جهادگرایان در افغانستان: پسران جنگ سرد
شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰
حامد سعيدى
با فرازوفرودهای فراوانی که جریانات سیاسی اسلامگرا از سر گذراندند، تنها پس از حادثشدن انقلاب ایران (1357) و روی کار آمدن اسلامگرایان شیعه، و سپس قدکشیدنِ مجاهدین افغان، القاعده و طالبان از دل «جنگ داخلی» افغانستان، که همگی در سایه و با حمایت قدرتهای امپریالیستی قد کشیدند، به بازیگران مهم در جنبشهای اجتماعی و ساحت قدرت سیاسی تبدیل شدند.
اگرچه گسترهی و عمقِ تخاصمات همهسو میان دو بلوک «اتحاد شوروی» و «غرب» (به سرکردگی آمریکا)، از دوران پساجنگ جهانی دوم تا فروپاشی دیوار برلین، به «جنگ سرد» اشتهار دارد، اما بخش اعظم جهانْ داغ سوزناک و خونینِ مداخلات و منازعات این دو قطب را همچنان بر پشانی خود حمل میکنند. بخشِ عمدهی «هیولا»های جهادگرا که در خاورمیانه جویباری از خون بهراه انداختهاند و پردهی ساتری بر افق این جوامع کشیدهاند، همان پسران جنگ سرد هستند که در سایهی غرب پا گرفتند و با پشتیبانی بیدریغ مالی و نظامی «بلوک غرب» قد برافراشتند و بهعنوان ابزاری «کارآمد» در دستان آمریکا و متحدینش، اتحاد شوروی سابق و نیروهای مترقی و چپ را به چالش کشیدند.
«جنگ نیابتیِ» آمریکا در افغانستان علیه اتحاد جماهیر شوروی، نمونهی برجستهی آوردگاهی است که امپریالیسم آمریکا سازوبرگ جنگیِ جهادگرایان را برای مقابله با شوروی تأمین نمود. برخلاف تفاسیر متعارف و مسلط مبنی بر اینکه گویا لشکرکشی نظامیِ اتحاد شوروی به افغانستان، عامل دخالتگریِ متعاقبِ آمریکا در افغانستان بوده است، شواهد نشان میدهد که ایالات متحد آمریکا بهطور آگاهانه شوروی را به دخالت نظامی در افغانستان تحریک مینموده است. مقصود آنها این بود تا از این طریق شوروی را به باتلاقِ جنگی فرسایشی و خونین سوق دهند، بل انتقام شکست تاریخی و کابوسی که نظامیان آمریکا در ویتنام تجربه کرده بودند را از شوروی بگیرند (Steele, 2011). علیرغم ادعاهای پرطمطراق و رتوریکهای اخلاقی سران آمریکا، برای سردارانِ اردوگاه غرب در جنگ سرد، هیچچیز اشتیاقآمیزتر و شورانگیزتر از آن نبود که مسکو را در حالت مجازات و حقارت نظاره کنند؛ دقیقاً همان احساسی که آمریکا در جنگ ویتنام از آن رنج میبُرد. طراح این استراتژی کسی نبود جز زبیگینو برژینسکی، استراتژیست آمریکایی لهستانی، معمار سیاست خارجی آمریکا در مقابله با شوروی و مشاور امنیت ملی کارتر و مشاور دولت ریگان. همانگونه که برژینسکی به وضوع اذعان میکند این دخالتگریها تلاشی بود برای «انتقامی خونین از شوروی» (Brzezinski, 1983).
اگرچه آمریکا در هنگامهی مداخلهی نظامی اتحاد شوروی در افغانستان در سال 1979 طوری وانمود کرد که از این رخداد شوکه شده، اما حادثهی غیرهمنتظرهای برای آنها نبود (CIA, 2007). قبلتر برژینسکی به جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا (19۸۱ـ۱۹۷۷)، هشدار داده بود که اگر مسکو در افغانستان موفق شود، «رؤیای دیرینهی روسیه در دسترسی به اقیانوس هند صورت خواهد پذیرفت» (Brzezinski, 1979). با درپیش گرفتن همین رویکرد، اسناد منتشرشده نشان میدهند که در نتیجهی تغییر و تحولاتی که در سال 1978 در افغانستان در جریان بود و بهتبعآن، یک دولت «کمونیستی» و پروشوروی قدرت سیاسی را تسخیر کرده بود، آمریکا و پاکستان تلاش نمودند اتحاد شوروی را بسوی لشکرکشی به افغانستان سوق دهند. همهنگام با کسب قدرت سیاسی چپها، مسکو در تاریخ 30 آوریل 1978 دولت جدید افغانستان را به رسمیت شناخت. این واقعه بلافاصله واکنشِ متقابل میلیشیای اسلامگرا را به دنبال داشت. در این بحبوحه، بنابه درخواست ژنرال ضیا الحق، رئیس جمهور وقت پاکستان، به تاریخ ۹ مه ۱۹۷۸، جیمی کارتر در قالب «همکاریهای مالی و تجهیزات غیرنظامی» در اولین اقدام خود با هزینه ۶۹۵۰۰۰ دلار، میلیشیای اسلامگرا (مجاهدین) را که عمدتاً در پاکستان مستقر بودند، مورد پشتیبانی قرار داد. بدین طریق، مجاهدین افغانستان با کمکهای پاکستان و آمریکا، دولت تازهبهقدرترسیدهی افغانستان را با چالشی سرنوشتساز مواجه ساخت. بیثباتی سیاسی در افغانستان تداوم داشت و دولت جدید بارها از اتحاد شوروی تقاضای کمک نظامی کرد. با عطف توجه به تجربهی تلخ و دردناک آمریکا در ویتنام، برژنسکی توصیه کرد که برای اینکه «افغانستان را به ویتنامی برای اتحاد شوروی» تبدیل کنیم، لازم است مقاومت در افغانستان ادامه یابد. در نتیجه، کارتر در یک اقدام مخفیانه کمکهای خود به مجاهدین افغان را تا پنجاه میلیون دلار افزایش داد (Coll, 2004). پشتیبانیهای لجیستیکی و مالیِ سازمان سیا مستمراً و بیوقفه در قالب پروژهی مرسوم به «عملیات سایکلون»[7] در افغانستان سازماندهی و بهپیش برده شد. این پروژه با مبلغ هنگفتی بالغ بر حدود ٥ میلیارد دلار، عظیمترین و گستردهترین عملیات سازمان اطلاعاتی سیاه بود که به اذعان خودِ برژینسکی از شش ماه قبل از اشغال افغانستان توسط نیروهای نظامی شوروی آغاز شده بود؛ عملیاتی که از درون آن سازمانهای جهادگرا و اسلامی زاده شدند. آنچه باید خاطرنشان ساخت این است که برژینسکی طراح اصلیِ ظهور و گسترش جهادگراهای اسلامی در صحنهی سیاست بینالمللی بوده است.
اتحاد شوروی بعد از اینکه برای چندمینبار درخواست افغانستان را رد کرده بود، در نهایت در دسامبر 1979 نیروهای نظامی خود را وارد افغانستان کرد و اینچنین در جنگی طولانی و فرسایشی، و در واقع همانطور که آمریکا آرزو میکرد، در باتلاقی کشنده و خونین فرو رفت. کارتر که با چالشهای متعددی در سیاست خارجهی خود مواجه شده بود، این موضوع را برجسته ساخت که تجاوز مسکو در افغانستان، «امنیت همه ملل را تهدید میکند» (Carter, 1980). متعاقباً، جیمی کارتر طی یک جلسه اضطراریِ شورای امنیت ملی آمریکا به تاریخ ۲۷ دسامبر، پای یک فرمان محرمانه را امضا کرد که در آن آمده است «هدف نهایی ما، خروج سربازان شوروی از افغانستان است. حتی اگر این امر شدنی هم نباشد، ما باید حضور شوروی (در افغانستان) را تا حد ممکن برایشان پرهزینه بسازیم.» در این رابطه خود برژنسکی اقدامات آمریکا و پاکستان را چنین توصیف میکند: «دومین اقدامِ بعد از حملهی شوروی به افغانستان که منجر به رفتنِ من به پاکستان شد تا واکنشی مشترک با پاکستان ایجاد کنیم، این بود که بگذاریم شورویها به اندازه کافی خونریزی کنند، تا زمانی که ممکن است؛ و ما این تلاشها را در همکاری مشترک با سعودیها، مصریها، بریتانیاییها، چینیها هماهنگ ساختیم و ما مجدداً برای مجاهدین سلاح تحویل پاکستان دادیم (Brzezinski, 1997).
درنتیجه، ایالات متحده تصمیم گرفت تا از کانال دولت پاکستان، کمک آمریکا به مجاهدین افغانستان را عملی سازد، زیرا جنگجویان مجاهدین از اوایل دههی 1970 تحت نظارت سرویسهای اطلاعاتی پاکستان بوده و مناطق مرزی پاکستان به عنوان پناهگاه در اختیار آنها قرار داده شده بود؛ جنگجویانی که بعدها توسط ریگان و ویلسون لقب «مبارزان آزادی» دریافت کردند. یکی از افسران ارشد سیا در اسلام آباد چنین گفت: «من اولین رئیس پایگاه بودم که با این فرمان فوقالعاده به خارج از کشور فرستاده شد:برو سربازان شوروی را بِکُش. تصور کنید! من دوستش داشتم» (Weiner, 2007). مطابق اسناد منتشرشده، تا ژانویه 1980، آمریکا دستکم ۱۶ تن تجهیزات نظامی را تحویل دستگاه اطلاعات پاکستان قرار داد تا از اینطریق در اختیار مجاهدین افغان قرار داده شود. مبانی همکاری و روابط آمریکا و پاکستان با قوت بیشتری استمرار یافت. آنها پس از خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان در سال 1989، به شکل گستردهتری به همکاری بر سر حمایت از اسلامگرایان پرداختند. از این پس، خیل عظیمی از نیروهای اسلامگرا و میلیشای افراطی این فرصت را غنیمت شمردند و با کمکهای بیدریغ آمریکا، پاکستان و عربستان توانستند به شکل نیرومندتری حکومت چپگرای افغانستان را کمکم به زانو درآورند. پاکستان، با مشارکت ایالات متحده، ده هزار نیروی مجاهدین را برای حمله به دولت افغانستان بهخدمت گرفت، تا اینکه بعد از سقوط شوروی، مجاهدین به سرعت کابل را فتح کرد و نجیب الله را به دار آویخت. زمانی که افراطیترینِ این نیروها در قالب «طالبان» ظاهر شدند، تنها با حمایت جدی پاکستان، قادر به تسخیر قدرت و ایجاد امارت اسلامی افغانستان در سال 1996 بودند.
در ادامه همین سیاست، کارتر تصمیمی را مبنی بر «همکاری با کشورهای اسلامی در ارتباط با یک عملیات مخفیانه برای کمک به شورشیان» را تصویب کرد. آنچه برای این کارزا حیاتی بود، همراه با نقش پاکستان به عنوان بازوی اجرایی و ارائهدهندهی پناهگاه، موافقت عربستان سعودی بود. در این ائتلاف جهانی ـ منطقهای، عربستان سعودی بیشترین حمایتهای مالی، نظامی و تامین نیروی انسانی از «جنگ مقدس» علیه شوروی در افغانستان را به دوش کشید. خانهی سلطنتی سعود، با همکاری دیگر کشورهای خلیج و مؤسسات خصوصیِ خیرخواهانهی اسلامی، سالانه به مبلغ 4 میلیارد دلار برای تأمین مالی مساجد و مدرسهها در منطقهی مرزی افغانستان و پاکستان صرف کرد. این مراکز مذهبی با تأمین نیروهای نظامی و آموزش آنها، به موازات حفظ جنگجویان و خانوادههایشان، پایههای حیاتیِ بقا و تداوم جهاد علیه شوروی شدند. علاوه بر این، هزاران داوطلب از عربستان سعودی و سایر کشورهای اسلامی به افغانستان اعزام شدند و برای رسیدن به این مقصود، خدمات سفر و دیگر یارانههای سخاوتمندانهای جهت پیوستن به مجاهدین به عنوان «عربهای افغان»،[8] دریافت کردند (Hamid & Farall, 2015).
پرواضح است که عربستان سعودی نقش مهمی در گسترش «وهابیسم» در منطقه ایفا کرده است. درآمدهای هنگفت نفت، از دههی 1960 به اینسو در اشکال مختلف صرف نشر و گسترش افکار سلفیگری در کشورهای منطقه شده است. دانشگاههای عربستان در طول دهههای اخیر مرکز پرورش و تعلیم دانشجویانی بودهاند که از کشورهای مسلمان عازم عربستان و از مزایا و بورسیهی تحصیلی فراوانی بهرمند میشدند. پخششدنِ فارغالتحصیلانِ مکتب سلفیگری در سرتاسر دنیا، نیروی جدی را برای گسترش جهادگرایی فراهم نمود. شروع جنگ افغانستان، زمینهای شد تا سلفیه که همواره مبتنی بر دعوت به جهاد بوده است، بخشی از انرژی و امکانات خود را صرف جهاد با شوروی در افغانستان نماید. خروج شوروی از افغانستان و بازگشت جهادگرایان سلفی به کشورهای خود، موجب شد تا این افکار به وسعت بیشتری در جایجای این مناطق پخش گردد.
تحولات یادهشده در افغانستان به یک نقطهتلاقی برای مجموعه بازیگران دخیل در این جنگ تبدیل شده بود تا همگی در ائتلافی سیاسی ـ نظامی به جنگ شوروی بروند: بلندپروازیهای دولت پاکستان در منطقه، اهداف سیاسی و ایدئولوژیک عربستان، مسئلهی جهادِ مسلمانان علیه مهاجمین آتئیستِ اجنبی، منافع ایالات متحده در جنگ سرد علیه شوروی، همگی به شکل پیچیدهای همپوشانی داشتند و در میدان جنگِ افغانستان روی هم انبان شده بودند. رهاوردی که این تقاطع در افغانستان ایجاد کرده بود بهواسطهی اطلاعات بینسرویسها بهمثابهی عامل اجرایی، اسلامگرایان افراطی یا همان «عربهای افغان»، از جمله اسامه بنلادن، را از کشورهای اسلامی منطقه برای پیوست به مجاهدین افغانستان گسیل ساخت.
نباید از یاد برد که شکستن قدرت فوقالعادهی شوروی در افغانستان، الهامبخش واقعهی 11 سپتامبر بود؛ افغانستان، همان مدرسهای که هزاران نفر از «عربهای افغان» در سایهی حمایت آمریکا و همپیمانانش در منطقه، در آن پرورش یافتند و با کولهباری از تجربیات سیاسی، نظامی و ایدئولوژیکی در سراسر جهان پراکنده شدند. چهرههای سرشناس القاعده و مجاهدین افغان و داعش، یکی پس از دیگری در دامن آمریکا تعلیم داده شدند و روانهی افغانستان شدند. شیخاعظم (رهبر معنوی مجاهدین افغان و یک از بنیانگذاران سازمان حماس فلسطین) طی سفرهای گسترده و طولانی به آمریکا، تعلیمات متعدد جنگی را در پایگاههای نظامی آمریکا از سر گذراند و پرورش یافت. پدیدههای متوحش و بربرمنشانه که در چند سال اخیر نیروهای داعش بهنمایش گذاشتند، آموزشهایی بودهاند که قبلاً نیروهای مجاهدین افغان نزد کارکنان سیا و عوامل سرویسهای اطلاعاتی پاکستان ( ISI) یاد گرفته بودند (Cooley, 2002, 70-73).
آنهایی که مسئولیت «عملیات سایکلون» را بر عهده داشتند، بر این امر واقف بودند که نطفههای پدیدهای متوحش را کاشتهاند که در آینده سرتاسر پیکر جهانِ معاصر را خواهند تنید؛ پدیدهای نفرتانگیز که هماکنون کل خاورمیانه و بسیاری از نقاط جهان را به جهنمی برای ساکنان آن تبدیل کرده است. از درون همین کشتزار «پُر برکت» بود که اسامه بن لادن، دستپروردهی سازمان سیا، به همراه ایمن الظواهری، سازمان القاعده را بنیان نهادند و با دستی باز در سرتاسر جهان پخش گردیدند (Gerges, 2006, 106). همچنین تخمهایی که در میدان جنگ افغانستان کاشته شده بود، به موازات جهانیشدن سرمایه، اکنون به شکل توموری بدخیم، تمامی مرزهای ملی را درنوردیدهاند و به پدیدهای جهانگستر تبدیل شدهاند. گروههای متعدد جهادگرا بعد از تسخیر قدرت سیاسی در افغانستان، نیروهای خود را به دیگر مناطق دنیا از جمله بوسنی، کشمیر و دیگر نقاط جهان برای بهراه انداختن جنگهای مقدس اعزام کردند (Kepel, 2006, 10). همچنین «عربهای افغان» مدل و الهامبخش همهی آن جنگجویان خارجی بودند که در چند سال اخیر به جنگِ عراق و سوریه پیویستند، آنهایی که ابتدا در قالب القاعده در عراق به فعالیت پرداختند و سپس در سال 2014 «دولت اسلامی» را اعلام کردند.
***
این جستار گزیدهای از رسالهی پژوهشی «تحلیل جامعهشناختی از زمینههای ظهور و گسترش اسلام سیاسی» است که قبلا منتشر شده است.
لینک متن کامل:
اشتراک در شبکه های اجتماعی:
تگ ها :
اسلم سيسى