌هایی را دیدید که روی همدیگر قرار داده شده بود آیا این قبل از این‌که چشم‌بند شما را بالا زده بودند.

اصغر مهدیزاده: بله من از زیر چشم‌بند می‌دیدم آن‌هایی که اعدام شده بودند روی هم افتاده بودند که تعدادشان ۳۰ نفر می‌شد.

دادستان: بعد شما گفتید که ناصریان و داوود لشگری و حمید عباسی را دیدید که با هم یک‌طرف سن ایستاده بودند.

اصغر مهدیزاده: بله یک‌طرف سن ایستاده بودند.

دادستان: شما می‌توانید بگویید با آن‌ها چه‌قدر فاصله داشتید.

اصغر مهدیزاده: فاصله‌ام حدود ۳۰ متر بود.

دادستان: آیا محل روشن بود تاریک بود آیا می‌توانید شرایط آن‌جا را توضیح بدهید؟

اصغر مهدی زاده: حسینیه حدود ۳۰ متر در ۶۰ متر بود و حسینیه روشن بود.

دادستان: گفتید که زندانیان طناب دور گردن‌شان است و روی صندلی ایستاده‌اند. و تو گفتی که ناصریان و لشگریان و حمید عباسی رفتند و صندلی زیر پای بچه‌ها را خالی کردند یعنی درست متوجه می‌شوم؟ آیا حمید عباسی هم رفته بود روی سن؟

اصغر مهدیزاده: بله این‌ها رفتند و لگد به صندلی می‌زدند چهارمی را که زدند بعد از آن بچه‌ها خودشان صندلی را از زیر پایشان خالی می‌کردند.

دادستان: این صحنه‌ای که آنجا می‌دیدید هر سه تا می‌روند سراغ یک نفر صندلی را خالی می‌کنند یا هر کدام یک نفر را خالی می‌کنند؟

اصغر مهدیزاده: نه هر کدام سراغ یک نفر می‌روند و به صندلی را می‌زدند.

دادستان: در آن صحنه که می‌بینی آن‌جا تشخیص دادی فقط مرد هستند یا زنان هم بودند؟

اصغر مهدیزاده: آنجا همه مرد بودند.

دادستان: این پیکر‌هایی که می‌بینی آیا توانستی تشخیص بدهی همه مرد بودند یا زنان هم بودند؟

اصغر مهدیزاده: تا آن‌جا که من می‌دیدم فقط مردان بودند ولی وقتی من با هادی مورس می‌زدم و صحنه‌ای که به او نشان دادند هم خواهران بودند هم برادران. هادی می‌گفت وقتی که زیر پایشان را خالی می‌کردند به‌خصوص خواهران را با کابل می‌زدند. ولی دست نمی‌زدند. خیلی سخت بود.

سئوال و جواب وکیل مدافع حمید نوری از اصغر مهدیزاده

وکیل متهم: از شما می‌خواهم جواب سئوالات را بدهی و حرف‌های دیگر نه آن‌طور که برایم مشخص شد شما جریان دادگاه را از نت پیگیری می‌کردید؟

اصغر مهدیزاده: تا آن‌جا که می‌توانستم گوش می‌کردم چون می‌خواستم جریان قتل‌عام را بیش‌تر بدانم.

وکیل متهم: دادستان از شما پرسیدند وقتی حمید را دستگیر کردند عکس او را دیده‌ای، شما گفتید عکس پاسپورت و یک آلبوم عکس، شما در جواب دادستان گفتید او را در سالن مرگ دیده‌ای و دادستان سؤال کرد او را دید‌ه‌ای و به‌طور گذری دیده‌ای.

اصغر مهدیزاده: من گفتم تصاویر را از طریق اینترنت و پاسپورتش دیدم و عکس پاسپورت بیشتر شبیه بود به عباسی.

وکیل متهم: آن‌طور که مترجم حرف تو را ترجمه کرد شما تصویر موکل من را در دادگاه دیده‌ای، مترجم ترجمه کرد گذری تصویر او را در دادگاه دیده‌ای آیا شما این‌طور گفتی و یا مترجم اشتباه ترجمه کرد.

اصغر مهدیزاده: من به‌صورت آنلاین دادگاه را گوش کردم و در رسانه‌های دیگر هم در جریان قرار می‌گرفتیم.

وکیل متهم: در جواب دادستان گفتید از طریق بینی‌اش او را شناختی چه چیزی از بینی‌اش برای شما برجسته بود؟

اصغر مهدیزاده: بینی عقابی دارد.

وکیل متهم: در کمپ اشرف در آلبانی زندگی می‌کنید؟

اصغر مهدیزاده: در قرارگاه اشرف سه.

وکیل متهم: در آنجا نفرات دیگری هستند که قرار است از آن‌ها بازجویی شود و با آن‌ها زندگی می‌کنی.

وکیل متهم: هنوز هم طرفدار سمپات و عضو مجاهدین هستی؟

اصغر مهدیزاده: صددرصد

وکیل متهم: آیا در اشرف با هم در مورد دادگاه صحبت کرده‌ای؟

اصغر مهدیزاده: وقتی گذری با هم برخورد می‌کنیم صحبت می‌کنیم.

وکیل متهم: فیلمی از طرف قرارگاه اشرف درست شده است و در دادگاه زند نیز نشان داده شده است آیا شما هم در این فیلم دخالت داشته‌ای؟

اصغر مهدیزاده: بله من در گوهردشت مدت زیادی بودم و در جریان بسیاری حوادث بوده‌ام.

وکیل متهم: من این‌طور فهمیدم شما در جریان درست کردن فیلم و ماکت شرکت کرده‌ای.

وکیل متهم: متوجه شدم در مرداد در فرعی ۵ بوده آیا در آن تاریخ کسان دیگری بوده‌اند که شما آن را بشناسی؟

اصغر مهدیزاده: حدود ۴۵ نفر در آن بند بودیم ۱۵ نفر توسط عباسی به سالن مرگ برده شدند.

وکیل متهم: مشخص این است که شما کسانی را می‌شناسی که ۶ مرداد در فرعی ۵ باشد؟

اصغر مهدیزاده: بیژن یا علی ذوالفقاری جزو شاکیان بودند که دادگاهش را هم شنیدم.

وکیل متهم: شما گفتید فرعی پنج ۲۴ نفر بودید چند نفر گنجایش داشت؟

اصغر مهدیزاده: در یک مقطع ۳۲ نفر بودیم و در مواقعی هم ۵۰ نفر هم بود.

وکیل متهم: آیا ۱۲۰ نفر هم می‌توانست در آن‌جا باشد؟

اصغر مهدیزاده: در سال‌های ۶۰ و ۵۱ می‌شد.

وکیل متهم: آیا در سال ۶۶ امکان داشت ۱۲۰ نفر باشد؟

اصغر مهدیزاده: تا آن‌جایی که من می‌دانم ۵۰ نفر بودند.

وکیل متهم: در گزارش جی‌. وی‌. ام. آی شما در سال ۶۶ به فرعی منتقل شده‌اید که در فرعی بین ۱۲۰نفر بود آیا شما این را گفته‌اید؟

اصغر مهدیزاده: نه ما در بند ۱۲۰ تا ۱۳۰ نفر بوده‌ایم و در فروردین سال ۶۶ رئیس زندان سید حسین مرتضوی که آخوند بود و سجاد.

وکیل متهم: صبر کنید سئوال من این است در فرعی می‌توانست ۱۲۰ نفر باشد؟

اصغر مهدیزاده: نه

سؤال آیا به جی‌وی‌ام آی گفته‌ای در فرعی ۱۲۰ نفر بوده است؟

اصغر مهدیزاده: من گفته‌ام دربندی بوده‌ایم که سه فرعی داشته و در تمامی آن‌ها ۱۲۰ نفر بودیم.

وکیل متهم: شما گفته‌ای در ۸ مرداد نفرات کرج را دیده‌ای و از پنجره پاسدار لشکری عباسی، خاکی و علی بی‌دندان و جعفری را دید‌ه‌ای آیا درست است.

اصغر مهدیزاده: بله

وکیل متهم: پروتکل الحاقی ۱

می‌گوید شما در روز ۸ مرداد شروع کردید که صبح زندانیان را می‌آورند همین ساعت را می‌گوییم در جی. وی‌. ام. آی ساعت ۱۲: ۲۰ در حیات هواخوری پایین که لشگری ۵ تا از زندانیان را می‌زند به دیوار سالن بزرگی که شما می‌گویید سوله یک درب قرمز داشت و می‌بینید هر ۳۰ دقیقه یکبار پاسداران گروه‌هایی را می‌آورند آن‌جا بعد از ۲۰ نفر از پاسداران را می‌بینید ناصریان لشگری جعفری مسئول ملاقات از این سوله می‌آیند بیرون. دو نفر از آن‌ها پیراهن‌شان را در آورده بودند که من فرض می‌کنم ناصریان را با حمید عباسی شما جایشان را عوض کردید دادستان از شما سئوال می‌کند که چرا حمید عباسی اسم نبردید شما می‌گویید از من سؤال نشد آیا سر سایر نفرات مگر از شما سؤال کردند.

اصغر مهدیزاده: من همه این افراد را گفتم هم ناصری را گفتم هم جعفری گفتم.

وکیل متهم: ولی شما صحبتی از ناصریان را امروز نکردید سئوال من این است که چرا ناگهان عباسی در این میان پیدا شده؟

اصغر مهدیزاده: تا آن‌جا که من یادم هست هم آن روز هم امروز گفتم.

وکیل متهم: لطفا به سئوال جواب بدهید ببینید سئوال خیلی ساده است چرا اسم حمید عباسی را در صحبت با جی. وی‌. ام. آی اسم عباسی را نگفتید؟

اصغر مهدیزاده: من تا آنجا که یادم هست گفته بودم.

وکیل متهم: دادستان حتی این را به شما یادآوری کرد که فقط تو اسم عباسی را از ۵مرداد بردی و این هم بگویم که روز ۵ مرداد جزء پایه‌هایی که همه حساب می‌کنند نیست.

تو می‌گویی بجز روز پنجم مرداد آیا اسم عباسی را آوردی؟

اصغر مهدیزاده: بله آوردم.

وکیل متهم: یعنی این شخصی را که با شما صحبت کرده اسم ناصریان و لشگری و خانی را آورده اسم عباسی را تو می‌گویی گفته و او ننوشته.

اصغر مهدیزاده: شاید جا افتاده باشد.

وکیل متهم: آخرین سئوال در این مورد در مقایسه با جعفری و خانی سمت عباسی بالاتر بود یا پایین‌تر؟

اصغر مهدیزاده: بالاتر بود.

وکیل متهم: و گفتی که از زیر درب یک کسی می‌شنود آن طرف دارند شعار می‌دهند مرگ بر منافقین می‌گویند و منافقین باید اعدام شوند این ساعت چند بوده است؟

اصغر مهدیزاده: این شب بوده است.

وکیل متهم: یعنی شب است که این‌ها را از سالن انفرادی می‌شنوی؟

اصغر مهدیزاده: گفتم که عباسی ما را برد به انفرادی بعد از این‌که مقداری گذشت بچه‌ها با هم صحبت می‌کردند یا سرود می‌خواندند.

وکیل متهم: من نمی‌بینم که شما این را در بازپرسی گفته باشی سئوالم این است که آیا تو این‌ها را برای پلیس تعریف کردید؟

اصغر مهدیزاده: به پلیس نگفتم به پلیس این نکته را گفتم که خیلی حرف دارم ولی به پلیس نگفتم.

وکیل متهم: حالا می‌رویم به ۸ مرداد که یک نفر را می‌برند به طرف سوله اسم این شخص مجید معروف خانی است آیا در رابطه با این شخص در بازپرسی‌هایت گفتی؟

اصغر مهدیزاده: در مورد این شخص گفتم داوود لشگری یک نفر را برد ولی اسم معروف خانی را نبردم.

وکیل متهم: حالا به هرحال مجید معروف خانی را بردند سرنوشت او چی شد؟

اصغر مهدیزاده: گفتم حدود ۲۰ نفر را بردند همه اعدام شدند.

وکیل متهم: در مورد مجید معروف خانی آیا نظرت این است که او در ۸ مرداد اعدام شد؟ بعد یک دفعه همان‌طوری تعریف کردی که شب آمدند با ماشین اجساد آن‌ها را ببرند چه جور ماشین بود؟

اصغر مهدیزاده: ماشین تا آنجا که شب ما می‌توانستیم ببنیم آمبولانس بود.

ماشین‌ها معمولا آژیر می‌کشیدند ولی آن موقع آژیر نمی‌کشیدند.

وکیل متهم: قبلا که واضح گفتید چه رنگی بود.

اصغر مهدیزاده: تا آن‌جا که می‌دانم سقفش آبی بود.

وکیل متهم: لامپ داشت چراغ داشت؟

اصغر مهدیزاده: نمی‌توانستیم ببینیم.

وکیل متهم: صدای آژیر را نمی‌شنیدید؟

اصغر مهدیزاده: آن‌ها مخفی‌کاری می‌کردند و آژیر نمی‌کشیدند.

وکیل متهم: یعنی نمی‌خواهد اطلاع بدهد به سایر زندانیان که چه اتفاقی افتاده.

اصغر مهدیزاده: یعنی خودشان نمی‌خواهند زندانیان بفهمند و مردم هم نمی‌خواهند بفهمند.

وکیل متهم: این را می‌گویی با توجه به حرف خودت تو را بردند حسینیه که همه چیز را ببینی و تازه بعدش آزادت کردند.

اصغر مهدیزاده: نخیر شما دو چیز را با هم قاطی کردید اینها دو چیز است شاید اگر اعدام‌ها ادامه پیدا می‌کرد شاید من را هم اعدام می‌کردند.

وکیل متهم: چه کسی غیر از تو اینجا هست در این سالن بوده و زنده بوده است؟

اصغر مهدیزاده: دو نفر هستند هم در سالن مرگ گوهردشت هم در زیرزمین بردند زیرزمین ۲۰۹ اوین و شاهد دار زدن زندانیان بوده‌اند. و ایران هستند.

وکیل متهم: اسم‌هایشان چی است؟

اصغر مهدیزاده: نمی‌خواهم اسم‌شان را بگویم.

وکیل متهم: آیا در بازپرسی پلیس گفتی اسم‌شان چی بوده؟

اصغر مهدیزاده: شاید گفته باشم ولی ترجیح می‌دهم اسم آن‌ها برده نشود.

وکیل متهم آیا جسدی می‌بینی ۸ مرداد؟

اصغر مهدیزاده: وقتی ۸ مرداد اجساد را در آمبولانس می‌گذاشتند می‌دیدم ولی شب بود.

وکیل متهم: چند تا جسد می‌بینید در این آمبولانس.

اصغر مهدیزاده: چند تا جسد را دیدم.

وکیل متهم: از این مدل‌(ماکت) نشان بده شما کجا بودید و آمبولانس کجا بود؟

صبر کنید بگذارید دادگاه آیا می‌تواند دوربین نشان بدهد.

اصغر مهدیزاده: از این‌جا می‌دیدیم و از این‌جا بچه‌ها را می‌بردند اجساد را از سوله می‌آوردند بیرون.

وکیل متهم: یعنی می‌گذارند در آمبولانس. تو گفتی شما ۲۴ نفر بودید که در فرعی ۵ بودید. این اطلاعات را که اجساد را میگذارند در آمبولانس آیا این اطلاعات بین همه پخش شده؟

اصغر مهدیزاده: شاید همه نمی‌دانستند ولی تقریبا همه می‌دانستند.

وکیل متهم: ما از علی ذوالفقاری سئوال کردیم او اصلا از آمبولانس هیچ صحبتی نکرد. آیا درباره آمبولانس با جی. وی‌. ام. آی صحبت کردید؟

اصغر مهدیزاده: بله تا آنجا که می‌دانم گفتم.

وکیل متهم: این خیلی حرف است که تو گفته باشی و آن‌ها ننوشته‌اند.

اصغر مهدیزاده: بله من گفتم ولی هر سازمانی که هر چی که بخواهد می‌نویسد.

حمید نوری قرار است روز دوم آذر در دادگاه شهادت دهد. به گفته وکیل او، موضع حمید نوری این است که «این اعدام‌ها هرگز رخ نداده است و نمی‌تواند اتهامات را بپذیرد.»

برگزاری دادگاه حمید نوری که تا آوریل سال آینده در دادگاه استکهلم سوئد ادامه خواهد داشت واکنش مقامات جمهوری اسلامی را نیز در پی داشته است.

در ساعت ۱۶ به‌وقت اروپا شهادت اصغر مهدیزاده به پایان رسید و جلسه بعدی دادگاه روز دوشنبه هفته آینده دنبال خواهد شد.

*****

سی و ششمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز  پنج‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، برگزار شد.

در  جلسه دوم دادگاه حمید نوری، مجید صاحب‌جمع زندانی سیاسی مجاهدین خلق ایران با ۱۷سال سابقه زندان در مورد جنایات جمهوری اسلامی ایران در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی شهادت داد.

صاحب‌جم در اظهارات خود گفت، نوری را در سال ۶۲ -‌۶۱ به عنوان پاسدار بند در زندان اوین دیده است اما بعدها در بهمن ۱۳۶۶ که به زندان گوهردشت منتقل شد، در بدو ورود مورد ضرب و شتم شدید زندان‌بانان قرار گرفت و او را یک بار دیگر آن‌جا دید.

مجید صاحب‌جمع در شهادت خود گفت:

در سال ۶۱ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدم در یک دادگاه سه دقیقه‌ای به ریاست نیری محاکمه شدم و ۱۲ سال به من حکم دادند در همان سال ۶۲ به قزل‌حصار رفتم دو سال بعد بخشی از مسائلی که نگفته بودم لو رفت و دوباره محاکمه شدم و باز همین نیری دوباره ۱۲ سال حکم از سال ۶۵ داد و از سال ۶۵ دوباره از اول تحمل کیفر کردم.

در بهمن ۶۶ به گوهردشت منتقل شدم.

در بهمن‌ماه ۱۳۶۶ ما را از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: چرا شما را در این تاریخ منتقل کردند به گوهردشت؟

از سال ۶۵ زندانیان را طبقه‌بندی می‌کردند و بر اساس سر موضع بودن این تقسیم‌بندی را کردند.

بنابراین وقتی زندانی را طبقه‌بندی کردند بخشی از آن‌ها از جمله ما را به گوهردشت منتقل کردند. در همین مدت ما اعتصابات و اعتراضات زیادی داشتیم همین‌قدر بدانید ما با حالت اعتراض و اعتصاب به گوهردشت منتقل شدیم.

دادستان: وقتی به گوهردشت وارد شدید با شما چه رفتاری شد؟

مجید صاحب‌جمع: از این‌جا به بعد داستان ما مقداری جزیی‌تر می‌شود. یادم می‌آید که برف می‌آمد. ما را وارد یک کریدور کردند. یک بندی که تقریبا خالی بود و هیچ‌کسی در آن نبود و یک تونلی تشکیل دادند. شما با تونل آشنا هستید. چندین پاسدار با چوب و کابل مشغول زدن ما شدند. بعد گفتند لباس‌هایتان را در آورید.

دادستان: می‌خواستم بدانیم که کسانی که آن‌جا بودند کسی را شما می‌شناسید؟

مجید صاحب جمع: بله وقتی یک‌بار خوردم زمین حمید عباسی را دیدیم تعجب کردم که او آن‌جا چه کار می‌کند.

دادستان: برای من بگویید چه‌طور حمید عباسی را به جا آوردید؟

مجید صاحب‌جمع: حمید عباسی یک پاسدار معمولی در سال ۶۱ – ۶۲ در زندان بود. در همین دو سال حمید عباسی را به‌عنوان پاسدار بند در اوین دیده بودم. بندهای زندان اوین در بسته بودند.

پاسدار مامور بود، زندانی را از اتاق به سرویس هدایت کند یا نفرات شکنجه شده را منتقل کند و یا زندانیان را به هواخوری ببرد و این اختیاری بود که پاسدار داشت و می‌توانست از این اهرم‌ها به زندانیان فشار بیاورد.

من بیش از ۱۰ بار او را در اوین دیدم و او یکی از پاسداران بند بود. شیفتش را با پاسداران دیگر عوض می‌کرد مثل بقیه پاسدارها و فکر می‌کنم او دیپلم داشت و این یک امتیاز بزرگ برای او بود.

من در بخشی از بازه زمانی ۶۱ و ۶۲ حمید عباسی را دیده‌ام چون در بندهای مختلف بودم و حمید عباسی در همه بندها نبود.

من در سالن ۶ و سالن ۱ اوین که به آن سالن آموزشگاه می‌گویند حمید عباسی را دیده‌ام.

روز بعد از این‌که در گوهردشت مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم مورد بازپرسی قرار گرفتیم و زندانیان جدید باید تعیین‌تکلیف می‌شدند سرموضع هستند یا نه؟ اولین کار به عهده داوود لشکری بود که ما را بازجویی کند و به یکی از بندهای فرعی ببرد.

در آن بازجویی‌هایی که خیلی شدید بود بعد از پرسیدن مشخصات و اسم و فامیل سؤالی که ما همیشه درگیر آن بودیم پرسیده می‌شد. سؤال این بود هوادار هستی، هوادار سازمان مجاهدین و یا هوادار سازمان دیگری و بعد از آن بازپرسی‌های خشن، وضعیت ما مشخص شد.

آن روز ما را منتقل کردند به فرعی مقابل ۱۶ به این دلیل اسم آن را فرعی ۱۶ می‌گفتند چون نقطه مقابل آن سالن بودیم آنرا فرعی مقابل ۱۶ می‌گفتند. اما بعدا شماره‌ها را عوض می‌کردند.

در این محوطه تأسیسات خاصی نبود و این را همه می‌دانند ما در این‌جا بودیم تا روز ۸ مرداد. روز ۸ مرداد تعدادی از ماها را صدا کردند از فرعی مقابل ۱۶ به قسمت‌های دیگری از زندان بردند.

من زندانی گوهردشتی نیستم، من زندانی اوینی هستم، بنابراین خیلی راجع به جزئیات زندان گوهردشت اطلاعاتی نداشتم زندانیان گوهردشت نسبت به این جزئیات خیلی اطلاعات دارند که بعدا به شما می‌گویند.

تصور می‌کنم از مقابل ۱۶ مرا به فرعی ۳ بردند چون من زندانی جدید گوهردشت بودم و اطلاع زیادی نداشتم.

شما همواره می‌گویید آن چه را که دیدید بگویید اما من اطلاعات زیادی را از زندانیانی که در گوهردشت بوده‌اند شنیده‌ام.

فیلم کوتاهی از ماکت ساخته شده از زندان گوهردشت کرج با تعیین موقعیت راهرو مرگ و موقعیت اعدام زندانیان سیاسی در قتل‌عام سال ۶۷ در دوران اعدام‌ها و روز ۷ مرداد که ما در فرعی مقابل ۱۶ بودیم روزی بود که روز نماز جمعه بود که به اندازه کافی راجع به نماز جمعه می‌دانید چون سیاست‌های کلی رژیم در این روز برای افکار عمومی بیان می‌شود.

یک چیزی شبیه سخنرانی پاپ در واتیکان. در آن نماز جمعه راجع به زندانیان صحبت شد و مضمونش این بود حضور زندانیان در زندان قابل‌تحمل نیست.
من فکر می‌کنم این یکی از اسناد دادگاه است و پیشنهاد می‌کنم متن این نمازجمعه در دادگاه منتشر شود.

نماز جمعه را در رادیو و در تلویزیون شب‌ها پخش می‌کنند و من از این طریق متوجه متن نماز جمعه شدم که در آن وضعیت ما زندانیان در آن نماز جمعه تعیین‌تکلیف گردید.

بعد از آن داوود لشکری ما را از فرعی به اتاق‌های اصلی آورد و بعد از این‌که اسم و مشخصات ما را پرسید اتهام‌مان را پرسید و این سئوال تعیین‌تکلیف می‌کرد زندانی چه سرنوشتی داشته باشد.

ما هیچ تصویری از آینده نداشتیم و هرکس بنا بر مصحلت خودش جواب می‌داد و می‌گفت هوادار، هوادار سازمان مجاهدین خلق و پس از این جواب ما به اتاق خود برگشتیم.

شب ۸ مرداد تلویزیون‌ها را جمع کردند، روزنامه‌ها و ملاقات را قطع کردند و نمازجمعه را شنیدیم در حالی که جنگ ایران و عراق هم تمام شده و آینده کشور هم نامشخص است.

اگر جنگ تمام شده چرا شعار مرگ بر منافقین می‌دهند ظاهرا باید صلح‌آمیز باشد اما در زندان بر عکس شد و ما در یک وضعیت تهدیدآمیز و سرنوشت نامشخص مواجه شدیم.

سرانجام روز ۸ مرداد از فرعی خارج شدیم با کلی سناریوهای محتمل ما به یک فرعی دیگر منتقل شدیم تا ۱۵ مرداد و پس انتقال به این فرعی شروع کردیم به تماس گرفتن با سلول‌های دیگر تا بتوانیم از طریق دیگران اطلاعات بگیریم و اطلاعات زیادی گرفتیم از جمله این‌که یک هیات وارد زندان شده و یکی از اعضای این هیات نیری است و می‌دانستیم نیری برای قطع هواخوری و یا قطع ملاقات نیامده است بلکه آمده است یک تصمیم جدی دیگری بگیرد و بنابراین آمدن او بیانگر موضوع مهمی بود.

شنیده بودیم روز ۸ و ۹ مرداد تعدادی از زندانیان در سوله‌ها اعدام شده‌اند و بعدا فهیمدم سوله‌ها کجا است.

قبل از این‌که وارد جریان خودم در ۱۵ مرداد شوم بهتر است قضایای روز ۱۴ مرداد در نماز جمعه را بگویم که در آن قضایای زندانیان جدی شد و رییس شورایعالی قضایی سخنرانی کرد.

او گفت من طاقت ندارم از بس که به من فشار می‌آورند چرا این زندانیان زنده هستند؟ وقتی گفته می‌شود زندانیان مجاهد خلق را اعدام کنید ما دیگر حریف این‌ها نمی‌شویم. این قاضی‌القضات رژیم ایران بود با شنیدن حرف‌های او پازلی که در ذهن خود در رابطه با سرنوشت‌مان چیده بودیم تکمیل شد.

من پیشنهاد دارم این نماز جمعه به‌عنوان یک سند منتشر شود این سخنرانی را از طریق رادیو در بندها پخش می‌کردند این تکلیف شرعی و مذهبی است که یا باید در نماز جمعه شرکت کرد و یا آنرا از رادیو شنید و می‌گویند ثواب دارد.

من تقریبا تمامی مطالب نماز جمعه را حفظ کردم اما خلاصه آن را برای شما گفتم علت این‌که ما نمازجمعه را شنیدیم این بود که صدای نماز را یا از بلندگو پخش می‌کردند یا توسط رادیوهایی که دست پاسدارها بود پخش می‌شد و ما می‌شنیدیم اما خودمان نه رادیو، تلویزیون، روزنامه، ملاقات نداشتیم. اما در بند جهاد و در محوطه عمومی نمازجمعه با بلندگو پخش می‌شد.

ما صبح ۱۵ مرداد پاسداران را دیدیم به بند آمدند اسامی تعدادی را خواندند، و چشم‌بند زدیم و از این فرعی به اصلی و از طبقات بالا به پایین آوردند و در کنار ساختمانی که ساختمان دادیاری می‌گفتند نشاندند.

چند دقیقه‌ای من نشسته بودم ناصریان مرا صدا کرد دستش را روی شانه من گذاشت و آرام گفت بلند شو. من نیز به اتفاق ناصریان به اتاق هیات مرگ رفتم.

در این‌جا جزئیاتی دارد که ابتدا کنار اتاق نشستم بعد وارد اتاق هیات مرگ شدم. وقتی وارد شدم گفتند چشم‌بند را بردار من مواجه شدم با میز بلندی که تعدادی از افراد دور آن نشسته‌اند.

بلافاصله آن‌ها را غیر از یک نفر شناختم نیری، اشراقی، رئیسی، شوشتری و یک فرد دیگر که بعدا متوجه شدم پورمحمدی است.

من تا آن موقع آن‌ها را ندیده بودم آن‌ها گفتند روی صندلی بنشین و نیری اسم و مشخصات مرا پرسید و گفت می‌دانی می‌خواهیم به زندانیان عفو بدهیم.

یاد سخنرانی روز قبل در نمازجمعه افتادم که هیچ هم‌خوانی با عفو نداشت ضمن این‌که حضور نیری نشان می‌داد هیچ عفوی وجود نداشت چرا که او برای حکم آمده بود و نه برای بخشش بنابراین در همان لحظه همه چیز برای زندانی مشخص می‌شود.

می‌رسیم به سئوال اصلی که اتهامت چیست و من گفتم هوادار.

اشراقی وارد شد و گفت او طرفدار منافقین است. من گفتم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده‌ام ما برای رحلت پیامبر و امامان در خانه‌مان مراسم می‌گرفتیم.

برای کسانی که در ایران زندگی می‌کنند و مذهبی هستند این کار معنای خاصی دارد به‌ویژه که مادر بزرگ پدری من برای خانم‌ها سخنرانی می‌کند.

اشراقی خندید و گفت مادر بزرگت هم منافق تربیت می‌کند و همه آن‌ها خندیدند. در این لحظه ناصریان وارد شد یک برگه‌ای در دست داشت و گفت این برگه را امضا کن برگه انزجارنامه بود من به همراه ناصریان بیرون آمدم و چند جمله‌ای روی آن نوشتم.

من بعد از چند دقیقه که آن‌جا نشستم مجددا ناصریان مراجعه کرد برگه را از من گرفت و مرا به سمت راهرو اصلی کشاند یک چند متری وارد محل شدیم به من گفت این‌جا بنشین و من تا انتهای شب آن‌جا نشسته بودم. این‌جا بود که بسیاری از مشاهدات خودم را دیدم و در دو طرف راهرو زندانیانی بودند که دوطرف راهرو نشسته بودند.

تعدادی از زندانی‌ها را از این محل به انتهای راهرو می‌بردند و مجددا زندانیان جدیدی به این محل وارد می‌شدند و می‌نشستند. این وضعیت چندین بار تا شب ادامه داشت. اولین برخوردی که من با حمید عباسی در گوهردشت داشتم این‌جا اتفاق افتاد که حمید عباسی از دادیاری آمد و وسط راهرو ایستاد و از روی برگه‌ای تعدادی اسم خواند بعد از چند دقیقه این ۱۲ نفر به سمت آخر سالن صف شدند و او گفت حرکت کنید و گفت بروید به بندتان و جمله بروید به بندتان را تکرار کرد اما جمله حرکت کنید برای من خیلی مهم و دردآور بود.

من تعدادی از بهترین دوستانم را امروز از دست دادم کسانی که تا همین امروز صبح با ما بودند آن‌ها هم مانند من به هیات مرگ رفته بودند.

با یک تفاوت و آن هم وقتی از آن‌ها می‌پرسند آن‌ها می‌گویند سمپات مجاهدین خلق هستند ولی من این را نگفتم و مهم‌ترین تفاوت من با آن‌ها این بود که به‌خاطر آن از جلو من به طرف سالن مرگ رفتند.

صفی که در آن جمشید شریعت بود که تا آن روز با من هر ماه بود علی گلیچ، سیرنگ درستگار، سید عقیل میرمحمدی، ابراهیم فدایی، مهدی فتاح، محسن محمدباقر، محمد تقی جناب‌زاده، شمس امین التولیه، هادی صادقی، قاسم ارباب، علی تهرانی، آن‌ها دیگر از من جدا شدند و برای همیشه رفتند.

به‌خاطر این‌که بر سر موضع مجاهدی خودشان استوار ایستادند اما یکی از دردناک‌ترین صحنه‌ها مربوط به محسن محمدباقر است.

او از دو پا فلج بود و در کودکی به‌خاطر همین مشکل در یک فیلم خیلی معروف بازی کرده بود و اتفاقا فیلم آن‌قدر محبوب بود که در یک جشنواره در سوئد پخش شد و جوایزی هم گرفت و اگر بخواهید زندگی محسن را ببینید باید آن فیلم را ببینید اما درخشان‌ترین برگ زندگی او در ۱۵مرداد بود وقتی او را صدا کردند، مانند پرنده پرید و در صف قرار گرفت و با دو عصا مسافت‌ها رفت.

صحنه دردناک دیگر این بود که برانکاردی را آوردند فکر می‌کنم از ساختمان بهداری آوردند و دوباره برانکارد را برگرداندند و به هیأت مرگ بردند.

دوباره از هیات مرگ نفرات را به طرف سالن آوردند بچه‌ها گفتند ناصر را آوردند من گفتم ناصر کیست گفتند ناصر منصوری و فهیمدم کیست.

او چند ماه پیش از یکی از انفرادی‌ها خودش را به پایین انداخته بود. مسئول بندشان بود. حمید عباسی، ناصریان و داوود لشکری به او فشار آورده بودند که اطلاعات بند را به آن‌ها بدهد و او قبول نکرد و در اردیبهشت سال ۱۳۶۷ خودش را از انفرادی به پایین پرتاب کرد.

ما در فرعی ۱۶ بودیم یک دفعه صدای خیلی بزرگی شنیدیم که یک نفر پایین افتاده ما به سمت پنجره‌ها رفتیم و دیدیم او زمین افتاده و خونی‌مالی است. پاسداران رسیدند و با لگد به او می‌زدند منافق اطلاعات را بده با چه کسی می‌خواستی فرار کنی در حالی که او درد می‌کشید بلافاصه او را بردند.

او پس از این جریان فلج بود و روز ۱۵ مرداد در راهرو او را شناختم او کسی بود که از برادرم به من نزدیک‌تر بود کسی که اطلاعات را نداد و قیمت آن فلج شدن بود من او را خیلی دوست داشتم بدون این‌که یک کلمه با آن صحبتی کنم.

دو پاسدار برانکارد او را به راهرو مرگ بردند تصور کردم چگونه می‌خواهند او را اعدام کنند. یکی دیگر از دوستانم به نام حجت‌الله نیک‌خو نیز در یک سری جدید که من دیدم به سوی سالن مرگ برده شد.

صحنه‌های دردناک تمامی نداشت از آن طرف راهرو، حمید عباسی را دیدیم که این سری از نفرات را به نفرات اعدام کننده تحویل داد.

دست او یک جعبه شیرینی بود به پاسدارانی که تردد می‌کردند تعارف کرد به ما که رسید به تعدادی از زندانیان نیز تعارف کرد اما کسی از آن‌ها نگرفت.

آنها با پخش شیرینی جشن‌شان را اعلام کرده بودند چون تعداد زیادی در همین سری‌های اعدام رفته بودند و از من خداحافظی کردند.

در آن لحظه من نمی‌دانستم سرنوشتم چیست در همان حالت حمید عباسی اسامی چند نفر را خواند دست‌مان را روی شانه همدیگر قرار دادیم و حمید نوری ما را به سوی هیات مرگ هدایت کرد.

حمید نوری کنار من بود قدش از من کوتاه‌تر بود و من از زیر چشم‌بند او را می‌دیدیم و فکر می‌کردم آخرین لحظه زندگی من است اما او بلافاصله گفت عقب‌گرد در حالی که می‌دانست حکم اعدام ما نیامده اما با ما بازی می‌کرد بازی مرگ. بعد از آن به پاسداری گفت آن‌ها را ببر تا فردا نوبت‌شان برسد.

ما را به بند۲ بردند.

بسیار سر زندانیان سر موضع صحبت کردیم افرادی که تا آخرین لحظه با ما بودند ولی دیگر با ما نیامدند و خیلی جزییات که شاید وقت دادگاه اجازه ندهد. روز ۲۲ مرداد دوباره مرا صدا کردند و دوباره ما همین مسیری که آمدیم را برگشتیم. یادم می‌آید که دوباره که نشستم در راهرو که به هیات مرگ بروم یاد زندانیانی افتادم که هفته گذشته آن‌ها را از دست دادم. رحیم صیاد دوست، هادی بهنادی، محمود ذکی، علی حق‌وردی، حسین مشهدی ابراهیم، عباس یگانه. این‌ها دیگر نبودند.

به‌هرحال ناصریان دوباره مرا صدا کرد وارد هیات مرگ شدم یک نفر از آن هیات نبود شوشتری. شوشتری آن موقع رییس سازمان زندان‌ها بود. نیری دوباره اسم و مشخصات من را پرسید. به‌نظر می‌آمد که آن‌ها می‌دانند که ما همه چیز را می‌دانیم یک مقدار آشکارتر صحبت می‌کردند. باید مصاحبه ویدئویی کنی. گفتم برای چی؟ گفت محکوم کردن منافقین. گفتم من الآن سال‌ها است که از جامعه به دورم نمی‌دانم که در جامعه چی گذشته. گفت همین که بگویی منافقین را محکوم کنی کافی است. ناصریان با عجله و عصبانیت آمد و ما را خوب نمی‌شناخت ما بچه‌های گوهردشت نبودیم و از اوین آمده بودیم. او دوست داشت گوهردشتی‌ها را وارد دادگاه کند. بنابراین سریع من را از دادگاه کشید بیرون و در کنار این راهرو نشاند. گفت بنشین بنویس بعدا صدایت می‌کنم و تقریبا دوید و رفت. عجله و عصبانیت از او می‌ریخت.

دادستان: اولین برخوردی که او را دیدی کجاست تو کجا و او کجا بود؟

مجید صاحب‌جمع: در این ماکت که می‌بینید زندانیان دو طرف در راهرو می‌نشستند اگر حمید عباسی می‌آمد در راهرو و ما دو طرف نشسته بودیم وقتی که در وسط راهرو قرار می‌گرفت اسامی را صدا می‌کرد. مثلا حسن فرزند حسین ۱۰ یا ۱۲ اسم وقتی خودش در وسط راهرو بود فاصله‌اش با نفری که کنار دیوار بود یک تا ۱.۵متر بود. دورترین فرد به حمید عباسی وقتی اسامی را می‌خواند چند متر بیش‌تر فاصله نداشت. دورترین فرد می‌تواند کمر به پایین او را ببیند. من در ۱۵ مرداد در جایی قرار داشتم که حمید عباسی فاصله نزدیکی با من داشت کمر به پایین‌اش را می‌دیدم موقعی که اسامی را می‌خواند و حواس‌اش به زندانیان نبود گردنم را بالا می‌گرفتم و به‌وضوح صورتش را می‌دیدم. در دهه هفتاد که من در زندان بودم چشم‌بند را برای این‌که نور اتاق مرا اذیت نکند استفاده می‌کردم.

دادستان: یادت می‌آید این اسامی را؟

مجید صاحب‌جمع: علی گلین، بیرنگ درستکار، سید عقیل میرمحمدی، مهدی مداح، صابر کریم زاده، محسن محمد باقر، محمد تقی جناب‌زاده، شمس امین‌التولیه، حجت‌الله نیکخو، هادی صابری و قاسم تهرانی، رحیم صیاد دوست، هادی بهنادی، علی حق‌وردی و محمود ذکی

دادستان: این ها آیا همه در سری اول بودند؟ گروه اولی را که گفتی حمید عباسی صدا کرد؟ گروه دوم و سوم را کی صدا کرد؟

مجید صاحب‌جمع: مسئول صدا کردن حمید عباسی بود باز هم می‌گویم همین دو نفر همین ۳نفر بودند کسی دیگر اصلا حق صدا کردن نداشت.

دادستان: ببینید ما فقط روی ۱۵ مرداد صحبت می‌کنیم. ۱۵ مرداد که آن‌جا نشستی چند بار اسامی را خواندند.

مجید صاحب‌جمع: من دست‌کم ۴ یا ۵ بار شنیدم و سری آخر اسم من هم خوانده شد که برایتان توضیح دادم.

دادستان: حالا همان روز ۱۵ مرداد چند بار می‌شنوی حمید عباسی اسم می‌خواند؟
مجید صاحب‌جمع: دست‌کم ۴ یا ۵ بار

دادستان: پس ناصریان کی اسم می‌خواند؟

مجید صاحب‌جمع: او فقط روز ۲۲مرداد اسم خواند.

دادستان: محمود ذکی، محمدباقر، سیدعقیل محمدی شماره، علی حق‌وردی شماره، هادی صابری، این اشخاصی که من الان اسم‌هایشان را خواندم چی شد سرنوشت‌شان؟

مجید صاحب‌جمع: این‌ها عموما زندانیان اوینی بودند. در این دادگاه اسامی زندانیان گوهردشتی خیلی تکرار شده است، ولی اسامی زندانیان اوینی خیلی کم گفته شده به این خاطر در لیست‌های شما اسامی زندانیان اوینی کم‌تر است. ما وقتی وارد گوهردشت شدیم در چند فرعی مستقر شدیم و دیگر رفت و آمدی با جاهای دیگر نداشتیم. وقتی قتل‌عام‌ها صورت گرفت تعداد زیادی از زندانیان گمنام اعدام شدند. برای همین اسامی آن‌ها را کسی نمی‌داند در فرعی‌ها بودند و تعداد بسیار کمی از آن‌ها باقی ماند. شبیه بچه‌های مشهد یا کرمانشاه و یا زنان زندانی.

دادستان: سؤالم این است که این اسامی‌ که خواندم آن روز اعدام شدند یا نه؟
مجید: بله

دادستان: از کجا می‌دانید بر مبنای چی می‌گویی؟

مجید صاحب‌جمع: من حلق‌آویز شدن آن‌ها را ندیدم. معیار هیات مرگ سر موضع بودن بود. هیچ سرموضعی نبود و آن‌ها سر موضع بودند. آن‌ها گفتند هوادار مجاهدین هستند.

دادستان: از کجا می‌دانی که آن‌ها چی گفتند جلوی هیئت؟

مجید: معیار هیات بود من اگر می‌گفتم هوادار سازمان مجاهدین خلق هستم اعدام می‌شدم.

دادستان: در مورد این افراد از کجا می‌دانید که این‌ها اعدام شدند؟

مجید صاحب‌جمع: اولا که این‌ها دیگر هیچ جا دیده نشدند. ثانیا: خانواده‌هایشان گفتند. ثالثا: رژیم اعلام کرد ما خیلی از زندانیان را اعدام کردیم. قتل‌عام زندانیان وضعیت ایران را تغییر داد آن‌قدر که قائم‌مقام خمینی عزل شد.

دادستان: برویم ادامه بدهیم این‌که شما ۳ مرتبه متوجه شدید ۱۵ مرداد حمید عباسی اسامی را خوانده وقتی اسامی زندانیان را خواند و آن‌ها را می‌برد چی متوجه شدید؟

مجید صاحب‌جمع: حمید عباسی اسم و اسم پدر بعد که صف تشکیل می‌شد او به نفرات می‌گفت حرکت کنید و به انتهای راهرو می‌برد.

دادستان: می‌فهمیدی که حمید عباسی همراه آن‌ها می‌رفت؟

مجید صاحب‌جمع: بله حمید عباسی تا انتهای راهرو آن‌ها را همراهی می‌کرد و دوباره بعد از ۴۰دقیقه یا یکساعت بر می‌گردد و دوباره می‌آید در راهروی هیات مرگ. مدتی که آن‌جا است فرصتی است که زندانیان می‌توانستند با هم صحبت کنند. در ۱۵ مرداد من مشغول دیدن این طرف و آن طرف از زیر چشم‌بند بودم یک دفعه متوجه حمید عباسی شدم که داشت زندانیان را نگاه می‌کرد. من جا خوردم دستم را بلند کردم می‌خواستم موضوع را عادی نشان بدهم. دست بلند کردم که بروم برای سرویس بهداشتی. نزدیک غروب یک‌بار دیگر جلوی من بود. از کفش‌هایش متوجه شدم پشت به من است. من چهره‌اش را دیدم. او مدتی به زندانیان خیره شده بود نمی‌دانم چند بار نگاه کرد ولی دو بار من متوجه شدم به‌صورت زندانیان نگاه می‌کرد. شاید می‌خواست کسی را شناسایی کند و به هیات مرگ ببرد البته مطمئن نیستم.

 …

دادستان: بعد از اعدام‌ها هم آیا حمید عباسی را دیدی؟ کجا؟

مجید صاحب‌جمع: بله خیلی دیدم. در زندان گوهردشت بعد از قتل‌عام‌ها او مرا صدا کرد گفت از بندت بیا بیرون. در شهریور ۶۷ من فکر کردم می‌خواهد مرا به هیات مرگ ببرد ولی او مرا به یک پاسدار تحویل داد و گفت به بند دیگری ببر که وقتی پاسدار مرا برد که پر از ساک بود. گفت ساک خودت را بردار و اگر ساک دیگری را می شناسی شناسایی کن آن‌ها ساک اعدام‌شدگان بود.

یک‌بار دیگر در مهر حمید عباسی و ناصریان را دیدم ناصریان مرا تهدید کرد و نکته بسیار مهمی را افشا کرد او گفت اعدام به‌خاطر فتوا و حکم امام انجام شده است من تا آن لحظه نمی‌دانستم خمینی فتوا داده است. ناصریان گفت سر موضعی‌ها را اعدام کردیم و شما اگر دوباره این کارها را بکنید دوباره ما اعدام می‌کنیم.

دادستان: کجا این‌ها را دیدید؟

مجید صاحب‌جمع: هر دویشان آمدند در بند در انتهای بند محل تلویزیون‌ها جایی است به‌نام حسینیه که یک محوطه بزرگی است. حمید عباسی و ناصریان آمدند این‌جا و برای اولین بار موضوع فتوا را گفت.

دادستان: دوباره باز آن‌ها را دیدید؟

مجید صاحب‌جمع: بله بهمن‌ماه بود ما به اوین منتقل شدیم آن‌ها دادیار زندان بودند و با ما به اوین آمدند.

دادستان: در اوین هم آیا حمید عباسی را دیدی؟

مجید صاحب‌جمع: بله او همان کارهایی که در گوهردشت داشت در اوین هم می‌کرد بازدیدهای هفتگی و کنترلی به‌صورت سرزده.

دادستان: بعد از این‌که آزاد شدی حمید عباسی را دوباره دیدید؟

مجید صاحب‌جمع: بله البته باید اضافه کنم من سال ۷۱ دوباره بازجویی شدم من به‌خاطر فوت پدرم بیرون رفته بودم آنجا به‌خاطر صحبت با یک نفر به من اتهام زدند که یک نفر را جذب سازمان کردم.

دادگاه پس از استراحت سم ساعته در ساعت ۱۳ به‌وقت محلی ادامه یافت.

دادستان: شما گفته‌اید حمید عباسی اسم کسی را می‌خواند که آن شخص جواب نمی‌دهد و این شخص از طریق این‌که جواب نمی‌دهد خلاص می‌شود از اعدام.

مجید صاحب‌جمع: بله.

دادستان: آیا یادت می‌آید چیزی:

مجید صاحب‌جمع: بله.

دادستان: این مربوط به کدام تاریخ است ۱۵ یا ۲۲ مرداد؟

مجید صاحب‌جمع: فکر می‌کنم ۱۵ مرداد.

دادستان: آن‌جا اسم بردی عباسی دستیار دادستان آیا منظور حمید عباسی بوده؟

مجید صاحب‌جمع: بلکه مطمئنا.

دادستان: در صفحه ۹ گفتی بعد از این‌که از پیش هیات آمدی عباسی بسته‌ای شیرینی در دست داشت.

مجید صاحب‌جمع: بله درست است.

دادستان: این را ننوشتی کی اما نوشته‌ای پرسنل زندان و زندانیان را دعوت به شیرینی کرده آیا روز ۱۵ مرداد بود؟

مجید صاحب‌جمع: بله ۱۵ مرداد

دادستان: آیا یک‌بار پخش کرد یا بیش‌تر؟

مجید صاحب‌جمع: من یکبار دیدم.

شما در مصاحبه راجع به ۱۵مرداد گفتی چرا در مورد ۲۲ مرداد نگفتی؟

مجید صاحب‌جمع: من در آن مصاحبه راجع به غلامرضا کیافتوحی صحبت کردم که ۱۵ مرداد بود اما نه درباره ۲۲ مرداد. اما ممکن است راجع به روزهای دیگر مانند ۲۲ مرداد اشاره هم کرده باشم اما نه به‌طور خاص.

دادستان: شما در رابطه با کیافتوحی در ۲۲ مرداد صحبت کردی نه ۱۵ مرداد

مجید صاحب‌جمع: ممکن است جواب‌ها مخلوط شده باشد.

دادستان: نگاه کنید به عکس‌های صفحه ۱۲

مجید صاحب‌جمع: بله بله.

دادستان: این حسین نیاکان است؟

مجید صاحب‌جمع: بله او را می‌شناسم.

دادستان: این عکس‌ها را از کجا آورده‌ای؟

مجید صاحب‌جمع: عکس‌هایی است که در سازمان مجاهدین خلق تهیه شده است با خانواده‌ها تماس می‌گرفتیم و می‌گفتیم اگر عکس دارید برای ما بفرستید. بعضی از عکس‌ها مربوط به دوران نوجوانی آن‌ها است.

دادستان: بعد از این‌که حمید نوری مطلع شد از دستگیری او چه‌طور مطلع شدید؟

مجید صاحب‌جمع: دو سال است که او دستگیر شده و در۲۲‌ آبان دستگیر شده و در آن زمان از رسانه‌ها شنیدم دادیار زندان گوهردشت دستگیر شده است. رادیو بی.بی.سی، آمریکا و فرانسه گزارشاتی در این رابطه دادند.

بعد از ۲۲ آبان هم چند عکس از او در رسانه منتشر شد.

دادستان: چه عکسی؟

مجید صاحب‌جمع: عکس پاسپورت یا شناسنامه و عکسی در داخل هواپیما.

دادستان: وقتی تو دیدی واکنش تو چه بود؟

مجید صاحب‌جمع: مطمئن شدم او حمید عباسی یا حمید نوری است بعد در ۲۴ آبان فایل صوتی منشتر شد که اطمینان من بیش‌تر شد.

دادستان: منظورم احساساتت و واکنش خودت چه بود؟

مجید صاحب‌جمع: مطمئن بودم او حمید عباسی است و یک مقدار خشم توام با رضایت هم داشتم.

دادستان: از منشی می‌خواهم تصویر حمید نوری را در سالن دادگاه نشان بدهد. آیا این است شخصی که شما در اوین و گوهردشت می‌شناختی؟

مجید صاحب‌جمع: سی سال پیرتر و بزرگ‌تر و موهایش سفید.

دادستان: آیا شک داری که او حمید عباسی است؟

مجید صاحب‌جمع: با چشم به هم زدن هم می‌توانم او را شناسایی کنم.

دادستان: جواب مشخص بده.

مجید صاحب‌جمع: مطمئن هستم خودش است و می‌خواستم به جریان نوار ناصریان و حمید نوری اشاره کنم که ناصریان به حمید نوری می‌گوید به سوئد نرو این توطئه و دسیسه است و ناصریان می‌گوید حمید عباسی در دهه ۶۰ دستیار من بوده است و در جریان سرکوب مخالفان با من همکاری می‌کرده ولی ظاهرا حمید عباسی تصمیم را گرفته بود به سوئد برود.

این مکالمه را من ضبط کرده و سی دی آن را حفظ کردم که ناصریان می‌گوید عباسی نرو سوئد دستگیر می‌شوی.

ناصریان از عباسی هوشیارتر بود. در این سی دی لهجه ناصریان را خوب می‌توانید تشخیص بدهید یک لهجه شهرستانی است.

پس از چند سئوال و جواب دیگر از مجید صاحب‌جمع در رابطه با شناخت او از زندانیان سیاسی دیگر، وکیل متهم حمید نوری سؤالاتش را از شاکی شروع کرد.

وکیل متهم حمید نوری در سئوال و جواب‌های خود از شاکی مجید صاحب‌جمع پرسید.

وکیل متهم: می‌خواهم چند اسم را با شما چک کنم از جمله ۱۵ مرداد. یک جایی محمود رویایی در مورد محمود ذکی یادداشت نوشته ۱۲ مرداد اعدام شده ولی شما می‌گویید ۱۵مرداد اعدام شده.

مجید صاحب‌جمع: حرف قبلی‌تان که اشتباه بود این هم اشتباه است، محمود ذکی در کتاب محمود رویایی در ۱۵ مرداد اعدام شده، اگر کتاب را درست خوانده باشید محمود رویایی در آن لیست نوشته که گفته می‌شود محمود ذکی در ۱۲ مرداد اعدام شده ولی خود محمود رویایی هم می‌گوید به‌نظرم در ۱‍۵ مرداد اعدام شده.

وکیل متهم: همین‌طور در مورد علی حق‌وردی می‌خواستم از شما بپرسم در نوشته‌هایتان گفته می‌شود ۱۲مرداد در اوین اعدام شد.

مجید صاحب جمع: لیست‌های مختلف و کتاب‌های مختلفی از قتل‌عام ۶۷ بیرون آمد این‌ها بعضا اشتباهاتی بود که لیست‌ها تصحیح شد. بعد کتاب‌های دقیق‌تر بیرون آمد از جمله کتاب محمود رویایی که دادستان آن را به‌عنوان از آن یک منبع اسم برده است شما به‌عنوان یک وکیل می‌دانید که باید به آخرین مدرک مراجعه کرد.

وکیل متهم: از حرف‌هایتان این‌طور می‌فهمم که کتاب‌های جدیدتر دقیق‌تر هستند.

مجید صاحب‌جمع: به‌نظرم کتاب‌هایی که خانم دادستان اسم بردند دقیق‌تر هستند.

وکیل متهم: در حرف‌های خودتان می‌گویید ۲۲ مرداد از پنجره نگاه می‌کردم بچه‌ها بازی می‌کردند و خیلی افکار تلخی در آستانه جمعه شب داشتید شما ۲۲ مرداد هیچ اسمی نبردید که شما را به دادگاه برده‌اند.

مجید صاحب جمع: خیلی جالب است من گفتم که ۲۲ مرداد از دادگاه آمدم و اشاره کردم از بیرون پنجره صدای بازی بچه‌ها را می‌دیدم این طرف اعدام می‌کردند آن طرف بچه‌های کوچک اعدام می‌شدند.

وکیل متهم: می‌خواهم قضیه غلامرضا کیاکجوری را روشن کنیم.

مجید صاحب جمع: منتظر این س سئوال بودم چند روز بعد از قتل‌عام‌ها عفو بین‌الملل اسم ۱۱ نفر را به رژیم ایران اعلام می‌کند که سرنوشت این‌ها را روشن کن.

وکیل متهم: بگذارید این را روشن کنیم به‌نظر شما این فرد ۲۲ مرداد اعدام شده است؟

مجید صاحب جمع: نخیر ۲۵ مرداد اعدام شد.

وکیل متهم: شما در بازپرسی پلیس‌تان یادتان می‌آید که غلامرضا کی اعدام شد؟

مجید صاحب جمع: بله تا آخرین لحظه‌ای که من در راهرو مرگ بودم غلامرضا در راهرو بود و با بچه‌ها شوخی می‌کرد من بعد از یعنی ۲۲ مرداد او را دیگر ندیدم.

وکیل متهم: شما موقعی که با پلیس صحبت می‌کردید در ذهن شما این بود که ۲۲ مرداد او را اعدام کردند.

مجید صاحب جمع: نخیر در ۲۲ مرداد به دادگاه رفت و گفت من هوادار سازمان مجاهدین هستم و با حسین نیاکان شوخی می‌کرد درباره بهشت.

وکیل متهم: با اجازه می‌خواهم این تناقض را بخوانم. صفحه ۴۷۶ را بخوانم.

وقتی شما گفته‌اید ۲۲ مرداد غلامرضا را دیدید که رفته، من فکر می‌کنم که منظورتان این است که همان روز اعدام شده

مجید صاحب‌جمع: بله شما فکر می‌کنید ولی این‌طور نیست.

در این پرونده حدود ۴۰ شاکی و ۶۰ شاهد که در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت محبوس بودند، حضور دارند.


*******
سی و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز  چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، برگزار شد.

دلیل پیگیری پرونده حمید نوری به مدت یک هفته در آلبانی استماع شهادت هفت تن از شاهدان مقیم این کشور است. نخستین جلسه این دادگاه در آلبانی به شنیدن شهادت محمد زند، از زندانیان سیاسی زندان‌های گوهردشت، اوین و قزل‌حصار اختصاص داشت.

پیش‌تر سی و چهار جلسه این دادگاه به جز جلسات فوق‌العاده در استکهلم سوئد برگزار شده بود. بنا بر یک برنامه از پیش تنظیم‌شده جلسات سی و پنجم تا چهلم این دادگاه به جای استکهلم در آلبانی، محل استقرار هفت تن از شاهدان این دادگاه، برگزار می‌شود.

کنت لوئیس، وکیل محمد زند، گفت موکلش در شانزده سالگی به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت شده بود و به‌ عنوان زندانی پیشین و نیز شاهد برادر اعدامی‌اش در این دادگاه شرکت دارد. رضا زند، برادر محمد زند که در ۲۱ سالگی بازداشت شده بود همراه با صدها زندانی دیگر در مرداد ۱۳۶۷ اعدام شد.

وکیل محمد زند در این باره گفت که این زندانی به حبس ابد و سپس با تخفیف به ۱۲ سال زندان محکوم شده بود. در سال ۶۷ در جریان دادگاه چند دقیقه‌ای این زندانی اعدام شده است.

محمد زند با چند نمونه از کابل‌هایی که با آن شکنجه شده و هم‌چنین ماکتی از زندان محل بازداشت خود در دادگاه حضور یافت. او دادگاه را در جریان جزئیات دیدار آخر خود با برادرش قرار داد.

وکیل محمد زند نیز گفته است که موکلش حمید نوری ملقب به عباسی را ‌چندین بار دیده است و سه بار در «دادگاه مرگ» حضور داشته است.

محمد زند، شاهد روز چهارشنبه این دادگاه، و برادرش رضا در سال ۱۳۶۰ در حالی که به ترتیب ۱۶ ساله و ۲۱ ساله بودند، دستگیر شدند. محمد به جرم هواداری از سازمان مجاهدین در دادگاهی سه دقیقه‌ای به حبس ابد محکوم شد. برادرش رضا نیز به همین جرم نخست به ده سال زندان محکوم شد، اما در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

شاهد در سال ۱۳۶۴ از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شد. او شهادت داد که ششم مرداد ۱۳۶۷ پخش روزنامه در داخل بندشان قطع شد. محمد زند گفت که همان شب به همراه غلامحسین اسکندری، سیدحسین سبحانی، و یک نفر دیگر (که به گفته زند احتمالا مهران هویدا بود) توسط داوود لشکری از بند بیرون کشیده شدند و به شدت مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفتند. شاهد گفت که در جریان این ضرب و جرح دچار شکستگی دنده و شست پا شد.

شاهد گفت که روز جمعه هفتم مرداد تلویزیون‌ها را از بند خارج کردند و فردای آن روز او داود لشکری را دید که سلاح کمری بسته بود و فرغانی پر از طناب را به سمت سوله می‌کشید. شاهد گفت پس از دو سه ساعت صدای مرگ بر منافق بلند شد.

محمد زند شهادت داد که کشتار از روز هشتم مرداد با اعدام زندانیانی مثل جعفر هاشمی و دکتر محسن فخر فور مغربی آغاز شد.

شاهد گفت که در مجموع سه بار در مقابل هیات مرگ قرار گرفت که نخستین بار آن در پانزدهم مرداد ۶۷ بود. او گفت که روز سیزدهم مرداد به همراه تعدادی دیگر توسط داوود لشکری از بند خارج و به اتاقی برده شدند.

محمد زند در روز پانزدهم مرداد در راهروی مرگ نشانده شد و بعد توسط ناصریان در برابر هیات مرگ قرار گرفت. شاهد گفت در آنجا بود که خبر اعدام برادرش رضا را به او دادند و تهدیدش کردند که اگر شرایط هیات مرگ را نپذیرد خود او را هم اعدام خواهند کرد. شاهد در آن روز در مقابل مصطفی نیری، اشراقی، و پورمحمدی قرار گرفت.

شاهد گفت، همان روز حمید نوری را با یک دسته چشم‌بند در دستش دید که به همراه داوود لشکری از سمت حسینیه می‌آمدند. شاهد گفت او دیده است که حمید نوری نام ناصر منصوری، زندانی قطع نخاع شده، را خواند و او در حالی که روی برانکار خوابیده بود برای اعدام به سمت حسینیه بردند. به گفته او، ناصر منصوری پس از آن که مدتی برای این که جاسوسی کند و روابط و مناسبات داخل بند را به ماموران گزارش دهد تحت فشار قرار داشت برای این که تن به خیانت ندهد خود را از طبقه سوم محل سلول انفرادی‌اش به پایین انداخته و قطع نخاع شده بود.

محمد زند گفت که روزهای هجدهم و بیست و دوم مرداد دوباره در برابر هیئت مرگ قرار گرفت و سرانجام با برائت جستن از مجاهدین از اعدام نجات یافت. محمد زند بعد از رهایی از اعدام بارها برای این که همکاری با ماموران زندان را قبول کند مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت و حدود سه ماه در انفرادی نگه‌داری شد.

محمد زند شهادت داد که پدرش نیز در زمان تحویل گرفتن ساک و وسایل رضا برادر اعدام شده‌اش، سه بار در زندان اوین «اعدام مصنوعی» شد.

محمد زند در فروردین سال ۱۳۷۱ از زندان اوین آزاد شد و بعدها دوباره به سازمان مجاهدین پیوست.

به گفته وکیل مشاور، ماکت یا مدلی از زندان گوهردشت در روزهای آتی در دادگاه به نمایش گذاشته خواهد شد.

حميد نورى در استكهلم است و به صورت ویدیویی در جلسه دادگاه شهر دورس حضور داشت. او  در نوامبر سال ۲۰۱۹ هنگام ورود به سوئد در فرودگاه استکهلم بازداشت شد و کیفرخواست علیه او پس از ۲۰ ماه بازداشت موقت صادر شد. نوری اتهامات علیه خودش را رد کرده است.

اهمیت دادگاه حمید نوری در این است که برای نخستین‌بار یکی از مقام‌های ‌امنیتی جمهوری اسلامی که در  اعدام‌های جمعی سال ۶۷ شرکت داشته در خارج از کشور بازداشت شده و مورد محاکمه قرار گرفته است.

حمید نوری توسط شاهدان پرونده به عنوان دادیار زندان گوهردشت کرج و یکی  از هشت عضو «هیات مرگ» در این زندان در جریان اعدام جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ شناسایی شده است.

موضوع مهم دیگر نقش ابراهیم رئیسی، رییس دولت سیزدهم جمهوری اسلامی در این پرونده است. رئیسی در دوران اعدام‌های تابستان ۶۷ معاونت دادستان را برعهده داشته و گفته می‌شود که یکی از چهار چهره اصلی «هیات مرگ» بوده است.

جلسه بعدی دادگاه فردا، روز پنج‌شنبه بیستم آبان به همراه شهادت مجید صاحب جم اتابکی از بازماندگان اعدام های تابستان ۱۳۶۷ و عضو سازمان مجاهدین خلق در دادگاه آلبانی برگزار خواهد شد.

روند محاکمه نوری تا آوریل سال آینده میلادی ادامه خواهد داشت.

***

حمید نوری ۹ نوامبر ۲۰۱۹ به دستور بخش جرایم سازمان یافته و بین‌المللی دادستانی سوئد در فرودگاه استکهلم دستگیر شد. بر اساس شهادت زندانیان سیاسی بازمانده از اعدام‌های گسترده تابستان ۱۳۶۷، او یکی از عاملان «مستقیم» این کشتار در زندان گوهردشت کرج بود. در ماه‌های گذشته اخبار مربوط به حمید نوری در رسانههای فارسی‌زبان خارج کشور و رسانه‌های سوئد، مورد بحث قرار گرفته است. محاکمه یک مقام پیشین جمهوری اسلامی ایران در یک کشور خارجی، آن‌هم به اتهام جرمی که سه دهه پیش در داخل کشور رخ داده، تجربه‌ای تازه برای همه دادخواهان است. توجه به مسیر حقوقی این پرونده تاریخی می‌تواند سرآغازی باشد برای پیگرد کیفری دیگر مظنونان خشونت‌های دولتی در ایران.

اتهامات حمید نوری بعضا در افکار عمومی و رسانه‌ها «جنایت علیه بشریت»، «نسل‌کشی»، «شکنجه» و حتی «جرم مستمر خودداری از تحویل جنازه‌ها» که در هیچ کشوری مدون نیست، گزارش شده است.

واحد ملی مبارزه با جنایات سازمان یافته دادستانی سوئد از همان ابتدا، در بیانیه ۱۳  نوامبر ۲۰۱۹ خود، فهرست اتهامات منجر به بازداشت حمید نوری را چنین توصیف کرده است:

«یک شهروند ایرانی امروز بر اساس شواهد و اَدِله کافی موجب ظن قوی به ارتکاب جرم علیه قوانین بینالمللی، جنایت فاحش و قتل عمد از ۲۸ ژوئیه تا ۳۱ اوت ۱۹۸۸ در تهران، ایران، توسط دادگاه ناحیه استکهلم بازداشت شده است.»

واضح است که از پنج جرم سنگین بینالمللی شناخته شده در سطح جهان («جنایت علیه بشریت»، «نسل‌کشی»، «جنایت جنگی»، «شکنجه»، و «ناپدیدکردن قهری») دادستان سوئد هیچ یک را در فهرست اتهامات حمید نوری قرار نداده، حتی «جنایت علیه بشریت» را که سازمانهای حقوق بشر صاحبنظر همگی اعدامهای گسترده زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ را مصداق آن دانستهاند.

«جنایت علیه بشریت» یکی از جرایم بینالمللی سنگین است که در اساسنامه رم ۱۹۹۸ دیوان کیفری بینالمللی مدون شده است.

بند ۱ ماده ۷ این اساسنامه «جنایت علیه بشریت» را اَفعالی مانند قتل، شکنجه، تجاوز جنسی، و ناپدید کردن قهری میداند که در یک حمله گسترده یا نظاممند بر ضد یک گروه غیرنظامی و با علم به آن حمله ارتکاب یافته باشند. به موجب ماده ۲۵ این اساسنامه رفتارهایی که میتوانند به مسئولیت فردی در «جنایت علیه بشریت» بیانجامد عبارتند از: ارتکاب واقعی جرم، مشارکت در انجام آن، تسهیل ارتکاب جرم، یا فرمان دادن ارتکاب یک جرم.

سوئد در ۲۸ ژوئن ۲۰۰۱ به اساسنامه رم دیوان کیفری بینالمللی پیوست. اما پیگرد قضایی جرایم در سوئد، چه عادی و چه بینالمللی، در صورتی ممکن میشود که مفاد آن ها ابتدا در قوانین داخلی مدون شده باشند. به همین خاطر امکان پیگرد کیفری اتهام بینالمللی «جنایت علیه بشریت» تنها از سال ۲۰۱۴ با تصویب «ماده قانونی ۴۰۶ در مورد مجازات نسل‌کشی، جنایات علیه بشریت و جنایات جنگی» در این کشور میسر شد.

این قانون «جنایت علیه بشریت» را با تفاوتهای کوچکی معادل اساسنامه رم تعریف کرده است. از زمان تصویب ماده قانونی ۲۰۱۴ نیز، دو پرونده با اتهام «جنایت جنگی» مشمول آن شدهاند.

در سال ۲۰۱۴، سوئد با تصویب «ماده قانونی ۴۰۶ در مورد مجازات نسل‌کشی، جنایات علیه بشریت و جنایات جنگی» برای اولین بار جرم «جنایت علیه بشریت» را به فهرست عناوین کیفری خود اضافه کرد. این ماده قانونی با بازتعریف «جرایم جنگی» و «نسل‌کشی» تعاریف کاملتری را از آن‌ها در قوانین سوئد مدون کرد.

بنابر این علاوه بر جرم عادی «قتل عمد»، جرم بینالمللی «جنایت جنگی» نیز جزو اتهامات حمید نوری است چرا که قانون مجازات عمومی سوئد «جرم علیه قوانین بینالمللی» را نقض جدی «قوانین بشردوستانه بینالمللی» تعریف کرده است.

اسناد اصلی «قوانین بینالمللی بشردوستانه» کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو مصوب ۱۹۴۹ و دو پروتکل الحاقی مصوب سال ۱۹۷۷ هستند. ماده ۳ مشترک در کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو و پروتکل ۲ به حمایت از قربانیان در درگیریهای مسلحانه غیر بینالمللی اختصاص دارد.

دادگاه استکهلم، که به پرونده حمید نوری رسیدگی می‌کند، پیش‌تر در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۷ به دو پرونده با اتهامات مشابه در پرونده حمید نوری رسیدگی کرده است. در هر دو مورد حکم دادگاه حبس ابد بوده است.

اشتراک در شبکه های اجتماعی: