درسهای انقلاب ۵۷ برای خیزش انقلابی ژینا!
سه شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱
این خیزش انقلابی نتیجه ی مستقیم یک انفجار اجتماعی و یک تحول انقلابی برای تغییر بود، اما آماده و سازمان یافته نبود. خاستگاه اصلی و مطالبات عمومی این طغیان اجتماعی، ماهیتاً ضد سرمایه داری بود، اما توده های قیام کننده و جریانات چپ چشمانداز سیاسی و اقتصادی روشنی برای جایگزین کردن نظام سرمایه داری و استبدادیِ پهلوی نداشتند. در واقع از زهدان چنین شرایطی حکومتی زاده شد و نیروهایی بر مسند قدرت سیاسی تکیه زدند که مهر اوضاع و احوال آن شرایط تاریخی ـ سیاسی را بر تارک خود حمل کرد.
فرآیند «مدرنیزاسیون» و دولت ـ ملت سازیِ رژیم پهلوی، رشد و توسعه ی سرمایه داری و دگرگونی های پدیدآمده در اعماق جامعه، دم به دم بر تناقضات و ستیزهای اجتماعی و طبقاتی در ژرفای جامعه می افزود و رفته رفته غلیان های عظیمی در درون جامعه در حال تکوین بودند؛ جوش و خروشی که زمینه های عینی اعتراضات اجتماعی را به همراه آورد. بر بستر چنین اوضاعی، انقلاب به امری اجتناب ناپذیر و ضروری تبدیل شد؛ انقلابی که هم ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را از بنیان تغییر دهد و هم این که راه را برای پیشرفت نیروهای مولده و تحولات عظیم تری آزاد سازد. در عین حال، جامعه ی ایران در همه ی سطوح تشنه ی آزادی و رهایی از یوغ استبداد شاه و سلطه ی امپریالیسم غرب بود. در نتیجه، اعتصابات کارگری و گستره ی امواج انقلاب در پهنای جامعه ی ایران چنان وسیع و پُر خروش بود که رژیم شاه قادر به مهار و سرکوب آن نبود. سرانجامِ این تحولات به سقوط نظام پادشاهی پهلوی در بهمن ۵۷ انجامید. این همان لحظه ی پرشکوه، تاریخی و به یاد ماندنیِ این انقلاب بود که در حافظه ی تاریخی انقلابیون حک شده است. آری، کارگران و مردمان جان به لب رسیده ی ایران نشان دادند که انقلاب در دستان آنها نهفته است.
اگر به اعتراضات و اعتصابات کارگری و اجتماعی در اثنای این انقلاب بنگریم، روند تحولات بیانگر این واقعیت اند که موجی از اعتصابات گسترده ی کارگران در مراکز اصلیِ صنعتی در بین مهر ماه تا بهمن ماه ۵۷ نقش تعیین کننده ای در سقوط رژیم پهلوی بازی کرد. مشخصاً پیوستن کارگران شرکت نفت به روند انقلاب، با اعتصاب هایشان ضربه ی مهلک و تعیین کننده ای به پیکره ی رژیم پهلوی زدند. همچنین نیروهای چپ و انقلابی جزو بازیگران اصلیِ این قیام انقلابی بودند. اگرچه گرایش چپ و سوسیالیستی از نیروی اجتماعی نیرومندی برخوردار بودند، اگرچه اعتصابات کارگری سرانجام کمر رژیم پهلوی را شکست و انقلاب را به امری قطعی و گریزناپذیر تبدیل کرد، اما کارگران و دیگر نیروهای انقلابی، چه در سطح سازماندهی اجتماعی و چه از لحاظ رهبری سیاسی، نتوانستند در این دورهی انقلابی به یک نیروی مسلط و هژمون بدل شوند. با توجه به ضعف هایی که جنبش کارگری در این فرآیند از آن رنج می برد، سازمان های کارگری همچون کمیته ها و شوراهای کارگری نتوانستند بر روند سیاسیِ گذار به حکومت جدید تأثیر بایسته ای به نفع خود برجای بگذارند.
بر متن چنین اوضاعی، نیروهای ارتجاع اسلام سیاسی به رهبری خمینی این فرصت را غنیمت شمردند و با توسل به حمایتهای تعیین کننده ی قدرت های غربی و در پیش گرفتن سیاست پوپولیستی برای کانالیزه کردن طغیان اجتماعی، قدرت سیاسی را تسخیر کردند و نظام جمهوری اسلامی را بر جامعه ی ایران تحمیل کردند. نباید فراموش کرد که سرنوشتی که این انقلاب تجربه کرد به تنهایی برآیند ضعف و کمبودهای جنبش کارگری، توازن قوای نیروهای درگیر در این تحول اجتماعی و نیز فقدان هژمونی و چشمانداز روشن از سوی نیروهای انقلابی و پیشرو جامعه نبود. در حقیقت این جوش و خروش انقلابی و سرنوشت دردناک آن در جزیره ای متروکه و ایزوله شده از تأثیرات تحولات منطقه ای و کشاکش های قدرت های جهانی بر متن وقایع و تبعات «جنگ سرد» و مداخله ی ژئوپلیتیکی و امپریالیستی قدرت های بزرگ سرمایه داری غرب حادث نشد. واقعیت این است که دخالت قدرت های امپریالیستی در سرنوشت این قیام انقلابی و تصرف قدرت سیاسی از سوی اسلام گرایانِ شیعه نقش اساسی و تعیین کننده ای داشت. اگر انقلاب نتیجه ی ناگزیر تضادها و دگرگونی های درونی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این جامعه بود، همزاد این تحولات مداخله ی قدرت های سرمایه داری کفه ی ترازو را به نفع نیروهای اسلام سیاسی سنگین تر کرد و آنها را تا تسخیر نهایی قدرت سیاسی همراهی و پشتیبانی کرد. قدرت های اصلی امپریالیستی در کنفرانس «گوادلوپ» به این اجماع رسیدند که با دفاع همه جانبه از اسلام گرایان، بدیل آینده ی ایران را بر سرنوشت انقلاب ایران تحمیل کنند. در قدم اول، خمینی را از عراق به پاریس منتقل کردند و شبکه ای عظیم از رسانه های پر مخاطب را در اختیارش قرار دادند تا آن را به عنوان تنها بدیل بر سرنوشت انقلاب ایران جا بزنند.
از این رو آینده ی هر تغییر و تحول کلان در ایران، همواره با خطر مداخله ی قدرت های امپریالیستی به نفع جریانات بورژوایی و ارتجاعی به شکل بالقوه روبرو است. بی دلیل نیست که کل نیروهای اپوزسیون راست و بورژوایی ـ چه سلطنت طلب و جمهوری خواه، چه لیبرال و شونیست های عظمت طلب و چه احزاب و جریانات ناسیونالیستی و مذهبی ـ همچنان استراتژی خود را با اتکا به تغییر از بالا، رژیم چنج و مداخله های قدرت های امپریالیستی طراحی کرده اند. بی دلیل نیست که جریانات سلطنت طلب و واپسگرا با ارجاع به حاکمیت جنایتکار جمهوری اسلامی، بی وقفه توده های کارگر و زحمتکش را از انقلاب و تغییر از پایین می ترسانند، تحت عنوان مرزبندی با خشونت با انقلاب ضدیت می ورزند، زیرا می دانند در نتیجه ی انقلاب و تغییر رادیکال در جامعه، کل مناسبات سرمایه داری درهم پیچیده می شود و دست جریانات بورژوایی از قدرت سیاسی کوتاه می شود.
بنابراین، در شرایطی که خیزش انقلابی ژینا در گستره ی جامعه ی ایران در جریان است و جامعه به سوی یک تحول انقلابی در حرکت است، ضرورت تاریخی، سیاسی و طبقاتی ایجاب می کند که خودمان را برای این تحول انقلابی آماده سازیم. اگر قرار باشد خطر مصادره و شکست انقلاب آینده ی ایران را برطرف سازیم، یکی از پیش شرط های آن سازمانیابی و تشکل یابی جنبش کارگری و دیگر جنبش های پیشرو و رادیکال اجتماعی است. لازمه اش ایجاد شورای های کارگری در مراکز کار و تولید است. لازمه اش ایجاد شوراها در محلات، در دانشگاه و مدارس است. اگر بنا باشد انقلاب آینده ی ایران همچون ویرانه ای بر سر کارگران و فرودستان و کل نیروهای انقلابی و سوسیالیستی فرو نریزد، لازمه اش نیرومند ساختن صف طبقاتی و اجتماعی در مقیاس محلی و سراسری است؛ لازمه اش این است که از هم اکنون در فکر ایجاد شوراها در کردستان باشیم و نگذاریم احزاب و نیروهای ناسیونالیست در فردای سرنگونی حکومت اسلامی، حاکمیت احزاب را بجای حاکمیت شورایی به مردم تحمیل کنند. لازمه اش ترسیم چشم انداز روشن و آلترناتیو سوسیالیستی برای دگرگونی انقلابی و برقراری جامعه ای آزاد و سوسیالیستی است؛ لازمه اش تقویت و گسترش قطب چپ و سوسیالیستی در وسیع ترین معنای آن، که هم کل نیروها و سازمان های انقلابی و کمونیستیِ متشکل را در کنار هم قرار دهد و هم جنبش های طبقاتی و رادیکالِ اجتماعی و نیز فعالین چپ و رادیکال منفرد را نیز به هم پیوند دهد.
شبکه تلویزیون حزب کمونیست ایران و کومه له