بیانیەی نصرالله حکمت استاد دانشگاه شهید بهشتی
سه شنبه ۵ مهر ۱۴۰۱
دانشجوی بیدانشگاه
دانشگاه بیدانشجو
دانشجویان و فرزندان عزیزتر از جانم!
امروز من خود را دانشجوی شما و شما را استاد خودم میدانم. فقط خدا میداند که در این چند روز، بیش از همهٔ عمرم از شما آموختهام. از شما درسهائی آموختهام که در هیچ دانشگاهی نمیتوان آموخت؛ درس شجاعت، صداقت، ایستادگی برای به دست آوردن حق خود، مقاومت در برابر زور و ستم، دریدن نقابهای ریا و تظاهر، ادب و احترام به انسانها، مقابلهٔ نرم و مدنی با کوه زمختی و خشونت و سرکوب، کوشش صادقانه برای رسیدن به آزادی، عشق به رؤیاهای معطوف به فردا، فرار از شبهمقدسی که صورتک قداست دارد، برملاکردن مکر شیطانی کسانی که دعوی خدمتگزاری دارند، و دهها درس دیگر که مجموعهٔ آنها را در هیچ کجا جز دانشگاه خیابانی و خیابان دانشگاهی شما نمیتوان آموخت.
من یکی از بقایای نسلی هستم که روزگاری در اندیشهٔ ساختن مدینهٔ فاضله بودیم اما اینک در قلهٔ هزار گریه و شیون، سر از جهنم جهل و جفا و ریا و دروغ درآوردهایم. لطفاً دست مرا بگیرید و به من درس دهید. من باید از شما صدها درس بیاموزم.
اکنون با صدای رسا اعلام میکنم که شما معلمان و استادانم را از صمیم قلب دوست دارم و همه جا با شما و همراه شما هستم. مرا از خود و همراه خود بدانید. نیز اعلام میکنم که دانشگاه بدون دانش و دانشجو و استاد، مصداق بارز «دانشگاه بیدانش» است. من «دانش بیدانشگاه» را حتی اگر در بیابان یا در خیابان برپا شده باشد، هزار مرتبه بر «دانشگاه بیدانش» ترجیح میدهم. تا وقتی شما در دانشگاه نیستید، و با احترام و تکریم تمام و بدون هیچ ترس و وحشتی به دانشگاه قدم نگذارید و با قلب و قدمتان، به دانشگاه و کلاس، جان تازه نبخشید، در هیچ کلاسی حاضر نخواهم شد.
نصرالله حکمت – دانشگاه شهید بهشتی – دوشنبه چهارم مهر ۱۴۰۱