در نقد مارکسیسم مراد فرهادپور
چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۳
یاشار دارالشفاء
به جای مقدمه
آنچه اخیرا مراد فرهادپور در پاسخ به پرویز صداقت مطرح کرده، نه خارج از سنت فکری «مارکسیسم» است و نه «گردشگریِ نظری»، بلکه نمونهایست از «مارکسیسم طبقهی متوسطی» در ایران امروز. اینکه فرهادپور و همفکرانش در جریان «رخداد» اساسا اعتقادی به استراتژی «مبارزهی طبقاتی» بهمثابهی سیاستورزی بنیادین چپ علیه سرمایهداری نداشتند و ندارند، نکتهی تازهای نیست. او در بحث اخیرش دشمن را در ایران امروز «استبداد دینی» نامگذاری میکند و این گواهی است بر آنکه صورتبندی او از اوضاع و احوال ایران و جستجویش حول پرسش «چه باید کرد؟» کم و بیش در پارادایم «سنت و مدرنیته»ی دههی ۱۳۷۰ باقی مانده و درجا زده است.
اینکه گفته شود در مجموعهی جریانهای چپ بنا نیست همه بینش و روش «نقد اقتصاد سیاسی« را پیشه کنند یا اینکه میتوان مارکس را با بسیاری از سنتهای فکری، از «الهیات رهاییبخش» تا «ارسطو» و حتی «تشیع» پیوند زد، حرف درستی است و عملا نه فقط در ایران بلکه در جهان نیز همین اتفاقها افتاده است: بسیاری از متفکران چپ کوشیدهاند دستگاههای فکری جدیدی در مجموعهی چپ خلق کنند و بسیاری از روشنفکران چپ و مارکسیست لزوما بر «کاپیتال» و «نظریههای ارزش» متمرکز نبوده و نیستند. اما مسأله این نیست که گویی مارکسیستهای متمرکز بر «کاپیتال» و پژوهشهای اقتصادی مارکس، مارکسیستها و چپهای دیگر را در تنگنا میگذارند و مدعیاند که آنها نهاآبا ترجمهها و درسگفتارهایشان مارکسیسمِ راستین را به انحراف کشاندهند؛ مسأله این است که فارغ از کندوکاوهای نظری برای فهم بهتر «حقیقت» و صورتبندی «سیاست رهاییبخش»، در مقام تدوین استراتژي برای مبارزه علیه وضع موجود، بر اساس چه ترتیبهای روشی/مفهومی، به «دشمنشناسی» میرسیم و منبعث از آن، چگونه به سراغ «سوژهیابی» و سازماندهی آن میرویم؟ اینجاست که باید دید چگونه ژستهای «نقد مارکس» و «نقد مارکسیسم» بر بستر اجتماعیـسیاسی در جایی نظیر ایران نمو میکند و چه تبعات سیاسیای برای مبارزه بهبار میآورد. وگرنه هیچ مارکسیستی مانع نشر عقاید «پسامارکسیستی» نشده است.
پیش از ورود به صورتبندیهای مفهومی فرهادپور در پاسخ به صداقت، لازم است به شیوهی خودِ ایشان کمی به سراغ تاریخ رفته تا زمینههای برآمدن چپی را که او در ایران نمایندگیاش میکند، آشکار سازیم.
مطلب را در لينك زير دريافت كنيد