درسهای انقلاب ۵۷ برای جنبش سوسیالیستی!
سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۰
قیام انقلابیِ تودههای مردم کارگر و رنجدیده در سال ۵۷ که منجر به سقوط شاه و رژیم پهلوی شد، یکی از مهمترین تحولاتِ قرن بیستم بود که چهرهی سیاسی ایران و کل خاورمیانه را نیز متحول ساخت. با اینکه فرجام این انقلاب به منزلگاه واقعی خود، به آزادی و رهایی نرسید و آمال و آرزوهای قیامکنندگان سرانجام به تاریکستانی دهشتناک بدل شد، اما این رخداد مهم یک ضرورت تاریخی بود که بهسان گدازههای آتشفشانْ از ژرفای جامعه برخاسته بود. خروشیدگان در کف خیابان برای رهایی از استبداد داخلی و سلطهگری امپریالیسم و برای نان و آزادی دست به قیام زدند. اگر جریانات سلطنتطلب و ارتجاعی همواره درصددند این انقلاب را تخطئه کنند و در تلاشاند تودههای مردم کارگر و ستمدیدهی ایران را به خاطر سرنگونساختن رژیم سلطنتی و جنایتکار پهلوی سرزنش کنند؛ اگر حتی سرنوشت این انقلاب سرانجام با شکست و مصادرهی آن توسط جمهوری اسلامی و قدرتهای غربی مواجه شد و جامعهی ایران به زندانی بزرگ برای آزادیخواهان و انقلابیون بدل شد، هیچکدام حقانیت و ضرورت سیاسی و اجتماعی این قیام انقلابی را نمیتواند خدشهدار کند و از اهمیت تاریخی آن بکاهد. آنچه پراهمیت است درسهایی است که کارگران و محرومان جامعه، بهویژه کل جنبش چپ و کمونیستی لازم است از این رخداد تاریخی بیاموزند.
این خیزش انقلابی نتیجهی مستقیم یک انفجار اجتماعی و یک تحول انقلابی برای تغییر بود، اما آماده و سازمانیافته نبود. خاستگاه اصلی و مطالبات عمومی این طغیان اجتماعی، ماهیتاً ضدسرمایهداری بود، اما تودههای قیامکننده و جریانات چپ چشمانداز سیاسی و اقتصادی روشنی برای جایگزینکردن نظام سرمایهداری و استبدادیِ پهلوی نداشتند. درواقع از زهدان چنین شرایطی حکومتی زاده شد و نیروهایی بر مسند قدرت سیاسی تکیه زدند که مهر اوضاع و احوال آن شرایط تاریخی ـ سیاسی را بر تارک خود حمل کرد.
فرآیند «مدرنیزاسیون» و دولتـملتسازیِ رژیم پهلوی، رشد و توسعهی سرمایهداری و دگرگونیهای پدیدآمده در اعماق جامعه، دم به دم بر تناقضات و ستیزهای اجتماعی و طبقاتی در ژرفای جامعه میافزود و رفتهرفته غلیانهای عظیمی در درون جامعه در حال تکوین بودند؛ جوشوخروشی که زمینههای عینی اعتراضات اجتماعی را بههمراه آورد. بر بستر چنین اوضاعی، انقلاب به امری اجتنابناپذیر و ضروری تبدیل شد؛ انقلابی که هم ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را از بنیان تغییر دهد و هماینکه راه را برای پیشرفت نیروهای مولده و تحولات عظیمتری آزاد سازد. در عین حال، جامعهی ایران در همهی سطوح تشنهی آزادی و رهایی از یوغ استبداد شاه و سلطهی امپریالیسم غرب بود. در نتیجه، اعتصابات کارگری و گسترهی امواج انقلاب در پهنای جامعهی ایران چنان وسیع و پُرخروش بود که رژیم شاه قادر به مهار و سرکوب آن نبود. سرانجامِ این تحولات به سقوط نظام پادشاهی پهلوی در بهمن ۵۷ انجامید. این همان لحظهی پرشکوه، تاریخی و بهیادماندنیِ این انقلاب بود که در حافظهی تاریخی انقلابیون حک شده است. آری، کارگران و مردمان جان بهلب رسیدهی ایران نشان دادند که انقلاب در دستان آنها نهفته است.
اگر به اعتراضات و اعتصابات کارگری و اجتماعی در اثنای این انقلاب بنگریم، روند تحولات بیانگر این واقعیتاند که موجی از اعتصابات گستردهی کارگران در مراکز اصلیِ صنعتی مابین مهر ماه تا بهمنماه ۵۷ نقش تعیینکنندهای در سقوط رژیم پهلوی بازی کرد. مشخصاً پیوستن کارگران شرکت نفت به روند انقلاب، با اعتصابهایشان ضربهی مهلک و تعیینکنندهای به پیکرهی رژیم پهلوی زدند. همچنین نیروهای چپ و انقلابی جزو بازیگران اصلیِ این قیام انقلابی بودند. اگرچه گرایش چپ و سوسیالیستی از نیروی اجتماعی نیرومندی برخوردار بودند، اگرچه اعتصابات کارگری سرانجام کمر رژیم پهلوی را شکست و انقلاب را به امری قطعی و گریزناپذیر تبدیل کرد، اما کارگران و دیگر نیروهای انقلابی، چه در سطح سازماندهی اجتماعی و چه از لحاظ رهبری سیاسی، نتوانستند در این دورهی انقلابی به یک نیروی مسلط و هژمون بدل شوند. با توجه به ضعفهایی که جنبش کارگری در این فرآیند از آن رنج میبرد، سازمانهای کارگری همچون کمیتهها و شوراهای کارگری نتوانستند بر روند سیاسیِ گذار به حکومت جدید تأثیر بایستهای به نفع خود برجای بگذارند.
بر متن چنین اوضاعی، نیروهای اسلام سیاسی به رهبری خمینی این فرصت را غنیمت شمردند و با توسل به حمایتهای تعیینکنندهی قدرتهای غربی و درپیشگرفتن سیاست پوپولیستی برای کانالیزهکردن طغیان اجتماعی، قدرت سیاسی را تسخیر کردند و نظام جمهوری اسلامی را بر جامعهی ایران تحمیل کردند. نباید فراموش کرد که سرنوشتی که این انقلاب تجربه کرد بهتنهایی برآیند ضعف و کمبودهای جنبش کارگری، توازنقوای نیروهای درگیر در این تحول اجتماعی و نیز فقدان هژمونی و چشمانداز روشن از سوی نیروهای انقلابی و پیشرو جامعه نبود. در حقیقت این جوش و خروش انقلابی و سرنوشت دردناک آن در جزیرهای متروکه و ایزولهشده از تأثیرات تحولات منطقهای و کشاکشهای قدرتهای جهانی بر متن وقایع و تبعات «جنگ سرد» و مداخلهی ژئوپلیتیکی و امپریالیستی قدرتهای بزرگ سرمایهداری غرب حادث نشد. واقعیت این است که دخالت قدرتهای امپریالیستی در سرنوشت این قیام انقلابی و تصرف قدرت سیاسی از سوی اسلامگرایانِ شیعه نقش اساسی و تعیینکنندهای داشت. اگر انقلاب نتیجهی ناگزیر تضادها و دگرگونیهای درونی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این جامعه بود، همزاد این تحولات مداخلهی قدرتهای سرمایهداری کفهی ترازو را به نفع نیروهای اسلام سیاسی سنگینتر کرد و آنها را تا تسخیر نهایی قدرت سیاسی همراهی و پشتیبانی کرد. قدرتهای اصلی امپریالیستی در کنفرانس «گوادلوپ» به این اجماع رسیدند که با دفاع همهجانبه از اسلامگرایان، بدیل آیندهی ایران را بر سرنوشت انقلاب ایران تحمیل کنند. در قدم اول، خمینی را از عراق به پاریس منتقل کردند و شبکهای عظیم از رسانههای پرمخاطب را در اختیارش قرار دادند تا آن را بهعنوان تنها بدیل بر سرنوشت انقلاب ایران جا بزنند.
از اینرو آیندهی هر تغییر و تحول کلان در ایران، همواره با خطر مداخلهی قدرتهای امپریالیستی به نفغ جریانات بورژوایی و ارتجاعی بهشکل بالقوه روبرو است. بیدلیل نیست که کل نیروهای اپوزسیون راست و بورژوایی ـ چه سلطنتطلب و جمهوریخواه، چه لیبرال و شونیستهای عظمتطلب و چه احزاب و چریانات ناسیونالیستی و مذهبی ـ همچنان استراتژی خود را با اتکا به تغییر از بالا، رژیمچنج و مداخلههای قدرتهای امپریالیستی طراحی کردهاند. بیدلیل نیست که جریانات سلطنتطلب و واپسگرا با ارجاع به حاکمیت جنایتکار جمهوری اسلامی، بیوقفه تودههای کارگر و زحمتکش را از انقلاب و تغییر از پایین میترسانند، زیرا میدانند در نتیجهی انقلاب و تغییر رادیکال در جامعه، کل مناسبات سرمایهداری درهم پیچیده میشود و دست جریانات بورژوایی از قدرت سیاسی کوتاه میشود.
بنابراین، در شرایطی که غلیانهای اجتماعی در گسترهی جامعهی ایران در جریان است و جامعه را بهسوی یک تحول انقلابی سوق داده است، ضرورت تاریخی و مبارزاتی ایجاب میکند که باید خودمان را برای این تغییر انقلابی آماده سازیم. اگر قرار باشد خطر مصادره و شکست انقلاب آیندهی ایران را برطرف سازیم، یکی از پیششرطهای آن سازماندهی و تشکلیابی جنبش کارگری و دیگر جنبشهای پیشرو و رادیکال اجتماعی است. اگر بنا باشد انقلاب آیندهی ایران همچون ویرانهای بر سر کارگران و فرودستان و کل نیروهای انقلابی و سوسیالیستی فرو نریزد، لازمهاش نیرومند ساختن صف طبقاتی و اجتماعی در مقیاس سراسری است؛ لازمهاش ترسیم چشمانداز روشن و آلترناتیو سوسیالیستی برای دگرگونی انقلابی و برقراری جامعهای آزاد و سوسیالیستی است؛ لازمهاش تقویت و گسترش قطب چپ و سوسیالیستی در وسیعترین معنای آن، که هم کل نیروها و سازمانهای انقلابی و کمونیستیِ متشکل را در کنار هم قرار دهد و هم جنبشهای طبقاتی و رادیکالِ اجتماعی و نیز فعالین چپ و رادیکال منفرد را نیز به هم پیوند دهد.
سخن روز شبکه تلویزیون حزب کمونیست ایران و کومهله