برگزاری کنگره ی کومه له ی خودشانی
شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
عباس منصوران
«استراتژی سوسیالیستی کە ورد زبان رفیق صلاح در هر بحث سیاسی است چگونە استراتژی است کە نە تغیر، نە اصلاح و نە سؤال و نە ناروشنی را بر نمیتابد.؟([i])
در اینجا سخن از برتابیدن، یعنی واسپاری استراتژی است. هیچ انسان متعهد به پیمانهای انقلابی و پرولتری به چنین برتابیدنی تن نمیسپارد. «اصلاح» سلاحی بود برای رفرم و دستکاری در استراتژی کمونیستی حزب و سازمان کردستان آن. هدف، به دست دهی شیری ابتر و بی یال و کوپال بود. جمال بزرگپور با روادید دبیر اول کومه له، ابراهیم علیزاده، که بدون تایید ایشان هیچ نوشتاری از سوی همراهان، نشر نمییابد، برنامه کمونیستی حزب و سازمان کردستان آنرا هدف گرفته بود. او پس از ده سالی کنارهگیری از حزب و کومه له، سال ۲۰۱۵ این پروژه را اعلام کرد. ایشان از آن پس رهبری گرایشی را به دوش می گیرند تا برنامه و استراتژی سوسیالیستی حزب را «اصلاح» کنند، به «سئوال» گیرند و «ناروشنی» آنرا برطرف سازند. رفیق صلاح مازوجی شش سال پیش، از جمله رفقایی بود که این نغمه نامیمون را انحلال طلبی نامید و در نوشتاری زیر نام ” انحلال حزب کمونیست ایران در خدمت کدام چە باید کرد”! از ضرورت و موجودیت حزب و کومه له دفاع کرد. در نخستین یورش این آزمون به حزب، از آلترناتیو و استراتژی برنامه ای و اصلاح و سئوال و روشن سازی حتا تا اکنون (سال۲۰۲۲) سخنی نیست. شبحی پیرامون حزب کمونیست ایران و کومهله (سازمان کردستان حزب ) به پرواز در آمده بود. گرایشی سر برون میآورد که برنامه ای استراتژیک به دست نمی دهد مبادا که برنامه ی انحلال حزب و مقصد آن آشکار شود. اما برای استراتژی انحلال و انحلال استراتژی و مصادره کومه له، برنامه دارد، آنهم برنامه ی بسیار نقشه مند. تاکتیک های رهپویان این گرایش، در خدمت استراتژی آنان بود. تاکتیک تخریب از درون، استراتژی برهه ای آنان بود. برنامه ای استراتژیک برای انحلال حزب و تبدیل کومه له به ساختار و سیاستی متناسب و همخوان با اهداف خود داشتند. آنان در این امر وفادار ماندند، برنامه و هیچ پلاتفرم سیاسی ننوشتند، هرچه بود شفاهی و کوتاه و کُدواره و موردی و در محدودهی منطقه بود. این چراغ خاموش برای آن بود تا از چراغ قرمزهای حزب بگذرند. اما چراغ زرد اختراع می کردند تا حزب کمونیست و کومه له را در پیشبرد و دفاع از حاکمیت شورایی و سوسیالیسم واپس نشانند. از یکسوی اختلاف سیاسی را انکار می کردند، تا به آسودگی و خاموش، درون را اشغال کنند و در کردستان از سوی کارگران و زحمتکشان، سرزنش و نقد نشوند و به آسودگی پس از استقرار گام به گام و در دست گرفتن اهرم ها و نهادهای ساختاری و نیز تبلیغی، عضو گیری کنند و انحلال را با برنامهی تاقچهای خود در یک «کنگره» به میان آورند. در این مسیر، مهمترین عامل موثر گام به گام و تخریب از درون از سوی راست، خوشبینی، نادیده انگاری، نبود فرهنگ نقد و برخورد قاطع پرولتری ما بود که تعرض آنان را تسهیل کرد.
به اینگونه تعرض برای انحلال حزب کمونیست و کومهله انقلابی از سوی تئوریسین انشعاب، جمال بزرگپور نزدیک ۶ سال پیش اینگونه کلید خورد. او پیش از برگزاری کنگره ۱۲ حزب کمونیست، پروژه ی انحلال را با کلید واژه ی «ادغام» آغاز کرد. این پاتک آزمایشی از سوی گرایش راست به رهبری ابراهیم علیزاده، در آستانه ی برگزاری کنگره دوزادهم در مرداد ماه ۱۳۹۶ با دو بولتن درونی کنگره، پاسخی لازم، اما ناکافی گرفت. این بولتن ها که بار دیگر در سال ۲۰۱۹ در دو شماره جهان امروز (نشریه سیاسی حزب کمونیست ایران) ویژه اختلافات که با رهبری راست نیز در میان گذارده و از آنان در خواست همراهی و ارسال دیدگاه های خود کرده بودیم و پاسخی ندادند) منتشر شد و کارزار تومارنویسی و فشار برای امضا و تحریک احساسات پیشمرگه های جوان و بی خبر از اختلاف های سیاسی و سه- چهار ماهه به اردوگاه پیوسته (نگارنده در آن زمان در اردوگاه و شاهد ماجرا بودم- از جمله شایعه تحریک آمیز «نقشه ی جناح چپ برای تعطیلی اردوگاه، برکناری سید ابراهیم و…») و شایعه پردازی که «مسائل درونی را بیرونی ساخته اند» در بر دارندهی نوشتارهای دفاع از ضرورت حزب و کومه له (از جمله رفقا صلاح مازوجی، احمد خورشیدی، محمد نبوی، و نگارنده،ع- منصوران دو نوشتار در باره تاریخچه ضرورت حزب کمونیست…) از همین روی، دیده بانان این تعرض، پاپس نهادند و گفتند تا اطلاع بعدی این پروژه را در «تاقچه» می گذارند.
اینک، پس از گذشت نزدیک به۶ سال، انتشار علنی آن مانور تعرضی، به این معنا است که مدال افتخار و چاوشگری انشعاب و راستاگیری به تشکیل کومه له ای به سیاق دیگر دوستان دیروز و همگرایان خویش که امروزه در «مرکز احزاب کردستان» گردآمده اند تا حاکمیت احزاب را در ایران پس از سرنگونی حکومت اسلامی، شبیه اقلیم سهم خود سازند را به نام خویش ثبت کند. انشعاب کنونی راست با برگزاری خودشانی کنگرهی کومهلهی خودشانی، اما به راستی به نام شخص دبیر اول کومه له، یعنی ج بزرگپور انحلال حزب را اینگونه فرموله می کرد:
«پیشنهاد دادە شدە از سوی من (ادغام) اگر چە این امکان را برای برخی از رفقا فراهم کردە است تا “دفاع از موجودیت حزب” را در نوشتەهای خود دنبال کنند، اما آنچە مورد نظر من بود بررسی موقعیت کنونی حزب کمونیست و کومەلە بودە و میتواند در این چارچوب ارزیابی گردد.» وی مصوبه کنگره دهم کومهله (تیرماه ۱۳۸۱/۲۰۰۲) را در سال ۲۰۱۵ اینگونه ملغی میسازد و حاکمیت احزاب کردستانی را بهجای آن مینشاند:
«چگونە میتوان در غیاب یک دمکراسی انقلابی در ایران و وجود و حضور مؤثر جریانات کارگری و پیشرو در صحنە تحولات سیاسی در ایران و در غیاب تأمین یک دمکراسی انقلابی در کردستان ، شوراها همە قدرت را در کردستان بدست گیرند؟ اگر چنین نیست ، حداقل برنامە را طوری تنظیم کنید کە چنین استنباطی را از آن نشود، بە همین دلیل بر “بازنگری” برنامە تأکید شدە است.» در اینجا «تاکید بر بازنگری برنامه» برای هر نوآموز سیاسی، معنایی جز دستبرد و دستکاری برنامه و استراتژی حزب کمونیست و کومه له نمی دهد. در اینجا سخن از نقد و به روز رسانی انقلابی و پرولتری آن نیست. به روشنی در این پیشنهاد، از انقلاب کارگری در ایران سخنی نیست، کاربرد واژهی «دمکراسی انقلابی» جز ابهام گویی، هدف دیگری ندارد. این یورش استراتژیک، به شیوهی اپورتونیستی حضور طبقاتی کارگران در ایران را نفی میکند و وعده «تامین دمکراسی» در اینجا «بدون حضور موثر کارگران» دم خروسی است که بی درنگ آشکار می شود. مغلطه، یعنی با پیش فرضی غلط برای تلقین نتیجه ای غلط، شیوه و پیشینه و پیشهی این گرایش می شود. نتیجهی منطقی این مغلطه و سفسطه چنین است: در نبود «حضور موثر طبقه کارگر، تامین و برقراری دمکراسی» به کسانی سپرده میشود که «حضور موثر» دارند. در آنجا که در «غیاب کارگر و نیروی پیشرو» حذف قلمی می شوند، «علی می ماند و حوض اش»! با این سفسطه و با تبلیغ و ترویج چنین مغلطهای ضد کارگری: «در غیاب یک دمکراسی انقلابی در ایران و (در غیاب) وجود و حضور موثر جریانات کارگری در صحنه تحولات در ایران» عملن، گزینه اسارت آوری را پیش روی میگذارد: که صحنه را به پسروهایی (در «غیاب پیشرو») باید واسپرد که «حضور موثر درصحنه تحولات ایران و … در کردستان» دارند. با این نتیجه گیری سفسطه آمیز دماگوژیک است که آنان، کلام نهایی خود را در نفی حاکمیت شورایی کارگران و تهی دستان شهر و روستا در میان میگذارند و با اینگونه زیر پرسش میبرند که چگونه: «در غیاب تأمین یک دمکراسی انقلابی در کردستان، شوراها همە قدرت را در کردستان بدست گیرند؟»
رهبر تئوریک انشعاب راست، حاکمیت شوراها را موکول به بر قراری دمکراسی مسلح احزاب کردستانی میکند و عوام فریبانه با بازی با مفهوم «دمکراسی انقلابی» که هیچ مفهوم و بار مشخص و کنکرت انقلابی ندارد، حاکمیت احزاب را با نام فرینده «دمکراسی انقلابی» پیش شرط حاکمیت شورایی میشمارد. گزینهی حاکمیت «دمکراسی» بخوان، حاکمیت پارلمانتاریستی، فدرالیستی و احزاب، زیر هر نام هر رنگ و سوسیالیسمی، در برابر حاکمیت شورایی کارگران و زحمتکشان یعنی خودمدیریتی زنان و مردان کارگر و زحمتکش و انقلابی برای پیشبرد سوسیالیسم، یک گزینه ی بورژوایی و ضدانقلابی است.
با چنین پیش درآمدها و تاکتیکهای تخریبی و «استراتژیکی» بوده که در حزب کمونیست ایران از سال ۲۰۰۰ میلادی تا کنون دو انشعاب راست از چپ کارگری صورت گرفته است که سرانجام با احزاب اپوزیسیون بورژوازی مرکز و فاصله کامل گرفتن حتا از خرده بورژوازی و زحمتکشان کردستان پهلو گرفته است. انشعاب سوم به گونه ای رسمی در دی ماه ۱۴۰۰ نیز یک شبه و ابتدا به ساکن و ارادی (ولونتاریتسی) صورت نگرفت. این انشعاب راست از همان قانونمندی دیالکتیکی کشاکش طبقات و در اوج یابی تنشها و رویارویی طبقاتی در ایران و به ویژه در کردستان برآمد که دو کومهله ی خودخواندهی زحمتکشان. مرکز این همکاری احزاب کردستانی، محور اتحاد و نزدیکی و در ضمن رقابت برای امتیازگیری و رهبری این فوروم در چانه زنی با مرکز و در صورت سرنگونی حکومت اسلامی، سهم بیشتر در اقلیمی است که قرار است نقش مرزبانان آن را با حاکمیت احزاب و کنترل جامعه از فراز سر توده های زیر ستم، به یاری ارتش پیشمرگ وظیفهمند شوند.
دیالکیتک عین و ذهن
بر پایه یِ دیالکتیک سوژه/ ابژه (عین و ذهن) گروهبندیهای سیاسی، نمایندگان سیاسی گروهبندیها و طبقات اجتماعی یک جامعه را در تئوری و پراتیک به پیش میبرند، برآمد دیدگاه های طبقاتی و اختلافات سیاسی در یک گروهبندی سیاسی امری طبیعی است. گروهبندیهای سیاسی، در برج و بارویی عایقبندی شده و دور از نفوذ ایدئولوژی ها و نگرشهای کمابیش دور و یا نزدیک با منافع طبقات اجتماعی به سر نمیبرند. سازمانهای سیاسی نه تنها رخنه پذیرند بلکه بهترین منزلگاه گرایشهاست. بیراه نیست اگر اشاره شود که همخوانی دیدگاهها و نگرشهای ادعایی گروهبندیهای سیاسی در پراتیک و معنا، میتواند بر منافع گروهبندی های طبقاتی منتسب یا ادعایی، منطبق نباشند. اما، معیار شناخت، همانا پراتیک و مادیت بخشی عملی آن نگرشی است که همخوان با تئوری به پیش برده می شود.
ساختارهای سیاسی، پیوسته در سیبل سوخت و سازهای طبقاتی قرار دارند. ورودی و خروجی این دیدگاههای متناقض به ویژه زمانی شدت مییابند که مبارزه طبقاتی درون یک جامعه ی مورد نظر، غلیان یافته و به رویارویی طبقات نزدیکتر میشود. تاریخ این تضادها و تناقضها به پیدایش مناسبات سرمایه داری و تاریخ ساختار سیاسی یابی طبقات اجتماعی باز میگردد. درست در فردای انقلاب بورژوایی سال ۱۷۸۹ در فرانسه و سرنگونی انقلابی حکومت امپراتوری فئودالی لویی شانزدهم بود که پارلمان فرانسه به دو بخش چپ و راست و به زودی به ژاکوبنیست ها که تهی دستان و کارگران را نمایندگی می کردند و ژیروندونیست ها که نمایندگی سیاسی بورژوازی را به پیش می بردند تقسیم شد. در ۲۹ مارس ۱۷۸۹ پیشنهادی که از سوی روبسپیر نماینده رادیکال در مجلس موسسان، موجب خشم نجبا و روحانیون حاضر در جلسه را بر آشفت این بود که ماموران شهرداری توسط کمون ها (قدرت اجرایی اداری در روستاها و شهرها) برگزیده شوند. کمون ها وظیفه می یافتند که حق فرودستانی که از دیرباز مورد همه گونه ستم بوده اند به آنان بازگردد. در برابر این پیشنهاد انسانی، نمایندگان فرادستان به مجلس این بود که برای «نجبا پاره ای امتیازات و تقدیرنامه در نظر گرفته شود». روبسپیر که حتا از ژاکوبنیست های فرادیکال نبود به همراه ژاکوبنیست ها ، از «طبقه سوم» یعنی کارگران و فرودستان خواستند که اعلام کنند که «هیچکس حق ندارد به دیگران چیزی را ببخشاید که از آن مردم است». زنان پاریس که با شعار «نان» در پیشاپیش انقلاب کبیر بودند و زندان باستیل را تسخیر کردند، خواهان لغو هرگونه امتیازات فرادستان بودند. از حاکمیت سرمایهداری و پیدایش دولت -ملت ها، کشاکش طبقاتی تا امروزه نه به بیان چپ و راست آغازین دویست و سی سال پیش نماند. از آن هنگام که طبقه کارگر و ضرورت سوسیالیسم پایههای مادی خود را بنا میساخت به بیان طبقاتی و سوسیالیستی و ضرورت انقلاب این کشاکش ادامه دارد. اختلافهای سیاسی درون احزاب کارگری زمانی که انقلاب کارگری و سوسیالیستی در دستور کار طبقه قرار می گیرد، نمایانگر بازتاب طبقاتی درون گروهبندی سیاسی است. در برابر طبقه کارگر به ناگهان تبیینهای گوناگونی از سوسیالیسم پدیدار ساختند. مارکس و انگلس در سال ۱۸۸۴ در واکنش بهاین همه قارچ وارههای سوسیالیستی، با تفاسیر و تعابیر متفاوت، مانیفست طبقه کارگر را نه مانیفست سوسیالیسم، بلکه آگاهانه و هوشمندانه، مانیفست کمونیسم نامیدند، زیرا که کمونیسم، سوسیالیسم پرولتری را نمایندگی میکرد و دیگر سوسیالیسمها، نگرش و ایدئولوژی غیرکارگری و در برداشت نهایی، اندیشه های بورژوایی را بیان می کردند.
به اختلاف درون حزب سوسیال دمکرات کارگران آلمان از همان بنیان خود به رهبری لاسال و نقد مارکس، انگلس، آگوست ببل، گیب، لیبکنشت ووو بر برنامه لاسالیستهای ۱۸۷۵ بنگریم. کنگرهی گوتا (۱۸۷۵) که برنامه حزب سوسیالیست کارگران آلمان را ارائه می داد در یک سوی، پیروان لاسال (که سال ۱۸۶۴ در یک دوئل عشقی جان باخته بود) و در سوی دیگر مارکس و انگلس و ببل و یارانی که ایزوناخیستها نامیده میشدند، کشاکش دو دیگاه طبقاتی بود. لاسالیسم که می توان آنرا زهدان سوسیال دمکراسی که جان پناه سرمایه داری گردید و کمونیسم که موضع طبقه کارگر انقلابی بود در این گنگره که به «کنگره وحدت» نیز شهرت یافت، به رویارویی برآمدند و جدایی راه کمونیست ها از رفرمیست ها، از همان آغاز، چاره ناپذیر بود. در آن برنامه مورد نقد کمونیستها، به انقلاب کارگری و به جامعه کمونیستی آتی اشاره ای نشده بود. خواست های سیاسی برنامه گوتا، به بیان مارکس و انگلس: همان «اوراد دمکراتیک شناخته شده ی کهنهای چون حق رای همه گانی، قانونگذاری مستقیم مردم، حقوق عمومی و ارتش مردمی»([ii]) بود. این خواستها، به نقد مارکس و انگلس و آگوست ببل، «در واقع، همان طنین مجدد خواستهای حزب مردم و اتحاد برای صلح و آزادی بورژواها.» بودند. و چه آشنا هستند این اوراد در بسیاری از احزاب سیاسی ایرانی از جمله حزب توده، و اولاد و اخلاف آن با پسوندهای کارگر و چپ ووو و نیز گروهبندی اخیر انشعابی کومه له از حزب کمونیست ایران به رهبری ابراهیم علیزاده.
به نقد برنامه گوتا بازگردیم، مارکس-انگلس در اشاره به خواستهای پوپولیستی و همهگانی آن اشاره میکنند و میافزایند: «در همان سالهای ۱۸۷۰ همهی آنها امروزه تحقق یافته اند» و سویس و آمریکا را نمونه میآورند. خواست لاسالیستها یک جمهوری دمکراتیک بود و نه یک جامعه سوسیالیستی.
در سال ۱۸۹۰ رهبری رفرمیسم بزرگترین حزب کارگری جهان، برنامهای را که ادامه همان لاسالیسم بود به کنگره ارفورت آورد که انگلس در نبود مارکس، به ضرورت و ناچار ویرایش کاپیتال را برای چند هفتهای به کنار نهاد تا با حضور در کنگره ارفورت، تلاش خویش را در نقد برنامه به کار برد. با حضور رفرمیستهایی مانند برنشتاین (پدر رویزیونیسم) و کائوتسکی و هیلفردینگ ووو گرایش سوسیال دمکراتیسم چیره شد، بزرگترین حزب کارگری جهان را از درون متلاشی کرد، انترناسیونال کارگری با دهها میلیون عضو رزمنده در سراسر جهان را از هم پاشاند، رفرمیسم و تریدیونیونیسم را در طبقه کارگر حاکم گردانید تا شوراها و اندیشه شوراهای کارگری را نابود سازد، منشویسم بهبار آورد و در سراسر جهان سازمانهای کارگری و طبقه کارگر را به پراکندگی دچار ساخت.
در ایران، حزب پوپولیسیت و اینک ضد انقلابی توده، و درهم شکستن سازمان چریکهای فدایی خلق -بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه در سالهای ۹-۱۳۵۸ – ادامه همان سوسیال دمکراتیسم و رفرمیسم-رویزیونیسم مهلکی بود که در سراسر جهان، همانند کووید- ۱۹ پاندمیک شده بود. این سویهی جهش یافته ی رفرمیسم در ایران، اکثریت فدایی و دیگر شاخهها و غدههای رفرمیست و ضدکارگری را پرورش داد.
پیدایش رفرمیسم در حزب کمونیست ایران و کومهله نیز از همان قانونمندی دیالکتیک مبارزه طبقاتی سربرون آورد و پرورش یافت و پوست می اندازد که در تمامی احزاب سیاسی چپ. پرسش میتواند این باشد که چرا وجود این همه گرایشها و جداییها درون حزبهای چپ و کمتر در احزاب راست و بورژوایی رخ میدهد!؟ از جمله پاسخها شاید این باشد که گروهبندی های سیاسی راست، استوارتر از گروهبندیهای سیاسی چپ بر طبقات و گروهبندیهای طبقاتی جامعهی خویش، همخوانی و انطباق دارند. این واگرایی به ویژه در اوجیابی کشاکش و شدتیابی کشاکشهای طبقاتی، همخوانتر میشود…
عباس منصوران
15 بهمن ماه 1400
[i] ا جمال بزرگپور، استراتژی سوسیالیستی یا استراتژی برای حاشیە گزینی ؟ (azadi-b.com)
[ii] کارل مارکس، تقد برنامه گوتا، ترجمه فارسی سهراب ن 2011