چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ | 13 - 11 - 2024

Communist party of iran

گزارش جلسات دهم تا بيست و هفتم دادگاه حمید نوری در استکهلم!


بهرام رحمانى

در بیست ‌و هفتمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم سوئد که روز سه‌شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰‌-‌۱۲ اکتبر ۲۰۲۱ برگزار شد، خدیجه برهانی و حسین سیداحمدی از کمپ سازمان مجاهدین ایران در آلبانی، به‌عنوان شاکی و از طریق ویدئویی درباره اعضای اعدام‌شده خانواده خود صحبت کردند.

خدیجه برهانی در جلسه محاکمه حمید نوری به‌ اتهام مشارکت در اعدام‌ چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت برادرش سیدمحمدحسین برهانی که حکم حبس ابد داشت در سال ۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شد.

در جلسه صبح دادگاه، وکیل مشاور خدیجه برهانی گفت که او سال ۱۳۶۰ در حالی در قزوین زندانی شد که ۱۲ ساله بود و بعد از هشت ماه با قید ضمانت آزاد شد.

وی هم‌چنین گفت که شش برادر خدیجه برهانی «به‌دست رژیم ایران کشته شده‌اند که دو نفر از آن‌ها در اعدام‌های دسته‌جمعی سال ۶۷ اعدام شده‌اند.»

خدیجه گفت که برادرش محمدحسین، فروردین سال ۶۰ در ۱۷ سالگی پای میز فروش نشریه سازمان مجاهدین خلق دستگیر و در ۲۵ سالگی اعدام شد در حالی‌که به گفته پدرش به حبس ابد محکوم شده بود.

در جلسه بعد از ظهر همین دادگاه، حسین سیداحمدی که به‌صورت ویدئویی از آلبانی، کمپ سازمان مجاهدین خلق، صحبت می‌کرد گفت که برادرش محسن به‌عنوان یک ویزیتور در یک داروخانه کار می‌کرد و در سال ۱۳۵۹ به اتهام فروش نشریه و طرفداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت شد.

به گفته حسین، مادرش آخرین بار در زندان اوین با برادرش ملاقات کرد و « چند ماه بعد از اعدام‌ها با مادرم تماس می‌گیرند و می‌گویند برود اوین و مادرم فکر می‌کرد برای ملاقات تماس گرفته‌اند یا این‌که خبری درباره محسن به او بدهند. بعد از مراجعه، پاسدار، دو ساک که داخل آن مقداری لباس بود به مادرم تحویل می‌دهد و می‌گوید یکی متعلق به محسن و یکی هم متعلق به محمد است. به مادرم می‌گویند که اعدام کردیم و تو دیگر راحت شدی و می‌توانی بروی خانه استراحت کنی و دیگر نیازی نیست دنبال آن‌ها به زندان‌ها بیایی.»

رییس دادگاه: صبح به‌خیر. به آلبانی وصل شدیم. خدیجه برهانی و وکیل شاکی کنت لوئیس در محل هستند. کنت لوئیس حاضرید که صحبت را آغاز کنیم.

کنت لوئیس: بلی. صدا خوب است؟

رییس دادگاه: بلی

کنت لوئیس: خدیجه برهانی متولد ۱۹۶۸ میلادی است. خدیجه بحرانی شش برادر داشت که توسط حکومت ایران کشته شدند. دو برادر در کشتار دسته‌جمعی ۶۷ اعدام شدند. ما می‌دانیم سید محمدحسین برهانی در پیوست ۳ است که به اسم حسین قزوینی صدایش می‌کردند. وی در سال ۱۳۶۷ در گوهردشت اعدام شد. برادر دیگر سیدمحمداحمد برهانی اعدام هم شد که می‌توانند در گوهردشت اعدام شده باشد. سیدمحمد علی برهانی در سال ۱۳۶۰ در قزوین اعدام شد. سیدمحمدمهدی برهانی در سال ۱۳۶۱ در اوین اعدام شد. یک برادر دیگر سیدمحمد حسین برهانی که ۱۵ ساله بود در سال ۱۳۶۰ زندانی شد و ۱۳۶۴ آزاد شد. وی به عراق به پایگاه مجاهدین خلق اشرف رفت و در یک درگیری کشته شد. در نبردی که ۴۰ ستاره نامیده می‌شود کشته شد. سیدمحمدمفید برهانی نیز توی نبرد فروغ جاویدان کشته شد.

خود خدیجه در سال ۱۳۶۰ در قزوین زندانی شده بود. وی در آن موقع ۱۲ ساله بود. بعد از ۸ ماه با قید ضمانت آزاد شد. او ۱۳۶۴ موفق شد از ایران خارج شود و به اشرف در عراق رفت. حسین برهانی در ۵ فرودین ۱۳۶۰ در قزوین دستگیر شد. در زندان شوویندال در قزوین بود. او ۱۷ ساله بود که زندانی شد. وی توسط حکومت به حبس ابد محکوم شد. جرم وی این بود که نشریه مجاهدین را فروخته بود. حسین و احتمالا احمد در اردیبشهت ۱۳۶۷ به گوهردشت منتقل شدند. هم‌بندی‌هایش محمد زند و نصرالله مرندی بودند. خدیجه از خانواده‌اش شنیده که حسین و احمد در سال ۱۳۶۷ اعدام شدند. بعدا طلاعات بیش‌تری از محمد زند و مرندی خواهیم شنید. این‌ها مقدمه صحبت‌های من بود.

رییس دادگاه: مرسی کنت لوئیس. الان وقت به دادستان‌ها در استکهلم داده می‌شود.

دادستان: سلام خدیجه من کریستینا … هستم یکی از دادستان‌های این پرونده. امروز من از شما سئوال می‌کنم. امروز من فقط از حسین سئوال خواهم کرد که یکی از برادران شما است. نام کامل حسین را بگویید؟

خدیجه: سیدمحمدحسین برهانی.

دادستان: حسین کی دستگیر شد؟

خدیجه: ۵ فرودین ۱۳۶۰ سه قبل از ۳۰ خرداد.

دادستان: وقتی که او دستگیر شد شما کجا بودید؟

خدیجه: من خونه بودم.

دادستان: کدام شهر؟

خدیجه: شهر قزوین.

دادستان: شما چند خواهر و برادر بودید؟

خدیجه: ۶ برادر و یک خواهر.

دادستان: همه‌تان آن موقع در یک خانه زندگی می‌کردید؟ برادرتان هنگام دستگیری چند سالش بود؟

خدیجه: ۱۷ ساله بود و در دبیرستان رشته ریاضی می‌خواند.

دادستان: آن موقع تو چند ساله بودید؟

خدیجه: من ۱۲ سالم بود.

دادستان: آیا خبر دارید چه حکمی برای حسین صادر شد؟

خدیجه: حمکش را  دقیقا نمی‌دانم ولی سر میز فروش نشریه دستگیرش کرده بودند.

دادستان: از کجا می دانید؟

خدیجه: پدرم به دادگاه و ادارات دولتی و سپاه و کمیته رفت آن‌ها این اطلاعات را به پدرم دادند.

داستان: چه حکمی برایش صادر کردند؟

خدیجه: حکم ابد داده بودند.

دادستان: این‌ها را پدرت برای شما تعریف کرد؟

خدیجه: بلی پدرم دنبال کارشان بود و ادارات دولتی می‌رفت به او گفته بودند: حکمش ابد است.

دادستان: این‌ها را چه وقتی فهمیدید.

خدیجه: من ایران بودم فهمیدم.

دادستان: خود شما هم مدتی زندان بودید؟

خدیجه: بلی.

دادستان: توی مدتی که در زندان بودید آیا برادرانت را ملاقات کردید؟

خدیجه: بلی من مرداد ۶۰ دستگیری شدم. بعد از دستگیری‌ام به کمیته آقاباب قزوین بردند. یک هفته انفرادی بودم که شکنجه‌های روحی زیادی به من وارد کردند.

دادستان: برادرهایت را دیدید؟

خدیجه: مرا بعد از انفرادی به زندان چوبیندر بردند. چهار برادرم آن‌جا زندانی بودند.

دادستان: دیدی برادرهایت را؟

خدیجه: بلی در ملاقاتی که داشتم هر چهار برادرم را دیدم که در زندان بودند.

دادستان: آخرین بار برادرت حسین را کی دیدید؟

خدیجه:در سال ۶۴ که می‌خواستم از ایران خارج شوم به‌همراه مادرم به ملاقات برادرم حسین و احمد رفتم. در زندان چوبیندر آن‌ها را ملاقات کردیم.

دادستان: فقط یک بار با مادرت به ملاقات برادرانت رفتید یا بیش‌تر؟

خدیجه: من یک بار با مادرم به ملاقت برادرانم رفتم و یک بار هم خودم در زندان آن‌ها را ملاقات کردم. چرا که بعد از آزادی از زندان نمی‌توانستم به ملاقات آن‌ها بروم. آخرین بار به دلیل تلاش‌های پدر و مادرم بود که از مقامات دولتی اجازه گرفتند من هم به ملاقات برادرانم بروم. آن‌ها هنگامی که مرا در آخرین ملاقات دیدند اشک در چشمان‌شان جاری شد.

دادستان: برای چی آخرین بار؟

خدیجه: چون من و برادرم حسن می‌خواستم از ایران خارج شویم و به عراق به اشرف برویم.

دادستان: کی از ایران خارج شدید؟

خدیجه: من ۸ آذر ۶۴ از ایران خارج شدم.

دادستان: از ایران بیرون آمدی در مورد حسین چیزی شنیدید؟

خدیجه: سال ۶۷ از طریق مجاهدین شنیدم در زندان‌ها قتل‌عام‌های عجیبی روی می‌دهد. نگران شدم و رفتم به خانواده‌ام زنگ زدم. مادرم گفت: احمد و حسین را اعدام کردند.

دادستان: یادت می‌آید این تماس کی بود؟

خدیجه: شهریور ۱۳۶۷.

دادستان: مادرت چیز دیگر هم گفت؟

خدیجه: همان‌طور که وکیلم گفت مادرم به گوهردشت رفت برای ملاقات برادرام. گفتند ملاقات نیست اما ساعت حسین را به مادرم می‌دهند. هیچ وسیله‌ای از احمد نمی‌دهند. برای همین نمی‌دونیم احمد کجا اعدام شده اما حدس می‌زنیم در اوین اعدام شده باشد.

دادستان: کدام یکی در اوین اعدام شد؟

خدیجه: حسین در گوهردشت و احمد در اوین.

دادستان: هیچ کدام از افراد خانواده شما حسین را در گوهردشت ملاقات نکرده بودند؟

خدیجه: فقط ساعت حسین را به مادرم داده بودند.

دادستان: ساعت کی را دادند؟

خدیجه: به مادرم داده بودند.

دادستان: این از لحاظ زمانی کی بود؟

خدیجه: توی همان ایام بود که متوجه قتل‌عام‌ها شده بودند.

دادستان: این اولین بار بود مادر شما می‌فهمد حسین در گوهردشت است؟

خدیجه: بلی

دادستان: می‌دانید از کجا بردند به گودشت؟

خدیجه: اردیبهشت ۶۷ حسین و احمد از زندان چوبیندر قزوین به گوهردشت منتقل می‌کنند.

دادستان: فاصله بین قزوین و کرج چه‌قدر است.

خدیجه: تا آن دوره می‌دانم فاصله قزوین تا تهران ۱۵۰ کیلومتر بود. کرج بین تهران و قزوین واقع شده است.

دادستان: اطلاعات دیگری به شما دادند؟

خدیجه: بلی از دوستانش متوجه شدم که دوستش نصرالله مرندی متوجه شده بود وی در سالن ۲ گوهردشت زندانی بود و به من گفت داوود لشکری ۱۰ مرداد زندانیان زندانیان بالای ده سال زندان را از بند خارج می‌کند و به بندهای انفرادی تقسیم می‌کند. دیگر او را در زندان نمی‌بیند تا این که نصراله مرندی در ۱۵ مرداد در کریدور مرگ نشسته بود از زیر چشم‌بند می‌بیند حسین بغل وی نشسته است.

دادستان: کی این مسایل را برای شما تعریف کرد؟

خدیجه: نصراله مرندی تعریف کرد.

دادستان: از کس دیگری هم اطلاعات گرفتید؟

خدیجه: از محمد زند.

دادستان: او از کجا برادر شما را می‌شناخت؟

خدیجه: او هم در گوهردشت بود برادرم را دیده بود. چند نفر از زندانی‌ها گفتند که من الان نمی‌توانم اسم آن‌ها را ببرم.

دادستان: گفتید ساعت حسین را به خانواده‌ات دادند پیکرش چی شد؟

خدیجه: جسدش را ندادند و حتی جای قبرش هم نگفتند که کجا دفن کرده‌اند.

دادستان: الان کسی از افراد خانواده‌ات در ایران است؟

خدیجه: خیر. پدرم و مادرم با از دست دادن شش عزیزشان سکته کردند و مردند.

دادستان: آیا خبر داری اسم حسین در کتابی و جایی درج شده باشد.

خدیجه: بلی در لیست شهدایی که مجاهدین منتشر کرده اسم حسین آمده است.

دادستان: در لیست مجاهدین که در سال ۲۰۱۶ آمده اسم برادرتان شماره ۸۳۶ است. آیا شما آن لیست را دیده‌اید؟

خدیجه: بلی دیدم اما الان جلوم نیست.

دادستان: یک لیست هم ایران تریبونال منتشر کرده است. شما در اجلاس ایران تریبونال شرکت داشتید؟

خدیجه: نه خیر.

دادستان: این جا گفته شده حسین در قزوین اعدام شده است. چه می‌گویید؟

خدیجه: نمی‌دانم شاید اشتباه تاریخی بوده است. اما مادر من برای ملاقات به گوهردشت رفته بود ساعت حسین را بهش دادند. بعد دوستش هم به نام ابوالفضل به من گفت: ۲۵ تا ۳۰ را که سر موضع بودند و احمد و حسین هم بین آن‌ها بودند در اردیبهشت ۶۷ از زندان قزوین به گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: کی فهمیدید؟

خدیجه: این را از دوستانش شنیدم. از ابولفضل محسون که الان در اشرف ۳ است.

دادستان: خودتان شخصا با وی صحبت کردید؟

خدیجه: بلی من شخصا با یو صحبت کردم.

رییس دادگاه: الان کنت لوئیس سخن می‌گوید:

کنت لوئیس: بحث حسین تمام شد. حالا من یک سری سئوال پیرامون این قضیه دارم که دادگاه آشنایی داشته باشد. پدر شما چه شغلی داشت؟

خدیجه: پدر من روحانی بود. امام جماعت مسجد جامع. شهر قزوین ۲ مسجد بزرگ داشت که پدر من امام جمعه یکی از آن‌ها بود. وی توسط حکومت خمینی خلع لباس شد اما او انجام نداد. در دورانی که من و برادرهایم زندانی بودند فشارهای خیلی زیادی روی پدرم و مادرم آوردند. بارها آن را دستگیر کردند و کتک زدند. سه بار به خانه‌مان مواد آتش‌زا انداختند. بعد از دستگیری بچه‌ها پاسدارها به خانه‌مان حمله‌ور شدند در حالی که پدر و مادرم خواب بودند. مادرم را دستگیر و شکنجه کردند. با میله کلفت به پایش زدند و ساق پایش شکست و کچ گرفتند. پدر و مادرم به دادگاه مراجعه می‌کردند به خاطر ملاقات با ما. اما آن‌ها را به شهرهای دیگر می‌فرستادند و می‌گفتند آن‌ها این جا زندانی نیستند. حتی یک بار آن‌ها را به دورترین شهر یعنی بندر بوشهر هم فرستادند در حالی که برادرهای من آن‌جا زندانی نبودند.

کنت لوئی: من این جوری فهمیدم شما  بعد از ۸ ماه به قید ضمانت آزادت کردند.

کنت لوئیس: یعنی چی شما را به قید ضمانت آزاد کردند؟

خدیجه: برای من و برای همه سئوال بود. من ۱۲ سالم بود دستگیرم کردند و بعد از ۸ ماه آزادم نمی‌کردند تا این که پدر و مادرم با مراجعه به دادگاه و سایر اماکن دولتی آن‌ها را مجبور کردند مرا آزاد کنند.

کنت لوئیس: شما ۱۲ سالت بود و کاری هم نکرده بودید. ولی سئوال من چیز دیگری‌ست. آیا می‌دانید به قید ضمانت آزاد شدید. این ضمانت چی بود؟

خدیجه: یک میلیون تومان پول نقد و سند خانه‌مان.

کنت لوئیس: آن موقع یک میلیون خیلی پول بود؟

خدیجه: بلی بود.

بعدی از آزادی از زندان محدودیت‌های خاصی برای شما گذاشته بودند؟

خدیجه: اجازه ندادند به ادامه تحصیلم ادامه دهم. اجازه ندادند به ملاقات برادرهایم بروم. اجازه ندادند از شهر خارج شوم. حتی می‌خواستیم به مراسم عمویم که فوت کرده بود برویم اجازه ندادند.

کنت لوئیس: آیا پدر و مادرتان جسد دو برادرتان را گرفتند؟

خدیجه: فقط در سال ۶۰ برادرم محمدعلی برهانی را تیربان کردند جسد آن را هم به قید برگه فوت طبیعی به آن‌ها دادند. در حالی که اعدامش کرده بودند و بدنش را سوزانده بودند ولی گفتند فوت طبیعی است. می‌توانم بگویم جسدش را چگونه دادند؟

کنت لوئیس: لطفا سریع‌تر بگویید.

خدیجه: پدرم را به دادگاه احضار کردند. وحدانی شکنجه‌گر به پدرم می‌گوید پسرت را کشتیم. پدرم تعادل خود را از دست می‌دهد و می‌گوید کی را کشتید؟ او جواب می‌دهد پسرت را کشتیم. اگر گناه داشت به جهنم و اگر نداشت به بهشت می‌رود.

خدیجه: می‌خواهم بگویم حکومت شش برادر مرا شهید کرد و هم‌شان هم آموزگار من بودند اما به همه آن‌ها افتخار می‌کنم. من ادامه‌دهنده راه‌شان هستم.

رییس دادگاه: ما بعد از ناهار ساعت یک و نیم به دادگاه ادامه می‌دهیم.

کنت لوئیس: شاهد بعدی حسین احمدی است.

دادستان: مشکل تماس با آلبانی داریم… حسین احمدی صدا ما را دارید؟ …

کنت لوئیس: محسن برادر حسین ۱۳۵۹ دستگیر شد. محسن با وجود این که یک سال زندانی داشت اما هرگز آزاد نشد به این دلیل که می‌گفت مجاهد است. اولش در زندان اوین بود. اما در ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ در قزل حصار بود. ۱۳۶۱ بردنش به گوهردشت. تا بهمن ۱۳۶۴ در گوهردشت بود. ۱۳۶۴ دوباره او را برگرداندند به اوین. خرداد ۶۷ دوباره او را به گوهردشت برگرداندند. طبق اطلاعات حسین محسن جزو اولین افرادی بود که در ماه مرداد برای اعدام بردند. به احتمال زیاد همان روز هم اعدام شد. برادرش به اسم محمد در سال ۶۴ هوادار مجاهدین بود. او در بند ۳۲۵ اوین زندانی بود. و در مرداد ۱۳۶۷ در اوین اعدام شد. یک برادر دیگر حسین هم به اسم رضا در سال ۱۳۶۴ زندانی شد. وی در سال ۱۳۷۴ از اوین آزاد شد. ۱۳۹۲ یک برادر دیگر به اسم علی سیداحمدی در اشرف در جنگ با نیروهای حکومت ایران کشته شد. این مصادف است با سال ۲۰۱۳. این نیروها به اشرف حمله کردند و همه کسانی را که دستگیر کرده بودند بعدا کشتند. برادری که اسمش علی است با مادر در آبان ۶۷ صحبت کرده و برای حسین تعریف کرده که برای برادرش چه اتفاقی افتاده است؟ مادر گفته که از او خواستند به اوین برود و در آن‌جا دو ساک به مادرم دادند و گفتند این ساک‌ها یکی مال محسن و دیگر محمد است. هم‌زمان به مادر خبر می‌دهند که هر دو این‌ها را اعدام کردند. بعدها حسین مادرش را ملاقات کرده و درباره برادرهایش اطلاعات زیادی گرفته است. از جمله کسانی که اطلاعات دادند و توی لیست ما وجود دارند حسین فارسی است و کسان دیگری هم هستند که در مورد محسن اطلاعات دادند. حسین خودش هم شخصا دو بار محسن را در زندان ملاقات کرده است. آن موقع که خودش دیده بود برادرش چه‌قدر مورد شکنجه‌های شدیدی قرار گرفته بود. پرانتز باز کنم علی که در اشرف کشته شد حسین بعدا شنیده که خانمش هم به دست پاسدارها کشته شده است. یعنی این پاسدارها مادر را کشتند و پسرش که زیر یک سال بود بردند به زندان اوین تحویل دادند. وی توی زندان بوده و خانم‌های زندانی از او نگه‌داری کردند و بچه تا چهار سالگی آن‌جا بوده و بعد از زندان آزاد شده است. حالا این بچه بزرگ شده و الان در اشرف است. این مسایلی بوده که در مقدمه خواستم بگویم.

رییس دادگاه: مرسی کنت لوئیس.

دادستان: حسن سید احمدی صدای مرا دارید؟

حسین: بلی دارم.

دادستان: نام من مارتینا لنسلو است و یکی از دو تا دادستان‌های این پرونده هستم. شما چند برادرتان را از دست داده‌اید. سئوال من در مورد برادرتان محسن است. اول اسم کامل محسن را بگویید.

حسین: سیدمحسن سید احمدی.

دادستان: من می‌دانم شما چند برادر خود را از دست داده‌اید اما این جا می‌خواهم از محسن بپرسم. وقتی دستگیر شد چند سالش بود؟

حسین: تقریبا ۲۰ ساله بود.

دادستان: چه سالی دستگیر شد؟

حسین: ۸ آذر ۱۳۵۹.

دادستان: دلیل دستگیریش چه بود؟

حسین: هوادار از مجاهدین خلق ایران.

دادستان: آیا می‌دانید چه کار کرده بود دستگیرش کردند؟

حسین: بلی اگر اجازه دهید توضیح می‌دهم.

دادستان: منظور من این است که فقط بگویید چه‌کار کرده بود؟

حسین: فروش نشریه و هواداری از مجاهدین خلق ایران بود.

دادستان: برادر شما محسن هنگامی که دستگیر شد چه کاره بود؟

حسین: ایشان ویزیتور داروخانه بود.

دادستان: شما چند سالت بود وقتی محسن دستگیر شد؟

حسین: تقربیا ده یا ۱۱ سالم بود.

دادستان: فامیلی شما چند نفر بود و کجا زندگی می‌کرد؟

حسین: ما ۵ برادرو ۲ خواهر بودیم و در تهران زندگی می‌کردیم.

دادستان: می‌دانید افراد خانواده چگونه خبر دار شدند محسن را گرفته‌اند؟

حسین: ما دیدیم شب محسن خانه نیامد مادرم تجربه زمان شاه را نیز داشت پیگیری کرد. آن‌ها هفت و هشت نفر بودند همه دستگیر شده بودند. ما فهمیدیم محسن هم دستگیر شده است.

دادستان: پس از دستگیری او چی شد؟ کجا برده بودند؟

حسین: روزهای اول متوجه نشدیم اما بعد از یک هفته فهمیدیم او را در زندان اوین به بند ۳۲۵ انقال داده‌اند.

دادستان: بعد از آن چی شد؟

حسین: در سال ۶۰ به قزل حصار منتقل می‌کنند و بعد در سال ۶۱ به گوهردشت منتقل می‌برند. وی تا سال ۱۳۶۴ در گوهردشت بود. در بهمن سال ۶۴ مجددا او را از گوهردشت به اوین منتقل می‌کنند و تا سال ۶۷ در اوین بود. چند ماه قبل از اعدام‌های ۶۷ او را به گوهردشت منتقل می‌کنند و همان‌جا هم او را اعدام می‌کنند.

دادستان: شما تا سال ۱۳۶۷ که محسن در زندان بود ملاقاتش کردید؟

حسین: آخرین ملاقات من با محسن سال ۶۴ بود. از سال ۶۴ فقط به بعد فقط به مادرم ملاقات می‌دادند و به ما نمی‌دادند.

دادستان: چند بار بین ۵۹ تا ۶۴ چند بار برادرت را در زندان دیدید؟

حسین: تقریبا ۶ تا ۷ بار او را در زندان‌های مختلف دیدم.

دادستان: این ملاقات با هم می‌توانستید حرف بزنید؟

حسین: یک ملاقات حضوری بود که برادرم را لمس کردم. ولی بقیه ملاقات‌ها از پشت شیشه و از طریق تلفن انجام می‌شد.

دادستان: حالا همین که لمس نکردید تلفنی حرف می‌زدید؟

حسین: بلی تلفنی حرف می‌زدیم.

دادستان: آن یک باری که توانستید او را لمس کنید از لحاظ زمانی کی بود؟

حسین: در زندان اوین و در ۱۳۵۹ بود که محسن را تازه دستگیر کرده بودند. بعد حسین تصحیح می‌کند که این ملاقات در زندان گوهردشت بوده است.

دادستان: آیا به  برادرت حکم داده بودند؟

حسین: بلی همان سال یک سال حبس بریده بودند. در حالی که فعالیت‌های مجاهدین در آن زمان مجاز بود اما باز هم یک سال زندان به محسن داده بودند. اما محسن سر موضع مجاهدینی خود ایستاد و هرگز کوتاه نیامد به همین دلیل او را آزاد نکردند. البته محسن تنها نبود نزدیک به ۱۰۰ مجاهد که مجاهدین ۵۹‌ای می‌گفتند همه اعدام شدند.

دادستان: کی فهمیدید محسن اعدام شده؟

حسین: چند ماه بعد از اعدام‌ها با مادرم تلفنی تماس می‌گیرند و می‌گویند بیا زندان اوین. مادرم ابتدا فکر می‌کرده برای ملاقات او را صدا زدند و یا این که خبری از محسن به او بدهند. ولی بعد از این که به اوین مراجعه می‌کند پاسداری دو ساک به مادرم می‌دهد و می‌گوید: این ساک‌ها یکی مال محسن و دیگری مال محمد پسرانت هستند. برای این که مادرم را بشکنند به مادرم می‌گویند ما آن‌ها ر اعدام کردیم تا شما راحت شوید. دیگه لازم نیست به ملاقات‌شان در زندان بیایید. بروید استراحت کنید. مادرم می‌گوید شیرم را به آن‌ها حلال می‌کنم چون که تا آخرین لحظه در مقابل شما ایستادند و من افتخار می کنم…

دادستان: به مادرت گواهی مرگ و… نشان دادند؛

حسین: نه. هیچ برگه‌ای و سندی و پیکری به مادرم نشان نمی‌دهند.

دادستان: آیا به مامانت می‌گویند این دو تا کجا و چه مدلی اعدام شدند؟

حسین: مادرم ماه‌ها پرس‌و جو می‌کند اما هیچ جوابی به وی نمی‌دهند… حتی می‌گوید محل دفن آن‌ها را به من بدهید اما هیچ جوابی نمی‌دهند…

***

بیست و ششمین جلسه دادگاه حمید نوری، روز پنج‌شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۰-هفتم اکتبر ۲۰۲۱، با ادامه شهادت مجید جمشیدیت، از نجات‌یافتگان آن اعدام‌ها، ادامه یافت.

مجید به گفته وکیل مشاورش، شهریور ۱۳۶۰ در حالی‌که دانش‌آموز بود بازداشت شده و ده سال در زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بوده است.

مجید جمشیدیت که ساکن کانادا است در دادگاه حمید نوری در سوئد گفت که با نوشتن نامه محکومیت علیه سازمان مجاهدین خلق از اعدام نجات پیدا کرده است: «می‌دانستم اگر ننویسم اعدام می‌شوم.»

وی گفت: «ما حتی مطمئن نبودیم که با پذیرش شرایط هم زنده بمانیم. یعنی مرز زنده ماندن‌مان را نمی‌دانستیم.من در مرداد ۶۷ برای چندمین بار مرگ را در نزدیکی خودم حس کردم و فکر می‌کنم اگر آن افرادی که اعدام شدند حاضر می‌شدند شرایط را بپذیرند، این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیش‌تری از ما را می‌کشتند چون تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند.»

به گفته جمشیدیت، هفتم مرداد ۱۳۶۷ همه امکانات اخباری زندانیان را گرفتند و «طرف‌های عصر با رامین قاسمی و مهدی وثوق که هر دو اعدام شده‌اند، متوجه سروصداهایی شدیم. از دریچه کوچک پنجره‌ای که میله‌های آهنی خیلی بزرگی داشت نگاه کردیم و متوجه شدیم که تحرکات غیرمعمول در جریان است. متوجه فرغونی شدیم که در آن طناب دار می‌بردند. در سمت راست یک سوله یا کانتینر بود و صدای خوشحالی و صلوات شنیدیم. همان شب ۲۰ نفر از بچه‌ها را بردند و این ۲۰ نفر دیگر برنگشتند. پیش از این متوجه مرسی شده بودیم که حرف از هیات مرگ می‌زد و متوجه شدیم که اتفاق‌های بزرگی دارد می‌افتد. به همین دلیل وقتی ما را بردند و به صف کردند، هوشیارتر بودیم.»

وی گفت که آقای جمشیدیت سال ۱۳۶۲ در زندان اوین، سال ۱۳۶۵ در زندان گوهردشت و سال ۱۳۷۳ یا ۱۳۷۴ از سر اتفاق در خیابان، حمید نوری را دیده است.

مجید جمشیدیت گفت وقتی در سال ۷۴ یا ۷۵ به صورت اتفاقی حمید نوری را در خیابان عباس‌آباد تهران دید، نوری با دستپاچگی به او گفت که دیگر در زندان کار نمی‌کند و در کار معدن است.

وی افزود که در اتاق هیات مرگ، چهار نفر را دیده و حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی را شناخته و بعدها متوجه شده که دو نفر دیگر، ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی بوده‌اند: «۲۰ دقیقه با من سئوال و جواب کردند و به سلول انفرادی بردند و بعد به بند روبه‌روی جهاد منتقل شدم که زندانیان این بند چندان در جریان اعدام‌ها نبودند. ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی‌(حمید نوری) همه را به صف کرده و سئوال و جواب کردند و همه را به راهروی مرگ بردند که عده‌ای برنگشتند. پس از آن دیگر، سکوت شنیدیم و بعد اعدام کمونیست‌ها را شروع کردند.»

دادستان: عباسی را زمان خاصی دیدید؟

مجید جمشیدی: بلی در یک زمانی پدر من اصرار کرده بود برای آزادی من. مرا به دفتر دادیاری بردند و من چشم‌هایم بسته بود. ناصریان و عباسی آن‌جا بودند. من نمی‌دونستم پدرم آن‌جاست. آن‌ها سئوالاتی از من می‌کردند تا به پدرم نشان دهند که من هنوز سر موضع مجاهدین هستم و به‌همین دلیل مرا آزاد نمی‌کنند. چشم مرا باز کردند. من ناصریان و عباسی و پدرم را در آن‌جا دیدم.

دادستان: از نظر زمانی کی بود؟

جمشیدی: اواخر ۶۸ یا اوایل ۶۹ بود.

دادستان: شما سال ۱۳۷۰ آزاد شدید؟

جمشیدی: البته آن روزی که پدرم به زندان آمده بود و خیلی اصرار می‌کرد مرا آزاد کنند مادرم مریض بود. اما من نمی‌دانستم. مادر من مرد. این لحظه وی بغض کرد و دادگاه را تحت تاثیر قرار داد.

دادستان: می‌توانید ادامه دهید؟ توی این مدت زمانی یعنی از اواخر ۶۷ تا ۷۰ چندین بار عباسی را دیدید؟

جمشیدی: خیلی دیدم. اما چند بار دیدم یادم نیست. کسانی را آزاد می‌کردند و تحرک این‌ها زیاد شده بودند. فرم جدید می‌دادند و پر می‌کردند. به همین دلیلی من بارها نوری را دیدم.

دادستان: بعد از ۱۳۷۰ آزاد شدید آیا باز هم نوری را دیدید.

جمشیدی: بلی خیابان عباس‌آباد تهران رد می‌شدم ناگهان به فاصله نیم متری با عباسی روبه‌رو شدم. از آن‌جا که خودش مرا می‌شناخت و الان می‌شناسد سریعا به من گفت: من دیگر در زندان نیستم و در کار معدن هستم. همین.

دادستان: تو جوابی بهش دادید؟

جمشیدی: نه.

دادستان: شما شخصی را که در ۶۲ در اوین و گوهر دشت ۶۷ و خیابان دیدید یک شخص است؟

جمشیدی: بلی همین شخصی که این‌جا نشسته است.

دادستان: از کجا این‌قدر مطمئن هستید که این یک شخص است و این‌جا نشسته است؟

جمشیدی: مگر می‌شود کسی که شما را بارها شکنجه و تهدید کرده است و مرتب می‌دیدید چگونه می‌توانید مطمئن نباشید؟ اگر روزی اسم رفیقم یادم برود اما هرگز اسم عباسی یادم نمی‌رود. هم‌چنان اسم لشکری و ناصریان هم یادم نمی‌رود…

داستان: چه زمانی و چه‌طوری از تحقیقات نوری آگاه شدید؟

جمشیدی: اولین بار در بی‌بی‌سی فارسی خبر خواندم و بلافاصله عکس‌اش منتشر شد و مطمئن شدم خودش است. مدیای فارسی خیلی درباره او حرف زدند.

دادستان: یادت می‌آید چه عکس از او دیدید؟

جمشیدی: عکسی که من دیدم عکس جدیدیش بود اما خودش بود. در ضمن از دوستان قدیمی هم خبر را گرفتم. خیلی زود متوجه شدم همه می‌گویند خودش است: مسعود نعمتی و یکی دو تا هم ایران هستند نمی‌توانم اسم‌شان را بگویم.

دادستان: با کسی دیگری هم تماس گرفتید؟

جمشیدی: در روزها نخست نه.

دادستان: بعدا چی؛

جمشیدی: سعی کردم با ایرج مصداقی و کاوه موسوی را پیدا کنم در نتیجه به وکیل یوهان رسیدم. یوهان برای من ایمیل زد. بعد آقای هسلبری را به من معرفی کرد.

دادستان: شما خیلی با مصداقی تماس داشتید؟

جمشیدی: نه.

دادستان: گفتی سعی کردی با مصداقی تماس برقرار کنی؟

جمشیدی: تلفنش را نداشتم.

دادستان: آخرین بار کی بود که با او حرف زده بودید؟

جمشیدی: خیلی سال‌ها قبل.

دادستان: چه‌طور پیش هیات مرگ رفتید و چه سئوالاتی پرسیدند. گفتید سئوالات آن‌ها را جواب نمی‌دانم اعدام می‌شدم. آیا می‌توانید از احساسات خودتان در مقابل این هیات بگویید؟

جمشیدی: من مطمئن نبودم حتی با پذیرش شرایط آن‌ها زنده بمانم. یعنی ما مرز زنده ماندن و مردن را نمی‌دانستیم. من فکر می‌کنم و حس می‌کردم اگر شرایط آن‌ها مانند من می‌پذیرفتند باز هم تعداد زیادی را اعدام خواهند کرد. این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیش‌تری از ما را می‌کشتند.

دادستان: بر چه مبنایی این حرف را می‌زنی؟

جمشیدی: این‌ها تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند. من این تجربه را داشتم. آن‌ها در سال ۶۰ هر روز اسامی اعدامی‌ها را در روزنامه‌ها اعلام می‌کردند تا مردم را بترسانند.

دادستان: برگردیم به احساس تو. چه احساسی داشتید؟

جمشیدی: هر لحظه امکان داشت بمیرم. … چون که فاصله مرگ و زندگی بسیار کم بود. اگر من امروز این‌جا هستم و تصمیم گرفتم این‌جا بیایم در واقع به‌خاطر آن بچه‌هایی‌ست که رفتند و اعدام شدند. این حداقل کاری‌ست که من می‌توانم انجام دهم. چون من در مرداد ۶۷ بارها مردن را حس کردم.

دادستان چند سئوال دارم. آیا شما در اوین و گوهردشت کسی به نام حمید می‌شناختید؟

جمشیدی: بلی حمید را می‌شناسم اما فامیلی‌اش را نمی‌دانستم تا این که در پرونده وکیل دیدیم فامیلی‌اش رحمانی است. او ورزشکار بود و همیشه در اوین بود و هرگز به گوهردشت نیامد.

دادستان: شما او را کی دیدید؟

جمشیدی: در اوین ۱۳۶۲ و ۱۳۶۸.

دادستان: می‌توانید چهره این شخص را ترسیم کنید؟

جمشیدی: بلی قد بلندی داشت. ورزیده بود. ریش هم داشت.

دادستان: چیز بیش‌تری از او به جا می‌آورید؟

جمشیدی: منظورتان قیافه‌اش است؟

دادستان: بلی. او کارش چی بود؟

جمشیدی: جزو پرسنل زندان بود اما بیش‌تر کارهای ورزشی می‌کرد. بعدها بعد از آزادیم شنیدم با مجید قوسی با هم به کارهای ورزشی  می‌پردازند.

دادستان: سمتش چی بود؟

جمشیدی: توی آموزشگاه اوین که یک بخشی از زندان اوین بود این توی آن قسمت سرپرستی اداری بندها که می‌گفتیم زیر ۸. این اصطلاحی که در تمام زندان‌ها به قسمت‌های جلو بندها می‌گویند. او آن‌جا مسئولیت اداری داشت.

دادستان: حالا حمید رحیمی و حمید عباسی را مقایسه کنید چه چیز مشترکی دارند؟

جمشیدی: الان یادم می‌آید او را حاجی حمید صدا می‌کردند. عباسی را حمید عباسی. آن‌ها هیچ شباهتی به هم نداشتند فقط حاجی حمید کمی قد بلندتر و ورزیده‌تر بود.

دادستان: چهره‌اش چی؟

جمشیدی: صورت حاج حمید کمی گردتر بود.

دادستان: حالا من می‌خواهم عکسی به شما نشان بدهم. در این عکس چند نفر است ایستاده و یا نشسته‌اند. آیا از این اشخاص را در زندان اوین و یا گوهردشت می‌شناختید؟

جمشیدی: من این عکس را به‌طور واضح نمی‌بینم.

دادستان: اگر می‌خواهید نزدیک‌تر بروید و ببینید.

جمشیدی: نه یادم نمی‌آید.

هم‌زمان با ادامه دادگاه حمید نوری در سوئد محاکمه جوزف‌اس یکی از سربازان اردوگاه مرگ نازی نیز در جریان است. جوزف آن زمان ۲۱ ساله و حالا در صد سالگی به دادگاه آورده شده است. او در دادگاهی در شهر براندنبورگ آن‌در هافل محاکمه می‌شود. این هشداری بزرگی به همه دیکتاتورها و عوامل و عناصر آن‌هاست که راه گریزی از دادخواهی ندارند.

دادگاه روز پنج‌شنبه ۷ اکتبر برای ۱۷ بازمانده اردوگاه زاخسنهاوزن که در دادگاه مدعی یا خواهان هستند، اهمیت زیادی دارد.

در واقع ۷۶ سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم یک سرباز اردوگاه مرگ نازی به اتهام همکاری در قتل ۳۵۱۸ نفر در دادگاه محاکمه می‌شود.

جوزف اس در سال ۱۹۴۲ میلادی، وقتی ۲۱ ساله بود کارش را به عنوان سرباز محافظ در اردوگاه زاخسنهاوزن شروع کرد. حالا در سن حدود ۱۰۱ سالگی باید روزی حدودا دو و نیم ساعت در دادگاه حضور داشته باشد. احتمال می‌رود محاکمه تا ماه ژانویه سال ۲۰۲۲ ادامه پیدا کند.

او سرباز محافظ اردوگاه کار اجباری زاخسنهاوزن بود که نازی‌ها در چند کیلومتری برلین ساخته بودند. جوزف اس متهم به مشارکت در تیراندازی به اسرای جنگی شوروی و قتل سایر زندانیان با گاز کشنده سیکلون‌ب است که در اتاق‌های گاز استفاده می‌شد.

با گذشت بیش از هفت دهه از جنگ جهانی دوم بازماندگان نازی پیر می‌شوند. جوزف‌اس اکنون مسن‌ترین زندانی نازی است که در دادگاه از خود دفاع می‌کند.

چند سالی است که نازی‌های درجه پایین‌تر هم برای محاکمه به دادگاه آورده می‌شوند. پیش از آن فقط در صورتی نیروهای نازی محاکمه می‌شدند که به‌طور مستقیم در کشتار دست داشته باشند و این موضوع اثبات شده باشد.

ده سال پیش محکومیت سرباز اس‌اس به نام ایوان میکولاویچ دمیانیوک که در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها به «ایوان مخوف» معروف بود، باعث تغییر رویه قضایی شد. او در دادگاهی در مونیخ به جرم مشارکت در قتل بیش از ۲۸ هزار یهودی در لهستان محکوم شناخته شد.

جوزف اس که به دلایل امنیتی توسط دادگاه این‌طور معرفی شده است، تحت تدابیر شدید امنیتی در دادگاهی در شهر براندنبورگ آن‌در هافل محاکمه می‌شود.

او با صندلی چرخدار به دادگاه آمد در حالی که صورتش را با یک پوشه پنهان کرده بود. ظاهرا جوزف اس سال‌ها در اطراف براندبورگ کلیدساز بوده است.

استفان واترکمپ، وکیل جوزف اس، به دادگاه گفته که موکلش درباره اتهام‌های مطرح شده علیه خود در دادگاه هیچ صحبتی نخواهد کرد. اما در ادامه دادگاه در روز جمعه هشتم اکتبر درباره شرایط خودش توضیحاتی خواهد داد.

سیریل کلمنت، دادستان عمومی درباره کشتار سیستماتیک در این اردوگاه در فاصله سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ میلادی به دادگاه گفت: «متهم آگاهانه و با میل خود از کشتار حمایت کرده است. دست‌کم با انجام وظایف روزانه خود که به طور کامل در خدمت رژیم کشتار بوده است.»

ده‌ها هزار نفر از اسرای یهودی، نیروهای مقاومت، زندانیان سیاسی و همجنسگرایان در این زندان کشته شدند.

یک اتاق گاز در این اردوگاه کار اجباری در سال ۱۹۴۳ ساخته شد. در اواخر جنگ ۳۰۰۰ نفر به دلیل آنکه «قادر به پیاده‌روی طولانی» نبودند در اتاق گاز قتل عام شدند.

کریستوفل هایر ۶ ساله بود که برای آخرین بار پدرش را دید. یوهان هندریک هایر یکی از ۷۱ جنگ‌جوی نیروی مقاومت هلند بود که در اردوگاه به رگبار بسته شدند.

کریستوفل هایر به روزنامه برلینر تسایتونگ، چاپ برلین گفته «قتل یک سرگذشت ساده نیست؛ جنایتی نیست که با گذر زمان به طور قانونی پاک شود.»

لئون شوارتزبام، یکی دیگر از مدعیان که ۱۰۰ سال دارد و زمانی در اردوگاه زاخسنهاوزن بوده، می‌گوید این احتمالا آخرین دادگاهی است که در آن شاهد محاکمه قاتل عزیزانش خواهد بود. بیش‌تر محافظان اردوگاه‌های مرگ نازی تاکنون محاکمه نشده‌اند.

***

بیست و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری،بعد از ظهر روز چهارشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۰-ششم اکتبر ۲۰۲۱، با ادامه شهادت حسن گلزاری، از نجات یافتگان آن اعدام‌ها، اختصاص یافت. وی از کانادا به صورت مجازی در دادگاه شرکت کرد.

حسن گلزاری در سن ۱۹ سالگی به اتهام فروش نشریه و پخش اعلامیه سازمان مجاهدین در سال ۱۳۶۰ دستگیر و به ۲ سال زندان محکوم شد. حکم او بعدها به دلیل سرپیچی از جاسوسی علیه زندانیان – بدون حضور خودش – به ۱۲ سال افزایش یافت.

حسن گلزاری شهادت داد که از سال ۱۳۶۴ به بعد و پس از گذراندن دومین دوران سلول انفرادی‌‌اش بارها حمید نوری را در زندان گوهردشت دیده بود.

حسن گفت حمید نوری و دیگران همیشه با کابلی در دست وارد بندها می‌شدند و غذاهای زندانیان را واژگون و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. شاهد دوباره به ضرب و شتم دوست و هم‌بندی خود، مجید شمس توسط حمید نوری شهادت داد. گلزاری شهادت داد که چندین بار به اتاق گاز رفت و متعاقب آن در تونل مرگ توسط پاسداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

دادستان از شاهد خواست که فضای پس از اعدام‌ها را در زندان توصیف کند. حسن گلزاری شهادت داد که او را بعد از اعدام‌ها، از انفرادی به بند ۲ بردند؛ جایی که حدود ۱۵۰ تا ۱۸۰ زندانی در آن‌جا بودند.

دادستان از حسن گلزاری خواست که در مورد احساس خود بعد از اعدام‌ها بگوید. شاهد گفت: «حسی که داشتم این بود که این چه سلاخی انسان است که من می‌بینم و تمام دنیا سکوت کرده است و تماشا می‌کند. نه خدایی، نه پدر و مادری، نه دوستی، … غمگین کننده بود… تنها چیزی که می‌تواند به تو در آن لحظات کمک کند، عشق عمیق به انسانیت است.»

حسن گلزاری شهادت روز دوشنبه خود را تصحیح کرد و گفت در برابر هیات مرگ نه توسط شوشتری بلکه از سوی اشراقی مورد ضرب و شتم قرار گرفت، و با نوشتن کلمه «منافقین» از اعدام نجات یافت.

بیستمین و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم، روز چهارشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۰‌-‌ششم اکتبر ۲۰۲۱، با ادامه شهادت حسن گلزاری برگزار گردید.

در ادامه جلسه دادگاه امروز حسن گلزاری زندانی سابق و هوادار پیشین سازمان مجاهدین که به‌عنوان شاهد در دادگاه حاضر شد و در این جلسه، به نقش حمید عباسی در جریان اعدام‌ها پرداخت.

وی در ابتدا به ۱۲ سال و سپس به ۸ سال زندان محکوم شد. حسن گلزاری به اتهام هواداری سازمان مجاهدین بازداشت شده بود. حسن حدود ۴ سال در زندان اوین و ۴ سال در زندان گوهردشت زندانی بود.

دادستان: آقای حسن گلزاری چند سئوال دارم.

حسن: بفرمایید.

دادستان: من به روایت شما که پریروز تعریف کردید برگردم و چند سئوال کنم.

حسن: بفرمایید.

دادستان: شما گفتید از کمیته مرگ به انفرادی منتقل شدید؟

حسن: بلی.

دادستان: گفتید در سه مورد از شما بازجویی شده است. درسته؟

حسن: بلی. درسته.

دادستان: پرویروز گفتید دفعه اول مدتی در انفرادی بودید؟

حسن: بلی بودم.

دادستان: آخرین بار اواخر شهریور ماه بود؟

حسن: بلی.

دادستان: پریروز گفتید آیا دفاعیه دوم شما کی بود؟

حسن: دفعه دوم چند روز بعد از دفاع اول بود. فاصله آن‌ها کم بود.

دادستان: در دفعه دوم عباسی و لشکری حضور داشتند؟

حسن: بلی درست است.

دادستان: می‌توانید بگویید چه اتفاقی افتاد؟

حسن: بار او یا دوم و یا سوم؟

دادستان: بار دوم.

حسن: بار دوم هم لشکری و هم عباسی بود. من مطمئن هستم. یک پاسدار مرا با چشم‌بند به اتاقی برد. گفتند بنشینید روی صندلی. صندلی‌ که بغل‌اش دسته مانند میز داشت تا کاغذ را روی آن بگذارید و بنویسید. رویم به دیوار بود. یک کاغذ جلوم گذاشتند و گفتند بنویسید. سئوالاتی بود مانند حکومت را قبول دارید … مجاهدین را محکوم می‌کنید …؟  من نوشتم. سئوالات دیگری هم بود مانند این که چه کسانی علیه ما حرف می‌زنند؟ من هر جوابی که می‌دادم سئوال بعدی را مطرح می‌کردند. سئوال آخری این بود که اسم کسانی را بده که علیه ما حرف می‌زنند. من نوشتم کسی را نمی‌شناسم. دقیقا یادم است اول لشکری بود به سرم با کابل می‌زد و فحش می‌داد… فحش‌هایی مانند علیه خواهر و مادر و… بعد یادم است لشکری رفت و حمید عباسی بالای سرم آمد. او هم همان رفتار را لشکری را داشت و با کابل به سرم می‌زد و دستم را به صندلی می‌کوبید و فحش می‌داد. در جلسه دوم همه صدای آن‌هاست که می‌شنیدم. اما من ۴ سال بود صدای آن‌ها را می شناختم.

دادستان: شما آن‌جا نشستید آیا چشم‌بند داشتید؟

حسن: بلی.

دادستان: پس جواب را چه جوری می‌دادید؟

حسن: گفته بودند چشم‌بند یک کمی بالا ببرم تا کاغذ را ببینیم.

دادستان: در مورد اولی از شما بازجویی شده بود گفتید عباسی حضور نداشت؟

حسن: یادم نمی‌آید اما لشکری بود.

دادستان: می‌گویید مطئن هستید بار دوم عباسی حضور داشت؟

حسن: بلی از صدایش فهمیدم.

دادستان: وکیل شما گفته که شما شهرویور ۱۳۶۸ از زندان آزاد شدید. درسته؟

حسن: بلی درسته.

دادستان: بعد از اعدام‌ها وضعیت چه‌طور بود؟

حسن: اجاز بدهید من من ۱۰ ثانیه چیزی را بگویم که قبلا اشتباه گفته‌آم. کسی که در آن هیات مرگ مرا می‌زن و می‌گفت بنویس منافقین و … گفتم شوشتری بود اما اشتباه گفتم آن فرد اشراقی بود.

دادستان: اواخر سال ۱۳۶۷ موقعیت زندان گوهردشت چگونه بودید؟

حسن: چه زمانی را می‌خواهید من جواب دهم.

دادستان: زمانی که اعدام‌ها تمام شده و شما تا شهرویر ۶۸ در زندان هستید. تا آزادی شما وضع در آن‌جا چگونه بود؟ مثلا آیا تغییراتی انجام شده بود در زندان؟

حسن: واقعیت‌ها را بگویم یا احساسم را.

دادستان: بیش‌تر دنبال وقایع هستم.

حسن: بعد از انفرادی مرا بردند به بند ۲. در بند ۲ حدود بیش از ۱۵۰ تا ۱۸۰ زندانی بود که زنده مانده بودند. وضعیت روحی بچه‌ها خوب نبود. مدام فکر می‌کردند و قدم می‌زنند. فضا مانند سابق نبود. خوب صدها نفر از دوست‌هایمان را از دست داده بودیم که به‌مدت ۷ سال با هم مانند یک خانواده زندگی کرده بودیم.

دادستان: ببینید صحبت شما را قطع کنم. سئوال من چند جنبه بود. شما در بند بین ۱۵۰ تا ۱۸ زندانی را دیدید. اما شما تا آزاد شوید می‌دانید برای آن‌ها چه اتفاقی افتاد؟

حسن: تعدادی را به اوین انتقال دادند. تاریخ را دقیقا نمی‌دانم. ما قبل از این که آن‌ها را به اوین ببرند. ما را از فرعی بردند به سالن بسیار بزرگی که م بچه‌های اوین را هم آن‌جا دپدیم. حدود صد خورده‌ای نفر بودند که همین عباسی از یکی مصاحبه می‌گرفت. اسم آن زندانی کاوه اعتمادزاده بود. پسر «به آذین» معروف حزب توده بود که حمید عباسی جلو نشسته بود و از او بازجیوی می‌کرد و به ما می‌گفت همه شما هم گوش کنید. هم اکنون نیز سئوالتش یادم است.

دادستان: ببینید این واقعه را یا چشم‌بند دیدید؟

حسن: همه ما چشم‌بندها را برداشته بودیم.

دادستان: از شما هم مصاحبه گرفتند؟

حسن: نه از من مصاحبه نگرفتند.

دادستان: چه‌طوری آگاه شدید تحقیقایت در حال انجام شدن است؟

حسن: کدام تحقیقات؟

دادستان: تحقیقاتی که درباره عباسی در جریان بود.

حسن: شادی امین و شادی صدر با من تماس گرفتند و ماجرا را به من گفتند.

دادستان: از طریق مطبوعات هم فهمیدید؟

حسن: بلی.

دادستان: یادت می‌آید از طریق کدام مطبوعات متوجه شدید؟

حسن: رادیو فردا و بی‌بی‌سی و سایر رسانه‌های ایرانی دیدم.

دادستان: وقتی که این خبر دیدی و شنیدی آیا عکسی هم بود.

حسن: بلی بود.

دادستان: چه یادت می‌‌آید درباره آن عکس؟

حسن: نوری در این عکس کمی پیر شده بود.

دادستان: یادت هست این عکس چه‌طوری بود؟

حسن: او ته ریش داشت. موی سرش کمی ریخته بود. همان چشمانی که من ۴ سال در زندان دیده بودم. دیگه چی بگم همین.

دادستان: منطورتان این است که همان لحظه عکس را شناختید؟

حسن: بلی همان لحظه شناختم.

دادستان: یادت می‌آید کی فهمیدید اسم اصلی‌اش حمید عباسی نیست؟

حسن: بعدها در سایت‌ها خوندم. نمی‌دانستم حمید عباسی بود.

دادستان: درست متوجه شده باشم شما فکر می‌کردید این اسمش حمید عباسی است؟

حسن: بلی.

دادستان: توی آن زمان حمید عباسی را در این سالن دادگاه دیده بودید؟

حسن: نه.

دادستان: صبر کنید دوربین را بچرخانند به سوی شما.

حسن: بلی خودش است. خودشه.

دادستان: حالا اگر به زمان گوهر دشت برگردید از صورتش چی یادت می‌آید؟ چه لباسی به تنش می‌کرد؟

حسن: تا آن‌جا که یادم می‌آید پیراهن آخوندی تنش می‌کرد و دکمه پیراهنش را تا آخر می‌بست. پیراهن خود را همیشه روی شلوارش می‌انداخت. تا آن‌جا که یادم می‌آید شلوار پاسداری می‌پوشید.

دادستان: شلوار پاسداری چگونه است؟

حسن: رنگ سبزی داشت که پاسدارها می‌پوشیدند. سبز تیره.

دادستان: ناصریان و بعد لشکری را بگو چی می‌پوشیدند؟

حسن: ناصریان لباس شخصی می‌پوشید. لشکری همان شلوار پاسداری تنش می‌کرد. اما پیراهنش یادم نیست.

دادستان: منظورت از لباس شخصی چیست؟

وکلای مدافع حمید نوری از شاهد در مورد تاریخچه آشنایی و دیدارش با ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری فعلی ایران، پرسیدند. شاهد گفت حکم ۱۲ سال زندان توسط رئیسی به او ابلاغ شد. شاهد توضیح داد که آشنایی‌اش با ابراهیم رئیسی به سال ۱۳۵۹، یعنی اولین دوره دستگیری یک‌ ماهه او برمی‌گردد.

حسن گفت: «سال ۶۰ که دوباره دستگیر شدم، رئیسی، نیری، و پورمحمدی در بندهای کرج زندان قزل‌حصار به بند ما آمدند. سی یا سی و پنج نفر از افراد را انداخته بودند در یک جای دو متری… نیری رد می‌شد و به ما می‌گفت شماها همه‌تان مثل میمون‌های توی قفس هستید… بعدا شوشتری، ابراهیم رئیسی و فاتحی دوباره یک‌سال ما را در سلولی دو متر در سه متر در زندان قزل‌حصار کرج انداختند و به‌طور  مداوم ما را کنترل می‌کردند. در این سلول تنها اجازه داشتیم که یک دقیقه صبح، یک دقیقه ظهر و یک دقیقه شب از دست‌شویی استفاده کنیم.»

مارکوس وکیل حمید نوری: سئوالم این است که شما دادگاه را از اول تا الان گوش کردید؟

حسن: شاید ۱۰ درصد.

وکیل: آیا کتاب یا کتاب‌هایی درباره زندان خواندید؟

حسن: بخشی از کتابی را که دوستم ایرج مصداقی نوشته خوندم. من زیاد نمی‌خوانم چون حالم بد می‌شود.

وکیل: ببینید اول بگم در مقدمه شاید سئوالات من تکراری باشد… اول با روسای زندان شروع می‌کنم. شما گفتید درجه مقامات زندان نخشت ناصریان و بعد  لشکری بود. شما گفتید سال ۶۴ به گوهردشت رفتید. آیا یادت می‌آید در آن سال روسای زندان چه کسانی بودند؟

حسن: ناصریان. کس دیگری هم به نام مرتضوی بود اما مطمئن نیستم.

وکیل: لشکری کی وارد آن‌جا شد؟

حسن: آن زمان که من آن‌جا بودم لشکری را می‌دیدم.

وکیل: یعنی سال ۱۳۶۴ آن‌جا کار می‌کرد؟

حسن: دقیق مرتوضری یادم نیست اما لشکریان و ناصریان آن‌جا بودند.

وکیل: یعنی مرتوضی سال ۸۸ میلادی آن جا نبود؟

حسن: مرتضوی بعدا نبود.

وکیل: کسی به اسم عرب را می‌شناسد؟

حسن: بلی اسم عرب را می‌شنیدم.

وکیل: او را دیدید؟

حسن: حضور دهن ندارم. فقط اسمش برایم آشناست.

وکیل: آیا یادت می‌آید کی این اسم را شنیدید؟

حسن: در زندان شنیدم. اما دقیقا نمی‌دانم کی شنیدم.

وکیل: اسم حاجی حسن را شنیدید؟

حسن: نه.

وکیل: حالا سراغ عباسی برویم. البته الان گفتید که عکس او را در فضایی مجازی دیدید. شما می‌توانید بگویید موها و چهره‌‌اش چه رنگی بود؟

حسن: ناصریان تیره بود اما عباسی روشن بود و لاغر اندام… اما موهایش یادم نیست.

وکیل: به فارسی چی می‌گویند؟

حسن: ما معمولا به رنگ‌های پوست نمی‌گوییم سفید است. می‌گوییم بور است.

وکیل: فهمیدم. عباسی بور بود. گفتید شما را سال ۱۳۶۴ به گوهردشت بردند؟ توگفتی عباسی را صدها بار دیدید…

حسن: بلی دیدم.

وکیل: حالا سئوالم شاید تکراری است. در سال ۱۳۶۴چه وقت عباسی را دیدید؟

حسن: بعد از این که مرا شش ماه انفرادی بردند و بیرون اومدم او را مرتب می‌دیدم. بعد از سال ۶۵ به بعد زیاد می‌دیدم.

وکیل: تو گفتی شما را به سلول انفرادی بردند یک ماه بودید؟

حسن: بگذارید توضیح دهم. مرا از قزل حصار به گوهردشت بردند و یک ماه انفرادی بودم. بعد از یک ماه مرا بردند به بند ۸. بعد از چهار ماه مرا دوباره شش سلول انفرادی بودم. بعد از ۶ ماه مرا به بند ۹ آوردند. بعد از سال ۱۳۶۵ عباسی را زیاد می‌دیدم.

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری روز پنج‌شنبه ۱۵ مهرماه ۱۴۰۰- ۷ اکتبر ۲۰۲۱ با حضور مجید جمشیدی، شاهد و شاکی پرونده برگزار خواهد شد.

***

در بیستمین و چهارمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم که روز دوشنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۰‌-‌چهارم اکتبر ۲۰۲۱، برگزار شد سارا روزدار، خواهر عادل روزدار به‌عنوان شاکی گفت که آذر ۱۳۶۷ ساکی از برادرش در زندان، تحویل خانواده‌اش شده اما هرگز جنازه‌اش را تحویل ندادند.

بر اساس کیفرخواست حمید نوری با نام مستعار عباسی در فاصله ۵ تا ۱۵ شهریور به عنوان دستیار معاون دادستان در زندان گوهردشت کرج مشغول به کار بوده است. او متهم است در هم‌دستی و همکاری عامدانه با دیگران عاملان کشتار، تعداد بسیاری از زندانیانی که «ایدئولوژی آن‌ها بر خلاف عقاید رژیم مذهبی حاکم بر ایران بود»، به قتل رسانده است.

در این جلسه خواهر یکی از اعدام‌شدگان تابستان ۱۳۶۷ و هم‌چنین حسن گلزاری از جان بدربردگان کشتار در دادگاه استکهلم سوئد حاضر شدند.

در ابتدای این جلسه یوران یالمارشون، وکیل سارا روزدار توضیح داد که او در تیرماه ١٣۶٢ دستگیر و به شش سال زندان محکوم شده بود و سال‌های حبس‌ را در زندان‌های اوین، کمیته مشترک و گوهردشت گذراند.

به گفته وکیل خانواده روزدار، عادل احتمالا در ششم شهریور ۱۳۶۷ و در سن ۳۲ سالگی اعدام شده است. سارا روزدار خواهر او در آن زمان ۲۶ سال داشت.

وی توضیح داد که چند شاهد دیگر این پرونده نیز عادل روزدار را در زندان دیده بودند که در شهادت خود به آن خواهند پرداخت.

وکیل این پرونده هم‌چنین اشاره کرد که نامه‌هایی که روزدار از زندان برای خانواده خود ارسال کرده بود ضمیمه این پرونده شده است.

آذرماه ۱۳۶۷ پدر عادل روزدار را به زندان اوین می‌خواهند و در آن‌جا به آن‌ها اطلاع می‌دهند که فرزندشان کشته شده است.

سارا روزدار که خود از اعضای حزب توده ایران بوده و در اواسط دهه شصت از ایران خارج شده است، سه نامه برادرش از زندان را نیز تحویل دادگاه داده است.

نخستین نامه در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ نوشته شده است. دومین نامه نیز در بهمن ۱۳۶۵ که در این نامه‌ تاکید می کند که «به اعتقادش پایبند و به آینده امیدوار است.» آخرین نامه عادل هم در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۷ نوشته شده است.

وی به قطع ملاقات‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید خانواده‌ عادل روزدار آخرین بار اوایل تیر با او دیدار می‌کنند و دو هفته پس از آن، «مقامات زندان می‌گویند شلوغی‌هایی شده و از خانواده می‌خواهند دیگر به گوهردشت نیایند.»

سارا روزدار امروز در دادگاه گفت برادرش در نامه آخر اشاره کرده که «آزار و اذیت زندانیان بیش‌تر شده است.»

وی می‌گوید با این حال، عادل همواره امیدوار بود که پس از تحمل شش سال حبس آزاد خواهد شد.

سارا روزدار گفت: «با این‌که اخبار اعدام‌های مخفیانه را می‌شنیدیم اما شخصا هرگز نمی‌خواستم باور کنم دارند اعدام می‌‍‌‌کنند.»

وی اشاره کرد که در فاصله بی‌خبری از برادرش دوران بسیار سختی بر خانواده گذاشت تا اینکه در میانه آذر(احتمالا ۱۵ آذر) از خانواده می‌خواهند به زندان اوین مراجعه کنند و سرانجام خبر اعدام را می‌دهند.

خانم روزدار در جلسه محاکمه حمید نوری، گفت که پدرش را تهدید کرده بودند که اجازه برگزار کردن هیچ مراسمی برای سوگواری ندارد.

عادل روزدار، به گفته خواهرش، تیر ماه ۱۳۶۲ به اتهام «عضویت در حزب توده» دستگیر و به ۶ سال زندان محکوم شده بود اما ۵ شهریور ۱۳۶۷ در جریان اعدام زندانیان چپ، اعدام شد.

سارا روزدار ساکن سوئد است و در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که برادرش همیشه امیدوار بود که پس از ۶ سال زندان، حکمی که به او داده بودند، آزاد خواهد شد اما او را اعدام کردند.

عادل روزدار، به گفته وکیل مشاور سارا روزدار در دادگاه، هنگام اعدام در زندان گوهردشت کرج، ۳۲ سال داشت و مجرد بود.

سارا روزدار در دادگاه گفت که برادرش دندانپزشکی خوانده بود و در زندان‌های کمیته مشترک، اوین، قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بوده و چون به زندانیان دیگر در زمینه دندانپزشکی کمک می‌کرد در زندان شناخته شده بود.

سارا روزدار می‌گوید که نامه‌های برادرش توسط مسئولان زندان سانسور شده بود. او از آخرین نامه عادل روزدار در خرداد ۱۳۶۷ گفت که «در نامه آخر اشاره کرده که فشارها بر او و دیگر زندانیان افزایش پیدا کرده اما او و بقیه زندانیان اطلاع نداشته‌اند چه اتفاقی در جریان است. عادل نوشته بود اشک چشم جاری‌ست ولی ما به شرافت و انسانیت وفادار مانده‌ایم.»

اوایل تیر ماه آخرین باری است که پدر و برادر عادل روزدار با او ملاقات می‌کنند و در مراجعه‌های بعدی برای ملاقات به خانواده او گفته می شود که «در زندان شلوغی‌هایی شده و فعلا خبری از ملاقات نیست و نیایید.»

سارا روزدار می‌گوید که در آن زمان ساکن سوئد بود و او و بقیه اعضای خانواده‌اش در ایران بسیار نگران برادرشان بودند اما «من نمی‌خواستم باور کنم که اعدام‌ها در جریان است.»

وی درباره آخرین ملاقات خانواده‌اش با عادل روزدار توضیح داد که پدرش و یکی از برادرانش با عادل ملاقات کرده‌اند: «پدرم ارتباطاتی داشت و به او گفته بودند اگر عادل انزجارنامه بنویسد و همکاری کند، آزاد می‌شود. به عادل این را مستقیم نگفته بودند. پدرم در آخرین دیدار همین را به عادل گفته بود که نامه را بنویس اما عادل گفته بود که کاری نکرده و نامه‌ نمی‌نویسد.»

۱۵ آذر ماه از زندان اوین با برادر عادل روزدار تماس می‌گیرند و روز ۱۶ آذر ساکی از او را تحویل پدرش می‌دهند: «به پدرم چشم‌بند می‌زنند و در اتاقی می‌نشانند. یک نفر از روی یک کاغذ اتهامات برادرم را می خواند. پدرم که به شدت نگران بود می‌گوید که به من بگویید پسرم زنده است. بعد از تمام شدن خواندن آن کاغذ به پدرم می‌گویند که عادل اعدام شده است. پدرم را می‌ترسانند و تهدید می‌کنند که اجازه برگزار کردن هیچ مراسمی برای سوگواری ندارد. بعد هم ساکی از عادل را تحویلش می‌دهند. پدرم می‌پرسد پیکر پسرم کجاست. می‌گویند جسدی در کار نیست. گواهی فوت هم به پدرم نمی‌دهند.»

خانم روزدار می‌گوید که بر اساس شهادت دوستان برادرش، او را روز ۵ شهریور با شروع اعدام‌ چپ‌ها اعدام کرده‌اند و یکی از جان‌ به‌در بردگان از اعدام‌ها، او را در راهروی مرگ دیده است.

به گفته سارا روزدار خانواده او هم‌چنان از محل دفن برادرش بی‌اطلاع هستند: «فکر می‌کنیم با دیگر هواداران گروه‌های چپ در گورستان خاوران به صورت دسته‌جمعی دفن شده‌اند. پدر و مادران با دست زمین آنجا را کنده بودند و به بدن برخی از دفن‌شدگان رسیده بودند.»

عادل روزدار از آن‌جایی که تقریبا تحصیلات دندان پزشکی خود را تمام کرده بود، در این زمینه به زندانیان دیگر کمک می‌کرد و این موضوع باعث شده بود که او میان زندانیان شناخته شده باشد.

وکیل این پرونده هم‌چنین اشاره کرد که نامه‌هایی که روزدار از زندان برای خانواده خود ارسال کرده بود ضمیمه این پرونده شده است.

سارا روزدار: «گفتند حق برگزاری مراسم ندارید.»

سارا روزدار که خود از اعضای حزب توده بوده و در اواسط دهه شصت از ایران خارج شده است، سه نامه برادرش از زندان را نیز تحویل دادگاه داده است.

نخستین نامه در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ نوشته شده است. دومین نامه نیز در بهمن ۱۳۶۵ که در این نامه‌ تاکید می کند که «به اعتقادش پایبند و به آینده امیدوار است.» آخرین نامه عادل هم در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۷ نوشته شده است.

وی به قطع ملاقات‌ها تاکید کرد و گفت خانواده‌ عادل روزدار آخرین بار اوایل تیر ۶۷ با وی دیدار کردند و دو هفته پس از آن، «مقامات زندان گفتند شلوغی‌هایی شده و از خانواده می‌خواهند دیگر برای ملاقات به گوهردشت نیایند.»

بسیاری از کسانی که در جریان کشتار تابستان ۱۳۶۷ اعدام شدند پیش‌تر حکم زندان دریافت کرده بودند.

سارا روزدار نیز امروز در دادگاه گفت برادرش در نامه آخر اشاره کرده که «آزار و اذیت زندانیان بیشتر شده است.»

او ادامه داد با این حال، عادل همواره امیدوار بود که پس از تحمل شش سال حبس آزاد خواهد شد.

سارا روزدار گفت: «با این‌که اخبار اعدام‌های مخفیانه را می‌شنیدیم اما شخصا هرگز نمی‌خواستم باور کنم دارند اعدام می‌‍‌‌کنند.»

وی اشاره کرد که در فاصله بی‌خبری از برادرش دوران بسیار سختی بر خانواده گذاشت تا این‌که در میانه آذر(احتمالا ۱۵ آذر) از خانواده می‌خواهند به زندان اوین مراجعه کنند و سرانجام خبر اعدام را می‌دهند.

وی در ادامه شهادتش افزود هنگامی که پدرش به اوین می‌رود، او را با چشم‌بند به اتاقی می‌برند و اتهام‌های پسرش عادل روزدار را می‌خوانند. و در واکنش به نگرانی پدرش می‌خواهند: «ساکت باشد.»

سازا گفت: «پس از این‌که خبر اعدام عادل را پدرم دادند، تلاش می‌کنند او را بترسانند و می‌گویند حق برگزاری هیچ مراسمی ندارید.»

روزدار گفت ماموران تنها «ساکی از وسایل» عادل روزدار را به پدرش دادند و در پاسخ به خانواده که درباره جسد فرزندش می‌پرسد می‌گویند «این را هم تحویل نمی‌گیری و هیچ اعتراضی هم حق نداری بکنی.»

روزدار گفت تاثیر این واقعه به گونه‌ای بوده که او هنوز دارو مصرف می‌کنند و با دکتر روانشناس در تماس است.

در این جلسه وکلای متهم سئوالی از شاکی نداشتند.

در ادامه جلسه دادگاه امروز حسن گلزاری زندانی سابق و هوادار پیشین سازمان مجاهدین که به‌عنوان شاهد در دادگاه حاضر شد در این جلسه به نقش حمید عباسی در جریان اعدام‌ها پرداخت.

حسن گلزاری به گفته وکیل مشاورش در دادگاه، هنگام بازداشت ۱۹ سال داشت و سال آخر دبیرستان بود، ابتدا به دو سال زندان، سپس ۱۲ سال محکوم شده و بعد این حکم به ۸ سال زندان تبدیل شده بود و شهریور ۱۳۶۸ از زندان آزاد شده است.

گلزاری که ساکن کانادا است گفت که قبل از اعدام‌ها، هنگام اعدام‌ها و بعد از اعدام‌ها حمید نوری را دیده است. وی که به‌صورت تصویری و از طریق اسکایپ در دادگاه شهادت می‌داد در پاسخ به این سئوال دادستان که «وقتی می‌گویی بیش‌تر از صدها بار او را دیدی کجا دیدی و چند وقت یک‌بار می‌دیدی که این‌قدر دیدی؟» توضیح داد: «در بندهایی که من ۴ سال در گوهردشت بودم. بعد از لشکری و ناصریان که مسئولین رده اول زندان بودند نفر بعدی همیشه حمید عباسی(نوری) بود که به پاسدارها دستور می‌داد چکار بکنند و چه‌کار نکنند. رده سازمانی‌اش را من مطلقا نمی‌دانم اما با برخوردی که با پاسدارها و با بقیه نگهبان‌ها می‌کرد فکر می‌کنم نفر دوم زندان گوهردشت بود.»

حسن گلزاری گفت: «به‌عنوان مثال ما وقتی غذای دسته‌جمعی می‌خوردیم وسط بند سفره می‌انداختیم این طرف و آن طرف سفره می‌نشستیم صدها نفر با هم غذا می‌خوردیم. بارها و بارها حمید عباسی(نوری) با چند پاسدار داخل بند آمدند. می‌گفت امروز مسئول غذایی شما چه کسانی هستند؟ ما تقسیم کار می‌کردیم و آن مسئولان را می‌برد بیرون کتک می‌زدند و دوباره به بند برمی‌گرداندند. می‌گفتند حق غذای دسته‌جمعی خوردن ندارید و باید تک‌تک غذا بخورید.»

به گفته وی، از نظر رده‌ای در زندان گوهردشت، اول ناصریان(محمد مقیسه)، بعد لشکری و بعد حمید عباسی(نوری) بود. او گفت که صدای حمید نوری را بارها در بازجویی‌هایی که در هنگام انجام اعدام‌ها داشت شنیده است و «حمید عباسی(نوری) پیرهن من را گرفت و گفت شما نجس هستید نباید دست ما به شما بخورد.»

حسن گلزاری، به گفته وکیل مشاورش، در سال ۱۳۶۴ به زندان گوهردشت منتقل شده. وی گفت که در ملاقات کابینی با خانواده‌اش از اذیت و آزار‌ها و شکنجه‌های داخل زندان سخن گفته و «سر همین صحبت‌ها پدر، مادر و خواهر من را دستگیر کردند، خود من را هم به کرج بردند و چند روز کتک زدند، اذیت کردند، بعد دوباره به انفرادی برگرداندند و ۶ ماه در انفرادی بودم. سپس از انفرادی به بند ۹ منتقل شدم. تقریبا اواخر من را به بند یک بردند و بعد دربند جهاد حدود ۱۰ روز بودم که اعدام‌ها شروع شد. بعد از اتاق هیات مرگ هم مرا به انفرادی بردند و دو ماه باز انفرادی بودم.»

این زندانی سیاسی پیشین می‌گوید که با پایان جنگ ایران و عراق، او و اکثر زندانیان احتمال می‌دادند که آزاد شوند و خبر نداشتند که دارند اعدام می‌کنند.

وی سپس از حضورش در اتاق هیات مرگ گفت: «من چشم‌بند را برداشتم و چند نفر آخوند و پاسدار را دیدم. اسامی آخوندها، ابراهیم رئیسی بود که دادستان کرج بود و حکم ۱۲ سال زندان من را رئیسی داده بود، حسینعلی نیری، مصطفی پورمحمدی، مرتضی مقتدایی و اسماعیل شوشتری هم بود ولی او لباس شخصی تنش بود، نادری دادستان کرج هم بود، دو سه تا پاسدار هم بودند که الان اسم آن ها را به خاطر ندارم. فاتحی که من را داخل اتاق برد خارج شد و آن‌جا نماند.»

گلزاری گفت که در اتاق هیات مرگ پذیرفته که سازمان مجاهدین خلق را منافقین بنامد و بنویسد که جمهوری اسلامی را قبول دارد.

وی توضیح داد که بعد از حضور در اتاق هیات مرگ به سلول انفرادی منتقل شده و از طریق مورس زندانی سلول کناری متوجه شده که چند روز است که اعدام‌ها شروع شده است: «داخل انفرادی یکی از کرکره‌ها کاملا خم بود و من می‌توانستم بیرون را ببینم. چرخ و فلکی در خیابان سیزدهم گوهردشت بود و هر شب آن چرخ و فلک را می‌دیدم که مردم برای تفریح می‌رفتند و در دو سه کیلومتری آن چرخ و فلک داشتند هر شب ده‌ها نفر را اعدام می‌کردند.»

حسن گلزاری گفت که از سلول انفرادی کامیون‌های یخچال‌دار را دیده و «آن کرکره‌ای را که کمی کج بود می‌گرفتم و داخل حیاط را می‌دیدم. هر یکی دو روز، یک کامیون یخچال‌دار شب‌ها می‌آمد و من سر و صداها را می‌شنیدم. بعد صدای پرت کردن چیزی را می‌شنیدم، من هیچ‌وقت جنازه‌های دوستانم را ندیدم، اما حدس می‌زنم این صدای همان جنازه‌ها بود.»

گلزاری تعریف کرد که حدود ۱۰ مرداد حمید عباسی و چند پاسدار ۲۰ نفر را از بند آن‌ها به جایی منتقل کرده است و او را از آن‌جا مقابل هیات متصدی اعدام‌ها می‌برند که در آن‌جا ابراهیم رئیسی، حسینعلی نیری، پورمحمدی و چند تن دیگر حضور داشتند.

وی در ادامه گفت در جریان اعدام‌ها به سلول انفرادی منتقل شده که از آن‌جا کامیون‌های یخچال‌دار را دیده است که هر دو سه شب در میان می‌آمد.

حسن گلزاری گفت: بعد از این‌که شعار «مرگ بر منافق» و «درود بر خمینی» می‌شنید، صدایی می‌شنید که «انگار چیزی داخل کامیون پرتاب می‌شود. من دوستانم را ندیدم. اما فکر می‌کنم این صداها جسد دوستانم بود که پرتاب می کردند در کامیون.»

وی گفت در جریان اعدام‌ها چند بار به بازجویی رفته و در آن‌جا از او می‌خواستند نام کسانی را لو بدهد. او می‌گوید در آن‌جا مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت و صدای حمید عباسی را هم در میان بازجویان شناسایی کرده است.

او می‌گوید حمید عباسی او را برای مصاحبه تلویزیونی زیر فشار قرار داده و مورد ضرب و شتم قرار داده است.

حسن گلزاری افزود حتی وقتی از انفرادی به بند دو منتقل شد بعد از چند روز مجددا به تمام زندانیان گفتند: «چشم‌بند بزنید و این‌بار تصور همه این بود که می‌برند اعدام‌مان کنند.»

وی گفت در آن زمان پس از آن‌که از او خواستند کسی را لو بدهد و نپذیرفت، به همان آمفی تئاتری منتقل شد که در روزهای قبل آن‌جا اعدام می‌کردند و در آن‌جا حمید عباسی برای جابه‌جا کردن زندانی از لباس او را گرفته و گفته «شما نجس هستید» و نباید به شما دست زد.

وی ادامه داد: حمید نوری‌(عباسی) زندانی را که در این لحظه به گلزاری گفته بود «نترس اعدام نیست»، به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار داده است.

او گفت حمید عباسی از جمله کسانی بود که به پاسدارها دستور می‌داد.

زندانیانی که تاکنون شهادت داده‌اند بر این عقیده‌اند که اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در گوهردشت از هشتم تیرماه ۱۳۶۷ آغاز شده بود.

مقامات قضایی جمهوری اسلامی ایران مدعی‌اند زندانیان سیاسی قصد داشتند به دنبال عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین حلق که در چهارم تیرماه آن سال آغاز شد در زندان شورش کنند. جمهوری اسلامی ایران علاوه بر این، مدعی است با فتوای آیت‌الله خمینی هیاتی را برای عفو زندانیان و رسیدگی به پرونده آن‌ها به زندان فرستاده است. بنابر روایت جان به در بردگان، این هیات متصدی اعدام هزاران زندانی سیاسی بوده و به «هیات مرگ» مشهور است.

همگان می‌دانند که طرح کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی، از قبل برنامه‌ریزی شده بود بنابراین کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در زندان‌های سراسر ایران توسط جمهوری اسلامی ایران، کم‌ترین ربطی به عملیات مجاهدین خلق در مرزهای ایران ندارد.

***

بیست و سومین جلسه دادگاه حمید نوری دادیار سابق زندان گوهردشت در کشتارهای سال ۱۳۶۷ روز جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰ – ۱ اکتبر ۲۰۲۱  با شهادت شهادت فریدون نجفی آریا ادامه یافت.

فریدون نجفی آریا اکنون ساکن استرالیا است و از طریق اسکایپ و به صورت ویدئویی در دادگاه حمید نوری حضور داشت.

وی روز جمعه در پاسخ به سئوالات دادستان و وکلای حمید نوری گفت که پس از اعدام‌های سال ۶۷ سه بار در جلسات مصاحبه با زندانیان توسط حمید نوری حضور داشته و او را بدون چشم‌بند دیده است.

نجفی آریا گفت که روز ۸ مرداد از طریق مورس یکی از زندانیان، متوجه هیات مرگ و اعدام‌ها شده است: «ساعت سه بعدازظهر دیدیم یک نفر از پنجره انفرادی روبه‌رو دستش را بیرون آورده و تکان می‌دهد. من با مرس زدم که چی می‌گویی؟ مجید مشرف بود. خبر داد یک هیات از طرف خمینی آمده و می‌خواهند همه را بکشند.»

او درباره وضعیت پس از اطلاع از هیات مرگ و اعدام‌ها گفت: «کسانی که هوادار بودند گفتند از اول می‌دانستند این رژیم آن‌ها را می‌کشد. اما ما که کم‌تر طرفدار بودیم وحشت کردیم که چه خبر است و چرا باید ما را بکشند. اگر به آشویتس رفته باشید بعد از ۵۰ سال هنوز بوی مرگ می‌دهد. وضعیت ما هم این‌طور بود. یکی توی سرش می‌زد، یکی ناراحت بود و کسانی هم بودند که صدایشان درنمی‌آمد.»

فریدون نجفی آریا در پاسخ به سئوال دادستان درباره حمید نوری گفت که او «هر وقت می‌آمد چند پاسدار دور و برش بودند و در میان خانواده‌هایی که برای ملاقات می‌آمدند می‌چرخید و حرف‌های آن‌ها را گوش می‌کرد تا ببیند میان زندانیان و خانواده‌ها چه در جریان است.»

وکیل مدافع فریدون: سلام آقای فریدون نزدیک بود بگم صبح به‌خیر ولی آن‌جا عصر است.

فریدون: بلی ساعت ۵ غروب است تازه از کار برگشتم.

وکیل: شما دیروز تعریف کردید بعد از بازجویی پلیس گفتید یادداشت‌هایم را مرور کردم. شما گفتید تمام مدت سعی کرده بودید خاطرات زندان را فراموش کنید. می‌خواهم بدانم چی باعث شد پس از بازجویی با پلیس سوئد مجددا به یادداشت‌هایتان را مراجعه کنید. چرا؟

فریدون: … من اکنون به هیچ کس کینه‌ای ندارم.

وکیل: ولی کنکرت به این بحث بپردازید و بگویید چرا به یادداشت‌هایتان مراجعه کردید؟

فریدون: تا زمانی که حمید نوری دستگیر شود من سال‌ها سعی کرده بودم این ماجرا را با کمک روان‌شناسم فراموش کنم. اولین باری که قرار شد من اطلاعاتی درباره نوری به پلیس بدهم این اولین اقدامی بود که من در عمرم انجام می‌دادم. به همین دلیل زیاد فکر نکردم. از ترس این که روزهای وحشتناک گذشته به سراغم بیایند. ولی بعد از مصاحبه با پلیس و اطلاعاتی که دادم می‌توانسم همین جا بایستم و جلوتر نروم. از طرفی دیدم اطلاعات زیادی دارم اگر بازگویی کنم حالم بد خواهد شد. به‌خاطر این من مجددا پیش روان‌شناس رفتم و موقعیتم را توضیح دادم. از وی پرسیدم چه کار کنم که فشار برای من نیاید. روان‌شناس به من گفت بهترین کار این است که یک بار برای همیشه همه فایل‌ها را باز کنید و دقیقا به آن‌ها نگاه کنید. هرچه که می‌دونید راحت بازگو کنید و بعد این فایل‌ها خودبه‌خود سر جای‌شان برمی‌گردند و شما می‌توانید با آن‌ها زندگی کنید. گفت اگر حرف‌هایت را نزدید و حرف دلت را نگویید این مثل یک غه در بدنت می‌ماند و می‌گویید چرا نگفتم؟

وکیل: ببینید آقای فریدون صحبت شما با روان‌شناس شما را قانع کرد تا برگردید و به یادداشت‌های‌تان رجوع کنید؟

فریدون: بلی من پذیرفتم همه را تعریف کنم و بعد فراموش کنم. من ناراحتی قلبی دارم دکتر گفته اگر بیش‌تر فکر کنم حالم بدتر خواهد شد.

وکیل: ببینید من دو سئوال دیگر دارم. دیروز گفتید در دوره این اعدام‌های شدید حمید عباسی را در چه موقعیت‌هایی دیده بودید. ما هنوز در زندان گوهردشت می‌ایستیم تا من دقیق متوجه شوم و بدانم شما حمید نوری را بعد از پایان یافتن اعدام‌ها در چه مناسبت‌هایی دیدید؟

فریدون: زمانی که من گوهردشت بودم بعد از چند ماه ما را به حسینیه گوهردشت بردند. برای این که همین حمید عباسی از بچه‌ها برای آزادی‌شان مصاحبه می‌گرفت.

وکیل: شما خودتان در محل بودید؟

فریدون: بلی من نه یک‌بار بلکه چند بار و هر بار با عباسی چند متر بیش‌تر فاصله نداشتم.

وکیل: حالا این فاصله چشم‌بند هم دارید یا خیر؟

فریدون: در حسینیه هیچ‌کس چشم‌بند نداشت.

وکیل: ببینید همین جا می‌ایستم هر دفعه این مصاحبه‌ها چه‌قدر طول می‌کشید؟

فریدون: بستگی به این داشت که چند نفر را بازجیی می‌کرد. گاهی نیم ساعت و یا دو ساعت و…

وکیل: برمی‌گردیم به زندان اوین. حالا شما در این موقعیت چند بار حمید نروی را دیدید؟

فریدون: وقتی ما از گوهردشت به اوین آمدیم. حمید نوری باز از همه کسانی که قرار بود آزاد شوند مصاحبه می‌گرفت.

وکیل: عین همان روال قبلی. یعنی مثل مصاحبه‌های گوهردشت؟

فریدون: بلی همین طور بود و می‌گفت: «شما هنوز گروه خودتان را قبول دارید و  روی همان مواضع قبلی‌تان هستید؟ اگر از زندان آزاد شوید و فعالیت سیاسی کنید و دستگیر شوید حتما می‌کشیم.» حمید نوری همیشه این‌ها را با خنده می‌گفت و همه را مسخره می‌کرد.

وکیل: شما چند دفعه این مصاحبه‌ها را دیدید؟

فریدون: الان یادم نیست حداقل سه بار دیدم.

وکیل: یک سئوال دیگه دارم. چند تا اسم می‌پرسم. از مسعود اشرف سمنانی چی دیدید؟

فریدون: مسعود اشرف سمنانی دوست صمیمی من بود. اولین بار او را در کریدور مرگ دیدم. دقیقا یادم نیست بار آخر کی دیدم. در بند عمومی با هم بودیم تا این که وی آزاد شد.

وکیل: مهدی وارسته گرمرودی؟

فریدون: مهدی را در راهرو مرگ دیدم و با من هم‌بند بود تا این که من آزاد شدم.

وکیل: همایون کاویانی؟

فریدون: بلی ایشان را دیدم و هم‌بند بودیم. اما دوست صمیمی نبودیم.

وکیل: ببینید این بازه زمانی کی بود؟

فریدون: بلی این سه نفر قبل از اعدام‌ها نبودند. این سه نفر را بعد از اعدام‌ها دیدیم.

وکیل: همایون چه‌طور؟

فریدون: همایون هم همین‌طور.

وکیل: محسن اسحاقی؟

فریدون: او را در راهرو مرگ دیدم و هم‌بند و دوست بودیم.

وکیل: سیامک نادری و احمد ابراهیمی؟

فریدون: سیامک نادری با من در انفرادی بود و او را از سال ۶۰ می‌شناختم تا زمانی که وی آزاد شد با هم بودیم به‌غیر از مدت کوتاهی که در فرعی بودیم. احمد ابراهیمی با من دوست بود و او را بعد از اعدام‌ها در سالن دیدم.

وکیل: رضا فلاحی؟

فریدون: رضا فلاحی با من سرباز بود و چهار نفری که در پرونده من بود. بعد از این که ما بند ۶ رفتیم ما از هم جدا شیدم. بعد از چهار سال رضا را در سالن اعدام‌ها دیدم. وی از من پرسید از بچه‌ها خبر دارید؟ من گفتم حمید همتی با ما هم پرونده بودیم همتی را اعدام کردند.

وکیل: سالن اعدام می‌گویید منظورتان همان کریدور اعدام است؟

فریدون: بلی همان کریدور است.

وکیل: اکبر صمدی؟

فریدون: تقریبا حدود سه سال با هم هم‌بند بودیم. سنش خیلی کم بود. بچه بود.

وکیل: محمود رویایی؟

فریدون: محمود روایی را بعد از اعدام با محمد رویایی بودم و در اوین هم با وی بودم.

وکیل: در مدت اعدام‌ها هم او را دیدید؟

فریدون: دقیق یادم نیست.

وکیل: گفتید ۹ مرداد متوجه شدید اعدام‌ها در جریان است؟

فریدون: نه ۸ مرداد بود.

وکیل: فضای زندان را به تصویر بکشید هنگامی که فهمیدید اعدام‌ها در جریان است وضعیت چگونه بود؟

فریدون: ساعت ۳ بعد از ظهر ما فرعی بالای حسینیه بودیم. هر بار یک اسم می‌گفتند یک بار می‌گفتند ۱۷ و یا فرعی و یا ۸. از ساعت ۳ دیدم یک نفر دستش را از میان نرده‌های مقابل بیرون آورده و تکان می‌دهد. من دستم را بردم بیرون با مرس زدم چی می‌گویی؟ گفت: من مجید معروف‌خانی هستم. همان کسی که صبح برده بودند. گفت: هیاتی از طرف خمینی آمده تا همه ما را بکشند.

وکیل: ببینید این بحث‌ها را قبلا هم توضیح دادید آن‌چه مدنظر من است شما که از اعدام‌ها مطلع شدید چه جوی را برای زندانیان به وجود آورد.

فریدون: این کاری که مجید انجام داد همه فهمیدند. آن‌هایی که طرفدار مجاهدین بودند می‌گفتند ما می‌دانستیم این حکومت همه ما را می‌کشد. یکی هم مثل من و حسن صادق‌زاده که طرفدار مجاهدین نبودیم ما همه وحشت کردی؟ چرا باید ما را بکشند؟ …

وکیل: یعنی شما این مقطع می‌دانید خطر اعدام شما وجود دارد. درسته؟

فریدون: بلی درسته.

وکیل: آیا این همه سال بعد توصیف آن محل برایتان مقدور است؟

فریدون: من فکر می‌کنم خیلی‌ها از من کوچک‌تر بودند اما می‌خواستند آن‌ها را اعدام کنند. پس از ۵۰ سال آشویتس بوی مرگ می دهد. آن جا هر کسی یک جوری ناراحت بود. برخی گریه می‌کرد و برخی بر سرش می‌زد. برخی از نارحتی حرف نمی‌زدند و…

وکیل: شما خیلی خوب تعریف کردید. من اسمش را می‌گذارم اضطراب مرگ. شما آینده را چه جوری می‌بیند و چه فکر می‌کنید؟

فریدون: من به گفته روان‌شناس هر چی دارم می‌نویسم این‌ها چیزی نیست که من به آن‌ها فکر نکنم. هنگامی که راه می‌روم و یا خرید می‌کنم یک دفعه افسردگی سراغم می‌‌آید که دیوانه می‌شوم. جوانی را می‌بینم فکر می‌کنم که دوستم بوده و اعدام شده است. از خود می‌‌پرسید: چرا؟ هر موقع در ایران اتفاقی می‌افتد خوابم نمی‌برد و می‌گویم باز هم افرادی را می‌کشند.

وکیل: عملا این خاطرات دنبالت هستند. شب‌ها چی؟

فریدون: هنوز بعد از ۳۰ سال من هفته‌ای و یا ماهی یک شب خواب می‌بینیم من نشستم و منتظر اعدام هستم اما اعدامم نمی‌کنند. یا خواب می‌بینیم برگشتم ایران و دستگیرم کردند و می‌خواهند اعدامم کنند. این در شرایطی ست که من هرگز مبارزه علیه این رژیم نمی‌کنم. من ۳۰ سال است زن و بچه و کار دارم اما این رژیم دست از سر ما برنمی‌دارد.

وکیل: گفتید شما ناراحتی قلبی دارید. آیا این بیماری پس از اعدام‌ها سراغ شما آمد؟

فریدون: من دو بیماری دارم که بعد از اعدام‌ها شروع شده است: افسردگی و ناراحتی قلبی. دکتر قلبم گفته که اگر این وضعیت را ادامه دهید ۵ سال بیش‌تر زنده نمی‌مانید. بهتر است فراموش کنید.

وکیل: سئوالات من تمام شد. مرسی که به سئوالات من جواب دادید.

دادستان: حمید نوری را به یاد می‌آورید؟

فریدون: بلی صدردرصد. من او را بارها از نزدیک دیدم.

در پایان وکلای حمید نوری سئوالاتی مختلفی را از شاکی پرسیدند.

فریدون در پاسخ به سئوال وکیل حمید نوری که برای اولین بار عکس نوری را بعد از بازداشت کجا دیده گفت که فکر می‌کند در رادیو فردا دیده است.

وکیل حمید نوری گفت که اظهارات فریدون نجفی آریا در نزد پلیس با اظهارات او در دادگاه تناقض دارد و او به پلیس گفته است که اولین بار عکس را در فیس‌بوک ایرج مصداقی دیده است. نجفی آریا پاسخ داد که بیش از ۱۲۰۰ دوست فیس‌بوکی دارد که رادیو فردا جزو آن‌ها است و برایش مهم نبود که عکس را کجا دیده است.

وکیل نوری ادامه داد که زمان‌ها و مکان‌های شهادت فریدون نجفی آریا تناقض دارند و زمان‌هایی که او گفته با زمان‌های مطرح شده در کتاب ایرج مصداقی تفاوت دارند. او گفت که آقای نجفی آریا گفته است حمید نوری را در اتاق هیات مرگ دیده اما در اظهاراتش نزد پلیس گفته است که صدای حمید نوری را می‌شنید و چون چشم‌بند داشت، او را نمی‌دید.

فریدون نجفی آریا گفت: «من وقتی با پلیس صحبت می‌کردم کلیات را می‌گفتم و اگر پلیس از من درباره جزییات سوال می‌کرد حتما جواب می‌دادم. در زندان هم ساعت و تقویم نداشتم. فیلم سینمایی نبود که بتوانم صد بار تماشا کنم. ضمنا ممکن است ایرج مصداقی هم اشتباه کرده باشد. کتاب او که قرآن نیست.»

وی در پاسخ به این سئوال که آیا در روز نهم مرداد، حمید نوری را دیده و صدای او را شنیده است؟ گفت که هم او را دیده و هم صدایش را شنیده است.

وکیل مدافع نوری گفت که او چشم‌بند داشته است… نجفی آریا پاسخ داد که ۷ سال چشم‌بند را داشته و «هر کس که یک روز زندان رفته باشد می‌داند که می‌تواند از پشت چشم‌بند هم همه چیز را ببیند.»

نجفی آریا هم‌چنین گفت که نهم و دوازدهم مرداد به اتاق راهروی مرگ برده شده اما تاریخ سومین باری را که به این اتاق برده شده به یاد ندارد چون «روز ۱۲ مرداد من را از راهروی مرگ مستقیم بردند انفرادی و وقتی شما را به انفرادی ببرند ساعت و زمان را گم می‌کنید و دیگر نمی‌توانید بگویید چند روز گذشته است.»

فریدون در پاسخ به وکیل حمید نوری مبنی بر این‌که پیش پلیس نامی از حمید نوری در اتاق مرگ نیاورده بار دیگر تاکید کرد که حمید نوری را در اتاق هیات مرگ دیده است: «ناصریان(محمد مقیسه) مرا به اتاق هیات مرگ برد و پشت سرم ایستاد و من در گفت‌و‌گو با پلیس یادم نیامد که حمید عباسی(نوری) را هم در اتاق دیده‌ام. او در ردیف پشت نشسته بود و من این تصویر را بعدا به خاطر آوردم.»

به‌گفته وکیل حمید نوری، موضع حمید نوری این است که «این اعدام‌ها هرگز رخ نداده است و نمی‌تواند اتهامات را بپذیرد.» وکیل حمید نوری مدعی است که موکلش در زمان اعدام‌ها در مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ به خاطر تولد فرزندش در مرخصی بوده است.


****

بیست و دومین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق زندان گوهردشت در کشتارهای سال ۱۳۶۷، روز پنج‌شنبه هشتم مهر ۱۴۰۰- ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۱، با شهادت فریدون نجفی آریا در استکهلم ادامه یافت.

فریدون ساکن استرالیا است و از طریق اسکایپ و به صورت ویدئویی در دادگاه حمید نوری شهادت داد. فریدون نجفی آریا دو کتاب «نت‌های درخشان» و «۶۷» را نوشته و یک کتاب جدید هم به نام «ورای مستی» در دست چاپ دارد.

فریدون نجفی آریا در سال ۱۳۶۰ در جریان یورش نیروهای امنیتی برای دستگیری خواهر و برادرش به جای آن‌ها دستگیر شد. آن‌ها هوادار سازمان مجاهدین خلق بودند. فریدون در زمان دستگیری سرباز بود و هیچ ارتباط تشکیلاتی با سازمان مجاهدین نداشت و به گفته خودش فعالیت سیاسی نیز نداشتبا این وجود وی به ۱۵ سال زندان محکوم می‌شود که پس از گذراندن ۱۰ سال آن در زندان‌های اوین، گوهردشت و قزل حصار، در سال ۱۳۷۰ آزاد می‌گردد.

فریدون شاهد و شاکی دادگاه روز پنج‌شنبه نوری حدودا سه سال در سلول انفرادی نگه‌داری شده بود. او را یک بار به‌همراه ۱۹ تن دیگر برای اعدام به اوین بردند، ولی اعدام انجام نشد و مجددا به زندان گوهردشت بازگرداندند. فریدون نجفی آریا سه بار به راهروی مرگ رفت. نخستین بار آن نهم مرداد ۱۳۶۷ بود. وی یک بار در دوازدهم مرداد ۶۷ در حالی که از جریان اعدام‌ها مطلع بود، در برابر هیات مرگ قرار گرفت.

فریدون شهادت داد که حمید نوری را بارها و گاهی با پوشه‌ای در دست در راهرو و هیات مرگ دیده است. وی گفت ناصریان او را نزد هیات مرگ برد و در آن‌جا حمید نوری را دید که با پوشه و پرونده در دستش در پشت سر ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری فعلی ایران، نشسته بود. او در توضیح شخصیت و رفتار نوری گفت که او «خونسرد و آرام» بود و می‌خندید.

فریدون نجفی آریا شهادت داد جایی که حمید نوری از زندانیان جان به در برده مصاحبه می‌گرفت، آن‌ها را مسخره می‌کرد و می‌خندید. یوران یالمارشون، وکیل مشاور شاهد، تاکید کرد که موکلش تقریبا با همه افرادی که نام‌شان در فهرست کیفرخواست دادستان به‌عنوان شاکی یا شاهد یا هر دو آمده، در تماس مستقیم بوده است، مخصوصا با آن‌هایی که او وکیل آن‌هاست. وی گفت موکلش هنوز به خاطر مسائل زندان کمک درمانی و روان‌پزشکی می‌گیرد.

به‌گفته وکیل فریدون، وی در سال ۱۹۹۷ به استرالیا می‌آید و اکنون ساکن آن کشور است. هنگام دستگیری سرباز بود و به همین دلیل او را به دادگاه و زندان نظامی می‌برند. وی را به زندان‌های اوین و قزل‌حصار و نهایت گوهردشت منتقل می‌کنند. وی در سال ۱۹۸۲ به گوهردشت منتقل می‌گردد. فریدون در گوهردشت سه سال در سلول انفرادی زندانی بود. بعد به زندان عمومی منتقل می‌شود. او را یک بار به کریدور مرگ بردند. وقتی وی را می‌برند به اتاق مرگ، فریدون می‌‌دانست که اعدام‌ها در جریان است. فریدون حمید نوری را قبل و بعد از اعدام‌ها دیده بود. نهایت فریدون عذابی که از این اعدام‌ها کشیده هنوز هم به روان‌شناس می‌رود.

نجفی آریا در جلسه محاکمه حمید نوری به‌ اتهام مشارکت در اعدام‌ چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت که حمید عباسی‌(نوری) را در اتاق هیات مرگ دیده که پشت هیات مرگ نشسته و پرونده را آماده می‌کند و تحویل آن‌ها می‌دهد.

فریدون نجفی آریا که از سال ۱۳۶۰ به اتهام «هواداری از سازمان مجاهدین خلق» به مدت ده سال زندانی بوده گفت که در هنگام دستگیری، سرباز بوده و در اتاق هیات مرگ گفته است که به خاطر برادر و خواهرش بازداشت شده و سیاسی نبوده است.

وی تاکید کرد که هیچ ارتباط تشکیلاتی‌ با سازمان مجاهدین خلق نداشته و چون برادر و خواهرش طرفدار این سازمان بودند او را دستگیر کردند: «برای دستگیری خواهر و برادرم آمدند. نتوانستند آن‌ها را دستگیر کنند. مرا گرفتند و ۱۵ سال حکم دادند.»

وکیل فریدون در این جلسه دادگاه توضیح داد که چون موکلش در زمان دستگیری در سال ۶۰ سرباز وظیفه بود او را به یک بازداشتگاه نظامی منتقل می‌کنند و سپس در زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بوده است. وی می‌گوید که نجفی آریا پس از انتقال از زندان اوین به زندان گوهردشت بیش از دو سال‌ونیم در سلول‌های انفرادی زندانی بوده است.

وی در این دادگاه گفت که سه بار به اتاق هیات مرگ برده شد و هر بار فکر می‌کرد که او را اعدام خواهند کرد چون «خیلی از افراد بی‌گناه‌تر» از او که طرفدار هیچ گروه و دسته‌ای نبودند را اعدام کرده بودند.

به گفته فریدون، از مجموع زندانیان در بندهای مختلف تنها ۲۰۰ زندانی جان بدر برده‌اند و از بند شش تنها ۱۰ نفر زنده مانده‌اند.

وی می‌گوید سیامک طوبایی که اعدام شده به او هشدار داده بود که در اتاق هیات مرگ حرف بزن و نگذار که ناصریان‌(محمد مقیسه) جو دادگاه را در دست بگیرد و همین هشدار باعث هوشیاری او شده و توانسته که با حرف زدن، فضای دادگاه را به نفع خود تغییر دهد.

فریدون توضیح داد که ناصریان‌(محمد مقیسه)، او را به هیات مرگ برد و روز ۱۲ مرداد ۱۳۶۷ وقتی وارد اتاق این هیات شد و چشم‌بند خود را بالا زد: «دیدم چهار نفر جلو نشسته‌اند و دو نفر پشت سر آن‌ها بودند که یک نفر را نشناختم اما حمید عباسی‌(نوری) را دیدم که پشت سر ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی نشسته بود. پوشه و پرونده مقابلش بود و من دیدم که پرونده را آماده می‌کند و روی میز اعضای هیات مرگ می‌گذارد.»

نجفی آریا در پاسخ به سئوال دادستان که چگونه با چشم‌بند، حمید نوری را دیده است گفت: «چشم‌بند من توری بود و می‌توانستم ببینم. اگر کسی در یکی دو متری من قرار می‌گرفت می‌توانستم ببینم. صدای‌شان را هم می‌شناختم. نه فقط حمید نوری که پاسدار تورج، پاسدار فرج و بقیه پاسدارها را می‌شناختم.»

فریدون اضافه کرد که پیش از اعدام‌ها، هنگام اعدام‌ها و بعد از اعدام‌ها حمید نوری را دیده و حمید نوری در مقایسه با ناصریان‌(محمد مقیسه) و دیگر پاسدارها که هیجان‌زده و گاهی عصبی بودند «خیلی راحت و در آرامش بود و می‌خندید.»

وی ادامه داد که «بعد از اعدام‌ها حمید عباسی در حسینیه اوین از بچه‌ها مصاحبه می‌گرفت. ما را به اجبار آنجا می‌بردند و می‌‌نشاندند. من در فاصله سه متری‌ او بودم و میدیدم که مصاحبه می‌گرفت، بچه‌ها را مسخره می‌کرد و می‌خندید.»

فریدون نجفی آریا همچنین به فضای زندان بعد از روی کار آمدن اکبر هاشمی رفسنجانی اشاره کرد و گفت «در حسینیه زندان گوهردشت که اعدام‌ها انجام شده بود نمایشگاه کتاب گذاشتند. ما بدون چشم‌بند از بند خارج شدیم و به نمایشگاه کتاب رفتیم. هاشمی رفسنجانی سر کار آمده بود و فضا کمی بازتر شده بود. می‌خواستند نشان دهند که اوضاع عادی است.»

دادستان: مرسی آقای یان هامارسون. آقای فریدون آیا جای شما راحت و آرام است؟

فریدون: من در خانه خودم و دفتر خودم هستم و راحتم.

دادستان: بقیه چی شدند؟

فریدون: بقیه در بند ماندند تا ساعت ۷ شب.

دادستان: شما کجایی؟

فریدون: من هم در فرعی هستیم. شش یا ساعت هفت دیدیم یک سری زندانی را می‌آورند. از آن بچه‌هایی که صبح برده بودند نصف‌شان را برگرداندند. این‌ها رو‌به‌روی فرعی ما یک فرعی بود به آن‌جا بردند. ما از ریر در دیدیم چراغ آن‌جا شروع شد. ما با آن‌ها از زیر در مرس زدیم بعد فهیمدیم که که بچه‌های بند فرعی خودمان است نصف را اعدام کردند و بقیه به دادگاه نرسیدند و به بند برگرداندند. اسم یکی از آن‌ها قدرت نوری بود که بعدا اعدام شد.

دادستان: نام را یک بار بگویید

فریدون: قدرت‌الله نوری – دیگری هم اردشیر کلانتری بود که روز بعد اعدام شد.

دادستان: بعد چی شد؟

فریدون: شب خوابیم روز بعد تقریبا ساعت ۱۱ آمدند همه فرعی ما را بردند. قبلا گفتم من قبل از اعدام‌ها بدون چشم‌بند آن‌جا را دیده بودم.

دادستان: وقتی آمیید پایین چی شد؟

فریدون: ما رو به دیوار نشستیم. از زیر چشم‌بند کمی می‌دیدم. گفتم بچه‌ها چه خبره؟ آن‌جا می‌دیدیم اسامی زندانیان را می‌خواندند و می‌بردند توی اتاق مرگ. بعصی وقت دو یا سه و یا چهار دقیقه توی اتاق بودند بعد بیرون می‌آمدند. ناصریان و لشکریان زندانیان را توی اتاق می‌بردند و بیرون می‌آوردند. آن‌جا من برای اولین بار حمید نوری را از زیر چشم‌بند دیدم. او آمد و رد شد. خیلی از مسئولین زندان را می‌دیدم که همه آن‌جا بودند. وقتی بچه از اتاق هیات مرگ بیرون می‌آمدند از ما جدا می‌کردند و کمی دورتر از ما جلو سالن می‌نشاندند. ولی تا پاسدارها دور می‌شدند به همدیگر خبر می‌دادند که چی شده است. آن‌جا ما با زندانیان زیادی حرف می‌زدیم. تمام دوستانم که در فرعی ما بودند و یا فرعی دیگر و یا بند ۶ بودند آن‌جا دیدم. اگر کسی از نگهبانان سالن نبود همه بچه‌ها با هم حرف می‌زدند.

دادستان: منظورتان کیست که آن‌جا نبود؟

فریدون: لشکریان و داوودی و نوری و پاسدارها. اما برخی وقت‌ها هیچ کدام از این‌ها نبودند ما با هم صحبت می‌کردیم.

دادستان: بعد چی شد؟

فریدون: گاهی پاسداران می‌دیدند زندانیان ما با هم حرف می‌زنند توی سرشان می‌زدند و می‌گفتند خفه شوید. تا ظهر دو یا سه سری اسم ۱۲ یا ۱۴ نفر می‌خواندند و با خود می‌بردند. ظهر آمدند به ما کمی نان و پنیر دادند. بعد دیدیم پاسدارها چند جور غذای زیاد مانند کباب و گوشت بردند توی اتاق مرگ. اگر در آن اتاق ۴ یا ۵ بودند اندازه ۳۰ نفر غذا می‌بردند. دادگاه دو سه ساعت تعطیل شد و آن‌ها مثل گاو خوردند.

حمید نوری: … حق توهین ندارید.

دادستان: من می‌فهمم اتفاقات زیادی افتاده اما شما دادگاه نشسته‌اید از هرگونه توهین دوری کنید. ما باید یک جو مناسبی برای دادگاه داشته باشیم. 

فریدون: من قصد توهین نداشتم فقط یک مثال زدم.

دادستان: بعد  چی شد؟

فریدون: بعد از دو ساعت باز دو مرتبه اسم‌ها را می‌خواندند و می‌بردند اتاق مرگ. مانند صبح ۱۳ یا ۱۴ می‌شدند می‌بردند.

دادستان: کجا می‌بردند؟

من نمی‌دانم اما صف از جلو ما رد می‌شد. آن موقع من نمی‌دانستم کجا می‌بردند. 

دادستان: ادامه دهید.

تقریبا بعد از ظهر شد پاسدار فرج ما را بلند کرد و برد. مرا به انفرادی برد. چون که من و یا تعداد دیگر نوبت‌مان نشد برویم توی اتاق مرگ. دو سه روز هیچ‌کس سراغ ما نیامد. اما روز ۱۲ مرا بردند پایین و مانند سابق جلو اتاق مرگ نشاندند. آن‌جا با رضا فلاحی صحبت کردم گفت همه بچه‌هایی که بردند همه اعدام شدند.

دادستان: بعد چی شد؟

فریدون: باز هم ظهر به ما نان و پنیر دادند و خودشان هم خوردند. فکر می‌کنم حدود ساعت ۳ بعد از ظهر نوبت من شد. ناصریان مرا توی اتاق مرگ برد. با چشم‌بند رفتم تو نشستم. اما از زیر چشم‌بندم کمی می‌دیدم. روبرویم آدم‌ها را می‌دیدم. من قبلا صدا نیری و اشراقی و رئیسی را شنیده بودم اکنون این سه آن‌جا نشسته بودند. ناصریان گفت این عضو منافقین است و سه سال در بند انفرادی بود. گفتش این را اوین برده بودیم اعدام شود اما اعدم نشد و برگشت. ناصریان پرونده مرا به نیری داد. بعد نیری به من گفت پسر پرونده‌ات چه‌قدر کلفت است. نیری گفت با ما همکاری می‌کنید؟ گفتم من هیچ کار نکردم فقط به‌خاطر برادر و خواهرم دستگیر شدم. با دست اشاره کرد و به ناصریان گفت ببر بیرون. ناصریان با خوشحالی یقه مرا گرفت ببرد. من وقتی از زمین بلند شدم. فهمیدم اگر حرف نزنم اعدامی هستم. قبل از این که من توی اتاق هیات بیایم سیامک به من گفته بود تو رفتی حرف بزن. گفت نگذار ناصریان جو را به دست بگیرد. آن چیزی که الان می‌گویم همه چیز برای من روشن شد. یعنی زمانی که پلیس سوئد از ما می‌پرسید خیلی چیزها برایم کنگ بود. برای این که سعی می‌کردم همه چیز یادم برود چون شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم. به روان‌شناس رفتم و گفتم هر چی سعی می‌کنم گذشته یادم برود اکنون دوباره باید به یاد بیاورم حالم بد شده است. روان‌شناس به من گفت فکر کن کله شما مانند کامپیوتر است. فکر کن هر اتفاقی افتاده مانند یک فایل رفته این تو ضبط شده. بگذار باز شوند نترس. فایل‌ها باز کن.

دادستان: بالاخره شما چکار کردید؟

فریدون: من این‌ها می‌گویم در نزد پلیس سئوال فرصت نشد بگویم.

دادستان: بعد چی شد؟

فریدون: بعد ایستادم چشم‌بندم را برداشتم. رئیسی را دیدم و نیری و اشراقی را دیدیم و پورمحمدی را نمی‌شناختم. همین حمید نوری هم پشت آن‌‌ها نشسته بود و پرونده‌ها دستش بود. من گفتم که حاج آقا‌(نیری) این پرونده به این دلیل زیاد است که تنها مال من نیست. مال چهار سرباز است. این پرونده را در دادگاه نظامی کرج دیده بودم. رضا فلاحی و حمید همتی بود که همان‌جا اعدام شد. مجید خوش‌گفتار که در سال ۶۴ آزاد شد. عکس همه را روی هم گذاشته بودند پرونده چهار نفر بود. گفتم حاج آقا این پرونده چهار نفر است. نیری گفت برو. همین که برگشتم بیایم اشراقی گفت بایست پسرم. به نیری گفت چرا به همه می‌گویید برو و برو. پرونده مرا برداشت. اول دید عکس چهار سرباز را دید و به همه نشان داد. بعد به من گفت توی این پرونده نوشته که شما مجاهدین نبودید. این‌جا نشون می‌دیده سرباز بودید و جبهه هم رفتید. پس چرا همکاری نمی‌کنید تا نکشندت. گفتم حاج آقا من هیچ کاری نکردم. من به‌خاطر خواهر و برادرم دستگیر شدم. گفتم وقتی اومدم زندان – همکاران شما برای من دروغ نوشتند  و مرا به انفرادی فرستادند. بعد از سه سال انفرادی مرا به بند فرستادند. من آن‌جا هیچ‌کس را نمی‌شناختم. بعضی‌هایشان هوادار مجاهدین بودند و برخی نیز نبودند. هیچ‌کس ننوشته ما هوادار مجاهدین هستیم. من دو سال سربازی رفتم و ۷ سال زندان کشیدم حالا به جای این که به من بگویی ببخشید شما را اشتباهی گرفتیم و یا بگویید ما اشتباه کردیم نفهمیدیم… حالا می‌گویید بیا همکاری کن تا اعدام نشوید؟! به‌نظر شما این عدالت است؟ یکی دو دقیقه هیچ‌کس هیچی نگفت. ناصریان عصبانی شد و از سالن بیرون رفت. فرج اومد به جای ناصریان پشت سر من ایستاد. دوباره چشم‌بندم را زدم و چیزی نگفتم. بعد آن‌ها به فرج اشاره کردند ببر و گفتند برو بشین بیرون و دوباره صدات می‌کنیم. در داخل پرانتز بگویم: (این پاسدار فرج ۳ سال نگهبان ما بود و با من خوب بود و ندیده بود من کار خلاف کنم. فرج گفت شانس آوردی بشین و کاری نکن. مرا عقب نشاند.)

دادستان: منظور عقب نشاندند یعنی کجا؟

فریدون: همه را می‌بردند جلو راهرو به سوی حسنیه. اما فرج مرا از آن‌جا دور کرد.

دادستان: بالاخره کریدور  نشاندند؟

فریدون: از اتاق بیرون اومدم جایی نشاندند که بر خلاف حسینیه بود. تا ۹ شب آن‌جا نشستم اما مرا به دادگاه صدا نکردند. بعد از ساعت ۹ شب فرج ما را بلند کرد و همه را از پله‌ها به بند بالا برد. چند روز خبری نبود و فقط در روز کمی نان و تخم مرغ می‌دادند. دیگه نه ما را حمام بردند و نه لباس دادند.

دادستان: آقای فریدون ممنونیم برای حضورتان در دادگاه. فردا مجددا ادامه می‌دهیم. خوب ما از استکهلم به شما شب بخیر می‌گوییم و دادگاه فردا به ساعت شما در استرالیا ۵ صبح آغاز خواهد شد. ادامه ادای شهادت فریدون به جلسه جمعه یکم اکتبر ۲۰۲۱، موکول شده است.

***

بیست و یکمین جلسه دادگاه حمید نوری دادیار سابق زندان گوهردشت در کشتارهای سال ۱۳۶۷ روز سه‌شنبه ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم ادامه یافت.

احمد ابراهیمی به‌عنوان شاهد و شاکی گفت که او پیش از بازداشت حمید نوری در سوئد نمی‌دانست این فرد همان حمید عباسی است.

ابراهیمی در جلسه محاکمه حمید نوری به‌ اتهام مشارکت در اعدام‌ چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، گفت که چهره امروز حمید عباسی بسیار شبیه و نزدیک به تصویری است که او از این فرد در ذهن و خاطر دارد.

ابراهیمی در پاسخ به سئوال دادستان گفت که قبل از اعدام‌ها، پنج یا شش بار با حمید عباسی‌(نوری) برخورد کرده و حمید عباسی‌(نوری) که در دادگاه نشسته در مقایسه با ۳۳ سال پیش، شکسته‌تر شده است.

به گفته وی، چهره امروز حمید عباسی بسیار شبیه و نزدیک به تصویری است که او از این فرد در ذهن و خاطر دارد. وی سپس به حضورش در هیات مرگ اشاره کرد و گفت: «گفتند که این را ببرید بنویسد. در راهرو کوچک مقابل اتاق هیات مرگ مرا نشاندند که بنویسم. نوشتم که من از منافقین اعلام انزجار می‌کنم. حمید عباسی بالای سرم آمد و گفت که منافق خبیث منظورت از منافقین ما هستیم. باید روشن کنی با چه کسی هستی.»

ابراهیمی گفت که «برای نوشتن کمی چشم‌بند را بالا زده بودم اما چشم‌بند داشتم. من حمید عباسی را نمی‌دیدم اما صدایش را کاملا می‌شناختم و تشخیص می‌دادم.»

وی در پاسخ به سئوال دادستان درباره چگونگی تشخیص صدا گفت: «همان‌طور که شما صدای یک آشنا را تشخیص می‌دهید من صدای مسئولان زندان و پاسدارهایی که زیاد با هم سر‌ و کار داشتیم را تشخیص می‌دادم.»

ابراهیمی گفت که چند روز بعد وقتی ۲۰ دقیقه در راهروی مرگ، منتظر بود که او را برای دومین بار به اتاق هیات مرگ ببرند از طریق دو زندانی دیگر در جریان قرار گرفت که اعدام‌هایی در حال انجام است: «به همین دلیل موضعم را پایین آوردم و نوشتم منافقین. اما مشخص نکردم که با چه کسانی هستم.»

دادستان: احمد ابراهیمی به دادگاه خوش آمدید. من اسمم توماس هالبری است. شما به درخواست دادستان این‌جا هستید تا خاطرات خودتان از زندان گوهردشت را به دادگاه ارائه دهید…

وکیل مدافع احمد ابراهیمی: احمد ابراهیمی از اعدام‌های ۱۹۸۸ دسته‌جمعی جان سالم بدر برده است. وی متولد شهر قم در سال ۱۹۶۱ است. احمد ۲۰ ساله بود که به‌دلیل هوداری از مجاهدین حلق دستگیر شد. احمد را در سال ۱۹۸۲ به زندان اوین بردند. وی هنگام دستگیری در رشته مهمندسی برق تحصیل می‌کرد. وی سال ۱۹۸۲ اولین بار محکوم شد. حکمش اعدام بود اما حکم مشروط داشت. در سال ۱۹۸۴ ایشان را مجددا به دادگاه می‌برند. این‌جا حکمش به ۷ سال زندان تقلیل می‌یابد. حالا این حکم در دادگاهی انجام می‌شود که هیچ وکیلی وجود ندارد و بسیار کوتاه بود. وی سال ۱۹۹۱ آزاد شد. یعنی وی عملا از ۲۰ سالگی تا ۳۰ سالگی را در زندان گذراند. وی در چهار زندان مختلف زندانی بود: اوین – قرل‌حضار – زندانی در شهر قم و در نهایت در زندان گوهردشت. در سال ۱۹۸۴ احمد را به  زندان گوهردشت انتقال می‌دهند. بعد از این که در شهر خود زندان بوده شش ماه بعد مجددا به زندان گوهردشت برمی‌گردانند و پنج ماه بعد از اعدام‌های دسته‌جمعی به زندان اوین منتقل می‌شود. وی تا هنگام آزادیش در اوین بود.

احمد چند سال بعد از ایران به انگلیس فرار می‌کند. وی از سال ۱۹۹۹ در انگلیس زندگی می‌کند و مقیم آن‌جاست. احمد با حمید نوری قبل از اعدام‌ها و بعد از آن دوره سر و کار داشت. از جمله یک زمانی وقتی آن‌ها را به کریدور مرگ می‌برند ایشان حمید نوری را بدون چشم‌بند هم دیده است. احمد را یک‌بار به کمیته مرگ می‌برند و و دو بار هم به کریدور مرگ. دادگاه او بیش از ۵ دقیقه نبود. قبل از این که ایشان را به کمیته مرگ ببرند ایشان مطلع بوده که اعدام‌ها در جریان است. احمد می‌دانست که تعدادی در آن دوره اعدام شده‌اند. احمد می‌گوید در آن مقطع خیلی زجر کشیده است. این کل ماجرا بود که من طرح کردم.

اسم من مارتینا است و یکی از دادستان‌ها هستم. عملا من سئوال خواهم کرد. خیلی مهم است که شما وقایعی را به دادگاه ارائه دهید که اطلاعات شخص شماست.

احمد: حتما

دادستان: اگر سئوالات خیلی روشن نیست آن‌ها را یادآوری کنید. چون که ما می‌دانیم که واقعه بیش از ۳۰ سال پیش روی داده است. وکیل شما گفت ۲۰ ساله بود که دستگیر شدید؟

احمد: بلی. اما ارگ اجازه بدهید من تاریخ‌ها را به تاریخ ایران بگویم.

دادستان: عالی‌ست.

دادستان: شما به خاطر هواداری از مجاهدین دستگیر شدید؟

احمد: بلی.

دادستان: اولین حکم را سال ۱۹۸۲ گرفتید؟

احمد: بلی. من بعد از یک ماه شکنجه و بازحویی به دادگاه رفتم و در یک دادگاه کم‌تر از ۵ دقیقه به اعدام محکوم شدم.

دادستان: جرم شما چی بود که به اعدام محکوم شدید؟

احمد: فقط هواداری از سازمان مجاهدین بود.

دادستان: آیا این دادگاه در اوین تشکیل شد؟

احمد: بلی در اوین تشکیل شد.

دادستان: شما یک‌بار دیگر در سال ۱۹۸۴ محاکمه شدید؟

احمد: بلی به ۷ سال زندان محکوم شدم.

دادستان: برای چی شما را مجددا محاکمه کردند؟

احمد: بعد از دادگاه اول ما ۹۰ نفر بودیم که به قزل حصار منتقل کردند. این ۹۰ نفر همه حکم‌شان زیر اعدام بود. در حدود ۱۳ و یا ۱۴ مارکسیست بودند و بقیه از مجاهدین. ما روزهای یک‌شنبه و چهارشنبه هر هفته یکی یا دو نفر از ما ها را به زندان اوین برای تجدید بازجویی و اعدام می‌بردند. خیلی هم رفتند و دیرگ برنگشتند منجمله سیامک قدیانی را آن‌قدر شکنجه کرده بودند که دیگر نمی‌توانست راه برود. من در انفرادی با سیامک بودم با زانوهایش راه می‌رفت. وقتی که سیامک را در قرنطینه دیدم پرسیدم پاهایت چی شد؟ گفت از گوشت رانم بریدند و به کف پایم پیوند زدند. حتی یک از پاسدارها گفته بود این بچه‌ها اعدام شوند خیلی بهتر است تا زنده بمانند.

دادستان: بحث این است که شما می‌دانید چرا شما را مجدا به دادگاه بردند؟

احمد: برای این که تعیین تکلیف کند. هنگامی که چیز جدیدی از من پیدا نکردند حکم من به ۷ سال تقلیل یافت. من فروردین ۶۷ من به زندان گوهردشت منتقل شدم.

دادستان: شما قبلا هم در زندان گوهردشت بودید؟

احمد: بلی. من حکم گرفتم یک سال تبعید داشتم. هنگامی که مرا به انفرادی بردند. فهمیدم منظور از تبعید زندان انفرادی است. ما در هفته دو روز اجازه داشتیم حمام برویم. بقیه زمان را در سلول انفرادی نگه داشته می‌شدیم. حتی اگر در می‌زدیم می‌بردند ما را شکنجه می‌کردند.

دادستان: در زندان گوهردشت چه‌قدر بودید؟

احمد: من در حدود از شهریور ۶۳ تا اسفند ۶۴ در زندان گوهردشت بودم.

دادستان: بعد از آن هم توی زندان شهر قم بودید؟

احمد: بلی:

دادستان: بعد شما را بردند به گوهردشت؟

احمد: پاسدارها به ما حمله کردند و همه چیز را زیر و رو کردند. شش نفر از ما را جدا کردند و من هم یکی از آن‌ها بودم. مرا دو ماه به بند معتادادان بردند. سپس به زندان انفرادی بردند. یک هفته یک نفر می‌آمد و به طور مداوم مرا شکنجه جسمی و روحی می‌کرد.

دادستان: کجا بودید؟

احمد: در زندان قم.

دادستان: شما الان به‌طور انتخابی خاطرات‌تان را برای ما تعریف کنید.

احمد: مادر من ۱۳۶۱ به ملاقات من آمد. در سال شصت اعدام‌های زیاد صورت می‌گرفت شاید روزانه ۲۰۰ نفر اعدام می‌شدند. مادرم سراغ مرا می‌گرفت اما همه‌اش جواب منفی دریافت می‌کرد. تا این که مادرم موفق شد مرا در فروردین ماه برای اولین و آخرین بار ملاقات کند. وقتی ملاقات تمام شده بود وی به پاسدارها اعتراض کرده بود. بعد پاسدارها مادرم را زده بودند. تمام این‌ها را بعدا پدرم به من تعریف کرد. مادرم در راه به پدرم گفته بود وقتی به مادر رحم نمی‌کنند با احمد و دوستانش چکار می‌کنند؟! مادرم روز بعد فوت کرد. ببخشید وقت‌تان را گرفتم اما لازم بود این مسئله را بگویم.

دادستان: تعریف کنید چیزهایی که از اعدام‌های سال ۱۳۶۷ یادت می‌آید؟

احمد: من در فرودین ماه ۶۷ به بند یک گوهردشت منتقل شدم. هنگامی که ما به گوهردشت منتقل شدیم چند روز در انفرادی بودیم. ما شش نفر را به یک فرعی بردند. قبل از این که به بند عمومی منتقل شویم. حمید عباسی آمد و برای ما صحبت کرد و گفت شماها این‌جا آمدید خیلی حواس‌تان جمع باشد. اگر کاری کنید به هواداری از مجاهدین برخیزید روزگارتان سیاه است. بعد ما را به بند ۱ منتقل کرد. این اولین بار بود که من حمید نوری را دیدم. تا این که یک روز آمدند گفتند شما را به بند جهاد می‌بریم. همه ناراحت شدند. چرا که بند جهاد برای افرادی بود که زندانی عادی بودند و کار می‌کردند. ما احساس می‌کردیم رژیم می‌خواهد ما را خورد کند و هویت‌مان را نابود سازد. چرا که رژیم می‌گفت ما زندانی سیاسی نداریم و دستگیر شدگان آدم‌های شرور هستند. به‌همین دلیل بچه‌ها خیلی مقاومت کردند و پاسدارها و سه نفر به‌طور مشخص ناصریان و داوود لشکری و حمید نوری به بند ما آمدند. من همان روز دیدم مهدی فریدونی را آوردند و مورد ضرب و شتم قرار دادند. به‌همین دلیل ما معترض بودیم که به بند جهاد منتقل نشویم. ولی به هر حال ما را به زور بردند به بند مقابل جهاد که خالی بود. این واقعه در اواخر تیر ماه سال ۶۷ بود. من یادم می‌آید سرپاسداری بود به نام فرج. ما وقتی که به او اعتراض می‌کردیم می‌گفت دست از این کارهایتان بردارید بد می‌بینید. من به او گفتم بدتر از این نمی‌شه که ما در سال شصت شاهد اعدام روزانه دویست و سیصد نفر بودیم وضع از آن بدتر نمی‌شود. ولی فرج گفت که روزهایی در پیش داریم که سال شصت در مقابلش هیچ است. فکر کنم روزهای اول و دومی بود که ما را به مقابل رو‌به‌روی جهاد برده بودند. آخر تیر و یا اول مرداد ۶۷ بود. بعد بچه گفتند با هم چکار کنیم تا در مقابل این توهین اعتراض جمعی کنیم. تصمیم گرفتم به سه شکل اعتراض کنیم: اول- توی اتاق‌ها مستقر نشویم و در راهرو زندگی کنیم. دوم- هواخوری را تحریم کردیم و سوم این که دو روز اعتصاب غذا کردیم. غذا به ما می‌دادند ما پس می‌فرستادیم. البته در این بین من در بازجویی پلیس گفتم دو نفر بودند اما الان یادم می‌آید که سه نفر بودنداز بند ما بردند. در روز ۱۷ مرداد ناصریان و لشکری به بند آمدند. در مورد حمید عباسی مطمئن نیستم. ما به ناصریان اعتراض کردیم چرا ما را به بند رو‌به‌روی جهاد آوردند. تعدادمان بسیار زیاد بود. شاید بیش از نصف بچه‌های بند آمده بودند.

دادستان: ببنید شما می‌دانید علت این که شما را به بند جهاد بردند چی بود؟

احمد: من فکر می‌کنم می‌خواستند ما را به جهاد ببرند تا از عدام‌ها مطلع نشویم. شاید به این دلیل باشد که در بند ۱ می‌توانستیم بیش‌تر رفت و آمدها را متوجه شویم. چنان‌چه بعدها فهیمیدم اعدام‌ها زودتر آغاز شده بود و بند ما خبر نداشت. من فکر می‌کنم تنها بند ما بود نمی‌دانست چون ساختمان ما جدا با سایر بندها بود. بند ما یک طبقه بود و طبقات دیگر بالا بود و آن‌ها خیلی چیزها را می‌دیدند اما ما چیزی نمی‌دیدیم.

دادستان: شما گفتید در بند جهاد پاسدارها و ناصریان و داوود لشکری و نوری می‌آید. این‌ها در چه ارتباطی به آن‌جا می‌آمدند؟

احمد: من تصحیح می‌کنم که آن‌ها به بند ۱ می‌آمدند . این بند روبه‌روی جهاد نبود. آن‌جا یکی بند یک و دیگری مقابل جهاد بود. همه ما اعتراض داشتیم که به بند جهاد نرویم. دلیلش هم این بود که نمی‌خواستند با زندانیان عادی قاطی شویم و کار کنیم. به همین دلیل این‌ها آمدند تهدید کنند. حتی فریدونی را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

دادستان: زمانش کی بود؟

احمد: فکر می‌کنم آخر تیر ماه بود شاید ۲۵ و یا ۲۶ تیر بود.

دادستان: وقتی بحث جهاد را می‌کنید آیا منظور روب‌روی بند جهاد است؟

احمد: بلی

دادستان: داووی و ناصریان و نور می‌آیند بند ۱ تا شما را تهدید کنند؟

احمد: دقیقا.

دادستان: آیا خود شما دیدید یا برای شما تعریف کرده‌اند؟

احمد: خودم آن‌جا بودم… ناصریان و لشکری و نوری می‌آمدند و ما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند…

دادستان: حمید عباسی را دیدی؟

احمد: دیدم در بند بود اما دقیقا یادم نیست کسی را زد یا نه مطمئن نیستم. بنید نزدیک ۱۰۰ متر بود و این همه جمعیت در بند است نمی‌توانستم همه بند را ببینم.

دادستان: ناصریان و نوری و لشکری به بند ما آمدند

احمد: بلی آمدند.

آیا این‌ها آمدند چشم بند داردی؟

احمد: ما همیشه این‌ها را در درون بند می‌دیدیم و از نزدیک می‌شناختیم اما بیرون چشم‌بند داشتیم. هم خودشان را می‌شناختیم و هم رفتار و راه رفتارشان و سخن گفت‌شان را.

دادستان: در مورد نقش این سه نفر می‌توانید توضیح دهید:

احمد: من فکر می‌کنم همه‌اش بر اساس حدس ما لشکری مسئول پاسدارها و مسئول امنیتی زندان و ناصریان را به‌عنوان همه کاره زندان می‌شناختیم و عباسی معاون ناصریان بود.

دادستان: فرج چکاره بود؟

احمد: فرج متفاوت بود و همه پاسدارها از او حرف شنوی داشتند. یکی دیگر به‌نام حاجی محمود بود. بقیه پاسدارها آدم‌های روستایی و یا لمپن‌های شهری بودند.

دادستان: این سه نفر را می‌شناختید؟

احمد. بلی.

دادستان: گفتید اواخر ماه تیر ۶۷ شما را به بند روبه‌روی جهاد بردند.

احمد: بلی

دادستان: گفتید و دیدید حمید عباسی منتظر نعلبندی ایستاده بود؟

احمد: در بند به یک محوطه بزرگ باز می‌شد. احمد نعلبندی را یک پاسدار برد و عباسی دم در منتظر بود. این چیزی که من از حیاط از دور دیدم.

دادستان: بعد از این جریان نعلبندی را دیدید؟

احمد: هرگز.

دادستان: رحمان چراغی را دیدید؟

احمد: هرگز.

دادستان: برویم زمانی که شما را بردند راهرو و به کمیته بردند. این اتفاق در چه طول روز بود؟

احمد: صبح زود بو.د ما را بردند. شاید هشت و نیم و نه صبح بود.

دادستان: یادتان می آید بقیه زندانیان را با شما بردند. آیا اسامی‌شان را می‌دانید؟

احمد: همه بچه هیا فرعی را بردند.

چند نفر بودند؟

احمد: دقیقا نمی‌دانم وی فکر می‌کنم هشتاد و تا ۹۰ نفر بودیم. من از تنگی جایمان می‌گویم. ما در موقعیتی نبودیم نفرات را بشماریم…

اسایم آن ها یادتان است

نه. یکی بود باقر قندهاری. دانشجوی روان‌شاسی بود. این را من هیچ‌جا ندیدم. سیاوش به همراه محمد کرامتی مسول مطبوعات بود که اسامی آن‌ها را نیز بعدا ندیدم.

دادستان: آن روز صبح در کریدور شما را به رهارو برد؟

احمد: همین پاسداران معمولی بودند. کسی از مقامات زندان نبود. پاسداری بود به نام محمدعلی. پاسدارا دیگری بود ما به او می‌گفتیم روبوت. این هر موقع بند می‌آمد یک سره قفسه‌ها را خراب می‌کرد و کار دیگری انجام نمی‌داد به همین دلیل به او روبوت می‌گفتیم.

دادستان: بعد در آن راهرو چی شد؟

احمد: ما وارد شدیدم به فاصله دو متری ما را نشاندند. راهرو مرگ راهرو بسیار بلندی بود. تفریبا ما را دویست سیصد متری راه بردند.

دادستان: اسمامی را بخوانید؟

احمد: غلام عبدالسحینی، قاسم محبری، محمد جنگ‌زاده، اکبر بکلی، ناصر بچه میرقاسم، محب علی، محمد کرامتی، حسین خوش‌گفتار، عباس پرو ساحلی،  هادی دهنادی. فکر می‌کنم این‌ها گروه اول بودند. فکر کنم ۲۰ نفر بودند اما تنها این اسامی یادم می‌آید.

دادستان: این اسمامی چی شدند؟

احمد: نمی‌دانم فقط می‌دانم آن‌ها دیگه نیستند.

دادستان: چرا این‌قدر مطمئن هستید؟

احمد: ما بند ۱ بودیم بعد بردند بند ۱۳. دیگه ما این‌ها را ندیدیم. همه می‌گفتند آن‌ها را اعدام کردند. حمید عباسی گفته بود ما بخشی از شما ها را اعدام کردیم. خدا ما را ببخشد.

دادستان: شما عباس یگانه را بعدها دیدید؟

احمد: هرگز.

در ادامه دادگاه، وکیل حمید نوری بخشی از اظهارات احمد ابراهیمی در مقابل پلیس را خواند که براساس این اظهارات، ابراهیمی پیش از رفتن نزد هیات مرگ، عکس مصطفی پورمحمدی را در روزنامه دیده و او را می‌شناخته است.

ابراهیمی گفت که در هیات مرگ «مصطفی پورمحمدی تنها کسی بود که لباس آخوندی داشت و من فکر می‌کنم عکس او را قبلا در روزنامه دیده بودم.»

وی توضیح داد که با دیگر زندانیان درباره اعضای هیات مرگ حرف زده‌اند و بعد که عکس اعضای هیات مرگ از جمله عکس ابراهیم رئیسی را دیده، متوجه شده که او هم از اعضای هیات مرگ بو‌ده است.

وکیل حمید نوری به یک سخنرانی احمد ابراهیمی در سوئیس اشاره کرد و از او پرسید چند نفر از افرادی که با او نزد هیات مرگ رفته‌اند زنده مانده‌اند؟

احمد ابراهیمی‌ پاسخ داد که اکثر آن افراد اعدام شده‌اند.

وکیل حمید نوری گفت که احمد ابراهیمی در سخنرانی‌اش در سوئیس گفته از آن جمع تنها چهار نفر باقی مانده‌اند.

ابراهیمی پاسخ داد که تا پیش از برگزاری دادگاه فکر می‌کرد که تنها چهار نفر باقی مانده‌اند اما پس از جلسات دا‌دگاه فهمیده که این‌طور نیست.

او درباره نحوه لباس پوشیدن حمید عباسی(نوری) هم گفت که به یاد ندارد او را با لباس پاسداری دیده باشم: «فکر می‌کنم کت می‌پوشید و زیر آن هم شاید پیراهن یقه آخوندی می‌پوشید. شاید هم این ناصریان بود که یقه آخوندی می‌پوشید و عباسی پیراهن معمولی می‌پوشید. جزئیات یادم نیست.»

ابراهیمی هم‌چنین گفت که بعد از آزادی از زندان مجبور به فرار از ایران شد چون جانش در خطر بوده است. او افزود: «خیلی از کسانی که آزاد شدند، در سال‌های بعد ناپدید شدند. دایی همسر من یکی از این افراد بود.»

پس از سئوال و جواب‌های وکیل نوری دادگاه تمام شد و ادامه آن به روز پنج‌شنبه ۳۰ سپتامبر موکول گردید.

***

بیستمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج، روز پنج‌شنبه یکم مهر ۱۴۰۰‌- بیست و سوم سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم سوئد برگزار شد.

روز پنج‌شنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱ در بیستمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام هزاران زندانی سیاسی، برای اولین‌بار فرزند یکی از اعدام‌شدگان تابستان ۱۳۶۷ در دادگاه استکهلم سوئد از طریق مجازی حاضر شد.

سولماز علیزاده که زمان بازداشت پدرش ۸ سال، مقابل دادستان‌ها و وکلا شهادت داد و درباره اعدام پدر ۴۱ ساله‌اش شهادت داد.

pastedGraphic.png

این تصویر سولماز و پدرش به‌همراه نامه از سایت خاوران گرفته شده است

مارتینا وینسلو، یکی از دو دادستان پرونده از خانم سولماز علیزاده سئوال می‌کرد. وی گفت هنگامی که پدرش اعدام شده، خانواده از او مخفی کردند چون او وسط امتحان‌ها بوده است: «آدم‌ها می‌آمدند و گریه می‌کردند ولی چون من در مدرسه دانش‌آموز ممتازی بودم، نمی‌خواستند به من بگویند.»

دادستان در دادگاه عکس یک کیف را نشان داد که علیزاده گفت پدرش برای او در زندان بافته است. هنگام اشاره به نامه‌هایی که بین پدر و دختر رد و بدل شده، او به دادگاه تذکر داد خواندن نامه‌ها در دادگاه او را ملتهب خواهد کرد.

سولماز علیزاده که ساکن کانادا است از راه دور و از طریق ویدئو در دادگاه شرکت داشت. در ابتدای دادگاه دادستان سولماز علیزاده را معرفی کرد و گفت او فرزند محمود علیزاده است که دکترای حقوق داشته، در بانک مرکزی کار می‌کرده است. وی هوادار سازمان فدائیان خلق بوده و هنگام بازداشت ۳۷ سال داشته است.

محمود علیزاده ۲۰ فروردین ۱۳۶۳ بازداشت شده و به دو سال زندان محکوم شده اما در پایان محکومیت آزاد نشد و چهار سال بعد، یعنی در تابستان ۱۳۶۷ به جوخه اعدام سپرده شد.

سولماز دختر علیزاده توضیح داد که در شرق تهران در نارمک زندگی می‌کرده‌اند. وی گفت به یاد می‌آورد که یک روز در فروردین ماموران به خانه آن‌ها ریخته و همه چیز را به هم ریخته بودند.

وی در پاسخ به سئوال دادستان که چرا پدرش با وجود پایان دوره محکومیت در زندان اعدام شده، گفت از او خواسته بودند که شرایط آزادی را بپذیرد و پدرش آن‌ها را نپذیرفته است. به گفته علیزاده، پدرش باید به طریقی به سازمانی که به آن تعلق داشت اعلام انزجار می‌کرد و در زندان می‌گفت مسلمان شده و دیگر «چپ یا خدانشناس» نیست.

سولماز علیزاده می‌گوید در زندان قزل‌حصار پدرش را دو هفته یک بار می‌دیده و آن‌جا متوجه شده حالش بهتر است، ورزش می‌کند و روحیه خوبی دارد. سولماز در عین حال تاکید کرد که این دوره جناح آیت‌الله منتظری کنترل زندان‌ها را به‌عهده داشت.

بر اساس اطلاعاتی که در دادگاه مطرح شد، در آن چهار سال پدرش در سه زندان اوین، قزل‌حصار و زندان گوهردشت بوده است.

سولماز علیزاده اسناد و مدارکی را به دادگاه سوئد تحویل داده است که دادستان به بعضی از آن‌ها اشاره کرد: نامه‌ای که سولماز فکر می‌کند برای اولین بار از طرف پدرش در پانزدهم مهرماه ۱۳۶۳ برای او نوشته و از اوین فرستاده شده است. و نامه دیگری که پانزدهم اسفندماه از پدرش دریافت کرده است.

دادستان به یک به یک تاریخ نامه‌ها اشاره کرد و این‌که سولماز در همان سال برای پدرش نامه‌ای نوشته است که ضمیمه اسناد است.

آخرین نامه‌نگاری‌ها مربوط به اواخر تیرماه ۱۳۶۷ است که نشان می‌دهد از زندان گوهردشت فرستاده شده است.

به جز نامه‌ها علیزاده گفت دو دلیل دارد که پدرش در گوهردشت اعدام شده است. اول این‌که با همبندی‌های پدرش صحبت کرده و این‌که شخصی وجود دارد که آخرین صحبت‌های پدرش را در مقابل هیات مرگ شنیده اما او نمی‌تواند در دادگاه نامش را بیاورد.

دادستان از او پرسید چه چیزی درباره دادگاه شنیده است.

علیزاده پاسخ داد پدرش «چون حقوق‌دان بوده اولا که هیات مرگ را محکوم کرده و گفته دادگاه را به رسمیت نمی‌شناسد. و سئوالات آن‌ها را به دادگاه‌های ایدئولوژیک قرون وسطی تشبیه کرده است. و حاضر نشده است که به سئوال‌های آن‌ها درباره مسلمان بودن یا نبودن پاسخ دهد. و در پایان صحبت‌هایش جمهوری اسلامی را به حکومت نازی‌ها تشیبه کرده است اما نه به‌طور مستقیم.»

او گفت شخصی که این سخنان را برای او نقل کرده برای آن‌ها توضیح نداده که آیا اعدام شده یا نه ولی پدرش فقط یک‌بار مقابل دادگاه حاضر شده و احتمال می‌دهند در سمت چپ دادگاه نشانده شده و بعدا اعدامش کرده‌اند.

وی می‌گوید خانواده به این طریق متوجه اعدام شدند که وسایل پدرش را فرستادند و فکر می‌کند دایی پدرش به زندان رفته و وسایل او را گرفته است. به‌گفته علیزاده در «گواهی مرگ دروغین» علت مرگ پدرش «مرگ طبیعی» نوشته شده است.

علیزاده گفت نمی‌داند پدرش کجا دفن شده است.

در آخرین سئوال، دادستان دادگاه سوئد از سولماز علیزاده درباره وسایلی پرسید که به مادرش تحویل داده شده است. او گفت جزئیات را نمی‌داند چون مادرش ضجه می‌زده است: «پای مادرم شکسته بود و وقتی پرسیدم چرا مادرم گریه می‌کند گفتند مادرت فکر می‌کند یک پای دیگرش شکسته است. دایی من را بیرون برد و حواسم را پرت کرد.»

دادستان: شما هیچ حضور ذهنی از ملاقات‌های پدرت دارید؟

سولماز: بلی دارم اما خیلی مبهم.

دادستان: پدرتان را با چه فاصله‌هایی ملاقات می‌کردید؟

سولماز: هر دو هفته یک‌بار

دادستان: شما هیچ خاطره‌ای از ملاقات پدرت در قزل‌حصار و یا گوهر‌داشت داید؟

سولماز: پدرم می‌گفت وضعش در قزل‌حصار بهتر است. ورزش می‌کردند و هواخوری می‌رفتند. اما برای ما سخت‌تر بود چرا که این زندان برای ما از همه زندان‌های تهران دورتر بود. فکر می‌کنم این زمانی پردم این حرف را زد که جناح منتظری کنترل زندان‌ها را به‌عهده داشتند.

دادستان: از خانه شما تا قزل‌حصار چقدر دور بود؟.

سولماز: خیلی زیاد. شاید دو ساعت طول می‌کشید. مادرم به خاطر این که آرتروز گردن داشت رانندگی نمی‌کرد.

دادستان کیفی را نشان داد و می‌پرسید: در این کیف چه می‌بینیم؟ گویا چند نامه است؟

سولماز: بلی چند نامه و کیف و گل سرخ را از بابا گرفته است.

دادستان: این نامه‌ها از کدام زندان نوشته شده‌اند؟

سولماز: از زندان اوین نوشته شده‌اند.

دادستان: یک برگه دیگه هم برای ما فرستاده‌اید.

سولماز: بلی.

دادستان: راجع به این برگه توضیح دهید.

سولماز: بلی همین دو تا نامه است. علت این که از این دو نامه کپی‌های مختلف گرفته شده است…

دادستان: سئوال زیادی ندارم. اما سئوال نهایی‌ام این است که شما گفتید: چه چیزی را زیاد به یاد دارید؟

سولماز: مادرم ناله می‌کرد اما نمی‌گذاشتند من بفهمم. علت‌اش این بود که من متوجه شدم آن سال پای مادرم شکسته بود و پایش توی کچ بود. اما هنگامی که شدیدا گریه و زاری می‌کرد به من گفتند: مادرت افتاده پایش دوباره شکسته به همین دلیل درد شدید دارد و از درد گریه و زاری می‌کند. من هم قبول کردم. دایی من هم در را بست تا حواسم را پرت کند. وی شروع کرد از من درباره درسم پرسیدن تا من چیزی نفهمم.

دادستان: کی فهمیدید بابات اعدام شده است؟

سولماز: مامان سعی می‌کرد مسئله را غیرمستقیم به من بگوید. کسانی که ما در ملاقات‌ها می‌دیدیم اسامی آن‌ها را به من می‌گفت و می‌پرسید یادته؟ من هم می‌گفتم بلی یادمه. گفت شوهرش آن اعدام شده است. تمام کسانی که ما آن‌ها را می‌دیدیم معلوم بود که همه اعدام شده‌اند. ولی باز هم من متوجه نمی‌شدم تا این که مادرم مرا به سمت دیگری برد و از من درباره یک فیلم ایرانی پرسید. به اسم گل‌های داوودی. داستان این فیلم چنین بود که مادر کشته‌شدن پدر خانواده را از فرزند نابینایش مخفی کرده بود. پسر نابینا بود. مادر من از من پرسید فیلم داوودی یادته؟ گفتم بلی. گفت یادته مادر کشته‌شدن پدر را از بچه‌اش مخفی کرده بود. گفتم بلی. یادمه از من سئوال کرد به نظرت مادر کار درستی کرده یود؟ گفتم نه واقعیت را باید به پسرش می‌گفت. چشم‌های مادرم پر از اشک شد. گفت من باید واقعیت را به شما بگویم. تا این که گفت پدر تو هم با بقیه زندانیان اعدام شده و دیگر نیست.

سولماز می‌گوید مادرش سعی کرد به او بفهماند که پدرش اعدام شده اما او متوجه نمی‌شد تا اینکه مادرش از داستان فیلم گل‌های داوودی استفاده کرد. پسری که نابینا بود و مادرش از او پنهان کرده بود که پدرش در زندان مرده است.

مادر خانم علیزاده این فیلم را به یاد او آورده و پرسیده «آیا مادر فیلم گل‌های داوودی کار درستی کرده که واقعیت را مخفی کرده است؟» و سولماز علیزاده به مادرش گفته نه. این‌جا مادر سولماز علیزاده چشمانش پر از اشک شده و به سولماز گفته «پدر تو هم مثل بقیه اعدام شده و متاسفم دیگر نیست.»

سولماز به دادگاه گفت در سال ۲۰۱۲ بعد از برقراری ارتباط با دوستان پدرش شروع به عزاداری کرده و تحت روان‌درمانی است.

دادستان: شما چند ساله بودید؟

سولماز: ۱۳ ساله بودم.

دادستان: مطلع شدن از این واقعه برای شما به چه معنا بود؟

سولماز: اصلا نمی‌توانم توصیف کنم حتی گریه نکردم و مات و مهبوت و شوک بودم. تا چند روز فکر می‌کردم در یک دنیای مجازی سیر می‌کنم و بسیار هولناک بود. همان‌طور که دادگاه هم می‌داند ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتیم و این هم درد ما را بیش‌تر می‌کرد. شاید این را به دادگاه بگویم که من از سال ۲۰۱۲ گریه‌هایم را آغاز کردم. من زندانیانی را ملاقات کردم که با پدرم هم زندانی بودند و او را می‌شناختند. من از ۱۳ سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم.

دادستان: مرسی سئوالی ندارم.

وکیل مشاور سولماز:

وکیل: سولماز دو نامه را به پلیس فرستادید می‌خواهم بدانم. آخرین نامه‌هایی که از پدرت به دستت رسید کی بود؟

سولماز: ۱۹ جولای ۸۸.

وکیل: چه‌طور به دست تو آمده است. مادرم کپی گرفته و آن را به من پست کرده است.

وکیل: آخرین نامه از گوهردشت آمده درباره چه چیزی نوشته به‌طور اجمالی توضیح دهید نه با جزئیات.

سولماز: یکی از نکات قابل توجه این است که یک جورهایی از دو ماه پیش از اعدام‌ها پدرم نگران بود. پدرم به موضوعی انگشت گذاشته بود که قابل تعمق است. آن هم این است که به من می‌گوید تو به اندازه‌ای بزرگ شدی که کمک مادرت باشی. تصور من این است که به نوعی می‌گوید دیگر آن‌جا ماندگار است. در حالی که در نامه‌های قبلی‌اش پر از امید بود.

وکیل: به‌نامه‌ای اشاره می‌کنم که من و تو مرور کردیم. یادت می‌آید در ترجمه نوشته شده حکم پدرت ده ساله بود؟

سولماز: محکومیت پدر من ۱۳۶۵ تمام شده بود.

وکیل: حالا آخرین سئوالم این است که گفتید به روان‌شناس می‌روید؟

سولماز: بلی می‌روم.

وکیل: دلیلش همین اعدام پدرت است؟

سولماز: بلی تمام مشکلات من به مسئله ایران و اعدام پدرم است. من هنوز هم داروی افسردگی مصرف می‌کنم.

وکیل: … از کی آغاز کردید.

سولماز: از سال ۲۰۰۵ هنگامی که به کاناندا آمدم روان‌شناس رفتن را شروع کردم.

وکیل: پس از سال ۲۰۰۵ در ارتباط با روان‌شاس هستید؟

سولماز: بلی.

وکیل: مرسی من سئوالی ندارم.

دادستان: الان نوبت وکلای وکلای مدافع حمید نوری است که از شاهد سئوال کنند.

وکیل نوری: حمید به چند دقیق استراحت لازم دارد.

دادستان: ۵ دقیقه.

وکیل: نه بیش‌تر ۱۵ دقیقه.

دادستان: فقط ۱۰ دقیقه.

پس از استراحت کوتاه وکلای مدافع هم گفتند سئوالی ندارند.

دادستان: جلسه تمام شد. سولماز جلسه دادگاه شما تمام شد.



***

نوزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج، روز چهارشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۰‌- بیست و دوم سپتامبر ۲۰۲۱ ‌با ادامه شهادت مسعود اشرف سمنانی در استکهلم سوئد برگزار شد.

در نوزدهمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم، مسعود اشرف سمنانی، یک شاهد عینی به سئوالات دادستان و وکلای مدافع نوری پاسخ داد و گفت «با رنجی که کشیده‌ام نمی‌توانم بی‌طرف باشم و عدالت را می‌خواهم.»

اشرف سمنانی که در در جلسه پیشین محاکمه حمید نوری به‌ اتهام مشارکت در اعدام‌ چند هزار زندانی سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، علیه او شهادت داده بود، در پاسخ به سئوال دادستان درباره متهم پرونده گفت که «او کمی پیرتر شده اما چهره‌اش همان چهره است.»

وی گفت: «یک روز پاسدار من را صدا زد. ترسیدم. فکر کردم که باز برای اعدام آمده‌اند. رفتیم یک اتاقی. گفت چشم‌بندت را بردار و به این ساک‌ها نگاه کن. دو سه ساک را شناختم. فکر می‌کنم ساک‌های کسانی بود که اعدام‌شان کرده بودند و حالا می‌خواستند ببینند کدام ساک مال کدام زندانی‌ است تا شاید به خانواده‌اش تحویل بدهند.»

مسعود اشرف سمنانی که اکنون در سوئد زندگی می‌کند گفت: «ما چرا باید برای ورزش دسته‌جمعی شکنجه می‌شدیم؟ چرا باید به خاطر زندگی اشتراکی اعدام می‌شدیم؟ مگر زندگی اشتراکی چه ایرادی داشت؟ من واقعا کاری نکرده بودم که بخواهم بمیرم. من واقعا بی‌گناه بودم.»

وی گفت که هنگام بازگشت از راهروی مرگ تحت شکنجه قرار گرفته است: «وقتی ناصریان‌(محمد مقیسه) مرا به سلول انفرادی برد مورد ضرب‌وشتم قرار داد. خیلی عصبانی بود شاید از این‌که چرا اعدام نشده‌ام. او می‌خواست من هم اعدام بشوم اما من واقعا کاری نکرده بودم.»

وی گفت: یک ماه‌ونیم با یک پتو و یک دمپایی در سلول انفرادی بوده و هیچ ارتباطی با بیرون نداشته است: «در ذهنم با بچه‌ها حرف می‌زدم. با پدر و مادرم حرف می‌زدم. به خانواده‌های بچه‌هایی فکر می‌کردم که اعدام شدند. فکر می‌کردم که مرا هم برای اعدام می برند.»

مسعود اشرف سمنانی سپس به سئوالات وکلا و هم‌چنین وکلای مدافع حمید نوری پاسخ داد که او را به تناقض‌گویی متهم می‌کردند.

وکلای حمید نوری اظهار داشتند که تاریخ‌های ارائه شده از سوی آقای اشرف سمنانی در دادگاه با تاریخ‌های ارائه شده از سوی او در دادگاه «ایران تریبونال» متفاوت است و چرا او اسمی از ناصریان‌(محمد مقیسه) در دادگاه ایران تریبونال نبرده است.

وی پاسخ داد که دادگاه ایران تریبونال درباره اشخاص نبود و درباره اعدام‌ها بود. وی هم‌چنین گفت که در آن دادگاه نمادین، نسبت به تاریخ‌ها بی‌توجه بوده است.

دادگاه «ایران تریبونال» در سال ۱۳۹۱ به عنوان یک کارزار بین‌المللی و به‌صورت نمادین برای رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت، نخست در لندن و سپس در لاهه برگزار شد.

مسعود اشرفی سمنانی در جلسه پیشین دادگاه حمید نوری در روز ۲۹ شهریور گفته بود که دو بار به هیات مرگ برده شد و در جریان مصاحبه تلویزیونی که شرط آزادی بود ناصریان‌(محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) را بدون چشم‌بند دیده است.

هسل بری وکیل: شما گفتید در یک بند تقریبا ۳۰ نفر بودید. بعد از شما پرسیدند اسامی کسانی که اعدام شدند گفتید از جمله جمشید شریعت.

مسعود اشرف سمنانی: بلی جمشید شریعت است من اشتباه گفتم.

وکیل: اسم حمیدرضا را آوردید

مسعود: نجاتی دست است

وکیل: به نظر تو این شخص اعدام شد؟

مسعود: نه اعدام نشد.

وکیل: لیست دیگری است مربوط به چپی‌ها است. برای اطمینان خاطر چند اسم را می‌پرسم. عادل طالبی.

مسعود: من یک شخص به نام عادل را در اوین در سال ۶۶ یادم است. ولی فامیلی‌اش یادم نیست.

وکیل: سراغ افرادی می‌رویم که من خودم وکیلش هستم. حسین حاجی محسن.

مسعود: یادم نمی‌آید

وکیل: بیژن بازرگان

مسعود: من به یاد نداردم.

وکیل: محمود علیزاده اعظمی.

مسعود: یادم نمی‌آید.

وکیل: سئوالات تکمیلی من تمام شد.

دادستان: چند سئوال تکمیلی دارم. الان شما به جشمیدی اشاره کردید.

مسعود: من منظورم جمشید شریعتی است.

دادستان: شما کجا اسم جمشیدیات را شنیدید؟

مسعود: من همین این اسم را در لیست همین دادگاه دیدم.

دادستان: یعنی دوران اعدام‌ها ندیدید؟

مسعود: نه خیر ندیدم.

سلام مسعود. من توماس کویست یکی از وکلای حمید نوری هستم. آیا روزهای اول دادگاه را شنیدید؟

مسعود: نه.

وکیل: بازجویی‌های دیگران بودید؟

مسعود: فقط روز دوشنبه بودم.

وکیل: شما دوست ایراج مصداقی هستید؟ درسته؟

مسعود: بلی.

وکیل: کتاب‌هایش را خوانده‌اید؟

مسعود: نه.

وکیل: آیا بازجویی پلیس کتاب او را برده بودید؟

مسعود: برای نقشه‌هایش برده بودم.

وکیل: نقشه‌ها را شما کشیده‌اید؟

مسعود: بلی من کشیده‌ام.

وکیل: ببینید فکر کردم به مرداد ۶۷ برسیم. اما نخست از مدیریت زندان می‌پرسم. شما اسم حمید نوری را آوردید می‌دانید وی چه لباسی داشت؟

مسعود: بلی لباس شخصی به تن داشت.

وکیل: منظور از لباس شخصی چیست؟

مسعود: منظورم این است که یونیفرم بر تن نداشت.

وکیل: یعنی گاه کت و شلوار و  گاه پیراهن و شلوار می‌پوشید. ناصریان چی؟

مسعود: ناصریان هم لباس شخصی داشت.

وکیل: یعنی مثل عباسی؟

مسعود: بلی.

وکیل: لشکری چی؟

مسعود: لشکری را با یونیفرم دیدم.

وکیل: یعنی یونیفرم پاسدارها؟

مسعود: کمی تیره‌تر از لباس آن‌ها.

وکیل: ببینید این سئوال را دادستان پرسید آیا شما عرب را می‌شناسید؟

مسعود: فقط درباره او شنیندم نمی‌شناسم.

وکیل: در چه ارتباطی شنیدید؟

مسعود: شنیدم او هم در دادیاری بود.

وکیل: ببینید این را در زندان شنیدید یا بعد از آزادی از زندان؟

مسعود: آخرین بار از نصراله مرندی شنیدم در این دادگاه.

وکیل: شما اول جلسه به من گفتید در هیچ دادگاه شرکت نداشتید الان می‌گویید مرندی گفت؟

مسعود: من گفتم که دوشنبه این‌جا بودم.

وکیل: اولین بار این اسم عرب را می‌شنیدید؟

مسعود: بلی.

وکیل: ببینید سئوال مشخص این است که آیا شما این اسم را در گوهردشت شنیدید یا این‌جا؟

مسعود: این‌جا شنیدم.

وکیل: می‌دانید او چه مقطعی دادیار بود؟

مسعود: نه نمی‌دانم.

وکیل: شما این کروکی را کشیده‌اید؟

مسعود: بلی

وکیل: کی کشیدید؟

مسعود: ۲۰۰۵ و یا ۲۰۰۶.

وکیل: تو این نقشه دادگاه این را این‌جا نشان می‌دهید. حالا به نظر شما دادگاه آن‌جا بود یا جای دیگری؟

مسعود: ممکن است یک ساختمان جلوتر باشد اما دقیق نمی‌دانم.

وکیل: کی متوجه شدید دادگاه می‌تواند این‌جا باشد؟

مسعود: شاید یک ساختمان اشتباه باشد. تازگی‌ها فهمیدم.

وکیل: ببینید این تازه‌گی‌ها یعنی کی را می‌گویید؟

مسعود: یک هفته پیش. من از سال ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ این احساس را دارم که می‌تواند اشتباه باشد.

وکیل: به پلیس گفتید شاید جای دادگاه اشتباه باشد؟

مسعود: نه.

وکیل: به شهادت‌های ایرج مصداقی گوش نکردید؟

مسعود: نه.

وکیل: با کسی صحبت کردید؟

مسعود: با ایرج هرگز.

وکیل: خودت پس از ۱۵ و یا ۱۶ سال به این نتیجه رسیدید اشتباه است؟

مسعود: بلی.

وکیل: شما کجای راهرو گوهردشت نشسته بودید؟

مسعود: با نشان دادن نقشه: بعد از دادگاه این جا نشسته بودم.

وکیل: به‌خاطر این که قضیه برایم جا بیفتد شما دم دیوار آشپزخانه نشسته بودید؟

مسعود: نمی‌دانم اما روبه‌روی راهرو نشسته بودم.

وکیل: من فکر می کنم شما در جواب دادستان گفتید در مقابل اتاق نشسته بودید؟

مسعود: نه من نشان دادم که این‌جا نشسته بودم. روبه‌رویم راهرو بود و نمی‌دانستم پشتم آشپزخانه بود.

وکیل: شما گفتید کریدور مرگ در این نقشه است؟

مسعود: نه من نگفتم. روی نقشه این‌جاست.

وکیل: دوشنبه تعریف کردید عباسی اسمامی زندانیان را می‌خواند و برای اعدام می‌برد. آیا شما صدای عباسی را  می‌شناختید؟ گفتید عباسی را می‌دیدید. آیا او را دیدید؟

مسعود: بلی دیدم.

وکیل: چه تاریخی از مرداد است؟

مسعود: حدسم این است که ۱۸ مرداد بود و یا ۲۱ مرداد دقیق نمی‌دانم. بیش‌تر فکر می‌کنم ۲۱ مرداد بود.

وکیل: بالاخره نوری را در یک مورد می‌بینید؟

مسعود: بلی در یک مورد.

وکیل: یعنی عباسی اسامی را می‌خواند و می‌برد به سوی حسینیه؟

مسعود: من گفتم ۲۱ مرداد بود که عباسی لیست زندانیان را می‌خواند.

وکیل: شاید من اشتباه فهمیدم به نظرم گفتید آن‌ها را به سوی حسینیه می‌برد؟

مسعود: من فقط گفتم اسامی را می‌خواند.

وکیل: ببینید اسامی را می‌خواند بعدا می‌بردند ته کریدور؟

مسعود: بلی زندانیان صف می‌ایستادند تا به ته کریدور بروند.

وکیل: بحث ۲۱ مرداد را می‌کنیم؟

مسعود: بلی.

وکیل: آیا اسامی زندانیان را به یاد می‌آورید؟

مسعود: اسمی نشنیدم که من بشناسم.

وکیل: یعنی شما هیچ کدام از آن‌ها نمی‌شناختید؟

مسعود: نه.

وکیل: چشم‌بند داشتید؟

مسعود: بلی.

وکیل: بعد زندانیان را می‌برند ته کریدرو و شما آن‌ها را نمی‌بینید؟

مسعود: نه نمی‌بینم به حسینیه ببرند.

وکیل: پس شما از کجا می‌دانید آن‌ها اعدام شدند؟

مسعود: آن‌ها برنگشتند. من ندیدم برگردند.

وکیل: ولی شما آن‌ها را نمی‌شناختید؟

مسعود: ولی می‌دانستم به‌سوی محل اعدام می‌برند.

وکیل: ببینید می‌گویید شما را بعد از دادگاه می‌برند به طرف حسینیه. بعد شما رفتید ساختمان شماره ۹.

مسعود: بلی درسته. ناصریان تنها مرا برد به آن‌جا.

وکیل: پس می‌شد به حسینیه ببرند و اعدام نکنند؟

مسعود: من شنیده بودم آن‌هایی را که سمت چپ سالن به صف می‌کنند می‌برند برای اعدام.

وکیل: سئوالم این است ناصریان شخصا شما به‌سوی حسینیه ‌برد اما اعدام نشدید؟

مسعود: من نمی‌دانستم اعدام خواهم شد یا نه.

وکیل: اما شما عدام نشدید؟

مسعود: نه نشدم.

حالا بریم سر ایران ترویبونال که شما در لندن شهادت دادید. در سال ۲۰۲۱۲. یادت می‌آید چی گفتید؟

مسعود: نه دقیقا اما درباره زندان گفتم.

وکیل: فکر می کنید آن‌هایی را که به ایران تریبونال گفتید با گفته‌هایت به این دادگاه یکی است؟

مسعود: نه فرق می‌کنند.

وکیل: می‌توانید بگویید چرا شما در آن‌جا اسمی از حمید عباسی نیاوردید؟

مسعود: بلی دادگاه ایران تریبونال بود نه عباسی.

وکیل: به دادستان گفتید شما اسم ناصریان را آوردید چرا؟

مسعود: ناصریان نهایت حس و نفرت نهایی خود را به ما نشان می‌داد.

وکیل: یادت می‌آید در ایران تریبونال چرا اسم عباسی را نیاوردید؟

مسعود: من در آن جا یک پروسه را توضیح دادم.

وکیل: به پلیس گفتید در ایران تریبونال اسمی از کسی نبرده بودید؟

مسعود: من در پلیس تمرکز نداشتم. سخت بود سوئدی صحبت کنم.

وکیل: شما در ایران تریبونال حرف از عباسی نزدید. فقط بحث ناصریان را کردید. آیا به پلیس هم ههمی را گفتید؟

مسعود: من درست متوجه نشدم چی گفتم. من قصد طرح اسم‌ها را نداشتم.

وکیل: شما اسامی دیگران را آوردید اما نام نوری را نیاوردید.

مسعود: من منظورم اشخاص خاصی نبود من فقط پروسه را توضیح دادم.

وکیل: شما چرا اسم رئیسی را می‌برید؟ در حالی که شما نه در اداره پلیس اسم رئیسی را نیاوردید؟

مسعود: نه نیاوردم.

وکیل: ببینید من سخنان شما را گوش کردم در حالی که فارسی بلد نیستم اما دوستی دارم که فارسی بلد است. شما بحث ۱۵ خرداد را نکردید. ۱۵ مرداد گفتید. یادتان می‌آید در مورد ایران تریبونال درباره دادگاه گوهردشت چی گفتید؟

مسعود: نه دقیقا.

بخش بعد از ظهر دادگاه تعطیل شد تا فردا پنج‌شنبه. چون که جلسه دادگاه شاکی دوازدهم حمیدرضا خلاق‌دوست بود. اما متاسفانه وی چهار ماه پیش به‌دلیل ابتلا به کرونا فوت کرده بود. حمیدرضا خلاق‌دوست ۱۰ سال در زندان بود و شاهد اعمال نوری بود که زندانیان را برای اعدام می‌برد. قبلا پلیس ویدیویی از وی ضبط کرده بود که قرار بود امروز در دادگاه پخش شود اما این ویدیو پخش نشد.

***

روز دوشنبه ۲۹ شهریور ‌۱۴۰۰‌-‌‌۲۰ سپتامبر ۲۰۲۱ در ادامه جلسات برگزار شده از محاکمه حمید نوری دادیار سابق قوه قضاییه با شهادت نصرالله مرندی که پیش‌تر در جلسه دهم دادگاه شهادت داده بود امروز نیز مجددا در دادگاه حاضر شد و عمدتا به سئوالات وکلای حمید نوری جواب داد.

مسعود اشرف سمنانی که قرار بود روز ۳۱ آگوست در دادگاه شهادت بدهد و به‌دلایلی این امکان فراهم نشده بود امروز در هجدهمین جلسه دادگاه شهادت داد.

مسعود اشرف سمنانی در سال ۱۳۶۲ و زمانی که دانشجوی رشته مهندسی بود به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران، شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد ۶۰ و کمک مالی به سازمان تا پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ بازداشت شد.

ادامه بازجویی از نصرالله مرندی:

اگر دادستان‌ها سئوالی ندارند نوبت وکلای مدافع است.

وکیل نوری: سلام نصرالله اسم من دانیل مارکوس است. وکیل حمیدی نوری هستم و وکیل دیگرش هم توماس سودر کویست است. چند هفته پیش دادستان از شما بازجویی کرد. همین‌طور که می‌دانید مدتی گذشته اما من یادداشت کردم. ممکنه من اشتباه نوشته باشم اگر اشتباه بود تصحیح کنید. چون مدت زمانی گذشته مجبورم تکرار کنم و شما هم کمی صبور باشید. سئوال اولم این است که آیا همه دادگاه را گوش کردید؟

مرندی: تقریبا بلی.

وکیل: سه چهار روز اول دادستان تفهیم اتهام می‌کرد حضور داشتید؟

مرندی: عمدتا بودم.

وکیل: سئوال من درباره تحقیقات مقدماتی پلیس از شماست. اگر درست یادداشت کرده باشم شما این‌ها را گفتید: شما در اینترنت دیدید شخصی دستگیر شده و نقشی در وقایع سال ۱۹۸۸ ایران داشت. ولی چند روز بعد از این دستگیری اسمش را فهمیدید و عکسش را دیدید. این‌طور است؟

مرندی: من دربازجویی پلیس گفتم. نوری نهم نوامبر دستگیر ۲۰۱۹ شد و شاید من نام او را چند روز فهیمیدم. ما بین آن چند روز من اسمش را نمی‌دانستم تا این که در اینترنت دیدیم.

وکیل: شما خودتان در بازجویی پلیس اشاره کردید بعدا به آن برمی‌گردیم. گفتید چند روز بعد متوجه شدید درسته؟

مرندی: بلی نخست نمی‌دانستم اما بعدا فهمیدم این شخص حمید نوری است.

وکیل: یعنی شما این اطلاعات را نهم نوامبر نگرفتید؟

مرندی: من دو بار توضیح دادم.

وکیل: یادت می‌آید به پلیس چی گفتید؟

مرندی: همین حرف‌هایی که الان توضیح دادم به پلیس هم گفتم.

وکیل: صفحه ۸ در پروتکل ۲۴ ژانویه ۲۰۲۰ بود. بند دوم از بالا و سه بند بعد از آن. نظر من این است که حرف‌هایت فرق می‌کند.

مرندی: شما پرسید: اسم این شخص را کی فهمیدید؟ شنبه شب با کاوه موسوی مصاحبه کردند او این اسم را گفت. گفت: حمید نوری را دستگیر کردند به نام حمید عباسی.

وکیل: من گفتم موکل ما روز نهم دستگیر شد و شما همان شب فهمیدید. جواب دادی آیا درسته؟

مرندی: من فکر می‌کنم خودتان متوجه نمی‌شوید من از قول کاوه موسوی گفتم.

وکیل: این را خواندم کاوه موسوی درست است.

مرندی: بلی مصاحبه او در شبکه «شورای گذار» است.

وکیل: در بازجویی‌تان گفته‌اید اولین تماس‌تان با حمید نوری بهار ۱۳۳۶ بود. درسته؟

مرندی: بلی

وکیل: گفتید او توی بند اومد و خودش را معرفی کرد و گفت من دادیار هستم. درسته؟

مرندی: تقریبا من کامل‌تر گفتم. می‌خواهید من دوباره توضیح دهم؟

وکیل: حالا برمی‌گردم سئوالم را بپرسم. می‌گویید حمید عباسی لباس خاصی داشت؟

مرندی: لباس شخصی داشت. اما پس از ۳۳ سال چه می‌دانم. اما می‌دانم که لباس شخصی داشت.

وکیل: منظور تان از لباس شخصی چیست؟

مرندی: لباس معمولی تنش بود نه لباس پاسداری. اگر لباس پاسداری داشت ذهنم را بیش‌تر می‌گرفت. اما لباس پاسداری نداشت.

وکیل: کفش‌هایش را دقت کردید؟

مرندی: من یادم نیست چه کفشی داشتم. چرا باید کفش‌های حمید عباسی را بدانم.

وکیل: آیا یادت می‌آید برای پلیس درباره کفشش چی گفتید؟

مرندی: نه یادم نیست.

وکیل: با اجازه دادگاه می‌خوانم. صفحه ۳۴: علایم خاصی داشت مثلا در مورد حرکت کردن. پلیس پرسید. شما گفتید: بلی. گفتید: همیشه کفش‌های ورزشی پایش بود. گفتید: دمپایی مانند بود. پشت کفش‌هایش را تا کرده بود. برداشت من این است که شما درباره کفشش توضیح داده بودید اما امروز می‌گویید نمی‌دانید؟

مرندی: همه حرف‌ها را گفتم نه روز اول. پلیس پرسید درباره نوری توضیح دهید من توضیح دادم. نه روز اول که شما از من سئوال کردید.

وکیل: شاید سوء تفاهم شده. ولی درسته پشت کفشش را می‌خواباند؟

مرندی: بلی درست است.

وکیل: اسم عرب را شنیدید. گفتی من نام عرب را شنیده بودم اما هرگز ندیده بودم. درسته؟

مرندی: بلی من عرب را ندیده بودم فقط درباره‌اش شینده بودم.

وکیل: چیزی که برای من مشخص نشده بود این است که او کدام زندان کار می‌کرده؟

مرندی: گوهر دشت و اوین.

وکیل:  این جور که من متوجه شدم شما در بند ۲ بودید. عباسی و ناصریان ۱۰ مرداد آمدند سئوال و جواب کردند. درسته؟

مرندی: ۱۰ مرداد لشکری ما را از بند بیرون برد سپس ناصریان و عباسی از ما بازجویی کردند.

وکیل: پس دهم مرداد لشکری شما را بیرون برد؟

مرندی: بلی.

وکیل: یعنی می‌برد پیش عباسی و ناصریان؟

بلی: ناصریان و عباسی در بیرون بازحویی می‌کردند.

وکیل: چه جوری بازحویی می‌کردند؟

مرندی: با یک فاصله‌ای ناصریان و عباسی از من سئوال کردند.

وکیل: ایرج مصداقی را می‌شناسید؟

مرندی: بلی بند ۲ بود.

وکیل: ۱۰ مرداد وقتی که از شما بازجویی می‌کنند شاهدی وجود داشت؟

مرندی: پس از بازجوییمرا بردند به انفردادی. من دیگه کسی را ندیدم. ولی زمانی که ما را می‌بردند آن‌هایی که بیش از ده سال حبس داشتند بیرون بردند.

وکیل: شما در نزد پلیس از کسانی نام بردید؟

مرندی: نه خیر من ۱۰ مرداد نام کسی را نبردم.

وکیل: آیا شما به پلیس گفتید کسی شما را در بازجویی دیده است؟

مرندی: بلی من ۱۵ مرداد را گفتم نه دهم مرداد را.

وکیل: وکیل فعلا دهم است. اسم‌هایی که در نزد پلیس بردید چرا این‌جا نمی‌گویید؟

مرندی: من اسم‌ها را نگفتم تاریخ را گفتم.

وکیل: ۱۰ مرداد چه کسی شما را بازجویی می‌کرد؟

مرندی: بالای ده سال حبس گرفته‌ها همه بیرون بودیم. الان کسی یادم نیست.

وکیل: رضا فلاح را می‌شناسید؟

مرندی: بلی او را می‌شناسم.

وکیل: محمد خدابنده‌لویی را هم می‌شناسید؟

مرندی: بلی اسمش را آوردم. اما وی ربطی به تاریخ ۱۰ مرداد ندارد.

وکیل: خدابنده‌لویی چی؟

مرندی: وی اوین بود نه گوهردشت. من گفتم او کور شده بود.

وکیل: شما را دهم مرداد می‌برند به سلول انفرادی. تا آن‌جا که من ‌فهمیدم شما از دهم تا دوازدهم در سلول انفرادی بودید؟

مرندی: بلی از دهم تا ۱۳ مرداد.

وکیل: بعد می‌برند فرعی.

مرندی: بلی.

وکیل: بعد شما را می‌برند به کریدور مرگ؟

مرندی: بلی درسته.

وکیل: ۱۵ مرداد شما هم به کریدور مرگ میری و هم هیات مرگ؟

مرندی: بلی

وکیل: لوکال دادگاه کجا بود؟ آیا همیشه آن‌جا دادگاه بود یا قبلا لاکال دیگری بود؟

مرندی: کمیته مرگ طبقه اول گوهر دشت قرار دارد. زندانیان را به آن کریدور می‌آوردند و نزدیک دادگاه می‌نشاندند. ما به آن‌جا می‌گفتیم سمت راست. این هیات مرگ در جایی نشسته بود که دو اتاق داشت: یکی بزرگ و دیگری کوچک بود. افراد را از کریدور می‌بردند به اتاق مرگ. بعد از چند دقیقه بیرون می‌آوردند اگر اعدامی بود سمت چپ کریدور و اگر اعدامی نبودند سمت راست می‌نشاندند. گروه‌های ۱۰ تا ۱۲ نفری را می‌بردند ته کریدور و سپس برای اعدام به حسینیه می‌بردند. تقریبا وسط‌های زندان بود اما من دقیقا آشنایی به نقشه آن‌جا ندارم. من فقط این‌ها را دیدم.

وکیل: بحث من درباره لوکال دادگاه است. آیا این لوکال همیشه به‌عنوان سالن دادگاه بود یا مصرف دیگه‌ای هم داشت؟

مرندی: من یک بار آن‌جا رفتن و نمی‌دانم. بیش‌ترش را از حمید نوری بپرسید.

وکیل: در پلیس چه گفتید؟

مرندی: من گفتم این‌جا دست پاسدارها بود. بیش‌تر را نمی‌دانم.

وکیل: در ص ۷۲ بازجویی شما در پلیس آمده است: ما را یک طبقه پایین بردند. آن بخش را عوض کرده بودند و یک بخش آن را دادگاه کرده بودند.

مرندی: الان هم می‌گویم دو اتاق داشت و مانند یک آپارتمان کوچک بود و توالت هم داشت.

وکیل: بحث این است که شما چشم‌بند داشتید با این حال لشکری و عباسی و ناصریان را دیده‌اید. از مدیریت زندان کس دیگری را هم دیدید؟

مرندی: من در بازپرسی و هم در دادگاه گفتم من این سه نفر در دوره اعدام‌ها را دیدم. پاسدارهای دیگر هم بودند.

وکیل: آیا از مدیریت زندان کس دیگری را هم دیدید؟

مرندی: من این سه نفر را دیدیم اما نمی‌دانم کس دیگری هم بود یانه. شما منظورتان چیست؟

وکیل: منظور این است که آیا شما کس دیگری را هم دیدید که پست رده بالا داشته باشد؟

مرندی: من این سه نفر را می‌شناختم.

وکیل: دفعه قبل اسم حاجی محمود را بردید؟

مرندی: من در جواب دادستان از حاجی محمود اسم بردم. شما درباره کریدور مرگ می‌گویید در حالی که من ایشان را آن‌جا ندیدم.

وکیل: شما در نزد پلیس اسمی از جاجی محمود نیاوردید؟

مرندی: شاید آورده باشم اما در چه جایی و چه شرایطی؟ اما آن روزها این سه نفر خیلی فعال بودند.

وکیل: آیا آن روز صدای حاجی محمود را شنیدید؟

مرندی: من یادم نمی‌آید به پلیس چی گفتم باشم. اما آن روز همه پرسنل زندان فعال بودند.

وکیل: حاجی محمود دارای چه سمتی بود؟

مرندی: ‌من شنیدم فرمانده پاسدارها بود. من این‌طوری شنیدم.

وکیل: من باید صفحه ۷۲ را بخوانم چون حرف‌های مرندی ضد و نقیض است. این‌طور گفتید که من نشسته بودم کلی آدم بود ناصریان صدای قوی داشت و حمید نوری نیز نقش فعال داشت و داوود لشکری هم رییس زندان بود. نفر چهارم هم حاجی محمود بود که مسئول امنیت زندان بود.

مرندی: بلی گفتم این‌ها هر روز پست و مقام دیگری برای خود درست می‌کردند.

وکیل: هنوز ۱۶ مرداد هستیم. شما چشم‌بند هم داشتید. بعد توضیح دادید با وجود چشم‌بند مشاهداتی داشتید. پیش پلیس کروکی کشیدید. حال سئوال من این این است که شما کجا نشسته‌اید. ۵ فوریه ۲۰۲۰ در بازجویی پلیس این کروکی را کشیده‌اید. یادت می‌آید؟

مرندی: بلی.

وکیل: تو هم راهرو «آ» نشستید و هم «ب» نشستید؟

مرندی: توصیح بدهم. از این سمت می‌آیید می‌گویند سمت راست. این خط‌هایی که من کشیده‌ام زندانی‌ها می‌نشستند. آن‌ها را از این‌جا می‌بردند به اتاق مرگ. از این‌جا که بیرون می‌آوردند اعدامی بودید می‌بردند سمت چپ کریدور. این انتها هم حسنیه مرگ است. من به پلیس گفتم من این‌جا نشسته بودم و «آ» به معنی این نبود که من آن‌جا نشسته بودم. ما را بیرون آوردند من و طاهر وضع‌مان روشن نبود این‌جا نشسته بودیم. طاهر ۱۵ مرداد اعدام شد.

وکیل: طرف «ب» اعدام می‌شدند؟

مرندی: بلی.

وکیل: شما سمت «ب» بودید اما اعدام نشدید؟

مرندی: من نمی‌دانم چرا مرا آن‌جا نشانده بودند. شاید بلاتکلیف بودم.

وکیل: شما حمید عباسی را دیدید؟

مرندی: گفتم صدایش را شنیدیم و دیدم. من همین را به پلیس گفتم و هم به دادگاه.

وکیل: ص ۱۱۲ در بازجویی پلیس گفته‌اید: دو بار صدای حمید نوری را شنیده‌اید. او اسامی کسانی را می‌خواند. در صفحه ۱۳۳ پلیس می‌پرسد: شما فقط صدایش را شنیدید. گفتید: بلی…

مرندی: من به صدای حمید عباسی تاکید کردم چون که دو سال قبل از آن حمید عباسی را می‌شناختم. اما از زیر چشم‌بند همه بدن او را ندیدم فقط بخشی از بدنش را دیدم.

وکیل: آیا درباره اعدام چیزی می‌دانستید؟

مرندی: من چیزهایی که دیدم و شنیدم فقط گفتن این که مجاهد است آن‌ها تصمیم خود را می‌گرفتند. این‌ها را از کسانی شنیدم که اعدام کردند. خمینی هنگامی که حکم مرگ مجاهدین را داد آن چیزی که من می‌دانم دوستان من به‌خاطر نام مجاهدین اعدام شدند. من از تصمیمات کمیته مرگ خبر ندارم.

دادستان‌: وکلا سئوال دیگری ندارند. بازجویی تمام شد. نصرالله مرندی تشکر که به این جلسه دادگاه آمدید.

مرندی: تشکر می‌کنم فرصتی شد حرف‌هایم را بزنم.

دادستان: اکنون مسعود اشرف سمنانی شاکی بعدی است.

دادستان: پس از سئوالات دادستان وکلای مدافع هم سئوال می‌کنند.

دادستان: وکیل شاکی یان مارشون شروع می‌کند.

یان مارشون: وی از بازماندگان کشتار دهه شصت است. از اولین نفرهاست که پلیس از وی بازجویی کرده. ۱۹۸۲ دستگیر شده به‌دلیل هواداری از مجاهدین. پس از ۵ دقیقه دادگاه به ۷ سال زندان محکوم شد و در سال ۱۹۸۹ آزاد شد. در قزل حصار و گوهردشت زندانی بود. تقریبا شش ماه قبل از کشتارها به قزل‌حصار فرستادند. خودش درباره حمید نوری قبل از اعدام‌ها و بعد از اعدام‌ها دیده است. دو بار به هیات مرگ  بردند.

اشرف سمنانی گفت: ما ۳۰ نفر بودیم به یک سالن دیگر بردند که طبقه هم کف بود. سپس منتقل کردند به بند فرعی. تا زمان اعدام‌ها ما آن جا بودیم. در این دوره من دو سه بار حمید نوری را با ناصریان دیدم و…

مسعود اشرف سمنانی در این جلسه محاکمه گفت که بدون چشم‌بند، حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی و اسماعیل شوشتری را در هیات مرگ دیده است.

او هم‌چنین تایید کرد که در جریان مصاحبه تلویزیونی که شرط آزادی بود ناصریان‌(محمد مقیسه) و حمید عباسی‌(حمید نوری) را نیز بدون چشم‌بند دیده است.

به‌گفته مسعود اشرف سمنانی، در جریان مصاحبه و اعتراف‌گیری از زندانیان که در حسینیه زندان گوهردشت انجام می‌شد حمید عباسی حضور داشته و زندانیان دیگری روی زمین می‌نشستند: «می‌خواستند ما ببینیم که یک زندانی چه‌طور مواضع گروهش را زیر سئوال می‌برد.»

مسعود اشرف سمنانی در طراحی و ترسیم نقشه‌های زندان گوهردشت که در کتاب «ایرج مصداقی» منتشر شده و در بخشی از بررسی جرایم حمید نوری در دادگاه به آن‌ها استناد می‌شود، نقشی موثر داشته است.

این زندانی سیاسی سابق که در حال حاضر در سوئد زندگی می‌کند و تابعیت این کشور را دارد، از اتفاق‌های رخ داده در سال‌های زندان به شدت آسیب روحی دیده و چنان‌چه وکیل مشاورش می‌گوید، هم‌چنان نزد روان‌شناس می‌رود.

مسعود اشرف سلمانی در خصوص انتقال به زندان گوهردشت به دادستان گفت: «من در بهمن‌۱۳۶۶ به زندان گوهردشت منتقل شدم. علت انتقال‌مان هم این بود که در بند۳ زندان اوین در اعتراض به شرایط و وضعیت‌مان دست به اعتصاب غذا زدیم.»

این زندانی سیاسی سابق گفت در بدو ورود به زندان گوهردشت کرج، در صورتی که اتهام خود را مجاهدین بیان می‌کردند، به‌شدت کابل می‌خوردند: «کابل را روی پا می‌زدند چون ما دمپایی به پا داشتیم. من اتهامم را هواداری گفتم و وقتی گفتند هواداری چی؟ گفتم هواداری از منافقین. برای همین هم کابل نخوردم و به بند برگشتم.»

مسعود اشرف سمنانی در خصوص اولین مواجهه خود با هیات مرگ در زندان گوهردشت این‌چنین روایت کرد: «دو سه ساعت بعد از بازگشتن به بند، ناصریان آمد و من را به اتاق هیات مرگ برد. من را روی یک صندلی نشاند و من که چشم‌بندم را برداشتم، در درجه اول سه نفر را رو‌به‌روی خودم دیدم؛ اشراقی که دادستان بود، نیری که ملا بود و وسط نشسته بود و کسان دیگری هم بودند، از جمله شوشتری…»

به گفته مسعود، نیری در هیات مرگ از او پرسیده بود چه اتهامی دارد و او تکرار کرده بود هواداری از سازمان: «او گفت کدام سازمان؟ گفتم خودتان که می‌دانید. اما آخر سر گفتم منافقین. گفت تقاضای عفو می‌کنی؟ حاضری مصاحبه تلویزیونی بکنی؟ گفتم بله و بعد نیری به من گفت برو یک متن بنویس برای مصاحبه.»

مسعود اشرف سمنانی گفت تعبیر او از واژه عفو این بود که آزاد می‌شود درحالی که عفو به‌معنای این بود که اعدام نخواهند شد.

مسعود گفت هنگام خروج از اتاق هیات مرگ، حمید نوری را دیده بود که در حال خواندن اسامی برخی زندانیان بوده که برای اعدام برده می‌شدند.

این زندانی سیاسی سابق در دومین نوبت حضورش در برابر هیات مرگ، متنی دو سه خطی به‌همراه برده که در آن سازمان مجاهدین خلق را محکوم کرده بود: «برگه را دادم و نیری خواند. پوزخندی زد که آقایان ببینید چی نوشته است و آن چه را من نوشته بودم، بلند خواند. بعد به من گفت که این به درد نمی‌خورد. من گفتم خب شما بگویید چه بنویسم. دیگر داشتم بلند می‌شدم تا بروم که نیری به ناصریان گفت حاج‌آقا یک برگه بدهید بنویسد.»

مسعود اشرف سمنانی گفت هنگامی که می‌خواسته متن پیشنهادی هیات مرگ را بنویسد، چشم‌بندش را کمی بالا زده و یک بار دیگر حمید نوری را دیده که گروهی از زندانیان را به صف کرده و برای اعدام می‌برده است.

وی هم‌چنین گفت که در طول دو سه ساعتی که در راهروی مرگ نشسته بود، شاهد رفت‌وآمد ناصریان، حمید عباسی و دیگر پاسدارها بوده تا این که ناصریان که امروز با نام قاضی محمد مقیسه شناخته می‌شود، به دنبال او آمده است: «اول فکر کردم که من را هم برای اعدام می‌برد اما از راه‌پله رفتیم و من را برد به یک انفرادی. آن‌جا ناصریان من را کتک زد … مشت، لگد … بعد هم گفت که حتما فردا باید بروی و مصاحبه کنی.»

مسعود اشرف سمنانی گفت در حدود یک ماه و نیم در آن سلول انفرادی زندانی بوده و از بیرون خبر نداشته است.»

او از افرادی نام برد که بر اثر شکنجه و ضربات کابل بدن‌شان کبود شده بود و در نهایت وقتی به سالن دو زندان کرج منتقل شده بودند، حدود شاید ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر از جان‌به‌در بردگان از اعدام‌ها را آن‌جا دیده بود.

مسعود اشرف سمنانی چندین بار در طول ادای شهادت خود گفت از اجرای اعدام‌ها مطلع بوده و به همین دلیل هم نسبت به اتفاقات پیرامونش توجه نشان می‌داده است: «فضا شلوغ بود و شمار زیادی زندانی این‌جا، این‌جا و این‌جا‌(روی نقشه نشان می‌دهد) در راهرو نشسته بودند. این که ناصریان و عباسی چه می‌کردند را من وقتی خودم را بردند پیش هیات مرگ فهمیدم. ناصریان من را برد اما آن جا چیزی نگفت. درباره هیات هم من از قبل از طریق مورس فهمیده بودم که ملایشان نیری است و پورمحمدی هم هست. به‌همین خاطر هم می‌توانستم حدس بزنم با چه کسانی روبه‌رو هستم.»

او گفت شاهد بوده که در دست پاسدارها کیسه‌های کوچکی حاوی ساعت، انگشتر و کاغذ تا شده بوده است: « فهمیدم این‌ها باید برای کسانی باشند که اعدام شده‌اند.»

مسعود در پاسخ به سئوال دادستان پرسید چه‌طور چنین نتیجه‌ای گرفته است، گفت: «قبلش به ما خبر داده بودند و بعد هم که این بچه‌ها را می‌بردند، دیگر نبودند و ما هیچ خبری از آن‌ها نداشتیم و هیچ‌وقت هم خبری از آن‌ها نشد.»

وی اما بعد از اعدام‌ها و آزادی از زندان هم حمید نوری را دیده است. او در پاسخ به سئوال دادستان در این زمینه گفت: «بعد از اعدام‌ها من به زندان اوین منتقل شدم. آن زمان شرط آزادی، انجام مصاحبه ویدیویی بود اما وقتی آزاد شدم، نمی‌دانم به چه دلیلی این مصاحبه انجام نشد. بعد زنگ زدند که برای انجام مصاحبه بیا و وقتی من رفتم اوین، برای اولین بار بدون چشم‌بند وارد شدم و ناصریان‌(محمد مقیسه) من را تحویل حمید عباسی‌(حمید نوری) داد. او مرا برد به حسینیه و مصاحبه در آن‌جا انجام شد.»

به‌گفته مسعود اشرف سمنانی، در جریان مصاحبه و اعتراف‌گیری از زندانیان که در حسینیه زندان گوهردشت انجام می‌شد حمید عباسی حضور داشته و زندانیان دیگری روی زمین به تماشا می‌نشستند: «می‌خواستند ما ببینیم که یک زندانی چه‌طور مواضع گروهش را زیر سئوال می‌برد.»

اشرف سمنانی می‌گوید که دو بار به هیات مرگ برده شده است: «ناصریان‌(محمد مقیسه) مرا به اتاق هیات مرگ برد. چشم‌بندم را برداشتم و سه نفر را رو‌به‌روی خودم دیدم. اشراقی که دادستان بود، نیری که ملا بود و وسط نشسته بود و کسان دیگری هم بودند از جمله شوشتری. نیری از من پرسید که هوادار چه گروهی هستی؟ من گفتم هوادار سازمان. او گفت کدام سازمان؟ گفتم خودتان که می‌دانید اما آخر سر گفتم منافقین. گفت تقاضای عفو می‌کنی؟ می‌دانستم اعدام‌ها در جریان است. گفتم که چیزی از حکمم نمانده و تا شما کارهای اداری‌اش را بکنید آزاد می‌شوم. او گفت که حالا شاید زودتر آزاد شدی. من گفتم اگر این‌طور است بله.بعد گفت حاضری مصاحبه بکنی با تلویزیون؟ گفتم بله. نیری به من گفت برو یک متن بنویس برای مصاحبه.»

او سپس از مرتضی اشراقی و نقش او در هیات مرگ گفت: «اشراقی به من گفت که تو اگر با منافقین نیستی بگو که چه کسانی در زندان سر موضع هستند؟ گفتم من مریضم که واقعا هم بودم. گفتم میگرن دارم، معده‌ام مریض است و خیلی در جریان نیستم که در زندان چه می‌گذرد. اشراقی رو کرد به نیری و گفت که حاج‌آقا این سگ‌ منافق است.»

مسعود اشرف سمنانی هنگام خروج از اتاق هم، حمید عباسی را «مشغول خواندن نام برخی زندانیان که برای اعدام برده می‌شدند» دیده است.

او می‌گوید که در راهروی مرگ برای نوشتن آن برگه، چشم‌بندش را کمی بالا زده و خیلی چیزها را دیده است: «دو سه ساعتی آن‌جا بودم و رفت و آمد ناصریان (محمد مقیسه)، حمید عباسی(حمید نوری) و دیگر پاسدارها را می‌دیدم. ناصریان آمد دنبالم و من را برد به یک انفرادی. ناصریان مرا کتک زد، مشت، لگد زد و گفت که حتما فردا باید بروی و مصاحبه کنی. برو و متن مصاحبه‌‌ات را بنویس.»

ابراهیم رئیسی، ریيس‌جمهوری اسلامی ایران، در پرونده‌ اعدام هزاران زندانی در تابستان سال ۱۳۶۷ یکی از اعضای هیات مرگ بود که احکام اعدام را صادر می‌کردند.

حمید نوری تاکنون اتهامات مطرح شده را رد کرده است. به‌گفته وکیل او، موضع حمید نوری این است که «این اعدام‌ها هرگز رخ نداده است و نمی‌تواند اتهامات را بپذیرد.»

نوزدهمین جلسه این دادگاه، روز چهارشنبه ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱، ادامه خواهد یافت.

***

هفدهمين جلسه رسیدگی به اتهامات حميد نوری، داديار پيشين زندان گوهردشت كرج و از متهمان اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز پنج‌‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ – ۱۶سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم سوئد، ادامه یافت.

مراحل رسیدگی به پرونده حمید نوری، با برگزاری هفدهمین جلسه دادگاه و شهادت علی‌اکبر بندلی، یکی از شاهدان و جان‌به‌دربردگان آن واقعه، ادامه یافت.

علی‌اکبر بندلی، پس از گذشت ۱۸ ماه از زمان دستگیری‌اش در مرداد ۱۳۶۰ در یک دادگاه پنج دقیقه‌ای، به جرم «هواداری و پخش نشریه سازمان مجاهدین خلق» به ۱۵ سال زندان محکوم شد.

به گفته این زندانی سیاسی سابق او در یک دادگاه «پنج دقیقه‌ای» به ریاست «یونسی» محاکمه شده است.

وی که در تابستان ۱۳۶۵ از زندان قزل حصار به زندان گوهردشت منتقل شد و حمید نوری را از سال ۱۳۶۶ به‌عنوان دستیار دادیار زندان گوهردشت بارها دیده است، او را نفر دوم زندان معرفی کرد.

در هفدهمین جلسه از دادگاه حمید نوری، علی‌اکبر بندلی، زندانی سیاسی سابق، گفت که اجساد اعدام‌شدگان سال ۶۷ را از آشپزخانه زندان در کامیون می‌ریختند و از زندان خارج می‌کردند.

علی‌اکبر بندلی در سال ۶۰، زمانی که سرباز بود به اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق بازداشت شد.

علی‌اکبر بندلی ۲۵ مرداد به راهرو مرگ رفت، اما هرگز در برابر هیات مرگ قرار نگرفت. او با نوشتن برائت از سازمان مجاهدین و قبول مصاحبه‌ای که هرگز انجام نشد، از اعدام نجات یافت. حکم ۱۵ سال زندان او که به هشت سال کاهش یافته بود، بعدا لغو شد.

بندلی گفت: «یک روز در هفته دوم اعدام‌ها در بند باز شد و حمید نوری ظاهر شد و نام کسی را برد که ما گفتیم که او را قبلا برده‌اید. عباسی دست محمد فرمانی را که مسئول غذای بند بود و جلوی در ایستاده بود، گرفت و گفت بیا برویم.»

این زندانی سیاسی سابق در ادامه گفت که محمد فرمانی آن روز اعدام نشد و به بند برگشت، اما فردای آن روز گفته بود «من حرف‌های دیروزم را قبول ندارم و مجاهدین خلق را قبول دارم» و بعد از آن او را بردند و اعدام کردند.

بندلی در این جلسه دادگاه هم‌چنین به موضوع انتقال اجساد اعدام‌شدگان از زندان اشاره کرد و گفت: «یک شب، کامیونی که می‌رفت ترمز کرد و دنده عقب گرفت، آمد جلوی آشپزخانه زیر یک چراغ ایستاد. پاسداری بالای کامیون ایستاده بود و ما اجساد بچه‌ها را دیدیم که می‌ریزند توی کامیون، چنان سکوتی حاکم شد که ما صدای زدن قلب همدیگر را می‌شنیدیم. من حالم خیلی بد شده بود. از ناراحتی داشتم منفجر می‌شدم. شب که می‌خواستم بخوابم پتویم را انداختم روی صورت و آن‌قدر «مرگ بر خمینی» گفتم تا خوابم ببرد.»

علی‌اکبر بندلی در ادامه شهادتش گفت که پس از موج اول و دوم اعدام‌ها، زندانبانان از زندانی‌ها می‌خواستند که هم‌بندی‌هایشان را به عنوان «مجاهد» لو بدهند که به گفته او این وضعیت «بسیار ترسناک» و «آزاردهنده‌ای» برای زندانیان بوده است.

هفدهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حميد نوری، در فضایی متشنج پیگیری و در جلسه بعدازظهر متوقف شد.

این جلسه به شنیدن شهادت علی‌اکبر بندلی، زندانی سیاسی و از جان‌به‌در‌بردگان اعدام‌های سال ۱۳۶۷ بهعنوان شاکی و شاهد پرونده نوری اختصاص یافته بود که با توصیف شاکی از روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی به «فریب‌کار»، «دجال» و «شیطان مکار» به اعتراض چند باره نوری منجر و روند دادگاه ابتدا برای دقایقی متوقف شد.

وی گفت که از تابستان ۶۶ در زندان گوهردشت بوده و در این زندان به تکرار از بندی به بند دیگر منتقل شده است. بندلی تاکید کرد که در زمان اعدام‌ها در «بند دو» زندان گوهردشت بوده و از آنجا روند اعدام‌ها را دیده است.

بندلی در بخش دیگری از شهادتش در پاسخ به سئوال دا‌دستان گفت که زندانیانی از جمله نصرالله مرندی، محمود رویایی و… را می‌شناسد.

در ادامه جلسه، دادستان از بندلی خواست که به شرح روایت و شهادتش بپردازد. او گفت که با توجه به دسته‌بندی و طبقه‌بندی زندانیان از پیش از سال ۶۷ و بر اساس برخی خبرها از جمله از حمید عباسی شنیده که «اعدام‌ها از قبل برنامه‌ریزی شده بوده» و ربطی به «عملیات فروغ جا‌ویدان» نداشته است.

بندلی در ادامه گفت: «غروب ششم مرداد آمدند آمار گرفتند و هفتم مرداد آمدند تلویزیون بند را بردند. شرایط عجیبی بود. من با رضا زند در انتهای بند نشسته بودم. رضا گفت که با توجه به شرایط حاکم فکر می‌کند همه را خواهند کشت. او گفت که پس چه خوب است که سرودخوان برویم و کشته شویم. او شروع کرد به خواندن سرود که آمدند و هشت نفر از جمله او را صدا زدند و بردند…»

او در بخش دیگری از شهادتش گفت: «یک شب، کامیونی که می‌رفت ترمز کرد و دنده عقب گرفت، آمد جلوی آشپزخانه زیر یک چراغ ایستاد. پاسداری بالای کامیون ایستاده بود و ما اجساد بچه‌ها را دیدیم که می‌ریزند توی کامیون …. چنان سکوتی حاکم شد که ما صدای زدن قلب همدیگر را می‌شنیدیم. من حالم خیلی بد شده بود. از ناراحتی داشتم منفجر می‌شدم. شب که می‌خواستم بخوابم پتویم را انداختم روی صورت و آن‌قدر «مرگ بر خمینی» گفتم تا خوابم ببرد.»

بندلی در بخش دیگری افزود که پس از موج اول و دوم اعدام‌ها، زندانبانان از زندانی‌ها خواستند که هم‌بندی‌هایشان را به عنوان «مجاهد» لو بدهند که به گفته او این وضعیت «بسیار ترسناک» و «آزاردهنده‌» بوده است.

وی با اشاره به پایان اعدام مجاهدین در ۲۵ مرداد و آغاز اعدام مارکسیست‌ها از ۵ شهریور ۶۷ گفت که در همان روزها وقتی در اتاق «هیات مرگ» بود، شاهد بوده که تلفن زنگ خورده و سپس اعضای هیات از اتاق خارج شدند.

در همان زمان محمد مقیسه معروف به ناصریان و حمید نوری خطاب به حسینعلی نیری گفته بودند که «حاج آقا کاش تکلیف این‌ها را هم روشن می‌کردید و بعد می‌رفتید.» نیری در جواب گفته است که «نمی‌شود، حاج احمد‌(احمد خمینی) زنگ زده که برویم پیش او و ما باید برویم.»

دادستان از بندلی پرسید که از کجا آگاه شد که نوری در سوئد بازداشت شده است. در پاسخ گفت: «دختر برادرم با من تماس گرفت و گفت کسی به نام حمید نوری در سوئد بازداشت شده که گویا دهه ۶۰ در زندان‌ها کار می‌کرده. من گفتم ما در زندان حمید نوری نداشتیم، حمید عباسی داشتیم. بعد زنگ زدم به یکی از دوستان و از او پرسیدم ماجرا چیست. او گفت که نوری همان حمید عباسی است. بعد هم که عکس پاسپورت او را دیدم، شناختمش. در عکس او کمی چاق شده اما عکس پاسپورتش همان بود که من می‌شناختم…»

علی‌اکبر بندلی در سال ۱۳۶۰، زمانی که «سرباز وظیفه» بود به اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق بازداشت شد. وی دوران حبس خود را در زندان‌های گوهردشت، قزل حصار و اوین سپری کرده است.

وی در سال ۱۳۷۳ پس از تحمل ۱۳ سال حبس، از زندان اوین آزاد شده بود.

حمید نوری توسط شاهدان پرونده بهعنوان دادیار زندان گوهردشت کرج و یکی از هشت عضو «هیات اعدام» در این زندان در جریان اعدام جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ شناسایی شده است. در این هیات ابراهیم رئیسی، رییس‌جمهور جدید جمهوری اسلامی ایران نیز عضویت داشته است.

***
شانزدهمين جلسه رسیدگی به اتهامات حميد نوری، داديار پيشين زندان گوهردشت كرج و از متهمان اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز پنج‌‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ – ۱۶سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم سوئد، ادامه یافت.

مهدی اسحاقی، زندانی سیاسی سابق، درباره نقش این عنصر جمهوری اسلامی در اعدام‌های دهه شصت جان سالم بدر برده، وضعیت زندان و زندانیان گوهردشت و برگزاری دادگاه‌های مرگ شهادت داد.

در شانزدهمین جلسه رسیدگی به اتهامات او مهدی اسحاقی اعلام کرد که حمید نوری را شناسایی کرده است.

مهدی اسحاقی، در جلسه روز پنج‌شنبه ضمن معرفی خود گفت که در سال ۱۳۶۱ زمانی که دانش‌آموز چهارم دبیرستان بوده بازداشت و ۱۰ سال بعد آزاد شده است.

محسن اسحاقی، برادر او پیش از این، در چهاردهمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری شهادت داده و برادر دیگر او به‌نام منوچهر نیز قرار است در جلسات بعدی شهادت بدهد.

اسحاقی از جمله شاهدانی است که حکم کتبی دادگاه انقلاب را به دادگاه استکهلم ارائه داده و گفته است که این حکم را سال‌ها در دسته ساک خود جاسازی کرده و به عنوان مدرک به همراه داشته است.

اسحاقی شهادت داد که دو بار توسط حمید نوری مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود؛ یک بار به دلیل تمسخر شعری منسوب به آیت‌الله خمینی که از رادیو پخش شد. اسحاقی گفت، طی این اتفاق، کارت شناسایی حمید نوری از جیب او به زمین افتاد و او متوجه درج اسم حمید عباسی به جای حمید نوری بر روی کارت شناسایی شد.

شاهد گفت، او را به‌دلیل تمسخر شعر آیت‌الله خمینی حدود پنج ماه در سلول انفرادی حبس کردند. وی هم‌چنین افزود که در طول سال‌های زندان سه بار به «اتاق گاز» برده شد.

شاهد درباره ویژگی زندان‌ها در ایران گفت زندان باز، زندان بسته، و زندان نیمه بسته وجود دارد.

اسحاقی از قزل‌حصار به‌عنوان «زندان باز» و از زندان گوهردشت به‌عنوان «زندان بسته» نام برد؛ زندانی که فضای محدودی برای هواخوری دارد و به گفته او «ممکن است حتی یک کلاغ هم از فراز آن عبور نکند.»

مهدی اسحاقی که به ۱۰ سال حبس محکوم شده بود، یک بار اواسط مرداد ۶۷ در برابر هیات مرگ به ریاست حسینعلی نیری قرار گرفت. او با نوشتن انزجارنامه نسبت به سازمان مجاهدین و قبول مصاحبه از اعدام رهایی یافت.

شاهد در برابر این سئوال دادستان که چرا انزجارنامه را امضاء کردید؟ پاسخ داد: «برای این که می‌خواستم زنده بمانم. برای این که خودم را دوست داشتم. برای چه باید کشته می‌شدم؟»

زمانی که اسحاقی در بخشی از شهادتش از آیت‌الله خمینی به‌عنوان «جلاد و خون‌خوار» نام برد، حمید نوری با اعتراض واکنش نشان داد و گفت: «توهین نکنید.» به دنبال این موضوع بود که قاضی از شاهد خواست از کلمات نامناسب استفاده نکند، اما درخواست او با تذکر بندگت هسل بری، وکیل اسحاقی، مواجه شد. او به قاضی گفت شاهدان دادگاه باید در بیان شهادت‌شان آزاد باشند. قاضی نیز این تذکر را پذیرفت.

وکیل مدافع شاهد یک‌بار هم به حمید نوری تذکر داد که به شاهدان خیره نشود. این تذکر با واکنش توماس سودرکویست، وکیل مدافع نوری، همراه بود. او گفت قاضی اجازه چنین کاری را به نوری داده است.

از آغاز شهادت‌ها در دادگاه تاکنون تقریبا تمامی شاهدان اشاره کرده اند که حمید نوری در جریان شهادت، چشم در چشم به آن‌ها خیره می‌شود و گاهی چشمک می‌زند. آن‌ها معتقدند متهم سعی می‌کند با چنین کارهایی آن‌ها را وادار به عکس‌العمل کند.

شاهد درباره احساس خود در مواجه با حمید نوری در دادگاه گفت: «من هنوز هم که هنوز است باورم نمی‌شود که جای ما عوض شده است و او است که دارد محاکمه می‌شود. من هیچ وقت تصور این را نمی‌کردم، و من در جایی نشسته‌ام که همه دوست دارند بشینند. من از خشونت و انتقام متنفرم؛ ولی اعتقاد دارم که هر چه قدر می‌کارید باید همان‌قدر هم درو کنید

شاهد که اکنون به عنوان «درمان‌گر اجتماعی» در آلمان کار می‌کند، به دلیل آسیب‌های روحی زندان به مدت ۱۸ ماه هر هفته به مشاور و روان‌پزشک مراجعه می‌کرد.

او از ارائه کتبی احکام به زندانیان به‌عنوان «خطایی» نام برده که دادگاه انقلاب اوایل انجام می‌داده و بعدتر تلاش کرده که از زندانیان پس بگیرد.

اسحاقی در ادامه به جریان انتقالش از زندان قزل‌حصار به زندان گوهردشت اشاره کرد و از این زندان به‌عنوان زندان «بسته» نام برد: «زندانی در سلولش هیچ راهی به بیرون ندارد، در هواخوری هم فضای محدودی در اختیار اوست و حتی یک کلاغ هم ممکن است از فراز سرش نگذرد.»

اسحاقی به اعتراض تعدادی از زندانیان به وضعیت زندان گوهردشت اشاره کرد و گفت که محمد مقیسه، معروف به ناصریان در واکنش گفته بود که «هر کس ناراحت است بیاید بیرون.»

اسحاقی در ادامه گفت که حدود ۶۵ نفر رفتند توی صف ایستادند که خیلی‌هایشان اعدام شدند.

محمد مقیسه یکی از قضات بدنام جمهوری اسلامی است که به صدور احکام اعدام و حبس طولانی‌مدت برای فعالان مدنی و سیاسی مشهور است.

اسحاقی در شرح برگزاری جلسه دادگاه خود نیز گفت که پس از آن که با چشم‌بند وارد جلسه شده، محمد مقیسه حضور داشته و مانند زمان بازجویی سئوالاتی از او پرسیده شده از جمله این که از چه زمانی «منافق» شده است.

اسحاقی ادامه داد وقتی در پاسخ به این پرسش گفته که هیچ وقت «منافق» نبوده، یک نفر دیگر که در جلسه حضور داشته، گفته است: «این‌ها منافق نیستند، سگ‌منافقند.»

در ادبیات جمهوری اسلامی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران به عنوان منافق یاد می‌شود.

این زندانی سیاسی درباره ادامه روند دادگاه گفت که پس از آن که تعهد کلامی داده که ندامت‌نامه بنویسد و در صورت درخواست دادگاه، حاضر به مصاحبه با مسجد محله، هم‌محلی‌ها و صدا‌و‌سیما شود، به وی ندامت‌نامه‌ای داده‌اند که امضاء کند.

اسحاقی هم‌چنین درباره برخورد با حمید نوری گفت که او را در «راهروی مرگ» دیده و می‌گوید که ناصریان اولین بار با نوری آمده و او را به‌عنوان یکی از افراد مسئول در دادیاری به زندانیان معرفی کرده است.

وکیل حمید نوری مدعی است که موکلش در زمان اعدام‌ها در مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ به خاطر تولد فرزندش در مرخصی بوده است.

بخش‌هایی از سخنان مهدی اسحاقی در دادگاه محاکمه حمید نوری:

حمید نوری اوایل جلسه قرآن می‌خواند و با تذکر قاضی به این کار اقدام خود ادامه می‌دهد. امروز اواخر دادگاه قرار بود به زندان برگرد فریاد زد این دادگاه ساختگی است.

نوری از گفتن این که شاکی گفته خمینی جلاد بود ناراحت شد. و از شاکی مجددا پرسیدند گفته‌اش را تکرار کند. 

مهدی: خمینی دستور کشتار را داد و برای همین من او را جلاد خطاب کردم. زیرا واژه دیگری پیدا نمی‌کنم.

قاضی: چه جوری متوجه شدید اسم رسمی حمید عباسی حمید نوری است. از سلول بیرون آمدی برای کسی تعریف کردی؟

مهدی: نه؟

قاضی: چرا نه؟

مهدی: برای این که برای من یک راز بود و می‌دانستم وقتش نیست. دلیلی هم نداشت برای کسی تعریف کنم. تا این که از زندان بیرذون بیرون آمدم.

قاضی: اون موقع برای کی‌ها تعریف کردی بعد از زندان

مهدی: در آلمان بودم که مصداقی شروع به نوشتن درباره زندان کرد. اومدم به سوئد و ایرج را ملاقات کردم و گفتم می‌دانید حمیدی عباسی کیست؟ گفت نمی‌دانم. گفتم حمید نوری می‌شناسم و برای وی تعریف کردم.

قاضی: یادتان می‌آید از نظر زمانی کی بود؟

مهدی: شاید ۲۰۰۴ . اصرای بر تاریخش ندارم.

قاضی: به‌غیر از ایرج به کسی دیگری گفتید؟

مهدی: نه به اعضای خانواده‌ام گفتم.

قاضی: چرا برای دیگران تعریف نکردید؟

مهدی: دلیلی برای تعریف نداشت. به ایرج گفتم چون که وی درباره زندان می‌نوشت. البته ایرج به من گفت چرا خودت نمی‌نویسی؟ گفتم توانایی‌اش را ندارم.

قاضی: این همان حمید عباسی است که در گوهردشت دیدید؟

مهدی: بلی.

قاضی: از کجا این‌قدر مطمئن بودید؟

مهدی: ما سال‌ها در کنار هم بودیم. کس دیگری در کنار ما غیر از زندانی و زندان‌بان و دادیار نبود. شاید خواب‌های ما هم شبیه هم باشند.

قاضی: اولین بار کی متوجه شدید در سوئد تحقیقاتی مقدماتی درباره نوری انجام می‌گیرد؟

مهدی: ۲۰۱۹

قاضی: چه‌طوری؟

مهدی: من یک‌بار باز هم به سوئد آمدم و ایرج را در یک مهمانی دیدم. وی به من گفت که مردم یک جوری به شما بدهکارند. من به ایرج گفتم منظور چیست؟ گفت صدایش بعدا در می‌آید. همسر مصداقی گفت: ایرج بهش بگو. ایرج گفت نه الان وقتش نیست. من هم کنجکاوی نکردم. تا این که چند هفته بعد ایرج با من تماس گرفت و گفت یک خبر خوش: گرفتیم. گفتم: کی را گرفتیم؟ گفت: حمید عباسی و حمید نوری را. من باورم نمی‌شد. من با شنیدن این خبر شادی و غم و درد را یک‌جا حس کردم. تمام آن تصاویر زشت دیوار به ذهنم آمد. احساسی که نام برایش پیدا نمی‌کنم. برادر من پرسید قیافه عباسی یادت است؟ برادرم عکسی از واتساپ پیدا کرد و به من فرستاد. من آن را شناختم و به برادرم گفتم من ایشان را می‌شناسم. گفت کیه؟ گفتم حمید نوری.

قاضی: چه عکسی بود؟

مهدی: فقط از صورت نوری بود.

قاضی: باز هم دیدید؟

مهدی: نه

قاضی: من دیدم موقع حرف زدن به نوری نگاه می‌کنید؟

مهدی: این حس را نمی‌توان توصیف کرد. من باورم نمی‌شود که جای من عوض شده است. او محاکمه می‌شود. من جایی نشسته‌ام که حمید دوست دارد این‌جا بنشیند. من از انتقام متفرم. اما به این مسئله باور دادم که هر کس جزای خود را خواهد کشید.

قاضی: مهدید بازجویی از شما تمام شد تشکر می‌کنیم که آمدید این‌جا و شهادت دادید.

مهدی: من هم از شما تشکر می‌کنم.

فردا جمعه ساعت ۹ به جلسه ادامه می‌دهیم.

وکلای مدافع حمید نوری مانند جلسات قبلی دادگاه تلاش کردند با مقایسه موارد شهادت امروز شاهد در دادگاه با روایت هایش در بازپرسی‌های پلیس، از جمله زمان و محل وقوع حوادث در زندان، نظر دادگاه را به موارد اختلاف بین روایت ها جلب کنند.

در حالی که دادگاه حمید نوری در استکهلم در جریان است سازمان عفو بین‌الملل، روز چهارشنبه ۲۴ شهریور‌-‌۱۵ سپتامبر، در یک بیانیه مطبوعاتی، مقامات جمهوری اسلامی ایران را نسبت به عدم پاسخگویی درباره مرگ دست‌کم ۷۲ فردی که از ژانویه ۲۰۱۰ در بازداشتگاه‌های جمهوری اسلامی ایران جان خود را از دست دادند، مورد انتقاد قرار داد. در این بیانیه به مرگ یاسر منگوری، جوان ۳۱ ساله، که در روز ۱۷ شهریور توسط مسئولان وزارت اطلاعات در ارومیه به خانواده وی گزارش شد، به‌عنوان تازه‌ترین شاهد اشاره شده است.

عفو بین‌الملل، نهاد جهانی مدافع حقوق بشر، در بیانیه‌ای، فهرستی از اسامی افرادی که در حین بازداشت در بازداشتگاه‌های جمهوری اسلامی ایران جان خود را از دست دادند، منتشر کرده است.

در این بیانیه تاکید شده است: این نهاد جهانی مدافع حقوق بشر، به اسامی دست‌کم ۷۲ فردی که از ژانویه ۲۰۱۰ در بازداشتگاه‌های ایران جان خود را از دست دادند، دسترسی دارد.

در بیانیه عفو بین‌الملل، ضمن انتقاد از عدم پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری مقامات جمهوری اسلامی ایران در مورد مرگ دست‌کم ۷۲ نفر در حین بازداشت، از ژانویه ۲۰۱۰، آمده است: «یک دهه مرگ در حین بازداشت بی‌عقوبت مانده است

عفو بین‌الملل با تاکید بر «استمرار مصونیت سازمان‌یافته برای مرتکبان شکنجه از هرگونه عقوبت و مجازات»، نسبت به مواردی از «گزارش‌های موثق درباره شکنجه یا سایر بدرفتاری‌ها، استفاده مرگبار از سلاح گرم و گاز اشک‌آور توسط مقامات جمهوری اسلامی ایران در ارتباط با افراد بازداشت شده»، تصریح کرده است.

در این گزارش آمده است: ده‌ها مورد مرگ در بازداشت که گمان می‌رود با محرومیت از مراقبت‌های پزشکی در ارتباط هستند، شامل این فهرست نمی‌شود و عفو بین‌الملل در حال بررسی آن دسته از موارد مرگ است که در حین بازداشت رخ داده است.

عفو بین‌الملل در نموداری آمار مرگ‌های حین بازداشت به تفکیک فاصله بین زمان دستگیری و مرگ را ترسیم کرده و تصریح می‌کند: از ۴۶ مورد مرگ در بازداشت که با گزارش‌های شکنجه فیزیکی یا بدرفتاری‌های دیگر فیزیکی در ارتباط هستند، دست‌کم ۳۶ مورد در مرحله تحقیقات میدانی رخ داده‌اند.

در بیانه عفو بین‌الملل یادآوری شده است: «از آن زمان تاکنون حتی یک نفر از مقامات یا ماموران به خاطر این مرگ‌ها مسئول شناخته نشده و این امر نشاندهنده سابقه دیرینه جمهوری اسلامی ایران در مصون نگاه‌داشتن مرتکبان قتل از مجازات است

در اطلاعات ارائه شده از سوی عفو بین‌الملل به سن دقیق یا تقریبی افراد جانباخته در بازداشت اشاره شده و آمده است: اطلاعاتی در مورد سن دقیق یا تقریبی ۳۶ نفر از ۴۶ زندانی که ادعا شده تحت شکنجه یا سایر بدرفتاری‌ها جان باخته‌اند، در دسترس است.

بر اساس اطلاعات سازمان عفو بین‌الملل، «۱۶ نفر در دهه بیست زندگی، ۱۲ نفر در دهه ۳۰ زندگی و سه نفر در سنین ۱۸ تا ۲۰سال» جان خود را بر اثر اعمال شکنجه یا سوءرفتار در دوران بازداشت از دست داده‌اند.

این گزارش می‌افزاید: اکثر جانباختگان،‌ بعبارتی ۲۸ نفر از این افراد، تنها چند روز پس از دستگیری جان خود را از دست دادند. یک نفر نیز بلافاصله پس از دستگیری و پیش از انتقال به بازداشتگاه جان باخته است.

همین گزارش به موارد مرگ بر اثر تفکیک مکان‌های بازداشت اشاره کرده و آورده است: بر اساس گزارش‌ها، ۹ نفر در بازداشتگاه‌های پلیس آگاهی، ۱۱ نفر در بازداشتگاه‌های وزارت اطلاعات، ۲ نفر در بازداشتگاه‌های کلانتری، دو نفر در اردوگاه‌ها یا پاسگاه‌های مرزی، یک نفر در بازداشتگاه‌های پلیس فتا و یک نفر نیز در بازداشتگاه‌های تحت کنترل سازمان اطلاعات سپاه پاسداران جان خود را از دست دادند.

این نهاد مدافع حقوق بشری، به انتشار تصاویر ویدیویی از بدرفتاری در زندان اوین نیز اشاره کرده و یادآوری کرده است: «تنها چند هفته پیش بود که فیلم ویدئویی که از زندان بدنام اوین فاش شد، که شواهد نگران‌کننده‌ای از ضرب و شتم، آزار جنسی و سایر بدرفتاری‌های زندانیان توسط مقامات زندان را به‌ دست داد

مرگ یاسر منگوری، جوان ۳۱ ساله که توسط مسئولان وزارت اطلاعات در ارومیه به خانواده وی در روز ۱۷ شهریور گزارش شده است، بنا بر اعلام سازمان عفو بین‌الملل تازه‌ترین مورد ثبت شده است که بیش از پیش افشا می‌کند در شرایط مشکوک، چگونه فضای حاکم مصونیت از مجازات، نیروهای امنیتی را بیش از پیش، نسبت به عدم پاسخگویی و ترس از عواقب نقض حقوق زندانیان، تشجیع می‌کند.

هبا مورایف، مدیر دفتر خاورمیانه و شمال آفریقا در عفو بین‌الملل درباره مرگ یاسر منگوری گفته است: «اخبار دیروز در مورد مرگ یاسر منگوری در شرایط مشکوک بار دیگر نشان می‌دهد که چگونه جو مصونیت از مجازات دست نیروهای امنیتی را باز گذاشته تا حق حیات زندانیان را بدون ترس از عقوبت نقض کنند

این مقام سازمان عفو بین‌الملل، «امتناع سیستماتیک مقامات از انجام هرگونه تحقیقات مستقل در مورد مرگ‌های حین بازداشت» را «نشانه تلخی از عادی‌سازی نقض خودسرانه حق زندگی توسط مقامات حکومتی» برشمرده است.

از سوی دیگر روز پنجشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰، سید ابراهیم رئیسی، عضو هیات مرگ پیش از ترک تهران به مقصد دوشنبه در فرودگاه مهرآباد گفت: «سفر تاجیکستان به دعوت آقای رحمان برای شرکت در اجلاس شانگهای صورت می‌گیرد.» رئیسی در ادامه افزود: «ما برای همکاری‌های منطقه‌ای اهمیت زیادی قائل هستیم. ما با تاجیکستان ارتباطات سیاسی و اقتصادی داشته و داریم اما این روند دچار وقفه‌ای شد که ما در این سفر فصل جدیدی را رقم خواهیم زد. قراردادهایی در این سفر از جمله قراردادهای حقوقی و اقتصادی امضا خواهد شد.» قرار بود در حاشیه اجلاس شانگهای رئیسی با پوتین هم دیدار و گفت‌وگو کند اما رییس جمهوری روسیه قرنطینه را بهانه کرد و از دیدار با رئیسی سر باز زد. پوتین پیش از این از دیدار با محمد باقر قالیباف، رییس مجلس شورای اسلامی هم خودداری کرده بود.

هفدهمین جلسه دادگاه حمید نوری جمعه ۲۶ شهریور با شهادت علی‌اکبر بندلی، زندانی پیشین و از هواداران سازمان مجاهدین خلق، برگزار خواهد شد.

***
پانزدهمين جلسه رسیدگی به اتهامات حميد نوری، داديار پيشين زندان گوهردشت كرج و از متهمان اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران، روز سه‌شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۰ – ۱۴سپتامبر ۲۰۲۱ در استکهلم سوئد، ادامه یافت.

این جلسه به‌ شنیدن شهادت رمضان فتحی، از شاکیان پرونده نوری اختصاص داشت. در آغاز دادگاه بندگت هسل بری، وکیل شاهد، با ارائه مدارک پزشکی و مشاوره‌های موکلش گفت که فتحی به‌دلیل صدمات روحی وارده به او در زندان، از افسردگی و اضطراب و آسیب‌های پس از تروما رنج می‌برد و تحت درمان است و این جلسه نباید به درازا کشیده شود.

فتحی در سال ۶۰ دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. او سه سال پس از دستگیری به خاطر هواداری از سازمان مجاهدین و پخش نشریه در زمان انتخابات ریاست جمهوری، به اتهام محاربه و ارتداد، دو بار به اعدام محکوم شد و این حکم در نهایت به ۱۲ سال زندان تغییر کرد.

فتحی گفت، حسینعلی نیری قاضی هر سه دادگاه او بود. او گفت که برای نخستین بار در سال ۶۲ حمید نوری را در اتاق اعدام در زندان اوین دید. شاهد به موارد متعدد شکنجه در دهه ۶۰، از جمله زدن ۳۵۰ ضربه کابل به کف پای و ضرب و شتم توسط حمید نوری در تونل مرگ اشاره کرد. او دو بار – پانزدهم و بیست‌و‌پنجم مرداد ۶۷ – به راهروی مرگ برده شد، اما هرگز در برابر هیات مرگ قرار نگرفت.

فتحی موضوع پخش شیرینی و گفتن جمله «عاشورای مجدد مجاهدین» توسط حمید نوری در جریان اعدام‌ها را تایید کرد و گفت: «حتما الان خودش‌(حمید نوری) هم یادش می‌آید.»

شاهد با اشاره به این که نوری به‌همراه لشگری فرم سئوال و جواب او را پر کردند، یادآور شد که راهروی مرگ کاملا تحت کنترل لشگری، نوری، و ناصریان بود. او گفت که حدود ساعت ۱۱ شب سه‌شنبه ۱۱ مرداد ۶۷، به همراه روح‌الله – که بعدا اعدام شد – شاهد بلند کردن و انداختن اجساد در ماشین بودند و «تا ۳۰ جسد» را شمردند.

فتحی از حضور حمید عباسی در روزهای بعد برای بردن زندانیانی که احکام بیش از ده سال داشتند و انتقال آن‌ها به راهروی مرگ روایت کرد و گفت: «پیش از این‌که این بچه‌ها را ببرند به ما گفته بودند که برویم توی اتاق‌های خودمان. بعد که بردندشان، آن تعدادی که زنده مانده بودند را بعدازظهر برگرداندند به بند فرعی روبه‌روی ما. این‌ها که برگشتند با مرس با ما تماس گرفتند. ممکن است بگویید با توجه به فاصله چه‌طور توانستند با مرس تماس بگیرند. با توجه به پایین و بالا بودن، ما بالا بودیم و آن‌ها پایین، از طریق انگشت‌ها و دست‌هایشان به ما پیام دادند. آن‌ها گفتند که اکثر بچه‌ها اتهام‌شان را «مجاهدین» گفته‌اند و اعدام شده‌اند.

این زندانی سیاسی می‌گوید یکی از هم‌بندی‌ها که از جزییات پرونده و حکم اعدام شکسته شده او خبر داشته به او گفته است که با توجه به این‌که قاضی نیری در هیات مرگ «رئیس» است کمی با احتیاط برخورد کند.

در شب سیزدهم مردادماه رمضان فتحی و دیگر زندانیان توسط عباسی و لشکری برای بازجویی به بند «زیرهشت» منتقل می‌شوند: «لشکری و عباسی و یک نفر دیگر که من حدس می‌زنم نماینده وزارت اطلاعات بود آمدند از من سئوال و جواب کردند: نام، نام خانوادگی، اتهام … متاسفانه من آن لحظه شهامتش را نداشتم که بگویم «مجاهدین». گفتم هوادار.»

فتحی، در دادگاه شهادت داد كه حميد نوری جزو سه نفری بود كه زندانيان را برای اعدام‌های جمعی از محلی موسوم به «راهروی مرگ» به محل اعدام می‌برد و در حين اعدام‌ها شيرينی پخش می‌كرد.

رمضان فتحی درباره اضطراب شدید حاکم بر فضای زندان اندکی پیش از شروع اعدام‌ها شرح داد، وقتی که تلویزیون، توزیع روزنامه و ملاقات‌ها را قطع کردند.

اين زندانی سابق توضيح داد كه در مرداد ۱۳۶۷ با شروع اعدام‌ها شاهد بوده كه «ابتدا طناب‌های دار را با فرغون به سوله محل اعدام منتقل می‌كردند.» وی هم‌چنين ديده است كه «دمپايی‌های زندانيان اعدام شده را با همان فرغون خارج می‌كردند، و اجساد زندانيان را شبانه با ماشين‌های يخچال‌دار ويژه حمل گوشت از زندان گوهرشت خارج می‌كردند.»

فتحی گفت كه نوری در ضرب و شتم زندانيان نيز دست داشت و آن‌ها را برای تنبيه به «اتاق گاز» می‌برد. او گفت: «ما را به اتاقی بدون پنجره می‌بردند، زیر درز در پتو می‌گذاشتند تا هوا وارد نشود و زندانیان به حالت اغما بروند و بعد از خروج از اين اتاق حمید نوری فرمانده پاسدارانی بود كه زندانيان را به‌شدت و با كابل مورد ضرب و شتم قرار می‌داد.»

فتحی گفت: «نوری و ساير مسئولين زندان آن‌ها را تهديد می‌كردند و می‌گفتند زمانی می‌رسد كه در سلول‌های شما نارنجك خواهيم انداخت.»

فتحی هم‌چنين شاهد بوده است كه يكی از زندانيان به اسم ناصر منصوری را از بيمارستان زندان با برانكارد نزد «هيات مرگ» كه رییس آن حسینعلی نيری بوده بردند و در «محاكمه‌ای یک دقيقه‌ای او را به مرگ محكوم كرده و با برانكارد به محل اعدام بردند و اعدام كردند.»

وی هم‌چنین از شواهدی گفت که نشان می‌داد اعدام‌ها در دست انجام است، از جمله وقتی که مسئولان زندان با فرغون طناب‌های دار و دمپایی‌ها را جابه‌جا می‌کردند.

فتحی در عین حال افزود که خودش از جمله کسانی بوده که کامیون حمل اجساد را به چشم دیده است. وی گفت صدای پرتاب کردن اجساد به داخل کامیون بزرگ یخچال‌دار را می‌شنیده. این نکته در شهادت‌های قبلی در این دادگاه نیز پیش‌تر مطرح شده بود.

رمضان فتحی می‌گوید که در یک شب ۳۰ جسد را شمرده است.

رمضان فتحی در طول دوران بازداشت خود دو مرتبه در تاریخ‌های ۱۵ و ۲۵ مردادماه ۱۳۶۷ به راهروی مرگ برده شد اما در برابر هیات مرگ قرار نگرفت. در این جلسه درباره حمید نوری که کلیه شاکیان در آن زمان او را به نام حمید عباسی می‌شناختند و نقش او در کشتارهای تابستان ۶۷ سخن گفت.

بنابرآن‌چه وکیل فتحی در محضر دادگاه توضیح داد این زندانی سیاسی سابق هم‌چنان از آسیب‌های روحی و روانی حاصل از عملکرد حمید نوری رنج می‌برد و همین مسائل موجب شده که توانایی کار کردن را از دست بدهد و زودتر از موعد مقرر بازنشسته شود.

رمضان فتحی در پاسخ به سئوال دادستان در خصوص روزهای حضورش در زندان گوهردشت می‌گوید: «من یک‌سال قبل از اعدام‌ها از بند دو زندان گوهردشت به بند سه منتقل شدم و با ایرج مصداقی در آن‌جا هم‌بند بودم.»

این زندانی سیاسی با اشاره به این نکته که اعدام زندانیان سیاسی تنها محدود به تابستان ۶۷ نبوده است از نقش حمید نوری در اعدام‌های سال‌های اول دهه ۶۰ سخن گفت و شهادت داد که او را نخستین بار درسال  ۶۲ و دراتاق اعدام زندان اوین هم دیده است.

فتحی گفت در آن زمان حمید نوری جوانی بیست و چند ساله بود اما به گفته او به دلیل «بی‌رحمی زیادش خیلی زود پیشرفت کرد و به مقام معاونت دادیاری رسید.»

دادستان از او پرسید که آیا حمید نوری همان شخصی است که او عباسی می‌نامد؟

فتحی جواب داد: «۱۰۰ درصد. اما فکر کنم آن زمان عینک نداشت.»

رمضان فتحی در پاسخ به تذکر دادستان در خصوص این‌که این دادگاه صرفا به اعدام‌های سال ۶۷ می‌پردازد گفت که زمینه‌سازی برای این اعدام‌ها از مدت‌ها قبل آغاز شده بود: «دسته‌بندی زندانیان از مدت‌ها پیش از سال ۶۷ آغاز شده بوده و زندانیان حبس ابد یا با محکومیت‌های بالا از مدت‌ها قبل جدا شده بودند تا به وقتش اعدام شوند.»

این زندانی سیاسی سابق اظهارات شهود دیگر این دادگاه در خصوص شکنجه خود در اتاق گاز را تایید کرده و گفت: «اتاقی کوچک که زندانیان زیادی را وارد آن می‌کردند و این زندانیان در فشردگی دچار احساس خفگی می‌شدند.»

فتحی درباره تونلی صحبت کرد که پاسدارها تحت نظر حمید نوری درست می‌کردند و زندانیان حین انتقال به اتاق گاز با عبور از این تونل کتک می‌خوردند.

به‌گفته فتحی روز پنج‌شنبه ۶ مردادماه ۶۷ ده نفر از هم‌بندی‌های او را به دادیاری زندان گوهردشت بردند که تحت نظر حمید عباسی‌(نوری) اداره می‌شد: «او از این افراد سئوال و جواب کرده بود گویا. سئوالاتی مثل نام، نام خانوادگی، اتهام. این بچه‌ها بچه‌های شجاعی بودند و اتهام‌شان را «مجاهدین» گفتند. ما هرچه صبر کردیم این‌ها را نیاوردند به بند تا ساعت ۱۱ شب. وقتی که آمدند ما پرسیدیم که چه خبر؟ گفتند که سئوال و جواب کرده‌اند و با ارعاب و وحشت برشان گردانده‌اند به بند و گفته‌اند بروید! می‌آییم سراغ‌تان.»

به گفته این زندانی سیاسی سابق روز بعد هواخوری برای زندانیان قطع شده و تلویزیون بند را هم از آن‌جا می‌برند: « استرس و فشاری حاکم شد که چه خبر است و چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ ما با هم صحبت می‌کردیم که این کارها برای چیست؟»

رمضان فتحی گفت روز ۸ مردادماه دوباره ده نفری که پیش‌تر برای بازجویی برده بودند را همراه دو تن از متهمان کرج بردند: «مدتی بعد یکی از متهمان کرجی را به بند برگرداندند و او گفت که هیات مرگ آمده و جلوی بچه‌ها حکم اعدام و برگه گذاشته‌اند برای وصیت. او هم‌چنین گفت که خیلی از بچه‌ها آن‌جا بوده‌اند.»

رمضان فتحی ادامه داد پشت بندی که در آن زندانی بوده یک سوله قرار داشت که پاسدارها برای ورود به آن و دیدن آن‌چه در آن است مشتاق بوده‌اند: «پاسدارها خیلی اشتیاق عجیبی نشان می‌دادند که بروند داخل آن سوله. شنیده بودم گفته بودند دیده‌اند با فرغون طناب می‌برند به آن‌جا. من بعد دیدم لشکری با یک فرغون دمپایی می‌آید و فهمیدم که دارند بچه‌ها را اعدام می‌کنند.»

این زندانی سیاسی همراه یکی از هم‌بندی‌هایش به نام «روح‌الله» که او هم اعدام شده بود در یکی از شب‌ها از سوراخ پنجره شاهد انتقال اجساد به ماشین‌های حمل جسد بوده‌اند: «ما تا ۳۰ جسد را شمردیم اما قرار گذاشتیم چیزی به بقیه بچه‌ها نگوییم.»

فتحی گفت در شب‌های بعد «ما می‌دیدیم دو نگهبان‌، جنازه‌های در پارچه‌های برزنت پوشیده شده را پرت می‌کردند توی اتاق ماشین که شبیه ماشین‌های حمل گوشت بود.»

به گفته فتحی، «ناصر منصوری را که قطع نخاعی بود با برانکارد به هیات مرگ منتقل کرده بودند و کاوه نصارا که بیماری صرع داشت و نمی‌توانست راه برود را یکی از بچه‌های دیگر روی دوشش کشید و برای اعدام به آمفی تئاتر بردند.»

فتحی هم‌چنین از یک زندانی به نام کاوه نثاری نام برد که به علت بیماری صرع روی دوش زندانی دیگری برای اعدام برده شد. شاهد در اظهارات خود چندین بار به ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری فعلی ایران و دادستان وقت کرج، اشاره کرد. او درباره نحوه استفاده و دیدن اطراف از طریق چشم بند و طریقه مورس زدن نیز زندانیان توضیح داد.

رمضان فتحی که از سال ۲۰۱۶ برای مدت پنج سال، هفته‌ای دو بار به روانشناس و مشاور مراجعه کرده است، گفت: «بدترین اتفاق در گوهردشت این بود که دوستانم اعدام شدند و من زنده ماندم. فکر می‌کنم به آن‌ها خیانت کردم.»

از سوی دیگر، وکلای مدافع متهم که تلاش می‌کردند به موارد اختلاف میان شهادت شاهد در جلسه امروز و بازجویی‌های انجام شده نزد پلیس بپردازند، مواردی مانند زمان وقوع اعدام افراد، تعداد برگه‌های امضاء شده در زندان، عدم شناسایی برخی عکس‌ها توسط شاهد در بازجویی پلیس، و تفاوت روایت شاهد با نوشته‌های ایرج مصداقی در کتاب‌هایش، را مطرح کردند.

حمید نوری به اتهام مشارکت در اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، در دادگاهی در استکهلم سوئد محاکمه می‌شود.

وکلای او بارها و از ابتدای برگزاری این دادگاه، اتهامات وارد شده به نوری را رد کرده‌اند. خودش نیز گفته است اتهامات را قبول ندارد و اگر چه به عنوان «کارمند دفتری» در زندان گوهردشت خدمت کرده اما در دوران اعدام‌های تابستان ۱۳۶۷، به دلیل به دنیا آمدن فرزندش، در مرخصی بوده است.

نوری ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در استکهلم بازداشت شد و اولین مقام قضایی جمهوری اسلامی است که در خارج از ایران به دلیل نقش داشتن در اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ محاکمه می‌شود.

دادگاه حمید نوری، در استکهلم از روز سه‌شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۰‌-‌۱۰ اوت ۲۰۲۱ آغاز شده است. کریستینا لیندهوف کارلسون، دا‌دستان پرونده او گفته است که بنا به مدارک و دلایل متقن، نوری در اعدام حداقل ۴۰۰۰ زندانی سیاسی نقش داشته است.

کیفرخواست صادره علیه نوری از طرف بخش دادستان کشوری سوئد علیه جرایم بین‌المللی و جنایت سازمان‌یافته و به‌طور خاص از سوی کریستینا لیندهوف کارلسون، صادر و به مقامات قضایی سوئد تحویل داده شده است.

در دادگاه حمید نوری تاکنون ایرج مصداقی، نصرالله مردانی، مهدی برجسته گرمرودی، همایون کاویانی، سیامک نادری و محسن اسحاقی شهادت داده‌اند.

روند محاکمه حمید نوری تا آوریل سال آینده میلادی ادامه خواهد داشت. او اولین مقام ایرانی است که در یک دادگاه خارجی به اتهام مشارکت در اعدام‌های تابستان ۱۳۶۷ محاکمه می‌شود.

جلسه بعدی دادگاه روز پنج‌شنبه ۲۵ شهریور -‌۱۶ سپتامبر برگزار خواهد شد.


****
روز پنج‌شنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۰۰ برابر با نهم سپتامبر ۲۰۲۱ جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام هزاران زندانی سیاسی، ادامه یافت.

در این جلسه دادگاه، محسن اسحاقی از جان به دربردگان زندانیان دهه شصت شمسی به‌عنوان شاکی در جایگاه قرار گرفت و به سئوال‌های دادستان پرونده پاسخ‌ داد. محسن اسحاقی، ششمین شاهد و شاکی پرونده حمید نوری شهادت خود را ارائه کرد.

اما در ابتدا و قبل از محسن اسحاقی، در ادامه شهادت روز گذشته سیامک نادری، یکی از مواردی که وکیل مدافع حمید نوری از وی سئوال کرد، به برخورد نادری با خیرالله جلالی در راهروی مرگ مربوط می‌شد. او از نادری پرسید که آیا مطمئن است جلالی همان روز اعدام شده است؟ نادری گفت که از اعدام جلالی در آن روز خبر ندارد، اما وقتی بازماندگان را برگرداندند خیرالله جلالی در میان آنان نبوده است.

مورد دیگری که وکیل مدافع حمید نوری با سیامک نادری در میان گذاشت، موضوع کانتینر حمل اجساد است که نادری در شهادت خود به دیدن آن‌ها اشاره کرده بود. وکیل مدافع نوری درباره جا و نحوه دیدن این کانتینر و این‌که آیا اجساد در آن بوده‌اند یا چیز دیگری، تشکیک کرد.

وکیل مدافع نوری در ادامه نقشه‌ای از زندان را که سیامک نادری در بازجویی پلیس سوئد کشیده است به نمایش گذاشت و بر اساس آن از نادری سئوال کرد. نادری در پاسخ گفت بیش‌تر از ایرج مصداقی در زندان گوهردشت بوده است و این زندان را به خوبی می‌شناسد. او خطاب به وکیل مدافع گفت جزئیات بازجویی‌های یک سال و نیم پیش در نزد پلیس را به‌خاطر ندارد، اما اگر سئوال به شکل دقیق و مشخص از او پرسیده شود، پاسخ خواهد داد.

وکیل مدافع حمید نوری روی نقشه کشیده شده توسط سیامک نادری بحث کرد و نادری در پاسخ گفت که آن نقشه را خیلی سریع کشیده و تنها یک نمای شماتیک است.

سیامک نادری در پایان صحبت‌هایش گفت که به‌دلیل کمبود وقت از سه مورد شکنجه که از ناحیه حمید نوری متحمل شده، گذشته و به آن‌ها اشاره نکرده است.


بعد از خاتمه شهادت سیامک نادری، جلسه دادگاه با شهادت محسن اسحاقی، زندانی سیاسی سابق ادامه یافت. پیش از این‌که محسن اسحاقی شهادت خود را ارائه دهد رییس دادگاه روند دادرسی را برای او توضیح داد. با پایان توضیحات رییس دادگاه، وکیل مدافع محسن اسحاقی او را معرفی کرد: «محسن اسحاقی، متولد ۱۹۶۴ در ایران. دو برادر دیگر هم دارد مهدی و منوچهر اسحاقی که آنان هم زندانی بوده‌اند و در این پرونده حضور‌ دارند.»

وکیل اسحاقی گفت: محسن اسحاقی یک‌بار در مقابل هیات مرگ قرار گرفته است، او سال ۱۹۹۹ از ایران خارج شد و از سال ۲۰۰۰ در آلمان زندگی می‌کند.

پس از سخنان  وکیل مدافع، رییس دادگاه به محسن اسحاقی گفت از حالا دادستان از او سئوال خواهد کرد و جریان گفت‌و‌گوها به شکل صوتی و تصویری ضبط می‌شود. دادستان به محسن اسحاقی توضیح داد که ابتدا چند سئوال کوتاه و کنترلی از او می‌پرسد و سپس روایت او را خواهد شنید. او از اسحاقی خواست که میان دیده‌ها و شنیده‌هایش تفکیک قائل شود و اگر موردی را با توجه به گذر زمان به‌خاطر نمی‌آورد، می‌تواند با آسودگی اعلام کند که یادش نمی‌آید.

اسحاقی در سن ۱۸ سالگی در سال ۱۳۶۲، ۱۳ ماه پس از دستگیری به اتهام هواداری سازمان مجاهدین خلق، شرکت در تظاهرات و ضدیت با نظام به ده سال حبس محکوم شد. وی از سال ۱۳۶۵ تا چند ماه پس از اعدام‌ها در سال ۶۷ در زندان گوهردشت بود.

در این جلسه محسن اسحاقی شهادت داد که در جریان قیام دانشجویی در سال ۱۳۷۸ شرکت کرده و در آخرین روز اعتراضات کوی دانشگاه‌(همان روزی که سرکوب خونین دانشجویان رخ داد) هنگامی که دانشجویان قصد حرکت به سمت صدا و سیمای دولتی ایران را داشتند، حمید نوری و مجید قدوسی را دیده که در ابتدای صف بودند و معترضان را به سمت دانشگاه کشاندند.

شاهد در پاسخ به سئوال وکیل مدافع برای توضیح بیش‌تر گفت: «حمید نوری آن‌ها را به قتل‌گاه برد.»

محسن اسحاقی شهادت داد که بارها با حمید نوری برخورد داشت و یک‌بار نیز در برابر هیات مرگ و حسینعلی نیری قرار گرفت و مرتضی اشراقی و مصطفی پورمحمدی را نیز شناخت. وی هم‌چنین شهادت داد که با اعلام برائت از سازمان مجاهدین و نوشتن ندامت‌نامه از اعدام رهایی پیدا کرد.

او گفت، شرط دادستانی تهران برای آزادی زندانی مصاحبه کردن بود و از برخی مصاحبه می‌گرفتند و از برخی نمی گرفتند، اما شرط پذیرش، مصاحبه بدون چون و چرا بود. شاهد ضمن اشاره به وضعیت ساختمان و بندها به محل بندهای زندانیان عادی و اعتراض زندانیان سیاسی نسبت به هم‌بند و هم‌سلول‌شدن با آن‌ها پرداخت.

اسحاقی با اشاره به حمید عباسی گفت، او یکی از مسئولانی بود که «بچه‌ها» را به خط می‌کرد و به راهروی مرگ و هیات مرگ می‌برد و فرد دیگر ناصریان، مقام بالادستش، بود. این جلسه دقایقی به دلیل بغض و گریه شاهد متوقف شد.

شاهد دادگاه درباره شروع اعدام‌ها گفت که مسئولان زندان گوهردشت اعلام کردند که آن‌ها را به خاطر مشکل فاضلاب منتقل می‌کنند، مشکلی که اصلا وجود نداشت. اسحاقی گفت: «مدت کمی قبل از این، جمهوری اسلامی قطع‌نامه را پذیرفته بود و من شخصا احساس خوبی نداشتم چون قبلا هم باز زندانی ها را جداسازی کرده بودند.»

اسحاقی به نماز جمعه‌ای به امامت علی خامنه‌ای، رهبر فعلی جمهوری اسلامی، اشاره کرد و گفت خامنه‌ای در نماز جمعه گفت: «در برخی زندان‌ها گروهکی شورش کرده‌اند و حتی زندان را آتش زده‌اند…»

اسحاقی گفت: همان موقع به دوستم گفتم همه ما را می‌کشند. برادران اسحاقی در جریان اعدام‌ها، در زندان گوهردشت هم‌بند بودند.

دایی اسحاقی‌ها هم در جریان اعدام‌ها از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شد. دایی بزرگ محسن اسحاقی در سال ۱۳۶۰ اعدام شده است.

محسن اسحاقی در آغاز سخنانش گفت که سال ۱۳۶۲ و ۱۳ ماه پس از دستگیری، به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین، شرکت در تظاهرات و ضدیت با نظام به ۱۰ سال حبس محکوم شده است: «یک ملا، آخوند یا روحانی -هرچه که در ایران می‌گویند- آمد و این حکم را برای من خواند، بعد برگه را داد تا من امضاء کنم. آن‌جا چیزی به من ندادند اما بعد در زندان قزل‌حصار این حکم را به من ابلاغ کردند.»

محسن اسحاقی در ادامه به حضورش در زندان قزل‌حصار اشاره کرد و سپس به انتقالش به زندان گوهردشت و حضورش در این زندان پرداخت.

دادستان از وی پرسید: آیا کتاب‌های ایرج مصداقی را خوانده است؟

محسن اسحاقی گفت: «خیلی کم. لزومی نداشت چون ما خودمان نقش‌های اصلی داستانیم.»

دادستان در ادامه نقشه‌ای از زندان گوهردشت از کتاب ایرج مصداقی را به نمایش گذاشت و از اسحاقی خواست محل بندی را که او در آن زندانی بوده نشان دهد. اسحاقی این کار را انجام داد و در ادامه گفت: «من همیشه دم پنجره می‌ایستادم تا بو بکشم ببینم غذا چیست، چون نزدیک آشپزخانه بود.»

اسحاقی در ادامه درباره ویژگی‌های ساختمان و محل استقرار زندانیان از جمله زندانیان عادی توضیح داد. وی در پاسخ به این سئوال که آیا محل نگه‌داری زندانیان عادی نام خاصی داشت یا نه؟ گفت: نمی‌دانم.

اسحاقی در ادامه درباره زمان پیش از شروع اعدام‌های سال ۶۷ صحبت کرد که مسئولان زندان گوهردشت آمدند و به آن‌ها گفتند که به‌دلیل مشکل فاضلاب باید آنان را به بند دیگری منتقل کنند: «فاضلاب بند مشکلی نداشت. نه می‌گرفت نه آب کم بود. … اما مدت کمی قبل از آن جمهوری اسلامی قطع‌نامه را پذیرفته بود و من شخصا احساس خوبی نداشتم چون قبلا هم باز رندانی‌ها را جداسازی کرده بودند.»

اسحاقی به فعل و انفعالاتی از دیگر زندان‌ها هم اشاره کرد و گفت که دایی‌اش را که هم‌سن و سال او بوده، از زندان دیگری به گوهردشت منتقل کرده‌اند.

محسن اسحاقی گفت که طرح جابه‌جا کردن با اعتراض زندانیان روبه‌رو شده است: «بعضی گفتند که ظرف غذا را تحویل نگیریم. اعتراض به این بود که نمی‌خواستند با زندانیان عادی یک‌جا باشند… .»

محسن اسحاقی در ادامه به زمینه‌سازی‌های دیگر برای شروع اعدام‌ها اشاره کرد، از جمله یک نماز جمعه به امامت علی خامنه‌ای. محسن اسحاقی گفت: «من پای تلویزیون بودم و زنده می‌دیدم. خامنه‌ای گفت در برخی زندان‌ها گروهکی‌ها شورش کرده‌اند و حتی زندان را آتش زده‌اند… این خاطره من بود که می‌خواستم تعریف کنم. به دوستم گفتم همه ما را می‌کشند.»

اسحاقی در ادامه شهادت خود از مواجهه با ناصریان‌(نام مستعار محمد مقیسه) گفت و این‌که او آنان را «منافق خبیث» یا «سگ منافق» خطاب می‌کرد. اسحاقی گفت زندانیان معترض به حضور در بند جهاد را با چشم‌بند به یک فرعی‌(روی نقشه نشان داد -فرعی چهار روی نقشه) منتقل کردند. او تعداد این زندانیان را ۶۱ یا ۶۲ زندانی اعلام کرد. اسحاقی گفت که پس از ورود به این فرعی حدود ۴۰ نفر را همراه با او در طبقه بالا مستقر می‌کنند و ۲۰ و چند نفر دیگر را در طبقه پایین: مجید از طبقه پایین داد زد که علی‌اصغر کجایی؟ این دو که لازم نیست نام خانوادگی‌شان را بگویم‌(در ایران زندگی می‌کنند و زندگی آرامی دارند) خیلی با هم صمیمی بودند و من از همین فهمیدم که بقیه ما را پایین مستقر کردند. از این زمان ما دیگر روزنامه و تلویزیون و … نداشتیم.»

دادستان درباره زمان این تغییر و تحولات پرسید و محسن اسحاقی درباره زمان حدودی وقوع این اتفاقات توضیحاتی ارائه داد. او گفت فردای روز استقرار در این فرعی وقتی صبح درخواست غذا کردند برایشان نان و یک بسته انجیر پاک شده آوردند: «ما از فروشگاه زندان انجیر می‌خریدیم و خودمان پاک می‌کردیم. این بسته انجیر اما پاک شده بود و روی آن نوشته بود بند پنج. همین‌طور یک سری بسته سیگار … خب اولین سئوالی که پیش می‌آید این است که صاحبان این‌ها کجا هستند؟ بعدتر داود لشکری آمد دنبال ما. چیزی که از او یادم است این است که می‌گفت «پسر» چشم‌بند بزن! گفت پسر چشم‌بند بزن بیا بیرون. من و بقیه رفتیم بیرون. فکر می‌کنم بقیه زندانی‌ها را هم از طبقه پایین آوردند بیرون. بر اساس صداهایی که می‌شنیدم. فضای غریبی بود. پاسدارهایی بودند که من تا آن زمان ندیده بودم‌شان. رفت‌و‌آمد زیاد بود. سروصدایی نبود اما تحرکات زیاد بود… .»

در ادامه محسن اسحاقی از مواجهه خود با هیات مرگ گفت: «ناصریان‌(نام مستعار محمد مقیسه) من را برد روی یک صندلی چوبی نشاند و گفت چشم‌بندت را بردار! چشم‌بند را که برداشتم هیات را در مقابلم دیدم و نیری، اشراقی و پورمحمدی را شناختم. نیری را آن زمان شاید همه مردم ایران می‌شناختند که کم‌تر از مرگ حکم نمی‌داد. به بیان «خارجی» فرشته مرگ را من آن‌جا دیدم. از من نام و مشخصاتم را پرسیدند و اتهام که آسان نبود گفتن هواداری از «منافقین.» نیری از من پرسید اتهامت چیست و من گفتم هواداری از منافقین. پرسید افراد دیگری هم از خانواده‌ات زندانی‌اند؟ من گفتم که بله، برادرهای من این‌جا هستند و دایی‌ام در زندان اوین. بعد پرسید که کسی از افراد خانواده‌ات «معدوم» شده؟ معدوم اصطلاحی بود که اینها از جمله عباسی‌(حمید نوری) به کار می‌بردند… .»

محسن اسحاقی در ادامه گفت که وقتی از اتاق هیات مرگ خارج شد، پاسدار مسن‌(پیری) او را تحویل گرفت و گفت چشم‌هایت را باز کن آقا جان! او گفت: «بی‌سابقه بود شنیدن این جمله. پاسدارها یا می‌گفتند چشم‌بند بزن یا چشم‌بندت را بردار. این‌که او گفت چشم‌هایت را باز کن مثل این بود که ما در فارسی می‌گوییم حواست باشد! بعد این پاسدار من را برد به یک اتاق تاریک-روشنی که پنج شش نفر دیگر هم آن‌جا بودند از جمله آن «مجید» دوست «علی‌اصغر» که قبلا اسمش را بردم. این‌جا مطمئن شدم که بچه‌های طبقه پایین را هم با ما آورده‌اند. به من قلم و کاغذ داد و گفت چشم‌بندت را بردار! من چشم‌بندم را برداشتم و آن زندانی‌های دیگر هم چشم‌بند نداشتند. کاغذ را نوشتم و برگشتم به راهروی مرگ. آن‌جا مهدی، برادرم را دیدم که نشسته. گفتم تو این‌جا چه می‌کنی؟ گفت که آمده‌اند صدایش کرده‌اند. به او هشدار دادم که حواسش جمع باشد. می‌دانستم که او مشکلی با نوشتن آن کاغذ ندارد… .»

محسن اسحاقی در ادامه درباره نوشتن کاغذ مورد نظر هیات مرگ توضیحاتی داد و گفت که علاوه بر‌ این، ضابطه دادستانی‌(تهران) برای آزادی، مصاحبه بود که حالا ممکن بود با کسی انجام نشود. اسحاقی در ادامه درباره حضورش در راهروی مرگ توضیح داد و این‌که چگونه از زیر چشم‌بند می‌دیده است و اساسا چگونه زندانیان راهی پیدا می‌‌کردند برای این‌که از زیر چشم‌بند ببینند: «من تنها مدتی که از زیر چشم‌بند نمی‌دیدم سه روز اول بازداشت در اوین بود که یک چشم‌بند برزنتی زده بودند برایم و کل دایره چشمم را گرفته بود و حتی چشمم را زخم کرده بود.»

محسن اسحاقی در بخش مربوط به مواجهه با هیات مرگ گفت که تا پیش از این مواجهه با دوستانش شوخی می‌کرده و بغض و گریه‌اش در دادگاه هم برای دوستانش بود. او گفت که خودش ترسی از مرگ نداشته و این را «آقای عباسی»‌(حمید نوری) و دوستانش خیلی خوب می‌دانند. او از ویژگی‌های مکانی راهروی مرگ صحبت کرد و دیده‌هایش را شرح داد.

محسن اسحاقی توضیح داد که او را به بند ملی‌کش‌ها بردند. ملی‌کش زندانیانی بودند که حکم آن‌ها تمام شده بود، اما در زندان می‌ماندند تا به جمهوری اسلامی باور پیدا کنند.

محسن اسحاقی توضیح داد: این‌ها قبل از شروع اعدام‌ها بود.

دادستان پرسید: چند نفر باقی مانده بودند؟

اسحاقی گفت: چیزی حدود ۱۶۰ نفر.

دادستان پرسید: اسامی که در «لیست ب» می‌بیند در بند جهاد با او بودند؟

اسحاقی به مهدی برجسته اشاره کرد که بعد از اعدام‌ها به بند جهاد پیش آن‌ها منتقل شد.

زندانیان دیگری را هم نام برد از جمله همایون کاویانی، مهدی اسحاقی‌(برادرش)، شماره ۷ خودش و گفت مجید جمشیدیات را مطمئن نیست. او توضیح داد قبل از این‌که پیش هیات مرگ برود تنها کسی که می‌شناسد در بند جهاد با او بود، مهدی اسحاقی، یعنی برادرش بود.

دادستان از محسن اسحاقی خواست درباره سمت‌های ناصریان و حمید نوری‌(عباسی) توضیح دهد.

مهدی اسحاقی گفت: ناصریان سر بازپرس شعبه سه بازپرسی زندان اوین بود که همه او را از قرل‌حصار می‌شناختند چون از زندانیان مصاحبه می‌گرفت و سمت دادیاری را هم داشت. او توضیح داد دادیاری که اگر زندانیان مشکلی داشتند تا بتوانند با او مطرح کنند حمید عباسی‌(نوری) بود و داود لشکری خودش را به‌عنوان رییس زندان معرفی کرده بود. اسحاقی گفت در بند آن‌ها کم‌تر با ناصریان برخورد داشتند، بیش‌تر ارتباطی که او دیده با حمید عباسی‌(نوری) دادیار گوهردشت بود. اسحاقی گفت اسامی دیگر از مسئولان زندان را شنیده مثل فردی به‌نام «مرتضوی» اما هیچ‌وقت آن‌ها را ندیده است.

رییس دادگاه از اسحاقی خواست درباره حمید عباسی‌(نوری) که با او مستقیما ملاقات داشته با دقت بیش‌تری توضیح دهد.

اسحاقی توضیح داد در بین زندانیان او را به‌عنوان دادیار ناظر زندان می‌شناختند چون در بند جهاد، حمید نوری نزد زندانیان رفته بود و به آن‌ها گفته بود مسئول این بند است و اگر کاری داشتند به او مراجعه کنند.

اسحاقی گفت تا جایی که اطلاع دارد امور قضایی زندان دست حمید عباسی‌(نوری) بود و توضیح داد قرار شده بود بیش‌تر مسئول بند با او در تماس باشد تا این‌که زندانیان شخصی با او تماس بگیرند.

به‌گفته اسحاقی حمید نوری هر شب آمار تمام زندانیان بند را می‌گرفت و سرشماری می‌کرد. او می‌گوید دو سه بار مستقیم حمید نوری را در بند بدون چشم‌بند دیده است، چون زمانی که برای سرشماری می‌آمدند زندانیان باید به اتاق‌شان می‌رفتند و نیازی نبود چشم‌بند بزند. اسحاقی همچنین گفت در راهروی مرگ و زندان اوین هم حمید نوری را دیده است، چون او در زندان اوین در بخش تکنیسین کار می‌کرد. او گفت سال ۱۳۷۰ شمسی نوری را در زندان اوین دیده چون دفتر کار نوری بالای مکانی بود که او کار می‌کرد و بارها نوری را دیده است که به اتاق وزارت اطلاعات در زندان اوین رفت و آمد داشته است.

دادستان: آیا برخورد مستقیمی با نوری داشتید؟

اسحاقی: سال ۱۳۶۶ ظاهرا خانواده‌ام درخواست عفو کرده بودند و حمید نوری از من سوال و جواب کرد و چند بار هم به خاطر ورزش‌های دسته جمعی تنبیه شده بودم که یکی دو بار را اسامی آن‌ها را می‌خواند و تعهد می‌گرفت که دیگر حق ورزش دسته‌جمعی نداریم. حمید نوری در ضرب و شتم زندانیان در «اتاق گاز» نقش داشته است.

دادستان پرسید: آیا همه این‌ها را دیده است یا از کسی شنیده است؟

اسحاقی: خود او آن‌جا بود و دیده، سال ۱۳۶۵.

اسحاقی توضیح داد: وقتی در زندان اوین یکی از آشناهای آن‌ها واسطه شده بود تا او و برادرش آزاد شوند، به همین دلیل او را به دفتر دادیار بردند، نوری سئوال‌های فرمایشی از او پرسید، مثل این‌که بیرون بروی چکار می‌کنی یا آیا جمهوری اسلامی را قبول داری؟

دادستان: ملاقات‌هایی که با حمید نوری در گوهردشت و اوین داشته آیا با چشم‌بند بوده یا نه؟

اسحاقی: زمانی که داخل بند بود چشم‌بند نداشت، اما غیر از آن چشم‌بند داشت، اما می‌توانستند تنظیم‌اش کنند و چیزهایی را ببینند.

دادستان درباره برادر دیگر محسن اسحاقی، منوچهر پرسید و او توضیح داد که منوچهر هم در گوهردشت همراه آن‌ها بود. اسحاقی در پاسخ به پرسش دادستان که پرسید زندانیان را چگونه اعدام کردند گفت نمی‌داند اما شنیده که آن‌ها را «دار» زده‌اند.

دادستان از اسحاقی پرسید چگونه فهمید در سوئد تحقیقات درباره حمید نوری آغاز شده است و اسحاقی گفت دقیقا یادش نیست، اما وکیلی با او تماس گرفته و آیا مایل است در رابطه ما فلانی‌(نوری) شهادت بدهد؟ بعد از آن یک پلیس سوئدی که قادر به فارسی صحبت کردن بود با او تماس گرفت. اسحاقی می‌گوید اولین بار خبر بازداشت حمید نوری را در رادیو فردا خوانده است.

دادستان: آیا عکس او را دیده‌اید؟

محسن اسحاقی: بله یک عکس زاویه‌دار از صورت او بود.

دادستان: عکس را دیدی چه حسی داشتی؟

محسن اسحاقی: همسر من آلمانی است، صدایش کردم گفتم بیا این را گرفته‌اند. گفت او را می‌شناسی؟ گفتم نه تنها می‌شناسم بلکه لب‌خندهایش همیشه یادم هست، برعکس ناصریان که خیلی خشن بود ایشان گاهی لب‌خند هم می‌زد.

دادستان: وقتی عکس‌ها را دیدی شناختی که او عباسی است؟

محسن اسحاقی چنین توضیح داد: «من عباسی را بارها دیدم، حتی در خیابان هم دیدم. سال ۱۳۷۸ تظاهرات دانشجویی در ایران بود، من یک کارخانه کوچک بیرون از تهران داشتم، فضای امنیتی طوری بد شده بود که کارت‌های شناسایی مردم را کنترل می‌کردند. زمانی که به سر کار می‌رفتم تقریبا هر روز به این تظاهرات برخورد می‌کردم ولی خودم را درگیر نمی‌کردم، دلیلش هم این بود قبل از آزادی از ما تعهد گرفته بودند هرگونه تماسی با مجاهدین و اپوزیسیون منجر به اعدام خواهد شد. برای همین اجتناب می‌کردم قاطی آن‌ها نروم. یکی از هم دوره‌‌ای‌های زندان که او هم ۱۰ سال زندان بود و با هم دوستی خوبی داشتیم، آخرین روز این جنبش دانشجویی به من گفت بیا ما هم برویم. به او گفتم ما را بگیرند می‌کشند. گفت بیا برویم ما هم یک سهمی داشته باشیم. سن ما از دانشجوها بیش‌تر بود، تظاهرات در سال‌های ۵۸-۵۹ رفته بودیم و تجربه‌مان از آن‌ها بیش‌تر بود، سعی کردیم خودمان را به جلوی جمعیت برسانیم که سهم بیش‌تری داشته باشیم. دانشجو با پلاکارد به دست می‌خواستند به سمت رادیو و تلویزیون بروند، ما به جلو رسیدیم و چند نفر فریاد می‌زدند که به سمت دانشگاه تهران بروید. هم من و دوستم افرادی که جلو بودند و می‌گفتند به سمت دانشگاه بروید را دیدیم، یکی حمید عباسی‌(نوری) بود و دیگری مجید قدوسی، و همین باعث شد دانشجوها را سرکوب کنند. این‌ها تظاهرکننده‌ها را به سمت قتل‌گاه بردند. جمهوری اسلامی به این‌ها می‌گوید سربازان گمنام امام زمان.»

دادستان: شما عباسی را دیدید آن زمان؟

اسحاقی: بله من و دوستم عباسی‌(نوری) را دیدیم و بلافاصله رفتیم خانه.

دادستان: فاصله شما چه‌قدر بود؟

اسحاقی: نمی‌دانم، می‌توانستم او را دقیق ببینم.

دادستان: شما کی فهمدیدی حمید عباسی همان حمید نوری است؟

اسحاقی: همان زمان که اولین بار این خبر را در رادیو فردا شنیدم.

دادستان: این اولین باری بود که اسم نوری را شنیدید؟

اسحاقی: بله. وقتی با برادرم مهدی صحبت کردم گفت می‌دانست نام او نوری است.

دادستان: به‌خاطر نمی‌آورید قبلا نام «نوری» را شنیده باشید؟

اسحاقی: تا پارسال ۳۰ سال است سعی کردم این مسائل را فراموش کنم. من ایران را فراموش کردم و ایران نمی‌روم. می‌خواستم همه چیز را فراموش کنم، اما زمانی که به اداره پلیس سوئد آمدم که ایشان هم نبودند متاسفانه، یک صندوقچه قدیمی در ذهن من باز شد که سعی می‌کنم همه چیز را کم‌کم ببینم دوباره. من در آن جلسه می‌خندیدم برایم زیاد جدی نبود ابتدا.

دادستان: وقتی شما برای بازجویی پلیس رفتید این عکس را به شما نشان دادند، یادتان می‌آید؟ دادستان عکسی نشان داد و از محسن اسحاقی خواست یکی‌یکی آن‌ها را اسم ببرد.

اسحاقی: منوچهر اسحاقی برادرم، حسین ملکی، بیژن چلچله، محسن زادشیر و بقیه را هم نمی‌شناسم.

دادستان: کسی که کاپشن سبز به تن دارد را می‌شناسی؟

اسحاقی: نه

پس از آن وکیل مدافع شاهدین و شاکی‌ها از محسن اسحاقی سئوالاتش را آغاز کرد. وکیل از اسحاقی پرسید چه زمانی در اداره پلیس حضور پیدا کرده، اسحاقی توضیح داد سپتامبر سال ۲۰۲۰ بود و نمی‌دانسته که موضوع یک بازجویی طولانی است و فکر می‌کرد فقط برای احراز هویت حمید عباسی آن‌جا رفته است.

وکیل مدافع پرسید چرا در بازجویی پلیس از دیدن حمید نوری در تظاهرات دانشجویان در سال ۷۸ چیزی نگفته و اسحاقی گفت یادش نبود و صحبت این موضوع پیش نیامد.

وکیل مدافع شاهدین درباره تاریخ‌ها پرسید و محسن اسحاقی توضیح داد برایش سخت است تاریخ‌ها را دقیق بگوید.

وکیل مدافع پرسید آیا می‌دانی دقیقا چند دقیقه در دادگاه نزد هیأت مرگ بودی؟ و اسحاقی گفت نهایتا ۵ تا ۱۰ دقیقه. سپس وکیل مدافع از اسحاقی خواست درباره احساسش وقتی پیش هیات مرگ بگوید، چون گفته بود سیگار آخرش را کشیده است. اسحاقی خواست چند دقیقه تمرکز کند تا توضیح بدهد و رییس دادگاه تاکید کرد هرچقدر زمان نیاز داشته باشد دارد.

محسن اسحاقی چنین توضیح داد: «از چند روز قبل من این باور را داشتم که جمهوری اسلامی قصد دارد ما را سر به نیست کند، شکی نداشتم. آن روز موقعی که پشت اتاق در راهرو نشسته بودیم، حدسم خیلی بیش‌تر شد، وقتی داخل اتاق رفتم و روبه‌روی نیری که نشستم باورم قطعی شد آن‌ها می‌خواهند من و امثال من را بکشند. باور کنید‌(بغض می‌کند) وقتی با دوستانم کاغذ می‌نوشتیم آن موقع هم می‌خندیدم، خنده‌ام نه به‌خاطر این بود که مضحک می‌دیدم، به خاطر این‌که این‌ها بالاخره سر وقت ما آمدند و هم‌زمان مغزم می‌گفت اگر می‌توانی دو خط بنویسی و همچنان بمانی، چرا ننویسی؟»

وکیل مدافع: بعد از این فضای بندها چگونه بود؟

محسن اسحاقی: یکی دو هفته بعدش سکوت غمناکی بین ما حاکم بود. تمام سال‌هایی که قبل از اعدام‌ها بود حتی در هوای زیر ۲۰ درجه در اوین ورزش می‌کردیم، اما دیگر فقط قدم می‌زدیم و کسی حوصله ورزش نداشت.‌(اسحاقی غمگین شده و گریه می‌کند) ما نمی‌دانستیم کی مانده و کی نمانده، نه روزنامه داشتیم و نه تلویزیون و ملاقات هم نداشتیم. بخش بزرگ ناراحتی ما این بود که خانواده‌های ما نمی‌دانستند ما زنده هستیم. من سال ۶۱ دستگیر شدم، ولی منوچهر و دو تن دیگر از اعضای خانواده‌ام یک سال زودتر دستگیر شدند و یادم نمی‌رود وقتی مادرم هر روز می‌رفت مقابل اوین و سراغ آن‌ها را می‌گرفت. ۱۱ سال مادر من یا رفته خاوران یا بهشت زهرا یا رفته دم در زندان به خاطر بچه‌هایش و هر روز ناامیدتر به خانه برگشت.

وکیل مدافع از اسحاقی خواست بیش‌تر از این توضیح ندهد تا یادآوری این خاطرات بیش‌تر او را آزار ندهد.

وکیل مدافع: او و دیگر شاکی‌ها بدترین چیزها را تجربه کرده‌اند، دوستان شما اعدام شدند و شما مجبورید با این موضوع زندگی کنید. چگونه توانستی زندگی را ادامه بدهی، آیا تحت درمان هستی و با مشاور در تماس هستی؟

اسحاقی: وقتی برادرم به آلمان آمد چند سالی پیش روان‌شناس می‌رفت. او هامبورگ زندگی می‌کرد من مونیخ. باید از آقای عباسی پرسید چه‌طور ۲۲ نفر را به یک سلول انفرادی کوچک ۱ متر در ۴ متر جا می‌دادند و …

وکیل مدافع: کابوس داری؟

اسحاقی: بروید از همسر آلمانی من بپرسید. من همیشه سعی می‌کنم این فکرها را کنار بگذارم، همین الان که از من سئوال و جواب می‌کنید من دستم می‌لرزد. در آلمان هر اداره‌ای می‌روم که راهروی سفید دارد و می‌گویند صبر کن تحمل ندارم بیرون می‌روم.

در بخش پایانی روز چهاردهم دادگاه، دانیل مارکوس، وکیل مدافع حمید نوری پرسش‌های خود از محسن اسحاقی را آغاز کرد. وکیل حمید نوری پرسید از روزی که دادگاه تشکیل شده آیا به صحبت‌ها گوش داده است و چیزی شنیده است از افراد دیگر؟ اسحاقی گفت نه، جز اخباری که به فارسی در رادیو فردا پخش می‌شود.

وکیل مدافع نوری: «وقتی به گوهردشت آمدی چه زمانی حمید نوری را دیدی؟»

اسحاقی: اواخر سال ۱۳۶۴ بود.

وکیل نوری درباره فردی به‌نام مرتضوی پرسید که اسحاقی در صحبت‌هایش گفته بود و اسحاقی توضیح داد هیچ‌وقت او را ندیده، فقط شنیده که مرتضوی رییس زندان است.

وکیل نوری: افراد دیگری که در دادگاه پیش از اسحاقی شهادت داده‌اند، از جمله ایرج مصداقی و همایون کاویانی گفته‌اند اولین‌بار حمید نوری را سال ۱۳۶۶ دیده‌اند، ولی تو گفتی سال ۱۳۶۴، آیا توضیحی داری؟

اسحاقی: ابتدا گفت نه، بعد توضیح داد که ظاهرا تاریخ ورود آن‌ها به گوهردشت با تاریخ دیدن نوری قاطی شده است. اسحاقی توضیح داد می‌تواند با اطمینان بگوید از سال ۶۵ در جریان ورزش‌های دسته‌جمعی حمید نوری را دیده است.

وکیل مدافع نوری سئوالاتی درباره ورزش دسته‌جمعی و فرستادن زندانیان به‌منظور تنبیه به سلول انفرادی و اتاق گاز پرسید و…

اسحاقی توضیح داد سه چهار بار تنبیه شده و به اتاق گاز انداخته شده است.

وکیل حمید نوری: آیا محسن اسحاقی خودش دیده است که نوری زندانیان را کتک بزند؟

اسحاقی این موضوع را تایید کرد.

وکیل مدافع نوری به بخشی از صحبت‌های محسن اسحاقی استناد کرد که به‌گفته او با صحبت‌های اولیه او در بازجویی پلیس تناقض دارد. وکیل نوری هم‌چنین در مورد لباسی که نوری به تن داشته از اسحاقی پرسید و او گفت معمولا پیراهن و شلوار داشت یا یک کت خاکستری می‌پوشید با یک ته ریش کوتاه.

وکیل مدافع حمید نوری پرسش‌های متعددی درباره این‌که چه زمانی متوجه شده نام اصلی حمید عباسی، حمید نوری است طرح کرد و اسحاقی توضیح داد که برادرش مهدی این موضوع را می‌دانسته و ظاهرا برادرش در این مورد به او گفته بود، اما او چنین چیزی را به یاد ندارد: «خمینی مرده و مرتب در رادیو شعری خوانده می‌شد، مهدی برادرم آن را مسخره می‌کرد. یکی از هم اتاقی‌های ما به اسم محمد رفت در اتاق را زد و گفت این به امام توهین می‌کند، بلافاصله مهدی را از بند بیرون بردند و چند ساعت بعد برگشت با سر و صورت قرمز. گفتم چی شد؟ گفت من را بردند دادیاری و تا توانستند من را زدند و آویزان کردند، از پنجره آویزان کرده بودند. بعد رفتیم حیاط برای بازی کردن، آمدند اسم او را خواندند و برای چند ماه به انفرادی بردند. گفت موقع ضرب و شتم کارت نوری از جیبش افتاده و دیدم که اسمش «نوری» است. او می‌گوید این موضوع را به من گفته است، اما من یادم نمی‌آید.»

چهاردهمین جلسه دادگاه حمید نوری با پایان شهادت سیامک نادری و محسن اسحاقی به‌عنوان شاکی و شاهد به پایان رسید.

پروفسور جفری رابرتسون، حقوق‌دان برجسته بریتانیایی و قاضی دادگاه بین‌المللی برای سیرالئون درباره کشتار ۱۹۸۸ ایران، گفته است: «من در رابطه با کشتار سال ۸۸ تحقیقاتی کردم و با بازماندگان و شاهدانش ملاقات کردم. هزاران نفر از افراد سازمان مجاهدین در مقابل هیات مرگ قرار گرفتند وقتی که گفتند سرموضع هستند بدون هیچ دادرسی اعدام شدند. یکی از اعضای آن ابراهیم رئیسی بود که یک فتوا را اجرا می‌کرد و آن‌ها می‌دانستند در راهرو مرگ چه اتفاقی می‌افتد. این وحشی‌گری، بالاترین وحشی‌گری بود. به‌لحاظ قانونی این جنایت بود. اگر یک جنایت مشخص باشد یعنی نسل‌کشی، یک کنوانسیون است که کشورها از جمله ایالات متحده را ملزم به پیگری این نسل‌کشی می‌کند.»

رابرتسون می‌گوید: «دادگاه بین‌المللی هم می‌تواند نسل‌کشی را مورد بررسی قرار بدهد. باید یک قطع‌نامه از طرف شورای امنیت صادر بشود تا دادگاه بین‌المللی آن را مورد بررسی قرار بدهد. این نسل‌کشی به‌دلیل اعتقاد افراد بوده است.»

وی ادامه می‌دهد: «خمینی اعتقادات بنیادگرایانه و مخالف با مجاهدین داشت بنابراین یک دلیل مذهبی وجود داشت که بر اساس آن قتل‌عام صورت گرفت. ما با یک حکومتی مواجه هستیم که بر اساس مذهب حکم مرگ مجاهدین را صادر کرده و این حکم ولی‌فقیه توسط رئیسی و اعضای هیات مرگ پذیرفته شد. منتظری آن‌ها را از کشتار منع کرد اما آن‌ها بر اساس فتوای خمینی به جنایت خود ادامه دادند.»

او در پایان می‌گوید: «این یک وحشی‌گری است که اتفاق افتاده، کشتار به‌خاطر اعتقادات مذهبی صورت گرفته و از نظر من هیچ شکی وجود ندارد که اعضای هیات مرگ و رئیسی و سایر عاملان این جنایت باید به محاکمه کشیده شوند. کنوانسیون بین‌المللی با تعبیر نسل‌کشی موافق است و باید علیه عاملان آن اقدام کرد و یکی از آن‌ها رییس‌جمهوری رژیم است.»

در این دادگاه ۳۵ شاکی و ۲۵ شاهد که همه از خانواده‌های قربانیان کشتار ۶۷ یا جان‌به‌دربردگان هستند، روایت‌های خود را تعریف می‌کنند.

جلسه بعد دادگاه حمید نوری قرار است سه‌شنبه ۲۳ شهریور برگزار شود. شاهد جلسه پانزدهم رمضان فتحی خواهد بود.

  ***         


روز چهارشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۰۰ برابر با هشتم سپتامبر ۲۰۲۱ جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام هزاران زندانی سیاسی، ادامه یافت.

قتل‌عام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در گوهردشت از هشتم مرداد شهریور ۱۳۶۷ آغاز شده بود.

در جلسه دادگاه امروز، سیامک نادری از جان به دربردگان زندانیان دهه شصت شمسی به‌عنوان شاکی در جایگاه قرار گرفت و به سئوال‌های دادستان پرونده پاسخ‌ داد.

سیامک نادری هوادار سازمان مجاهدین خلق بود و از نخستین کسانی است که پس از کشتار تابستان ۱۳۶۷ آزاد شد. بنابر گفته وکیل نادری، او چند سال از زندان خود را در انفرادی گذرانده و به شدت شکنجه شده بود از جمله توسط حمید نوری.

سیامک نادری از جمله کسانی است که در تابستان ۱۳۶۷ مقابل هیات مرگ قرار گرفت. وی از سال ۱۳۶۱ تا ۱۴ شهریور ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت زندانی بود.

اتهام او هواداری از سازمان مجاهدین، ۱۰ تومان کمک مالی و فروش نشریه مجاهد بود. نادری ۲۰ آذر ۱۳۶۷ از زندان اوین آزاد شده است.

در آغاز جلسه سیزدهم یان‌مارشون وکیل سیامک نادری از بازماندگان کشتار ۱۳۶۷ توضیح داد که موکل او در سال ۱۳۶۰ به هفت سال زندان محکوم شده بود. سیامک دوران زندان خود را در اوین، گوهردشت و قزل حصار طی کرده بود.

نادری در این جلسه درباره مواجهه مستقیم خود با حمید نوری با نام مستعار «عباسی» توضیح داد و به نقش و سمت او در زندان پرداخت.

نادری ۲۰ آذر ۱۳۶۷ از زندان اوین آزاد شده است. مارتینا وینسلور، دادستان پرونده از نادری خواست درباره نقشه، بندهای زندان گوهردشت و هم‌چنین دوران کشتار زندانیان سیاسی در زندان توضیح دهد.

«مارتینا بنگتسون»‌(دادستان)، از شاکی خواست که به دادگاه بگوید چه اتفاق افتاد؟ وقتی دستگیر شد. نادری گفت: زمانی که برای خرید ساک مدادرنگی برای خواهر کوچک‌اش رفته بود، در برگشت به منزل، دستگیر می‌شود و به کمیته هرندی برده می‌شود. او را در آن‌جا به‌مدت چهار ماه شکنجه می‌کنند و بعد او را به زندان اوین می‌فرستند. نادری، بهمن ١۳۶١ از زندان اوین به زندان قزل‌حصار و از آن‌جا نیز به زندان گوهردشت فرستاده می‌شود.

نادری گفت: «اعدام‌ها اوایل در جایی به‌نام نانوایی آغاز شده بود. بچه‌هایی که در فرعی بودند دیده بودند که اعدام‌ها در نانوایی آغاز شد. داوود لشکری، حمید عباسی و پاسدارها با فرغون‌ها پر از طناب‌های کلفت به آن‌جا می‌رفتند. اما چون آن‌جا کوچک بود، بعد اعدام‌ها را به حسینیه منتقل کردند.»

نادری می‌گوید از یکی از بندها به سمت جایی اشراف داشتند که کانتینرهایی برای حمل اجساد زندانیان می‌آوردند.

سیامک نادری در ادامه صحبت‌هایش گفت: «زندان گوهردشت زبانش مورس است. روز هفت هشت ساعت مورس می‌زدیم. از بندهای دیگر خبر آمد که حمید عباسی دادیار جدید است.»

کد مورس روشی برای انتقال پیام و اطلاعات است که در آن با ضرب گرفتن حروف الفبا را می‌سازند. این روش در تلگراف استفاده می‌شود و بین زندانیان سیاسی رایج بود.

او گفت اولین بار آذر ماه ۱۳۶۶ حمید نوری را مستقیما دیده است. نادری گفت به یکی از پاسدارها که با چند رشته کابل به سرش می‌زده اعتراض کرده و حمید عباسی گفته «خفه شو. کثافت منافق.» نادری اضافه کرد که او به‌عنوان اعتراض مقاومت می‌کند و سپس حمید نوری و چند پاسدار دیگر حمله می‌کند و دیگر زندانیان را می‌زنند.

نادری گفت: هشتم مرداد که اعدام‌ها آغاز شده صدای یکی از زندانیان را شنیده که فریاد می‌زند بچه‌ها ما را محاکمه کردند و می‌خواهند آن‌ها را اعدام کنند.

او گفت: آن‌ها روز بعد هنوز شک داشتند اعدام‌ها آغاز شده تا این‌که از طریق مورس زهرا خسروی یکی از زندانیان سیاسی زن به او گفته: «دارند اعدام می‌کنند و بیست دقیقه فرصت داده‌اند تا وصیت‌نامه بنویسد.»

نادری ادامه داد که بعدتر «داوود لشکری و حمید عباسی به بند ما می‌آمدند و ۱۰ نفر ۱۰ نفر می‌بردند. سرانجام از ۵۳ نفر زندانی بند ما چند نفر ماندند.»

او گفت در آن زمان ما «دیگر فهمیده بودیم که هیات عفو نیست و دارند اعدام می‌کنند.»

نادری درباره حضورش در جلسه هیات مرگ اعدام‌های سال ۶۷ گفت که دقیقا به‌خاطر ندارد که عباسی‌(نوری) او را به آن جلسه برد یا فردی به‌نام ناصریان، اما پس از برداشتن چشم‌بند، چهار نفر را در برابر خود می‌بیند که آن زمان نمی‌شناخت.

نادری گفت چهار نفر در مقابلش نشسته بودند که در آن لحظه هیچ کدام را نمی‌شناخته است و چند سال بعد آن‌ها را شناخته است: حسینعلی نیری‌(حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی‌(دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی‌(معاون وقت دادستان) و هم‌چنین مصطفی پور محمدی نماینده وزارت اطلاعات.

نادری درباره چگونگی جان بدر بردن از اعدام‌ها گفت زیر فشار «هیات مرگ» حمله مجاهدین به ایران‌(عملیات مرصاد) و سازمان مجاهدین خلق را محکوم کرده است.

او گفت حضور او در برابر «هیات مرگ» سه تا پنج دقیقه طول کشیده است.

نادری گفت در دوره اعدام‌ها «صدای قهقهه» ناصریان و حمید عباسی در راهرو می‌پیچید و بلند می‌گفتند: «خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم.»

سیامک نادری، هم‌چنین درباره نخستین مواجهه خود با حمید نوری در پاییز ۱۳۶۶ گفت زندانیان با کد مورس به یکدیگر خبررسانی می‌کردند و از این طریق به او خبر رسیده بود که حمید عباسی‌(نوری) دادیار جدید زندان است و بعد در اولین رویارویی، حمید عباسی را با پیراهنی سفید و یک تکه چوب ۴۰ سانتی مقابل خود می‌بیند.

نادری در ادامه به حضور یک پاسدار هم در نخستین مواجهه خود با حمید نوری اشاره کرد و گفت آن فرد در میان زندانیان به «پاسدار حقوق بشر» معروف بود چون همه را کتک می‌زد و «فحش رکیک» می‌داد و می‌گفت برخوردش «مطابق حقوق بشر» است.

نادری توضیح می‌دهد که ساختار زندان گوهردشت مانند «هزار پا» طراحی شده است. او روی نقشه نشان داد که سر هزارپا ساختمان «حسینیه» است که گفته می‌شود اعدام‌ها آن‌جا انجام شده است.

او گفت که روز اول اعدام‌ها در «آشپزخانه» زندان انجام شد نه سالن حسینیه. سیامک نادری توضیح داد که به آن اتاق «نانوایی» می‌گفتند و هم‌بندی‌های او دیده بودند که با فرغون طناب‌های کلفت را به نانوایی می‌بردند.

نادری خطاب به دادگاه گفت: «ببخشید دستانم می‌لرزد.» او سپس توضیح داد که به دلیل کوچک بودن ساختمان «نانوایی» اعدام‌ها در روزهای بعد در حسینیه زندان انجام شد.

پیش‌تر وب‌سایت روزنامه آلمانی «دیتسایت» در گزارش مشروحی به محاکمه حمید نوری در دادگاه استکهلم پرداخته و از جمله با سیامک نادری گفت‌و‌گو کرده بود.

دیتسایت با اشاره به دهه شصت خورشیدی نوشت، در اواخر دهه هشتاد میلادی هزاران دگراندیش و زندان سیاسی در زندان‌های ایران کشتار شدند. اکنون یکی از مظنونین آن جنایت در برابر دادگاه قرار گرفته است. او به دام یکی از افرادی افتاده است که از آن کشار جان به در برده است.

این روزنامه سپس توضیح می‌دهد، روز ۹ نوامبر ۲۰۱۹ حمید نوری، ۵۹ ساله، با ته‌ریش خاکستری در هواپیمایی در فرودگاه تهران نشسته بود. به دلیل یک اختلال جزئی هواپیما نمی‌توانست بلند شود. نوری تاخیر هواپیما را به داماد سابق خود خبر داد. او بعدا عین همین مطلب را به پلیس نیز گفت.

نادری توضیح می‌دهد که به‌نظرش برای اولین‌بار در آذر ۱۳۶۶، نه ماه قبل از شروع کشتارها بود که متهم فعلی، یعنی حمید نوری را دید. در آن زمان او در یک سلول معمولی به‌همراه دیگران نگه‌داری می‌شد. نادری می‌گوید: «برای سرحال نگه‌داشتن خودمان، مخفیانه نرمش می‌کردیم.» یک‌بار موقع انجام نرمش، حمید نوری با شش یا هفت نگهبان وارد سلول آن‌ها شد. از نظر نگهبان‌ها، ورزش نشانه مقاومت و به‌همین خاطر ممنوع بود. نادری را به یک اتاق دیگر منتقل کردند. حمید نوری که آن‌موقع به او عباسی می‌گفتند به‌همراه چهار یا پنج نفر دیگر او را برای ساعت‌ها زیر مشت و لگد می‌گیرند.

حسین حبری دیکتاتور پیشین چاد هم‌زمان با دادگاه حمید نوری به‌دلیل دست داشتن در کشتار تابستان ۱۳۶۷ در زندان درگذشت.

دو هفته پیش خبر مرگ حسین حبری، دیکتاتور پیشین چاد، منتشر شد. او به اتهام  جنایت علیه بشریت دوران حبس ابد را در زندانی در چاد سپری می کرد به کوید‌۱۹ مبتلا و بر اثر ابتلا به آن به بیمارستان منتقل شد و درگذشت.

حسین حبری دیکتاتور سابق چاد ۲۵ سال پس از سقوطش محاکمه شد. این محاکمه حاصل سال‌ها تلاش و صبوری قربانیان، خانواده‌‌ها و سازمان‌های مردمی و غیر‌دولتی بود.

«ابیفوتا» ۱۲ ژوئیه ۱۹۸۵ وقتی تنها ۲۳ سال داشت بازداشت شد. او بورس تحصیلی را از آلمان گرفته بود و قصد مسافرت به آلمان را داشت که دولت حبری به او ظنین شد که مبادا از طرفداران مخالفان دولت باشد.

به جای رفتن به دانشگاه، ابتدا دو هفته را در ایستگاه پلیس سیاسی- معروف به  DDS- گذراند، بعد به زندان منتقل شد. بدون دسترسی به خانواده یا وکلایش.

ابیفوتا چهار سال در زندان ماند. او را مجبور می‌کردند تا هر روز جسد دیگر زندانیانی را که زیر شکنجه می‌مردند یا اعدام می‌شدند دفن کند.

سازمان‌‌‌های حقوق بشری از جمله دیده‌بان حقوق بشر می‌گویند که  بین سال‌‌های ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۰ و در زمان ریاست جمهوری حسین حبری، هزاران نفر در چاد بدون هیچ گناهی و به‌صورت غیرقانونی زندان، شکنجه و حتی کشته شدند.

حسین حبری حدود هشت سال بر چاد حکومت کرد تا این‌که دولتش توسط ادریس دبی سقوط کرد و به سنگال گریخت. حکومت تک‌حزبی حبری که مورد حمایت آمریکا و فرانسه بود به منزله سپر حفاظتی در برابر معمر قذافی در لیبی دیده می‌شد.

حبری در مدت حکومتش از هیچ قساوتی چشم نپوشید، از موج پاک‌سازی نژادی گرفته تا شکنجه و تجاوز و حتی برده‌داری جنسی.

کمیته حقیقت‌یاب سال ۱۹۹۱ تشکیل شد. این کمیته دولت حبری را در مورد ۴۰ هزار مرگ مسئول دانست. هم‌چنین به شکنجه‌ سیستماتیک زندانیان متهم کرد. ده سال بعد و در سال ۲۰۰۱ دیده‌بان حقوق بشر به پرونده‌های پلیس سیاسی DDS دست یافت. این پرونده‌ها شامل نام ۱۲۰۸ نفر بودند که در بازداشتگاه کشته شده یا جان باخته بودند. هم‌چنین ۱۲۳۲۱ مورد نقض حقوق بشر حاصل تجزیه اطلاعات این پرونده‌ها بود.

کمیسیون حقیقت‌یاب هم‌چنین حبری را متهم کرد که در روزهای پیش از فرار به سنگال خزانه ملی را خالی کرده و با خود برده است.

دهه‌ها طول کشید تا قربانیان شانس آن را یافتند که حسین حبری را به دادگاه بکشانند. از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۶ چندین دادگاه برای رسیدگی به اتهامات حبری که حول جنایت علیه بشریت بود در اروپا و آفریقا تشکیل شد و عدالت‌خواهی شاکیان پرونده بارها به تاخیر افتاد، این دادگاه‌ها با اعتراض و تمسخر حبری همراه بود. در یکی از این محاکمات حبری پیش از شروع محاکمه فریاد زد: «مرگ بر امپریالیست‌ها»

در نهایت آخرین دادگاه حبری که به محکومیت او انجامید سال ۲۰۱۳ تشکیل شد اما سه سال تا آغاز جلسه محاکمه طول کشید. نخستین جلسه دادگاه سال ۲۰۱۶ و در سنگال برگزار شد.

اتهام حبری جنایت علیه بشریت، شکنجه و جنایات جنگی بود. دادگاه فوریه سال ۲۰۱۳ به همت سنگال و اتحادیه آفریقایی برای تعقیب قضایی «فرد یا افرادی» که بیش‌ترین مسئولیت را در جنایات بین‌المللی در چاد بین سال‌های ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۰ بر عهده داشتند، تشکیل شده بود.

دادگاه یا تریبونال ویژه آفریقایی براساس توافقی بین اتحادیه آفریقایی و سنگال تشکیل شد. هدف از تشکیل چنین دادگاهی محاکمه جنایات بین‌المللی بود که بین ۷ ژوئن ۱۹۸۲ تا اول دسامبر ۱۹۹۰ در چاد صورت گرفته بود. این تاریخ مصادف با دوران ریاست جمهوری حسین حبری است.

این نخستین باری بود که در کشوری رهبر سابق کشوری دیگر محاکمه می‌شد. حبری اتهامات را رد کرد و دادگاه را نمایشی مضحک خواند و در دادگاه سکوت اختیار کرد. ده‌ها هزار مدرک در دادگاه ارائه شد که نشان می‌داد حبری از شکنجه و کشتار هزاران نفر از مردم چاد به دلایل سیاسی کاملا مطلع بوده است.

در همان دادگاهی که حبری محاکمه شد،  تعدادی از ماموران پلیس سیاسی سابق چاد هم به اتهاماتی نظیر شکنجه و قتل زندانیان سیاسی محاکمه شدند.

پرونده حبری نشان داد که با ائتلاف و همکاری قربانیان و سازمان‌های غیر‌انتفاعی، با سرسختی و ایستادگی، و با تصور و فراموش نکردن می‌توان شرایط سیاسی را برای تعقیب قضایی موفقیت‌آمیز جهانی ایجاد کرد. حتی اگر متهم رهبر سابق کشوری باشد. 

پرونده و محاکمه حبری هم‌چنین بر مشکلات عملی و تکنیکی که بر سر راه دادخواهی و تشکیل دادگاه است نورتاباند.

ابیفوتا، در زمان محاکمه حبری با همسر و چهار فرزندش و سگی که نامش را‌CPI (مخفف دادگاه بین‌المللی جنایات) گذاشته در چاد زندگی می‌کند.

او  همراه با یک صد قربانی دیگر به سنگال رفتند و توانستند در دادگاه حضور یافته و علیه حبری شهادت دهند.

کلمنت ابیفوتا، چهار سال در زندان بود و او را مجبور به دفن جسد دیگر زندانیانی می‌کردند که زیر شکنجه جان داده بودند- کنفرانس خبری پس از یکی از دادگاه‌های حبری – ژوئیه ۲۰۰۸ عکس از خبرگزاری فرانسه)

ابیفوتا روزی که بازداشت شده بود را چنین به خاطر می‌آورد:

«پلیس سیاسی چاد من را بازجویی کرد، از آن‌ها خواستم با حسین حبری دیدار کنم، به من گفتند ممکن نیست.»

او می‌گوید به‌عنوان کسی که بدون هیچ پرونده‌ای بازداشت و زندانی شده بود به خود می‌گفته روزی که از این‌جا خلاص شوم، حقم را خواهم گرفت و عدالت‌خواهی می‌کنم.

ابیفوتا ۲۷ سال برای عدالت‌خواهی صبر کرد.

حسین حبری در دادگاه به حبس ابد در زندان کپ مانوئل سنگال محکوم شد.

قربانیان سال‌ها در داخل چاد بدنبال دادخواهی بودند اما دادگاه حبری نشان داد که در دنیای امروز خارج از مرزها نیز می‌توان دادخواست.

هفته پیش روز ۲۴ اوت در حالی که تنها یک هفته از تولد ۷۹ سالگی‌اش می‌گذشت بر اثر ابتلا به بیماری کوید‌۱۹ درگذشت.

اکنون در موردی مشابه و پس از ۳۳ سال در استکهلم خانواده قربانیان وقایعی که در  سال‌های دهه ۶۰ شمسی در زندان‌های ایران گذشت به دادخواهی آمده‌اند.

این  نخستین باری است که  یکی از متهمان به دست داشتن در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ محاکمه می‌شود. حمید نوری در دهه شصت دادیار قوه قضاییه جمهوری اسلامی بود و طبق اظهارات زندانیان سیاسی سابق و بازماندگان کشتار دهه شصت، او دستیار فردی به‌نام «ناصریان» بوده است. بر اساس اسناد، مدارک و شهادت بازماندگان، حمید نوری در آن زمان با نام مستعار «حمید عباسی» در جریان اعدام‌های سال ۶۷ در زندان گوهردشت مشارکت داشت.

در دوره‌ای که حمید نوری در سمت دادیار در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی فعالیت می‌کرد، چندین هزار زندانی از گروه‌های مختلف سیاسی اعدام شدند و به‌طور مخفیانه در گورهای دست‌جمعی دفن شدند.

نوری متهم به مشارکت مستقیم و فعال در آزار، شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی در جریان کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در زندان‌های اوین و گوهردشت است.

لازم به یادآوری است که حمید نوری ۱۸ آبان ۱۳۹۸‌-۹ نوامبر ۲۰۱۹ به ظن مشارکت در کشتار زندانیان سیاسی هنگام ورود به فرودگاه استکهلم بازداشت شد. او به اتهام نقض فاحش قوانین بین‌المللی‌(جنایت جنگی) و قتل در این دادگاه محاکمه می‌شود.

پیش‌بینی می‌شود که دادگاه نوری حدود ۹۰ جلسه ادامه داشته باشد.


***
دادگاه استکهلم به جرم‌های حمید نوری در ماه‌های مرداد و شهریور ماه ۱۳۶۷ می‌پردازد. در این دادگاه شاکیان از وقایع آن تاریخ در زندان گوهردشت و فتوای خمینی برای قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و از ابراهیم رئیسی رییس جمهوری فعالی جمهوری اسلامی که نوری از دستنیاران آن بوده است یخن می‌‌گویند.

همایون کاویان یکی دیگر شاکیان امروز دوشنبه شش سپتامبر ۲۰۲۱ – ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ در دادگاه حاضر شد. کاویانی در سال ۶۰ به جرم شرکت در تظاهرات و هواداری از مجاهدین دستگیر می‌شود و حکم ابد می‌گیرد. یک‌بار نزد هیات مرگ می‌رود و برگه‌ای به او می‌دهند و می‌گویند اگر اظهار ندامت کند اعدام نمی‌شود.

در این جلسه کاویانی که به گفته وکیلش نزدیک دو سال و نیم را در زندان گوهردشت سپری کرده در مورد «هفته‌ اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان، نام زندانیان، نقشه زندان، و مسئولیت مقامات زندان» به دادگاه توضیح داد.

همایون کاویانی که در ۱۷ سالگی پس از شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دستگیر شده بود در جریان دادگاهی چند دقیقه‌ای با سه اتهام «هواداری از سازمان مجاهدین»، «شرکت در تظاهرات ۳۰ خرداد» و «ضدیت با نظام جمهوری اسلامی» به حبس ابد محکوم شد. او حدود ۱۰ سال را در دهه شصت در زندان گذراند.

کاویانی در دوازدهمین جلسه دادگاه شهادت داد که اولین بار با حمید نوری بدون چشم‌بند زندان در سال ۱۳۶۶ رو‌به‌رو شد. او گفت در زندان گوهردشت، ناصریان دادیار زندان، حمید نوری را در برابر او و جمعی از زندانیان هم‌بندش به‌عنوان معاون و دست راست خود معرفی کرد.

همایون روزی را توصیف کرد که حمید نوری او و چند زندانی دیگر را به «راهروی مرگ» برد و ناصریان او را به نزد «هیات مرگ» هدایت کرد. کاویانی شهادت داد که حمید نوری را در زمان حضورش در آن راهرو دید که با لباس شخصی و پرونده‌ها در دستش در حال رفت و آمد بود و دیگران را صدا می‌کرد.

وی در ادامه افزود، حسینعلی نیری در هیات مرگ از او سئوال کرد که نظرش درباره حمله مجاهدین به غرب کشور چیست؟ در ادامه ناصریان طبق خواسته هیات مرگ ورقه‌ای به او داد و در آن ورقه حمله مجاهدین به غرب کشور را محکوم و از آیت‌الله خمینی تقاضای عفو کرد و اعدام نشد.

کاویانی گفت در راهروی مرگ بود که بر روی دیوار کنار شانه‌اش این جمله را خواند: «۹ نفر از بچه‌های مشهد رفتند برای اعدام» و این لحظه‌ای بود که او از موضوع اعدام‌ها مطلع شد. او سخنان شاهدان دیگر را در مواردی مثل اضافه شدن جیره غذایی در روزهای اعدام، نحوه چیدمان سالن‌ها و بندها، شکنجه‌های متعدد، وجود اتاق گاز و ممنوعیت ورزش جمعی تایید کرد.

کاویانی شهادت داد در چند شبی که در راهروی بازجویی بوده صدای زنانی را می‌شنیده که می‌گفتند: «دست نزن به من کثافت. ولم کن.» او گفت پس از انتقال به زندان اوین در سال ۱۳۶۰ دو یا سه شب در هفته صدای تیرباران می‌شنید. او گفت زندانیان براساس شمارش تعداد تیرهای خلاص هر شب از تعداد اعدام‌ها آگاه می‌شدند.

کاویانی شهادت داد که عکس حمید نوری را در اداره پلیس و در جریان بازجویی‌های پلیس سوئد دیده است. دادستان از او می‌پرسد آیا شما قبل از دیدن عکس نوری در اداره پلیس عکسی از او در فضای مجازی دیده بودید. کاویانی پاسخ داد: نه.

کاویانی از چند تجربه برخورد مستقیم دیگر خود با حمید نوری سخن گفت، یکی از این برخوردها پس از انتقال او به زندان اوین رخ داد.

در آن دوره مادر همایون کاویانی به سرطان پستان مبتلا شده و در حال مرگ بود،‌ پدرش از او خواست تا اگر می تواند کاری کند تا با مادر برای آخرین بار دیداری داشته باشد. کاویانی از حمید نوری تقاضای مرخصی کرد و نوری گفت جواب می‌دهد. نوری بعدا خبر داد که تقاضای مرخصی او رد شده است، نمونه دیگری از این ملاقات‌ها بعد از آزادی کاویانی از زندان پیش آمد.

شاهد توضیح داد که پس از آزادی برای انجام مصاحبه از دادستانی اوین تقاضانامه‌ای را دریافت کرد. او را در روز مصاحبه به حسینیه بردند و جلوی دوربین نشاندند. آن روز کاویانی بدون چشم بند در فاصله چند متری حمید نوری نشست.

شاهد در قسمت دیگری از شهادتش در پاسخ به سئوال وکیل مدافع حمید نوری در مورد این مصاحبه گفت: «حمید عباسی یک دوربین کوچک و یک صندلی گذاشته بود آن بالا. من رفتم و همه زندگی و افکارم را محکوم کردم و آمدم پایین.»

کاویانی شهادت داد که پس از اعدام‌ها چند بار برای کارهای مختلف از جمله عمل فک و کشکک زانو که در جریان بازجویی‌ها آسیب دیده بودند به حمید نوری مراجعه کرد.

کاویانی در پاسخ به این سئوال دادستان که احساسش در مواجه با حمید نوری در دادگاه چیست گفت: «خیلی سخت است. کسی که عزیزان آدم را گرفته است از یاد آدم نمی رود.»

کاویانی گفت هنگامی که به نزد هیات مرگ رفته بود نیری به او گفته که برای عفو آمده‌ایم. آیا طلب بخشش می‌کنید؟ نیری برگه‌ای به همایون می‌دهد تا آن را پر کند. روی برگه نوشته شده بود: من سازمان مجاهدین را محکوم می‌کنم و تقاضای بخشش از امام خمینی دارم.  

وی می‌افزاید هنگامی که در راهرو مرگ بوده حمید نوری را می‌بیند که پرونده‌ای در دستش بوده و به پاسداران گفته زندانیان را به بندهایشان ببرید. همایون می‌گوید در این لحظه خیلی خوشحال شدم که آن‌ها را اعدام نمی‌کنند. اما بعد فهمیدم این یک اسم رمز بوده که زندانیان به محل اعدام ببرند نه به بندهایشان.

دادستان از همایون کاویانی پرسید این حمید نوری است؟

کاویانی با بغض و چشمانی پر از اشک گفت: این حمید نوری است و اضافه کرد: نوری هم مرا می‌شناسد و مطئنم مرا به جای می‌آورد.

دادستان پرسید چرا این‌قدر مطمئن هستید که او شما را می‌شناسد؟ همایون گفت چون تا آن‌موقع خیلی‌ها را اعدام کرده بودند و خیلی کم از زندانیان باقی‌مانده بودند و به‌همین دلیل او مرا به یاد می‌آورد.

دادستان نقشه‌ای از زندان گوهردشت نشان داد و از کاویانی پرسید که ساختمان ۲۱ کجای این نقشه است؟

چون فاصله دور بود کاویانی متوجه نشد اما حمید نوری بلند شد و با خودکار نشان داد این‌جاست.

دادستان: شما کی متوجه شدید تحقیقات مقدماتی در پلیس سوئد دربراه دستیگری یک ایرانی در جریان است؟

همایون: در رسانه‌ها دیدم.

دادستان: کی؟

همایون: فکر کنم سال ۲۰۱۹ بود. فقط خوندم کسی دستگیر شده است نامی از وی برده نشده بود؟

دادستان: وقتی شنیدید چه‌کار کردید؟

همایون: من از ایرج سئوال کردم چه خبر است؟ چون او در رسانه‌ها فعال بود. گفت فعلا نمی‌توانم حرفی بزنم چون مسئولیت حقوقی دارد. زمانش برسد خبرت می‌کنند. تا این که مشخص شد و پلیس مرا خواست تا شهادت بدهم. عکس او را اولین‌بار در آن‌جا در بین چند تا عکس دیگر دیدم.

دادستان: کی را می‌گویید؛

همایون: حمید نوری را.

دادستان: کجا دیدید؟

همایون: همان ساختمان پلیس سوئد با آقای یوران رفتیم پلیس حدود ۱۰ تا ۲۰ عکس بهمن نشان داد و پرسید نوری کدام یکی از این عکس‌هاست؟ من هم عکس او را نشان دادم.

دادستان: وقتی عکس نوری را دیدی چه حسی به شما دست داد؟

همایون: متاسف شدم.

دادستان: ادامه دهید.

همایون: هنوز هم درمان من در سوئیس در مرکز شکنجه‌دیدگان ادامه دارد. دکتر من در سوئیس گفته است درمان من باید ادامه یابد. این ماجرا را به این دلیل می‌گویم عکس نوری را دیدیم خیلی به هم ریختم. من پس از ۳۳ سال هنوز با بچه‌های اعدامی زندگی می‌کنم. آن‌ها کاری نکرده بودند و همه حکم داشتند.

دادستان: چه حسی پیدا کردید عکس عباسی را دیدید؟ احساسات چه بود؟

همایون: بغض کردم. ناراحت شدم و گریه کردم.

دادستان: آیا قبل از این پلیس به شما عکس نوری را نشان دهد در جای دیگری عکس او را دیده بودید؟

همایون: نه.

دادستان: انگار قبلا در مدیا دیده بودید؟

همایون: نه ندیده بودم.

دادستان: در صفحه ۲۱ بازجویی‌ات به تاریخ سوم دسامبر ۲۰۱۹ پلیس از شما می‌پرسد اسم شخصی که قرار است در مقابلش شهادت دهید چیست؟ شما جواب دادید: حمید عباسی و حمید نوری. آیا قبلا عکس او را دیده بودید؟

همایون: نه خیر من عکس نوری را ندیده بودم. اولین‌بار در اداره پلیس دیدم.

دادستان: وقتی نوری را پس از ۳۳ سال می‌بینید چه چیزی یادت اومد؟ چگونه او را شناختید؟

همایون: نوری چهره خاصی داشت. چهره‌ای استخوانی. شخصا چند بار از نزدیک او را دیده بودم. شاید اسامی و نقشه‌ها یادم نباشد. اما کسی که دوستانم را کشته یادم می‌ماند.

دادستان: الان حمید نوری را می‌بینید چه فکری از سرت می‌گذرد؟

همایون: خیلی سخت است خیلی سخت!

دادستان: چه سختی؟

همایون: اذیت‌هایی که خودم شدم و دوستانی که دیگر ندارم. فشارهایی که خانواده‌ها هنوز هم می‌کشند. ما ۳۳ سال است زندگی نکرده‌ایم. براساس قوانین خودشان ما حکم داشتیم و کاری نکرده بودیم.

دادستان: شما در دادگاه ایران تریبونال هم شهادت دادید؛

همایون: بلی.

دادستان: در دادگاه ایران تریبونال آمده که شما شاهد شصتم بودید.

همایون: یادم نیست.

دادستان: این فاکت را از ایران تریبونال می‌آورم: شما از جمله گفتید در گوهردشت بودید. اما هیچ جا ندیدم در جایی از کسی اسمی ببرید. چرا اسامی افرادی را نبردید که شما را اذیت می‌کردند؟

همایون: اون‌جا بحث بر سر محکومیت رژیم بود و به‌همین دلیل صحبت سسر افراد نشد. صحبت سر اثبات اعدام‌های سال ۱۹۸۸ بود. چون که رژیم منکر می‌شد. به این خاطر به افراد نپرداختم.

دادستان: جمعه پیش از یکی از شاکیان را سئوال و جواب کردیم می‌دانید کی بود؟ مهدی برجسته گرمرودی، می‌شناسید؟

همایون: بلی می‌شناسم من با مهدی در زندان اوین هم‌بند بودم.

همایون در پایان درباره این که چگونه از زیر چشم‌بند نوری و دیگران را می‌دید توضیح داد که چند تار نخ‌های چشم‌بند را می‌کشیدیم و از آن‌جا دیگران را می‌دیدم بدون این که کسی متوجه شده باشد. شیوه‌هایی بود که پس از هفت سال زندان به تجربه یاد گرفته بودیم…

در ادامه دادگاه دنیل مارکوس، یکی از وکلای مدافع حمید نوری ادعا کرد که شهادت کاویانی در مورد زمان دیدن عکس نوری با گفته‌های او در اداره پلیس و نزد دادستان تغییر کرده و تفاوت دارد.

یوران یالمارشون، وکیل کاویانی در آغاز دادگاه امروز تاکید کرده بود که شاهد سال‌هاست از مشکلات روحی و جسمی اتفاقات داخل زندان رنج می‌برد و در سوئیس، محل پناهندگی و اقامتش تحت درمان است.

در حالی که روز دوشنبه دادگاه نوری در جریان بود رییس سازمان زندان‌های جمهوری اسلامی ایران، محمد مهدی حاج محمدی، ادعا کرد که در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران بعضی از زندان‌بانان، حتی ار پدر و مادر نیز در رفتار با زندانیان مهربان‌تر هستند. او این سخنان را در رابطه با فیلم‌هایی که اخیرا از رفتار وحشیانه زندان‌بانان علیه زندانیان سیاسی انتشار یافت گفت.

در فیلم‌هایی که از وضع زندان اوین و شیوه رفتار با زندانیان سیاسی انتشار یافته، نمونه‌هایی از رفتار غیرانسانی و وحشیانه زندانبانان با زندانیان دیده می‌شود که با اعتراض‌های گسترده داخلی و خارجی رو‌به‌رو شد.

در این فیلم‌ها دیده می‌شود که زندانیان سیاسی از هوش رفته را روی پله‌ها می‌کشانند که به داخل بازداشتگاه ببرند. هم‌چنین دیده می‌شود که یک زندانی دست بسته توسط چندین زندان‌بان مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد و…

حاج مهدی که پیش‌تر رفتار زندان‌بانان در فیلم‌های انتشار یافته را مورد انتقاد قرار داده و آن‌ها را نادرست خوانده بود، اکنون در پیام توییتری تازه‌ای که انتشار داده می‌نویسد: «برخی زندان‌بانان از پدر و مادر زندانیان هم با آن‌ها مهربان‌تر هستند.»

او نوشت:  «اتفاقات اخیر نباید ارزش رندان‌بانانی را که خود را نیز برای مراقبت از تبه‌کاران زندانی کرده‌اند، بکاهد.»

رییس کل زندان‌ها در پایان این پیام توییتری نوشت: «زندان محفل و یا مجلس فرهیختگان نیست!»

حاج محمدی هفته پیش، به دنبال فیلم‌های تکان‌دهنده‌ای که از بدرفتاری زندان‌بانان در اوین در رسانه‌های گروهی انتشار یافته بود نوشت: «من مسئولیت کامل این اقدامات غیرقابل قبول را می‌پذیرم و مانع از ادامه و تکرار آن خواهم شد.»

رییس کل زندان‌ها اکنون در پیام جدید خود می‌نویسد: «من از خدا، از رهبر معظم انقلاب اسلامی و از همه زندان‌بانان در این رابطه عذرخواهی می‌کنم.»

او در پیام جدید خود  به ظلم و ستمی که بر زندانیان سیاسی وارد آمده و می‌آید اشاره ای نکرده است.

شماری از زندانیان سیاسی پیشین در واکنش به فیلم‌های انتشار یافته گفتند که آن‌چه دیده شده، از زندان‌های تهران و قزل حصار بوده و این در صورتی که در زندان‌های شهرستان‌ها، اوضاع صد پله بدتر و ستم‌کاری‌ها هزار پله بیش‌تر است.

گفتنی است که از هنگام افشای این فیلم‌ها، هیچ‌یک از زندان‌بانان و یا مسئولان زندان‌ها بازداشت نشد و مورد پیگرد قرار نگرفت.

گفته می‌شود که جمهوری اسلامی، حتی از انتشار این فیلم‌ها خرسند است، زیرا دیدن این وحشی‌گری زندان‌بانان، می‌تواند مخالفان این حکومت را بترساند و تلاش‌گران سیاسی را نیز از ادامه فعالیت ضد حکومتی بهراساند.

سی و سومین سال‌گرد قتل‌عام هزاران زندانی سیاسی در مرداد و شهریور ۱۳۶۷، به فرمان مستقیم خمینی و با موافقت همه سران و مقامات و جناح‌های جمهوری اسلامی، در شرایطی فرا می‌رسد که سی و سه سال پس از آن جنایت هولناک و بربریت جمهوری اسلامی، یکی از مجریان اصلی این قتل‌عام، یعنی ابراهیم رئیسی، به ریاست‌جمهوری اسلامی ایران منصوب شده است. خود این مسئله به سادگی نشان می‌دهد در جمهوری اسلامی ایران هر کسی که دستانش آغشته به خون زندانیان و سرکوب‌های خونین اعتراض‌های مردمی و تروریسم دارند به‌سرعت ارتقا مقام پیدا می‌کنند.

در سال ۱۳۶۷ «هیات مرگ» اعزامی جمهوری اسلامی به زندان‌ها عبایت بودند از: حسین‌علی نیّری حاکم شرع، مرتضی اشراقی دادستان، مصطفی پورمحمدی نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین، و ابراهیم رئیسی معاون دادستان کشور بود.

حمید نوری یا عباسی که هم‌اکنون در دادگاه استکهلم محاکمه می‌شود یکی از مشاوران هیان مرگ بود.

درست سی و سه سال پیش در چنین روزهایی از اوایل مرداد ۱۳۶۷ تا اواسط شهریور ۱۳۶۷ زندانیان سیاسی مجاهد و کمونیست که پیش از آن در دادگاه های ناعادلانه مشابه جمهوری اسلامی ایران حکم زندان داشتند یا حکم شان پایان یافته بود را به فرمان روح الله خمینی و توسط هیات مرگ: حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی، مصطفی پور محمدی و ابراهیم رئیسی و با مشارکت محمد مقیسه‌(ناصریان)، داوود لشگری، حمید نوری‌(عباسی) و سایر هم‌دستان‌شان در زندان‌های گوهردشت، اوین و شهرستان‌ها با پرسش و پاسخ‌هایی چند دقیقه‌ای، قتل‌عام کردند و در گورهای جمعی خاوران و سایر گورهای بی‌نام و نشان در تهران و شهرستان‌ها از چشم خانواده‌ها و یاران‌شان و جامعه پنهان کردند و هم‌چنان با بی‌شرمی تمام حقیقت را انکار یا تحریف می‌کنند.

هیات مرگ از روز هشتم مرداد ۶۷ به زندان گوهردشت رفت و کشتار شروع شد و تا ۲۵ مرداد ادامه داشت. دوباره اعضای هیات مرگ از  روز ۵ شهریور ۶۷ برای کشتار زندانیان سیاسی چپ به گوهردشت رفتند و گفته شده که این کشتارها را تا ۱۵ شهریور ادامه دادند. هیات مرگ در کم‌تر از یک ماه و نیم چند هزار زندانی سیاسی که حکم زندان یا حکم آزادی داشتند را به وحشیانه‌ترین شکل ممکن و مخفیانه تفتیش عقاید کردند و در صورت نپذیرفتن درخواست‌های اعضای هیات مرگ، آن‌‌ها را مخفیانه راهی آمفی تئاتر‌(حسینیه) زندان گوهردشت یا محل‌های دیگر قتل‌عام کردند و به دور از چشم خانواده‌ها به خاک سپردند.

در این روزها که محاکمه حمید نوری در دادگاه استکهلم در جریان است او هم‌چنان با بی‌شرمی تمام می‌گوید که اعدامی صورت نگرفته است و وکلای مدافع او نیز می‌خواهند سخنان شاهدان را رد کنند و بگویند شما دروغ می‌گویید.

در سی و سه سال گذشته، صدها هزار خانواده داغدار قربانیان این فاجعه، همواره خواهان روشن شدن حقیقت درباره شمار واقعی اعدام‌شدگان، نام آن‌ها، وصیت‌نامه، محل دفن آن‌ها، دلیل اعدام‌شان و هم‌چنین محاکمه و مجازات سازمان‌دهندگان، آمران و عاملان و مجریان  این جنایت هولناک تاریخی بوده است.

نام تمامی سران جمهوری اسلامی و آدم‌کشانی هم‌چون رازینی، رئیسی، نیّری، اشراقی، پورمحمدی، نوری و در راس همه خمینی و خامنه‌ای در تاریخ جامعه ما به‌عنوان جنایت‌کاران تاریخ معاصر ثبت شده است.

فقط سرنگونی کلیت این حکومت جنایت‌کار می‌تواند مرهمی بر زخم‌های مادران و پدران و فرزندان داغ‌دار و رنج‌دیده و همه شهروندانی باشد کعه از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران نفرت دارند و با بی‌صبری خواهان سرنگونی آن هستند!

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری روز چهارشنبه ۱۷ شهریور در استکهلم سوئد برگزار خواهد شد. شاهد بعدی این دادگاه سیامک نادری خواهد بود.

***


امروز پنج‌شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۰ – دوم سپتامبر ۲۰۲۱، دهمین جلسه دادگاه حمید نوری دادیار سابق زندان گوهردشت برگزار شد.

هنگامی که دادگاه در جریان بود در مقابل سالن دادگاه نیروهای سیاسی تجمع کرده و علیه جمهوری اسلامی شعار می‌دادند.

باز حمید نوری مانند روزهای گذشته، ادعا کرد که صداهای بیرون دادگاه اذیتش می‌کند به‌همین دلیل، دادگاه با ده دقیقه تاخیر به کار خود ادامه داد. دادستان از پلیس خواست که به تظاهرکنندگان تذکر دهد تا از بلندگو شعار ندهند.

هم‌چنین نوری در ابتدای این جلسه حمید نوری با داد و بیداد و اعتراض به‌این‌که من دو سال است در زندان هستم و عینک ندارم، تلاش کرد نظم جلسه را به‌هم بزند، که قاضی با تذکرات خود نظم را به‌جلسه بازگرداند و دادگاه روند خود را ادامه داد.

امروز نیز غیر از پسر و داماد نوری همسرش نیز به دادگاه آمد. امروز دخترش نیامده بود.

نصرالله مرندی دومین شاهد پرونده حمید نوری است که امروز شهادت داد. وی به ۱۵ سال زندان محکوم شده بود و یکی از جان بدربردگان کشتارهای زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ است. نصرالله در زندان‌های اوین و قزل حصار و گوهردشت زندانی بوده است.

مرندی گفت سه بار در راهرو مرگ بودم. اما فقط یک‌بار مرا به اتاق هیات مرگ بردند. مرا روی صندلی نشاندند و گفتند چشم‌بندم را بردارم. هیات مرگ پنج نفره، یعنی اشراقی، نیری، پور‌محمدی، شوشتری و رئیسی را دیدم. آن موقع رئیسی و پورمحمدی را نمی‌شناختم. اما قبلا عکس آن سه نفر را در روزنامه‌ها دیده بودم و می‌شناختم.

در راهرو بارها صدای نوری را می‌شنیدم که اسامی زندانیان را می‌خواند و برای اعدام می‌بردند.

در ادامه دادگاه، نصرالله مرندی از شاکیان پرونده حمید نوری گفت: هنگام دستگیری مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و بی‌هوش شدم. بعد از به‌هوش آمدن ۴ ماه در اوین تحت شکنجه بودم. یک‌سال بعد در یک دادگاه ۳ دقیقه‌‌ای توسط یک آخوند محاکمه شدم. در اسفند ۱۳۶۱ یک پاسدار یک کاغذ به‌من داد که به ۱۵سال زندان محکوم شده‌ام.

نصرالله مرندی در ادامه گفت: در پاییز ۱۳۶۵ به‌گوهردشت منتقل شدم و در بندی که ما بودیم ۱۸۰ تا ۲۰۰ نفر بودیم که اکثر قریب به‌اتفاق آن‌ها اعضا و هواداران سازمان مجاهدین بودند. برای اولین بار حمید نوری را در بهار ۱۳۶۶ در زندان دیدم. او من و چند زندانی دیگر را تهدید کرد.

ناصریان و نوری در بهار ۱۳۶۶، علی طاهرجویان، یکی از زندانیان را تحت فشار و شکنجه قرار دادند تا روابط درونی مجاهدین را لو بدهد. علی برای این‌که اسرار مجاهدین را حفظ کند خودش را با نفت به‌آتش کشید، او جلوی ما می‌سوخت و حمید نوری و ناصریان در رساندن او به‌بیمارستان تعلل و تاخیر کردند و چند روز بعد به‌شهادت رسید.

در ادمه دادگاه نصرالله مرندی گفت: من به‌طور کوتاه بگویم که در روز ۸ مرداد ۱۳۶۷ اعدام‌ها در گوهر‌دشت آغاز شد. در آن‌زمان ناصریان و حمید عباسی‌(حمید نوری) و داوود لشکری بودند که زندانیان را آماده می‌کردند تا به نزد هیات مرگ ببرند. البته پاسدارهای دیگر هم به آن‌ها کمک می‌کردند. تا آن‌جا که من به یاد دارم از هشتم تا دهم مرداد ۱۳۶۷، من در بند ۲ بودم. تعدادی از دوستانم به اتاق هیات مرگ رفتند و دیگر برنگشتند. برای ما مشخص شد که اعدام شدند.

اسامی سه و چهار نفر را می‌گویم: غلامرضا اسکندری و اصغر مسجدی و مهرداد اردبیلی و حسن بحری و تعدادی دیگر. دهم مرداد لشکری به داخل بند ما آمد و اتاق به اتاق اسامی آن زندانیانی را خواند که حکم ده سال به بالا داشتند. من ۱۵ سال داشتم. سپس گفتند چشم‌بند بزنیم و زا اتاق‌ها بیرون بیاییم. ۱۲ مرداد حمید عباسی و ناصریان مشخصات مرا پرسیدند. من گفتم هوادار سازمان مجاهدین خلق هستم. پرسیدند آیا عفو می‌خواهید یا نمی‌خواهید؟ بعد ما را به سلول‌های مختلف تقسیم کردند. اول مرا به یک سلول انداختند اما ۱۳ مرداد مرا به بند بردند. تقریبا بیش از ۱۵ نفر در آن بند فرعی بودند. ۱۵ مرداد همه ما را به راهرو مرگ بردند. راهرو مرگ طبقه اول زندان گوهر دشت بود. تا آن‌جا که می‌توانستم از زیر چشم‌بند ببینم نگاه کردم و دیدم دو طرف راهرو پر از زندانیان بود. ناصریان و عباسی و گاهی لشکری زندانیان را با نام و نام پدر صدا می‌کردند. آن‌ها را توی اتقاقی می‌بردند که هیات مرگ در آن‌جا بود. بعد از چند دقیقه زندانی را از اتاق هیات مرگ بیرون می‌آوردند و سمت چپ راهرو مرگ می‌نشاندند. انتهای این راهرو به حسینیه می‌رسید. زندانیان را در آن‌جا اعدام می‌کردند. تمام آن روز من در راهرو مرگ بودم و حمید عباسی را از صبح تا شب در راهرو مرگ دیدم. تقریبا قبل از ظهر حدود ساعت ۱۱ بود ناصریان مرا صدا زد: «نصرالله فرزند خلیل»، مرا بردند اتاق هیات مرگ. مرا روی صندلی نشاندند و گفتند چشم‌بندم را بردارم. ۵ نفر آن‌جا نشسته بودند. ناصریان پشت من ایستاده بود و یک پوشه را جلو هیات گذاشت. برداشت من این بود که خلاصه پرونده مرا به هیات مرگ داد. آن‌ها چند سئوال کوتاه از من کردند. سپس ناصریان مرا بیرون آورد و در سمت چپ راهرو نشاند. همان راهروی که به حسنیه ختم می‌شد. در آن روز ۵ نفر از دوستان من را که هوادار مجاهدین خلق بودند و من با بعضی‌ها از آن‌ها حدود ۵ سال هم‌بند بودم بردند و اعدام کردند.

بعد از ظهر ۱۵ مرداد، حمید عباسی با دو سه پاسدار به بند ما آمد و لیست اسامی زندانیان را خواند. آن‌هایی که من می‌شناختم ۵ نفر جزو این لیست بود. طاهر حقیقت‌طلب، سیدقاسم سیفان، علی همردی، حسین قزوینی و… فکر می‌کنم ۵ یا ۶ نفر دیگر هم اضافه کردند و به دستور عباسی به انتهای سالن برده شدند. آن‌ها هیچ‌وقت برنگشتند. من مطئنم که آن‌ها اعدام شدند. تا شب همین لیست اسامی چندین بار خوانده شد. نمی‌دانم چند سری ۱۰ یا ۱۲ نفره را به اعدام بردند. شب مرا با تعدادی از زندانیان به یکی از سلول‌های طبقه دوم بردند. اگر اشتباه نکنم مجددا ۲۲ مرداد مرا صدا زدند. چشم‌بند زدم و بیرون آمدم. تعدادی زندانی دیگر هم بودند. ما را بردند کریدور مرگ. در این روز مرا صدا نکردند دلیلش را نمی‌دانم اما تا شب آن‌جا نشستم. در آن روز دو نفر را می‌شناختم در آن کریدور دیدم.

در این‌جا دادستان از نصرالله پرسید: شما از روی کاغذ می‌خوانید؟ نصرالله جواب داد: نه خیر من به چشم دادستان نگاه می‌کنم. آن روز تعدادی اعدام شدند. حسین یکی از زندانیان مجاهد بود که از پیش هیات مرگ برگشته بود از وی پرسیدم چه گفتی در دادگاه؟ جواب داد: گفتم اتهام من هواداری از مجاهدین خلق است. حسین دانشجوی دانشگاه پلی‌تکنیک تهران بود. فرد شجاعی بود. بار سوم ۲۵ مرداد باز هم مرا به راهرو مرگ بردند. هم‌چنان منتظر بودم دوباره مرا پیش هیات مرگ ببرند. قبل از ۲۵ مرداد من در سلول ۱۳ سالن ۳. آن روز همراه من غلامرضا کیاجوری و سعید غفارنژاد و کریم و مرتضی را به کریدور مرگ بردند. غلامرضا را به اتاق هیات مرگ بردند. غلامرضا در ۲۵ مرداد اعدام شد. قادر را هم به هیات مرگ بردند و آن روز اعدام شد. نعمت قبنری آن روز اعدام شد. نمی‌دانم چه تعداد دیگری را برای اعدام بردند. ولی ۲۵ مرداد سالن خیلی خلوت بود چون که خیلی‌ها را قبلا اعدام کرده بودند.

آن روز هم حمید نوری و ناصریان را در کریدور مرگ دیدم. بعد از ظهر هیات مرگ از گوهردشت رفتند. دلیلش را بعدا فهمیدم. تقریبا اعدام در آن روز متوقف شد. این مشاهدات من از سه روز از وقایع زندان و هیات مرگ بود.

آخر جلسه امروز دادستان سئوالاتی از مرندی کرد. از جمله پرسید: شما مطمئن هستید حمید نوری همین شخص است؟

مرندی: بلی صددرصد.

دادستان: ما این‌جا اسم اتاق گاز را شنیدیم. آیا شما در آن اتاق بودید؟

مرندی: بلی یک بار مرا به آن اتاق بردند.

دادستان: چه زمانی؟

مرندی: پاییز ۱۳۶۶

یک روز ما را از بند بیرون آوردند و شاید بیش از ۱۵ پاسدار ما را زدند. حمید نوری هم حضور داشت. بعد ما را به اتاقی انداختند. این اتاق هیچ پنجره و روزنه‌ای به بیرون نداشت و در را بستند. بعد از مدتی همه ما به‌دلیل کمبود اکسیژن به زمین افتادیم. آن اتاق در گوهردشت به اتاق گاز معروف شد.

دادستان: شما در مورد حمزه صحبت کردید و گفتید در اوین اعدام شد.

مرندی: چون در خرداد ۶۷ او را از ما جدا کردند و به اوین بردند. به‌همین دلیل فکر می‌کنم او را در اوین اعدام کردند.

دادستان: شما مطمئن هستید او اعدام شد؟

مرندی: بلی شنیدم در اوین اعدام شد.

دادستان: در لیست ۳ نام عادل طالبی قرار دارداو را می‌شناسید؟

مرندی: یاد نمی‌آید.

آیا شما بعدها نوری را دیدید؟

مرندی: بلی دوبار در ساختمان دادگستری تهران که ما باید درباره کارهایمان به آن‌جا مراجعه می‌کردیم دیدم.

دادستان: چه زمانی او را دیدید؟

مرندی: اگر اشتباه نکنم سال‌های ۱۳۷۳ و یا ۱۳۷۴ بود.

هم‌زمان با ادامه دادگاه نوری در استکهلم جمهوری اسلامی ایران نیز محاکمه دو سوئدی را به اتهام قاچاق مواد مخدر در دادگاه انقلاب به نمایش گذاشته است.

خبرگزاری «وفارس» وابسته به سپاه پاسداران، چهارشنبه ۱ سپتامبر ۲۰۲۱، اسامی این شهروندان را «استفان کوین گیلبرت» و «سیمون کاسپر براون» اعلام کرده و نوشته که جلسه محاکمه این افراد در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی «ابوالقاسم صلواتی» برگزار شده است.

در کیفرخواستی که در رسانه‌های ایران منتشر شده، استفان کوین گیلبرت متهم به حمل ۹ کیلو و ۸۰۰ گرم شیره تریاک و سیمون کاسپر براون متهم به حمل ۲۱ هزار قرص «ترامادول» است.

ادعا شده است که این افراد در بهمن ماه سال ۱۳۹۸، در جریان انهدام یک باند بین‌المللی قاچاق مواد مخدر بازداشت شده‌‌اند.

خبر محاکمه این دو شهروند سوئدی در حالی اعلام می‌شود که جلسات محاکمه «حمید نوری»، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در کشور سوئد در جریان است.

جمهوری اسلامی ایران پیش از این بارها از شهروندان غربی به‌عنوان گروگان و به‌عنوان ابزاری برای آزادی عناصر دستگیر شده خود در کشورهای دیگر استفاده کرده است.

در یکی از آخرین موارد، «کایلی مور گیلبرت»، پژوهش‌گر استرالیایی بریتانیایی که در ایران زندانی بود، با چند بمب‌گذار جمهوری اسلامی زندانی در تایلند مبادله شد.


ادامه دادگاه نوری فردا جمعه سوم سپتامبر ۲۰۲۱ برگزار خواهد شد.


***
یازدهمین دادگاه نوری در استکهلم برگزار شد!

امروز جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ – ۳ سپتامبر ۲۰۲۱، دادگاه حمید نوری ادامه یافت و هم‌زمان شماری از نیروهای سیاسی ایرانی در استکهلم اقدام به برگزاری تظاهرات کردند. آن‌ها با سردادن شعارهایی علیه جمهوری اسلامی ایران، خواستار به محاکمه کشیده شدن همه آمران و عاملان قتل‌عام سال ۱۳۶۷ شدند.

در یازدهمین جلسه دادگاه حمید نوری که روز جمعه، ۱۲ شهریور در استکهلم سوئد برگزار شد، مهدی برجسته گرمرودی، زندانی سیاسی سابق، شواهد خود درباره اعدام‌های سال ۶۷ را به دادگاه ارائه داد. وی با اشاره به این که پس از شروع اعدام‌های گسترده، در یک بند از زندانیان از ۱۸۰ زندانی فقط ۴۰ نفر باقی‌مانده بود، گفت «هیات عفو» وجود نداشت و «برای ما صد در صد معلوم شد که اعدام در کار بوده و هر کسی را از این‌جا بردند، دیگر او را نمی‌بینیم.»

مهدی که در دوران زندان دو بار اعضای هیات مرگ که احکام اعدام زندانیان را صادر می‌کردند، دیدار کرده بود، گفت حمید نوری کمک رییس زندان بود. مسئولان زندان علاوه بر فشار بر زندانیان برای نوشتن توبه‌نامه، تلاش می‌کردند آن‌ها را به اعتراف اجباری در تلویزیون وادار کنند.

مهدی برجسته گرمرودی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق، که ۱۰ سال در ایران زندانی بوده است، از جمله کسانی است که از اعدام‌های سال ۶۷ جان سالم به در برده است و اکنون در سوئیس زندگی می‌کند.

وی در این دادگاه شواهدی از شروع اعدام‌ها در زندان داد و گفت زمانی که این موضوع شروع شد، چیزی که «برای ما عجیب بود، این بود آن‌ها که حکم زندان دارند چرا اعدام می‌شوند؟»

برجسته گرمرودی درباره حضورش در جلسه هیات مرگ اعدام‌های سال ۶۷ نیز گفت که اعضای هیات مرگ در یک جلسه پنج دقیقه‌ای به او گفته بودند که باید سازمان مجاهدین را محکوم کنی و «توبه‌‌نامه بنویسی» و او نیز گفته بود که «سازمان مجاهدین را محکوم می‌کنم، توبه می‌کنم و می‌خواهم دنبال زندگی‌ام بروم.»

این زندانی سابق در بخش دیگری از شهادت خود توضیح داد که در جلسه‌ای که اعضای هیات مرگ در آن حضور داشتند، ابراهیم رئيسی را نیز دیده است.

برگزاری دادگاه حمید نوری که در دادگاه استکهلم سوئد تا آوریل سال آینده میلادی ادامه خواهد داشت. واکنش مقامات جمهوری اسلامی را نیز در پی داشته است.

او شهادت داد که در روز ۱۵ مرداد ۶۷ در برابر هیات مرگ قرار گرفته و با نوشتن توبه‌نامه، برائت از سازمان مجاهدین و «منافق» خواندن آن‌ها از اعدام رهایی یافته است.

مهدی شهادت داد که حمید نوری دستیار ناصریان در زندان بوده و اوامر او را در دفترچه‌ای یادداشت و بعد اجرا می‌کرده است. شاهد گفت بارها با حمید نوری در زندان روبه‌رو شد.

در این جلسه  مهدى برجسته، گفت که «ناصریان» همه‌كاره زندان گوهردشت بود و حمید عباسی‌(نام مستعار حمید نوری) هميشه همراه و یک قدم پشت سر او بود و دستورات او را در یک دفترچه یادداشت می‌کرد.

بر اساس گزارش زندانیان سیاسی زندان گوهردشت، «ناصریان» همان محمد مقیسه، قاضی دادگاه انقلاب، است و داود لشکری نیز در آن زمان معاون امنیتی این زندان بود.

برجسته، اضافه کرد لشکری در نهم مرداد ۱۳۶۷ ادع کرده بود که «هيات عفو» به زندان گوهردشت آمده است. اما یکی از زندانیان از درز پنجره لشكرى را با یک گاری دستی پر از طناب دیده بود و به همین دلیل، برخی زندانیانی که اعدام خود را حدس زده بودند شروع به نوشتن وصیت‌نامه کردند.

در این روز دادگاه، حمید نوری به صداى تجمع‌كنندگان مخالف جمهوری اسلامی در بیرون ساختمان دادگاه اعتراض کرد و گفت: «اين‌ها را ببريد در بيابان داد بزنند.»

پس از آن قاضی دستور داد که جلسه دادگاه به مدت ۲۰ دقیقه متوقف شود تا پلیس به تظاهرکنندگان اخطار دهد که از بلندگو شعار ندهند.

امروز سومین شاکی حمید نوری، «مهدی برجسته گرم‌رودی» در دادگاه استکهلم بود. وی به دلیل هواداری از مجاهین خلق ایران، در سال ۱۳۶۰ دستگیر شده بود. وی چند سالی در زندان گوهردشت زندانی بوده و به‌همین دلیل، وی عباسی و لشکری و ناصریان مسئولان زندان گوهردشت را می‌شناخت.

بخشی از سخنان «مهدی برجسته گرم‌رودی» شاهد یازدهیمن جلسه دادگاه حمید نوری:

اولین‌بار که من نشسته بودم و کاغذی داده بودند تا توبه‌نامه بنویسم. شنیدم ناصریان گفت: عباسی کجایی؟ عباسی گفت: من این‌جا هستم. ناصریان به عباسی گفت این‌ها را بردار و ببر. عباسی نام و نام پدر زندانیان را ‌خواند. ناصریان کاغذ را از من گرفت و گفت برو آن‌جا بنشین. تا بعد از ظهر مرا صدا نکردند. بعد از ظهر به ما گفتند پشت سر هم بایستید و دست‌تان را روی شانه‌های هم بگذارید. سپس ما از پله‌ها بالا رفتیم و ما را به سلول انفرادی انداختند. مرا هم یک پاسدار هل داد و انداخت داخل سلول انفرادی. ما مجاز بودیم در سلول انفرادی چشم‌بند خود را برداریم.

«توماس سودرکویست» وکیل نوری: از شما این سئوال می‌پرسم درباره فردی به نام عرب. شما گفتید او را نمی‌شناسم. آیا این شخص را دیدید؟

مهدی: من شنیدم هم‌چون کسی را ندیدم.

وکیل نوری: اسمش را کجا شنیدید؟

مهدی: گوهردشت

وکیل نوری: شخصی به نام لشکری گفتید سرشیفت پاسدارها بود؟

مهدی: بلی

وکیل نوری: یادت می‌آید پلیس از شما بازجویی کرده؟

مهدی: بلی

وکیل نوری: ممکن است به پلیس چیز دیگری گفته باشید؟

مهدی: من لشکری را سال ۶۱ دیدم او پاسدار بود. بعد لشکری شد سرشیفت پاسدارها. ۶۵ به گوهردشت برگشتم لشکری مدیر زندان بود.

وکیل نوری: هنگامی که در سال ۶۵ از قزل‌حصار به گوهردشت برگشتید عباسی آن‌جا بود؟

مهدی: صددرصد می‌دانم او آن‌جا بود.

وکیل نوری: گفتید در بند ۱۳ بودید؟

مهدی: بلی.

وکیل نوری: گفتید می‌خواستند شما را ببرند بند جهاد تا کار کنید. شما ۲۲ زندانی نمی‌خواستید به بند دیگری بردند. اما امروز گفتید بند ۲. یادت می‌آید به پلیس چه گفتید؟ شما کدام بند بردند؟

مهدی: من بند ۱۳ بودم و بند ۲ هم بودم. من در نقشه هم بند ۲ را به پلیس نشان دادم.

وکیل نوری: با اجازه دادگاه می‌خو‌اهم بگویم چی گفتید: در صفحه ۹۰ بازجویی شما در پلیس و در وسط صفحه آمده که گفتید: شما با ۲۲ نفر ببرند بند جهاد که نخواستید و گفتید به بند ۱ بردند. در این بازجویی به بند ۲ اشاره نکردید. حالا شما گفتید دادگاه را گوش کردید چقدر تحت تاثیر حرف‌های مصداقی و مرندی قرار گرفتید؟ چرا بند ۲ را به پلیس نگفتید؟

مهدی: من بچه نیستم تحت تاثیر مرندی و یا مصداقی باشم. ما از مرگ برگشتیم. اگر آن موقع گفتم شاید شماره را اشتباه گفته‌ام. بند ۲ خالی بود و بالای سر ما بود.

وکیل نوری: بند ۲کدام طبقه بود؟

مهدی: طبقه سوم.

وکیل نوری: بالای آن چی بود؟

مهدی: آسمان بود.

وکیل نوری: شما گفتید ناصریان اومد و گفت قرار است کمیته عفو بیاید. گفتید یکی از بچه‌ها میله پنجره را خم کرده بود و بیرون دیده می‌شد. گفتید یکی از بچه‌ها لشکری را دیده که طناب‌های زیادی می‌برد.

مهدی: یکی از بچه‌ها به نام هادی خاوری گفت که دیدم لشکری با گاری دستی یک سری طناب می‌برد.

وکیل نوری: لشکری خود با گاری دستی طناب می‌برد؟

مهدی: من ندیدم دوستم گفت.

وکیل نوری: باز یادتان می‌آید همین را چه‌طوری به پلیس تعریف کردید؟

مهدی: نه بخوانید.

وکیل نوری: صفحه ۹۲ از پایین ۶ خط مانده به آخر: شما گفتید یکی از این بچه‌ها داد زد و گفت یک پاسدار این گاری دستی را می‌برد. شما به پلیس گفتید پاسدار.

مهدی: من نمی‌دانم پاسدار دیگری بوده یا نه من دو روایت شنیدم: هادی گفت لشکری بود و یکی روایت دیگر می‌گفت یک پاسدار بود. ۳۳ سال از آن تاریخ می‌گذرد انتطار دارید همه چیز را دقیق بگویم. هادی خاوری بلند گفت: داوود لشکری با گاری دستی طناب می‌برد.

وکیل نوری: چرا شما به پلیس گفتید پاسدار بوده است؟

مهدی: گفتم من دو روایت شنیدم.

وکیل نوری: به‌هر حال شما در بازجویی پلیس اسم لشکری را نیاوردید؟

مهدی: نه نیاوردم. اکنون یادم نمی‌آید به پلیس چی گفتم الان به شما می‌گویم.

وکیل نوری: گفتید چشم‌بند یک لنگ بود و این لنگ را از سال ۱۳۶۰ به چشم می‌بستید. درسته؟

مهدی: بلی

وکیل نوری: گفتید آن اواخر در بند به شما غذا زیادی می‌دادند درسته؟

مهدی: بلی.

وکیل نوری: از کجا می‌دانستید دارند اعدام می‌کنند؟ کی و چه وقتی شما متوجه شدید سهم غذایتان اضافه شده است؟

مهدی: ۱۲ مرداد فهمیدیم غذا زیادی می‌دهند.

وکیل نوری: مهدی آیا به پلیس گفتید به شما غذای زیادی می‌دانند؟

مهدی: یادم نمی‌آید.

وکیل نوری: نگفتید اگر من اشتباه می‌گویم تصحیح کنید؟

مهدی: گفتم یادم نمی‌آید به پلیس چی گفتم.

وکیل نوری: موقعی که به راهرو مرگ ‌آمدید چند نفر بودید؟

مهدی: از بند ما ۴۰ نفر بودند.

وکیل نوری: زندانیان دیگری هم بودند؟

مهدی: بلی حدود ۱۰ یا ۱۵ نفر دیگر هم بودند.

وکیل نوری: قبل از این که دادگاه بروید در این راهرو بودید؟

مهدی: اتاق مرگ بغل کریدور بود.

وکیل نوری: حالا با اجازه دادگاه نقشه‌ای را می‌خواهم نشان دهم. در حقیت مهدی در بازجویی پلیس کشیده‌ است. نشان می‌دهم تا بعد درباره آن از مهدی سئوال کنم. شما گفتید یک کریدور کوتاه بود. این کریدور کجا بود؟

مهدی: من عینک نداشتم دقیق ببینم از زیر چشم‌بند می‌دیدم.

وکیل نوری: شما این نقشه را کشیده‌اید؟

مهدی: بلی.

وکیل نوری: قبل از این دادگاه یک کریدور کوتاهی هست کجاست؟

مهدی: من نمی‌دانم کریدور کوتاه کجاست اما کریدور بلند را می‌دانم. من کریدور مرگ یعنی کریدور اصلی بودم.

وکیل نوری: از طریق این کریدور برای دادگاه می‌رفتید؟

مهدی: نه خیر از طریق راهرو اصلی می‌رفتیم.

وکیل نوری: اتاق دادگاه مستقیما در کریدور مرگ بود؟

وکیل نوری: ما در کریدور مرگ بودیم و اتاق هیات هم همین جا بود.

وکیل نوری: یک در و یا دو در بین کریدور مرگ و دادگاه وجود داشت؟

مهدی: بعد از ۳۳ سال چنین سئوالی می‌کنید و نقشه‌ای که من کشیدم تقریبی است نه یک کار تحقیقی.

مهدی: مرا به اتاق بزرگی بردند که رئیسی و غیره نشسته بودند.

وکیل نوری: به هر حال ۱۶ مرداد در دادگاه نشسته‌اید می‌توانید بگویید آن‌ها از نظر لباس چه لباسی تن‌شان بود؟ آیا آن‌ها لباس آخوندی داشتند یا نه؟

مهدی: نیری لباس آخوندی داشت. به احتمال زیاد رئیسی هم لباس آخوندی داشت اما شک دارم مطمئن نیستم.

وکیل نوری: شما می‌گویید از در اتاق دادگاه بیرون می‌آیید و می‌گویند سمت چپ در بنشینید و توبه‌نامه ب‌نویسید. کدام کریدور بودید؟

مهدی: کریدور اصلی.

وکیل نوری: کی بود که به شما گفت برو راست و یا برو چپ راهرو بنشین؟

مهدی: یک پاسدار بود گفت این جا بنشین.

وکیل نوری: کسانی که از این اتاق بیرون می‌آیند دست چپ اعدام و دست راست اعدام نیست؟

مهدی: عمدتا آن‌هایی را که به سمت چپ می‌بردند اعدام می‌شدند اما سمت راست اعدام نمی‌شدند و یا هنوز بی‌تکلیف بودند.

وکیل نوری: آخرین سئوالم در این قسمت این است کسانی که دست چپ نشستند اعدام می‌شدند و دست راست اعدام نمی‌شدند.

مهدی: بلی

وکیل نوری: وقتی که کریدور نشسته بودید و توبه‌نامه می‌نوشتید با حسینیه چقدر فاصله بود؟

مهدی: حدودا ۲۰ متر. من با چشم‌بند تار می‌دیدم. مانند کسی که عینک دارد آن را برمی دارد تار می‌بیند من هم تار می‌دیدم.

وکیل نوری: ببینید فاصله دادگاه تا حسینیه چقدر است شما به پلیس چه گفته بودید؟

مهدی: من متر نداشتم دقیق‌تر بگویم.

وکیل نوری: ببینید من منظورم متر دقیق نبود. ما که آن‌جا نبودیم و دادستان نبود شما به بگویید این فاصله حدودا چه‌قدر بود؟ شما به پلیس گفته بودید فاصله چه‌قدر است؟ پلیس از شما سئوال می‌کند کمیته مرگ تا حسنیه چه‌قدر است؟ شما می‌گویید: ۵۰ متر یا بیش‌تر.

مهدی: گفتم دقیق یادم نیست.

وکیل نوری: شما زندانیان با هم صحبت می‌کردید؟

مهدی: بلی یواشکی.

وکیل نوری: آیا شما توی راهرو مرگ نشسته بودید شنیدید کسی بگوید وصیت‌نامه نوشته‌ام؟

مهدی: نه نشنیدم.

وکیل نوری: اما در صفحه ۹۶ بازجویی پلیس از شما آمده است: آن‌ها را بردند به آن سمت همه ما چشم‌بند داشتیم. وقتی با چشم‌بند می‌بردند برخی با صدای بلند می‌گفتند من به آخرش رسیدم و نامه‌ام را نوشتم. منظورشان این بود که وصیت‌نامه نوشته‌اند. پلیس از شما پرسید جواب دادید بلی من شنیدم و آن‌ها با صدای بلند می‌گفتند وصیت‌نامه‌شان را نوشتند. آیا به پلیس چنین گفتید؟

مهدی: من یادم نمی‌آید.

وکیل نوری: من برایی شما خواندم یادت نمی‌آید؟

مهدی: نه یادم نمی‌آید. اما در سلول دیدم.

وکیل نوری: در سلول چه دیدید؟

مهدی: چهار یا پنج نفر نوشته بودند: خط سرخ شهادت.

وکیل نوری: یعنی چی خط سرخ؟

مهدی: یعنی اعدام را انتخاب کرده بودند.

وکیل نوری: یعنی پس از حکم اعدامی‌ها را به سلول برمی‌گرداندند؟

مهدی: بلی برمی‌گرداندند و وصیت‌نامه می‌نوشتند. جلال لایقی تعریف کرد که یکی از بچه‌ها را هنگام نوشتن وصیت‌نامه دیده است.

وکیل نوری: بعد از ظهر تلفن‌تان را نگاه کردید و باز تاریخ‌ها را عوض کردید. باز برمی‌گردیم به بازجویی پلیس. گفتید سه بار شما را بازجویی کردند. در حالی که شما دوبار عنوان کردید.

مهدی: من گفتم مرا دو بار بردند پیش هیات مرگ.

وکیل نوری: ولی گفتید توی راهرو مرگ سه بار رفتید.

مهدی: یادم نیست به پلیس گفتم چندمین بار بود. اما مرا دو بار بردند.

وکیل نوری: باز هم مهدی من هر چه می‌پرسم می‌گویید یادم نمی‌آید به پلیس چی گفتم. اگر یادت نمی‌آید به پلیس چی گفتید پس چرا وقایع ۳۳ سال پیش یادت می‌آید؟

مهدی: انسان برخی وقایع را فراموش نمی‌کند.

وکیل نوری: مرسی سئوال دیگری ندارم.

جالب آن است که با ادامه دادگاه نوری، نهادهای جمهوری اسلامی هم بیکار ننشسته و مشغول طراحی سناریوهایی هستند. این حکومت علاوه بر این که دو شهروند سوئدی را به بهانه قاچاق مواد مخدر دادگاهی می‌کند هم‌زمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی نیز «اعترافات تلویزیونی» حبیب فرج‌الله چعب یا حبیب کعبی معروف به حبیب اسیود رهبر سابق و از موسسین گروه «حرکه النضال العربی لتحریر الاحواز» منتشر کرده است.

تلویزیون جمهوری اسلامی ایران به تازگی فیلمی با عنوان «صلح فقط برای من» پخش کرد که در آن بر اساس اعترافات حبیب فرج‌الله چعب اتهاماتی نیز علیه دولت سوئد مطرح شده است.

پخش اعترافات حبیب اسیود از تلویزیون جمهوری اسلامی با محاکمه حمید نوری در دادگاه جنایی استکهلم پایتخت سوئد هم‌زمان شده است.

جمهوری اسلامی هم‌چنین برای فشار به دولت سوئد و تحت تاثیر قراردادن دادگاه حمید نوری، دو شهروند سوئدی دیگر به نام‌های «ستفان کوین گیلبرت» و «سیمون کاسپر» را به اتهام قاچاق در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به محاکمه کشانده است.

شبکه یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، در واکنش به محاکمه «حمید نوری»، متهم به اعدام گروهی زندانیان سیاسی در دهه شصت شمسی در دادگاه استکهلم سوئد، اعترافات حبیب فرج‌الله چعب، معروف به حبیب اسیود شهروند دو تابعیتی ایرانی – سوئدی و از رهبران ربوده شده گروه «النضال» را پخش کرد.

حبیب اسیود در ۹ اکتبر ۲۰۲۰ از فرودگاه استکهلم عازم فرودگاه «صبیحه گوکچن» استانبول شده بود که تنها ساعاتی پس از ورود به ترکیه توسط یک باند قاچاق بین‌المللی به رهبری «ناجی شریف‌زیندشتی» ربوده و به‌همین نحو از طریق مرز زمینی تحویل نهادهای اطلاعاتی ایران داده شد.

در فیلم تازه اعترافات حبیب اسیود که با نام «صلح فقط برای من» منتشر شده، وی در برابر دوربین به انجام چندین بمب‌گذاری و حمله به رژه نیروهای مسلح ایران در شهریور ۱۳۹۷ «اعتراف» می‌کند. پیش‌تر و پس از حمله مسلحانه مذکور که به کشته شدن ۱۸ عضو سپاه پاسداران ایران منجر شد، گروه «داعش» با صدور بیانیه و پخش فیلم مهاجمان، مسئولیت آن هجوم را برعهده گرفته بود.

در فیلم جدید اعترافات رهبر «حرکة النضال العربي لتحریر الاحواز» تلاش شده دولت سوئد و برخی دولت‌های اروپایی دیگر حامی گروه‌های چون‌ «النضال» و «پژاک» و «جیش‌العدل» نشان داده شوند.

اسیود در این اعترافات تلویزیونی مدعی کمک مالی برخی کشورها به گروه النضال و حمایت‌های سیاسی و امنیتی دولت سوئد از آن گروه شده است.

موقعی که روابط جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ترکیه در رابطه با مسئله جنگ ارمنستان و جمهوری آذربایجان تیره شد دادستانی استانبول علیه دوازده نفر از مظنونان مرتبط با ربوده شدن «حبیب فرج‌الله‌چعب»، رییس گروه «النضال برای آزادی اهواز» در ترکیه توسط گروه جرایم شبکه‌ای به رهبری «ناجی شریف‌زیندشتی» ادعانامه تنظیم کرد.

خبرگزاری «آناتولی»، پنج‌شنبه ۲۴ تیر با اشاره به ادعانامه دادستانی استانبول آورده است: «چعب که سال ۲۰۰۶ به کشور سوئد پناهنده و سپس مقیم آن شده، ۹ اکتبر ۲۰۲۰ از فرودگاه استکهلم عازم فرودگاه صبیحه گوکچن شده است.»

بنا به ادعانامه مذکور، چعب برای دیدار با زنی به نام «صابرین سعیدی» از طریق فرودگاه «آرلاندا» استکهلم به استانبول رفته و بازنگشته است.

بنا بر این جزییات منتشر شده، سعیدی ۸ اکتبر ۲۰۲۰ از وان به استانبول و ۱۰ اکتبر نیز در مسیر بالعکس بلیط هواپیما خریداری کرده است.

بر این اساس، «ناجی شریف‌زیندشتی»، برادرزاده‌اش «بختیار فرات» و یک متهم دیگر به نام «نیهاد آشان» نقشه ربودن و تحویل چعب به سرویس اطلاعات ایران را طرح‌ریزی کرده‌اند.

فرات و آشان دو روز قبل از این اتفاق دیدار کرده و به همراه «عبدالله فرات»، «مسعود فرات» و «محکوم فرات» دیگر مظنونان این پرونده به ورود صابرین سعیدی، مامور اطلاعات ایران به ترکیه کمک کرده‌اند. آن‌ها سپس سعیدی را به بختیار و آشان تحویل داده‌اند.

بر اساس اطلاعات مندرج در ادعانامه دادستانی استانبول، «فکرت فرات» و بختیار فرات از مظنونان پرونده، همان روز از «حکاری» به استانبول رفته‌اند. بختیار فرات، فکرت فرات و «فاتح دیری» شب را در استانبول سپری و درباره نقشه ربودن چعب به وان صحبت کرده‌اند.

تصاویر دوربین‌ها حاکی از آن است که چعب ساعت ۱۹:20 در فرودگاه صبیحه گوکچن فرود آمده و حوالی ساعت ۲۲:03 به منطقه بیوک چکمجه رسیده است. در این‌جا تلفن وی خاموش شده و صابرین سعیدی نیز در این ساعت در همان منطقه حضور داشته و با دو نفر ملاقات کرده است.

بنا به ادعانامه دادستانی استانبول، سعیدی و چعب سوار ماشینی که هویت راننده آن مشخص نیست شده و به محلی در «گورپینار» که دیگر مظنونان در انتظار آن‌ها بوده‌اند، رفته است. مظنونان دست‌های چعب را بسته و به او دارو داده‌اند.

در ادامه ادعانامه آمده است: «ماشین حامل چعب و خودروی حامل مظنونان پشت سر هم حرکت کرده و تلفن تمامی آن‌ها در آن واحد، خاموش شده است. آن‌ها پس از نزدیک شدن به مقصد برای آن‌که توجه کسی را به خود جلب نکنند، دست‌های چعب را باز و با چشم‌های باز او را سوار خودروی دیگر کرده‌اند.»

ادعانامه افزوده: «چعب مقابل منزلی در شهرستان «اردمیت وان» منتظر نگه داشته شده و ۱۰ اکتبر ۲۰۲۰ برای تحویل به مقامات ایران به فرد دیگری در شهرستان «باش‌قلعه» تحویل داده شده است. برای این کار به دو نفر مبلغ ۲۱ هزار و ۵۰۰ یورو پرداخت شده است.»

دادستانی استانبول خواستار صدور محکومیت ۸ تا ۲۲ سال زندان برای متهم متواری ناجی زیندشتی به جرم «مدیریت گروه تروریستی» و «سلب آزادی» و هم‌چنین محکومیت ۲ تا ۲۰ سال حبس برای ۱۱ مظنون دیگر به اتهام ارتکاب جرم «سلب آزادی»، «عضویت در گروه جنایی مسلح» و «شراکت در جرم بدون عضویت در گروه» شد.

گفتنی است که مقامات امنیتی و قضایی ترکیه پیش‌تر با انتشار ویدیوهایی از ربودن «حبیب فرج‌الله‌ چعب» معروف به «حبیب اسیود»، رییس سازمان النضال در ترکیه خبر داده بودند.

این مقامات تایید کردند که چعب توسط یک «پرستوی اطلاعاتی» ایران با نام «صابرین سعیدی» به استانبول کشانده شد و سپس توسط یک گروه تبه‌کاری و تجارت مواد مخدر به رهبری «تاجی شریف‌زیندشتی» ربوده و به مقامات اطلاعاتی ایران در مرز میان ترکیه و ایران تحویل داده شد.

هم‌زمان مقامات ترکیه از درخواست صدور اعلام قرمز برای بازداشت صابرین سعیدی به اینترپل خبر دادند.

در همان زمان ربودن حبیب تلویزیون سوئد گزارش داد که وزارت امور خارجه سوئد از آن‌چه توسط نزدیکان حبیب اسیود، درباره دستگیری او در ترکیه و استردادش به ایران اظهار شده، آگاه است.

بر اساس این گزارش که عصر روز شنبه منتشر شد، «این مرد ۴۷ ساله با تابعیت سوئد به دلیل رهبری و فعالیت استقلال‌طلبانه‌ یک گروه در منطقه‌ای به نام اهواز توسط دولت ایران به مجازات اعدام محکوم شده است.»

در ادامه این گزارش آمده است که وزارت امور خارجه سوئد تایید کرد که از قضیه آگاه است اما در مورد آن توضیحی نمی‌دهد.

این گزارش می‌افزاید: «سوئد پس از دستگیری یک شهروند سوئدی در استانبول و استرداد وی به ایران، نگران ایجاد اختلافات بین‌المللی است.»

بر اساس اعلام تلویزیون سوئد، وزارت امور خارجه این کشور تایید کرد که از پرونده مطلع است اما از اظهارنظر خودداری کرده و تمام اطلاعات را از طریق ایمیل با سفارت آنکارا در میان گذاشته است.

هدی هواشمی همسر حبیب اسیود، در مصاحبه‌ای با العربیه تایید کرد که قطر در فریب‌دادن همسرش با ترکیه همکاری کرده و سپس آنکارا او را به اطلاعات ایران تحویل داده است.

جمهوری اسلامی ایران بارها اعترافات اجباری مخالفان که علیه خود، اعضای خانواده و دوستان نزدیک خویش سخن می‌گویند را از تلویزیون پخش کرده است.

بسیاری از این افراد پس از آزادی گفته‌اند که با شکنجه و تهدید مجبور به اعتراف شده و به زور و با دادن وعده‌های دروغین از آن‌ها خواسته شده در برابر دوربین علیه خود و دیگران سخن بگویند.

جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر با به‌کارگیری گروه‌های تبه‌کار بین‌المللی و با استفاده از نیروهای زن وابسته به نهادهای اطلاعاتی خویش موسوم به «پرستوهای اطلاعاتی» اقدام به ربودن مخالفان خود از کشورهای دیگر کرده است.

روح‌الله زم و جمشید شارمهد از دیگر قربانیان ربایش توسط جمهوری اسلامی هستند که هر دو مجبور به اعترافات تلویزیونی علیه خود شدند. زم چندی بعد از پخش اعترافاتش در تهران اعدام شد.

وب‌گاه NRC هلند هم روز پنج‌شنبه ۱۳ نوامبر ۲۰۲۰ به نقل از سرویس اطلاعات و امنیت عمومی گزارش کرد فعالان ایرانی که از حکومت این کشور انتقاد می‌کنند در صورتی که به خارج از اروپا سفر کنند، خود را در معرض خطر ربوده شدن و انتقال به ایران قرار می‌دهند.

مسئولان امنیتی هلند به رادیوی محلی آرگوس گفتند که ایرانی‌های ساکن اروپا و منتقد حکومت ایران با سفر به «کشورهای تحت تاثیر نهادهای ایرانی» با خطر مواجه می‌شوند.

جمهوری اسلامی ایران بارها اعترافات اجباری مخالفان که علیه خود، اعضای خانواده و دوستان نزدیک خویش سخن می‌گویند را از تلویزیون پخش کرده است.

بسیاری از این افراد پس از آزادی گفته‌اند که با شکنجه و تهدید مجبور به اعتراف شده و به زور و با دادن وعده‌های دروغین از آن‌ها خواسته شده در برابر دوربین علیه خود و دیگران سخن بگویند.

جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر با به‌کارگیری گروه‌های تبه‌کار بین‌المللی و با استفاده از نیروهای زن وابسته به نهادهای اطلاعاتی خویش موسوم به «پرستوهای اطلاعاتی» اقدام به ربودن مخالفان خود از کشورهای دیگر کرده است.

روح‌الله زم و جمشید شارمهد از دیگر قربانیان ربایش توسط جمهوری اسلامی هستند که هر دو مجبور به اعترافات تلویزیونی علیه خود شدند. زم چندی بعد از پخش اعترافاتش در تهران اعدام شد.

در چنین وضعیتی سفر ایرانیان دو تابعیتی به ایران می‌تواند برای آن‌ها مسئله‌ساز و خطرناک باشد!

یکی از اتفاقات حاشیه‌ای این دادگاه در سالن خبرنگاران اتفاق افتاد. بنا به گفته خبرنگاران حاضر، شخصی که هر بار از سفارت در این سالن حاضر می‌شود به خاطر گرفتن عکس از خبرنگاران و با اعتراض حاضران از سالن اخراج شد. در این سالن در هر جلسه برخی از شاهدان نیز حضور دارند و جریان دادگاه را دنبال می‌کنند.

نوری که دادیار پیشین زندان گوهردشت کرج بوده، متهم است در سال ۱۳۶۷ با «هیات مرگ» برای صدور و اجرای احکام اعدام هزاران زندانی سیاسی در ایران همکاری کرده است.

تاکنون در روند دادگاه نوری، بارها نام خمینی بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی و هم‌چنین «ابراهیم رئیسی»، عضو هیات مرگ و رییس جمهوری کنونی جمهوری اسلامی ایران و نقش او در اعدام دسته‌جمعی هزاران زندانی سیاسی در دهه شصت شمسی، به‌ویژه ۱۳۶۷ با فتوای جنایت‌کارانه خمینی، ذکر شده است.

این دادگاه هفته آینده ادامه خواهد یافت.

*لینک یک فیلم ترور:

اشتراک در شبکه های اجتماعی:

تگ ها :

دادگاه