یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ | 22 - 12 - 2024

Communist party of iran

درس‌ها و آموزه‌هایی درباره‌ی سازماندهی کارگری- توده‌ای! با مروری بر تجارب کاک فواد مصطفی سلطانی!


نیما مهاجر


هیچ تئوری و درسی به اندازه‌ی تجارب کسانی که تاریخی را خلق کرده‌اند و گفته‌هایشان که منطبق با واقعیت است، آموختنی نیست. به همین دلیل تلاش می‌کنم در این متن با مراجعه به تجارب رفیق جان‌باخته کاک فواد مصطفی سلطانی آموزه‌های دوره‌ی انقلابی را مرور کنم. به همین دلیل به شرایط انقلابی بوجود آمده در اواخر سال ۱۳۵۷ و سال ۱۳۵۸ مخصوصا در کردستان برمی‌گردم. رفیق فواد مصطفی سلطانی از همان نخستین روزها به درستی تشخیص داده بود که رژیم اسلامی تازه به قدرت رسیده ضد انقلاب است و با هدف سرکوب انقلاب بر سر کار آمده است. کاک فواد که پتانسیل‌های انقلابی موجود در کردستان را می‌شناخت و دریافته بود که رژیم تازه به قدرت رسیده به زودی با کمک فئودالها و نیروهای ارتجاعی به دست‌آوردهای انقلاب حمله می‌کند، دست به کار سازمان دادن مقاومت مسلحانه در دفاع از آزادی و انقلاب شد. به همین دلیل بود که تصمیم گرفت با سازمان دادن جولان علنی و مسلحانه‌ی اتحادیه‌ی دهقانان در سطح روستاهای مریوان، به کارگران و دهقانان و انقلابیون اعتماد به نفس ببخشد و نیروی اجتماعی و طبقاتی دفاع از انقلاب و دستاوردهایش را به حرکت درآورد. استقبال و پشتیبانی مردم زحمتکش و توده‌های دهقانی از تشکیل و مبارزات این اتحادیه‌، معیار معتبری بود که نشان می‌داد ایجاد نیروی پیشمرگ اتحادیه‌ی دهقانان اقدامی ماجراجویانه نبوده است. این تشخیص درست تاریخی و اقدامات به موقع در یک شرایط انقلابی، نام کاک فواد را برای همیشه در تاریخ مبارزات کارگران و زحمت‌کشان کردستان و منطقه زنده نگه داشت. البته فقط تشخیص درست نبود، کاک فواد و رفقایش از سالها پیش با فعالیت پیگیر و تلفیق کار مخفی و علنی در مسیر سازماندهی یک نیروی مادی که بتواند به نیازهایی که به موقع و به درستی تشخیص داده می‌شوند (در این مورد نیاز به مقاومت مسلحانه در کردستان) پاسخ بدهد، حرکت می‌کردند. کاک فواد و رفقایش در میان بیم‌ها و امیدها، فرصت‌هایی که بوجود آمده بود را درک کردند و به عنوان نیروی پیشرو منتظر نماندند و خودشان پیشقدم شدند. آن‌ها هرگز از نتیجه‌ی کارشان اطمینان نداشتند، هیچ تضمینی برای پیروزی وجود نداشت و راهی که در آن قدم می‌گذاشتند صاف و هموار نبود، اما همچنان امیدوار بودند و از انفعال دوری می‌کردند. برای مثال در شرایطی که قیاده موقت‌ها بیش از ۲۰۰ نفر نیروی کارآزموده و مسلح داشتند و علاوه بر آن از پشتیبانی فئودالهای مسلح و پادگان مریوان نیز برخوردار بودند، رفیق فواد و رفقایش اتحادیه‌ی دهقانان را تنها با ۱۶ نفر نیروی مسلح بوجود می‌آورند. اگر چه آن‌ها به درستی شرایط و امکانات بوجود آمده را تشخیص داده بودند و از پشتیبانی دهقانان و روشنفکران برخوردار بودند، با این حال نمی‌توان از فاکتورهای مهمی همچون کنش و واکنش به موقع، سرعت و ابتکار عمل و شهامت پیشقدم شدن چشم پوشید. کارل مارکس با اشاره به اینکه تاریخ همانا فعالیت آگاهانه‌ی انسانها برای رسیدن به اهدافشان است، می‌گوید: «تاریخ هیچ کاری انجام نمی‌دهد، ثروت فراوان را تصاحب نمی‌کند در نبردها نمی‌جنگد. این انسان‌ها، انسان‌های واقعی و زنده هستند که تمامی این کارها را انجام می‌دهند که اشیاء را تصاحب می‌کنند و در نبردها می‌جنگند؛ تاریخ چنان که پنداشته می‌شود، شخصی جدا نیست که از انسان همچون وسیله‌ای برای دست‌یابی به هدف‌¬های خود بهره گیرد. تاریخ چیزی جز فعالیت‌های انسانی در تعقیب اهداف خود نیست.» [۱] کم نیستند فرصت‌های تاریخی‌ای که بوجود می‌آیند اما در فقدان نیروی پیشرو به سرعت از دست می‌روند و حتی به تهدید تبدیل می‌شوند. تاریخ می‌تواند مسیر بهتری داشته باشد به شرطی که نیروهای پیشرو با صرف بهترین لحظات زندگی و فداکاری کردن، ملزومات ذهنی و مادی تغییرات انقلابی را فراهم کنند. برعکس، تاریخ می‌تواند سیری قهقرایی داشته باشد، اگر کمونیست‌ها و بخش پیشرو جوامع، سستی و تعلل به خرج دهند و جرات پیشقدم شدن را نداشته باشند. هیچ موقعیتی به تمامی خالی از فرصت یا تهدید نیست، این پراتیک آگاهانه‌ی انسانها است که تعیین می‌کند، تاریخ منطبق با فرصت‌ها پیش برود یا اینکه به وسیله‌ی تهدیدات به عقب بازگردد. اگر تلاش نیروهای ارتجاعی بیشتر باشد و آن‌ها برای عقب راندن جامعه پیشقدم شوند، پس شکی نیست که هیچ‌ تضمینی برای پیشروی وجود ندارد. لوکوموتیو تاریخ سوت می‌کشد و منتظر هیچ کس نمی‌ماند.


مقاومت مسلحانه‌ی مردم کردستان در برابر ضد انقلاب اسلامی برگ زرینی از تاریخ مبارزه‌ی انقلابی طبقه‌ی کارگر و کمونیست‌ها است. این مقاومت تنها محصول تشخیص تئوریک چند روشنفکر جدا از توده‌ها نبود. رعد و برقی در آسمان بی ابر و یک اقدام خلق‌الساعه نبود. نیروی مادی این مقاومت از سالها پیش و در نتیجه‌ی مبارزات طبقه‌ی زحمتکش کردستان و پیوند ارگانیک نیروی پیشرو و انقلابی با این طبقه متحد و متشکل شده بود. وقتی که رفیق صدیق کمانگر در جریان مذاکرات هئیت نمایندگی خلق کرد با نمایندگان جمهوری اسلامی در سنندج تهدیدات طالقانی و بهشتی را با صدایی دلیر پاسخ می‌دهد، چنین شهامتی و در عین حال ترس و وحشت نمایندگان رژیم اسلامی فقط محصول همان لحظه‌ی تاریخی نبوده است بلکه به سالها تلاش کاک صدیق و رفقایش در بین توده‌های زحمتکش کردستان و تجمع هزاران نفری همین مردم ستمدیده در روبروی محل مذاکره اتکا داشت. نمایندگان کومه له و هیئت نمایندگان خلق کرد بدون پشتیبانی کارگران و ستمدیدگان کردستان که مدتها بود با ایجاد جمعیت‌ها و تشکل‌های توده‌ای-کارگری خود را برای مبارزه و مقاومت انقلابی آماده کرده بودند، هرگز نمی‌توانستند با قاطعیت در برابر ضد انقلاب اسلامی از منافع مردم کردستان دفاع کنند.
رفیق صدیق در مورد این خاطره می‌گوید: «طالقانی به شيخ عزالدين گفت شما خودتان آخوند هستيد چرا به آخوندها و جمهوری اسلامی توهين می‌كنيد؟ بياييد آن كسي كه رفته تلويزيون و فرمان حمله به پادگان را داده است، صديق كمانگر، را دستگير و اعدام بكنيد، تمام مساله حل می‌شود. معلوم بود كه كاملا با روبرو شدن با اوضاع و موج پرشور مردم ترسيده بود و اين را با دادزدن و عربده كشيدن پنهان ميكرد. من بلند شدم و با لحنی تند و تعرضی و بلند فرياد زدم آن شخصی كه شما قصد اعدامش را داريد، من هستم. طالقانی از آن پس و تا پايان جلسه مذاكره ديگر هيچ حرفی نزد و ساكت ماند» [۲] اتفاقات بعدی حقانیت و امکان مقاومت مسلحانه‌ی توده‌ای مردم کردستان در برابر ضد انقلاب اسلامی را نشان داد و کردستان را به سنگر انقلاب ایران تبدیل کرد. کاک فواد بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تنها ۶ ماه و ۱۷ روز فرصت داشت تا همچون یک رهبر مبارزاتی و یک عنصر انقلابی ایفای نقش کند. در تاریخ ۹ شهریور ۱۳۵۸ رفیق فواد مصطفی سلطانی در یک جنگ نابرابر با پاسداران سرمایه و ارتجاع در حالیکه با بالگرد و هلی‌کوپتر مورد یورش قرار گرفته بود، در محور جاده‌ی مریوان-سقز جانباخت. وی که تنها شش روز قبل در روز ۳ شهریور دو تن از برادران کمونیست و مبارزش را در جریان اعدامهای خلخالی در پادگان مریوان از دست داده بود، به طور خستگی‌ناپذیری روحیه‌ی مبارزاتی و مقاومت مسلحانه را در بین توده‌های زحمتکش کردستان تقویت می‌کرد و مدام در بین مناطق شمالی و جنوبی کردستان با پای پیاده در سفر بود. این احساس مسئولیت ستودنی و فداکاری و از خودگذشتگی کاک فواد فراموش نخواهد شد. نیروی پیشمرگ کومله به سرعت به ستون اصلی مبارزه‌ی مسلحانه در برابر فرمان جهاد خمینی در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ علیه کردستان انقلابی تبدیل شد. این مقاومت مردم کردستان بذر مبارزه‌ی انقلابی علیه استبداد و سرمایه‌داری جمهوری اسلامی را پرورش داد تا امروز جنبش انقلابی کردستان به یک درخت تنومند تبدیل شود.

در ادامه‌ی مطلب به سخنانی اتکا می‌کنیم که رفیق فواد مصطفی سلطانی تنها یکی دو ماه قبل از جان‌باختن در تابستان ۱۳۵۸ در مهاباد ایراد کرده است. کاک فواد در بخش پایانی این جلسه‌ی تشکیلاتی به صراحت اعلام می‌کند که هدف ایجاد [پیشمرگهای] اتحادیه‌ی دهقانان فقط به مقابله با ارتجاع محلی یا کسب پایگاه در بین دهقانان محدود نمی‌شود، بلکه یکی از اهداف دیگرش ایجاد آمادگی در بین مردم کردستان برای مقابله با جنگ احتمالی رژیم اسلامی است. کما اینکه این پیش بینی درست از آب درآمد و تجربه‌ی پیشمرگهای اتحادیه‌ی دهقانان در کنار جلسه‌ی مشترک جمعیت‌ها که در ۲۵ مرداد ۱۳۵۸ در بانه برگزار شد به نطفه‌ی تشکیل نیروی مسلح پیشمرگان کومله و مقاومت مسلحانه‌ی توده‌ای در برابر فرمان جهاد خمینی به کردستان تبدیل شد. تشکیل اتحادیه‌ی دهقانان و جولان و گشت نظامی-سیاسی این نیرو در روستاهای مریوان علاوه بر کار تبلیغاتی در بین دهقانان، از اهمیتی سیاسی و نظامی برای دفاع از دستاوردهای انقلاب در سنگر کردستان برخوردار بود. کاک فواد می‌گوید: «برای مثال یکی از منزله‌های درست کردن اتحادیه‌ی دهقانان در مریوان همین است، که اگر جنگی پیش آمد مردم آمادگی داشته باشند.» [۳] کاک فواد می‌افزاید: «مخصوصا از لحاظ نظامی ما اعضای سازمان انقلابی زحمت‌کشان خودمان تجربه‌ی چندانی نداریم. آدم وقتی تجربه بدست می‌آورد که در جنگ شرکت داشته باشد. هیچکدام از ما از اروپا و چین برنگشته که دوره‌ی ویژه‌ای دیده باشد. به قول معروف انسان جنگ را در شرایط جنگی فرامی‌گیرد. البته این موضوع به مسئله‌ی چندانی در بین ما تبدیل نشده، ما عقیده داریم مادام که باید یاد گرفت، تلفاتی هم به بار می‌آید، چیز عجیبی نیست. مقداری تئوری مبارزه‌ی طبقاتی و جنگ را که بلد باشی و به آن عمل کنی، آن وقت یاد می‌گیری. ولی همین جا هم آنچه که دانش‌مان است و مختصر تجربه‌ای که داریم کسب می‌کنیم، البته تجربه زیادی نداریم، همین تجربه را قطعا باید در بین توده‌ها گسترش داد. این مسئله [تجربه‌ی جنگ مسلحانه] در یک سطح کاملا ابتدایی است. تا جایی که یاد داشته باشم در دو مکان با فئودالها درگیر شده‌ایم، یکی در (تازه قەڵا) دیگری هم در (مریوان). تجربه‌ی این جنگ‌ها را بالطبع دوباره در بین مردم بکار می‌بریم. قبل از آن تجربه‌ی جنگ و مبارزه‌ی نظامی نداشته‌ایم. ما علاقه‌ای به جنگ نداریم، در عین حال معتقدیم تا جایی که بتوان جنگ را عقب انداخت به نفعمان است. البته منظورم در این وضعیت است، شاید اتفاقات دیگری بیافتد که ما قادر به پیش‌بینی‌اش نباشیم.» ۴

حالا کمی به عقب‌تر و به شرایط پیشاانقلابی برمی‌گردیم و بخشی از تجارب کاک فواد در مورد چگونگی سازمان‌دهی این نیروی انقلابی برای دخالتگری در شرایط انقلابی را مرور می‌کنیم. کاک فواد تعریف می‌کند که پیشمرگ‌های اتحادیه‌ی دهقانان در روزهای آغازین جولان سیاسی-تبلیغاتی در یکی از روستاها با یک شرایط دشوار و محاصره‌ی فئودالها روبرو می‌شوند. اما چون اتحادیه‌ی دهقانان بر اساس یک امر برحق و عادلانه شکل گرفته بود، حمایت دهقانان را به خود جلب کرد. رفیق فواد تاکید می‌کند، مردم از نیرویی که منافع توده‌های زحمتکش را نمایندگی کند دفاع می‌کنند، کافی است که پیشرو انقلابی جرات داشته باشد و به موقع دست بکار شود. بگذارید تجربه‌ی کاک فواد را مرور کنیم: «فئودالها، حتی با در اختیار داشتن نیروی مسلح و با توجه اینکه هدفی جز تبلیغ سیاسی ندارید، باز هم جلویت را می‌گیرند. حالا در نظر داشته باشید که اگر نیروی مسلح همراهت نباشد و بخواهی در روستایی تبلیغ سیاسی بکنی، معلوم است که با کتک بیرونت می‌کنند. به نظر من واقعیت عینی همین است. آن‌ها جلوی فعالیت سیاسی را می‌گرفتند. جلوی این را می‌گرفتند که دهقان چشم و گوش باز کند و آگاه شود. حتی با وجود نیروی مسلح باز هم تهدیدمان می‌کردند و مخالفت می‌کردند. ما به این تهدیدات فئودالها توجه نکردیم و به همان روستا (تحت نفوذ فئودالهای هیئت بیگی که تهدید کرده بودند) رفتیم. خبری نبود تا اینکه به غروب نزدیک شدیم. خبر آمد و دیدیم که تفنگدارها محاصره‌مان کرده‌اند و خلاصه جنگ نزدیک است. همان موقع به محض این که خبر پخش می‌شود از سه روستای دیگر نیروی مسلح به کمک ما آمدند. اتفاقا روستاهایی بودند که در بین ما پیشمرگ نداشتند، به طور مشخص دو تا از این روستاها، روستاهایی بودند که دو شب پیش در آنجاها تبلیغ کرده بودیم. البته خودشان دنبالمان فرستاده بودند که حتما به روستایشان برویم‌. وقتی خبر بهشان رسیده بود و قبلش هم بهمان گفته بودند که ما عمل شما را می‌خواهیم، این بار خودشان هم بدون عمل ننشستند. با نیروی مسلح به کمک ما آمدند. از شهر مریوان و روستای دارسیران هم آمده بودند و نیروهای مسلح دهقانی اطراف فئودالها را محاصره کردند. فئودالها که وضع را دیدند عقب نشینی کردند و به تهدیدات ادامه دادند که اگر به روستای بعدی بیایید آنجا همه‌تان را می‌کشیم. این موضوع فئودالها را ترساند. فهمیدند که ما فقط این ۱۶ نفر نیستیم. چیزی که نه آن‌ها و نه خود ما پیش‌بینی نمی‌کردیم، اصلا فکر نمی‌کردیم که از این روستاها به کمک‌مان بیایند، هیچ وقت روی این نیروی حساب باز نکرده بودیم. این موضوع آن‌ها را ترساند و ما را دلگرم کرد. البته این خودش تجربه‌ی پرفایده‌ای است. حزب دمکرات در (ئامێد) از این تجربه استفاده کرد و متاسفانه جمعیت‌های منطقه‌ی شما (مهاباد) از این تجربه استفاده نکردند. به محض اینکه چند سلاح از مردم دفاع کند، نیروی مردمی بهش وصل می‌شود. ما در آن موقع ۳۰ نفر مسلح داشتیم ولی در این جنگ نزدیک به ۵۰ الی ۶۰ نیروی مسلح بهمان اضافه شد. در ابتدا تعدادمان کم بود ولی چون کار ما بر اساس یک امر مردمی و عادلانه شکل گرفته بود، نیروی‌مان مدام بیشتر می‌شد. من فکر می‌کنم این یک تجربه‌ی بزرگ است، علی‌رغم اینکه چه اتفاقی برای جریان مریوان می‌افتد. این واقعیت نشان می‌دهد که مردم از فعالیت و امری که برحق باشد و منافع توده‌ها را نمایندگی کند، دفاع می‌کنند. فقط کافی است که جریان انقلابی جرات داشته باشد و به موقع دست بکار شود و از سلاح استفاده کند.» [۵] این تجربه در عین حال به ما می‌گوید که صرفا حقانیت داشتن کافی نیست، همواره نیرویی‌هایی در جامعه حضور دارند که تبلیغات آگاهگرانه را علیه قدرت و منافع خودشان می‌بینند و سعی در ممانعت و حتی نابود کردن جریانات پیشرو دارند. بنابراین کمونیست‌ها نه تنها برای ایجاد تغییرات رادیکال در جامعه بلکه حتی برای دفاع از آزادی بیان و حق انتقاد و تبلیغات سیاسی نیز لازم است نیروی مادی و انقلابی را در صفوف طبقه‌ی کارگر و زحمت‌کشان جامعه سازمان دهند.


تجربه‌ی سازماندهی اتحادیه‌ی کارگران [بیکار] یکی دیگر از تجارب آن دوره است. واقعیت این است که در بیشتر مواقع نیروهای پیشرو بر سر پاسخ «چه باید کرد؟» توافق دارند، با این حال مشکلات و اختلافات از آنجا شروع می‌شود که باید وارد عمل شد و به یک پاسخ مشترک در مورد «از کجا باید آغاز کرد؟» دست یافت. برای مثال فکر نمی‌کنم هیچکدام از نیروها بر سر «چه باید کرد؟» ی که ما را به پاسخ ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری، بیکاران، زنان و… می‌رساند، اختلاف چندانی وجود داشته باشد. اختلافات بیشتر بر سر ماهیت و چگونگی ایجاد این تشکل‌ها وجود دارد و اینکه برای ایجاد یک تشکل مستقل و پایان دادن به پراکندگی در صفوف زنان و مردان کارگر «از کجا باید آغاز کرد؟». لنین در این‌باره می‌نویسد: «چه باید کرد؟ این سؤالی است که در سالهای اخیر با نیروی مخوفی به سوسیال دمکراتهای روسیه، فشار می‌آورد. مسئله بر سر انتخاب راه نیست (آنطور که در اواخر سالهای ٨٠ و اوایل سالهای ٩٠ مطرح بود) بلکه مسئله بر سر این است که ما کدام گامهای عملی را در راه شناخته شده برداریم و چگونه این گامها را برداریم. مسئله بر سر سیستم و نقشه‌ی عملی است. باید اذعان داشت که ما هنوز این مسئله یعنی ماهیت و شیوه‌ی مبارزه را حل نکرده‌ایم، مسئله‌ای اساسی برای حزبی که فعالیت عملی دارد، و هنوز هم باعث طرح اختلاف نظرهای جدی می‌شود و افشا کنندۀ عدم ثبات ایدئولوژیک و نوسانات رقت انگیز می‌باشد.» [۶] نقشه‌ی عمل و پاسخ به چگونگی و نقطه‌ی آغاز کار در شرایط کنونی را می‌توان در چهار گام فرموله کرد: «برای ایجاد یک تشکل توده‌ای در قدم نخست لازم است به بررسی و تعیین بخشی از توده‌های هم‌سرنوشت پرداخت که اولا: یا با معضلات و بحرانهای مشترکی روبرو باشند، دوما: یا اینکه خواسته‌ها و افق‌های مشترکی داشته باشند. سپس در قدم دوم لازم است کوشش کرد که این بخش از جمعیت را حول مطالبات واقعی و مشخصی دور هم جمع کرد. موضوع این تجمع‌ها و مطالبات آن‌ها می‌تواند در مورد آموزش، بهداشت و درمان، کار، تورم، آسیب‌های اجتماعی، جنگ و ناامنی، امکانات شهری، مسئله‌ی محیط زیست، مسکن، و دیگر مسائل دمکراتیک، جنسیتی یا ملیتی باشد. پیشروان حاضر در محل از یک طرف تشخیص می‌دهند که پاسخگویی به کدام بحران و مطالبه‌گری پتانسیل بسیج توده‌ای را داراست، از طرف دیگر تصمیم می‌گیرند که در شروع کار تجمع‌های توده‌ای را به شکل اعتراضات علنی و خیابانی برگزار کنند یا گلگشت‌های نیمه مخفی و بی سر و صدا. در واقع مسئله‌ی اصلی این است که پیش‌نیاز و تدارکات تجمع توده‌ای پایدار را برای پاسخ دادن به نیاز و مطالبات عینی فراهم آورد. گام چهارم، برگزاری مجمع عمومی، انتخاب نمایندگان، ایجاد صندوق همبستگی، انتشار نشریه، ایجاد رسانه‌ی مستقل، تاسیس ارگان‌های آموزش … و در کل اقداماتی است که بتواند به امر سازمانیابی استقلال طبقاتی، آگاهی بخشی و پرورش کادرها یاری برساند.» [۷] رفیق فواد در صحبت‌هایش علاوه بر آنکه به سئوال «چه باید کرد؟» پاسخ می‌دهد، توضیح می‌دهد که قدم اول را باید چگونه برداشت و به عبارتی دیگر «از کجا باید آغاز کرد؟». کاک فواد تجربه‌ی مشخص تشکیل اتحادیه‌ی کارگران [بیکار] را چنین بازگو می‌کند: «در همین مورد تجربه‌ی کوچکی از وضعیت کارگران شهر مریوان را بازگو می‌کنم. معلوم است که کارگران آنجا دهقان بوده‌اند. کارگران با بیکاری مواجه شده و خیلی ناراحت بودند. چند دفعه با ابتکار خودشان تظاهرات کردند. کار نبود دیگر. به عده‌ایشان نزدیک شدیم تا باهاشون حرف بزنیم. واقعیت این بود که طرف اصلا نان برای خوردن نداشت. به چشم خودم می‌دیدم که می‌گفتند به خدا سوگند با این چاقو جلوی نانواخانه می‌روم، هر کسی نان بخرد چاقو را به شکمش فرو می‌کنم. آخر گرسنه‌ام چطور دیگری نان بخرد و من گرسنه باشم. چنین وضعی بود. خیلی ناراحت و عصبانی بودند. آنجا هزار جور تبلیغ سیاسی کارساز نبود. مردم گرسنه گوششان بدهکار حرفهای تبلیغاتی از قبیل اینکه وضعیت موجود ناشی از خمینی است و فلان و بهمان نبود. مسئله‌ی اصلی این بود که بالاخره به شکلی نان شبش را تامین کند. این قدم اول بود. به فکر چه باید کرد افتادیم. ابتدا پیگیر شدیم ببینیم چطور می‌توانیم کار پیدا کنیم. به شهرداری و چند شرکت ساختمانی رفتیم. بهر حال مختصر کاری پیدا کردیم ولی کافی نبود. سرآخر تصمیم گرفتیم که بالاجبار برای کمک به کارگران صندوق مالی تاسیس کنیم. به خاطر اینکه جنبه‌ی خیریه نداشته باشد، روال کار صندوق این بود که به کارگران قرض می‌داد، قبل از اینکه قرض‌های دولتی در میان باشد. ما که پیگیر این کار بودیم، جماعت مکتب قرآن با خبر شدند. آن‌ها هم که در بین ثروتمندان و فئودالها پایگاه اجتماعی داشتند پول خیلی بیشتری از آن مقداری که ما گردآوری کرده بودیم، جمع کردند. و دسته‌ای از ما و دسته‌ای از آن‌ها، از هر دو طرف در بین کارگران فعالیت می‌کردیم.

آن‌ها پول زیادی جمع کردند، چون پول بیشتری داشتند و با خواندن آیه‌ی قرآن به کارگران پرداخت می‌کردند، اکثریت کارگران را به سمت خودشان جلب کردند. کارگران را به پایگاه مکتب قرآن بردند و بهشان پول دادند. ما هم همزمان با کار صندوق، مرتب تبلیغ می‌کردیم که باید اتحادیه‌ی کارگران را بوجود بیاوریم و دلایل ضرورت ایجاد اتحادیه‌ی کارگران را توضیح می‌دادیم. آن‌ها [مکتب قرآنی‌ها] تمام سعی‌شان این بود که جلوی کار ما را بگیرند و نگذارند اتحادیه‌ی کارگران بوجود بیاید. همین که به کارگران قرض می‌دادند می‌گفتند شرطش این است که اگر اتحادیه‌ی کارگران هم تشکیل شد وابسته به مکتب قرآن باشد. به این روال به کارگران پول می‌دادند، که بعضی‌ها از دریافت قرض از مکتب قرآن دلسرد شدند. بعضی‌ها می‌گفتند اینها که قرض می‌دهند چکار به مسائل دیگر دارند. منتها چند نفر از کارگران هوشیارتر بودند و ماهیت مکتب قرآن را می‌شناختند. به فعالیت‌مان ادامه دادیم. اولا گفتیم ما بهتون پول نمی‌دیم، پول در اختیار صندوقی گذاشته می‌شود که متعلق به خودتان است. چهار پنج نفر نماینده‌ی (کارگر و بنا) انتخاب شوند و آن‌ها صندوق را اداره کنند.‌ و اینکه صندوق باید ادامه کاری داشته باشد و یک صندوق موقت نباشد. همین طور در مورد کار، چون کار نیست و کار کم است این اتحادیه‌ی کارگران، کارگران را نوبتی سر کار بفرستد. عده‌ای را به اداراتی بفرستید که کار دارند از قبیل اداره‌ی راه و شهرداری و اداره‌ی آب. حتی بعضی‌ها که در سطح شهر ساختمان نیمه‌کاره داشتند یا می‌خواستند خانه بسازند، بروید و‌ مجابشان کنید به ساخت و ساز بپردازند. حرف این است، مکتب قرآن چنین کارشکنی‌هایی را انجام داد اما خیلی طول نکشید که یواش یواش علی‌رغم همه‌ی مخالفت‌ها اتحادیه‌ی کارگران را تأسیس کردیم. کارگران شروع به اسم نویسی کردند و کارت عضویتشان را تحویل گرفتند. برای صدور کارت دو قطعه عکس از کارگران می‌گرفتند، یک قطعه در دفتر اتحادیه‌ی کارگران می‌ماند و قطعه‌ی دیگر را روی کارت می‌زدند. تبلیغاتی شروع شد مبنی بر اینکه اینها یک قطعه عکس را به روسیه می‌فرستند. به دنبال این قضیه بعضی از کارگران به دفتر اتحادیه‌ی کارگران آمدند و گفتند که آقا این عکس ما را پس بدهید. ما فورا گفتیم که از این به بعد یک قطعه می‌خوایم دیگه دو قطعه نمی‌خوایم، یک قطعه عکس را بیاورید جلوی چشم خودتان روی کارت می‌زنیم و با خودتان ببرید. مجبور شدیم فورا چنین تغییری ایجاد کنیم. با این حال عده‌ای دوری گرفتند و عده‌ای دیگری آمدند. مسئله‌ی دیگری پیش آمد که باعث شد مکتب قرآن نتواند (با کارشکنی و موازی کاری) جلوی فعالیت ما را بگیرد. اولا ماهیت طبقاتی آن‌ها به شکلی است که نمی‌توانند شبانه روز دنبال این کار را بگیرند. چهار پنج روز می‌آیند ولی نمی‌توانند به صورت حرفه‌ای کار را دنبال بگیرند. اگر شما از این طرف پیگیرانه کار را دنبال کنید حتما موفق می‌شوید، شکی وجود ندارد. ما دنبال کار را گرفتیم. موضوعی پیش آمد، اداره‌ی مالاریا برای سم‌پاشی عده‌ای را می‌فرستاد. اتفاقا کار در دست چند نفر از پسران فئودالها بود. دیدیم خودشان زیر زیرکی ۱۳۰ الی ۱۴۰ نفر کارگر می‌خواهند حتی شروع به گرفتن پول کرده بودند. اتحادیه‌ی دهقانان از قضیه خبردار شد. چند نفر از کارگران و بناها جلو افتادند و یقه‌شان را گرفتند و آن‌هایی را که انتخاب کرده بودند را ملغی کردند. مجبورشان کردند که اداره‌ی مالاریا نامه رسمی به اتحادیه‌ی کارگران بفرستد. این اولین مورد بود که اتحادیه‌ی کارگران از طرف اداره‌ای به رسمیت شناخته می‌شد. مضمون نامه این بود: اتحادیه‌ی کارگران مریوان ما ۱۴۰ نفر کارگر لازم داریم، شما این کارگران را به ما معرفی کنید. همین طور هم شد. همین اولین اقدام باعث شد آن بخش از کارگران هم که به خاطر داستان قطعه عکس و اینها رفته بودند دوباره به اتحادیه‌ی دهقانان برگشتند و ثبت نام کردند. عین همین در شهرداری مسئله‌ای پیش آمد. تعداد کارگران خیلی زیاد بود در حالیکه کار برای ۱۰۰ نفر وجود داشت. ما با اتکا به اهرم خود کارگران به شهرداری فشار آوردیم که ۴۰۰ نفر را سر کار ببرد. این در شرایطی بود که واقعا کار این ۴۰۰ نفر راندمان و بازدهی نداشت. ولی یارو بیکار بود و بودجه‌ی دولتی هم وجود داشت، می‌خواستند پول را برای خودشان بردارند و اینطوری تعداد بیشتری بیکار می‌شدند. اتحادیه‌ی دهقانان به این موضوع نظم بخشید. در طول سه روز ۴۰۰ نفر را از روی کاغذ نوشته سر کار می‌فرستاد، سه روز بعد اینها را بیکار می‌کرد و ۴۰۰ نفر دیگر را سر کار می‌فرستاد تا کار به طور مساوی در بین کارگران بیکار تقسیم شود. خود این موضوع باعث شد که این کارگران گِرد اتحادیه‌ی کارگران جمع شوند. البته در بین‌شان بودند محصلین و معلمانی که به صورت کارگری ثبت نام کرده‌ بودند ولی مسئله‌ای پیش نیامد.

به کمک این محصلین و معلمین این امکان بوجود آمد که کارگران را حول اتحادیه جمع کنیم. اگر در بین توده‌ی کارگر حضور پیدا کنی واقعا می‌توانی جمعشان کنی. در فرمانداری تحصن کردند. اتفاقا جلسه‌ای بود همان موقع که اتحادیه و جمعیت‌ها هم حضور داشتند، دیدیم کارگران آمده‌اند می‌گویند: دوستان نترسید از اینها، اینکه می‌گویند اینها کمونیست هستند، بیایید پیش‌مان، ببینید ما هم در تحصن شرکت کرده‌ایم. باید بیایید حتما، و به این شکل از اما دعوت می‌کردند. ما هم رفتیم و در بین‌شان حضور پیدا کردیم. الان وضع آشکارا اینطوری شده، هر چقدر آن‌ها فتنه‌گری کردند کارگران به جریان چپ نزدیک شدند. الان پیشگام برای خودش فعالیت دارد، کانون هست. الان وضع طوری شده که مکتب قرآن در بین کارگران مریوان هیچ‌ پایگاهی ندارند. درست به کمک همین کارهاست که می‌توانیم موفق شویم. این در حالی است که تعداد آن‌ها (مکتب قرآنی‌ها) زیاد هم هست، کم نیستند.» [۸] کاک فواد و رفقایش در آن دوره تشخیص می‌دهند که پاسخ به بحران فقر و بیکاری ضرورت دارد و پاسخ رادیکال را در ایجاد صندوق همبستگی و تشکل اتحادیه‌ی کارگران یافتند. تجربه‌ی تشکیل شوراهای شهر سنندج در اوایل انقلاب نیز از یک اتفاق ساده استارت خورد. در حالیکه نیروهای ساواک و ژاندارمری سعی می‌کنند دو برادر را در محله‌ی قطارچیان دستگیر کنند با مقاومت و داد و بیداد مادر این دو برادر مواجه می‌شوند که در نتیجه با تجمع مردم محله و به یاری شتافتن برای کمک به این خانواده، نیروهای حکومت شاه مجبور به فرار می‌شوند. از همان شب جوانان محله به صورت خودجوش تصمیم می‌گیرند که شبانه نگهبانی دهند و در صورت احساس خطر اهالی محله را از خواب بیدار و با خبر کنند.‌ به دنبال این موضوع جوانان بقیه‌ی محله‌ها هم با استفاده از سوت برای اعلام خطر و استفاده از چوب و چماق برای دفاع از خود، پست‌های نگهبانی ایجاد می‌کنند. و به این ترتیب شوراهای محله برای پاسخ دادن به یک نیاز فوری و بلاواسطه در شرایط بحران انقلابی یعنی برای جلوگیری از ربودن و آزار و اذیت جوانان محله توسط سرکوبگران بوجود می‌آید. بعدها کومله با در اختیار گذاشتن اسلحه به جوانان محلات یک سیمای نظامی به بنکه‌ها بخشید که دارای قدرت اجرایی بود. و در واقع به سرعت به نیاز پر کردن خلأ قدرت توسط ارگان‌های حاکمیت توده‌ای پاسخ داد تا اجازه ندهد فرصت‌ها به تهدید و امیدها به ترس و بیم تبدیل شوند. بعد از سرنگونی قدرت دولتی هرج و مرج پیش می‌آید، حتی ممکن است باندهای سارق و خلافکاری علیه مردم فعالیت کنند. رفیق جانباخته صديق کمانگر در مورد وقایع سنندج در جریان انقلاب ۱۳۵۷ می‌گوید: «در شهر قدرت تماما در دست ما و مردم بود. مردم در محلات سازمانيافته بودند و كنترل محلات را با تشكيل هسته‌ها و تشكل‌های خود در دست خود گرفته بودند. پخش وسيع پيام من (مبنی بر خلع سلاح پادگان و پاسگاهها) در سراسر كردستان موجب شد كه همزمان با تحركات سنندج، اكثر پاسگاهها و گروهان‌های ژاندارمری خلع سلاح شوند. از تمام مناطق كردستان مردم خيلي زياد و مسلح به شهر سنندج سرازير شدند. حتي عده‌ای از (عشاير مسلح قلخانی) آمده بودند كه عمدتا با قصد غارت بود. اما همه را ما كنترل كرديم و جلو هر هرج و مرج و بی‌مسئوليتی را گرفتيم.» [۹] در چنین شرایطی نیاز فوری و بلاواسطه‌ای مردم ایجاد نظم و امنیت در جامعه است. هر نیرویی که آمادگی و اعتماد به نفس آن را داشته باشد که به عنوان یک قدرت اجرایی ظاهر شود و به این نیاز فوری و واقعی مردم پاسخ دهد، جایگاه و اعتباری توده‌ای کسب می‌کند. مخصوصا اگر این نیرو دمکراتیک و رادیکال عمل کند، یعنی در کنار امنیت، نظم نوینی بوجود بیاورد که رفاه و آزادی و عدالت را برای همگان بخواهد؛ به سرعت به قدرتی واقعی و مردمی تبدیل می‌شود. این تجارب تاریخی و تجارب یک دهه‌ی اخیر در مورد تشکیل کمیته‌های مبارزه علیه اعدام، اطفای حریق جنگل‌ها، کمیته‌های محله در جریان سیل و زلزله و بیماری کرونا و شبکه‌های مخفی جوانان انقلابی در جریان خیزش انقلابی ژینا نشان می‌دهد که هر گاه پیشروان کارگری و سوسیالیست‌ها، بحران‌ها را به درستی تشخیص دهند و برای دادن پاسخی رادیکال به این بحران‌ها به موقع وارد عمل شده و به عنوان نیروی پیشرو پیش قدم شوند، امکان سازماندهی توده‌ای-کارگری برای پیشبرد مبارزه‌ی طبقاتی فراهم خواهد شد. این تجارب به ما می‌گوید که «در حقیقت بدون رفع نیازهای فوری و بلاواسطه‌ی زحمت‌کشان نمی‌توان انتظار داشت که تنها از طریق تبلیغ سیاسی یا اثبات حسن نیت در میان ایشان اعتبار، اعتماد و نفوذ کلامی به دست آورد تا در مراحل بعدی به سازماندهی پرداخت. قبل از هر چیز ضرورت دارد نسبت به برطرف کردن نیازهای بلاواسطه‌ی فرودستان احساس مسئولیت داشت و همچون روشنفکران خرده‌بورژوا نگاهی تحقیر آمیز به مطالبه‌ی نان و مسکن و… نداشت.


رهبرانی که تنها به تهییج و تبلیغ می‌پردازند از نگاه تو‌ده‌ها انسانهایی ماجراجو و حتی فرصت‌طلب معرفی می‌شوند در حالی که توده‌ها به رهبرانی اعتماد می‌کنند که انسانی مسئول باشند و در هیچ میدانی توده‌ها را در تلاش برای بهتر کردن زندگی تنها نگذارند. ما پیشروان در جریان پاسخ دادن به این نیازهای فوری و بلاواسطه هم با توده‌ها پیوند ارگانیک برقرار می‌کنیم هم خود آموزش می‌بینیم هم سنت‌های سازمان‌دهی توده‌ای، ایجاد کمیته‌ها زنان و بیکاران، شوراها و برگزاری مجمع عمومی را پایه گذاری می‌کنیم. مهم‌ترین دستاورد چنین دخالت‌گری‌هایی امکان سازمان‌دهی در روزهای شعله‌ور شدن خیزش انقلابی است.» [۱۰] فردریک انگلس نیز در مورد اهمیت پاسخ دادن به این نیازهای فوری می‌نویسد: «ماتریالیسم تاریخی ارائه دهنده‌ی کلید شناخت قوانین تکامل اجتماعی است؛ این کلید در این واقعیت ساده نهفته است که انسان‌ها قبل از هر چیز و بیش از پرداختن به اموری چون سیاست، علم، فلسفه، هنر و مذهب، به آب و غذا برای خوردن، پوشاک برای پوشیدن، مسکن برای زندگی کردن و کار برای انجام دادن نیاز دارند.» [۱۱] اما هر بحران مشخصی، پاسخی مشخص را می‌طلبد؛ و لازم است نیروی پیشرو تحلیلی مشخص از شرایط مشخص داشته باشد. این وضعیت‌های مختلف می‌تواند محصول بحران‌های طبیعی مانند سیل، زلزله، فروریختن ساختمان‌های بزرگ، کرونا یا آتش سوزی جنگل ها باشد. می‌تواند محصول فجایع انسانی مانند خشونت و قتل علیه زنان در سطح اجتماع، ترک تحصیل و کار و خودکشی در بین دانش‌آموزان مدارس یا اعتیاد در بین جوانان محله باشد. می‌تواند محصول یک بحران انقلابی و بوجود آمدن خلأ قدرت باشد. در هر شرایط مکانی و زمانی مشخص ممکن است یکی از این بحران‌ها پتانسیل بسیج توده‌ای و سازماندهی طبقاتی را مهیا کند. تشخیص درست این موضوع قدم اول برای ایجاد تشکل‌های کارگری-توده‌ای است. نیروی انقلابی با دادن پاسخ مناسب به نیازهای فوری و بلاواسطه‌ در هر بحران و دوره‌ای، هم بر کاردانی و تجارب کادرهای پیشرو و نفوذ و اعتبار اجتماعی خود در بین توده‌ها می‌افزاید هم بهتر از هر شکلی از کارزار تبلیغاتی، راه درست تعیین سرنوشت به دست خود توده‌ها را نشان می‌دهد. علاوه بر این نیروی پیشرو لازم است از قبل برای دخالتگری در تندپیچ‌ها آماده باشد و کادرها و مجامع آگاه و مخفی را بوجود آورده باشد، چرا که فرصت‌ها به سرعت از بین می‌روند و تهدیدات جایشان را می‌گیرند. در پایان سوال این است که آیا کمونیست‌ها بعد از وقوع خیزش‌های توده‌ای-انقلابی و جانفشانی‌های زحمتکشان در ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۱ و با وجود پتانسیل‌هایی موجود در جامعه مخصوصا در مراکز تولید و محلات حاشیه‌ی شهرها همچنان باید بر روی دورهمی‌های اول ماه مه در پارکها و کوهها و برگزاری جشن هشت مارس در تالارهای عروسی و به صورت جدا از توده‌ی کار و زحمت تمرکز داشته باشند؟

دیماه ۱۴۰۳


منابع:
[۱]: خانواده مقدس، کارل مارکس
[۲]: متن پياده شده‌ی سخنرانی رفیق جان‌باخته کاک صدیق کمانگر به نقل از سایت ایرج فرزاد
[۳]: برگرفته از سخنان کاک فواد مصطفی سلطانی در تابستان ۱۳٥٨ (۱۹۷۹) در یک نشست تشکیلاتی در مهاباد، بخش دوم فایل صوتی، ترجمه و پیاده‌سازی توسط نیما مهاجر
[۵]: برگرفته از سخنان کاک فواد مصطفی سلطانی در تابستان ۱۳٥٨ (۱۹۷۹) در یک نشست تشکیلاتی در مهاباد، بخش اول فایل صوتی، ترجمه و پیاده‌سازی توسط نیما مهاجر
[۶] از کجا باید شروع کرد؟، و. ای. لنین، ایسکرا شمار‌ی ۴،‌ مه ١٩٠١، مجموعه آثار لنین، جلد ۵، ترجمه‌ی جواد راستی‌پور
[۷]: گام‌های عملی ایجاد یک تشکل توده‌ای «از کجا باید آغاز کرد؟»، نیما مهاجر، برگرفته از نشریه‌ی جهان امروز شماره ۴۶۸، خرداد ۱۴۰۱
[۸]: برگرفته از سخنان کاک فواد مصطفی سلطانی در تابستان ۱۳٥٨ (۱۹۷۹) در یک نشست تشکیلاتی در مهاباد، بخش دوم فایل صوتی، ترجمه و پیاده‌سازی توسط نیما مهاجر
[۹]: متن پياده شده‌ی سخنرانی رفیق جان‌باخته کاک صدیق کمانگر به نقل از سایت ایرج فرزاد
[۱۰]: حاشیه‌ی شهرها و محلات کارگری خواستگاه خیزش‌‌های انقلابی، ۱۳- رسالت روشنفکران انقلابی و برقراری ارتباط ارگانیک با بدنه‌ی زحمتکشان، نیما مهاجر، تیر ۱۴۰۳
[۱۱]: درباره‌ی مساله مسکن، فردریک انگلس

اشتراک در شبکه های اجتماعی: