دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳ | 23 - 12 - 2024

Communist party of iran

دستمزد، رزمگاه محوری مبارزه طبقاتی کارگران (2)


عباس منصوران

نقش تشکل‌های صنفی و طبقاتی کارگران

از همان آغاز پیدایش طبقه کارگر، موضوع دستمزد با نام تشکل‌ها و اتحادیه‌های صنفی (تریدیونیون) و دیگر ارگان‌های‌ کارگری گره‌ ‌خورده است. لاسالیسم، نگرشی برگرفته از لاسال،‌ از بنیانگزاران و رهبران حزب سوسیالیست کارگران آلمان، در سال ۱۸۶۴ تئوریزه کننده قانونی سازی جنبش کارگری و شرکت در پارلمان بیسمارک بود که ‌دستیابی به تمامی خواست‌های کارگران را در گرو شرکت و حضور آنان در پارلمان می‌دانست. جنبش چارتیسم در اوایل سالهای ۱۸۰۰ در انگلستان،‌ نخستین تجربه طبقه کارگر، تلاش کرده بود که کارگران به پارلمان راه یابند و به وسیله‌ی نمایندگان منتخب کارگری خود به خواسته‌های خویش دست یابند.

همین گرایش به‌وسیله برنشتاین‌‌ها و هیلفریدینگ‌ها و کائوتسکی‌ها به شکست انترناسیونال دوم انجامید و سوسیال دمکراسی به‌سان احزاب چپ بورژوایی و ضد کارگری منجی بقای حاکمیت سرمایه‌داری شدند و اتحادیه‌های سراسری کشورها را به‌سان پایه‌‌های توده‌‌ای خود قرار دادند و به  قدرت و حاکمیت سیاسی نشستند (نمونه آلمان،‌ انگلستان، ‌سوید، فرانسه و).

ادامه این بینش ضدکارگری، به قدرت رسیدن لوئیس ایناسیو لولا دا سیلوا  (لولا) در برزیل کنونی است که نمایندگی از دهها میلیون کارگر متوهم، از سوی اتحادیه کارگری برزیل چندبار به‌ ریاست جمهوری و حزب حاکم دست یافت و برکنار شد در کنار حکومت اسلامی ایستاد و با خامنه‌ای دیدار کرد و به اتهام فساد به زندان رفت و دوباره به قدرت سیاسی بازگشت.  

مارکس بین ماه‌های می تا ژوين  ۱۸۶۵ در سخنرانی‌هایی که به صورت کتاب «ارزش، ‌بها، سود» درآمد، به‌همراه انگلس به ویژه در کنگره نخست انترناسیونال کارگری و روزا لوکزامبورگ و لنین تا  سالهای پایانی انترناسیونال دوم، همواره به نقش این ارگان‌ها و دستمزد می‌پردازند. زیرا که این اندیشمندان مبارزه طبقاتی، از نقش تعیین کننده‌ی اتحادیه‌‌ها در پیشبرد و یا به بی‌راهه بردن جنبش کارگری آگاه  و همزمان نگران بودند. وظایف و پیشبرد وظایف طبقاتی بسیاری از این تشکل‌ها حتا از همان تاریخ برپایی انترناسیونالیسم کارگری همانگونه که مارکس و انگلس هشدار داده بودند، در ابهام فرورفت و سرانجام در آلمان، یعنی تعیین  کننده‌ترین پایگاه جنبش کارگری وسیله‌ی سلطه‌ی کائوتسکیسم به کژ راهه برده شد. تشکل‌‌های سنتی با تبلیغ صنفی‌گرایی و نه طبقاتی، به رفرمیسم گراییدند و در سطح جهانی به صورت اتحادیه‌های زرد دولتی یا مستقل اما میانجی‌گر  سازشِ کار و سرمایه، تنها هدف خود را رفرم قرار دادند و نه رفرم برای برداشتن گام های طبقاتی؛ زیرا که بین رفرم و رفرمیسم تفاوت ماهوی در میان ‌است.

با شکست و انشعاب در انترناسیونال دوم، در برهه‌ی جنگ نخست جهانی و سپس در سال ۱۹۱۹ با تشکیل سازمان جهانی کار(ILO) و ان جی‌اویزه سازی‌ها (NGOisation)  به‌سان آلترناتیوهای بورژوایی در برابر انترناسیونالیسم کارگری، این روند بر جنبش کارگری غالب شده و به‌همین سبب فدراسیون‌های گوناگون ‌اتحادیه‌های جهانی صدها میلیون‌ها کارگر را در چنبره‌‌های رفرمیستی خود درگیر ساختند. قبله‌گاه آنان سازمان جهانی کارگر گردید و کارگران را به حل مسایل از راه «سه جانبه گرایی»،‌یعنی نمایندگان سرمایه‌داران، نمایندگان حکومت‌‌ها و نمایند‌گانی از اتحادیه‌ها و سندیکاها و ارگانهای مورد تایید سرمایه‌داران و دولت‌ها روانه می‌ساختند و می‌سازند. در مورد ایران، خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار نمایندگان کارگران معرفی می‌شوند که علیرضا محجوب فاشیست، رئیس آن است و‌ سالهاست که نفر دوم بزرگترین فدراسیون کارگری  جهان، یعنی  فدراسیون جهانی اتحادیه‌های کارگری (WFTU)  با بیش از ۱۹۰ میلیون عضو در سراسر جهان می‌باشد.

از این روی، در پیوند با موضوع دستمزد، مرور فرازهایی از نگرش مارکس و انگلس را در این باره ضروری می‌دانیم.

مارکس در سال ۱۸۷۱ بیان داشت: «اتحادیه‌ها سازمان اقليت قشر اشرافيت کارگری می‌‌باشند.»(۱) اشاره مارکس بیشتر روی به اتحادیه‌ها در انگلستان داشت. این تشکل‌ها و ایفای نقش بازدارنده‌ در برابر جنبش کارگری، اینک جهانگیر شده‌اند. مارکس و انگلس البته به همین هشدارها و آموزش‌ها بسنده نکردند، بلکه گزینه و راه‌گشای جنبش کارگری را بازنمودند.  آلترناتیو انقلابی مارکس، و انگلس،‌ آنگونه ارگان‌‌های طبقاتی بودندکه ساختار و اندیشه‌ی مبارزه طبقاتی،‌ گذر از وضع موجود و اندیشه رهایی یعنی “الغای نظام دستمزدی» را در جنبش کارگری برانگیخته و رهبری کند.

مارکس ۱۷۶ سال پیش و یکسال پیش از ارائه‌ی مانیفست کمونیست،‌ در آموزش‌های دانش مبارزه طبقاتی در باشگاه کارگران آلمانی، بروکسل در سال ١٨٤٧ به موضوع دستمزدها، و نقش اتحا‌دیه‌ و خطر تریدیونیستی صرف و صنفی پرداخته بود.

 
خطر ماندگاری در آثارگرایی مناسبات

  • آموزش مارکس برای کارگران این بود که پرولتاریا باید نه با آثار مناسبات، بلکه با خود مناسبات بجنگند. خطر اتحادیه‌گرایی مورد نقد از دیدگاه مارکس و انگلس، ماندن در چارچوب آثارگرایی بود. اتحادیه‌ها،‌در رادیکالترین حالت به ‌جای پرداختن به علت بیماری‌ها و ‌درمان ریشه‌ای آنها به آرامبخش‌ها می‌پردازند و درد، همچنان ریشه می‌دواند و سخت جان‌تر می‌شود و به‌سان سرطان در کل جامعه چنگ می‌افکند. ارگان‌های میانجی‌سازش، به معلول‌ها متمرکز شده،‌آنهم کم و زیادی حداقل دستمزدها می‌پردازند و نه به‌علت‌ها و نه‌ فراتر. نقش اتحادیه‌های صرف صنفی در مهار افزایش دستمزدها با مکانیزم چانه‌زنی و سه‌جانبه‌گرایی و سازمان جهانی کار در چارچوب صنفی و نه طبقاتی،‌ نقشی رفرمیستی، بازدارنده‌ی رهایی از بردگی مدرن بود و باقی ماند.
  • مارکس در سخنرانی نشست تدارکاتی بین‌الملل اول کارگران، سال ۱۸۶۴ در انگلستان، گفت: این باور که اتحادیه‌های کارگری‌می‌توانند شرایط «کارگری را بهبود بخشند» مطلقا اشتباه می‌باشد.
  • زمانیکه‌ بين‌الملل سامان یافت، تريديونيون، معرف شکل کلي سازمان کارگران در انگلستان با نگرش چارتیستی و قانون‌گرایی- اوونیستی (رابرت اوئن، یکی از سه چهره‌ سوسیالیست‌های تخیلی) با فراگیری سراسری بود که نفوذی برجسته در طبقه کارگری که آنها را به هدف سوسیالیسم کارگری نمی‌رسانید، داشت. بدين دلیل بود که مارکس و انگلس براي عضويت تريديونيونيست‌های انگليسي در بين‌الملل، به منظور آموزش دادن و متحد ساختن توده‌های عظيم کارگري انگليس و کمک به افزایش دانش آگاهی آنها جهت رها شدن از نگرش‌های بازدارنده‌ی اتحادیه‌گرایی بی افق رهایی، تلاش ورزیدند. مبارزه‌های طبقاتی، تئوری و پراتیک سرسختانه مارکس و انگلس در این راستا بود تا جنبش کارگری در انگلستان را به راه درست مبارزه طبقاتی انقلابی رهنمون سازند. در همین راستا مارکس از کتاب «ارزش،‌ بها، سود» را با این فراز تاریخی به پایان می‌رساند:

یکم- افزایش عمومی دستمزدها، به‌کاهش عمومی نرخ سود می‌انجامد، اما، به بیان گسترده‌تر، بر قیمت ‌کالاها تاثیری ‌نمی‌گذارد.

دوم- گرایش عمومی تولید کاپیتالیستی، در راستای افزایش میانگین استاندارهای دستمزدها نیست،‌ بلکه کاهش آنهاست.

سوم-  تریدیونیون‌ها به‌سان مرکز مقاومت علیه تعرضات پیشرونده‌ی سرمایه خوب کارکرد دارند. اما تقریبن، به سبب غفلت و استفاده نکردن از توانایی‌های خود، ناکارآ مانده‌اند.

اتحادیه‌‌ها به طور عمومی با محدود کردن خود به مبارزه  چریکی [صنفی و نه طبقاتی- زیرا  مبارزه چریکی،‌ منطقه‌گرا است و نه ‌سراسری، داخل کروشه از نگارنده] ‌علیه تاثیرات سیستم موجود به جای مبارزه‌ی همزمان [علیه خود سیستم] جهت تغییر آن، به‌جای  استفاده  همزمان از نیروهای سازمانیافته خود به‌سان اهرم برای رهایی قطعی طبقه کارگر یا به بیان دیگر،‌ برای الغای  نهایی سیستم مزدوری کارساز خواهد بود.» (۲)

 تبلیغ و توهم در چارچوب تنگ یک رشته‌ی معین تولیدی و طرح مطالبات فقط صنفی در آن رسته محدود کارگری،‌ جدا سازی از کل طبقه و نشان ندادن افق رهایی از بردگی کار مزدی را پی می‌گیرد.  مارکس، ‌این روش را در بهترین حالت «مبارزه چریکی یا آپاچی‌گری» می‌نامد. در چنین رویکردی، کارگران با تن سپاری  و ترسویی  و اجازه دهی به تناقض‌ها و کشمکش‌های سرمایه، مطمئنا از خود برای هرگونه اقدام و ابتکار عملی جهت پرداختن به جنبش‌های بزرگتر رفع صلاحیت می‌کنند.

مارکس در مردود شمردن این نگرش تاکید می‌کند: «در عین حال، و کاملن جدا از بندگی عمومی درگیر در سیستم دستمزدی، طبقه کارگر نباید در تاثیرگذاری مبارزات روزمره بزرگمنایی کند. کارگران، نباید فراموش کنند که با آثار می‌جنگند، اما نه با علل آن آثار؛ آنها به اینگونه، ژرفایابی جنبش را ‌کُند ساخته و به واپس می‌افکنند، نه تغییر جهت  آنرا؛ که آنها از داروهای آرام بخش درد استفاده می‌کنند، نه درمان بیماری را. بنابراین، آنها نباید فقط و فقط  جذب این مبارزات چریکی ناگزیر شوند که پیوسته از تجاوزات فزاینده‌ی سرمایه یا تغییرات بازار سرچشمه می‌گیرد.  کارگران باید به این آگاهی برسند که با تمامی فلاکت‌هایی  سیستم کنونی بر آنها وارد می‌آوردد‌ همزمان شرایط مادی و اشکال اجتماعی لازم را برای بازسازی اقتصادی جامعه را  نیز فراهم می‌آورد.  به جای شعار محافظه کارانه‌ی: “دستمزد روزانه‌ی منصفانه برای یک روز کار منصفانه!” آنها باید روی پرچم خود این شعار انقلابی را بنویسند: “الغای نظام دستمزدی!”(۳)

 به بیان دیوید نورث(۴) در سخنرانی در دهم ژانویه ۱۹۹۸ در مدرسه بین‌المللی مارکسیسم و مسائل بنیادی قرن بیستم در سیدنی استرالیا، زیر نام ِ چرا اتحادیه‌ به سوسیالیسم دشمنی می‌ورزند؟ می‌گوید:

 «آن‌ها (مارکس و انگلس) دیدگاه‌های خود را از دیدگاه‌های اندیشه‌ورزان بورژوازی مانند لوخو برنتانو متمایز می‌کردند، که به گفته مارکس و انگلس، اشتیاقشان به اتحادیه‌های کارگری ناشی از تمایل آنها به «تبدیل کردن بردگان مزدی به بردگان مزدی دلخوش» بود..(۴)

دیوید نورث به درستی اشاره می‌کند: «تا سال ۱۸۷۹، می‌توان در نوشته‌های انگلس در مورد موضوع اتحادیه‌گرایی، لحنی تند از انزجار را تشخیص داد. انگلس خاطرنشان کرد که اتحادیه‌های کارگری اساسنامه‌های سازمانی را معرفی کرده‌اند که اقدام سیاسی را ممنوع می‌کند، بنابراین«هرگونه مشارکت طبقه کارگر در هر فعالیت عمومی را به‌سان یک طبقه ممنوع می‌کند.» به نقش اتحادیه‌های سراسری و فدراسیون‌ها و تشکل‌های صنفی ثبت شده در چارچوب قوانین حکومت‌‌های سرمایه‌داری در شرایط کنونی پس از گذشت نزدیک به ۱۴۰ سال بعد بنگریم.

دوید نورث می‌افزاید: «انگلس در نامه‌ای به برنشتاین به تاریخ ۱۷ ژوئن ۱۸۷۹ شکایت برد که اتحادیه‌های کارگری، طبقه کارگر را به بن بست کشانده‌اند: هیچ تلاشی نباید برای لاپوشانی این واقعیت انجام گیرد که در اکنون یک جنبش واقعی کارگری به معنای قاره‌ای در اینجا وجود ندارد، و از این روی من براین باورم اگر اکنون گزارشی از اقدامات اتحادیه‌های کارگری به دست نیاورید،‌ چیز زیادی از دست داده باشید.(۵)

انگلس در مقاله‌ای که شش سال بعد نوشت، انگلستان ۱۸۸۵ را با انگلستان ۱۸۴۵ مقایسه کرد، به آشکارا بدون پرده‌پوشی، نقش محافظه‌کارانه اتحادیه‌های کارگری را مورد تحقیر قرار داد. که آنها با تشکیل یک اشرافیت در طبقه کارگر، دوستانه‌ترین روابط را با کارفرمایان برقرار کردند تا برای خود موقعیتی آسوده تضمین کنند. انگلس با سرزنشی تند می‌نویسد که «اتحادیه‌های کارگری واقعاً امروزه افراد بسیار خوبی هستند، به طور ویژه برای هر سرمایه‌دار فهیمی و به طور عام برای کل طبقه سرمایه‌دار.(۶)

انگلس در پلمیک بین مارکس و برنتانو (Brentanow) که در نقش اتحادیه‌ها بسیار اغراق می‌کرد،‌ وی و هم‌اندیشان او را به دهها مرجع از جمله کتاب کاپیتال،‌ نوشته‌هایی از النور مارکس، ‌و… رجوع می‌دهد و می‌‌نویسد: «هم در کتاب شرایط  طبقه کارگر در انگلستان (ف. انگلس) و فقر فلسفه (ک.مارکس) تا کتاب سرمایه و نوشته‌های اخیر هم مارکس و هم من، صدها بار هر چند با  احتیاطی بسیار، گفته‌ایم که:‌ یکم، در برهه‌ی رونق سرمایه‌داری مقاومت اتحادیه‌های صنفی به طور نسبی اثر مطلوبی دارند، اما در دوره‌ی رکود و بحران نه، در این دوره است که به طور منظم شکست می خورند…

دوم : نه ‌حفظ مشروعیت و نه مقاومت اتحادیه‌ی صنفی، به جابجا کردن آن ‌چیز اصلی، یعنی مناسبات سرمایه‌داری موفق نمی‌شوند که لازم است و باید از میان برداشته شود،‌ یعنی مناسباتی که پیوسته به بازتولید تضادها بین طبقه سرمایه دار و کارگران مزدبر می‌انجامد و توده‌‌های کارگران مزدبر،‌ به مزدبگیران تمامی عمر تبدیل می‌شوند؛ شکاف طبقاتی بین آنها و طبقه سرمایه‌دار پیوسته ژرفتر و گسترده‌تر می‌شود، ‌صنعت و تولید مدرن در مقیاس بزرگتر، دیگر بخش‌های صنعتی و تولیدی را در می‌نوردد.  

اما از آنجایی که آقای برنتانو از اینکه بردگان  کارمزدی به بردگان مزدی راضی تبدیل می‌شوند، با کمال میل خشنود است، باید تاثیرات مزایای حفاظت از کار، مقاومت انجمن‌های صنفی، قوانین تکه تکه اجتماعی و غیره را بسیار اغراق آمیز جلوه دهد؛ آنگاه که ما با حقایق بسیار ساده در برابر این اغراق‌های وی برمی‌آییم سبب برافروختن خشم او می‌شویم.»(۷)

و «این اتحادیه‌های نوین کارگران زن و مرد غیرماهر به طورکلی از سازمانهای  آریستوکراتیک طبقه کارگر تفاوت کلی دارند و نمی‌توانند به همان راههای محافظه گرایانه فروافتند…. و آنها در شرایط کاملن متفاوتی سازمان‌یافته‌اند و همه زنان و مردان در رهبری آنها، سوسیالیست و نیز آژیتاتورها (مروجین) سوسیالیست هستند. و در آنها آغاز جنبش را می‌بینم.(۸)

 اما به‌درازا نکشید که همین سازمان‌های «نوین» به همان سرانجام تشکل‌های محافظه کار دچار  شده و کهنه شدند؛ زیرا که رهبران آنها، ساختار و اهداف‌شان به سوسیال دمکراسی گره خوردند و در زنجیر مطالبه‌گری صرفن صنفی و چانه زنی برای از جمله دستمزدها که به جای خود ضروری هستند، و نه بیشتر زنجیر شدند. از رهبران سوسیالست و‌ آژیتاتورهای سوسیالیست به ویژه در کشورهای مرکزی سرمایه دیگر خبری نبود. بازسازی این تشکل‌ها و یا ادامه و بازتولید و تکرار چنین چرخه‌ای از کهنه به نو و از نو به کهنه، دایره پوچ و ناامید کننده‌ای را همراه با کارگر مزدی و مناسبات استثماری، بازتولید می‌کرد. این دایره‌ی شوم (ویشیوس سایکل) هیچ نشانی از دیالکتیک مبارزه طبقاتی ندارد.

با چنین درکی است که مارکس در سال۱۸۷۳ در بین‌الملل کارگری در برابر پرودُن اعلام می‌کند: «دستمزد در مناسبات مزدبری، وابسته به سرمایه و سرمایه وابسته به دستمزد است و این دو یکدیگر را به وجود می‌آورند و تا زمانی که کارگر، کارگر مزدبگیر بماند، سرنوشت مزد و کارگر وابسته به سرمایه است.» (۹) کارگر، اگر بخواهد از این چرخه و دَوَران رهایی یابد، باید که این رابطه و مناسبات را به هم زند.

برای گسست از این سیکل مرگ‌آور،‌ ساختارهای نوینی لازم‌اند که راه‌گشای دانش مبارزه طبقاتی و مبارزه طبقاتی برای گسست مناسبات برده‌داری نوین باشند. این ساختارها می‌توانند در شرایط  متفاوت مانند ایران، با هم‌آمیزی کار علنی و مخفی، بدون توهم زایی قانون‌گرایی، به هر نامی ساختار یابند، اما آنچه مهم است، پراتیک،‌ افق و ساختار این نهادهای مستقل و پیشرو کارگری است. این ساختارها باید دارای ساختار افقی و نه هرمی باشند، با رهبری جمعی نه ریاستی و مدیریت فردی، با  اراده و خرد جمعی شوراگرا‌یانه و  برخاسته از مجامع عمومی و نمایندگان هر آینه در معرض نظارت، برگزینی و برکناری و در شرایط ایران به جلوه‌ی مجمع نمایندگان  آنچه که در مجتمع فولاد اهواز و هفت تپه در اعتراض‌های سالهای ۱۳۹۰ اعلام شد و در هفت تپه از سال ۹۵ به بعد و به ویژه در اعتصاب باشکوه ۹۰ روزه‌ی سال ۱۳۹۹ با  شعارِ،‌ نان،‌ کار، آزادی، اداره‌ی شورایی، ‌مبارزه را به پیش برده و می‌برند، سازمان یابند.

لغو کار مزدی،‌تنها با اداره‌ی شورایی و رهایی جامعه از مناسبات سرمایه‌داری،‌با چنین رویکردی، امکان پذیر است.

نیمه اول آذرماه ۱۳۹۹/ نوامبر ۲۰۲۳

———————————————-

منابع و زیر نویس‌ها

۱-فصل سوم مبارزه مارکس و انگلس عليه اپورتونيسم در دوران بين‌الملل اول.

۲- کارل مارکس، ارزش،‌ قیمت، سود، سخنرانی در انجمن بین‌الملل کارگران ، نوشته شده ماه‌ می تا ژوئن ۱۸۶۵، ‌نشر نخست ۱۸۹۸،‌ ویرایش و ترجمه‌ی الانور مارکس، ترجمه‌ی این پاراگراف به فارسی از انگلیسی،‌عباس منصوران، نوامبر۲۰۲۳.

۴-دیوید نورث (متولد 1950)[1] نظریه پرداز مارکسیست آمریکایی و از رهبران پیشین سازمان کارگران و حزب برابری سوسیالیست در ایالات متحده بود. د.نورث رهبر سیاسی و نظری اصلی کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم در طول انشعاب این سازمان از حزب انقلابی کارگران در بریتانیا بود  دبیرهیئت تحریریه بین‌المللی وب‌سایت جهانی سوسیالیست، نویسنده چندین کتاب و مقاله در مورد تاریخ جنبش سوسیالیستی است.

Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Volume 45 (Moscow: Progress Publishers, 1991), p. 361.

Volume 26 (Moscow: Progress Publishers, 1990), p. 299. برگرفته از دیوید نورث، منبع شماره۴

Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Volume 27 (New York: International Publishers, 1992), p. 98.

ترجمه این پاراگراف، عباس منصوران  از مجموعه آثارمارکس و انگلس، مجلد ۲۷ ص ۹۸.(نیویورک: نشر انترناسیونال، ۱۹۹۲).

Quoted in Hal Draper, Karl Marx’s Theory of Revolution, Volume 2: “The Politics of Social Classes” (New York: Monthly Review Press, 1978), p. 111

 به نقل از هال دریپر، تئوری انقلاب، کارل مارکس، مجلد ۲، سیاست‌های طبقات اجتماعی، (نیویورک، نشر مانتلی رویو ۱۹۷۸)  ۱۱۱.

۹-منبع شماره ۲.

 

اشتراک در شبکه های اجتماعی: