یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ | 29 - 12 - 2024

Communist party of iran

زمستان است و جان بسیاری از کولبران و سوختبران زحمتکش در خطر!


شعر از ناهید وفایی

در آن شب

تو بودی و کوهی بر دوش

و ستاره ی چشمک زنان آرزویی در دل

در آن شب

نه خانه ای بود که تو را پناه دهد

نه اجاقی که تو را گرم کند

نه چراغی که راهت را روشن کند

نه راهی که تو را هدایت کند

نه عزیزی بود که در کنارش بیاسایی

نه آوازی که به شوق خواندنش لب بگشایی

عزیزکم!

بعد تو

هرگز نمی گویم برف و کولاک جانت را گرفت

نه عزیزکم!

برف و کولاک نبود

در آن شب

در آن شب و همه شب و همه روز

شبحی مرگبار در همین حوالی می پلکد

او بود که آن کوه را بر پشت تو نهاد

او بود که ستاره ی آرزوهایت را چید

او بود که از خانه دورت کرد

اجاقت را ربود

چراغ راهت را گرفت

راهت را مسدود کرد

آواز را از لبانت زدود

و تو را از عزیزانت گرفت

آری عزیزکم!

برف و کولاک نبود

یک شبح بود

شبحی که چیزی جز

شبح فقر

شبح درد و رنج

شبح کشتار و اعدام و ظلم و ستم نیست

آری عزیزکم!

یک شبح بود

همان شبح چهل ساله

در احاطه ی آتش خشم مهار نشدنی همدردانت

در احاطه ی رزم پایان نیافتنی همدردانت.

اشتراک در شبکه های اجتماعی: