جایگاه “گفتمان سوسیالیستی”کاستیها و فرصتها!
جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
هلمت احمدیان
جایگاه “گفتمان سوسیالیستی” را میتوان بهعنوان یکی از ارکان اساسی مبارزه طبقاتی در برابر ایدئولوژیهای حاکم سرمایهداری و امپریالیسم تعریف کرد. گفتمان سوسیالیستی، برخلاف گفتمانهای بورژوایی که مناسبات نظام سرمایه داری را حفظ و توجیه می کند، با ارائه تحلیلهای ماتریالیستی تاریخی، اقتصادی سیاسی و ریشههای نابرابری، استثمار و سلطه طبقاتی را پُرواضح برملا می کند و همواره با تأکید بر منافع طبقه کارگر و اقشار مزدبگیر، تضاد میان کار و سرمایه را محور اصلی تحلیلهای خود قرار میدهد. این تضاد به عنوان نیروی محرک تاریخ و مبارزه طبقاتی شناخته میشود. برخلاف گفتمانهای ناسیونالیستی که به محدودههای جغرافیایی و ملی محدود میشوند، سوسیالیسم به عنوان یک گفتمان جهانی، بر همبستگی بینالمللی طبقه کارگر و مبارزه مشترک علیه سرمایهداری جهانی تأکید دارد.
اساسا بلوک بندی های سیاسی راست و چپ تلاش دارند بر محور منافع طبقاتی شان در جامعه گفتمان سازی کنند و آن را به زبان حال و کنش توده های مردم تبدیل کنند. وقتی از گفتمان سخن می گوییم، تنها منظور جنبه گفتاری و تئوریک آن نیست، بلکه نتیجه مادی آنهم که به رویکردهای عملی و پراتیکی منجر می شود مورد نظر است. به تعبیر مارکس در “تزهایی درباره فوئرباخ”، صریحاً بر اهمیت پراکسیس تأکید میکند. او در تز یازدهم مینویسد: «فیلسوفان تنها جهان را به شیوههای مختلف تفسیر کردهاند؛ مسأله، اما، تغییر دادن آن است». از این زاویه باید گفت گرایشات بورژوایی به کمک امکانات وسیع میدیایی، آموزشی و فرهنگی حاکم، با ترفندهای مختلف، در قالب جا انداختن ساده ترین و عامیانه ترین نرم ها توانسته اند، گفتمان خود را بر ذهن و زندگی و نان و سفره اکثریت بشریت تحمیل و هژمونیک کنند. اگر به جملاتی که به فرهنگ توده ها تبدیل شده اند توجه کنیم، در بطن آنها به سادگی توجیهاتی که تفاوت طبقاتی و تسلیم پذیری را در مقابل ستم و استثمار طبقاتی، ملاحظه می کنیم: “همه انگشتان دست برابر هم نیستند”، “اگر خدا بخواهد”، “اگر قسمت باشد” و دهها واژگان عامیانه و مذهبی اینگونه ای، که شنیدن آنها برای همه عادی شده، نشان دهنده این است که این نوع باورها که در عمق افکار و ذهن طبقه کارگر و تهیدستان جامعه، بنابر اقتضای فرهنگ حاکم، به افیونی برای تحمل رنجها و دردهایشان شده است. کما اینکه مفاهیمی چون «آزادی»، «دموکراسی» و «حقوق بشر» را که توسط نظام سرمایهداری تحریف شدهاند، بازتعریف کرده و نشان میدهد که این ارزشها بدون نابودی مناسبات سرمایهداری، نمیتوانند تحقق یابند. از این زاویه میتوان گفت مارکس به درستی معتقد است که پراکسیس باید به طور هدفمند و در مسیر دگرگونی انقلابی جامعه هدایت شود. برای او، طبقه کارگر به مثابه طبقه در پراکسیس انقلابی، با سازماندهی خود و آگاهی از جایگاه طبقاتیاش، میتواند نظام سرمایهداری را دگرگون کند. بنابراین، پراکسیس در اندیشه مارکس تلفیق آگاهی، عمل و هدف انقلابی است که در خدمت تغییر بنیادی جامعه و پایان دادن به استثمار طبقاتی قرار میگیرد.
پاسخ به این سئوال که ما در این راستا در چه موقعیتی هستیم و کاستی ها کدامند میتواند ما را روی چه باید کردها و راهکارهای مشترک برای تقویت “گفتمان سوسیالیستی” در موقعیت بهتری قرار دهد.
گفتمان بورژاویی درهمه نخلههایش تلاش برای تغییر “نظم موجود” را از توده ها و جامعه می گیرد و عنصر کنش و از این رهگذر “جهنمی” را که برای آنها رقم زده، “پذیرفتی” می سازد، و از این راه با اعمال هژمونی خود و فرهنگ حاکمه، طبقه کارگر و اقشار تهیدست جامعه را شقه شقه و پراکنده می کند. رسوخ “گفتمان بورژوایی”، قبل از هر چیز متکی بر ناآگاهی توده ها از دینامیسم و ترفندهای جامعه سرمایه داری برای کسب سود و انباشت سرمایه است و آنجا هم که با درجه ای از عنصر آگاهی در میان اقشار متوسط و آگاه روبرو می شود، گفتمانش را بر “اصلاح و رفرم” و نه بر عزم برای تغییر و تحولی بنیادی و انقلابی متکی می سازد. به بیان دیگر فقط کمونیست ها نیستند که معطوف به طبقه کارگر هستند. اپوزیسیون بورژوایی هم به عنوان نیروی پیاده نظام، به این طبقه نیازمند است. نیروهای لیبرال متکی بر تشکل های زرد و رفرمیست برای سئواستفاده از این طبقه مدام مَشغولند. از این روی موضوع کار ما باید تلاش برای استقلال این طبقه و تشکل هایش از دولت و تشکل های زرد و لیبرالی باشد. تا زمانیکه “سنبه تشکل های مستقل این طبقه پر زور نیست”، نباید صف ها را بهم زد و “همه با همی” عمل کرد. متاسفانه این گرایش در بین بخشی از نیروهای “چپ” موجود است. این گفتمان مشترک همه جریانات لیبرالی با غلظت های متفاوت است. در واقع لیبرالیسم “سوپاپ اطمینان” بقای گفتمان و سیادت سرمایه است. از این روی وظیفه یک “گفتمان سوسیالیستی” خنثی کردن گفتمان فریبکارانه سرمایه و آگاهگری در میان طبقه کارگر و مردم محروم و تفهیم و ترویج این مسئله است که جهنمی که جهان سرمایه داری برای کارگران و تهیدستان ساخته، سرنوشت محتوم آنها نیست و باید به خود متکی بود و تقویت این گفتمان در همصدایی و همگرایی در میان نیروهای چپ و کمونیست جامعه روی یک گفتمان مشترک و یا نزدیک به هم صورت می گیرد.
ما با اتکا به واقعیات جامعه ایران به عینه می بینیم که “گفتمان سوسیالیستی” در میان پیشروان جنبش های اجتماعی در ایران به نسبت همه کشورهای منطقه جا افتاده تر است که نمونه های کنشگری آن را در همه جنبش های رادیکال دهه اخیر می بینیم. اعتراضات هر روزه کارگران، زنان، معلمان، پرستاران، بازنشستگان و .. و مطالباتی که در بیانیه های تشکل های آنها با موضع گیری های سیاسی و طبقاتی روشن، نه تنها برای مطالبات اقتصادی، بلکه سیاسی و آنهم نه فقط در روی مسایل ایران، بلکه مسایل منطقه همگی، نشاندهنده رشد و موقعیت این گفتمان در میان پیشروان رادیکال است. اما این گفتمان هنوز اجتماعی نشده و نتوانسته بر خرافات و عوامفریبی های تحمیل و تحمیق شده در ذهن و فکر طبقه کارگر و توده ها غالب شود. اگر چه مانع اصلی این شکاف سرکوب بی رحمانه رژیم بویژه برای نیروهای چپ و رادیکال بوده است، اما کمبودها و ضعف های درون بلوک چپ جامعه هم در ایجاد این شکاف موثر بوده که به چند مورد آن اشاره می شود. از این روی سئوال این است که چگونه می توان شکافی که بین پیشروان و الیت سوسیالیست با طبقه کارگر و تهدیستان جامعه وجود دارد را کم کرد؟
واقفیم که پراکندگی میزان تاثیرگذاری پیشروان را روی طبقه و جامعه کاهش می دهد. از آنجا که صدای پراکنده و ضعیف کمتر شنیده می شود، باید متحدانه عمل کرد که دیده و شنیده شد. نمی توان نسخه اتحاد عمل برای طبقه کارگر پیچید، ولی خود تلاشی برای آن انجام نداد. گفتمان سازی و یا تقویت “گفتمان سوسیالیستی”، نیرو و ساز و کار خود را می طلبد، لذا اولین موضوعی که باید به ان توجه کرد، همگرایی و پیدا کردن و یا توافق روی راهکارهایی است که بتواند تشتت گفتمانی درون چپ ها و سوسیالیست ها را تخفیف دهد و این قطب را بیشتر هم صدا کند. اتحاد عمل نیروهای چپ، دیگر مانند گذشته از روی مفاد “برنامه ای” و یا “خطی و اردوگاهی” پیش نمی رود و بیشتر روی یک استراتژی مشترک یعنی “سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی” و “تلاش برای یک آلترناتیو سوسیالیستی” بر بستر هم جهتی و همسویی در موضع گیری های سیاسی و طبقاتی در پاسخگویی به نیازهای مبارزات حی و حاضر در درون جامعه شکل می گیرد. رویکردی که نقطه حرکتش ترجیح دادن منافع و ملزومات مبارزه طبقاتی است. این رویکرد ضمن اینکه بر اساس اتحاد عمل روی اشتراکات حرکت می کند، فضایی رفیقانه تر هم برای مبارزه نظری روی تفاوت ها ایجاد می کند. باید ویژگی های جامعه و طبقه کارگر را شناخت و از دادن نسخه های قیم مابانه و از بالا پرهیز کرد. بستراصلی تقویت “گفتمان سوسیالیستی” در درون جنبش های اجتماعی است و این امر تنها بر بستر اولویت گذاری ومعطوف شدن بیشتر و دخالتگری و پاسخگویی به ملزمات و نیازهای این جنبش ها برای پیشروی، عملی است.
باید شکاف نسلی که بین چپی که در چند دهه اخیر با گفتمان، فرهنگ و راهکارهای نو مبارزه می کند، با چپی که انقلاب ۵۷ را تجربه دارد و غالبا مجبور به تبعید شده به رسمیت شناخت و این دو بخش را به هم نزدیک کرد. تجربه خیزش ۱۴۰۱ که نیروی محرکه اصلی اش نسل جوان بود، نشان داد که رزمندگی و گفتمان نو این نسل انقلابی با تجارب و ضرورت به روز شدن نسل قبلی، روند رادیکال و سنجیده و انقلابی را تقویت می کند. باید توان تبلیغاتی و ترویج راهکار سوسیالیستی را با امکاناتی که جامعه مدرن در اختیار گذاشته بالا برد. این امکانات، امر تبلیغ را از انحصار “ابر رسانه” های بورژوایی در آورده و حتی یک نفر می تواند یک رسانه باشد. متاسفانه این امر و بهره بری از شبکه های اجتماعی در بین نسل قدیمی تر سوسیالیست ها هنوز محدود و ضعیف است.
با توجه به اینکه طبقه بدون سازمان نمی تواند ایفای نقش بکند، اساسا در این سازمانیابی جهت گیری سیاسی رادیکال و مضمونی است، نه صرفا نام و شکل، از این روی بجای افتراق و کلیشه گرایی، باید به مضمون و عملکرد آنها معطوف بود و به تقویت روند سازمانیابی، یاری رساندن برای گسترش و سراسری کردن و تقویت تحزب یابی کمونیستی در میان آنها متکی بود. به عبارت دیگر وظیفه اصلی پیشروان و رهبران عملی، گسترش تشکل های مستقل کارگری در اشکال مخفی و علنی است که میتواند با ایفای نقش در قبال دیگر جنبش های اجتماعی از قبیل جنبش رهایی زن، معلمان، بازنشستگان، ملیت ها و دخالتگری در اعتراضات و اعتصابات هر روزه، به تقویت هژمونی طبقه کارگر، متکی به پیشروان این طبقه در چشم انداز رهبری و به دست گرفتن قدرت سیاسی طبقه کارگر را در آینده تغییر و تحولات بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را فراهم آورد.
.