یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ | 18 - 05 - 2025

Communist party of iran

جنبش کارگری ایران، از پراکندگی، تا ضرورت سازمانیابی انقلابی


ناصر زمانی


با پشت سر گذاشتن اول ماه مه ۱۴۰۴ و طنین دوباره‌ی صدای اعتراض کارگران، بار دیگر ضرورت سیاسی و حیاتی سازمانیابی سراسری طبقه کارگر در برابر چشم ما قرار گرفت. طبقه کارگر در ایران یکی از نادرترین و پُر تَحرک ترین کشورهای جهان، با افزایش تعداد آمار اعتراضات و اعتصابات کارگری، بیانگر یک نارضایتی عمیق اجتماعی و طبقاتی از نظم موجود است و تنها به شرایط داخلی و تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی محدود نمی‌شود، بلکه بخشی از یک روند تاریخی و جهانی است که در آن طبقه کارگر به طور کلی در موقعیتی تدافعی قرار دارد. پس از اتخاذ سیاست اقتصادی نئولیبرالی در دهه ۱۹۸۰ به رهبری دولت هایی چون تاچر و ریگان، شاهد تهاجم گسترده‌ای به دستاوردهای تاریخی جنبش کارگری جهانی بوده‌ایم؛ خصوصی ‌سازی صنایع، تضعیف اتحادیه ‌های رادیکال کارگری، گسترش قراردادهای موقت، جهانی ‌سازی سرمایه و انتقال مراکز تولید به مناطق با دستمزد ارزانتر، همگی به تضعیف قدرت چانه‌ زنی، ایجاد تشکل های مستقل کارگری انسجام در سازمانیابی طبقاتی در سطح بین‌المللی منجر شده‌اند. این روند، طبقه کارگر جهانی را در وضعیت تدافعی قرار داده، جایی که مبارزات اغلب حول بقاء و حفظ وضعیت موجود می ‌چرخد نه تغییر انقلابی مناسبات تولید، و در چنین بستری، طبقه کارگر ایران نیز به ‌رغم ویژگیهای خاص خود، نمی‌تواند از این تحولات جهانی مصون بماند. به عبارت دیگر ورود جمهوری اسلامی به مدار سرمایه‌ داری جهانی، مشخصن از طریق عملی کردن سیاست‌ های تعدیل ساختاری، خصوصی‌ سازی، مقررات ‌زدایی و آزادسازی اقتصادی، عمدتن تحت فشار و توصیه‌ های نهادهایی چون صندوق بین‌المللی پول (IMF)، بانک جهانی و سایر نهادهای بورژوازی جهانی صورت گرفته است. این نهادها به‌عنوان ابزارهای سلطه‌ی اقتصادی امپریالیسم بر کشورهای وابسته و نیمه ‌پیرامونی عمل کرده و از طریق شروط وام‌ دهی، نظارتهای مالی و تحمیل برنامه ‌های تعدیل ساختاری، آنها را وادار به پیروی از منافع سرمایه جهانی می‌کنند. در ایران نیز، اجرای این نسخه‌ ها مشخصن از دهه‌ی ۱۳۷۰ به این‌ سو، با از بین بردن صنایع ملی، گسترش بیکاری، حذف حمایتهای اجتماعی و تثبیت دستمزدهای زیر خط فقر، ساختار طبقاتی جامعه را به نفع سرمایه بازآرایی کرده است. این روند نه تنها فشار مضاعفی بر طبقه کارگر وارد کرده، بلکه افق مبارزاتی او را محدودتر ساخته است، چرا که با تکیه بر این نهادهای جهانی، دولت ها خود را در جایگاه مدیریت بحران سرمایه می‌ نشانند، نه نماینده یا پاسخگو به نیروی کار، بر همین اساس، مبارزه‌ی طبقه کارگر در ایران، در پیوندی ناگسستنی با نقد و مقابله با نظم سرمایه‌ داری جهانی و نهادهای بورژوایی فراملی قرار دارد.


در دل بحران‌های عمیق اقتصادی، معیشتی و اجتماعی که سرمایه‌ داری جمهوری اسلامی بر جامعه ایران تحمیل کرده، طبقه کارگر هر روز بیش از پیش به مرزهای تحمل‌ ناپذیر فقر، ناامنی شغلی و استثمار رانده شده، و شاهد موج فزاینده‌ای از اعتراضات و اعتصابات کارگران و اقشار مزدبگیر بوده است. این اعتراضات نه پدیده‌ای مقطعی، بلکه جلوه‌ای عمیق از بحران انباشت سرمایه، سرکوب ساختاری نیروی کار، و تضادهای فزاینده طبقاتی در دل جامعه ‌ای سرمایه ‌دارانه، متکی بر سرکوب سیاسی و اقتصادی بوده است. در دهه‌ی گذشته، ایران شاهد سه خیزش مهم اجتماعی بود؛ دی ۹۶، آبان ۹۸ و خیزش انقلابی ۱۴۰۱ که هر سه خیزش بیانگر اعتراضات سراسری مردم علیه نظم موجود بودند، اما در هیچ ‌یک طبقه ‌ی کارگر سازمان‌ یافته به مثابه یک نیروی طبقاتی با ظرفیت رهبری انقلابی، حضوری تعیین‌ کننده نداشت. اگرچه مطالبات اقتصادی، شعارهای معیشتی، و مشارکت مزدبگیران در اشکال پراکنده دیده شد، اما غیاب طبقه کارگر به مثابه طبقه، و سرکوب شدید هرگونه سازمانیابی طبقاتی، مانع از تبدیل این پتانسیل به نیرویی منسجم و رهبری‌ کننده شد.


خیزش دی‌ ماه ۱۳۹۶ نخستین طغیان سراسری در دهه‌ی اخیر بود که با دربرگرفتن بیش از صد شهر، نقطه‌ی عطفی در روند مبارزات توده‌ای علیه نظام سرمایه ‌داری جمهوری اسلامی رقم زد. برخاسته از دل بحرانهای مزمن اقتصادی مانند گرانی، بیکاری، و شکاف طبقاتی فزاینده، این خیزش تنها پاسخی به مطالبات معیشتی نبود، بلکه خیلی زود به بیانی سیاسی علیه کلیت ساختار حاکم بدل شد. شعار تاریخی «اصلاح ‌طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» فریادی بود از سوی طبقات محروم و فرودست که نشان‌ داد آگاهی سیاسی توده‌ها از مرز انتظارات اصلاح ‌طلبانه عبور کرده و به درکی عمیق از بن ‌بست ساختاری جمهوری اسلامی رسیده است؛ شعاری که نه تنها مشروعیت هر دو جناح حاکم را زیر سؤال برد، بلکه توهم امکان تغییر از درون نظام را بطور کامل کنار زد. ریشه ‌های مادی و طبقاتی این طغیان، پیش از دی ۹۶ در جریان مبارزات پراکنده اما پیگیر کارگران در واحدهای تولیدی مختلف، از جمله هپکو، آذرآب، نیشکر هفت ‌تپه و فولاد اهواز شکل گرفته بود. این اعتراضات که اغلب علیه تعویق دستمزدها، اخراج‌ های گسترده، خصوصی‌ سازی‌های چپاولگرانه و وضعیت بی‌ حقوقی مطلق کارگران بود، بستر ذهنی و تجربی لازم برای یک همگرایی انفجاری با سایر اقشار محروم جامعه را فراهم کرد. دی‌ ماه همان لحظه ‌ای بود که خشم و نارضایتی انباشته‌ شده‌ ی کارگران، بیکاران، جوانان حاشیه‌ نشین و مزدبگیران با هم پیوند خورد و به طغیانی بدل شد که دیگر در چارچوب مطالبات صرف اقتصادی مهارپذیر نبود. شعارهایی مطرح شده بیانگر این پیوند بین دو سطح از آگاهی بودند؛ نخست، آگاهی طبقاتی شکل ‌گرفته در جریان مبارزات کارگری؛ دوم، آگاهی سیاسی عمومی که از دل تجربه‌ی مستقیم توده‌ها با وعده‌های پوشالی اصلاح‌ طلبان زاده شده بود.


پس از خیزش دی‌ ماه، مبارزات مردمی نه ‌تنها خاموش نشد، بلکه در اشکال و مناطق مختلف کشور ادامه یافت و با عبور صریح‌ تر مردم از کلیت جناحهای حاکم، جنبه‌ ای رادیکالتر و آشکارا طبقاتی به خود گرفت. رشد این مبارزات، که با مشارکت گسترده‌ی زنان، دانشجویان و اقشار مزدبگیر همراه شد، حامل نشانه‌هایی از عبور جامعه از فاز صرفن اعتراض به مرحله ‌ای از تحول ذهنی و اجتماعی بود که دیگر اصلاح در چهارچوب موجود را بی ‌معنا می‌دانست. درک این واقعیت که تمامی جناحهای نظام، بدون استثنا، حافظ مناسبات سرمایه‌ داری موجود هستند و امید بستن به هیچکدام راه‌گشا نیست، آگاهی پیشروی را در میان مردم گسترش داد که مستقیمن کلیت این نظم را هدف گرفته است. با این حال، علیرغم تداوم این مبارزات و رادیکال‌ تر شدن خواستها و اشکال اعتراض، جنبش اعتراضی با یک کمبود جدی مواجه است؛ فقدان یک رهبری آگاه، رادیکال و سازمان ‌یافته که بتواند این ظرفیت عظیم اعتراضی را در جهت براندازی انقلابی نظام حاکم و گذار به نظمی سوسیالیستی هدایت کند. در حالی که در بستر جنبش‌های کارگری، زنان و دانشجویان، زمینه‌های ذهنی و طبقاتی تغییر ریشه‌ ای در حال شکلگیری است، اما غیاب یک نیروی سیاسی سوسیالیستِ پیگیر که بتواند این روندها را به یک استراتژی منسجم و پیروزمند بدل کند، همچنان یک مانع عمده در برابر بلوغ کامل این جنبش است.


خیزش آبان ۹۸، دومین نقطه عطف مهم در دهه‌ی اخیر مبارزات توده‌ای در ایران بود. اگرچه افزایش ناگهانی قیمت بنزین جرقه‌ی آغاز این خیزش شد، اما بستر عینی و مادی آن در انباشت فقر، حذف نظام‌ مند یارانه‌ها، تورم مزمن و فروپاشی قدرت خرید اقشار فرودست نهفته بود. این خیزش، تبلور خشم و طغیان حاشیه‌ نشینان، بیکاران، و کارگران غیررسمی‌ بود که قربانیان مستقیم سیاست‌های نئولیبرالی جمهوری اسلامی‌اند؛ سیاست‌هایی که با تخریب بازتولید اجتماعی، شرایط زیست و معیشت طبقه‌ی کارگر و تهیدستان را در معرض ویرانی کامل قرار داده‌اند. خیزش آبان نه یک واکنش لحظه‌ای، بلکه امتداد طبیعی زنجیره‌ای از مبارزات طبقاتی سال‌های پیش بود؛ از اعتصابات هفت ‌تپه و هپکو گرفته تا اعتراضات کارگران پروژه‌ای و معلمان همه این واقعیت ها را نشان داد. اما آنچه خیزش آبان را متمایز می‌کرد، ترکیب اجتماعی آن بود؛ اقشار فاقد تشکل‌ یابی طبقاتیِ آگاه و متشکل، اما درگیر در مناسبات سرمایه‌ دارانه و قربانیان مستقیم آن بودند. حضور کارگران در این خیزش چشمگیر بود، اما نه به مثابه طبقه‌ی سازمان‌ یافته، بلکه عمدتن در کنار سایر فرودستان و به ‌شکل پراکنده حضور داشتند. همین امر نیز سبب شد که گرچه خیزش آبان از لحاظ دلایل طبقاتی عمیق و روشن بود، اما از ابزارهای متشکل و آگاهانه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی بی ‌بهره ماند. سرکوب خونین و بی‌سابقه‌ی این خیزش، نه‌ تنها نشان ‌دهنده‌ی هراس جمهوری اسلامی از گسترش مبارزات توده‌ای بود، بلکه به ‌روشنی بیانگر آن بود که رژیم در برابر هرگونه جنبش اجتماعیِ برخاسته از بطن مناسبات ستم طبقاتی، تنها زبان سرکوب را می‌ شناسد. خیزش آبان ۹۸ نشان داد که فروپاشی اجتماعی ناشی از سیاست‌ های سرمایه ‌دارانه، دیر یا زود به انفجار توده‌ای می‌انجامد، حتی اگر آن انفجار هنوز فاقد تشکل‌ یابی سیاسی و طبقاتی آگاهانه باشد. اما تجربه‌ی آبان، بار دیگر ضرورت پیوند میان مبارزات خودانگیخته‌ی توده‌ای و آگاهی و سازمانیابی طبقاتی کارگران را به‌عنوان پیش‌ شرط گذار انقلابی برجسته ساخت.


خیزش انقلابی ۱۴۰۱ که در واکنش به قتل حکومتی ژینا (مهسا) امینی آغاز شد و خیلی زود به یک جنبش سراسری تبدیل شد که زنان، جوانان انقلابی محلات و دانشجویان نقش اصلی را در آن داشتند. این خیزش بیشتر از آنکه اقتصادی باشد، علیه سرکوب، نابرابری جنسیتی و آزادیهای فردی و اجتماعی بود. با اینکه صدای اعتراض در شهرها و خیابان‌ها بلند شد، اما طبقه‌ی کارگر یعنی کارگران به ‌عنوان یک نیروی سازمان ‌یافته و آگاه در آن حضور نداشتند. هرچند در جریان خیزش شعارهایی مثل «نان، کار، آزادی» شنیده شد که به مسائل اقتصادی اشاره داشت، اما این شعارها بیشتر بازتاب خواسته‌ های عمومی مردم بود، نه بیان اراده‌ی آگاهانه‌ی طبقه‌ی کارگر، و در واقع، هیچ بخش عمده‌ای از کارگران وارد اعتصاب یا اعتراض جمعی نشدند. تشکل‌ هایی که بتوانند کارگران را سازمانیابی کنند یا صدای آنها را به شکلی مستقل در خیابان‌ها نمایندگی کنند، یا وجود نداشتند یا زیر فشار سرکوب سالهای پیش به شدت تضعیف شده بودند. در نتیجه، خیزش ۱۴۰۱ مثل جنبش‌های اعتراضی سال‌ های قبل، بدون حضور نیروی کار به ‌مثابه‌ی یک طبقه‌ی متشکل باقی ماند. همین نبود یک نیروی طبقاتی سوسیالیستی باعث شد که اعتراض‌ها با همه‌ی شجاعت و گستردگی‌اش، نتواند به یک جنبش انقلابی واقعی علیه کل نظم سرمایه‌ داری حاکم تبدیل شود. این تجربه دوباره نشان داد که بدون سازمانیابی مستقل و طبقاتی، پیروزی در برابر نظام حاکم سرمایه داری جمهوری اسلامی ممکن نیست.


در تمام خیزش‌های سراسری چند دهه‌ی اخیر، یکی از کمبودهای اساسی و تکرارشونده، عدم حضور طبقه‌ی کارگر به مثابه‌ی یک نیروی متشکل، آگاه و دارای افق طبقاتی مستقل بوده است. این غیبت به ‌معنای نبود افراد کارگر در خیابان‌ها نیست، بلکه به معنای فقدان حضور سازمان ‌یافته‌ی طبقه‌ی کارگر در قالب تشکل‌های مستقل سراسری، شوراهای کارگری است. در فقدان این نیروی تاریخی، جنبش‌ ها گرچه از نظر شجاعت، گستره، و پتانسیل اعتراضی بسیار بالا بودند، اما امکان عبور از سطح اعتراض اجتماعی به سطح رهبری انقلابی و سرنگونی نظم سرمایه ‌داری را نیافتند. این خلأ، صرفن یک نارسایی تاکتیکی یا ضعف مقطعی نیست، از همان بدو شکل ‌گیری جنبش کارگری ایران، تلاش برای ایجاد تشکل، سنگ بنای مبارزات کارگران بوده و هدف ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری، همواره جایگاه محوری و بنیادین در امر مبارزاتی داشته است. بحث درباره‌ی ضرورت ایجاد تشکل مستقل کارگری جدا از دولت و کارفرما موضوعی تازه نیست. با آغاز زایش طبقه‌ی کارگر در دل مناسبات سرمایه‌داری، تلاش و مبارزه برای متشکل ‌شدن با آن همراه بوده است. اعتراضات و اعتصابات برآمده از وضعیت اسفبار زندگی کارگران در بخش های مختلف جامعه کارگری و اقشار مزدبگیر جامعه، همزمان تحت سازمانیابی عملی فعالان آگاه و رادیکال میدانی شکل گرفتند؛ همان پیشروانی که در دل محیط‌ های کار، مسئولیت سازمانیابی های را در مقاطع مختلف، به دوش کشیدند. به بیان دیگر در تمام این مبارزات، رهبران میدانی نقشی کلیدی در انسجام، تداوم و مقاومت داشتند. در این سالها و به ‌ویژه از اوایل دهه ۸۰ شمسی، همزمان با گسترش بحران های متعدد اقتصادی و سیاسی، تعدادی از تشکل‌ های سراسری فعالین کارگری پدید آمدند. این تشکل‌ ها اگرچه از نظر ساختاری و ظرفیت توده‌ای محدود بودند، اما دو ویژگی مهم داشتند؛ نخست آنکه سراسری بودند و فعالین کارگری از شهرهای مختلف را گردهم آورده بودند؛ دوم آنکه حامل تجربه‌ی زیسته‌ی مبارزه‌ی مستقیم در محل‌ های کار، بیکاری، بازنشستگی و محیط واقعی کارگران بودند. این تشکل‌ها در مقاطعی از مبارزات توانستند برای تقویت گفتمان آزادیخواهانه و برابری طلبانه در تقویت گرایش سوسیالیستی گام های مهمی بردارند. آموزش و ارتقاء آگاهی فعالین، و پیوند میان تجربیات فعالین کارگری در محیط کار و خارج آن، با این‌ همه، در کنار ارزیابی نقاط قوت، باید دید چرا و چگونه این تلاش‌ها نتوانستند به توده‌های وسیع‌ تری از کارگران شاغل و بیکار متصل شوند. در چنین شرایطی، بررسی موانع ساختاری، سیاسی و اجتماعی پیش ‌روی سازمانیابی طبقاتی، یک ضرورت حیاتی برای هر پروژه‌ی انقلابی در راستای تقویت آلترناتیو سوسیالیستی به عنوان بدیل بعد از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در ایران به ‌شمار می‌رود.


جنبش کارگری ایران در چند دهه گذشته، به‌ ویژه از زمان استقرار جمهوری اسلامی، با سرکوب سیستماتیک و گسترده ای مواجه بوده که مانع رشد و تثبیت تشکل‌های مستقل و انقلابی درون طبقه کارگر شده است. رژیم جمهوری اسلامی به‌ مثابه یک دولت سرمایه ‌دارانه‌ی مذهبی، با اعمال ابزارهای خشونت عریان از جمله دستگیری، شکنجه، زندان‌های طولانی مدت و حتی اعدام علیه فعالان کارگری، فضا را برای هرگونه سازمانیابی پایدار و ریشه ‌دار از میان برده است. سرکوب در محیط‌ های کار، همراه با کنترل پلیسی و امنیتی بر فعالیتهای روزمره‌ی کارگران، نه تنها امکان گردهمایی، بحث و تصمیم‌ گیری جمعی را مسدود کرده، بلکه عنصر اعتماد و امنیت میان کارگران را نیز تضعیف کرده است. در کنار این سرکوب مستقیم، رژیم از ابزارهایی چون شوراهای اسلامی کار، خانه‌ی کارگر و انجمن‌های صنفی وابسته به دولت برای هدایت و مهار مطالبات کارگران بهره می‌گیرد تا بدیل‌های مستقل و ضد سرمایه ‌دارانه در نطفه خفه شوند. در بستر این سرکوب دائمی، تحمیل فقر ساختاری بر طبقه‌ی کارگر به یکی دیگر از موانع مهم در مسیر سازمانیابی انقلابی بدل شده است. در شرایطی که دستمزدهای رسمی چندین برابر زیر خط فقر قرار دارند و کارگران حتی از تأمین نیازهای اولیه‌ی زندگی ناتوان ‌اند، مبارزه‌ی هرروزه برای بقا به اولویت اجتناب‌ ناپذیر بدل می‌شود. در چنین فضایی، انرژی مادی و روانی کارگران به ‌جای سمت‌ گیری به‌ سوی اعتراض و سازمانیابی، صرف گذران زندگی، پرداخت اجاره‌ خانه، تأمین غذا، درمان و آموزش می‌شود. این وضعیت بطور ارگانیک ظرفیت‌ سازمانیابی طبقاتی را محدود می‌کند و به جای ساخت قدرت جمعی، تمایلات فردی و رقابت‌ برای زنده‌ ماندن را گسترش می‌ دهد؛ سازوکاری که خود بخشی از بازتولید سلطه‌ی سرمایه است. ترس از بیکاری و اخراج به عنوان یک سازوکار مسلط دیگر، بر بستر فقر ساختاری و بیکاری گسترده، به ابزار موثری برای خنثی‌ سازی پتانسیل‌های اعتراضی طبقه کارگر تبدیل شده است. سیاست‌های تعدیل ساختاری، خصوصی‌ سازی، و تعطیلی واحدهای تولیدی از دهه‌ی هفتاد به این سو، ارتش ذخیره‌ی کار را به شکلی مزمن گسترش داده‌اند. کارگرانی که در محیط کار باقی مانده‌اند، پیوسته با تهدید از دست دادن شغل خود مواجه‌ اند، تهدیدی که رژیم و کارفرمایان با مهارت از آن برای مهار هر حرکت اعتراضی استفاده می‌کنند. این فضای ناامن و مملو از رقابت، مانع همبستگی طبقاتی و سازمانیابی گسترده می ‌شود. برای بسیاری از کارگران، اعتراض به معنای از دست دادن کار و گرسنگی خانواده است، امری که رژیم اسلامی از آن به‌ عنوان مکانیسم مستقیم سرکوب بهره می‌برد.


از موانع کلیدی تضعیف جنبش کارگری در ایران، یکی حذف آگاهانه و سیستماتیک فعالین رادیکال، انقلابی و رهبران میدانی از محیط‌ های کار است. در هر دوره‌ای که کارگران آگاه و پیشرو موفق به ایجاد ابتدایی‌ ترین اشکال سازمانیابی، مبارزه و مقاومت شده‌اند، دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی با شناسایی، سرکوب و حذف این فعالین پیشرو، چه در درون محیط کار و چه بیرون از آن، روند تداوم و تعمیق مبارزه‌ی طبقاتی را به شکلی جدی مختل کرده‌اند. این اقدامات امنیتی، نه‌ تنها امکان تثبیت مبارزه در محیط‌ های کارگری را از بین میبرد، بلکه انتقال تجربه‌ی نسلی، پیوند میان حلقه‌ های مختلف مبارزه و ایجاد سنت مبارزاتی پایدار را نیز یا چالش های متعدد روبرو می‌کند. در نتیجه، هر موج جدید اعتراضی، ناگزیر از نقطه‌ی صفر آغاز می‌شود، بدون بهره‌گیری از تجارب و دستاوردهای مبارزاتی گذشته، و این گسست تاریخی، مانعی جدی در برابر شکلگیری و تداوم یک جنبش کارگری متشکل و آگاه پدید آورده است. افزون بر این سرکوب ساختاری، یکی دیگر از معضلات بازدارنده درون جنبش کارگری، تداوم اختلافات نظری و سیاسی در میان گرایش‌های گوناگون سوسیالیستی است که تاکنون نتوانسته ‌اند به حدی از وحدت عملی و استراتژیک برای دخالت مؤثر در مبارزه‌ی طبقاتی دست یابند. پیامد این پراکندگی، شکلگیری فعالیت‌هایی منفصل، غیرمتمرکز و گاه متعارض از سوی نیروهای سوسیالیست درون طبقه‌ی کارگر است؛ فعالیت‌هایی که نه‌ تنها نتوانسته‌اند اعتماد و پیوند پایدار با بدنه‌ی وسیع کارگری برقرار کنند، بلکه در بسیاری موارد، بازتولید کننده‌ی رقابت‌های فرقه ‌گرایانه، سکتاریسم و بی‌اعتمادی در میان خود کارگران نیز بوده‌اند. در چنین شرایطی، فقدان یک قطب انقلابی رهبری‌ کننده که بتواند گرایش سوسیالیستی با آگاهی به تمام اختلاف نظرها را در قامت یک آلترناتیو طبقاتی و انقلابی درون جنبش کارگری نمایندگی کند، بیش از پیش از ضرورت سیاسی اجتماعی این مبارزات است.


سخن آخر و چه باید کرد؟

در شرایطی که طبقه‌ی کارگر ایران و توده‌های وسیع مزدبگیر با فقر ساختاری، سرکوب سیاسی و تفرقه‌ی سازمانی مواجه‌ اند، پاسخ به پرسش تاریخی «چه باید کرد؟» دیگر نمی‌تواند در سطح آرمانی یا انتزاعی باقی بماند. این پاسخ باید از دل روندهای عینی مبارزاتی، از تجربه‌ی انباشته‌ی جنبش کارگری، و از نیاز مبرم به سازمانیابی انقلابی برخیزد. تجربه بلشویک‌ها در انقلاب ۱۹۱۷ بی‌تردید یکی از بنیادی‌ ترین، زنده ‌ترین و آموزنده ‌ترین تجارب تاریخ مبارزات طبقاتی جهانی است. این تجربه هم از نظر شکلگیری تشکل‌ های توده‌ای کارگری (شوراها)، هم از نظر نقش حزب انقلابی، و هم از نظر عبور آگاهانه از چارچوب دموکراسی بورژوایی به قدرت کارگری، نقطه‌ عطفی در تاریخ مبارزات طبقه کارگر است که برای هر پروژه‌ی انقلابیِ امروز، به ‌ویژه در جوامع تحت ستم مانند ایران، ضرورت بازخوانی دارد. بلشویک‌ها در طول سالهای منتهی به انقلاب فوریه و سپس انقلاب اکتبر، با درک عمیق از تضادهای اقتصادی-اجتماعی روسیه‌ی تزاری، توانستند همزمان دو فرآیند را پیش ببرند؛ نخست، کار سیستماتیک در درون جنبش کارگری، همراه با آموزش، سازمانیابی و پشتیبانی از مبارزات اقتصادی و سیاسی، و دوم، ساختن حزبی انقلابی که از نظر نظری، تشکیلاتی و سیاسی قادر بود در لحظه‌ی تاریخی مناسب، ابتکار عمل را در دست گیرد. لنین بارها تأکید کرده بود که «بدون نظریه‌ی انقلابی، جنبش انقلابی نمی‌تواند وجود داشته باشد». این آموزه، در عمل نیز در سال ۱۹۱۷ به انقلاب اکتبر انجامید. نکته تعیین ‌کننده در انقلاب اکتبر این بود که بلشویک‌ها توانستند پیوندی ارگانیک میان حزب پیشتاز و نهادهای توده‌ای کارگران (شوراها) ایجاد کنند. شوراها، که در ۱۹۰۵ شکل گرفته و در ۱۹۱۷ دوباره احیا شدند، شکل عالی سازمانیابی خودانگیخته و انقلابی توده‌ها بودند. اما بدون رهبری سیاسی روشن و انقلابی، این نهادها می ‌توانستند به ‌راحتی در جهت محافظه‌ کارانه و خنثی هدایت شوند، کما اینکه در ماه‌های نخست ۱۹۱۷، بسیاری از آنها تحت رهبری منشویک‌ها و سوسیال‌ روشنفکران طرفدار بورژوازی (رفرمیست ها) بودند. نقش حزب بلشویک دقیقن در اینجا تعیین ‌کننده بود؛ مداخله‌ی هدفمند و قابل تعمق و تحمل، اما قاطع در روند رشد شوراها برای تغییر توازن نیروها به ‌نفع طبقه کارگر، نقش تاریخی و مُهر مبارزاتی خود را بر این تغییر و تحولات زد.


در این زمینه، نخست باید تأکید کرد که با وجود پراکندگی و سرکوب، طبقه‌ی کارگر ایران از تجارب گران ‌بهایی در مبارزه برخوردار است؛ از اعتراضات گسترده‌ی کارگران هفت ‌تپه و فولاد اهواز تا اعتصابات و اعتراضات هماهنگ معلمان، بازنشستگان، این تجربیات نشان می‌دهند که امکان ایجاد تشکل‌های مستقل و سراسری، هرچند در شرایط مخفی و نیمه‌علنی، نه فقط ممکن بلکه حیاتی است. آنچه در شرایط فعلی فقدان آن به ‌شدت احساس می‌شود، وجود یک افق سیاسی آگاهانه و یک رهبری طبقاتی سازمان‌یافته است که این خیزش‌ها را به یک بدیل انقلابی برای کلیت نظم سرمایه‌ داری تبدیل کند. بدون چنین پیوندی، جنبش‌ها ممکن است در سطح مطالبات اقتصادی باقی بمانند یا به‌ راحتی از سوی حاکمیت یا اپوزیسیون‌های بورژوایی و رفرمیست ها مهار و منحرف شوند.

بدون شک موج فزاینده‌ی اعتراضات کارگری در بخش‌های مختلف جامعه کارگری چشم‌اندازی واقعی برای شکلگیری خودسازمانیابی طبقاتی فراهم کرده است. کمیته‌های اعتصاب، کمیته‌های کارخانه و اشکال مشابه، هرچند محدود و ناپایدار، بنیاد تشکل های هستند که در صورت تداوم و تعمیق می‌توانند به ارکان مبارزه‌ی سیاسی طبقه‌ی کارگر بدل شوند. این ساختارها باید در بستر شرایط امنیتی خاص، هم مخفی و هم نیمه ‌علنی سازمان یابند. آموزش مخفی، ارتباطات امن، و کار جمعی در اشکال پنهان، ابزارهایی حیاتی برای بقا و رشد این اشکال از مبارزه آگاهانه در برابر سرکوب سیستماتیک نیروهای امنیتی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی هستند. در این روند، نقش نیروهای انقلابی نه ایفای جایگاه رهبری، بلکه در تسهیل پیوند کمیته های کارخانه و کمیته های اعتصاب و فرآیند سازمانیابی از پایین در اشکال گوناگون نفش موثر ایفا کنند زیرا این کمیته ها ظرفیت و پتانسیل عملی تبدیل ‌شدن به شوراهای کارگری با خود داشته باشند. به این معنا که هرگاه این کمیته‌ها در تصمیم ‌گیری درباره‌ی مسائل کلیدی مانند دستمزد، اخراج، زمان کار یا اعتصاب دخالت می‌ کنند، با چنین تجربه ‌هایی، اشکال واقعی تمرین قدرت خرد جمعی را برای چشم انداز آیند در سازمانیابی گسترده تر در شکل تشکل های مستقل کارگری را در خود فراهم خواهند کرد. با رشد و گسترش این ساختارها، جنبش کارگری می‌تواند از حالت پراکنده و تدافعی، به یک نیروی تعرضی، سراسری و دارای هژمونی ارتقا یابد. این هژمونی طبقاتی نه اراده گرایانه و جدا از طبقه، بلکه محصول تجربه‌ی زیسته و پراتیک روزمره‌ی خود طبقه‌ی کارگر است.


این مبارزات، اگر از سوی نیروهای آگاه و رادیکال پشتیبانی سیاسی و طبقاتی شوند، و بر پایه‌ی چشم‌انداز سوسیالیستی هدایت گردند، می‌توانند زمینه ‌ساز شکلگیری تشکل‌ هایی واقعی و مستقل از دولت، کارفرما و جریانهای رفرمیستی شوند. چنین تشکل‌ هایی، تنها در صورتی می‌توانند پایدار و تأثیرگذار باشند که بر اتحاد واقعی بخش‌های مختلف جامعه کارگری استوار باشند. پیوند این مبارزات روزمره به افق رهایی از نظم سرمایه‌ داری، همان نیرویی است که می ‌تواند مبارزه‌ی پراکنده‌ی امروز را به یک حرکت انقلابی و سراسری برای تغییر بنیادین جامعه بدل کند. در این مسیر، پایه‌های مادی برای پیدایش حزب انقلابی طبقه‌ی کارگر فراهم می‌شود؛ حزبی که نه زاییده‌ی ذهنیت روشنفکرانه در بحث های کاملن انتزاعی، بلکه برآمده از کنش سازمان ‌یافته، آگاهی‌ طبقاتی و مبارزه‌ی واقعی در متن شرایط دشوار و سرکوب قادر است استراتژی انقلابی و رهبری نظری-سیاسی مبارزات کارگری را به‌ دست گیرد. حزب انقلابی طبقه کارگر در واقع از دل همین مبارزات و تشکل های مستقل کارگری در سازمانیابی و سازمانیافته بسترش فراهم خواهد شد و میتواند در آینده تغییر و تحولات بعد از سرنگونی رژیم سرمایه داری ایران مُهر تاریخی خود را به تمام اعتصابات و اعتراضات بزند. وظیفه‌ی ساختن حزب انقلابی و تدارک سوسیالیسم نه کار فردا، بلکه ضرورت سیاسی امروز است. آینده‌ی پس از سرنگونی، در دل امروز و پراتیک سازمان‌ یافته‌اش ساخته می‌شود. اگر چپ متحزب در پیوند با چپ اجتماعی این آمادگی را نداشته باشند، نیروهای بورژوازی چه سکولار و چه مذهبی، خلأ قدرت را پُر خواهند کرد. اما اگر حزب انقلابی تدارک دیده شده باشد، می‌تواند طبقه ‌ی کارگر را از طبقه‌ ای تحت ستم، به طبقه ‌ای حاکم بدل کند. این بدیل، تنها بر بستر ترکیب دیالکتیکی چپ متحزب و چپ اجتماعی است که می ‌تواند در برابر نظم سرمایه‌ داری جمهوری اسلامی بایستد و مسیر رهایی سوسیالیستی را بگشاید.

مه ۲۰۲۵

اشتراک در شبکه های اجتماعی: