بیانیه کنگره چهاردهم حزب کمونیست ایران جهان به کجا می رود، خطرات و فرصت ها! تیر ۱۴۰۳- جولای ۲۰۲۴
دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳
در سه دهه اخیر بر متن بحران ساختاری نظام سرمایه داری و تشدید رقابت قدرتهای سرمایەداری برای گسترش مناطق نفوذ، مناسبات این قدرتها در سطح جهان و در کانونهای مختلف این بحران به ویژه در خاورمیانه بشدت تغییر کرده و جهان را با مخاطرات روز افزونی روبرو کرده است. بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق که همراه بود با افول قدرت اقتصادی امریکا در رأس بلوک پیروز و ظهور قدرتهای اقتصادی جدید، امریکا که نمی توانست بیش از این با تکیه به برتری قدرت اقتصادی هژمونی خود را بر جهان حفظ کند، تلاش کرد با اتکا به قدر قدرتی نظامی و گسترش میلیتاریسم، رهبری خود را بر جهان بعد از جنگ سرد تأمین کند. جنگ خلیج، لشکرکشی به افغانستان و عراق، مداخله نظامی در لیبی و سوریه عرصەهای مختلف این قدرت نمایی نظامی بودند. امریکا در تمام این جنگ ها در دستیابی به اهداف خود شکست خورد. علاوه بر این ناکامی ها، خیزش های تودەای در خاورمیانه در بیش از یک دهه گذشته نیز به نوبه خود نشان دادند که دولت امریکا نمی تواند با تکیه برقدرقدرتی نظامی، حکومت ها و دیکتاتورهای متحد خود در این منطقه را از خطر سرنگونی نجات دهد. با تضعیف نقش رهبری امریکا در خاورمیانه، نظم نوین جهانی جرج بوش، پروژه خاورمیانۀ بزرگ، یکی بعد از دیگری به بایگانی سپرده شدند و پروژه صلح ابراهیم و معاملۀ قرن به حاشیه رفتند. این مجموعه تحولات بیش از پیش افول نقش هژمونیک امریکا در دوره پر تلاطمی که روند اوضاع بسوی تثبیت جهان چند قطبی در حرکت است را به نمایش گذاشت.
در خاورمیانه قدرت های منطقەای مانند ترکیه، عربستان سعودی و کشورهای شورای همکاریهای خلیج فارس از رقابت هایی که بین آمریکا و متحدین اروپایی آن از یک سو و قدرت هایی مانند چین و روسیه از سوی دیگر در جریان بوده است بهره برده، پیوندهای استراتژیک اقتصادی خود را با چین گسترش داده و پیمانهای نظامی جدید منعقد کردەاند. رژیم جمهوری اسلامی بر بستر این کشمکش ها در دوره گذار به سوی تثبیت جهان چند قطبی، تلاش کرده با سازماندهی نیروهای “محور مقاومت”، مداخله گری نظامی در کانون های بحران این منطقه و با تکیه بر برنامەهای هستەای و بزرگنمایی در مورد آن سهم خود را در نظم منطقەای آینده تثبیت کرده و از این مسیر بقای خود را تضمین کند.
در این دوره دولت نژاد پرست اسرائیل تنها متحد استراتژیک و قابل اتکای ایالات متحده در منطقه خاورمیانه در ادامه بیش از هفت دهه اشغالگری، با به راه انداختن موج تازەای از نسل کشی مردم فلسطین در غزه ابتکار عمل را در دست گرفته و آمریکا و متحدین اروپایی آن در ناتو به رغم ابراز نگرانی از گسترش این جنگ در خاورمیانه، عملا با سیاستهای نژادپرستانه دولت دست راستی نتانیاهو و نسل کشی آشکار آن علیه مردم غزه شریک و همراه شدند. بورژوازی حاکم در آلمان و دیگر هم پیمانان آمریکا در اروپا با قرار گرفتن در کنار دولت اسرائیل ظرفیت های فاشیستی خود در قرن بیست و یکم را هم نشان دادند. در حالی که جنایات جنگی علیه مردم فلسطین و حمام خونی که در غزه به راه افتاده است افکار عمومی بشریت آزادیخواه و برابری طلب در سراسر جهان را علیه دولت اشغالگر و نژادپرست اسرائیل برانگیخته است، حکومت های ارتجاعی منطقه ریاکارانه سنگ دفاع از مردم فلسطین را به سینه زده و در همانحال هیچ فرصتی را برای عادی سازی مناسبات با دولت اسرائیل و بند و بست با آمریکا در راستای منافع خود و علیه منافع مردم ستمدیده فلسطین از دست ندادەاند.
دولت فاشیست ترکیه در حالی برای مردم فلسطین اشک تمساح می ریزد که در طی همین مدت و در سایه سکوت رسانەها و با چراغ سبز آمریکا در ادامه سیاست اشغالگرانه خود در کردستان سوریه و عراق با سلب امنیت از ساکنان این مناطق بارها زیرساخت های اقتصادی و خدماتی در کردستان سوریه و روستاها و کشتزارهای مردم در کردستان عراق را بمباران کرده و صدها نفر از مردم را کشته، زخمی و آواره کرده است. رژیم جمهوری اسلامی که به بهانه جنایت جنگی دولت اسرائیل با دروغ پردازی خود را مدافع مردم فلسطین جلوه می دهد، سیاست هایش نه در خدمت منافع مردم فلسطین، بلکه عملاً در خدمت منافع دولت اسرائیل و سازمان حماس بوده است. طی این سالها حمایت های مالی و تسلیحاتی رژیم اسلامی به سازمان حماس و جهاد اسلامی فرصت را برای دست راستی ترین احزاب در داخل اسرائیل فراهم آورده تا با بزرگ نمایی خطر حماس و جریان های تروریست اسلامی اهرم های قدرت سیاسی و نظامی را در دست بگیرند. آنها با دستاویز قرار دادن مواضع حماس، رژیم جمهوری اسلامی، حزب الله در لبنان و دیگر گروههای تروریست اسلامی کارگران و مردم طرفدار صلح در اسرائیل و فلسطین را سرکوب کردەاند.
حاصل سیاستهای ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی در حمایت از جریان های تروریسم اسلامی در منطقه، تبدیل شدن کشورهای حوزه خلیج به زرادخانه سلاح های آمریکایی و غارت درآمدهای نفتی این کشورها توسط دولت آمریکا و سایر دولتهای غربی بوده است. در اروپا با گذشت بیش از دو سال و نیم از جنگ اوکراین و صف آرایی ناتو در برابر روسیه بدون آنکه چشم اندازی در مورد پیروزی نظامی بر روسیه وجود داشته باشد، هژمونی امریکا در این قاره هم آشکارا به چالش کشیده شده است. این جنگ امپریالیستی پیامد مستقیم تلاش های ناتو به رهبری امریکا برای گسترش دامنه اعضای خود به کشورهای هم مرز با روسیه که قبلاً به پیمان ورشو تعلق داشتند از یک سو و از سوی دیگر جولان ناسیونالیسم و عظمت طلبی روسی که با مداخله نظامی در گرجستان، اوکراین، قزاقستان، سوریه و جنوب صحرای آفریقا آشکارا سیاست توسعه طلبانه امپریالیستی خود را به نمایش گذاشته بود؛ می باشد.
با جنگ اوکراین آمریکا و هم پیمانان آن در اروپا فرصتی پیدا کردەاند که توجه افکار عمومی در کشورهای خود را از پیامد بحران اقتصادی بر زندگی مردم، ناکامی ها و رسوایی های پی در پی در عرصه داخلی و پیامد شکست های خود در عرصه جهانی را به انحراف بکشانند و تحت عنوان دفاع از آزادی و حفظ تمامیت ارضی اوکراین، با حربه اعمال تحریم های اقتصادی علیه روسیه و ارسال سلاح به دولت فاشیستی اوکراین، از یکدیگر سبقت بگیرند. این در حالی است که دود تحریم اقتصادی اتحادیه اروپا در دنباله روی از سیاست های دولت آمریکا علیه روسیه مستقیما به چشم مردم عادی در روسیه و اروپا و سراسر جهان می رود. اگر مردم اوکراین در میدان این جنگ امپریالیستی کشتار می شوند، خانەهایشان بر سرشان ویران می گردد و آواره می شوند، اگر مردم روسیه در آنطرف مرز با تحمل فقر بیشتر هزینەهای سنگین این جنگ را می پردازند، کارگران و مردم کشورهای اروپایی هم با افزایش سرسام آور قیمت نفت و گاز و غلات و افزایش مالیات ها بخشی از هزینه های این جنگ ارتجاعی را بر دوش می کشند.
در آمریکای لاتین طی همین سالهای اخیر، دولت های حاکم در شش اقتصاد بزرگ این منطقه که همگی از متحدان نزدیک دولت آمریکا بودند، جای خود را به دولت های “چپ” بورژوا رفرمیست دادند. این جابجایی قدرت محصول شکست سیاست های نئولیبرالی و بر متن آن رشد جنبش های تودەای علیه سیاست های ریاضت اقتصادی مورد حمایت صندوق بین المللی پول با هژمونی آمریکا بوده است. این جابجائی قدرت به رغم حفظ تمام و کمال ماشین دولتی، ارتش، سازمان پلیس و نیروهای امنیتی و دستگاه عریض و طویل بوروکراسی دولتی یکی دیگر از نشانه های زوال هژمونی ایالات متحده آمریکا در جهان بوده است.
جنگ امپریالیستی در اوکراین، نسل کشی دولت اسرائیل در غزه و رویارویی ها در خاورمیانه، تحولات در امریکای لاتین، در افریقا و در شرق آسیا بر متن تداوم و تعمیق بحران سرمایەداری جهانی و متعاقب بحران های ناشی از همه گیری کرونا فارغ از تأثیرات آن بر زندگی و معیشت صدها میلیون تن از مردم جهان، فرایند شکل گیری و تثبیت قطب های جدید را شتاب بیشتری بخشیده است. این اوضاع در همه این کانون های بحران جهان رقابت های ژئوپلیتیک را دامن زده است. بر خلاف تصور ایالات متحده امریکا و دیگر قدرتهای غربی که همچنان خود را در مرکز تحولات جهان می بینند و بر این باورند که کشورهای جنوب باید خود را با سیاستهای راهبردی آنان همسو سازند، جهان مدتهاست که به سوی ایجاد قطب های جدیدی حرکت کرده و کشورهای جنوب دیگر خود را در قامت کلنی های جهان غرب نمی بینند. گروه بریکس، پیمان منطقەای شانگهای، اتحادیه کشورهای افریقا و اتحادیه کشورهای آمریکای جنوبی و کارائیب بخشی از این قطب های جدید هستند که وارد بازی در صحنه معادلات منطقەای و جهانی شدەاند. در حوزه اقتصادی به روشنی میتوان دید که این قطب های جدید به رغم موانع بزرگی که سر راه دارند، جهت مقابله با هژمونی طلبی آمریکا به سوی ایجاد مکانیزم های جایگزین حرکت میکنند. چین به عنوان دومین قدرت اقتصادی جهان در رأس اعضای گروه بریکس و با پروژه ” جاده ابریشم” در تلاش برای ایفای نقش تعیین کننده تر در اقتصاد و روابط بین المللی می باشد. آنچه روشن است جهان دوره گذار پر تلاطم و حساسی را از سر می گذراند. مناسبات قدرتهای جهانی و منطقەای و نظم ژئوپلیتیک جهان در حال تغییر است، ایالات متحده امریکا نقش هژمونیک خود را از دست داده است. جهان بر متن بحران ساختاری و فراگیر سرمایەداری و کشمکش های منطقەای و بین المللی به سوی تثبیت نظام چند قطبی در حرکت است. بدون تردید در جهان چند قطبی با برتری نسبی چین سرمایەداری و توسعه مدل چینی با هر مختصاتی که داشته باشد، سهم طبقه کارگر و اکثریت عظیم فرودستان جز ادامه استثمار و فقر و فلاکت اقتصادی و ناامنی چیزی دیگر نخواهد بود.
این بحران ها و اوضاع پر تلاطم جهان، دو پدیده اجتماعی و گرایش متضاد یعنی گسترش مبارزات کارگری و رشد جریان های راست افراطی را همزمان و به موازات هم رشد داده است. بر بستر تداوم بحران سرمایه داری و اوضاع متحول کنونی در جهان، جریانهای راست افراطی به سبب خشم و اعتراض انباشت شده ناشی از برنامەهای ریاضت اقتصادی و نئولیبرالی که پیامد اقتصادی بحران کرونا و جنگ امپریالیستی در اوکراین و بحران مالی جهانی بر ابعاد و شدت آنها افزوده است نیز رشد کردەاند. این جریانهای راست افراطی تا حدودی موفق شدهاند خشم و اعتراض برانگیخته شده بخش هایی از جامعه علیه وضع موجود را به بیراهه برده و علیه جناح چپ جامعه و مهاجران و پناهجویان معطوف کنند. ترامپ در امریکا با سیاست های نژادپرستانه و پوپولیستی خود تا حدی توانسته اعتراض بخش هایی از جامعه علیه وضع موجود را علیه مهاجران کانالیزه کند. همچنین جریان هایی مانند ” برادران در ایتالیا”، “بدیل برای آلمان”، “جناح دست راستی در حزب محافظه کار بریتانیا”، مارین لوپن در فرانسه، “حزب آزادی در اتریش”، “دموکراتهای سوئدی”، “حزب بهاراتیا جاناتا در هند”، ” حزب آزادی آرژانتین” و … از جمله جریان های راست افراطی و نئوفاشیستی هستند که اگر چه هیچ کدام بدیل اقتصادی منسجمی در برابر بن بست الگوی نئولیبرالیسم و جهانی سازی نئولیبرالی ندارند، اما در غیاب یک بدیل قدرتمند رادیکال و سوسیالیستی، از خشم و اعتراض بخشی از جامعه از پیامدهای بحران سرمایه داری؛ تغذیه می کنند.
در دو سال اخیر طبقه کارگر در ایالات متحده آمریکا بعد از چندین دهه رکود و انجماد دستمزدها، دست به تعرض زد و کارگران در رشتەهای مختلف برای افزایش دستمزدها دست به اعتصاب زدند. کارگران خودرو سازی ها و دیگر بخش های تولیدی و خدماتی نقش برجستەای در سازماندهی این اعتصابات داشتند. این اعتصابات و اعتراضات با مبارزه کارگران علیه بوروکراتیسم درون اتحادیه های کارگری توأم بوده است.در کشورهای اروپایی نیز در حالی که دولت ها و صاحبان سرمایه بعد از بحران کرونا و در پی جنگ امپریالیستی در اوکراین به تشدید استثمار کارگران روی آوردند، کارگران در فرانسه، بریتانیا، آلمان، یونان و … برای افزایش دستمزدها و بهبود شرایط زندگی و کار، علیه تخریب گسترده مشاغل و کاهش حقوق بازنشستگی و برای کاهش هزینههای نظامی فزاینده، دست به اعتصاب و اعتراضات گسترده زدند. در قاره افریقا هم کشورهای آفریقای جنوبی، نیجریه و سنگال، غنا و … صحنهٔ گسترش اعتراضات کارگری برای بهبود شرایط زندگی و علیه فشار دولت ها یا استثمار شدید شرکتهای چندملیتی بودند.
در امریکای لاتین کارگران معادن طلا و صنعت فولاد و تودەهای به جان آمده از سیاست های دولت دست راستی در آرژانتین این کشور را به صحنه اعتصابات و اعتراضات ادامه دار تبدیل کردند. همچنین کارگران در مکزیک، پاناما، برزیل، شیلی و اکوادور در اعتراض به افزایش هزینەهای زندگی دست به اعتراض زدەاند. کارگران در هندوستان، ژاپن و بنگلادش هم از جنبش اعتراضی و اعتصابی هم طبقەای های خود برای بهبود زندگی که به پهنای جهان جریان داشته است، عقب نماندەاند. این موج جنبش اعتصابی و اعتراضی گستردهٔ کارگران در سراسر جهان نشان میدهد که خشم و اعتراض علیه سیاستهای ضدکارگری دولت ها و صاحبان سرمایه و صنایع و کمپانی های چند ملیتی در حال افزایش است. کارگران از تعمیق دره بین فقر و ثروت و از این همه فقر و نابرابری عاصی هستند و خواهان تخصیص منابع برای آموزش، بهداشت، و رفاه انسانها هستند.
در این شرایط، نظام سرمایەداری غیر از تشدید استثمار و فقر و فلاکت اقتصادی و جنگ و ناامنی و نابودی محیط زیست هیچ چشم اندازی برای برون رفت از این بحران ها ندارد. دولت های سرمایەداری نه فقط در قبال تأمین کار و زندگی و امنیت شهروندان از خود سلب مسئولیت کردەاند، بلکه بیش از پیش به ابزار تعرض سرمایه به کار و معیشت کارگران، تعرض به آزادی های سیاسی و ارزش های انسانی و دستاوردهای اجتماعی تبدیل شدەاند. امروز تحت حاکمیت مناسبات سرمایەداری و عنان گسیختگی سرمایه در کسب سود در کوتاهترین زمان ممکن، در حالی که رشد سریع و فوق العاده تکنولوژی و بارآوری تولید به اوج خود رسیده است، شکاف بین فقر و ثروت در سراسر جهان عمیق تر شده، محیط زیست انسانها در معرض خطر نابودی قرار گرفته، صدها میلیون انسان در پنج قاره جهان با فقر دست و پنجه نرم می کنند و صدها هزار انسان مهاجر برای فرار از جنگ و فقر و ناامنی خود را به اموج دریا می سپارند.
تحت این شرایط، اعتصابات و اعتراضات کارگری علیه تعرض دولت ها به کار و زندگی و معیشت کارگران، جنبش جهانی همبستگی با مردم فلسطین علیه نسل کشی دولت اسرائیل و حامیان آن در ناتو، جنبش ضد آپارتاید نژادی و جنسیتی، جنبش دفاع از محیط زیست و مقابله با تعرض دولت ها به آزادی های سیاسی و … در همان حال که امید به ساختن جهانی بهتر، جهانی آزاد و برابر را زنده نگه داشته، بستر مناسبی برای گسترش فعالیت سوسیالیستی در سراسر جهان فراهم آورده است. آیا جنبش سوسیالیستی و انترناسیونالیستی طبقه کارگر در این دوره تاریخی و بر متن رشد مبارزات کارگری و جنبش های اعتراضی می تواند به یک قطب نیرومند سیاسی تبدیل گردد؟ باید برای آن پیگیرانه تلاش کرد. ایجاد احزاب کمونیستی انقلابی که بتوانند مبارزات جاری کارگران علیه تعرض سرمایه و برای بهبود شرایط کار و زندگی را با استراتژی انقلاب کارگری وسوسیالیستی تلفیق کنند از پیش شرطهای پیشروی جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر در این مسیر است.
احزابی که در مرزبندی قاطع با احزاب چپ رفرمیست و پارلمانتاریست ها در خارج از دایره پارلمان و حلقه سازمان های غیر دولتی “ان. جی. او”ها که مانند سوپاپ اطمینان دولت های سرمایەداری عمل می کنند، قدرت سرمایه را در تمام وجوه آن به چالش بکشند؛ احزابی که در راستای استراتژی سوسیالیستی شرکت فعالانه و سمت و سو دادن به همه جنبش های اجتماعی و اعتراضی پیشرو را امر خود بدانند؛ احزاب رادیکالی که به امر سازمانیابی کارگران و فرودستان جامعه در محیط کار و زیست یاری رسانند، با تکیه بر این سازمانیابی نه تنها تعرض سرمایه به کار و معیشت کارگران را به عقب برانند، بلکه سرمایه را مورد تعرض قرار دهند و امکان پذیری به زیر کشیدن دولت های سرمایەداری و قدرت گیری از پایین و مدیریت جامعه از جانب کارگران و اکثریت عظیم فرودستان را نشان دهند؛ احزاب کمونیست و انقلابی که پرچم دار تأسیس بین الملل کارگران باشند، احزابی که مانند بخشی از طبقه کارگر و سلاح برنده این طبقه اجتماعی در تعرض به سرمایه عمل کنند.