پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ | 21 - 11 - 2024

Communist party of iran

برای توقف نسل‌کشی باید منبع آنرا ریشه‌کن کرد!


ایلان پاپه

برای متوقف کردن نسل‌کشی فلسطین که نزدیک به یک قرن ادامه دارد، باید منبع همه خشونت‌ها، یعنی صهیونیسم، را ریشه‌کن کرد.
—————
«وقتی ما شورش می‌کنیم، به خاطر یک فرهنگ خاص نیست. ما شورش می‌کنیم زیرا به دلایل متعدد دیگر نمی‌توانیم نفس بکشیم»، فرانس فانون.
از زمان نکبت ۱۹۴۸ و احتمالاً پیش از آن، فلسطین هرگز شاهد این سطح از خشونت نبوده که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به بعد تجربه کرده است. اما باید به نحوه برخورد و قضاوت این خشونت پرداخته شود.
در واقع، رسانه‌های اصلی غالباً خشونت فلسطینی‌ها را تروریسم توصیف می‌کنند، در حالی که خشونت اسرائیلی‌ها را دفاع از خود می‌نامند. به ندرت خشونت اسرائیلی‌ها به عنوان خشونتی بیش از حد توصیف می‌شود. در همین حال، نهادهای حقوقی بین‌المللی هر دو طرف را به طور مساوی مسئول این خشونت‌ها می‌دانند و آن را جنایات جنگی طبقه‌بندی می‌کنند.
هر دو دیدگاه نادرست است. دیدگاه اول به اشتباه بین خشونت «غیراخلاقی» و «غیرموجه» فلسطینی‌ها و «حق دفاع از خود» اسرائیل تمایز قائل می‌شود.
دیدگاه دوم که هر دو طرف را مقصر می‌داند، چارچوب نادرستی ارائه می‌دهد و در نهایت برای درک وضعیت فعلی زیان‌بار است، احتمالاً خشونت ‌آمیزترین فصل تاریخ مدرن فلسطین.
همه این دیدگاه‌ها زمینه‌های ضروری برای درک خشونت‌هایی که از ۷ اکتبر آغاز شد را نادیده می‌گیرند.
این موضوع تنها یک درگیری بین دو طرف خشن یا رویارویی بین یک سازمان تروریستی و یک دولت دفاعی نیست. بلکه نشان‌دهنده فصلی از استعمارزدایی جاری در فلسطین تاریخی است که از سال ۱۹۲۹ آغاز شده و تا امروز ادامه دارد. تنها در آینده خواهیم دانست که آیا ۷ اکتبر یک مرحله ابتدایی در این فرآیند استعمارزدایی بوده یا یکی از مراحل نهایی آن.

در طول تاریخ، استعمارزدایی فرآیندی خشونت‌آمیز بوده و خشونت استعمارزدایی محدود به یک طرف نبوده است. به جز برخی استثنائات که در آن‌ها جزایر بسیار کوچک «داوطلبانه» توسط امپراتوری‌ها تخلیه شده‌اند، استعمارزدایی موضوعی خوشایند و توافقی نیست و موضوعی مربوط به به دهه‌ها، بلکه قرن‌ها، ستم است.

اما برای این که این نقطه آغاز ما برای بحث در مورد حماس، اسرائیل و دیدگاه‌های مختلف نسبت به آن‌ها در جهان باشد، باید طبیعت استعمارگرایانه صهیونیسم و به تبع آن مقاومت فلسطینی‌ها را به عنوان یک مبارزه ضد استعماری شناخت، چارچوبی که از زمان تولد صهیونیسم توسط دولت‌های آمریکا و دیگر کشورهای غربی به طور کامل انکار شده است.

قاب‌بندی این درگیری به عنوان یک مبارزه بین استعمارگران و مستعمره‌شدگان کمک می‌کند تا منبع خشونت را شناسایی کنیم و نشان دهد که هیچ راه مؤثری برای متوقف کردن آن وجود ندارد مگر با پرداختن به ریشه‌های آن. ریشه خشونت در فلسطین، تحول صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم به یک پروژه استعماری سکونتی.

همانند پروژه‌های استعماری سکونتی قبلی، اصلی‌ترین انگیزه خشونت‌آمیز جنبش – و بعداً دولتی که تأسیس شد – حذف جمعیت بومی بود و هست. هنگامی که حذف با خشونت محقق نمی‌شود، راه‌حل همواره استفاده از خشونت فوق‌العاده بیشتر است.

بنابراین، تنها سناریویی که در آن یک پروژه استعماری سکونت می‌تواند به رفتار خشونت‌آمیز خود با جمعیت بومی پایان دهد، زمانی است که به پایان می‌رسد یا فرو می‌پاشد. ناتوانی در رسیدن به حذف کامل جمعیت بومی مانع تلاش‌های مداوم برای این کار از طریق سیاست‌های فزاینده حذف یا نسل‌کشی نمی‌شود.

تمایل به مبارزه ضد استعماری، یا تمایل به استفاده از خشونت، وجودی است، مگر این که باور داشته باشیم انسان‌ها ترجیح می‌دهند به عنوان اشغال‌شده یا مستعمره زندگی کنند.

استعمارگران این گزینه را دارند که استعمار نکنند و حذف نکنند، اما به ندرت بدون فشار خشونت از سوی مستعمره‌شدگان یا فشار خارجی از سوی قدرت‌های بیرونی دست از این کار برمی‌دارند.

در واقع، همان‌طور که در مورد اسرائیل و فلسطین نیز صدق می‌کند، بهترین راه برای جلوگیری از خشونت و مقابله با خشونت، اجبار به پایان دادن به پروژه استعماری سکونتی از طریق فشار خارجی است.

یادآوری زمینه‌های تاریخی ارزشمند است تا به ادعای ما اعتبار ببخشیم که خشونت اسرائیل باید به طور متفاوتی – از نظر اخلاقی و سیاسی – نسبت به خشونت فلسطینی‌ها قضاوت شود.

این، البته، به این معنا نیست که محکومیت به خاطر نقض حقوق بین‌الملل فقط باید علیه استعمارگر باشد؛ قطعاً نه. این تحلیلی از تاریخ خشونت در فلسطین در ابعاد تاریخی است که رویدادهای ۷ اکتبر و نسل‌کشی در غزه را در زمینه آن قرار می‌دهد و راهی برای پایان دادن به آن نشان می‌دهد.

تاریخچه خشونت در فلسطین مدرن: ۱۸۸۲-۲۰۰۰

ورود اولین گروه مهاجران صهیونیست به فلسطین در سال ۱۸۸۲ به خودی خود نخستین اقدام خشونت‌آمیز نبود. خشونت مهاجران صهیونیست به صورت ذهنی و فکری آغاز شد، به این معنی که تخلیه خشونت‌آمیز فلسطینیان توسط این مهاجران پیش از ورودشان به فلسطین در اندیشه، برنامه‌ریزی و آرزوهایشان شکل گرفته بود، و این به انهدام افسانه معروف «سرزمین بدون مردم» کمک کرد.

برای تحقق این تخیلات، جنبش صهیونیسم باید تا اشغال فلسطین توسط بریتانیا در سال ۱۹۱۸ صبر می‌کرد. چند سال بعد، در اواسط دهه ۱۹۲۰ و با کمک دولت بریتانیا، یازده روستا پس از خرید زمین‌های مناطق «مرج ابن عامر» و «وادی حوارت» توسط صهیونیست‌ها از زمین‌داران غایب در بیروت و یک زمین‌دار در یافا، مورد پاکسازی قومی قرار گرفت.

این اتفاق در فلسطین سابقه نداشت. زمین‌داران، هر که بودند، روستاهایی که قرن‌ها در آنجا ساکن بودند را تخلیه نمی‌کردند، به ویژه از زمانی که قانون عثمانی معاملات زمین را مجاز می‌دانست.

این آغاز و نخستین اقدام خشونت‌آمیز سیستماتیک در تلاش برای محروم کردن فلسطینیان از سرزمین‌شان بود.

شکل دیگری از خشونت، استراتژی «کار یهودی» بود که هدف آن بیرون راندن فلسطینیان از بازار کار بود. این استراتژی و پاکسازی قومی، موجب فقر شدید در مناطق روستایی فلسطین شد و مردم را به مهاجرت اجباری به شهرهایی کشاند که قادر به تأمین کار و مسکن مناسب نبودند.

تنها در سال ۱۹۲۹، زمانی که این اقدامات خشونت‌آمیز با سخنان مربوط به ساخت معبد سوم به جای حرم‌الشریف همراه شد، فلسطینیان برای نخستین بار به خشونت پاسخ دادند. این واکنش، هماهنگ نبود، بلکه به‌صورت خودجوش و ناامیدانه در برابر ثمرات تلخ استعمار صهیونیستی در فلسطین رخ داد.

هفت سال بعد، زمانی که بریتانیا اجازه ورود مهاجران بیشتر را داد و از تشکیل یک دولت صهیونیستی نوپا با ارتش خود حمایت کرد، فلسطینیان یک کارزار سازمان‌یافته‌تر را آغاز کردند. این اولین قیام بود که به مدت سه سال (۱۹۳۶-۱۹۳۹) به‌عنوان «شورش عربی» شناخته شد. در این دوره، نخبگان فلسطینی سرانجام دریافتند که صهیونیسم تهدیدی وجودی برای فلسطین و مردم آن است.

گروه شبه‌نظامی اصلی صهیونیست که با ارتش بریتانیا برای سرکوب این شورش همکاری می‌کرد، «هاگانا» نام داشت که به معنای «دفاع» است، و از همین جا روایت اسرائیلی‌ها در توصیف هر گونه حمله علیه فلسطینی‌ها به عنوان دفاع از خود شکل گرفت؛ مفهومی که در نام ارتش اسرائیل یعنی «نیروهای دفاعی اسرائیل» نیز منعکس شده است.

از دوره قیومیت بریتانیا تا امروز، ازاین قدرت نظامی برای تصرف زمین‌ها و بازارها استفاده شده است. این قدرت به عنوان نیروی «دفاعی» علیه حملات جنبش ضد استعماری به‌کار رفته و در این زمینه تفاوتی با سایر استعمارگران قرن نوزدهم و بیستم ندارد.

تفاوت این است که در اکثر مواردی که استعمارگری در تاریخ مدرن به پایان رسیده، اقدامات استعمارگران به‌عنوان اعمال تهاجمی و نه دفاع از خود، مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته‌اند. موفقیت بزرگ صهیونیسم در این بوده که تهاجم خود را به‌عنوان دفاع از خود و مبارزه مسلحانه فلسطینیان را به‌عنوان تروریسم معرفی کند. دولت بریتانیا، حداقل تا سال ۱۹۴۸، هر دو عمل خشونت‌آمیز را به‌عنوان تروریسم تلقی می‌کرد، اما اجازه داد که بدترین خشونت‌ها علیه فلسطینیان در سال ۱۹۴۸ رخ دهد، زمانی که اولین مرحله از پاکسازی قومی فلسطینیان را مشاهده کرد.

بین دسامبر ۱۹۴۷ و مه ۱۹۴۸، زمانی که بریتانیا هنوز مسئول قانون و نظم بود، نیروهای صهیونیستی شهرهای اصلی فلسطین و روستاهای اطراف آنها را ویران کردند. این چیزی بیش از ترور بود؛ این یک جنایت علیه بشریت بود.

پس از تکمیل مرحله دوم پاکسازی قومی بین مه و دسامبر ۱۹۴۸، با استفاده از خشونت شدیدترین که فلسطین طی قرون دیده بود، نیمی از جمعیت فلسطین به اجبار اخراج شد، نیمی از روستاها ویران و بیشتر شهرهایشان تخریب شدند.

تاریخ‌نگاران اسرائیلی بعداً ادعا کردند که «عرب‌ها» می‌خواستند یهودیان را به دریا بریزند. اما تنها کسانی که واقعاً به دریا انداخته شدند و غرق شدند، فلسطینیانی بودند که توسط نیروهای صهیونیستی در یافا و حیفا اخراج شدند.

خشونت اسرائیلی پس از ۱۹۴۸ ادامه یافت، اما به‌طور پراکنده توسط فلسطینی‌ها در تلاش برای ایجاد یک جنبش آزادی‌بخش پاسخ داده شد. این امر با تلاش پناهندگان برای بازپس‌گیری باقی‌مانده محصولات و برداشت‌هایشان در مزارع آغاز شد و بعدها با فداییانی که به تأسیسات نظامی و اماکن غیرنظامی حمله می‌کردند، ادامه یافت. این اقدامات تا سال ۱۹۶۸ ادامه داشت.

الگوی قبل از ۱۹۶۷ آشناست: محرومان از خشونت در مبارزات خود استفاده می‌کردند، اما در مقیاسی محدود، در حالی که ارتش اسرائیل با خشونتی بی‌امان و بی‌تمایز پاسخ می‌داد، مانند قتل‌عام روستای قبیا در اکتبر ۱۹۵۳، جایی که واحد ۱۰۱ به فرماندهی آریل شارون، ۶۹ روستایی فلسطینی را کشت، بسیاری از آنها در خانه‌های خود به هوا پرتاب شدند.

هیچ گروهی از فلسطینی‌ها از خشونت اسرائیلی مصون نبوده‌اند. کسانی که به شهروندان اسرائیل تبدیل شدند، تا سال ۱۹۶۶ تحت خشونت‌آمیزترین نوع سرکوب، یعنی حکومت نظامی قرار داشتند. این سیستم به‌طور مداوم از خشونت علیه زیرمجموعه‌های خود استفاده می‌کرد، از جمله تخریب خانه‌ها، بازداشت‌های خودسرانه، تبعید و قتل‌ها. از جمله این جنایات، قتل‌عام کفار قاسم در اکتبر ۱۹۵۶ بود که در آن پلیس مرزی اسرائیل ۴۹ روستایی فلسطینی را کشت.

این سیستم خشونت‌آمیز پس از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ به کرانه باختری اشغالی و نوار غزه منتقل شد. به مدت ۱۹ سال، خشونت اشغال‌گران توسط فلسطینی‌ها تحمل شد تا اینکه در دسامبر ۱۹۸۷ انتفاضه اول، که عمدتاً غیر خشونت‌آمیز بود، آغاز شد. اسرائیل با خشونت و قساوت پاسخ داد که منجر به کشته شدن ۱۲۰۰ فلسطینی، از جمله ۳۰۰ کودک، ۱۲۰ هزار مجروح و تخریب ۱۸۰۰ خانه شد. در این دوره، ۱۸۰ اسرائیلی نیز کشته شدند.

این الگو همچنان ادامه یافت: مردمی اشغال‌شده که از رهبری خود و بی‌تفاوتی منطقه و جهان ناامید شده بودند، دست به قیامی غیرخشونت‌آمیز زدند، تنها برای آن که با تمام قدرت بی‌رحمانه استعمارگر و اشغالگر مواجه شوند.

یک الگوی دیگر نیز مشهود است. انتفاضه موجب افزایش توجه به فلسطین شد – همان‌طور که حمله حماس در ۷ اکتبر این کار را کرد – و منجر به «فرآیند صلح» از طریق توافقات اسلو شد، که امید به پایان اشغال را ایجاد کرد، اما در عوض مصونیت برای ادامه اشغال به اشغالگر داد.

ناامیدی به‌طور اجتناب‌ناپذیری به یک قیام خشونت‌آمیزتر در اکتبر ۲۰۰۰ منجر شد. همچنین حمایت مردمی را از رهبرانی که همچنان به دیپلماسی برای پایان دادن به اشغال اعتماد داشتند به سمت کسانی که آماده ادامه مبارزه مسلحانه علیه آن بودند، به‌ویژه گروه‌های سیاسی اسلامی، تغییر داد.

خشونت در فلسطین قرن بیست و یکم

حماس و جهاد اسلامی به دلیل ادامه مبارزه با اشغالگری، نه به دلیل دیدگاه‌های تئوکراتیک درباره خلافت آینده یا تمایل خاص خود برای مذهبی‌تر کردن فضای عمومی، از حمایت زیادی برخوردار هستند.

پاندول وحشتناک ادامه یافت. انتفاضه دوم با پاسخ بسیار خشونت‌آمیزتری از سوی اسرائیل مواجه شد. برای اولین بار، اسرائیل از بمب‌افکن‌های F-16 و هلیکوپترهای آپاچی علیه جمعیت غیرنظامی استفاده کرد و همراه با گردان‌های تانک و توپخانه، این حملات به کشتار جنین در سال ۲۰۰۲ منجر شد.

این خشونت‌ها از سوی مقامات بالادست برای جبران عقب‌نشینی تحقیرآمیز از جنوب لبنان در تابستان ۲۰۰۰ که توسط حزب‌الله به ارتش اسرائیل تحمیل شده بود، هدایت شد. انتفاضه دوم در اکتبر ۲۰۰۰ آغاز شد.

خشونت مستقیم علیه جمعیت تحت اشغال از سال ۲۰۰۰ به شکل شهرک‌سازی‌های گسترده و یهودی‌سازی کرانه باختری و منطقه بزرگ قدس نیز تجلی یافت. این کمپین به مصادره زمین‌های فلسطینی، محاصره مناطق فلسطینی با دیوارهای آپارتاید و دادن مجوز به شهرک‌نشینان برای حمله به فلسطینیان در مناطق اشغالی و قدس شرقی منجر شد.

در سال ۲۰۰۵، جامعه مدنی فلسطین تلاش کرد نوع دیگری از مبارزه را از طریق جنبش تحریم، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم‌ها (BDS) به جهان ارائه دهد، مبارزه‌ای غیرخشونت‌آمیز که مبتنی بر درخواست از جامعه بین‌المللی برای پایان دادن به خشونت استعماری اسرائیل بود. با این حال، این درخواست تا کنون توسط دولت‌ها مورد توجه قرار نگرفته است.

برعکس، خشونت اسرائیل در صحنه بیشتر شد و مقاومت غزه، به‌ویژه با قاطعیت، اسرائیل را مجبور کرد که در سال ۲۰۰۵ شهرک‌نشینان و سربازان خود را از آنجا خارج کند.

با این حال، عقب‌نشینی اسرائیل غزه را آزاد نکرد؛ این منطقه از یک منطقه مستعمره به یک اردوگاه مرگ تبدیل شد که در آن اسرائیل نوع جدیدی از خشونت را اعمال کرد.

نیروی استعماری از پاکسازی قومی به نسل‌کشی روی آورد تا با مقاومت فلسطینی‌ها، به‌ویژه در نوار غزه، که حاضر به زندگی به عنوان یک ملت مستعمره در قرن بیست و یکم نبودند، مقابله کند.

از سال ۲۰۰۶، حماس و جهاد اسلامی در پاسخ به آنچه که آنها نسل‌کشی مستمر اسرائیل علیه جمعیت نوار غزه می‌دانند، به خشونت متوسل شده‌اند. این خشونت‌ها همچنین علیه جمعیت غیرنظامی اسرائیل اعمال شده است.

سیاستمداران و روزنامه‌نگاران غربی اغلب اثرات غیرمستقیم و بلندمدت فاجعه‌بار این سیاست‌ها بر جمعیت غزه، مانند تخریب زیرساخت‌های بهداشتی و آسیب‌های روانی وارده به ۲.۲ میلیون نفر که در گتو غزه زندگی می‌کنند، را نادیده می‌گیرند.

همان‌طور که در سال ۱۹۴۸ انجام داد، اسرائیل مدعی است که تمام اقداماتش دفاعی و تلافی‌جویانه در برابر خشونت فلسطینیان است. با این حال، در واقعیت، اقدامات اسرائیل از سال ۲۰۰۶ تلافی‌جویانه نبوده است.

اسرائیل عملیات‌های خشونت‌آمیز را با انگیزه ادامه پاکسازی قومی ناقص سال ۱۹۴۸ آغاز کرد که نیمی از فلسطینیان را در داخل فلسطین تاریخی و میلیون‌ها نفر دیگر را در مرزهای فلسطین باقی گذاشت. سیاست‌های حذف، به‌رغم خشونت‌آمیز بودن، در این زمینه موفق نبوده‌اند؛ بلکه مقاومت ناامیدانه فلسطینیان بهانه‌ای برای تکمیل پروژه نابودی بوده است.

این چرخه ادامه دارد. با انتخاب دولت راست‌گرای افراطی در اسرائیل در نوامبر ۲۰۲۲، خشونت‌های اسرائیل به غزه محدود نشد. این خشونت‌ها در سراسر فلسطین تاریخی گسترش یافت. در کرانه باختری، افزایش خشونت سربازان و شهرک‌نشینان به پاکسازی قومی بیشتر، به‌ویژه در جنوب کوه‌های الخلیل و دره اردن، منجر شد. نتیجه این خشونت‌ها افزایش قتل‌ها، از جمله قتل نوجوانان، و همچنین بازداشت‌های بدون محاکمه بود.

از نوامبر ۲۰۲۲، نوع دیگری از خشونت جامعه فلسطینی ساکن اسرائیل را درگیر کرده است. این جامعه روزانه با وحشت باندهای جنایتکار که با یکدیگر درگیر هستند مواجه می‌شود و این درگیری‌ها هر روز به کشته شدن یک یا دو نفر از اعضای جامعه منجر می‌شود. پلیس اغلب این مسائل را نادیده می‌گیرد. برخی از این باندها شامل همکاران سابق با اشغالگری هستند که پس از توافق اسلو در مناطق فلسطینی مستقر شده‌اند و همچنان با سرویس مخفی اسرائیل ارتباط دارند.

علاوه بر این، دولت جدید تنش‌ها را در اطراف محوطه مسجد الاقصی تشدید کرده است و به سیاستمداران، پلیس و شهرک‌نشینان اجازه داده است تا بیشتر و با خشونت بیشتری به حرم شریف تجاوز کنند.

هنوز بسیار دشوار است که بدانیم آیا استراتژی مشخصی پشت حمله حماس در ۷ اکتبر وجود داشت یا اینکه طبق برنامه پیش رفت یا خیر. با این حال، ۱۷ سال تحت محاصره اسرائیل و دولت اسرائیلی به‌ویژه خشونت‌آمیز از نوامبر ۲۰۲۲، حماس را مصمم‌تر کرد تا شکل جسورانه‌تری از مبارزه ضد استعماری برای آزادی را آزمایش کند.

هر چه درباره ۷ اکتبر فکر کنیم، و هنوز تصویر کاملی در دست نداریم، این اقدام بخشی از یک مبارزه آزادی‌بخش بود. می‌توانیم سؤالات اخلاقی درباره اقدامات حماس و سؤالاتی درباره اثربخشی آنها مطرح کنیم؛ در طول تاریخ، مبارزات آزادی‌بخش لحظاتی داشته‌اند که در آنها چنین سؤالاتی مطرح شده و حتی مورد انتقاد قرار گرفته‌اند.

اما نمی‌توانیم منبع خشونتی را که مردم فلسطین پس از ۱۲۰ سال استعمار مجبور به مبارزه مسلحانه شدند، نادیده بگیریم.

در ۱۹ ژوئیه ۲۰۲۴، دیوان بین‌المللی دادگستری حکمی مهم در مورد وضعیت کرانه باختری صادر کرد که تقریباً نادیده گرفته شد. دادگاه اعلام کرد که نوار غزه به طور ارگانیک به کرانه باختری متصل است و بنابراین، طبق قوانین بین‌المللی، اسرائیل همچنان قدرت اشغالگر در غزه محسوب می‌شود. این به این معناست که اقدامات علیه اسرائیل از سوی مردم غزه به عنوان بخشی از حق آنها برای مقاومت در برابر اشغال در نظر گرفته می‌شود.

بار دیگر، تحت پوشش تلافی و انتقام، خشونت اسرائیل پس از ۷ اکتبر با همان سوءاستفاده از چرخه‌های خشونت همراه است.

این شامل استفاده از نسل‌کشی به عنوان ابزاری برای حل مسئله «جمعیتی» اسرائیل است: به‌طور کلی، چگونگی کنترل سرزمین فلسطین تاریخی بدون ساکنان فلسطینی آن. در سال ۱۹۶۷، اسرائیل تمام فلسطین تاریخی را به دست گرفت، اما واقعیت جمعیتی هدف کامل سلب مالکیت را ناکام گذاشت.

به گونه طنز‌آمیزی، اسرائیل در سال ۱۹۴۸ نوار غزه را به عنوان محلی برای اسکان صدها هزار پناهنده ایجاد کرد و با واگذاری ۲ درصد از فلسطین تاریخی، تلاش کرد تا تعداد قابل توجهی از فلسطینیان را که توسط ارتش آن در جریان نکبت اخراج شده بودند، از بین ببرد.

این اردوگاه پناهندگان خاص نسبت به هر منطقه دیگری، به دلیل مقاومت و پایداری مردمش، برای برنامه‌های اسرائیل جهت غیرعربی‌سازی فلسطین چالش‌برانگیزتر بوده است.

از اواخر قرن نوزدهم و آمدن صهیونیسم به فلسطین، انگیزه فلسطینی‌ها نه خشونت بوده و نه انتقام. انگیزه آنها همچنان بازگشت به زندگی عادی و طبیعی است، حقی که بیش از یک قرن از فلسطینی‌ها سلب شده است، نه تنها توسط صهیونیسم و اسرائیل، بلکه توسط ائتلاف قدرتمندی که پروژه محرومیت فلسطین را امکان‌پذیر و مصون نگه داشته است.

این به معنای رمانتیک کردن یا ایده‌آل سازی جامعه فلسطینی نیست. این جامعه همچنان  جامعه‌ای معمولی در منطقه‌ای که سنت و مدرنیته اغلب در رابطه پیچیده‌ای همزیستی می‌کنند خواهد ماند و هویت‌های جمعی گاهی ممکن است به تقسیماتی منجر شوند، به ویژه هنگامی که نیروهای خارجی سعی در بهره‌برداری از این تفاوت‌ها دارند.

با این حال، فلسطین قبل از اشغال مکانی بود که در آن مسلمانان، مسیحیان و یهودیان به صورت مسالمت‌آمیزی کنار هم زندگی می‌کردند و اکثر مردم تنها در موارد نادر شاهد خشونت بودند؛ احتمالاً بسیار کمتر از بسیاری نقاط و جوامع جهان شمالی.

خشونت به عنوان جنبه دائمی و فراگیر زندگی فقط زمانی می‌تواند از بین برود که منشأ آن حذف شود. در مورد فلسطین، این ایدئولوژی و عمل دولت استعماری اسرائیل است، نه مبارزه وجودی مردم در فلسطین اشغال شده.

ایلان پاپه یک تاریخ‌دان و فعال سوسیالیست اسرائیلی است. او استاد تاریخ در دانشکده علوم اجتماعی و مطالعات بین‌الملل دانشگاه اکستر (بریتانیا)، مدیر مرکز اروپایی مطالعات فلسطین و همکار مدیر مرکز مطالعات قوم‌شناختی در اکستر است. همچنین نویسنده کتاب‌های پرفروش «پاکسازی قومی فلسطین» (Oneworld)، «تاریخ فلسطین مدرن» (Cambridge)، «خاورمیانه مدرن» (Routledge)، «مسأله اسرائیل/فلسطین» (Routledge)، «فلسطینی‌های فراموش شده: تاریخ فلسطینی‌های در اسرائیل» (Yale) و «ایده اسرائیل: تاریخ قدرت و دانش» (Verso) و همچنین با نعوم چامسکی، «غزه در بحران: بازتاب‌های جنگ اسرائیل علیه فلسطینی‌ها» (Penguin) است. او از جمله برای The Guardian و London Review of Books می‌نویسد. در توییتر: @pappe54

اشتراک در شبکه های اجتماعی: