ترامپیسم و فلسفه جدال با بازار آزاد!
یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
م مهرزاد

بیش از چند دهه است که نئولیبرالیسم سیاست حاکم بر اقتصاد کاپیتالیستی است. خصوصی سازی و کاهش هزینه های خدماتی و درمانی وجه مشخصهی نئولیبرالیسم است. پس از مرحله امپریالیسم، گلوبالیزه شدن سرمایه داری و نئولیبرالیسم مهمترین تحولات در چارچوب مناسبات سرمایه داری و در عصر امپریالیسم بوده اند. نئولیبرالیسم برای سرمایه داری چه منافعی تا کنون داشته است؟
مطابق محاسبات و تحلیل مارکس ارزش اضافی در تقسیم بر سرمایه ثابت و متغییر نرخ سود را به وجود می آورد و نرخ سود نیز در جریان رقابت قدرت های اقتصادی باعث افزایش سرمایه ثابت می گردد و در نتیجه با بزرگ شدن سرمایه ثابت و در واقع مخرج کسر، نرخ سود گرایش نزولی پیدا می کند که عامل بحران ساختاری است. به عبارتی ساده تر با افزایش رقابت که در ذات نظام سرمایه داری است، برای پیروز شدن بر رقیب و یا حفظ بازار خود، قدرت های سرمایه داری ناچارند سرمایه بیشتری در هر پریود زمانی صرف سرمایه ثابت بکنند. و این باعث سیر نزولی نرخ سود به نسبت سرمایه گذاری انجام شده می شود. برای جبران آن بورژوازی به روش های مختلف سعی در افزایش ارزش اضافی می کند که باعث تشدید استثمار و فاصله طبقاتی بیشتر است.
با وجود این اقدام سرعت شتاب افزایش سرمایه ثابت بسیار بیشتر و سریعتر از آن است که بشود آن را برابر با شتاب افزایش ارزش اضافی برابر کرد. سیاست نئولیبرالیستی با کاهش هزینه های نه تنها دولت، بلکه کل طبقه بورژوازی، تلاش شد نیروی کار ارزان تر و “بی دردسر تری” در جریان خصوصی سازی شکل بگیرد و در مجموع در جریان ترکیب ارگانیک سرمایه، سرمایه کمتری در پروسه تولید به کار گرفته شود و بدین شکل از گرایش نزولی نرخ سود جلوگیری شود. اما سیاست نئولیبرالیستی نتوانست و نمی تواند قانونمندی های سرمایه داری را تغییر دهد و رقابت نه تنها کاهش نیافته بلکه متمرکز، بسیار شدیدتر، تنگاتنگ، سریع و پرهزینه تر شده است. نئولیبرالیسم تنها روند گرایش نزولی نرخ سود را کُند تر کرد ولی آن را متوقف نساخت. برای چند دهه این سیاست نئولیبرالیستتی شتاب بحرا ن ساختاری را گرفت اما از پدید آمدن آن نمی توانست و نمی تواند جلوگیری کند و پس از یکی دو دهه که از شروع سیاست نئولیبرالی می گذشت، مجددا شاهد شکل گیری بحران های جدید بودیم.
عامل دیگری که در خلال چند دهه سیاست نئولیبرالیستی به کمک آن آمد، فروپاشی بلوک شرق و سرمایه داری دولتی به اصطلاح سوسیالیستی بود. با فروپاشی بلوک شرق درب های بازارهای جدید و بکر به روی کاپیتالیسم غرب گشوده شد. سرمایه ها و کالا ها روانه بلوک شرق شدند و مافوق سود سرمایه داری بار دیگر افزایش یافت. تقسیم مجدد جهان در جریان فروپاشی بلوک شرق بزرگترین نعمت برای بورژوازی غرب بود که بدون جنگ و هزینه زیاد و عوارض شدید بدست آمده بود. این یک فرصت طلایی برای کاپیتالیسم غرب بود تا جهان تک قطبی و بدون رقیب را ایجاد کند و رقابت پر هزینه جنگ سرد و یا افزایش شدید و پرهزینه سرمایه ثابت برای رقابت را تا حدود زیادی کم کند و برای یک دوره طولانی نفس راحتی بکشد. اما پس از آن جهان دو قطبی به جهان تک قطبی تبدیل نشد، چرا که مطابق تعاریف کلاسیک مارکسیستی که منطبق بر واقعیات مناسبات سرمایه داری است، رقابت به دلیل انگیزه کسب سود بیشتر همیشه دوباره تجدید می گردد و بعبارتی ساده تر در ذات این نظام و مناسبات است. همیشه الگاریشی ها و یا شرکت ها و قدرت هایی هستند که اگر آنها را از سر راه بردارند سود بیشتری نصیب آنها خواهد شد. و متقابلا همیشه بخشی از بورژوازی برای حفظ منافع خود باید در عرصه اقتصاد و سیاست بجنگد تا نابود نشود. مدت زمان زیادی لازم نبود تا از دل نظم و صف بندی های جدید رقبایی شکل بگیرند.
در دوران طولانی جنگ سرد، بورژوازی غرب نیاز به متحد قوی و بزرگی مثل چین داشت و چین به واسطه تکنولوژی و صنایع غرب و البته نیروی کار ارزان به قدرتی بزرگ تبدیل شد. و از سوی دیگر روسیه تازه به دوران رسیده می خواست وارث هر آنچه از بلوک شرق باقی مانده بود باشد و بدین سان و بلافاصله چین و روسیه به دو رقیب بزرگ کاپیتالیسم غرب تبدیل شدند. چین با ترکیب ارگانیک سرمایه زیاد متکی به نیروی کار ارزان و تکنولوژی قوی رشد اقتصادی به مراتب بیشتری از غرب پیدا کرده بود و روسیه نیز تلاش داشت با قدرت نظامی قوی و بزرگ به ارث رسیده از اتحاد جماهیر شوروی اقمار بلوک شرق را حفظ کند و به مثابه یک امپریالیسم نوع ظهور، جای شوروی سوسیال – امپریالیسم را بگیرد. طبیعتا کاپیتالیسم غرب اگر دور موتور اقتصادی چین را نمی گرفت و اقمار شوروی سابق را تحت هژمونی و نفوذ سیاسی و اقتصادی خود قرار نمی داد، برتری بر بازارهای جهانی و فرصت های پدید آمده را از دست می داد و لذا از آن زمان تا کنون تقسیم مجدد جهان با سازکارهای جدال اقتصادی، جنگ های نیابتی، تحریم ها، “انقلابات مخملی” و حتی جنگ های مستقیم منطقه ای ابعاد بزرگی به خود گرفت که هر روز نیز بیشتر و شدیدتر می شوند. در جریان این جدال غول های امپریالیستی، هر چند دور موتور رشد اقتصادی چین، از بیش از هشت درصد به پنج و نیم درصد کاهش یافت و روسیه نیز نتوانست همه اقمار سوسیال – امپریالیسم شوروی سابق را حفظ کند اما این دو امپریالیست همچنان قدرت های بزرگ جهانی هستند که توان به چالش کشیدن کاپیتالیسم غرب را دارند و بخشی از بازار ها و مناطق جهان را در اختیار دارند. چین با اتکا به نیروی کار ارزان و بزرگ خود رقیبی بزرگتر و قدرتمندتر از روسیه در عرصه اقتصادی و رقابت با غرب است. کاپیتالیسم غرب نیز هر چند در مجموع با اتحاد و همسویی اروپا، آمریکا و کانادا دست بالا را حفظ کرده است اما با بحران های اقتصادی ساختاری فزاینده ای روبرو بوده و هست.
این رقابت و جدال بین قدرت های جهانی سرمایه داری چه پیامدهایی به دنبال داشته است؟ آنها ناچار شدند تا سرمایه بسیار بیشتری را صرف سرمایه ثابت کنند که تا کنون بی سابقه بوده است و پیامد آن کسری بودجه بزرگ و کاهش سود به نسبت سرمایه گذاری های انجام شده است. شرکت های چند ملیتی غربی در رقابت با شرکت های چینی به طور مداوم و با سرعتی سرگیجه آور فن آوری های بیشتری را در تکنولوژی به کار می گیرند تا کالاهایی برتر و با قابلیتی بهتر عرضه کنند تا رقیب را از بازار خارج کنند و همه اینها یعنی سرمایه گذاری بیشتر در بخش سرمایه ثابت.
از سوی دیگر همه قدرت های امپریالیستی ناچار شدند برای پیروزی در جنگ های نیابتی و منطقه ای هزینه های بسیار کلانی انجام بدهند. هر چند با فروش تسلیحات به کشورهای اقماری به کسب سود می پردازند اما این شامل تسلیحاتی نمی شود که با هزینه بسیار و به مقدار بسیار در جنگ های خود مصرف می کنند و نه تنها هیچ بازگشتی ندارد بلکه سرمایه هایی است که سوخته و نابود می شوند. هزینه های میلیتاریستی قدرت های امپریالیستی بخش قابل توجهی از بودجه دولت ها را به خود اختصاص داده و کسری بودجه را افزایش می دهند. نمونه های بارز آن جنگ اوکراین و نوار غزه است که غرب تا کنون صدها میلیارد دلار و یورو برای آنها هزینه بدون بازگشت کرده است و از آن سو نیز ذخایر ارزی روسیه نیز به شدت کاهش یافته است.
تشدید بحران ساختاری راه حل های مختلفی را پیش پای قدرت ها و جناح های بورژوازی بنا به موقعیت و شرایط آنها گذاشته است. چین هر چند همچنان مولفه نیروی کار ارزان و بزرگ داخلی محور قدرت محرکه صنعت و اقتصادش هست اما در کنار آن سرمایه گذاری های گسترده در کشورهای اقماری و بخصوص قاره آفریقا به روش فاینانس را نیز در دستور کار قرار داده تا از نیروی ارزان کار آنها نیز بهره ببرد و در سود درازمدت اینگونه سرمایه گذاری ها شریک شود و روسیه نیز با توجه به برخوردار بودن از دومین قدرت نظامی جهان که در اختیار دارد، تلاش می کند که اقمار باقی مانده خود را حفظ کند.
تشدید بحران ساختاری به دلیل گرایش نزولی نرخ سود باعث شده تا بورژوازی در کنار رقابت بیشتر به راه حل هایی برای افزایش ارزش اضافی روی بیاورد. کوچکتر کردن خدمات اجتماعی، بهداشتی و آموزشی تنها بخشی از راه حل نئولیبرالیستی است که به شکل سیستماتیک و پروسه ای پیش می رفت اما به ناگاه به یک روند تهاجمی با شتاب بی سابقه ای در چند سال اخیر تبدیل شده و نتایجی ببار آورده که حیرت آور است. در کنار کسری بودجه دولت ها، برای رقابت بیشتر و جنگ اقتصادی و کسب بازارها نیاز به انباشت سرمایه عظیمی وجود دارد. این تناقضی در سیستم سرمایه داری است ولی واقعیت وجودی آن است. انباشت ثروت نه فقط در چند سال گذشته بلکه در طی فقط چند سال اخیر تغییرات شگرفی داشته است.
با رسیدن بحران به مدارج خطرناک، بورژوازی غرب و مشخصا آمریکا دو راه حل متفاوت برای آن دارند. بورژوازی لیبرال که بارز ترین آن حزب دمکرات آمریکا است، سیاست کلاسیک خود را دارد که متکی بود با اتحاد با اروپا و کانادا و سهیم کردن آنها در ما فوق سود جهانی برای مقابله با رقبای چینی، روسی و منطقه ای و ادامه سیاست نئولیبرالیستی. گسترش ناتو با محوریت و رهبری آمریکا برای تثبیت و امنیت بازارها و صدور سرمایه برای استفاده از نیروی کار ارزان به کشورهای اقماری و حتی پذیرش مهاجران در این راستا بود. در آمریکا ده میلیون مهاجر غیر قانونی که نیروی کار بسیار ارزان بودند، به یکی از عوامل رشد اقتصادی تبدیل شدند که بایدن به آن افتخار می کرد. بخش بیشتر هزینه های ناتو و نهادهای سازمان بهداشت جهانی و پروژه های اقلیمی را آمریکا می پرداخت تا متحدینش زیر چتر او بمانند. همه اعضای سازمان تجارت جهانی با پذیرش اصل بازار آزاد، رقابت می کردند و حرف اول را پیروزی در بازار می زد. همه قدرت ها و در راس آنها آمریکا، سهمی در این بازار آزاد داشتند و “پرنسیب ها” را رعایت می کردند که همانا صدور کالا و سرمایه بدون ممانعت به کشورهای یکدیگر بود. اما با قدرتمندتر شدن اقتصاد چین رشد بالاتر اقتصادی و خطر کوچکتر شدن اقتصاد غرب، زنگ های خطر برای بورژوازی غرب به صدا در آمد. کنسرواتیوها – حزب جمهوری – به نمایندگی ترامپ راه حل دیگری را روی میز گذاشتند. آنها نشان دادند که سیاست کلاسیک آمریکا در جریان رقابت در بازار آزاد با محوریت گردش آزاد کالاها از مرزها، آنها را در چشم انداز نهایی رقابت، پیروز نخواهد گرداند و لذا باید قواعد بازی را بهم می ریختند.
فلسفه وجودی ایجاد سازمان تجارت جهانی این بود که گردش سرمایه و کالاها بتوانند مرزها را آزادانه درنوردند و همه بنا به موقعیت و توان اقتصادی از آن بهره ببرند. واضح بود که قدرت های برتر اقتصادی که سرمایه ثابت پیشرفته تر و بزرگتری داشتند برنده میدان چنین رقابتی بودتد و مافوق سودهای خود را می بردند و کشورهای اقماری هم چاره ای جز پذیرش چنین مکانیزمی نداشتند. اما ظهور رقبای قوی – مثل چین- و افزایش بحران ساختاری به حد بی سابقه ای، قواعد بازی برای بخشی از بورژوازی را زیر سوال برده و راهکاری دیگر پیش روی آنها قرار گرفت. کنسرواتیوها در آمریکا ضمن ادامه رقابت با چین و روسیه، استراتزی سهم خواهی بیشتر در بین متحدین و در واقع در بلوک کاپیتالیستی غرب را نیز دنبال می کنند. این استراتژی متکی بر دست بالا داشتن آمریکا در اقتصاد و ماشین جنگی است. اقتصاد اروپا طی یکی دو دهه گذشته از بیش از 20 درصد به 17.5 درصد اقتصاد جهان کاهش یافته است و در واقع بخشی از آن سهم را چین به خود اختصاص داده است. آمریکا با وجود کم شدن فاصله اش با چین اما هنوز سهم حدودا 24 درصدی در اقتصاد جهان را دارد. اما سرنوشت امریکا می تواند به سرنوشت اروپا در مقابل چین تبدیل شود و در مقابل اقتصاد چین، اقتصاد آمریکا دچار افول شود چرا که رشد اقتصادی چین با وجود کُند شدن همچنان بیشتر از آمریکا است. راه حل مقابله بلوک غرب با چین و اعمال تعرفه ها که توسط دولت بایدن و اتحادیه اروپا مشترکا به کار گرفته می شد، هر چند کمی در آمریکا و اتحادیه اروپا موثر بود، اما در مقیاس جهانی نتوانسته کمک قابل توجهی به آنها بکند. بنابراین دکترین اقتصادی “ترامپیسم” برهم زدن مکانیزم بازار آزاد با تکیه به موقعیت برتر نسبی است که در میان متحدین خود دارد. استراتژی آنها نه برپایه گسست از متحدین، بلکه دوشیدن آنها تا حدی است که آنها را وادار به تمکین ضمن حفظ اساس رابطه کند. این استراتژی برای “ترامپیست های” آمریکا بسیار تعیین کننده است، چرا که هم می توانند تا حدود قابل توجهی کسری بودجه خود را جبران کنند، می توانند انباشت سرمایه بیشتری انجام دهند، می توانند الیگاریش های مالی خود را به سودهای کلانی برسانند و رشد اقتصادی را افزایش دهند. “ترامپیست ها” می دانند که جهان بیش از پیش دوقطبی شده و ثروت با شتاب بیشتری در دست یک درصدی های جهان متمرکز گردیده است و حالا با مکانیزم خود نه فقط توده های کارگر و مردم بلکه یک درصدی های خارج از آمریکا را هم می خواهند تیغ بزنند و بحران خود را به آنها منتقل کنند. فقط در آستانه پیروزی این استراتژی ببینید چه منفعتی برای الیگارش های مالی کنسرواتیو آمریکایی بوجود آمده است و مردم جهان در چه موقعیتی هستند.
آمارهای جهانی نشان می دهند که به شدت وضعیت اقتصادی و معیشتی کارگران و مردم در جهان دستخوش تغییر منفی شده است. در نشست سالانه اقتصادی جهان داویس، برنی سندرز بخش کوچکی از آن را بیان می کند. او می گوید:
“از سال 2020، پنج میلیارد نفر در سراسر جهان فقیرتر شده اند، در حالی که پنج میلیاردر ثروتمند جهان ثروت خود را با نرخ 14 میلیون دلار در ساعت بیش از دو برابر کرده اند. به این گوش کنید: ایلان ماسک ثروتمندترین مرد جهان، تنها از زمان روز انتخابات 120 میلیارد دلار بر ثروتش افزوده شده است. …. در حالی که جف بزوس نفر دوم فقط در ماه گذشته 67 میلیارد دلار ثروتمندتر شده است.و مارک زاکر برگ تنها در سال جاری 90 میلیارد دلار بر ثروتش افزوده است. به عبارتی دیگر کسانی که در صدر هستند و از قبل ثروت افسانه ای دارند، به شکل حیرت آوری ثروتمندتر می شوند.
در طول دهه گذشته، ثروتمند ترین یک درصد جمعیت جهانی 42 تریلیون دلار ثروت جدید انباشت کرده اند، درحالی که ثروت نیمی از جمعیت جهان تغییر نکرده است. در واقع تا امروز، یک درصد بالای جامعه بیشتر از 95 درصد از مردم این زمین ثروت دارند…… دولت ها کمبود بودجه دارند و این افراد تریلیون ها دلار را در پناهگاه های مالیاتی مخفی می کنند.”
در واقع در مقطع انتخابات فقط پیروزی استراتژی “ترامپیست ها” باعث شد تا سهام الیگارش های مالی افزایش بیابد و یا مقادیر بیشتر سهام شرکت های خود را بفروشند. این تازه شروع ماجرا است.
استراتژی مشخص کنسرواتیوها به رهبری ترامپ در آمریکا به روش های فوق می توانند دنبال شوند: اولا، سهم بیشتری از متحدین خود در پروژه های مشترک دریافت کنند و آمریکا سهم کمتری بپردازد. به عنوان مثال در ناتو، در سازمان بهداشت جهانی، در مسئله مشکلات اقلیمی و در تقابل با تهدیدات روسیه. دوما اعمال تعرفه های مالیاتی قابل توجه بروی کالاهای اروپایی، چینی، کانادایی و مکزیک بر کالاهای آنها که در آمریکا بازار بزرگ و قابل توجهی دارند. سوما کاهش کمک های مالی به کشورهای متحد اقماری که رقم های قابل توجهی هستند. چهارما استفاده نئوکانی از قدرت نظامی و یا تهدید به آن برای سهم خواهی بیشتر. پنجم فشار بر شرکت های آمریکایی که سرمایه های خود را خارج از آمریکا انباشت می کنند. البته این نه به معنای مخالفت با صدور سرمایه و استفاده از نیروی کار ارزان در کشورهای اقماری است، بلکه موضوع بر سر آن است که برای فرار از مالیات ها و … در خارج کشور انباشت نشوند و بخش قابل توجهی از آن به بانک های آمریکایی باز گردند.
“ترامپیست ها” می دانند که بر هم زندن قواعد بازی بازار آزاد برای آنها تبعات زیادی نخواهد داشت. دیگر کشورها، هر چند با آمریکا مقابله می کنند اما قادر نیستند آمریکا را تحریم کنند و از موضع قدرت با آن وارد رابطه بشوند.
نتیجه و تبعات سیاست ترامپیست های کنسرواتیو چه خواهد بود؟ تعرفه های جدید مالیاتی برای اتحادیه اروپا و دیگر کشورهایی که بازار بزرگی در آمریکا دارند در راه است. بخش بیشتری از هزینه های جهانی به گردن دولت های اروپایی می افتد و بحران های اقتصادی در اروپا افزایش می یابد. هر چند دولت های اروپایی مقابله خواهند کرد اما اروپا و کانادا متحد دیگری جایگزین آمریکا در عرصه جهانی نمی توانند انتخاب کنند و در همان حال که کلیت رابطه خود را حفظ می کنند، اختلافات آنها نیز تشدید می شود. اروپا هم مثل کانادا بروی کالاهای آمریکایی تعرفه خواهد بست، اما در مجموع نتیجه به نفع آمریکا است چون یکی از مهمترین بازارهای اروپا در آمریکا است. جنگ اقتصادی با چین شتاب بیشتری خواهد گرفت. برای آمریکا کوتاه کردن دست چین در بازار کشورهای اقماری اهمیت بسزایی دارد و متقابلا محکم کردن جای پای اقتصادی برای چین در این کشورها اهمیت دارد و بهمین دلیل قراردادهای فاینانس خود را افزایش می دهد. اروپا ناچار است با روش های متفاوتی با آمریکا و چین بجنگد. روسیه ناچار است جنگ با اوکراین را پایان دهد و در تلاش برای رفع تحریم ها و بازسازی اقتصاد خود بیشتر به چین نزدیک شود. امریکا و اروپا مشترکا تلاش خواهند کرد تا الباقی قدرت منطقه ای ایران را جارو َو اتمی شدنش را مهار کنند. این جهان چند قطبی با جدال بین قدرت های بزرگ سرمایه داری بیش از پیش دستخوش بحران و تلاطم خواهد شد و توده ها متاثر از این شرایط مبارزه طبقاتی را تشدید خواهند کرد. در اروپا رادیکالیسم اعتراضی و افراط گرایی راست تشدید خواهد شد. رقابت بین آمریکا و چین تنگاتنگ و نزدیکتر خواهد شد و بازار آزاد به شکل کلاسیک و مقبول آن دستخوش تغییر خواهد گردید. “ترامپیسم” فاصله طبقاتی را بیشتر افزایش خواهد داد و تلاطمات طبقاتی بیشتری را شاهد خواهیم بود. بحران ساختاری، فساد در حکومتها، بحران های اقلیمی به شدت افزایش می یابتد و پرولتاریاو توده ها بیشتر از پیش ناچار به مبارزه بیشتر طبقاتی روی می آورند.