جمهوری اسلامی نمی تواند هنر اعتراضی را به بند بکشد!
دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
در روزهای اخیر یکی از رپرهای جوان معترض به نام توماج صالحی توسط نیروهای اطلاعات سپاه ربوده شد. این کارگر جوان فلزکار اگرچه مدت زیادی نیست که به عرصه ی موسیقی رپ اعتراضی پیوسته است اما همان چند کاری که ارائه داده است با استقبال زیادی روبروگردیده است. نهادها و جریانهای مختلفی چه در داخل و چه خارج از ایران خواستار آزادی این رپر جوان معترض شده اند. روز بیست و هفتم شهریور بی بی سی از قول سازمان عفو بین الملل نوشت : “مقامات ایران باید فورا و بدون قید و شرط توماج صالحی، هنرمند و خواننده رپ اعتراضی را که تنها به خاطر استفاده از حق آزادی بیان خود بازداشت شده است، آزاد کنند. او در ترانههای خود به سرکوب، فساد، فقر و مصونیت از مجازات اعتراض می کند و خواهان مسئولیت پذیری و پاسخ گویی است.” روز شنبه هم کمپین حقوق بشر در ایران در توییتی نوشت: “آزادی بیان و عقیده در قوانین جمهوری اسلامی ایران ‘جرمانگاری’ نشده، اما پیوسته منتقدان و معترضان به علت نقد و اعتراض بازداشت می شوند. توماج صالحی فقط برای خواندن ترانههای انتقادی بازداشت شده و از دوشنبه ۲۲ شهریور در شرایط و مکان نامعلومی به سر میبرد”. سندیکای کارگران هفت تپه با انتشار اطلاعیه ای بیان داشت که “توماج صالحی کارگر جوشکار، صدای بی صدایان است، توماج را آزاد کنید، آزادی بیان واندیشه یک حق است. از ژورنالیست بازاری تا مخبر، از سوپاپ اطمینان تا مأمور ومعذورو از بالا دستور دست به دست هم داده اند تا صدای کارگران را خاموش کنند “.
اما اینکه چرا این چند کلیپ اعتراضی به این سرعت توانسته از چنان مقبولیت اجتماعی برخوردار شود، بیش از همه به ماهیت هنری که ارائه شده است بر می گردد. کارگر جوانی که با انداختن فشنگی در گردن، با پای برهنه، هم به اصلاح طلبان حکومتی و هم به تکنیک یاد گرفته هایی با شهرت جهانی مانند اصغر فرهادی و شهاب حسینی می تازد. بی جهت نیست که هم از طرف دیگر”نایاکی ها”، همانهائی که از کنگره آمریکا مزد لابیگری برای جمهوری اسلامی دریافت میکنند و هم از ” چهارتائیها ” و کسانی مانند الهه ی هیکس که همصدا با جمهوری اسلامی خیزش مردم خوزستان را تحریک شده از جانب رقیبان منطقه ای جمهوری اسلامی میدانست، زیر ضرب گرفته شده است.
این تاختن و زیر سوال بردن شرایط حاکم نه از طرف یک شخص است، بلکه از طرف طبقه ای است که از اعماق برخواسته و با همه ی سرکوبگریهایی که جمهوری اسلامی کرده، اما هنوز صدایش بلند است و از آرمان خواهی دم می زند. از آن طرف آنهایی که زیر سوال رفته اند، یک شخص و یا جریانهای محدودی نیستند، بلکه کسانی هستند که سالهاست با استفاده از رانتهای دولتی، دریافت وامهای کلان و دست و پا کردن اسم و رسمی، سرگرم توجیه لابی گری های آشکار و پنهان جمهوری اسلامی با نمایندگان کشورهای امپریالیستی و دیگرانی هستند که منافعشان در گرو سرکوب مردم زحمتکش و کارگر ایران است. از همین روست که جمهوری اسلامی و کسانی مانند الهه هیکس به نمایندگی از تمام کسانی که به ماله کشهای صادراتی شهره شده اند، رپ اعتراضی را مصداق خشونتی می دانند که باید به سزای اعمالش برسد. این خاصیت هنر اعتراضی طبقاتی است که از یک طرف جمهوری اسلامی را با همه ی توانی که برای سرکوب دارد را می ترساند و از طرف دیگر توده ها را به آینده امیدوار می کند و از یک استراتژی حرف می زند که تنها به دستهای پرتوان مردم تحقق مییابد.
اینکه جمهوری اسلامی از بدو تاسیسش، پایه های حکومتی خود را بر روی خون هزاران انسان آزادیخواه و کمونیست بنانهاد، بر همگان آشکار است و شکست کوشش رژیم برای دوره هائی که اصلاح طلبی را به عنوان راه حلی برای برون رفت از بحرانهابه گفتمان جامعه تبدیل کرده بود، سران رژیم را وادار کرد در آخرین مضحکه ی انتخاباتی ریاست جمهوری، آخرین کارت بازی را رو کنند. انتصاب رئیسی، قاضی بی عدالتگاههای دهه ی شصت و یکی از جنایتکارترین مهره های رژیم، تصمیم هدفمند و البته ناگزیری است برای روبرو شدن با بحرانهای جامعه و اعتراضات گسترده و روزانه ای که در جریان است. پر واضح است که برای جمهوری اسلامی راهی به جز سرکوب هرچه بیشتر معترضین، به زندان انداختن و شکنجه کردن روز افزون نمانده است.
اما این تغییر و تحولات اجتماعی سویه های دیگر خود را هم دارد. بدون شک مهمترین این برساخته ها هنر است که مانند هر پدیده ی دیگری متاثر از تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی و طبقاتی، تولید می شود. از یک طرف به موازات تاریخ حاکمیت اسلامی، هنرمندان مختلفی در عرصه های سینما، موسیقی، ادبیات، هنرهای تجسمی و …. به منصه ی ظهور رسیدند. و از طرف دیگر هنر معترض و مردمی است که به شدیدترین شکلی سرکوب شده است. به جرات می توان گفت که تاریخ سرکوب چند دهه تاریخ مقاومت هنر اعتراضی هم هست.
همزمان با تثبیت حاکمیت، تولیدات هنر ارتجاع اسلامی و به شکلی تبلیغاتی بود، که به نوعی نطفه هایش از داخل زندانها آغاز شد. کسی مانند محسن مخملباف نمونه ی دورانی از فیلمسازی حاکمیتی است که باید همزمان با کشتارهای داخل زندانها، دست کشیدن از آرمان خواهی و خواست رهایی را توجیه می کرد. فیلم “توبه ی نصوح” او راه حل را برای مردم زحمت کش، دست کشیدن از خواستهای دنیوی معرفی می کرد. وی تلاش کرد با نوشتن فیلمنامه ی زنگها، دوباره معنای زندگی را برای جامعه تعریف کند، معنایی که به آرمانگرایی حکومتی سرمایه داری اسلامی ختم می شد. این روند در دوره هایی سازندگی رفسنجانی با علم کردن هنرمندان حکومتی دیگری مانند مجید مجیدی و ابراهیم حاتمی کیا و کارگردانهای پاسیفیستی چون عباس کیارستمی سپری شد. شاید یکی از مهمترین این کارگردانها که نه تنها از مقبولیت حکومتی بلکه از جانب کشورهای امپریالیستی هم مورد عنایت قرار گرفته، اصغر فرهادی است. کسی که توماج به درستی از ماهیت فرصت طلبانه ی و ضد مردمی چنین اشخاصی پرده برداشته است. ظاهرا برخی از مقامات امنیتی وی را یکی از شاکیان خصوصی توماج صالحی نام برده اند.
اگر در تمام این سالها جریانهای حکومتی سعی کرده اند با برجسته کردن مفاهیمی مانند زیبایی شناختی، سایه بر آنچه به عنوان محتوای آثار هنری بیان میشود، بیاندازند، اما در وضعیت پر تب و تاب جامعه ی ایران و ناشی از اعتصابات کارگری و اعتراضاتی که باعث می شود هر پدیده ای به شکلی رادیکال مورد بحث قرار بگیرد، چنین هنرمندنماهایی نقاب از چهره شان می افتد و هنرمندان واقعی مردمی سر بلند می کنند. و اتفاقا یکی از وظایف نیروهای مترقی، فعالین عرصه های مختلف اجتماعی، تشکلهای کارگری این است که بتوانند از هنرمندان واقعی خود دفاع کرده و آزادی بی قید و شرط آنها را در دستور کار خود قرار دهند.