دوشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۳ | 18 - 11 - 2024

Communist party of iran

سند مصوب کنگره دوازدهم حزب کمونیست ایران در مورد تحولات منطقه خاورمیانه

خاورمیانه، نگاهی گذرا به تاریخ یک صد ساله

شناخت زمینه های سیاسی، اجتماعی و تاریخی خاورمیانه طی صد سال اخیر برای شناخت درست از آنچه که امروز در این منطقه می گذرد ضروری است. دو سال قبل از پایان جنگ جهانی اول، در سال 1916، دولتهای بریتانیا و فرانسه که در مسیر پیروزی در جنگ قرار گرفته بودند، فروپاشی امپراطوری عثمانی از متحدین آلمان را مفروض گرفتند و مناطق تحت سلطه این امپراطوری، که خاورمیانه و بخشهائی از شمال آفریقا را در بر می گرفت در قالب کشورهای تحت سلطه جدید، بر طبق قرارداد “سایکس- پیکو”، به مناطق تحت نفوذ خود تقسیم نمودند. طرح تقسیم به شیوه ای طراحی شده بود که از همان ابتدا بذر اختلاف بر سر منابع طبیعی، آب و نفت و غیره و بر سر جدائی های قومی و ملی و مذهبی کاشته شود. بدین ترتیب دولتهای استعمارگر، به مصداق ضرب المثل معروف ” تفرقه بیانداز و حکومت کن”، سلطه دراز مدت خود را بر خاورمیانه و شمال آفریقا برنامه ریزی کردند. در همین دوره بود که آنها مسئله ملی کرد را نیز که می توانست، یک دولت مستقل کرد را به لیست دولتهای این منطقه اضافه کند، بعنوان یک استخوان لای زخم باقی گذاشتند.

تا قبل از انقلاب کارگری در روسیه، خاورمیانه به عنوان منطقه ای که از لحاظ جغرافیای سیاسی (ژئوپولیتیک)، دسترسی دولتهای استعمارگر اروپا را به هندوستان و چین و جنوب شرق آسیا تسهیل می کرد، حائز اهمیت بود. تاجائیکه این منطقه و از جمله ایران بعنوان دروازه هندوستان محسوب می شد و رقابتها بر سر تسلط بر این منطقه بویژه از این زاویه اهمیت داشت. اما بعد از انقلاب کارگری در روسیه و تشکیل کشور اتحاد جماهیر شوروی، جلوگیری از گسترش نفوذ این انقلاب و دسترسی این قدرت جدید به آبهای گرم به هدف استراتژیک دولتهای سرمایه داری غرب تبدیل شد. همزمان کشف نفت به عنوان یک منبع عظیم انرژی، چشم طمع قدرتهای سرمایه داری غربی را خیره ساخت و خاورمیانه در کنار موقعیت ژئوپولیتیک آن، به میدان رقابت قدرتهای جهانی تبدیل شد. از آن هنگام تاکنون موقعیت حساس خاورمیانه از لحاظ ژئوپولیتیک و از لحاظ بهره مندی از ذخایر عظیم انرژی، علت العلل جنگ هائی است که مردم ساکن آن نه نقشی در برپائی آن دارند و نه از تداوم آن حاصلی جز کشتار و خانه خرابی و آوارگی نصیب شان می شود.

طی یک قرن اخیر خاورمیانه از لحاظ اجتماعی و سیاسی تحت تأثیر سه روند اصلی قرار داشته است. اول، ناسیونالیسم عرب، که نیروی اجتماعی خود را از مبارزه با استعمارگران خارجی و استقلال طلبی می گرفت. این جریان در کشورهای مختلف سرانجام قدرت سیاسی را بدست گرفت. طی سالهائی که رهبران و احزاب ناسیونالیست عرب در قدرت بودند، نتوانستند زندگی اجتماعی و اقتصادی مردمی که آنها را به قدرت رسانده بودند، متحول کنند. این جریان حافظ منافع طبقه سرمایه دار و قدرت مستبدانه رهبران خود بود.

دوم، اسلام سیاسی، این جریان از نابرابری های اقتصادی و فقر موجود و نیز مقاومت سنت در برابر مدرنیته غربی در این جوامع تغذیه می کرد. پایگاه اجتماعی این جریان، طبقه متوسط و اقشار تهیدست و کم درآمد جامعه بودند. این جریان با شکل گیری “اخوان المسلمین” در دهه 20 میلادی قرن گذشته در مصر به یکی از بازیگران صحنه سیاسی در خاورمیانه تبدیل شد. رشد اسلام سیاسی افراطی در قالب سلفی گری فرزند خلف همین جریان بود که بر زمینه شکست و ناکامی های آن رشد کرد و در کشورهای دارای جمعیت شیعه مذهب، رشد افراطی گری اسلام سیاسی در قالب تشیع، مولود به قدرت رسیدن رژیم اسلامی در ایران بود.

سوم، سوسیالیسم، طی یک قرن اخیر سوسیالیسم نیز یک گرایش سیاسی موجود و فعال در خاورمیانه بوده است. رشد سرمایه داری و پیدایش طبقه کارگر نوین پایگاه اجتماعی این جریان بود. بر بستر این گرایش احزاب کمونیست نسبتاً نیرومندی بعنوان اپوزیسیون در کشورهای مختلف خاورمیانه بوجود آمدند. این احزاب در بعضی از کشورها به عنوان اقلیت در دولتهای ائتلافی حضورهم داشتند، اما هیچگاه خود نتوانستند قدرت سیاسی را قبضه کنند و یا به عنوان اپوزیسیون مصالح طبقه کارگر در این کشورها را نمایندگی کنند. این احزاب در دوران جنگ سرد با تبعیت کورکورانه از فرمانهائی که از جانب حزب کمونیست اتحاد شوروی صادر می شد، به زائده سیاست خارجی این کشور تبدیل شدند و با بیگانه شدن با مصالح طبقه کارگر و مردم زحمتکش، به تدریج پایگاه مردمی خود را از دست دادند و به احزاب حاشیه ای تبدیل شدند.

خیزشهای انقلابی موسوم به “بهار عربی”

سال 2011 شاهد یک رشته از خیزشهای انقلابی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا بودیم. این خیزشها تحت تأثیر دو واقعیت اساسی برپا شدند: اول، مردم زحمتکش و محروم در این کشورها زیر فشار استثمارگران داخلی و سیاست های دیکته شده از جانب منابع مالی سرمایه جهانی، به وحشیانه ترین شیوه استثمار می شدند و از نازل ترین سطح معیشت برخوردار بودند. پيامدهای بحران اقتصادی جهانی، کارگران و مردم محروم این کشورها را مورد تعرض مضاعف قرار داده بود. رژيم های حاکم برای اجرای دستورات مراکز مالی جهانی يورش وسيعتری را به سطح معيشت کارگران و زحمتکشان آغاز کرده بودند. شکاف طبقاتی روز به روز عمیق تر می شد.

دوم، مشروعیت دولتهای حاکم که روزی با تکیه بر سیاستهای ضداستعماری و با اتکای به استقلال طلبی و ناسیونالیسم عرب بر سر کار آمده بودند، ازبین رفته بود. دیکتاتورهای حاکم غرق در فساد، با سیاستهای سرکوبگرانه بر اکثریتی محروم حکمرانی می کردند.

اگر چه شرایط عینی این جوامع را در مسیر خیزشهای انقلابی قرار داده بود، اما طبقه کارگر و نیروهای پیشرو علیرغم حضور پرشمار خود در مبارزات مردم، فاقد تشکل های طبقاتی نیرومند، احزاب سیاسی کارگری و کمونیست، آگاهی لازم، یعنی شرایط ذهنی برای قرار گرفتن در رأس مبارزات انقلابی مردم بودند و فرصت بر طرف ساختن این کمبود را هم در متن خیزش انقلابی نیافتند. در نتیجه قیام های مردمی اگرچه در قدم اول دیکتاتورها را از اریکه قدرت به زیر کشیدند، اما نهایتاً در تحقق اهداف خود شکست خوردند. حاصل این شکست همانند آنچه که در ایران پس از شکست انقلاب بر مردم این کشور رفت، شرایط دهشتناکی است که امروز بر بخش زیادی از این منطقه حاکم است.

اسلام سیاسی

اسلام سیاسی چه در شکل میانه رو و چه در شکل افراطی آن در خاورمیانه پدیدۀ تازه ای نیست. شاخه های مختلف این جریان طی یک صد سال گذشته همواره در صحنه سیاسی خاورمیانه حضور داشته اند. این جریان در دوره ای که ناسیونالیسم عرب پرچم استقلال خواهی در مقابل قدرتهای بزرگ را در دست داشت، جریانی کم نفوذ و حاشیه ای بود. شکست ناسیونالیسم عرب در پاسخگوئی به خواستهای مردم و روشن شدن محتوای واقعی استقلال طلبی آن، موجب سرخوردگی مردمی شد که برای کسب آزادی و زندگی بهتر به آن امید بسته بودند. احزاب “کمونیست” هم به دلایلی که اشاره شد، نتوانستند، خلاء ناشی از انزوای ناسیونالیسم عرب را پر کنند. در چنین شرایطی بود که میدان برای عرض اندام جریان اسلامی ابتدا در شکل میانه رو و سپس در اشکال افراطی آن آماده شد. اما اسلام سیاسی که به عنوان بدیل دیکتاتوری های سابق قد علم کرده بود، بنا به ماهیتی که داشت نتوانست به نيازهای واقعی مردم اين کشورها پاسخ بدهد. اسلامگراها هرجا در قدرت قرار گرفتند، چیزی جز پایمال کردن آزادی ها و حقوق اولیه انسان، قرار گرفتن در خدمت طبقه سرمایه دار و تداوم زندگی فلاکت بار اقتصادی به بار نیاوردند.

شکست جریانهای میانه رو اسلامی، راه را برای گسترش نفوذ اسلام گرائی در اشکال سلفی و افراطی آن باز نمود. جریان “دولت اسلامی عراق و شام” موسوم به “داعش”، اگر چه از لحاظ سیاسی ریشه در رویدادهای چهار دهه اخیر در افغانستان و از لحاظ ایدئولوژیک ریشه در دربار پادشاهی سعودی داشت، اما بر متن مقاومت ارتجاعی در برابر اشغال عراق توسط آمریکا نیرو گرفت و بعنوان یکی از بازیگران صحنه سیاسی در خاورمیانه وارد میدان شد. در سالهای دهه هفتاد میلادی قرن گذشته، این جریان در کشور افغانستان بعنوان ابزاری در دست امپریالیسم آمریکا بر علیه نیروهای اتحاد جماهیر شوروی بکار گرفته شد و سپس شاخه ها و شعبه های آن به کمک پولهای عربستان سعودی در همه منطقه ریشه دوانید. به دنبال شکست انقلاب ایران و استقرار حکومت اسلامی، رقابت بین عربستان سعودی و جمهوری اسلامی بر سر رهبری آنچه که “جهان اسلام” نامیده می شد، آغاز شد. این رقابتها از هر دو سو به اسلام گرائی افراطی دامن زد. “داعش” و “القاعده” و “النصره” و غیره از یک سو و “حشدی شعبی”، “حزب الله لبنان”، “جهاد اسلامی” و گروههای دیگر نظیر آنها از سوی دیگر از بازتابهای این رقابتها هستند.

دولت اسلامی عراق و شام (داعش)

جریان داعش در کشورهای عراق و سوریه و جاهای دیگر نظیر لیبی بر زمینه های کم و بیش مشابهی جای پائی در این جوامع پیدا کردند.

الف، در عراق

در مدت زمان نسبتاً کوتاهی جریان افراطی اسلامی داعش کنترل بخشهای وسیعی از مناطق سنی نشین در عراق و سوریه را بدست گرفت. قدرتمند شدن این جریان در عراق محصول چند روند عینی بود:

اول، لشکرکشی آمریکا به عراق. اشغال کشور عراق بوسیله ارتش آمریکا مانع آن شد که مبارزات مردم برای رهایی از چنگ دیکتاتوری صدام پروسه طبیعی خود را طی کند. مصائب ناشی از اشغالگری آمریکا، مقاومتی ارتجاعی را در مقابل آن دامن زد. هواداران رژیم بعث سابق و اسلامگراهای افراطی محورهای این مقاومت را شکل دادند.

دوم، دولتی که درعراق بر سر کار آمد عملاً به دولت “فرقه شیعه” تبدیل شد. نهادهای سیاسی و اداری، نیروی پلیس و نیروهای انتظامی در خدمت سیاستهای تبعیض آمیز و سرکوب و به حاشیه راندن مردم مناطق سنی نشین به کار گرفته شدند. جنگ مذهبی شیعه و سنی، که در آن هزاران انسان جان خود را از دست دادند، به آبشخور جریان القاعده در میان عشایر و قبایل عرب سنی مذهب تبدیل شد. نفرت و انزجار عمومی از دولت مرکزی عراق در مناطق سنی نشین بستر مناسبی را برای رشد و گسترش نیروی فوق ارتجاعی و ائتلاف آنها با بقایای رژیم بعث و سران عشایر در این مناطق فراهم آورد. بعد از انشعابی که در جریان القاعده صورت گرفت، “داعش” یا “دولت اسلامی در عراق و شام” بوجود آمد.

سوم، کشور عراق به میدان رقابت قدرت های منطقه ای، از جانب رژیم جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، و دولت ترکیه تبدیل شد. هر کدام از این دولت ها برای گسترش نفوذ خود و تأثیرگذاری بر روند اوضاع در این کشور دست بکار شدند. رژیم جمهوری اسلامی با تکیه بر نفوذی که بر جریان های شیعه حاکم در عراق داشت، از آنها بعنوان اهرم فشاری بر رقبای منطقه ای و کسب امتیاز از آمریکا استفاده نمود. عربستان سعودی برای پیشبرد اهداف خود به تأمین کننده امکانات مالی و لجستیکی برای جریان هایی مانند القاعده و داعش تبدیل شد. دولت ترکیه حوزه نفوذ خود را در مناطق کردنشین توسعه داد و به تقویت جریانهای ارتجاعی ترکمن پرداخت.

چهارم، عدم انسجام و ناکارآمدی ارتش عراق تحت فرمان “مالکی” نخست وزیر پیشین عراق که فساد سرتا پای آن را فرا گرفته بود، بعلاوه توطئه های پشت پرده که هنوز چند و چون آنها کاملاً روشن نشده است، همگی دست به دست هم دادند تا جریانی مانند داعش قادر شود بر بخش وسیعی از مناطق سنی نشین در عراق تسلط پیدا کند.

ب، در سوریه

دولت “بشار اسد”، که درمقابل امواج مبارزات توده ای در ادامه روند موسوم به بهارعربی ناتوان و مستأصل شده بود، آگاهانه پس از آنکه احساس کرد که دیر یا زود مورد حمله ائتلاف نیروهای غربی به رهبری آمریکا قرار خواهد گرفت، آگاهانه راه را برای گسترش فعالیت های افراط گرایان اسلامی باز نمود. بعنوان مثال در نخستین قدم چهره های سرشناس افراطی را که از سالها قبل در زندان بودند آزاد کرد. وی با این اقدام تلاش می کرد که از یکسو کشورهای غربی را از آینده سوریه بترساند، به طوریکه از اندیشه برکناری وی منصرف شوند. از سوی دیگر با دامن زدن به نگرانی مردم علوی مذهب و مسیحی این کشور از به قدرت رسیدن سنی مذهبهای تندرو، بخشهائی از این مردم را با خود همراه کند. دولتهای عربستان سعودی، قطر و ترکیه به تقویت داعش پرداختند تا به نیابت از آنها با رژیم “بشاراسد” که مورد حمایت جمهوری اسلامی بود، بجنگند.

روند کنونی اوضاع نشان می دهد که داعش سرانجام سرزمینهای تصرف شده را در عراق و سوریه از دست خواهد داد، اما این به معنای نابودی آن نخواهد بود. تا زمانیکه سیاستهائی که به آن اشاره شد عمل می کنند، این جریان این امکان را خواهد داشت که دراشکال مختلف سلفی و جهادی تحت نام داعش یا نامهای دیگر، نیرو جمع کند و بمثابه یک اهرم فشار تروریستی بر علیه نیروهای حاکم در عراق و سوریه و جاهای دیگر عمل نماید و تا زمانیکه جمهوری اسلامی در ایران بر سرکار باشد، اسلامگرائی افراطی متکی بر شیعه گری نیز در مقابل آن حضور خواهد داشت.

خاورمیانه و رقابتهای جهانی

اگر جنگ جهانی اول خاورمیانه را به میدان نفوذ دو دولت استعماری فرانسه و بریتانیا تقسیم نمود، جنگ جهانی دوم، دولت آمریکا را به صحنه خاورمیانه کشاند و پس از خاتمه جنگ رقابت بین دو قدرت آمریکا و اتحاد شوروی تمام عرصه های سیاسی و اقتصادی این منطقه را تحت تأثیر قرار دادند. با همه اینها در طول دوره جنگ سرد امپریالیسم آمریکا نقش برتر را در خاورمیانه ایفا می کرد. فروپاشی اتحاد شوروی، روسیه به جامانده از این قدرت را برای یک دوره به حاشیه این رقابتها راند. در این میان امپریالیسم آمریکا به عنوان قدرتی که لااقل از جنگ جهانی دوم به این سو نفوذ برتر را در این منطقه داشته است، برای حفظ موقعیت خود در دو دهه اخیر با دو چالش جدی روبرو بوده است. اول، رشد اسلام گرائی افراطی و دوم ناتوانی دولتهای موجود در مقابله با رشد نارضایتی ها و اعتراضات اجتماعی. رویداد 11 سپتامبر دولت آمریکا را بر آن داشت که هم حضور نیرومندی از لحاظ نظامی در خاورمیانه داشته باشد و هم با انجام پاره ای اصلاحات اقتصادی و سیاسی، تحت نام ” طرح خاورمیانه بزرگ” رژیم های موجود را در قبال خطرات احتمالی بیمه کند. ناکامی در دستیابی به بخش عمده ای از اهداف خود در لشکرکشی به افغانستان و عراق و وقوع خیزشهای مردمی در منطقه مجال پیگیری ” طرح خاورمیانه بزرگ” را به دولت آمریکا نداد.

مبارزات انقلابی در خاورمیانه و شمال آفریقا حرکتهای اصیل برخاسته از شرایط اجتماعی و رنجها و محرومیتهای مردم تهیدست و کارگر و زحمتکش در این کشورها بودند. این مبارزات منافع قدرتهای امپریالیستی را در این کشورها که سالها از نیروی کار ارزان، از بازار و از مواد خام آن بهرهمند میشدند و در این کشورها پایگاههایی برای تحمیل سلطۀ خود بر جهان برپا کرده بودند، به خطر انداخت. این مبارزات نظم کهن را بر هم زد بدون آنکه بتواند نظم جدیدی را جایگزین آن کند.

اکنون روسیه به میدان رقابتها در خاورمیانه بازگشته است. روسیه می خواهد میدان کشمکش با پیمان ناتو و از جمله آمریکا را از اوکراین به خاورمیانه منتقل کند و جای پای خود را در خاورمیانه، در قدم اول از طریق سوریه، محکم نماید. کشاکشهای موجود بین آمریکا و روسیه در این منطقه، تلاشهائی هستند برای شکل دادن به توازن قوای جدید در خاورمیانه. دولتهای اروپائی با وجود تفاوت هائی که در مصالح و سیاست هایشان با دولت آمریکا در منطقه دارند، عملاً در سیاستهای کلان در این منطقه دنباله رو سیاستهای آمریکا هستند. استراتژی امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه بر اساس حفظ کنترل غالب خود بر مناطق نفت خیز، محدود کردن دامنه نفوذ دولتهای روسیه و چین، کنترل دخالتگری های رژیم جمهوری اسلامی و تأمین منافع هم پیمانان منطقه ای اش استوار است.

خاورمیانه و رقابتهای محلی

این واقعیت امروز دیگر آشکار است که دولت آمریکا علیرغم حضور گسترده خود در خاورمیانه موقعیت هژمونیک گذشته را ندارد. به همین جهت قدرتهای محلی که سابقاً دولت آمریکا را پشت و پناه خود می دیدند، اینک می خواهند راههای جدیدی برای حفظ قدرت خود بیابند. آنها پس از تجربه سقوط چند دیکتاتور در خاورمیانه و شمال آفریقا، دیگر برای تداوم حاکمیت خود نمی توانند چندان روی حمایت آمریکا حساب کنند. از اینرو تلاش می کنند عمق امنیتی خود را توسعه دهند و در تقسیم کار سیاسی و اقتصادی در منطقه مستقیما سهیم باشند. چنین بود که عربستان سعودی به صف منتقدین سیاست خارجی آمریکا پیوست. دولت ترکیه یک قدم از سیاستهای آمریکا در منطقه فاصله گرفت. رژیم جمهوری اسلامی علیرغم توافقهای “برجام” جایگاه خود را در کشمکش های منطقه ای حفظ کرد. آنگاه قدرتهای منطقه ای و بویژه جمهوری اسلامی و دولت ترکیه و پادشاهی سعودی، در رقابت با همدیگر جنگهای نیابتی به راه انداختند. سوریه، عراق، یمن، فلسطین و لبنان میدانهای این کشاکش بودند.

خاورمیانه و مسئله کرد

مسئله کرد یکی از مسائل حل نشده در خاورمیانه است. مردم کرد بین چهار کشور منطقه در ترکیه ، ایران و عراق و سوریه تقسیم شده اند. اگر چه این مسئله در حال حاضر در کشورهای عراق و سوریه به نحوی که این سند در ادامه به آن می پردازد، دستخوش تغییراتی شده است، اما همچنان یکی از پیچیدگی های اوضاع سیاسی کنونی در خاورمیانه را تشکیل می دهد. مردم کرد در این منطقه همچنان از وجود ستم ملی رنج می برند. جنبش رفع ستم ملی عکس العملی مردمی و حق طلبانه در برابر تبعیض و نابرابری و بی حقوقی ناشی از وجود این ستم است. ناسیونالیسم کرد جریانی است که از وجود این ستمگری تغذیه می کند. بر بستر این جریان احزاب سیاسی با ایدئولوژی و اهداف سیاسی مختلفی شکل گرفته اند. اما ناسیونالیسم کرد اساساً به دلیل از بین رفتن پایگاه اقتصادی آن در نتیجه جهانگیری سرمایه، ناتوانی خود را در حل قطعی مسئله کرد، بعنوان یک مسئله اجتماعی باقیمانده از دوره گذشته، نشان داده است. برای احزاب ناسیونالیست در این دوره مسئله ملی و جنبش رفع ستم ملی به نردبانی برای مشارکت در قدرت محلی و یا مرکزی تبدیل شده است. کمونیستها به دلیل پیگری و جدیتی که در ضرورت رفع ستم ملی، بعنوان مانعی بر سر راه حرکت جامعه به سوی آزادی و رفاه و برابری دارند، می توانند نقطه امید مردم کرد برای رهائی از ستم ملی باشند. کومه له در کردستان ایران در این مسیر قرار دارد و موقعیت غیر قابل انکاری در این زمینه در جامعه کردستان بدست آورده است. تاريخ چند دهه گذشته نشان می دهد که دولتهای حاکم در اين کشورها همواره دست اندرکار طرح توطئه های مشترک برعليه مبارزه عادلانه مردم کرد بوده اند. از اینرو کومه له به عنوان نیروئی که از جمله برای رفع ستم ملی از مردم کردستان ایران، مبارزه می کند، وظیفه خود می داند که برای خنثی کردن توطئه های دشمنان مردم کرد سیاست معینی را در دستور کار بگذارد. کومه له ضمن ادامه مواضع و سیاست های مسئولانه خود در قبال جنبش عادلانه و حق طلبانه مردم کردستان در سایر بخش ها و تقویت روح هم سرنوشتی وهمبستگی مبارزاتی در میان بخش های مختلف مردم کردستان، برای اتخاذ سیاست و راهکارهای مؤثر جهت خنثی کردن توطئه های مشترک دشمنان مردم کردستان از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند. خاورمیانه و مسئله فلسطین

مسئله فلسطین همچنان بصورت یک استخوان لای زخم لاینحل باقی مانده است. ملتی را از حق تعیین سرنوشت خود محروم کرده اند، میلیونها نفر از آنها را از سرزمین خود آواره کرده اند، به دور آنها که باقی مانده اند حصار کشیده اند و مقاومت عادلانه آنها را با خشن ترین روشها سرکوب می کنند. رنج و آزار مردم فلسطین اساساً به این دلیل ادامه دارد که امپریالیسم آمریکا و لابی های قدرتمند طرفدار اسرائیل در کشورهای اروپائی در همکاری با دولت اشغالگر اسرائیل، نمی خواهند که این مسئله به شکل عادلانه ای حل شود. اسرائیل پایگاه قدرتمند غرب در دل منطقه استراتژیک و بحرانی خاورمیانه، برخوردار از سلاح اتمی و ارتشی مجهز و تا دندان مسلح است. دولت اسرائیل با چنین ظرفیت هائی، به حکم شرایط عینی که در آن قرار دارد متحد پایداری برای دولت آمریکا و کشورهای غربی است. تا زمانیکه دولتی نژادپرست و مذهبی در این کشور بر سر کار است این کشور لاجرم در جبهه آمریکا قرار خواهد داشت. از اینرو از نگاه دولت آمریکا، اسرائیل به عنوان نیروی ذخیره دفاع از منافع این کشور و کل جهان غرب، باید از یک دولت با ثبات و قدرتمند برخوردار باشد. دولت اسرائیل با آگاهی از این موقعیت عینی خود، با سرسختی دست اندرکار سرکوب مردم حق طلب فلسطین است.

از سال 2011 به بعد و با آغاز خیزشهای مردمی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، و بحرانهای متعاقب آن، مسئله فلسطین، در نزد افکار عمومی و رسانه های غربی به حاشیه رفت. در پناه این وضعیت جدید، رژیم اسرائیل سیاستهای سرکوبگرانه خود را بر علیه مردم فلسطین تشدید کرد و به توسعه شهرک های یهودی نشین در سرزمینهای اشغالی فلسطینی ها ادامه داد و ترکیب جمعیت این مناطق را عوض کرد. در همین دوره دیوار حائل بین مناطق فلسطینی نشین و اسرائیل را تکمیل نمود. به این ترتیب بخشهای وسیعی از سرزمین فلسطین بصورت زندانی بزرگ برای ساکنین آن درآمد. در همین دوره با بهانه های واهی منطقۀ محاصره شدۀ غزه را برای چندمین بار به ویرانی کشید و جان هزارن نفر از مردم این منطقه را گرفت.

مردم فلسطین و اسرائیل نفعی در این دشمنی و خشونت ها ندارند. دولت نژادپرست اسرائیل اساساً این نفرت را بوجود آورده است و مدام آنرا بازتولید می کند. این دولت اسرائیل است که زمینه را برای رشد جریانات اسلامی و افراطی در مناطق اشغالی هموار می کند. برای رهایی از این کشتار و ناامنی راهی جز این وجود ندارد که مردم ستمدیده فلسطین و مردم شریف و عدالتخواه در اسرائیل متحدانه و دست در دست هم برعلیه این رژیم که بقای خود را در پایمال کردن حقوق فلسطینی ها و کشتار روزمره آنها می داند، برخیزند. مردم ستمدیده فلسطین تنها با اتحاد و همبستگی با کارگران و توده های مردم زحمتکش و جنبش های پیشرو اجتماعی در این کشور، تداوم مبارزه متحد خود و برخورداری از حمایت مردم آزادیخواه و توده های مبارز و حق طلب در سرتاسر جهان می توانند راهی برای برون رفت از این وضعیت نابسامان، بازگشت آوارگان به سرزمینهائی که از آن رانده شده اند و تشکیل دولت مستقل فلسطین در این سرزمینها، بیابند.

اوضاع سیاسی عراق

پس از آنکه ارتش آمریکا از عراق خارج شد و دستگاه عریض و طویل اداری برای تأمین منافع آمریکا جایگزین آن گردید، ناامنی و کشتار در این کشور تداوم یافت. کینه و دشمنی های قومی و مذهبی بویژه طی سالهای پس از سقوط رژیم بعث، دامن زده شد. کشمکش جناحهای رقیب منتسب به گرایشهای شیعه و سنی بر سر قدرت در عمل این کشور را به مناطق نفوذ جدا از هم تبدیل نمود و سرانجام بخش عمده مناطق تحت نفوذ احزاب و عشایر سنی مذهب، به کنترل نیروهای داعش در آمد.

برخلاف ادعای آنهایی که از آشفته بازار کنونی در عراق بهره می برند، اکثریت مردم این کشور بین احزاب و گروههای مافیایی و مذهبی درگیر، سرشکن نشده اند، بلکه اکثریت مردم این کشور در دام این گروهها و سیاست آمریکا و دولت های منطقه گرفتار شده اند. مدنیت و انسانیت در این کشور نابود نشده است. آنچه که امروز در عراق جریان دارد، میراث رژیم فاسد و جنایتکار بعث، مداخلات آمریکا و رقابت دو ارتجاع جمهوری اسلامی و امرای حاکم بر عربستان سعودی و سهم خواهی دولت ترکیه از درآمد نفت این کشور است. در این میان این مردم محروم و ستمدیده عراق هستند که قربانی می شوند و داشتن امنیت جانی به بزرگترین آرزوی زندگیشان تبدیل شده است.

رشته تظاهراتی که طی یک سال گذشته در بغداد و برخی از شهرهای دیگر عراق بر پا شدند، نشان دادند که اکثریت مردم این بخش از عراق که تحت سلطه احزاب شیعه مذهب هستند، از ادامه این وضعیت بیزارند و فساد دولت مذهبی حاکم را مسبب رنجها و فلاکتی می دانند که در این کشور در جریان است. اما در این جا نیز مانند هر جای دیگر، در غیاب یک نیروی پیشرو و سازمانده که مورد اعتماد اکثریت مردم باشد، کنترل حرکت مردم به دست جریان ارتجاعی و فرصت طلب موسوم به گروه “صدر” افتاد و حرکت اصیل مردمی را از محتوای واقعی خود خالی کرد و به ابزار فشاری برای بهبود موقعیت هواداران خود در حکومت عراق تبدیل نمود.

اینکه آیا عراق به عنوان یک کشور باقی خواهد ماند یا به چند واحد جغرافیائی و حاکمیت جدا از هم تجزیه خواهد شد، هنوز ناروشن است. اما واقعیت این است تا زمانیکه قدرتهای بورژوائی و جریانات ارتجاعی محلی آتش بیاران صحنه سیاسی در عراق هستند، به دلیل رقابتهای رژیم های ایران و عربستان سعودی و ترکیه، به دلیل تفرقه هائی که در این جامعه دامن زده اند و دشمنی های خونینی که بوجود آورده اند، اجرای هر نوع طرح تقسیم جغرافیائی عراق به دولتهای مستقل، از مسیری فاجعه بار تر از آنچه که تا کنون رویداده است خواهد گذشت.

کردستان عراق

کردستان عراق علیرغم اینکه طی یک ربع قرن اخیر مسیر متفاوتی در مقایسه با بخشهای دیگر عراق طی کرده است و فرصت هائی را که برای تبدیل شدن به یک کشور مستقل از دست داده است، اما در شرایط کنونی فاقد دورنمای روشنی برای امنیت و بهبود شرایط مادی است.

مهمترین فاکتورهائی که اوضاع کنونی در کردستان عراق را توضیح می دهند می توان چنین خلاصه کرد:

• اقتصاد کردستان عراق اساساً متکی به درآمدهای نفتی است. صنعت نفت که در گذشته محدود به کرکوک و مناطق جنوبی کردستان بود، طی سالهای اخیر در مناطق تحت نفوذ حکومت محلی نیز توسعه پیدا کرد. اما صدور نفت که اساساً از طریق ترکیه صورت می گرفت، آنرا عملاً در گروگان دولت ترکیه قرار داد. فروش نفت مستقل از شرکت نفت دولتی عراق به تشدید اختلافات حکومت محلی با دولت مرکزی منجر شد. در مقابل دولت مرکزی از پرداخت سهم بودجه حکومت محلی از بودجه حکومت فدرال سر باز زد. کاهش شدید قیمت نفت در بازارهای جهانی و هزینه بالای استخراج آن بر مشکلات اقتصادی حکومت محلی کردستان افزود. بطوریکه حقوق حقوق بگیرانی که رقم آنها بالای یک میلیون و چهار صد هزار نفر است پرداخت نشد. تعهدات مالی به شرکتها و کمپانی هائی که پروژه هائی را در دست اجرا داشتند عملی نشدند و در نتیجۀ تعطیل شدن آنها بیکاری، آسیبهای اجتماعی نظیر اعتیاد، تن فروشی، کودکان خیابانی، دزدی و ناامنی، که در سالهای قبل از بحران جاری پدیده های نسبتاً نادری بودند افزایش پیدا کرد. ورود بیش از دو میلیون آواره از سوریه و از بخشهای دیگر عراق به کردستان، کوتاهی سازمان ملل در انجام وظایف خود در زمینه اسکان و تأمین زندگی آنها بر ابعاد مشکلات موجود افزوده است.

• طی یک ربع قرن اخیر به جز استان کرکوک و مناطق مورد اختلاف با دولت مرکزی، کردستان عراق بطور دوفاکتو منطقه نسبتاً مستقلی بوده است. در این فاصله عمیق تر شدن شکافهای طبقاتی، ناتوانی حکومت کردستان در جواب دادن به توقعات توده های مردم، گسترش فساد مالی و اداری، فلج شدن سیستم نیم بند دموکراسی پارلمانی و منحل شدن عملی پارلمان، نبودن یک چشم انداز روشن برای بهبود این وضعیت، همگی دست بدست هم داده اند و مردم کردستان را از رهبران و حکومت محلی به شدت بیگانه کرده اند. در نتیجه این وضعیت اگرچه اعلام رسمی استقلال کردستان یک خواست عمومی و قدیمی مردم کردستان بوده است، اما در این دوره مردم رغبتی به پیروی از رهبران احزاب سیاسی حاکم در این زمینه نشان نمی دهند.

• قریب به دو سال است که جنگ با داعش در جبهه ای به وسعت نزدیک به هزار کیلومتر ادامه دارد. اگر چه پیشروی های اولیه داعش بعد از تصرف منطقه “شنگال”، در مرزهای کردستان متوقف شد، اما جنگ با داعش خسارت های جانی و مالی فراوانی را به مردم کردستان عراق تحمیل کرده است. در این جنگ حدود دوهزار نفر جانباخته اند و نزدیک به ده هزار نفر زخمی و معلول شده اند. فضای سیاسی کردستان هنوز تحت تأثیر این جنگ است. با توجه به تهدیداتی که از جانب دولت مرکزی و میلیشیاهای موسوم به “حشد شعبی” و تهدیدات جمهوری اسلامی و دولت ترکیه وجود دارد، نگرانی از رویدادهای محتملی که به دنبال شکست داعش در عراق در راه خواهد بود، جامعه کردستان را در بر گرفته است.

• عقب نشینی نیروهای دولتی بدنبال تصرف شهر موصل از استان کرکوک و ورود نیروهای پیشمرگ به مناطق، مورد اختلاف با دولت مرکزی، از جمله استان کرکوک، اگر چه این مناطق را از کنترل دولت مرکزی خارج نمود، اما در عین حال کرکوک ومناطق مشابه نقش بشکه های باروتی را دارند که در دوران بعد از داعش آماده انفجار هستند. دولتهای ترکیه و ایران به همراه دولت مرکزی دست اندر کار توطئه های خطرناکی برای دوره پس از داعش هستند. نمونه ای از خطراتی که در راهند را در درگیریهای “توزخورماتو” دیدیم. پروژه تبدیل کرکوک به یک ناحیه مستقل، که از زبان استاندار فعلی آن که در عین حال عضو دفتر سیاسی اتحادیه میهنی نیز هست، از جانب احزاب سیاسی کردستان رد شده است. اما با وجود این بعنوان یک راه حل بینابینی همچنان در دستور قرار دارد.

• اختلافات بین احزاب سیاسی در حکومت و خارج از آن و در کنار آن اختلافات درونی این احزاب، بویژه از آنجا که دارای نیروی مسلح و امکانات مالی و اداری نیز هستند، بر پیچیدگی اوضاع سیاسی در کردستان عراق افزوده اند. نیروی اپوزیسیون رادیکالی که به عنوان بدیل وضعیت بحرانی و نابسامان موجود، مقبولیت اجتماعی پیدا کرده باشد، در میدان نیست و همین واقعیت موجب شده است که اعتراضات مدنی مردم در سطحی محدود و با خواسته های محدود صنفی باقی بماند. از کف رفتن امنیت به مشغله اساسی مردم تبدیل شده است و همین نگرانی عملاً سطح اعتراضات اجتماعی را محدود کرده است.

• حضور گسترده نظامی “پ ک ک” در کردستان عراق، در منطقه وسیعی از مناطق کوهستانی هم مرز با ایران و ترکیه، در منطقه شنگال و در منطقه کرکوک در جبهه های جنگ با داعش، “پ ک ک” را عملاً به یک نیروی دخیل در صحنه سیاسی در کردستان عراق تبدیل کرده است. تنش این نیرو با حزب دمکرات کردستان عراق ، آبستن حوادث ناگوار آتی است.

• سازمانهای مدنی موجود تحت نفوذ احزاب حاکم و نیروهای راست اپوزیسیون قراردارند. تشکلهای مستقل کارگری و مدنی کم نفوذ اند. نیروهای چپ و رادیکال در کردستان عراق همچنان پراکنده هستند و عملاً تاثیری بر روند رویدادها ندارند. مجموعه عوامل و فاکتورهایی که به آنها اشاره شد خلاء نبود یک نیروی رادیکال سوسیالیستی و مسئول که از اعتبار اجتماعی برخوردار باشد را بیش از پیش برجسته کرده است.

اوضاع سیاسی سوریه

اوضاع در سوریه روز بروز پیچیده تر می شود. صدها هزار نفر جان خود را از دست داده اند و شهرها و مناطق مسکونی این کشور به ویرانه تبدیل شده اند. در ماههای نخست آغاز حرکت مردم برعلیه دیکتاتوری حاکم مردم این کشور فارغ از هرگونه تفاوت ملی و مذهبی، متحدانه علیه رژیم سوریه مبارزه می کردند. کمیته های محلی و انقلابی خود جوش از پائین، جنبش مردم را هدایت میکردند. کارگران، روستائیان فقیر، زنان نقش چشمگیری در حرکتهای اعتراضی داشتند. این جنبش قدم به قدم رژیم سوریه را ناچار به عقبنشینی میکرد و حکومت بشار را تحت فشار قرار داده بود. این جنبش انقلابی و پیشرو دولتهای دیگر منطقه نظیر ترکیه، ایران و عربستان و حتی عراق را از سرایت امواج انقلاب به کشورهایشان نگران کرده بود. دستها از هر سو برای کنترل و تغییر مسیر مبارزات مردم به حرکت درآمدند و سرانجام موفق شدند که نیروی مردم، یعنی بازیگر اصلی صحنه سیاسی سوریه را تماماً به حاشیه برانند و فلاکت و نا امنی و آوارگی را بر مردم این کشور تحمیل کنند. این روند بعنوان تنها راه باقیمانده برای بقای رژیم، مطلوب بشار اسد نیز بود. اوضاع سیاسی امروز سوریه تحت تأثیر چند عامل اصلی این چنین پیچیده شده است:

   • همه دولتهای منطقه و قدرت های جهانی ذینفع در بحران سوریه و نیز دولت مرکزی این کشور، ادامه روند خیزش انقلابی مردم برای آزادی و زندگی بهتر در این کشور و ایجاد حکومتی برخاسته از رأی و اراده مردم را در جهت منافع خود نمی دیدند و هرکدام به نحوی در میلیتاریزه کردن کل فضای سیاسی این کشور نقش داشتند. دولت اسرائیل که برای سالهای طولانی از طریق توافقهای پنهانی با دولت سوریه امنیت مرزهای خود با این کشور را تأمین کرده بود و حتی ضمیمه کردن بلندیهای جولان به خاک اسرائیل را نیز به امر واقع تبدیل کرده بود، علاقهای به جایگزینی این رژیم با رژیمی که ماهیت آن برای دولت اسرائیل در پرده ابهام بود، نداشت. این عوامل همگی دست به دست هم دادند و توده های به پاخاسته این کشور را از صحنه سیاسی برای حل انقلابی بحران سوریه کنار زدند.

• ایجاد تفرقه در صفوف مردمی که موقعیتهای ملی و مذهبی متفاوتی داشتند. بطوریکه رژیم بشار اسد توانست با دامن زدن به نگرانی مردم علوی مذهب و مسیحی این کشور از به قدرت رسیدن سنی مذهبهای تندرو، بخشهائی از این مردم را با خود همراه کند.

• دولت آمریکا بنا به مصالح کنکرت خود رغبتی ندارد که کشور سوریه به عراق و یا لبنان دیگری تبدیل شود، و تا هم اکنون هم دارای استراتژی روشن و اعلام شده ای در قبال آینده سوریه به عنوان یک کشور نیست.

• سوریه به میدان کشمکش و رقابت بین دو قدرت بزرگ جهانی آمریکا و روسیه تبدیل شد. دولت روسیه در سیاست انفعالی دو سال اخیر خود در قبال رویدادهای خاورمیانه و شمال آفریقا تجدید نظر کرده و فعالانه به صحنه سیاسی و نظامی در سوریه بازگشت و به پشتیبانی مؤثرتری از رژیم سوریه پرداخت.

• جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان مستقیماً وارد نبرد شدند و به دفاع از دولت بشاراسد پرداختند. دولتهای عربستان سعودی و قطر و ترکیه نیز گروههای اسلامی را به نیابت از خود تقویت و تجهیز کردند. بدین ترتیب سوریه به میدان زور آزمائی و تسویه حسابهای دولتهای منطقه ای نیز تبدیل شد.

اکنون مذاکرات آشکار و پنهان برای تثبیت توازن قوائی که در نتیجه کشمکشهای 5 سال گذشته بین نیروهای درگیرحاصل شده است، در جریان است. اگر چه امید بستن به راه حل هائی که نیروهای ضد مردمی در سالنهای مذاکره ارائه می دهند، نهایتاً راه به جائی نمی برد و با هر به اصطلاح صلحی که از زیر دست اینها بیرون بیاید، به احتمال زیاد نطفه فاجعه دیگری بسته می شود، اما در شرایط کنونی نفس آتش بس و برقراری آرامش در این کشور، خود می تواند نقطه شروعی باشد برای رهائی مردم سوریه از کابوسی که در آن گرفتار شده اند. بدون شک کوتاە شدن دست قدرتهای درگیر در این بحران، شرط لازم ایجاد فضائی است کە در آن مردم بتوانند بە خود آیند و به تعیین سرنوشت سیاسی خود بیاندیشند. در چنین صورتی است که می توان امیدوار بود مبارزه برای تأمین صلح پایدار، برای کسب آزادی و بهبود شرایط زندگی را در شرایط مساعدتری از سر گیرند. واقعیت این است که در یک پرسپکتیو عمومی سرنوشت کشورهای خاورمیانه به هم گره خورده است. اگر بازیگران تبهکار در این منطقه استراتژی خود را در چهارچوب تمام منطقه تعیین می کنند، در این صورت رهایی مردم از چنگال جنگ و ویرانگری و سرکوب هم راه حلی منطقه ای و حتی جهانی می طلبد. از اینرو راه برون رفت از این وضعیت، شکل گیری، تقویت و ایفای نقش نیروهای مترقی و پیشرو، در کل منطقه و پشتیبانی انترناسیونالیستی برای تحت فشار قراردادن قدرت های درگیر است.

کردستان سوریه

در دل این بحران و جنگ و کشمکش خونین، تجربه کردستان سوریه علیرغم خطراتی که از درون و از بیرون آن را تهدید می کنند جایگاه و اهمیت ویژه ای دارد. در تجربه کردستان سوریه که طی آن مردم کارگر و زحمتکش در دل یک بحران سیاسی این امکان را یافته اند دست رژیم بورژوائی و ضد مردمی بشاراسد را از مناطق کردنشین کوتاه کنند، حاکمیت خود را با اتکاء به مشارکت فعال همگانی و مکانیزمهای دموکراتیک برپا کنند، زنان را در مقیاسی وسیع به میدان مبارزات سیاسی و اجتماعی و نظامی بیاورند، برابری زن و مرد را به قانون رایج تبدیل کنند، همزیستی داوطلبانه و آزادانه ملیتها و مذاهب مختلف را تأمین کنند و سرانجام با سازماندهی یک ارتش مسلح توده ای از دستاوردهای خود دفاع نموده و تهاجم نیروی فوق ارتجاعی و تا دندان مسلحی مانند داعش را در هم شکنند؛ همه اینها دستاوردهایی محسوب می شوند که نه تنها برای آینده کل سوریه، بلکه برای خاورمیانه و شمال آفریقا و جهان غرق در بحران امروز نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

رژیم سوریه همواره مردم کرد را بعنوان بخشی از آوارگانی می شناخت که از ترکیه به این منطقه آمده اند. به همین دلیل آنها شهروندان متساوی الحقوق سوری به حساب نمی آمدند. بعلاوه دولت سوریه با تغییر دموگرافیک منطقه مانع از ایجاد وحدت جغرافیائی مناطق کرد نشین شده بود. یکی از جنبه های مترقی جنبش مردم کرد در سوریه، همبستگی مبارزاتی و همزیستی بدون تنش آن با ملیتها و مذاهب دیگری است که در این مناطق زندگی می کنند. آنها همگی دوش بدوش هم در مقاومت پیروزمندانه در برابر نیروهای داعش و النصره و رژیم بشار اسد، مشارکت دارند.

این جنبش امروز تحت تأثیر رهبری و جنبش مردم کردستان ترکیه قرار دارد. اما این پیوند تصادفی نیست. دولت ترکیه که دشمن سرسخت حق تعیین سرنوشت مردم کرد در ترکیه و سوریه است، عملاً جنبش در این دو بخش کردستان را به یک چشم می نگرد. این دولت همزمان با جنگ ویرانگری که برعلیه مردم شهرهای مناطق کردنشین در ترکیه به پیش می برد، نیروهایش را وارد کردستان سوریه کرده و در این جبهه نیز با مردم کرد می جنگد. هدف دولت ترکیه خاموش ساختن شعله های خیزش انقلابی و مردمی در هردو سوی مرز است. اما این دستاوردهای ارزشمند را خطراتی از درون و از بیرون نیز تهدید می کند:

خطرات از بیرون: تبدیل شدن به پیاده نظام سیاست جنگی آمریکا و یا روسیه برای تصرف مناطق تحت تسلط داعش، بدون کسب تعهدات رسمی و جدی و اعلام شده در مورد حقوق مردم بعد از بیرون راندن داعش. کم توجهی به نقش مخرب و ریاکارانه رژیم جمهوری اسلامی که در ظاهر لاف دوستی با “جنبش روژاوا” می زند و در خفا در تدارک از پشت خنجر زدن به آن است. رژیم اسلامی علیرغم تضاد منافعی که با دولت ترکیه در بحران سوریه دارد، اما در تخاصم و توطئه علیه جنبش مردم کردستان با آن همراه و هم پیمان است. دشمنی دولت ترکیه با اساس تجربه کردستان سوریه و حاکمیت مردم، که برای کردستان ترکیه نیز میتواند الهام بخش باشد. دخالت نظامی مستقیم برای سرکوب جنبش و تلاش برای برپائی جنگ داخلی در کردستان سوریه.

خطرات از درون: کم رنگ شدن تدریجی نقش توده های مردم کارگر و زحمتکش در اداره امور و در تعیین سرنوشت سیاسی خود، محدود کردن آزادی های سیاسی، مماشات کردن با فساد مالی و اداری، نداشتن برنامه روشن برای بهبود شرایط زندگی اکثریت مردم، عقب نشینی از قوانین پیشرو و مترقی در برابر فشارهای ارتجاع داخلی و منطقه، بوجود آمدن شکاف بین رهبری سیاسی و توده های مردم.

با وجود این مخاطرات و صف بندی های منطقه ای و جهانی که اشاره شد روشن است که سرنوشت جنبش کردستان سوریه تنها در میدان جنگ با نیروهای داعش تعیین نمی شود. همانطور که تجربه تاکنونی هم نشان داده است، این جنبش اعتراضی در شهرهای ترکیه و جنبش جهانی پشتیبانی از مقاومت کوبانی بود که دولت ترکیه و آمریکا را از برخی مواضع خود عقب نشاند. تضمین پیشروی جنبش کردستان سوریه در گرو آن است که رهبری آن ضمن حفظ هوشیاری خود در قبال خطراتی که بدان اشاره شد، از هرگونه سیاست مماشات جویانه در قبال آمریکا و دیگر حکومت های ارتجاعی منطقه خودداری نموده، دخالت هر چه بیشتر مردم در تعیین سیاست و ادارە جامعە را در کلیه سطوح تأمین نموده و نیز در راستای پیوند دادن این مقاومت به مبارزات کارگران و مردم تحت ستم و استثمار سرتاسر جهان و به ویژه کشورهای منطقه، از هیچ تلاشی فروگذار نکند.

کردستان سوریه سرانجام مرحله جنگ مقاومت در مقابل نیروهای داعش و گروههای اسلامی افراطی دیگر را پشت سر خواهد گذاشت و دوره ثبات نسبی در کردستان فرا خواهد رسید. کردستان سوریه دیگر به دوران قبل از 2011 باز نمی گردد. اگر در مرحله کنونی کسب پیروزی نظامی بر نیروهای داعش و خنثی کردن فشارهای دولت ترکیه برای به شکست کشاندن جنبش کردستان سوریه از اهمیت حیاتی برخوردار است، در دوره ثبات سیاسی، چگونگی سازماندهی اقتصاد این جامعه و تأمین آزادی های دمکراتیک و برقراری یک سیستم رفاه اجتماعی پیشرو در صدر مسائل قرار می گیرد.

کردستان سوریه اگر چه به لحاظ تولیدات کشاورزی خودکفا است، اما در تمام دوران حاکمیت دیکتاتوری رژیم بعث قانوناً از تبدیل شدن به یک منطقه صنعتی منع شده است. در این منطقه یک طبقه کارگر صنعتی وجود ندارد اما کارگران و مردم زحمتکش نیروی محرکه اصلی جنبش کردستان سوریه را تشکیل می دهند. حضور کارگران و مردم زحمتکش در مدیریت اقتصاد این جامعه یکی از ارکان برنامه ریزی اقتصادی با جهت گیری ضد سرمایه داری است. آیا حزب اتحاد دمکراتیک که رهبری این حرکت را در دست دارد، می تواند جنبش کردستان سوریه را از این مرحله نیز عبور دهد؟ پاسخ به این سئوال هر چه باشد، آنچه روشن است این است که باید دلسوزانه از جنبش مردم کردستان سوریه برای تحقق حق تعیین سرنوشت و دستیابی به خواسته های عادلانه و انسانی اش حمایت و پشتیبانی کرد، تا بتوان در رفع محدودیت ها و مبارزه با مخاطرات به آن یاری رساند.

اوضاع سیاسی ترکیه

دولت ترکیه تحت رهبری حزب “عدالت و توسعه” با بحران گسترده و همه جانبه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و حکومتی روبرو است. این بحران و تنگناهای حزب اسلامی عدالت و توسعه عمیق تر از آن است که دولت “رجب طیب اردوغان” بتواند با توسل به سیاست های میلیتاریستی علیه مردم کردستان و تشدید فشار سرکوب در این کشور و مداخله گری نظامی در سوریه و عراق بتواند آن را کنترل کند.

لیستی طولانی از سیاستهای شکست خورده تحت رهبری این حزب و شخص اردوغان را می توان ردیف کرد: اردوغان بعد از عدم موفقیت در دستیابی به نتایج مورد نظر در انتخابات های 7 ژوئن و 1 نوامبر 2015 تهاجم نظامی گسترده ای را به شهرهای کردستان آغاز کرد. همزمان سانسور و تعطیل کردن مطبوعات منتقد دولت، محدود کردن دسترسی به شبکه های اجتماعی، دستگیری فعالان سیاسی و سرانجام سازمان دادن ترورهای فردی در بقیه شهرهای ترکیه انجام گرفت. در متن این حرکتها و نیز با تصویب لایحه سلب مصونیت پارلمانی از نمایندگان مخالف دولت؛ ترکیه می رود از یک دموکراسی نیم بند پارلمانی به یک دیکتاتوری تمام عیار فردی تبدیل شود.

روند رشد اقتصادی یک دهه اخیر متوقف شده است و سیر نزولی آن نیز آغاز گردیده است. دولت اردوغان ادعا می کرد که توانسته است اقتصاد ترکیه را از دام بحران اقتصادی فراگیر غرب برهاند. اما این ادعا مدت کوتاهی بیشتر دوام نیاورد. توریسم که منبع اصلی درآمد دولت ترکیه است، با ناامنی های گسترش یافتۀ دو سال گذشته ضربه اساسی خورده است. تشدید اختلاف در بالاترین سطوح رهبری حزب حاکم، دولت ترکیه را در برابر بحران موجود آسیب پذیرتر ساخت.

اما ناکامی های اردوغان از همان دوره خیزشهای مردمی در خاورمیانه و شمال آفریقا در سال 2011 آغاز شد. خوشباوری اولیه اردوغان و حزب وی که خود را منبع الهام و رهبر معنوی جریانات لیبرال اسلامگرا در خاورمیانه و شمال آفریقا می دانست و تصور می کرد که گویا از این طریق در جایگاه امپراطوری فروپاشیده عثمانی قرار گرفته است، با شکست این جریانات به عنوان بدیل قدرت سیاسی، چون حبابی ترکید. حمایت از داعش به یک رسوائی بین المللی برای دولت اردوغان تبدیل شد. وقتی زیر فشار بین المللی سرانجام ناچار شد در این سیاست خود تجدید نظر کند، در حالیکه قبلاً به داعش میدان عمل گسترده ای داده بود، ترکیه به میدان عمل و ابراز وجود گسترده داعش تبدیل شد. دولت ترکیه از بازندگان اصلی صحنه سیاسی در سوریه است. سیاست های اردوغان در سوریه با شکست روبرو شدند و گروه های مسلح طرفدار دولت ترکیه در موقعیتی نیستند که بتوانند نقش مهمی در شکل دادن به آینده سیاسی سوریه ایفا کنند. رجزخوانی های اولیه اردوغان در برابر روسیه به عذرخواهی خفت باری منتهی شد. شکست تلاشهای این دولت برای پیوستن به اتحادیه اروپا، را باید به لیست ناکامی های دولت اردوغان اضافه کرد. سالیان طولانی است که دولت های اروپائی، ترکیه را در پشت دروازه اتحادیه اقتصادی اروپا در انتظار نگه داشته اند. دولت اردوغان، اینبار تلاش کرد تا با گروکشی از امواج پناهندگان سوریه و باز کردن راه آنها تا دروازه های اتحادیه اروپا، دولتهای اروپایی را تحت فشار بگذارد، اکنون می بینیم که در این زمینه نه تنها پیشرفتی نکرده است، بلکه دورنمای آینده آنهم تاریک تر شده است. کودتای اخیر و دستگیرهای گسترده ای که تمام نهادهای این دولت را در برگرفت، نمی تواند بحران مزمن درون حکومتی را نیز مهار کند و خطر سرباز کردن کشمکشهای درونی نیز همچنان دولت و حزب حاکم را تهدید می کند.

 تلاشها برای ایجاد تفرقه در صفوف “پ. ک. ک” و وادار کردن این جریان به خلع سلاح، تحت عنوان “پروسه آشتی” ناکام ماند. لشکرکشی به شهرها و جنگی کردن فضای کردستان در آستانه انتخابات نوامبر گذشته و سپس بمباران مناطق مسکونی و کشتار مردم بیدفاع، با امواج مبارزات توده ای پاسخ گرفت. اردوغان نتوانست شعله های جنبش عادلانه مردم کردستان در شهرها را خاموش کند.

اتحادیه های کارگری، روشنفکران، هنرمندان، روزنامه نگاران پیشرو، کانون های مختلف صنفی و سیاسی مترقی در سراسر ترکیه، بر علیه سیاست های دولت ترکیه به شیوه های مختلف دست به اعتراض می زنند. دولت اردوغان برای خاموش کردن این صدای اعتراض اقدام به بستن روزنامه ها و تشدید سانسور و فشار بر روزنامه نگاران و دستگیری فعالان سیاسی و مدنی نموده است، اما ترکیه با سنتهای قوی مبارزاتی کارگری و دموکراتیک، کشوری نیست که به این سادگی تسلیم سیاستهای سرکوبگرانه حزب عدالت و توسعه بشود. کردستان ترکیه

مبارزات مردم کردستان ترکیه بر علیه دولت مرکزی در سطوح مختلف ادامه دارد. حزب حاکم با کودتا بر علیه نتایج انتخابات ماه ژوئن گذشته در مناطق کردنشین، ابتدا خط بطلانی بر دموکراسی پارلمانی مورد ادعای خود کشید و سپس حمله به مردم شهرهائی که انجمن های شهرداری خود را انتخاب کرده بودند و دست اندرکار سازمان دادن امور محلی خود بودند، آغاز کرد. بسیاری از شهروندان و مردم بیدفاع را کشت و چند شهر را به ویرانی کشید. هدف دولت ترکیه از تشدید حملات بر علیه مردم کردستان این بود که با به کار بردن حداکثر خشونت، شور مبارزاتی و روحیه مقاومت مردم کردستان را درهم بشکند. هدفی که تاکنون در آن شکست خورده است. کشتار مردم کردستان در شهرهای محاصره شده بوسیله نیروهای ارتش ترکیه، دستگیری و ترور مخالفان و چهره های سرشناس مبارزات مدنی، سانسور مطبوعات و اعمال دیگری از این قبیل، عملاً مبارزات مردم کردستان را به مبارزات آزادیخواهانه سراسری گره زده است.

صدها هزار نفر از مردم دیگر شهرها در حمایت از شهرهای جنگ زده راهپیمائی و تظاهرات می کنند. سیل کمک های مردمی به سوی مردم آوارۀ این شهرها از هر سو روان است. در سطح سراسری هم اتحادیه های کارگری، روشنفکران، هنرمندان، روزنامه نگاران پیشرو، کانون های مختلف صنفی و سیاسی مترقی در سراسر ترکیه، بر علیه سیاست های دولت ترکیه به شیوه های مختلف دست به اعتراض می زنند. دولت اردوغان برای خاموش کردن این صدای اعتراض اقدام به بستن روزنامه ها و تشدید سانسور و فشار بر روزنامه نگاران و دستگیری فعالان سیاسی و مدنی نموده است.

حملات نظامی و بمبارانهای مراکز استقرار نیروهای “پ ک ک”، جدا از تعقیب سیاست جنگی نادرست و تلفات قابل اجتناب در داخل شهرها، نتوانست توازن قوای موجود را از لحاظ نظامی به زیان “پ ک ک” تغییر دهد. این حزب پایگاههای خود را در کردستان عراق توسعه داد و در کردستان سوریه از طریق جریان هم پیمان خود “پ ی د” به یکی از بازیگران غیر قابل حذف در صحنه سیاسی منطقه تبدیل شد.

موقعیت جریان چپ در خاورمیانه

خاورمیانه یک جامعه طبقاتی است و شکاف بین فقر و ثروت به عنوان یک واقعیت اجتماعی هر روز عمیق تر می شود، جریان رادیکال و کمونیست که بر بستر این اوضاع اجتماعی و کشمکش طبقاتی در این منطقه به موجودیت خود ادامه می دهند نمی توانند تحت تأثیر فضای جنگی و کشت و کشتارهای کنونی، برای همیشه در حاشیه بمانند. این شکافها در آینده ای نه چندان دور سر باز خواهند کرد و زمینه های عروج جریانهای چپ و رادیکال را فراهم خواهند ساخت. حتی اگر گروههائی مانند اخوان المسلمین در این منطقه توانستند نفوذی توده ای بدست آورند، اساساً به دلیل توجه آنها به فعالیت در مناطق فقیر نشین و در میان اقشار محروم جامعه بود. به قدرت رسیدن آنها در کشورهای مصر و تونس به اقشار محروم این جوامع نشان داد که از قبل قدرت آنها نه رفاه و آسودگی حاصل می شود و نه آزادی و دموکراسی. از اینرو به جرأت می توان گفت که تجدید حیات جریان چپ در این منطقه از زمینه های مساعد تر در مقایسه با گذشته برخوردار است. بعلاوه باید اضافه کرد که چپ خاورمیانه تجربه احزاب سیاسی طرفدار حزب کمونیست اتحاد شوروی را پشت سرگذاشته است و بازسازی یک چپ رادیکال و اجتماعی و پیشرو در ادامه این سنت نخواهد بود.

اما حرکت چپ در خاورمیانه جریانی بدون زمینه و بدون پیشینه نیست. احزاب و گروههای سیاسی چپ، سندیکاها و اتحادیه های کارگری، نهادهای مترقی مدنی، حتی در زیر سایه خشن ترین دیکتاتوری ها هم در گذشته حضور داشته اند. علیرغم رویدادهای مرگبار سالهای اخیر، آرزوی زندگی بهتر، برقراری جوامعی آزاد و برابر و مرفه، در نزد توده های مردم خاورمیانه، هنوز زنده است. سوسیالیسم به معنای ریشه کن کردن نابرابری های اجتماعی و پایان دادن به استثمار و بهره کشی از انسان ها، برقراری آزادیهای دموکراتیک و مدنی، سکولاریسم و جدائی دین از دولت، ارزشهای ناشناخته ای در این جوامع نیستند. خیزشهای انقلابی موسوم به بهار عربی اگرچه نهایتاً شکست خوردند، اما تجربه ای اندوختند که می تواند نقطه امیدی برای آینده این منطقه باشد. این خیزشها برخاسته از آرزوهای مردم برای برخورداری از یک زندگی انسانی که جوهر حرکت چپ است بودند و به مردم این منطقه نشان دادند که خروج از موقعیت دشوار و فاجعه بار کنونی ممکن است. کمبودهای این خیزشها اکنون برای کارگران و اکثریت مردم محروم آشکار شده است و این خود گام مهمی در جهت رفع آنها در آینده است. نیروهای کارگری و روشنفکران چپ و کمونیست اگر چه در جریان این خیزشها نتوانستند نقش تعیین کننده ای ایفا کنند، اما نشان دادند آنچه که نیروهای راست و اسلامی از جوامع خاورمیه نشان می دهند، همه تصویر این منطقه نیست.

اشتراک در شبکه های اجتماعی: