چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ | 01 - 01 - 2025

Communist party of iran

بخش اول سخنان کاک فواد مصطفی سلطانی در تابستان ۱۳٥٨ (۱۹۷۹) در یک نشست تشکیلاتی در مهاباد 


 ترجمه و پیاده‌سازی توسط :نیما مهاجر 

 این جلسه‌ی تشکیلاتی در مهاباد با حضور رفیق جان‌باخته کاک فواد مصطفی سلطانی احتمالا در ۲۱ تیرماه یا ۲۱ مردادماه ۱۳۵۸ برگزار شده است. کاک فواد در بخش اول فایل صوتی برجای مانده که در ادامه ترجمه و پیاده‌سازی‌اش را از نظر می‌گذرانید، عمدتا در مورد تجربه‌ی شکل‌گیری و اعتلای جنبش دهقانان و اتحادیه‌ی دهقانان مریوان صحبت می‌کند. این رهبر و مبارز کمونیست به فاصله‌ی کمتر از دو ماه بعد از این سخنان در روز ۹هم شهریور ۱۳۵۸ در نبردی نابرابر با نیروهای پرشمار و هلی‌کوپتر نیروی‌های مسلح ضد انقلاب اسلامی در سن ۳۲ سالگی جان عزیزش را فدای آرمان‌ رهایی بشر و برقراری سوسیالیسم کرد. یاد عزیزش گرامی باد و راهش پر رهرو. کاک فواد: جنبش دهقانان مریوان حامل برخی تجارب است که تا جایی به یاد داشته باشم تعریف می‌کنم.

به کمی قبل از تشکیل اتحادیه‌ی دهقانان برگردیم و اینکه اتحادیه‌ی دهقانان ابتدا در مریوان تاسیس شد تا الان هم یک تشکل نسبتا قرص و محکم است و وضعیت خوبی دارد اما این بدان معنا نیست که ناهنجاری و کم و کسری ندارد. ولی من معتقدم این تشکل به دو دلیل توانست ایجاد شود. یکی از عوامل که در حال حاضر در همه‌ی مناطق کردنشین وجود دارد و الان بعد ۲۲ از بهمن و سرکار آمدن خمینی می‌بینیم که فئودالها دوباره احیا شده‌اند در مریوان هم همین وضع است. ولی عامل دیگر که به گذشته مربوط است، سابقه‌ی مبارزاتی این منطقه است. قبل‌تر در زمان حاکمیت شاه، حداقل ده دوازده روستا در منطقه‌ی مریوان بودند که علیه فئودالها مبارزه می‌کردند. مثلا یکی از این روستاها که خیلی مشهور بود دارسیران نام دارد که در نزدیکی مریوان قرار دارد، تقریبا ۸ سال مبارزه کرده‌اند. و در این ۸ سال مشکلاتی زیادی را تحمل کردند ولی سرآخر موفق شدند. (گوێزەکوێرە)، (گاگل)، (سەرنژمار)، (بێلوو)، (بنۆڵ) اینها چندین روستا بودند که با فئودالها مبارزه کرده بودند.‌ من یادم می‌آید در سال ۱۳۵۳ در مبارزات مردم دارسیران وقتی بعد از سه چهار سال مبارزه و شکایت از دولت و استفاده از راههای قانونی، سرآخر مجبور شدند همان زمان به زور متوسل شوند.

زورشان اسلحه نبود، زمین هایشان را تصرف کرده بودند و اینها هم می‌رفتند که زمین را شخم بزنند. آن موقع ژاندارمها و جاش‌ها جلویشان را می‌گرفتند، عده‌ای را به زندان می‌انداختند، ولی عده‌ای دیگر می‌رفتند زمین را شخم می‌زدند. وقتی مردها را دستگیر می‌کردند، زنها سر زمین می‌رفتند. همان موقع از ۱۶ روستا به کمک مردم دارسیران آمدند. این همبستگی برای آن موقع زیاد بود. یعنی در واقع دهقانان مریوان یک سابقه‌ی مبارزاتی داشتند به همین دلیل من معتقدم در جریان مبارزات امسال سریعتر به خودشان آمدند و برای اتحاد پیشقدم شدند. اگر این سابقه وجود داشته باشد، نه فقط برای دهقان، برای هر طبقه‌ی دیگری اگر سابقه‌ای مبارزاتی وجود داشته باشد، اتحاد و پیشروی سهل‌تر ممکن می‌شود و محکم‌تر است. بعد از این همین موضوع باعث باشد روستایی که سابقه‌ای مبارزاتی داشت برخلاف بعضی از دیگر روستاهای مریوان در جریان انقلاب آینده آنقدر بی طرف نبودند. یعنی به خوبی به مسائل توجه می‌کردند. می‌آمدند، سوال می‌پرسیدند. و مخصوصا بعضی‌شان برخلاف اکثر روستاها در مبارزات شرکت می‌کردند.

اکثریت دهقانان این منطقه در مبارزات شرکت نمی‌کردند حتی نسبت به این جنب و‌ جوش‌ها ناراضی بودند، دلیلشان هم این بود که اگر شاه برود فئودالها احیا می‌شوند. ولی دهقانان دارسیران چشم و گوششان باز شده و آگاه شده بودند، پس در مبارزات شرکت می‌کردند. البته یک موضوع دیگر هم هست. به دلیل همین سابقه‌ی مبارزاتی دهقانان در مریوان، تغییر دیگری هم بوجود آمد. به این شیوه بود که در بین روشنفکران عده‌ای پرورده شدند. عده‌ای که نه فقط محصول مبارزات روشنفکری بودند بلکه به خاطر جنبش دهقانان نیز کمی تجربه پیدا کردند. با دهقانان قاطی شده بودند، باهاشان رفت و آمد داشتند و زبان و فرهنگ دهقانان را بهتر شناخته بودند. پسر بعضی از دهقانان پرورده شدند و سنتی بوجود آمده بود. مخصوصا پارسال همین موقع‌ها بود که دهقانان مریوان در آخرین مورد از مبارزاتشان به همراه زن و بچه کوچ‌ کردند تا به عراق بروند. در جریان این مبارزه عده‌ی زیادی از روشنفکران شهری به دهقانان کمک کردند. در بین‌شان حضور پیدا می‌کردند، کار تدارکاتی کوچ‌ را به عهده می‌گرفتند. خود دهقانان‌ها به نزدیک مرز کوچ‌ کرده بودند، گندم‌ها و محصولاتشان را روشنفکران درو می‌کردند و از زمین‌شان پاسداری می‌کردند و در روستا نگهبانی می‌دادند. همین موضوع باعث شد که عده‌ای روشنفکر که با مبارزه‌ی دهقانان آشنایی پیدا کردند و در این مبارزه شرکت داشتند، پرورده شدند.

در بین روشنفکران هم تعدادی هستند که از لحاظ تئوریک و مطالعه تقریبا مایه‌ای ندارد ولی چون در مبارزه حضور داشته و تجربه به دست آورده است، کاردان است و حالا می‌تواند در بین دهقانان فعالیت سیاسی بکند. همه‌ی اینها عوامل مثبتی بودند برای اینکه در مبارزات امسال بعضی از دهقانان شرکت کنند، مقداری دید وسیعتری داشته باشند و دورنمای جریانات را کم و بیش در نظر بگیرند. همین طور پیوند میان روشنفکر و دهقان حداقل در این روستا که سابقه‌ی مبارزاتی داشت، مدام محکم‌تر شد. با این زمینه که وجود داشت تقریبا همزمان با سرنگونی بختیار چند اتفاق رخ داد و به تدریج تقریبا چهار روستا به این فکر افتادند که باید کاری بکنند. البته قبل از سرنگونی بختیار، فئودالهای مریوان تا مطمئن نشدند که شاه رفتنی است، طرفدار پهلوی بودند و در حد توانشان در روند انقلاب کارشکنی می‌کردند، چرا که آن‌ها تسلیم‌طلب‌اَند. ولی بعد از آن که مطمئن شدند شاه رفتنی است، مخصوصا در برهه‌ی کنار گذاشتن شاه و رفتن بختیار در این فاصله چرخش کردند. چرخش کردند و همه‌شان آیت‌الله شدند. مرید خمینی شدند.

ولی در عین حال متوجه شدند که تنها اعلام وفاداری ساده به جمهوری اسلامی کافی نیست. دست به کار ایجاد تشکل شدند. اختلافات درون طایفه‌ای خودشان را کنار گذاشتند. صندوق مشترک تاسیس کردند و اسلحه خریدند. هر چند در مریوان برخلاف سایر مناطق رسما اعلام نکردند منتهی عملا شورای شهری خودشان را ساختند. می‌توانم بگویم که قبل از ۲۲ بهمن اولین نیرویی که به صورت آشکارا نیروی مسلح خود را نشان می‌داد فئودالها بودند. هیچ نیروی دیگری که بتواند سلاحهایش را به صورت آشکار و علنی نشان دهد وجود نداشت. در آن زمان که هنوز بختیار نرفته بود آن‌ها آشکارا اسلحه حمل می‌کردند. مخصوصا تفنگچی‌های محمد خان کانی‌سانان، که خانه‌اش در شهر است. در این فاصله کم کم خودشان را متشکل و مسلح کردند و آیت‌الله شدند. و مدام که اوضاع جدید را شناختند شروع کردند به تعرض! یادم می‌آید آن شب که بختیار کنار رفت وضع نفت در مریوان خیلی بد بود و در بین منازل تقسیم می‌شد. همین محمد خان کانی‌سانان تفنگچی‌هایش را به زور فرستادن بود و شبانه نفت را دزدیده بودند. مردم اعتراض کردند و جلوی منزلش تظاهرات کردند و شعار می‌دادند: «نەوت نیە بۆ شار و دێ، خان بە شەوا ئەیدزێ/نفت نیست واسە شهر و دە، خان شبانە میدزدە». عوامل خان به سمت مردم شکلیک کردند، البته در سمت مقابل هم با دمانچه جوابش را دادند و دو سه نارنجک را داخل خانه‌اش پرت کردند.

ولی همانجا کاملا مشخص شد که این اسلحه‌ها را علیه چه کسانی حمل می‌کنند. شب بعدی تفنگچی‌ها، روستای دارسیران را گلوله باران کردند. عکس‌العمل این بود که مردم شهر هم و بیشتر روشنفکران با اسلحه به دفاع از مردم دارسیران برخاستند. این هم خودبخود پیوند میان اهالی دارسیران و روشنفکران را محکم‌تر کرد. و در شهر هم بازتاب پیدا کرد که تفنگچی‌های محمد خان دارسیران را گلوله باران کرده‌اند. اتفاق دیگری هم افتاد. یکی از عوامل همین محمد خان با دمانچه به یکی جوانان پسر اهل دارسیران حمله کرد. البته گلوله‌ای بهش اصابت نکرد ولی شخص دیگری را زخمی کرد. همین باعث شد که دهقانان تکان بیشتری به خودشان بدهند. این اتفاق ساعت ۹ صبح رخ داد، همان شب چهار روستا جمع شدند و تصمیم گرفتند که مادام فئودالها چنین می‌کنند ما هم باید کاری بکنیم. ما همان روز از دارسیران دنبال نماینده‌ی سه روستای دیگر رفتیم، مخفیانه در دارسیران جلسه گذاشتند. در مورد این اتفاقات گفت‌وگو شد و تصمیم گرفتند که همانطور طوایف فئودال متحد شده‌اند، دهقانان نیز در روستاهای مختلف متحد شوند.

اساس کار هم دفاع مشترک بود. یعنی هیچ گونه هدف تعرضی و برنامه‌ی تعرضی در کارشان نبود. بلکه همین بود که در مقابل یورش فئودالها مشترکا از همدیگر دفاع کنند. و در همان زمان نیز به عنوان حرف خصوصی در بین‌شان مطرح بود که باید اسلحه تهیه کنیم وگرنه بدون اسلحه هیچ کاری از دستمان برنمی‌آید. مختصری اسلحه داشتند ولی کم بود. البته مخصوصا اهالی دارسیران تجربه‌ی جنگ روانی را پیدا کرده بودند، مثلا ادعا می‌کردند که هفتاد تفنگ داریم که واقعا نداشتند. بعدا فئودالها ادعا می‌کردند که صد تفنگ داریم که در حقیقت نداشتند. ولی به هر حال از لحاظ عملی برای تهیه کردن تفنگ به تکاپو افتادند. مدام این جریان گسترش پیدا کرد. البته از همان ابتدا مسئله‌ی یکی از روستاها وجود داشت، روستای «بیلو». چند نفر در اتحاد دهقانان شرکت کرده بودند ولی همه‌ی اهالی روستا به این کار راضی نبودند، می‌ترسیدند. چون این را کار خطرناکی می‌دانستند و فقط تعدادیشان آمدند. «دارسیرانی‌ها» همه‌شان بودند، «گاگلی‌ها» همه‌شان بودند، «سرنژماری‌ها» تقریبا همه‌شان بودند. بر سر همین موضوع دوباره قرار جلسه‌ی مخفی گذاشتند که این بار به هفت روستا افزایش پیدا کرد. سه روستای دیگر هم ملحق شدند.

به همان شکل سابق، نه اینکه نماینده‌ی کل روستا ملحق شود. آن‌هایی که در روستا موافق بودند به صورت نیمه علنی با هم تصمیم می‌گرفتند و نماینده‌ می‌فرستاند و با هم جمع می‌شدند. در سومین تجمع‌شان که ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ بود ده روستا بودند که اعلام موجودیت کردند و اتحاد دهقانان هم از حالت مخفی به شکل علنی درآمد. اعلام موجودیتشان هم در یک اعلامیه‌ی ساده بود، مبنی بر این که اتحادیه‌ی دهقانان را ایجاد کرده‌ایم برای دفاع، و هر کجا که ستمی بر دهقانی روا داشته شود مشترکا ازش دفاع می‌کنیم. همچنین به صورت آشکار با فئودالها مخالف کرده بودند، با آن بخش از روحانیونی که متحد فئودالها بودند اعلام مخالفت کردند، با تبلیغات و شانتاژهایی که علیه کمونیست‌ها می‌کردند مخالفت شده بود و در عین حال گفته بودند اگر کسی به آیین و مقدسات ما توهین بکند سرکوبش می‌کنیم. از تجمع ده روستا به بعد به صورت مداوم بیشتر شدند، مرتب هم سعی داشتند و تبلیغ می‌کردند که در تجمع‌ها هر کس می‌تواند با اسلحه حضور پیدا کند.

یعنی نماینده‌ی روستاهایی که می‌رفتند حتما سعی کنند که اسلحه داشته باشند. یا هر چقدر مسلح گیر می‌آوردند با خودشان ببرند. از آن به بعد هر کجا که می‌رفتند و سیزده روستا شدند هر اسلحه‌ای که گیر می‌آوردند با خودشان می‌بردند. این نوعی نمایش نظامی بود در مقابل نیروی مسلح فئودالها. روشنفکران هم نقش داشتند. گفتم که روشنفکران از همان ابتدای مبارزات دهقانان دارسیران و دیگر روستاها شرکت داشتند و در تشکیل اتحادیه‌ی دهقانان هم بالطبع کمک کردند. منتهی از ابتدا سعی شد که این جریان خیلی آشفته نباشد، هر کس برای خودش نباشد. به همین دلیل فکر شد که عده‌ای محدود و کم که تجربه‌ی این کار را دارند و مخصوصا دهقانان بهش اعتماد دارند و ازشان شناخت نزدیکی دارد، آن‌ها باید مسلح شوند. باعث این نشود که هر کس برای خودش دخالت کند و اتحادیه را هم سردرگم کند. این جریانی بود که از یک طرف پیش می‌رفت و پشت‌بند آن هم که انقلاب شده بود، شورای انقلاب تشکیل شده بود از یک کانال خیلی علنی‌تر و آشکارتر که شورای انقلاب شهر بود، کمیته‌ای به نام کمیته‌ی شهر و ده ایجاد شده بود.

از این لحاظ نیز این اتحادیه‌ی دهقانان تقویت می‌شد. یعنی به روستاها می‌رفتند، شورا تشکیل می‌داند، در ضدیت با فئودالها تبلیغ می‌کردند. منتهی فعالیت این کمیته‌ی شهر و روستا خیلی سطحی بود و مردم روستا باهاشان درست مثل یک جریان ادرای برخورد می‌کردند. فکر می‌کردند که این یک فعالیت دولتی است. حاضر می‌شدند، شورا را تشکیل می‌دادند ولی به انجمن‌های روستایی که قبلا بودند شباهت داشت. ما ندیدیم شورایی که به این شکل تشکیل شد اصلا استفاده و بهره‌ای داشته باشد. ولی به نوبت خود و در سطح تبلیغاتی به اتحادیه‌ی دهقانان کمک می‌کرد. مخالفت ارتجاع و خوانین با اتحادیه‌ی دهقانان در ابتدا به شکل حملات تبلیغاتی بود. به عنوان کمونیست بودن و هزار نوع حرف دیگر. این تبلیغات کارساز نشد، مدام اتحادیه‌ی دهقانان رشد کرد و روستاها بهش ملحق شدند تا جریان جنگ سنندج اتفاق افتاد، یعنی نوروز. در نوروز که جنگ سنندج پیش آمد یواش یواش مسئله‌ی خلع سلاح پاسگاهها مطرح شد. عده‌ای از روشنفکران که در فعالیت اتحادیه‌ی دهقانان چه بصورت مستقیم یا غیر مستقیم شرکت داشتند، تصمیم میگیرند بعضی از پاسگاهها را به نفع اتحادیه‌ی دهقانان خلع سلاح کنند. و همین کار را می‌کنند.

حتی به نوعی از جعل روی می‌آورند. نامه‌ای از طرف شورای شهر می‌نویسند، بدون اینکه خود شورای شهر با خبر باشد. و از ژاندارمری و پاسگاهها درخواست می‌کنند که اسلحه‌ها را تحویلشان دهند. در یکی دو پاسگاه با مقاومت روبرو نمی‌شوند. در پاسگاه دیگری مقاومت می‌شود، مقاومت هم از طرف خود ژاندارمها نبود، بلکه از طرف فئودالها بود. فئودالها هم عیناً به فکر توطئه افتاده بودند که همین کار را بکنند. وقتی دهقانان می‌خواهند اسلحه‌ها را تحویل بگیرند، نیروی مسلح فئودالها دورشان را می‌گیرند. دهقانان با حرف سر فئودالها را گرم می‌کنند تا یکی از دهقان‌ها به شهر برگردد و ۲۲ دهقان مسلح از اعضای اتحادیه‌ی دهقانان را با خودش می‌آورد. فئودالها را محاصره می‌کنند و به زور فئودالها را وادار می‌کنند که بروند تا دهقانان اسلحه‌ها را بیاورند. این سلاح‌ها در بین مردم توزیع شد. همان موقع بعضی از روشنفکران به این حرکت نقد داشتند که این عمل شبیه فعالیت‌های حزب دمکرات است و دزدی از شورا است و این حرفها..‌. حرف ما این بود که چنین نیست. به چند دلیل، یکی اینکه حزب دمکرات اسلحه‌های پادگانی را برد که تسلیم شورا شده بود، و از این دستاورد شورا دزدی کرد. در صورتیکه ماجرای اینجا کاملا برعکس بود، دهقانان خودشان پاسگاه را خلع سلاح کرده بودند. حالا در یک مورد به فریب و حیله متوسل شده بودند و در مورد دیگری ممکن بود کشته شوند.

به همان شکل سابق، نه اینکه نماینده‌ی کل روستا ملحق شود. آن‌هایی که در روستا موافق بودند به صورت نیمه علنی با هم تصمیم می‌گرفتند و نماینده‌ می‌فرستاند و با هم جمع می‌شدند. در سومین تجمع‌شان که ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ بود ده روستا بودند که اعلام موجودیت کردند و اتحاد دهقانان هم از حالت مخفی به شکل علنی درآمد. اعلام موجودیتشان هم در یک اعلامیه‌ی ساده بود، مبنی بر این که اتحادیه‌ی دهقانان را ایجاد کرده‌ایم برای دفاع، و هر کجا که ستمی بر دهقانی روا داشته شود مشترکا ازش دفاع می‌کنیم. همچنین به صورت آشکار با فئودالها مخالف کرده بودند، با آن بخش از روحانیونی که متحد فئودالها بودند اعلام مخالفت کردند، با تبلیغات و شانتاژهایی که علیه کمونیست‌ها می‌کردند مخالفت شده بود و در عین حال گفته بودند اگر کسی به آیین و مقدسات ما توهین بکند سرکوبش می‌کنیم. از تجمع ده روستا به بعد به صورت مداوم بیشتر شدند، مرتب هم سعی داشتند و تبلیغ می‌کردند که در تجمع‌ها هر کس می‌تواند با اسلحه حضور پیدا کند.

یعنی نماینده‌ی روستاهایی که می‌رفتند حتما سعی کنند که اسلحه داشته باشند. یا هر چقدر مسلح گیر می‌آوردند با خودشان ببرند. از آن به بعد هر کجا که می‌رفتند و سیزده روستا شدند هر اسلحه‌ای که گیر می‌آوردند با خودشان می‌بردند. این نوعی نمایش نظامی بود در مقابل نیروی مسلح فئودالها. روشنفکران هم نقش داشتند. گفتم که روشنفکران از همان ابتدای مبارزات دهقانان دارسیران و دیگر روستاها شرکت داشتند و در تشکیل اتحادیه‌ی دهقانان هم بالطبع کمک کردند. منتهی از ابتدا سعی شد که این جریان خیلی آشفته نباشد، هر کس برای خودش نباشد. به همین دلیل فکر شد که عده‌ای محدود و کم که تجربه‌ی این کار را دارند و مخصوصا دهقانان بهش اعتماد دارند و ازشان شناخت نزدیکی دارد، آن‌ها باید مسلح شوند. باعث این نشود که هر کس برای خودش دخالت کند و اتحادیه را هم سردرگم کند. این جریانی بود که از یک طرف پیش می‌رفت و پشت‌بند آن هم که انقلاب شده بود، شورای انقلاب تشکیل شده بود از یک کانال خیلی علنی‌تر و آشکارتر که شورای انقلاب شهر بود، کمیته‌ای به نام کمیته‌ی شهر و ده ایجاد شده بود. از این لحاظ نیز این اتحادیه‌ی دهقانان تقویت می‌شد.

یعنی به روستاها می‌رفتند، شورا تشکیل می‌داند، در ضدیت با فئودالها تبلیغ می‌کردند. منتهی فعالیت این کمیته‌ی شهر و روستا خیلی سطحی بود و مردم روستا باهاشان درست مثل یک جریان ادرای برخورد می‌کردند. فکر می‌کردند که این یک فعالیت دولتی است. حاضر می‌شدند، شورا را تشکیل می‌دادند ولی به انجمن‌های روستایی که قبلا بودند شباهت داشت. ما ندیدیم شورایی که به این شکل تشکیل شد اصلا استفاده و بهره‌ای داشته باشد. ولی به نوبت خود و در سطح تبلیغاتی به اتحادیه‌ی دهقانان کمک می‌کرد. مخالفت ارتجاع و خوانین با اتحادیه‌ی دهقانان در ابتدا به شکل حملات تبلیغاتی بود. به عنوان کمونیست بودن و هزار نوع حرف دیگر. این تبلیغات کارساز نشد، مدام اتحادیه‌ی دهقانان رشد کرد و روستاها بهش ملحق شدند تا جریان جنگ سنندج اتفاق افتاد، یعنی نوروز. در نوروز که جنگ سنندج پیش آمد یواش یواش مسئله‌ی خلع سلاح پاسگاهها مطرح شد. عده‌ای از روشنفکران که در فعالیت اتحادیه‌ی دهقانان چه بصورت مستقیم یا غیر مستقیم شرکت داشتند، تصمیم میگیرند بعضی از پاسگاهها را به نفع اتحادیه‌ی دهقانان خلع سلاح کنند. و همین کار را می‌کنند. حتی به نوعی از جعل روی می‌آورند. نامه‌ای از طرف شورای شهر می‌نویسند، بدون اینکه خود شورای شهر با خبر باشد. و از ژاندارمری و پاسگاهها درخواست می‌کنند که اسلحه‌ها را تحویلشان دهند. در یکی دو پاسگاه با مقاومت روبرو نمی‌شوند.

در پاسگاه دیگری مقاومت می‌شود، مقاومت هم از طرف خود ژاندارمها نبود، بلکه از طرف فئودالها بود. فئودالها هم عیناً به فکر توطئه افتاده بودند که همین کار را بکنند. وقتی دهقانان می‌خواهند اسلحه‌ها را تحویل بگیرند، نیروی مسلح فئودالها دورشان را می‌گیرند. دهقانان با حرف سر فئودالها را گرم می‌کنند تا یکی از دهقان‌ها به شهر برگردد و ۲۲ دهقان مسلح از اعضای اتحادیه‌ی دهقانان را با خودش می‌آورد. فئودالها را محاصره می‌کنند و به زور فئودالها را وادار می‌کنند که بروند تا دهقانان اسلحه‌ها را بیاورند. این سلاح‌ها در بین مردم توزیع شد. همان موقع بعضی از روشنفکران به این حرکت نقد داشتند که این عمل شبیه فعالیت‌های حزب دمکرات است و دزدی از شورا است و این حرفها..‌. حرف ما این بود که چنین نیست. به چند دلیل، یکی اینکه حزب دمکرات اسلحه‌های پادگانی را برد که تسلیم شورا شده بود، و از این دستاورد شورا دزدی کرد. در صورتیکه ماجرای اینجا کاملا برعکس بود، دهقانان خودشان پاسگاه را خلع سلاح کرده بودند. حالا در یک مورد به فریب و حیله متوسل شده بودند و در مورد دیگری ممکن بود کشته شوند.

بعدش هم، گذشته و رهبری حزب دمکرات با گذشته و رهبری اتحادیه‌ی دهقانان از زمین تا آسمان فرق دارد. آن یکی اسلحه‌اش را چگونه به کار می‌گیرد و دهقان از اسلحه چه استفاده‌ای می‌کند؟ همه‌ی اینها روشن است. این یکی اسلحه را جلوی چشم همه به دهقان تحویل می‌داد، این نیست که باهاش معامله کند. بهر حال تسلیح بیشتر اتحادیه‌ی دهقانان، ترس بیشتری در دل فئودالها کاشت. همان موقع خود دهقانان متوجه دو نکته شدند و‌ این نکات را مطرح کردند. مخصوصا بعد از اینکه اتحادیه‌ی دهقانان به سیزده روستا گسترش پیدا کرد. از جانب پیشروترین دهقانان مسئله‌ای مطرح شد، با این عنوان که در جلسات این چنینی نباید هر حرفی زد. درست نیست همه چیز را آشکارا بگوییم چون به گوش دشمن می‌رسد. در واقع پیشنهاد شد که بعضی کارها باید در جلسات کوچکتر، خصوصی‌تر و محکم‌تر مطرح شود، یا حداقل نیمه مخفی و مخفی باشد. و در این جهت هم گام برداشتند. یعنی بعد از این که جریان شروع شد، جریان از اول تقریبا مخفی آغاز شد، بعد به یک جریان کاملا علنی تبدیل گردید.

دوباره متوجه شدند که این گستره‌ی علنی بهشان لطمه می‌زند. مجبور شدند در جهت دیگری حرکت کنند. غیر از این از جانب خودشان مطرح شد که ما باید پایگاهی داشته باشیم. مدتی حرف این بود که در روستا پایگاه تاسیس کنند، سرآخر بر سر این توافق کردند که پایگاه باید در شهر باشد. و یکی از مشکلاتشان این بود که اگر در شهر پایگاه بگذاریم چه کسانی را داریم تا در آنجا مستقر شوند. تا موقعی که فصل کار نبود، یعنی تا قبل بهار حضور خودشان آسان و ممکن بود. ولی در فصل کار با گیر و‌ گرفت مواجه می‌شدند. ولی بهر حال تصمیم گرفتند پایگاهی در شهر ایجاد کنند. پایگاهی به اسم پایگاه اتحادیه‌ی دهقانان (بنکه‌ی یه‌کیه‌تی جووتیاران) تاسیس کردند. در موردی کوچک، تاثیر همین عمل را تعریف کنم. همین که برای اولین بار دهقان دو اتاق بدست آورده بود که به اسم خودش باشد، تا آنجایی که دستگیرمان شد واقعا در روحیه‌‌ی دهقان تأثیر داشت. می‌گفتند اداره‌ی ما در فلان محل است.

اداره‌ی خودمان است. تا حال چنین چیزی را نداشته بودند و ندیده بودند، چیزی که کم و بیش متعلق به خودشان باشد، اصلا حق چنین چیزی را نداشتند. یعنی حتی همین مورد کوچک در روحیه‌ی دهقان در مسیر اتحاد تاثیر گذاشت. همین طور مسئله‌ی مسلح شدن هم تاثیر داشت. یا در این جلسات که حضور پیدا می‌کردند گاه تعداد نیروی مسلح دهقانان به ۷۰ نفر می‌رسید و این نمایش قدرت دهقانان به اندازه‌ی تبلیغات و حرف‌هایی که زده می‌شد روی مردم روستا تاثیر می‌گذاشت. می‌گفتند اینها نیروی دهقان هستند، اگر فئودال با ما مخالفت کند جلویشان می‌ایستم و در روستا شروع به تیراندازی و نشانه شکنی و رقص و پایکوبی می‌کردند. مخصوصا در روستایی که فئودال حضور داشت، قدرت نمایی می‌کردند و این روی هوشیاری و اتحاد مردم تاثیرگذار بود. بعد از اینها جریان منطقه‌ی «سوما و برادوست» پیش آمد. کومله‌ای‌ها در شهرها اعلام تظاهرات و کمک کردند، اتحادیه‌ی دهقانان بدون اطلاع از این درخواست‌ها در مریوان عینا همین کار را انجام داد. از یکطرف از مردم روستا دعوت کرده بود که برای تظاهرات به شهر بیایند، از طرف دیگر درخواست کمک کرده بود، کمک‌ها جمع شدند و بزرگترین تظاهرات در مریوان تا آن زمان همان تظاهراتی بود که اتحادیه‌ی دهقانان سازمان داد. به این دلیل که دهقانان در تظاهرات‌های قبلی شرکت نکرده بودند در این تظاهرات دهقان‌ها زیادی آمدند.

مخصوصا دهقان مسلح زیاد بود، نیروی مسلح شهری هم ملحق شدند و در شهر کوچک مریوان که فقط چهار پنج خیابان دارد برای نشان دادن قدرت، غیر از این که نیروی مسلح در صف مقدم مردم حرکت می‌کرد، پشت بام تمام ساختمان‌های اطراف خیابان را هم تصرف کرده بودند. بیشتر منظورمان نمایش قدرت بود. بعد از این هم برای کمک رسانی به سوما و برادوست‌ به حرکت افتادند که با ممانعت جریان قیاده موقت و ملا احمد مفتی و فئودالها روبرو شدند. حادثه‌ی سنندج [ممانعت سه جریان نامبرده از حرکت کاروان کمک رسانی اتحادیه‌ی دهقانان مریوان به سمت منطقه‌ی سوما و برادوست‌] به لحاظ سیاسی تاثیرگذار بود. اولا عده‌ای از دهقانان را ترساند و باعث شد که بترسند و عقب بنشینند، عده‌ای را هم جنگجوتر کرد، مخصوصا در تقابل با ملا احمد مفتی. یکی از رفقای دهقان به اسم احمد از اهالی دارسیران که دستگیر شده بود، بعد از اینکه از کمیته‌ی مفتی زاده آزاد می‌شود به جمعیت می‌رود و سخنرانی می‌کند، حرف اولش این بود می‌گوید من اسم خودم را عوض می‌کنم، چون مفتی‌زاده اسمش احمد است من از این به بعد اسم خودم را محمد می‌گذارم. این اتفاقات در شناخت از جریان مفتی‌زاده خیلی موثر بود. همانطور که گفتم این اتفاقات عده‌ای را ترساند و عده‌ای دیگر را جنگجوتر کرد. منتهی پشت بند این موضوع جریان مفتی‌زاده و قیاده موقت و فئودالها با توطئه‌‌گری شروع به خلع سلاح دهقانان کردند.

قیاده موقت با شصت تا صد نیروی مسلح اطراف روستا را می‌گرفت، اگر جایی یکی دو تفنگ سراغ داشتند دور منزل دهقان را می‌گرفتند و به زور یارو بیرون می‌کشیدند و با اهانت به خودش و خانواده‌اش او را خلع سلاح می‌کردند. همین جا یکی از نقاط ضعف اتحادیه‌ی دهقانان نمایان شد. با توجه به قطعنامه و نمایش‌هایی که برگزار کرده بودند، آدم تصور می‌کرد به محض اینکه دو روستا یا حداکثر سه روستا خلع سلاح شود بقیه‌‌ی روستاها به مقابله برخیزند. ولی واقعیت این است که واکنشی نشان ندادند. بعد از اینکه سه چهار روستا خلع سلاح شد، در بهترین حالت آن‌هایی که اسلحه داشتند فقط به فکر این بودند که از روستای خودشان دفاع کنند. مثلا یکی از اعضای اتحادیه‌ی دهقانان ۱۸ روز به کوه زد تا اسلحه‌اش را تحویل ندهد. یعنی به چنین شکلی از دفاع متوسل شدند. عوض اینکه برود بقیه‌ی اعضای اتحادیه‌ی دهقانان را ببیند و با آن‌ها همفکری کند، به دفاع انفرادی دست زده بود.

در چند روستای دیگر هم به همین شکل آماده بودند و نگهبان گذاشته بودند تا اگر قیاده موقت به آنجا رفت اسلحه‌ها را تحویل ندهند. این نقص کارشان بود و نشان داد که اتحادشان هم چندان محکم نیست. البته همان موقع هم در بین‌شان بودند کسانی که سخت طرفدار این بودند که باید سروقتشان برویم، باید اسلحه‌ها را ازشان پس بگیریم، منتهی این روحیه عمومی نبود. روحیه عمومی تعرضی نبود، می‌ترسیدند. روشنفکر هم همین وضعیت را داشت. بعد از این داستان خلع سلاح و بعد از اینکه جریان قیاده موقت از این حرفها گذشت و کلا شهر مریوان را محاصره کرد و می‌خواست شهر را تصرف کند.‌ مردم مریوان نزدیک یک هفته در سنگر بودند و هر لحظه ممکن بود اتفاقات نقده در مریوان هم تکرار شود. ولی قیاده موقت عقب نشینی کرد. بعدا از اتحادیه‌ی دهقانان برای گردهمایی دعوت شد که تا آنموقع تعدادش به ۳۲ روستا افزایش یافته بود. از این ۳۲ روستا ۱۵ روستا شرکت کردند، بقیه نیامدند.

البته چیزی که مرا متعجب کرد این بود که آن روستایی که توسط قیاده موقت خلع سلاح شده بود و آزار و اذیت دیده بودند و من انتظار داشتم ترسیده باشند، درست برعکس انتظار من آن‌ها بیشتر آمدند. در جلسه هم اهالی همان روستا جنگجوتر و قاطع‌تر از بقیه بودند. آنجا گفت و گوی زیادی کردیم. البته ما تلاش داشتیم در رابطه‌ی روشنفکر با دهقان، چیزی به دهقانان تلقین نشود، یعنی ما به اسم دهقانان قطعنامه ننویسیم. و خواسته‌ای که واقعا در بین دهقانان مطرح نیست یا حداقل در آن جلسه یادشان نیست، بی جهت حرف توی دهنشان نگذاریم. آن‌ها چیزی بگویند که حاضر باشند ازش دفاع کنند نه اینکه ما چیزی بگوییم و اصلا برای آن‌ها قابل فهم نباشد. خوب یادم است که در اولین اعلامیه‌شان حرفی از حق مردم کورد نزده بودند. ما حقوق مردم کردستان را می‌خواهیم و فلان… هر موضوعی که به فکرشان رسیده بود، عین همان را مطرح کردند. البته در جلسه‌ی بعدی عموما وضع چنین بود، تصمیم و آن قرارهایی که در جلسه‌ی قبلی گفته شده بود مرور گردید و سعی شد به کمک روشنفکران در آن‌ها تجدید نظر شود یعنی تا حدودی تکامل پیدا کند. آن ۱۵ روستایی که در این مجمع شرکت کردند و مخصوصا همان روستایی که از بقیه جنگجوتر بود دو نظر را در بین خودشان مطرح کردند. یکی اینکه از اهالی این روستاها از مردان گرفته تا زن و بچه و همگی دعوت شود تا به صورت راهپیمایی به سمت روستای دزلی برویم. روستای دزلی مرکز تجمع قیاده موقت (نیروهای مسلح بارزانی) بود.

گفتند برویم و به این شکل اصلا از ایران بیرون‌شان کنیم. نظر دیگر این بود که فایده ندارد و ما باید نیروی پیشمرگ بسازیم. سرآخر ما به دهقانان گفتیم این دو نظر وجود دارد، بروید و این نظرات را با مردم در میان بگذارید. مردم هر کدام را قبول داشتند ما هم با شما همراهی می‌کنیم. رفتند و وقتی دوباره برگشتند از ۱۵ روستا به ۸ روستا کاهش پیدا کرد. یعنی ۷ روستای دیگر هم نیامدند. و این نشان می‌دهد که وقتی فشار و سختی روی فعالیت‌ها اعمال شود، اینطور کم‌کمک آن‌هایی که محکم نبودند عقب نشستند و آن‌هایی که محکم بودند ایستادگی کردند. کمی جریان را تصفیه کرد. در بین روشنفکران هم همین وضع بود شرایط که سخت گردد، جریان تصفیه می‌شود. آنوقت این ۸ روستا گفتند که حرف ما این است تظاهرات و راهپیمایی و اینها فایده ندارد، ما باید نیروی پیشمرگ بسازیم. استدلالشان هم این بود می‌گفتند اگر همان تفنگ‌هایی (۱۱ تفنگ) را که قیاده موقت تصرف کرد با هم متحد بودند، قیاده موقت به سادگی نمی‌توانست خلع سلاح‌شان کند، می‌جنگیدند و اگر یکی هم این وسط کشته می‌شد ده نفر دیگر قیام می‌کرد. بنابراین اگر همین نیروی مسلحی که داریم متحد باشد و جولان در روستاها را شروع کنیم و همان جلسات قبلی را ادامه دهیم و در ثانی آن‌ها دیگر نمی‌توانند به راحتی این اسلحه‌ها را از ما بگیرند.

غیر از این اگر چنین نکنیم، یواش یواش فئودالها همه‌ی اسلحه‌ها را ازمان می‌گیرند و بر ما مسلط می‌شوند. و این هم کاملا مشخص شده بود که بعد از این خلع سلاح‌ها، فئودالها سلطه‌ی بیشتری پیدا کرده بودند. در چندین جا شروع کرده بودند به حمله و تهدید و جریمه کردن. خلاصه حرف آخرشان این بود که نیروی پیشمرگ بسازیم. آنموقع در بین جریان روشنفکری مریوان دو نوع برخورد با این موضوع وجود داشت. عده‌ای با جولان نیروی پیشمرگ مخالف کردند، تحت این عنوان که این فعالیتی ماجراجویانه است و مسائل کنترل نشده‌ای پیش می‌آید و باعث دخالت دولت می‌شود و درهم‌می‌شکند و درهم‌شکستنش نیز باعث می‌شود که جنبش دهقانان لطمه بخورد. در کل به ضرر جریان است. البته این نظر در اقلیت قرار داشت. ولی اکثریت معتقد بود مادام که دهقانان می‌خواهند پیشروی کنند ما باید همراهی‌شان کنیم. یک به یک انتقادات پاسخ داده می‌شد. ماجراجویی نیست به دلیل اینکه واقعا خود دهقانان این نظر را مطرح کردند نه اینکه روشنفکران به زور آن‌ها را وادار به چنین تصمیمی بکنند. این مسئله در بین بخش پیشرو دهقانان مطرح شده بود. در مورد اینکه می‌گفتند دولت دخالت می‌کند، باید گفت که دولت تا آن زمان دخالت کرده بود.

قیاده موقت آشکارا به حمایت دولت این کارها را می‌کرد و نیروهای قیاده اسلحه به دوش جلوی چشم مردم وارد پادگان مریوان می‌شدند، اگر این دخالت دولت نیست پس چیست؟ بعدش هم از نظر درهم‌شکستن، تضمین نمی‌شد که این جریان درهم‌نمی‌شکند حالا هم تضمین نمی‌شود. اما حداقل فایده‌اش این بود که اولا یک تجربه‌‌ی مثبت بود که با ابتکار دهقانان و روشنفکر با هم برای اولین بار در این منطقه توانسته بودند نیروی ویژه‌ی خودشان را بوجود بیاورند. و اگر فرضا هم‌ درهم‌می‌شکست چیز عجیبی نبود، حداکثر ده الی پانزده نفر در یک جنگ درگیر می‌شدند، در هر کدام از تظاهرات شهرها ده برابر این تعداد کشته شده بودند. بگذار به صورت مقاومت مسلحانه هم هر چند بصورت پراکنده چند نفر این وسط کشته شود. خلاصه این دو بخش از روشنفکران با اختلاف روبرو شده و متحد نشدند. عده‌ای گفتند اشتباه است عده‌ای گفتند باید انجامش بدهیم تا بالاخره نیروی پیشمرگ‌‌ با کمک آن‌هایی که موافق بودند از شهر بیرون زد. مقرر شد که در شب اول ۲۰ تفنگ بیرون برویم، ده نفر روشنفکر و ده نفر دهقان.

همان شب مسیری را برای پیشمرگ‌ها انتخاب کرده بودیم که تصادفا دو ماشین از نیروهای پیاده موقت همان مسیر را مسدود کرده بود. همین باعث شد که یکی دو ساعت قبل از حرکت چند نفر پشیمان شدند، یک نفر روشنفکر و دو سه نفر دهقان که اصلا نیامدند. یکی دو نفر هم که قرار بود در مسیر حرکت به ما ملحق شوند که آن‌ها هم نتوانستند به ما بپیوندند. خلاصه دوازده نیروی مسلح حرکت کردیم و شب بعدش بقیه هم آمدند. ما در آغاز ضعیف بودیم، هنوز مردم هم از این جریان مطلع نبودند. یعنی از زمان حمله‌ی قیاده موقت به شهر نه تنها در بین اتحادیه‌ی دهقانان بلکه در سطح شهر هم مطرح شده بود که باید به کوه بزنیم. عده‌ای این نظر را مطرح کرده بودند که در مقابل حمله‌ی قیاده موقت به شهر، ما باید به کوه بزنیم. ما نمی‌توانیم داخل شهر بجنگیم. این نظر به طور کلی در مریوان وجود داشت و از طرف اتحادیه‌ی دهقانان هم در پاسخ به مسائل خودش مطرح شده بود. به مدت هفت هشت روز مخفیانه در یکی از کو‌ه‌ها بودیم. مشغول پیاده‌روی و تیراندازی بودیم.

در مجاورت یکی از روستاهایی بودیم که مردم متحدی داشتند و در بین ما نیرو داشتند و تامین خوراک و وسایل لازم ما را برعهده گرفتند. در این مدت طوری از ما مراقبت می‌کردند که اگر بیگانه‌ای وارد منطقه می‌شد از دور کنترلش می‌کردند. روزی یکی از دوستان از شهر پیش ما آمده بود، منتهی اهالی روستا او را نشناخته بودند. قدم به قدم دنبالش را گرفته بودند تا اینکه دستگیرش کردند. حتی می‌خواستند زندانی‌اش کنند و اذیتش کنند و از اینها.‌ تا سرآخر یکی از اهالی دوست ما را می‌شناسد و اعلام می‌کند که این آشناست و از خودشان است. با این حال باز هم اجازه نداده بودند پیش ما بیاید. گفته بودند تا زمانی که رابط اصلی پیدایش نشود نمی‌گذاریم برود. به این شکل از ما مراقبت می‌کردند. شبانه هم پیش ما می‌آمدند. از ۵ نفر تا ۲۰ نفر پیش ما می‌آمدند و مرتب ما را تشویق می‌کردند. در مجموع روحیه‌ی دهقانان واقعا از روحیه‌ی روشنفکران بهتر بود. دهقانان بیشتر مشوق بودند و ما را به مقاومت تشویق می‌کردند. مثلا ما وقتی که چهار پنج ساعت پیاده‌روی می‌کردیم و بعدش کنار چشمه‌ای اطراق می‌کردیم، روشنفکران چون عادت نداشتند زودتر خسته می‌شدند. مسئله‌ی نگهبانی هم در اوایل برای ما خیلی مهم بود، چون نمی‌خواستیم غافلگیر شویم. روشنفکر همین که به چشمه می‌رسید با کوله‌پشتی‌اش می‌نشست و بدون اینکه به فکر نگهبانی باشد، سریع می‌خوابید.

ولی در بین دهقانان بودند کسانی که بالفور حتی قبل از اینکه آبی بنوشد، بررسی می‌کرد که ببیند کدام نقطه برای نگهبانی مناسب است و آنجا می‌رفت. بدون اینکه کسی بهش بگوید. اینها خودش آموزنده بود. دهقان به اندازه‌ی ما خسته نمی‌شد، کارکشته بود و با حوصله. خلاصه در این مدت که ماندیم عده‌ی دیگری از دهقانان به ما ملحق شدند و بعد از هفت هشت روز این بحث مطرح شد که ما گشت و جولان را شروع کنیم یا نه؟ با رای عمومی به این نتیجه رسیدیم که جولان را شروع کنیم. برنامه و اساس کار ما از همان اول هم همین بود، هم روشنفکر و هم دهقان عقیده داشتیم که ما برای جنگ (مخصوصا جنگ با دولت) از شهر بیرون نمی‌زنیم. و برخلاف آنچه که شایع شده بود به کوه نمی‌رویم به روستا می‌رویم. منتهی وضع طوری شده بود که در زیر فشار فئودالها و قیاده موقت‌ها با پشتیبانی دولت، ادامه‌ی همان فعالیت سیاسی که از قبل در مریوان جریان داشت به شکل علنی دیگر امکان نداشت.

همین بود که گفتم روستاها به مجامع نمی‌آمدند، می‌گفتند مجمع چه فایده دارد. ما جلسه برگزار کنیم و آن‌ها بهمان حمله کنند چه فایده دارد. البته یک راه برای کار کردن مانده بود، راهکاری که قبلا هم در مریوان و هر جای دیگری از ایران از طرف روشنفکر انقلابی اتخاذ شده بود، اینکه دوباره به همان شیوه‌ی فعالیت مخفی گذشته متوسل شویم. ولی این شیوه برای شرایط جدید، واقعا شیوه‌ای عقب‌مانده بود. وضعیت تغییر کرده بود، این درست است که قیاده موقت و فئودالها یورش می‌آوردند، ولی از طرف دیگر سطح آمادگی مردم هم تغییر کرده بود، علی‌رغم اینکه عده‌ای می‌ترسیدند. امکاناتی بوجود آمده بود که نگذاریم خفقان قبلی را به دهقانان تحمیل کنند تا دوباره به شیوه‌های مبارزه‌ی قبل‌تر متوسل شویم. یعنی در وضعیتی که آن‌ها سلاح دارند و به زور می‌خواهند نگذارند دهقانان فعالیت داشته باشند و متحد شوند، از این طرف برای دفاع از متحد شدن لازم بود دهقانان مسلح شوند تا بتوانند تشکل خودشان را بوجود بیاورند.

و در واقع هدف اصلی فعالیت سیاسی و تشکیلاتی در میان توده‌ها است، منتهی برای انجام دادن این فعالیت‌ها و به این دلیل که فعالیت‌ها مورد هجوم قرار گرفته‌ بود، و به این دلیل که امکانات هم وجود داشت، پس لازم بود یک نیروی مسلح ازش دفاع کند. به همین دلیل بود که از شهر بیرون زدیم و رای عمومی دهقانان و جماعت این بود، مادامیکه با ما جنگ نکنند مادامیکه به دهقان حمله نکنند ما حتی به فئودالها حمله نمی‌کنیم. یعنی اگر فئودالی به دهقان حمله نکرده باشد ما کاری به کارش نداریم. البته منظورمان این بود که از لحاظ نظامی بهش حمله نمی‌کنیم، منتهی از لحاظ سیاسی ما مرتب بر علیه فئودالها تبلیغات می‌کنیم. و برای اتحاد دهقانان تلاش می‌کنیم و هدف ما از گشت سیاسی همین بود. این فعالیت‌ها را در روستاها شروع کردیم. در آغاز کمتر استقبال می‌کردند. ولی چون ما استمرار داشتیم مردم بیشتر ما را شناختند و به ما کمک هم می‌کردند.

البته از همان روز اول که جولان را شروع کردیم ما بر سر چند قول و قرار توافق کردیم. یکی اینکه ما در طول روز به روستاها نمی‌رویم به این دلیل که در طول روز مردها خانه نیستند و بر سر زمین‌های کشاورزی حاضر می‌شوند. و طبق سنت منطقه‌ی ما کار درستی نیست که یک عده‌ مردان پیشمرگ به روستایی بروند که فقط زن و بچه در آنجاست. قرار گذاشتیم روزها به مزارع و دشت‌ها برویم و تا جایی که می‌توانیم در کارها به مردم کمک کنیم. همان روز اول قبل از این که به روستا برویم، چند نفرمان نگهبانی دادند و بقیه به کشاورزان کمک کردیم و شب به روستا رفتیم. از این به بعد این رویه تبدیل به قانون‌مان شد. البته در اوایل به این دلیل که از هجوم قیاده موقت ترس داشتیم و چون آن‌ها از ما نیرومندتر هم بودند، ما وقتی که جولان را شروع کردیم در کل ۱۶ نفر مسلح بودیم، ۷ نفر دهقان و ۹ نفر روشنفکر. در حالی که نیروهای پیاده موقت بعلاوه‌ی جاش‌های ایرانی نزدیک ۲۰۰ نفر نیروی مسلح داشتند.

آن‌ها تجربه‌ی نظامی‌گری داشتند، ما تجربه نداشتیم. آن‌ها آرپی‌جی داشتند و ما نداشتیم. و اگر به سراغ‌مان می‌آمدند از پس‌شان برنمی‌آمدیم، مگر اینکه از دستشان فرار می‌کردیم. به همین دلیل در اوایل به مزارعی می‌رفتیم که هم بتوانیم فعالیت سیاسی داشتیم هم امکان دفاع نظامی داشته باشد. اگر روستا در دشت واقع بود و امکان دفاع نظامی نداشت، به آنجا نمی‌رفتیم. ولی بهر حال این فعالیت را داشتیم. روزها در دشت کار می‌کردیم و شب هم به روستا می‌رفتیم و مردم را در مسجد جمع می‌کردیم. در مورد اینکه چه چیزی بگوییم توافق کرده بودیم. مختصر اینها را می‌گفتیم. ما از قبل هم متوجه شده بودیم که بعد از فرار شاه و کنار رفتن بختیار این روحیه در بین دهقانان وجود داشت که به خاطر تنفر از فئودالها طرفدار شاه بودند. به این دلیل که فئودالها احیا شده بودند دهقانان هم طرفدار نظام پادشاهی بودند.

ما لازم می‌دانستیم که با این وضعیت مبارزه کنیم و دهقانان را آگاه کنیم که شاه خوب نبود. اگر وضعیت جدید خوب نیست این بدان معنا نیست که شاه خوب بود. در مورد اصلاحات ارضی هم حرف می‌زدیم. اینکه اگر اصلاحات ارضی شده واقعی نبوده است، به دهقانان ظلم و زور روا داشته، نمی‌بایست اجاره دادن وجود داشته باشد، بعضی‌ها زمین نگرفتند، بعضی از ظلم و زورهای زمان پادشاهی که به وسیله‌ی جنگلبانی و شکاربانی اعمال می‌شد، اینها هم ستمگری بودند نباید باقی بماند. در مورد دستاوردها و زیان‌های انقلاب صحبت می‌کردیم. از مردم روستا می‌پرسیدیم که آیا این انقلاب خوب بوده؟ مردم می‌گفتند نه انقلاب خوب نبوده. ما توضیح می‌دادیم و می‌گفتیم اینطور نیست. هم خوبی داشته و هم بدی داشته. مثلا از جماعت می‌پرسیدیم که آیا پارسال همین موقع می‌توانستیم اینجا جمع شویم و این حرف‌ها را بزنیم، بدون اینکه از ژاندرمان و بقیه اجازه بگیریم؟ می گفتند نه.

پس این یکی از دستاوردهای انقلاب است. ما الان در همین مسجد به خمینی هم فوش می‌دهیم. ولی پارسال نمی‌توانستیم به رئیس پاسگاه هم بگوییم که بالای چشمش ابرو است. پارسال می‌توانستیم اسلحه داشته باشیم؟ می‌گفتند نه. خوب الان اسلحه داریم. پارسال جنگلبانی و شکاربانی اذیتمان می‌کردند ولی الان اینها تموم شده. پس انقلاب دستاورد داشته. عموما چشم و گوشمان باز شده، هوشیارتر شده‌ایم، حق خودمان را طلب می‌کنیم، مردم کورد حق خودش را می‌خواهد. ضررش هم این بود که فئودالها احیا شده‌اند. و در قضیه‌ی احیای فئودالها هم دولت مقصر است، دولت نه تنها سیاستی بر ضد فئودالها نداشت بلکه ازشان حمایت کرده و فئودالها را احیا نمود. ضرر دیگر انقلاب هم در سطح کردستان این است که گوشش بدهکار حق مردم کورد نیست. و بر سر حق ملت کورد هم تا آنجا که برایمان ممکن بود بهشان می‌گفتیم که حق ملت کورد، اساسا حق دهقانان و زحمت‌کشان کورد است.‌

هم از این لحاظ که جمعیت‌شان بیشتر است هم از لحاظ زحمتکش بودن‌شان. و می‌گفتیم برای اینکه این حقوق را به دست بیاوریم باید متحد شویم. متحد شدن هم پله به پله از نظر ما اینطوری جمع‌بندی شد. ابتدا در روستا متحد شویم و شورای انقلابی را تشکیل دهیم، بعدا در سطح منطقه ملحق شدن به اتحادیه‌ی دهقانان را تبلیغ می‌کردیم. بعدا این بحث‌ها را می‌کردیم که چون دولت اینجا حضور ندارد و یک دوره‌ی عشایری احیا شده و فئودالها با کمک سلاح ظلم و زور می‌کنند، دهقان هم مجبور است نیروی مسلح داشته باشد. یعنی برای دفاع از این اتحاد تا درهم‌نشکند مجبور است نیروی مسلح داشته باشد. بنابراین لازم است دهقانان پیشمرگ داشته باشند تا از فعالیت‌هایشان دفاع کنند. همچنین با هدف جلوگیری از احیای فئودالها. این را هم مطرح کردیم که وضع دولت به گونه‌ای است که فقط روی آن بخش از نیروهای سیاسی حساب باز می‌کند که مسلح هستند. مثلا اگر مقایسه کنیم، جبهه‌ی ملی علی‌رغم آن همه تشبث و چاپلوسی که نسبت به خمینی دارد، بهش اهمیت نمی‌دهند. ولی مجاهدین و سازمان چریک‌های فدایی و حزب دمکرات یا هر نیرویی که مسلح است، دولت ناچار است که رویش حساب باز کند. جمعیت سنندج درگیر جنگ شد.

قبل از این اصلا دولت جمعیت را به رسمیت نمی‌شناخت، می‌گفتند عده‌ای بچه هستند. ولی بعد از این جنگ آیت‌الله طالقانی و وزیر کشور مجبور شدند باهاش طرف شوند. مجبور شدند سر یک میز با جمعیت مذاکره کنند و شورای ۱۱ نفره را قبول کنند، علی‌رغم هر توطئه‌ای که به خرج دادند. این اولین بار بود که در سنندج چنین اتفاقی می‌افتد. عین همین جریان علی‌رغم وحشی‌گری‌های صورت گرفته در گنبد تکرار شد. وقتی که مردم گنبد اسلحه برداشتند و مقاومت کردند دولت مجبور شد بهر حال باهاشان حرف بزند. در خوزستان هم عین همین جریان تکرار شد. اینها را توضیح می‌دادیم، مادام که حق دهقانان پایمال می‌شود و دهقان هم حقوقی دارد، اگر متحد نشوند و چهره‌ای مسلحانه نداشته باشند هیچ کس رویشان حساب باز نمی‌کند. بنابراین برای اینکه بتواند از حق خودش دفاع کند، نگذارد دشمن سراغش بیاید و حقوق خود را تحمیل کند باید اینها را داشته باشد. این خلاصه‌ی تبلیغ ما بود. البته در مورد تبلیغاتی که علیه کمونیست‌ها راه انداخته بودند نیز حرف می‌زدیم. مخلص کلاممان این بود، سخن‌مان را بشنوید و کردارمان را بنگرید، ببینید حرف و عمل‌مان درست است یا نه.

در چند روستا هم سعی کردیم ماموستاها به مسجد بیایند و در حضور آن‌ها حرف بزنیم. بیشترشان نمی‌آمدند. به خاطر تبلیغاتی که علیه ما شده بود، نمی‌آمدند. ولی در چند مورد که آمدند از همان ابتدا به ماموستا می‌گفتیم که به ما می‌گویند کمونیست، تو هم بی منت نظرت را بگو. حرفهای ما را بشنوید هر کدامشان برخلاف شرع و دیانت بود، اعلام کنید. ما هم این شیوه را به کار می‌بردیم، در ابتدا مورد به مورد با مردم حرف می‌زدیم و از مردم سوال می‌پرسیدم که آیا این حرفها درست است؟ بعد می‌پرسیدیم ماموستا این حرفها موافق شرع است؟ چون مردم حرف ما را تایید می‌کردند، بالطبع ماموستا هم تایید می‌کرد. این کارها فایده هم داشت، حالا چند ماموستای هوادار اتحادیه‌ی دهقانان پیدا شده‌اند که به نفع ما تبلیغ می‌کنند و کمک‌مان می‌کنند.

هر چقدر جولان پیش می‌رفت، شناخته‌تر می‌شدیم و بیشتر کمک‌مان می‌کرد. در این اثنا یکی از مالکین بر علیه یکی از کشاورزان توطئه‌ای به راه افتاد. یکی از جاش‌ها (مزدور) که خودش از رعایا است ولی از خیلی وقت پیش مزدور فئودالها بوده است و برای خودش ۱۵ نفر نیروی مسلح دارد که اولین جولان مسلح در مریوان را همین فرد انجام داد و روستا به روستا جولانش را تا منزل (شیخ عثمان دورود) ادامه داد. پسر این فرد ادعا کرده بود که به دختر یکی از دهقانان همراه ما تجاوز کرده است. به ما خبر دادند و ما تصمیم گرفتیم که به حتم انتقام این کار را بگیریم. برایمان مثل روز روشن بود که این برخورد یک برخورد سیاسی است. با این شایعه می‌خواستند دهقان رفیق ما را بی‌آبرو کنند و از این طریق نگذارند دیگر کسی به جمع ما ملحق شود. ما در منطقه‌ای دیگر بودیم و به منطقه‌ای برگشتیم که منزل این فرد در آنجا واقع بود. و به جست‌وجو برای پیدا کردن فردی که گویا این کار را انجام داده پرداختیم.

دنبالش بودیم، یک روز هم ده نفر مسلح از ما جلوی ماشین پدرش را گرفتند که معمولا پسرش رانندگی می‌کرد، ولی پیدایش نکردیم. این جاش به نوعی قلدر و گردن کلفت این منطقه بود، وقتی وضعیت را وخیم دید اینبار به خواهش و تمنا افتاد که برای رضای خدا و پیغمبر دست از سرمان بردارید. تا اینکه به همراه ماموستا و با در دست داشتن قرآن، خودش و‌ پسرش به خانه‌ی دهقان رفیق ما رفتند و‌ قسم خوردند که این ماجرا دروغ است. یعنی گفته بود که خاطرم قسم بخورم اینطور نبوده، اگر هم به قسم من باور ندارید با همین تفنگ خودم، پسرم را بکشید. اینکه برای اولین بار یک جاش قلدر در برابر یک دهقان گردن کج کرده بود، اعتبار ما را بالا برد. غیر از این در جریان گشت سیاسی اتحادیه‌ی دهقانان، فئودالهای منطقه‌ی مریوان که طایفه‌ای به اسم (هیئت بیگی) هستند تهدید کرده بودند که اگر سمت روستاهای تحت نفوذ ما بیایند، همه‌شان را می‌کشیم و بی‌آبرویشان می‌کنیم و از اینها.

ما شبی به یکی از همین روستا رفتیم. قبل از این چند روستای دیگر ما را راه ندادند. یعنی در نظر بگیرد، حتی با در اختیار داشتن نیروی مسلح و با توجه اینکه هدفی جز تبلیغ سیاسی ندارید، باز هم جلویت را می‌گیرند. حالا در نظر داشته باشید که اگر نیروی مسلح همراهت نباشد و بخواهی در روستایی تبلیغ سیاسی بکنی، معلوم است که با کتک بیرونت می‌کنند. به نظر من واقعیت عینی همین است. آن‌ها جلوی فعالیت سیاسی را می‌گرفتند. جلوی این را می‌گرفتند که دهقان چشم و گوش باز کند و آگاه شود. حتی با وجود نیروی مسلح باز هم تهدیدمان می‌کردند و مخالفت می‌کردند. به فرض تنهایی به مسجد روستا بروی بخواهی برای مردم سخنرانی کنی، اصلا مردم نمی‌آمدند. اگر هم می‌آمدند، مخالفین با کتک کاری بیرونت می‌کردند. در هر صورت ما به این تهدیدات توجه نکردیم و به همان روستا رفتیم. خبری نبود تا اینکه به غروب نزدیک شدیم.

خبر آمد و دیدیم که تفنگدارها محاصره‌مان کرده‌اند و خلاصه جنگ نزدیک است. عده‌ای از مردم ترسیده بودند و پیش‌مان آمدند و گفتند که نگذارید این جنگ در روستای ما دربگیرد، نکند زن و بچه‌ی ما کشته شوند. ما هم پاسخ دادیم که راه برگشتی نداریم، ما به روستا آمده‌ایم، آن‌ها هم محاصره‌مان کردند و راه خروجی هم که نداریم. بگذارید بیایند ما می‌جنگیم و شما هم به همراه خانواده‌تان داخل خانه‌ها پناه بگیرید. همان موقع به محض این که خبر پخش می‌شود از سه روستای دیگر نیروی مسلح به کمک ما آمدند. اتفاقا روستاهایی بودند که در بین ما پیشمرگ نداشتند، به طور مشخص دو تا از این روستاها، روستاهایی بودند که دو شب پیش در آنجاها تبلیغ کرده بودیم. البته خودشان دنبالمان فرستاده بودند که حتما به روستایشان برویم‌. وقتی خبر بهشان رسیده بود و قبلش هم بهمان گفته بودند که ما عمل شما را می‌خواهیم، این بار خودشان هم بدون عمل ننشستند.

با نیروی مسلح به کمک ما آمدند. در یکی از روستاها بر سر جاده‌ی متصل به جایی که حضور داشتیم ایست و بازرسی گذاشته بودند و جلوی ماشین‌ها را می‌گرفتند، مگر اینکه مطمئن می‌شدند که سرنشین‌های این اتوموبیل طرفدار ما است. بهر حال از شهر مریوان و روستای دارسیران هم آمده بودند و نیروهای مسلح دهقانی اطراف فئودالها را محاصره کردند. فئودالها که وضع را دیدند عقب نشینی کردند و به تهدیدات ادامه دادند که اگر به روستای بعدی بیایید آنجا همه‌تان را می‌کشیم. این موضوع فئودالها را ترساند. فهمیدند که ما فقط این ۱۶ نفر نیستیم. چیزی که نه آن‌ها و نه خود ما پیش‌بینی نمی‌کردیم، اصلا فکر نمی‌کردیم که از این روستاها به کمک‌مان بیایند، هیچ وقت روی نیروی حساب باز نکرده بودیم. این موضوع آن‌ها را ترساند و ما را دلگرم کرد.

البته این خودش تجربه‌ی پرفایده‌ای است. حزب دمکرات در (ئامێد) از این تجربه استفاده کرد و متاسفانه جمعیت‌های منطقه‌ی شما (مهاباد) از این تجربه استفاده نکردند. به محض اینکه چند سلاح از مردم دفاع کند، نیروی مردمی بهش وصل می‌شود. ما در آن موقع ۳۰ نفر مسلح داشتیم ولی در این جنگ نزدیک به ۵۰ الی ۶۰ نیروی مسلح بهمان اضافه شد. در ابتدا تعدادمان کم بود ولی چون کار ما بر اساس یک امر مردمی و عادلانه شکل گرفته بود، نیروی‌مان مدام بیشتر می‌شد. من فکر می‌کنم این یک تجربه‌ی بزرگ است، علی‌رغم اینکه چه اتفاقی برای جریان مریوان می‌افتد. این واقعیت نشان می‌دهد که مردم از فعالیت و امری که برحق باشد و منافع توده‌ها را نمایندگی کند، دفاع می‌کنند. فقط کافی است که جریان انقلابی جرات داشته باشد و به موقع دست بکار شود و از سلاح استفاده کند. فرا رسیدن نیروی کمکی بر روی روحیه‌ای مردم همان روستاها تاثیر گذاشت، آن‌ها که ترسیده بودند و دعا دعا می‌کردند که جنگ را از ما دور کنید، روحیه‌شان عوض شد. مخصوصا وقتی دیدند که فئودالها ترسیده‌اند و عقب نشسته‌اند بیشتر تشویق شدند که مقاومت کنند. ما به جولان ادامه دادیم تا بالاخره با جنگ ناخواسته روبرو شدیم.

جنگ در روستایی درگرفت که از منطقه‌ی مریوان دورتر است و در منطقه‌ی (کەڵاتەرزان کۆماسی) قرار دارد. البته تجارب مربوط به موضوع نظامی‌گری را باید به شکل دیگری تعریف کنیم که من فعلا از این جنبه‌ی موضوع فاکتور می‌گیرم. ولی از لحاظ سیاسی و اجتماعی، ترکیب نیرو به این شکل است. پیشمرگ‌هایش متشکل از چند بخش است. عده‌ای می‌گویند که ما برای دو سه روز به عضویت اتحادیه‌ی دهقانان درنیامده‌ایم، آمده‌ایم پیشمرگ بشویم حتی اگر دو، سه یا ده سال طول بکشد و می‌خواهیم حق مردم کردستان را بگیریم. این یک بخش است. بخش دیگر اینطور نیست، آن‌ها را مردم روستا می‌فرستند و نوبتی می‌آیند. یعنی مردم مجمع برگزار کرده‌اند و رضایت داده‌اند که باید پیشمرگ داشته باشیم و همه هم باید دوران پیشمرگ شدنش را سپری کند به همین دلیل نوبتی می‌آیند. آن بخش از مردم روستا که موافق هستند پیش ما می‌آیند، از یک هفته ده روز تا یک ماه نزد ما می‌مانند، متناسب با وضعیت روستا. اینجا می‌مانند تا برایشان جانشین بیاید و بعد برمی‌گردند. ولی از نظر روحیه و‌ موضع‌گیری باید بگویم که وضعیت جنبش دهقانی در منطقه‌ی ما از لحاظ سیاسی این است که رهبری در دست دهقان مرفه است.

یعنی در مخالفت با احیای فئودالها و در مخالفت با خمینی از لحاظ سیاسی و در عمل دهقان مرفه در موقعیت رهبری قرار دارد. این وضعیت از همان ابتدای اصلاحات ارضی تاکنون در منطقه‌ی ما حاکم است. فکر کنم این اوضاع از اصلاحات ارضی در ایران نشأت می‌گیرد. اصلاحات ارضی به ترتیب منافع مرفه‌ترین بخشهای دهقانی را بیشتر رعایت می‌کرد. به این کاری نداریم که در مجموع چقدر منافع دهقانان را رعایت می‌کرد ولی اگر منفعتی هم داشت بیشتر به دهقان مرفه می‌رسید تا برای دهقانان بی زمین. حالا هم اگر فئودالها احیا شود معلوم است دهقان مرفه بیشتر از دهقان بی زمین (قه‌ره) متضرر می‌شود. قه‌ره چیزی برای از دست دادن ندارد، نهایتش دوباره بیگاری را باب می‌کنند که البته برگرداندن بیگاری هم سخت است. به همین دلیل از لحاظ سیاسی دهقان مرفه فعال‌تر است. با این وجود و علی‌رغم همه‌ی واقعیتها، روحیه‌ای دفاعی دارند. یعنی در اساس حاضرند دفاع کنند تا فئودالها‌ بهشان تعرض نکند. در واقع آنچه را که دارند از دستش ندهند، چنین موضع‌گیری‌ای دارند.

برعکس دهقان بی زمین یک روحیه‌ی تعرضی دارد و این طبیعی است، اصلا واقعیت عینی همین را به ما می‌گوید، دهقان بی زمین از چه چیزی دفاع کند، وی باید تعرض کند تا چیزی بدست بیاورد. این مسائل در ترکیب پیشمرگ‌ها به روشنی دیده می‌شود. در چند مورد در بین‌مان مطرح شده که تعرض کنیم، حمله کنیم، مزدوری را دستگیری کنیم، فئودالی را از بین ببریم، بخش دهقانان مرفه کاملا مخالفت کرده‌اند ولی بخش دهقانان بی زمین مصر بوده‌اند که انجامش دهیم. این‌ها را در مورد روحیات و موضع‌گیری‌ها گفتم. از لحاظ ترکیب نیروی پیشمرگ هم اکثریت نیروهای ما را دهقان بی زمین شکل می‌دهد. یعنی از لحاظ سیاسی و سخنرانی کردن و این جا و آنجا رفتن در سطح شهر، دهقان مرفه بیشتر شرکت دارد.‌ اما در مورد فعالیت‌های نسبتا سخت که کار پیشمرگانه است، دهقان بی زمین اکثریت را دارد. همین واقعیت به نظرم در آینده جریان سیاسی هم نیروی اصلی‌اش را نشان دهد.

البته در این مورد از طرف بعضی سازمان‌های سیاسی مطرح شده است که چون این جنبش، جنبش دهقانان مرفه است و اینها، نباید خیلی رویش حساب باز کرد، یا اینکه انحراف است و این حرفها. منتهی انسان واقعیت عینی را می‌بیند. اگر به این شکل استدلال کنیم مخصوصا اگر نیروهای انقلابی این ارزیابی را داشته باشند که چون این جنبش دهقانان مرفه است پس نباید بهش تکیه کنیم، پس باید در دور اول انقلاب که در مرکز شهرها بود و بیشتر کارمندان و بازاریان و محصلان در آن شرکت داشتند هم نباید بر این مبارزات تکیه می‌کردیم، چون اینها اگر از دهقانان مرفه بدتر نباشند بهتر هم نیستند. ولی واقعیت این است که در آن دوره، مخصوصا در شهرهای کردنشین مبارزات از شهر شروع شد و حالا موج مبارزه به روستا برگشته است.

می‌بینیم شهرها به شکلی سوت و کوراَند و آنجا خبری نیست ولی روستا در راس مبارزه قرار گرفته است. در جریان اصلاحات ارضی هم همین منوال بود، شهر خاموش بود و دهات پر جنب و جوش. در جریان این انقلاب در کردستان برعکس بود، شهر جنب و جوش داشت و روستا خاموش بود و حالا نوبت روستا است، دور جدید مبارزات در روستا است. با توجه به این نمونه‌ها که ذکر کردم وقتی مبارزه تکامل پیدا می‌کند و از سطح سیاسی به سطح تبلیغ مبارزه‌ی مسلحانه ارتقا می‌یابد نقش دهقان بی زمین به سرعت مشخص می‌شود و معلوم می‌شود که اکثریت با آن‌ها است. و اگر مبارزه کمی بیشتر پیشروی کند حتما نقش مهم‌تری را به عهده می‌گیرند و در واقع جریان مبارزه خط تکاملی خود را طی می‌کند.

یعنی به این مسیر خواهد رفت که انقلابی‌ترین قشر در صفوف دهقانان قادر شود رهبری را به دست بگیرد. در بین این جماعتی هم که با هم هستیم یعنی در بین نیروی‌های پیشمرگ ما کار دیگری که غیر از فعالیت تبلیغی انجام می‌دهیم، یک مقدار فعالیت سیاسی است در بین خودمان، با هم جلسات گفت و شنود داریم، هم در مورد وضع منطقه حرف می‌زنیم، وضعیت کردستان، وضعیت ایران، سیاست حکومت در این منطقه را مفصلا بررسی می‌کنیم، کم و بیش بحث قیاده موقت، مقداری در مورد اتحادیه‌ی میهنی (یەکیەتی نیشتمانی) حرف می‌زنیم، چون اینها به هر حال مسائلی هستند که نقش این نیروها روی ما تاثیر می‌گذارد. نیروی قیاده موقت که آشکارا دشمن ماست، اتحادیه‌ی میهنی هم همانجا (در روستای دزلی) هستند، ما باید اینها بشناسیم و سعی ما این است که هر دو جریان را به طور واقعی بشناسیم. همچنین نقش دولت عراق در این مسائل را بررسی کنیم.

مخصوصا دلیل برگزاری جلسات این است که پیشمرگ فقط تفنگداری نباشد که بالای کوه می‌رود و تیراندازی می‌کند، بلکه لازم است از لحاظ سیاسی هم پرورده شود. و این ضرورت‌ها را تحت این عنوان مطرح کرده‌ایم که اگر بنا باشد این نیروی ما گسترش پیدا کند، ما مجبوریم مکررا نیروی‌مان را دسته دسته سازماندهی کنیم و نباید منتظر بمانیم که فرماندهان این دسته‌ها از شهر بیایند، لازم است که این فرماندهان از صفوف دهقانان پرورده شوند. پس لازم است دهقان آنقدر دارای تحلیل سیاسی و ارزیابی نظامی باشد که بتواند فرماندهی دسته را برعهده بگیرد. وقتی که این مسئله مطرح شد اصلا علاقه‌ی دهقانان به اینکه بیشتر وارد فعالیت سیاسی شوند و بیشتر به رشد سیاسی خودشان توجه کنند و آگاه شوند، فزونی یافت. در بین دهقانان هستند کسانی که وقتی اعلامیه‌ای از شهر بدستش می‌رسد دنبال فرد با سوادی می‌گردد تا اعلامیه را برایش بخواند. حتی ما این مسئله را مطرح کرده‌ایم که جمع و گروه‌های زیادی وجود دارند که ادعای طرفداری از دهقانان و زحمت‌کشان را دارند، ولی باید دهقان و مردم زحمتکش چشم و گوش باز کنند و ببینند چه کسی راستگو است و چه کسی دروغ می‌گوید. و معیار اینکه چه کسی طرفدار مردم است و چه کسی طرفدار مردم نیست، کدام است؟

از این قسم مسائل را کم و بیش گفته‌ایم و خلاصه در این مشغول کار سیاسی هم هستیم. و طبق تجربه هم برایم روشن شده است در عرض ۱۰ الی ۱۵ روز شرایط این چنینی، هم دهقان و هم روشنفکر به مراتب بیشتر متحول می‌شود در مقایسه با دو سه ماه شرایط عادی. خلاصه بگویم جولان دهقانان فقط نوع فعالیت ساده‌ی تفنگچی‌ها نیست که دهقان تفنگ به دوش اینجا و آنجا برود، بلکه در عین حال یک فعالیت سیاسی و تشکیلاتی هم هست. پروراندن نفرت است. با آن بخش از پیشمرگ‌ها که دائم پیش ما می‌مانند، کار و بار منظمی را پیش می‌بریم. برای آن‌هایی هم که به مدت ۱۰ روز ۲۰ روز تا یک ماه پیش ما می‌مانند، برنامه‌ی ویژه‌ای داریم تا موقعی که به روستا برگشتند خود این افراد به مبلغین جریان ما تبدیل شوند. یعنی طوری آموزش ببینند که بیشتر از گذشته به تبلیغ برای مبارزه و سازماندهی بپردازند. حالا خیلی خلاصه داستان جنگ را تعریف می‌کنم.‌ چند سال پیش مالک یکی از روستاها با توطئه‌گری و به بهانه‌ی آب، نصف زمین نزدیک ۱۱ خانواده‌ی رعیت را ازشان پس می‌گیرد.

بعد همین زمین‌ها را به صورت نیمه‌کاری (یعنی دهقان روی زمین کار کند و مالک نصف محصول زمین را تصاحب کند) در اختیارشان می‌گذارد. روستایی است به اسم (خانەگای جوجو). دهقان‌ها بعد از مدتی ازشان شکایت می‌کنند. از سال ۱۳۵۳ به بعد مرتب پیگیر شکایت بودند و می‌گفتند که بهمان ظلم شده ولی کسی به حرفشان گوش نمی‌دهد. وقتی که انقلاب شد و زمین هم که به صورت نیمه کاری در اختیار خودشان بود، مالک روستا به کمک مالک اصلی‌شان در سنندج که شخصی است به اسم شاه‌ویسی و به کمک و توطئه‌گری مالک دیگری هم که در همین روستا حضور دارد، می‌خواهند همین زمین‌های نیمه کاری را که در اختیار مردم بوده است را پس بگیرند و تصاحب کنند. مردم هم مقاومت می‌کنند. طیف مالکین با تهدید تفنگ و کتک زدن مردم مدام فشار می‌آورند که زمین‌ها را از دهقان‌ها تصاحب کنند.

سرآخر دهقان‌ها در ابتدا پیش ملا احمد مفتی در سنندج می‌روند که هیچ کاری برایشان نمی‌کند. پیش جمعیت سنندج می‌روند و جمعیت هم نوشته‌ای را بهشان تحویل می‌دهند که نزد اتحادیه‌ی دهقانان مریوان بیاورند. آن‌ها قبل از اینکه پیش ما بیایند به دادگستری مراجعه کرده بودند، دادگستری بهشان گفته بود که ما کاری از دستمان برنمی‌آید چرا که قدرت اجرایی نداریم، پس پیش اتحادیه‌ی دهقانان بروید. این ۱۱ خانواده پیش ما آمدند و ما در موضع دخالت کردیم، خلاصه بعد از یک مدت که موضوع با مصلحت حل نشد، ما حدود ۵۰ نیروی مسلح به این روستا رفتیم. رفتیم و هدفمان این بود که حداقل با تهدید مسئله را حل کنیم. ولی وقتی که رفتیم، جناح فئودالها با تفنگچی‌هایشان سنگر گرفته بودند و به سمت ما شلیک کردند. ما هم آنجا با این دغدغه مواجه شدیم که اگر در مقابل این تیراندازی‌ها به عقب برگردیم، دیگر در هیچ جایی راه‌مان نمی‌دهند. و در وهله‌ی اول در بین خود دهقانان بی اعتبار می‌شویم مبنی بر اینکه ما پیشمرگ داشتیم ولی نتوانست کاری انجام بدهد. پس تصمیم گرفتیم بجنگیم.

جنگ درگرفت و بعد از چند ساعت درگیری دو نفر از فئودالها کشته شدند و دو نفر دیگرشان هم زخمی شدند. البته در همسایگی همین روستا، روستای دیگری بود که مالکینش در این جنگ خیلی به ما کمک کردند و به سنگرهای ما نان و آب می‌رساندند. از تاثیرات این جنگ روی جماعت پیشمرگ باید بگویم، درست همان شب که جنگ تمام شد، چند نفر از دهقانان همراه ما ترسیده بودند و مخصوصا یکی‌شان با صراحت گفت که من می‌ترسم در این منطقه بمانم و اینجا با مریوان فاصله‌ی زیادی دارد و من می‌روم. به زور هم نتوانستیم جلویش را بگیرم، برگشت. دو سه نفر دیگر هم بهانه آوردند که موقع آبیاری زمینم رسیده است و زمینم فلان است و اینها و برگشتند. اینطوری عده‌ای برگشتند. عده‌ای دیگر کاملا برعکس آن‌ها بودند و تحریک شدند. بالاخص چون مجموعا در جنگ موفق شده بودیم، محکم‌تر شده بودند و می‌گفتند که باید راه را ادامه بدهیم.

در بین این دو نظر گفت‌وگوی زیادی شکل گرفت و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که چون این منطقه با مریوان فاصله‌ی زیادی دارد، اگر اینجا را ترک کنیم به نوعی فرار کرده‌ایم و چون فئودالهای این منطقه مقداری قوی هستند، بلافاصله تعرض به دهقانان را شروع می‌کنند. خلاصه در این منطقه ماندیم و هیچ چیز برایمان روشن نبود فقط می‌دانستیم که دو نفر در این میان کشته شده‌اند. من به شخصه نمی‌دانستم که این جنگ چه تاثیری داشته است، در سطح مریوان و در بین دهقانان چه تاثیری خواهد گذاشت، مردم را می‌ترساند؟ باعث می‌شود که دیگر کسی به ما ملحق نشود؟ بیشتر تصور می‌کردم که موجب می‌شود برای مدتی پیشمرگی به ما ملحق نشود. دلیلش را این می‌دانستم که پیش خودشان می‌گویند، اگر پیشمرگ شوم، جنگ درمی‌گیرد و کشته می‌شوم، یا همان چیزی که نامش را عافیت‌طلبی می‌گذاریم. ولی همان شب دوم مشخص شد که این تصور من اشتباه است، چون با وجود اینکه ما در جای دوری و روی کوه بلندی حضور داشتیم، حتی پیدا کردنمان خیلی دشوار بود، دیدیم ۱۶ نفر نیروی مسلح پیش ما رسیدند.

وقتی شنیده بودند که جنگ شده به کمک ما آمده بودند. که در بین این ۱۶ نفر هم دوباره بیشترشان دهقان بودند. خیلی پرشور بودند و دلشان قرص بود، چیزی که در تصورمان نبود. خلاصه در این منطقه ماندیم و به گشت سیاسی ادامه دادیم. برخلاف مریوان کمتر در این منطقه فعالیت سیاسی صورت گرفته بود. با وجود این ما با دو نظر مواجه شدیم، یکی عده‌ای محافظه‌کار مخصوصا در یکی از روستا هاکه می‌گفتند اینها آمدند و منطقه را بهم ریختند و آتشی به پا کردند، و فئودالها از این پس همه‌ی ما را می‌کشند. ولی واقعیت این است که اکثریت با این نظر مخالف بود، می‌گفتند دست‌مریزاد، فئودال دیگر جرات نمی‌کند سردربیاورد. اگر شما مقابلشان ایستادگی نمی‌کردید، فئودالها از این پس دنیا را روی سرشان می‌گذاشتند.

ما برای بررسی راهکارها ابتدا در بین خودمان جلسه برگزار می‌کردیم، مثلا می‌گفتیم برویم مالک را دستگیر کنیم؟ خبر داشتیم که مالک به شهر گریخته. مرتب این اخبار از جانب روستای همسایه‌شان به دستمان می‌رسید که فئودالها الان دارند چکار می‌کنند. خود این مسئله برای ما دلگرمی بود. چندین نقشه کشیدیم که اوایل اساسا جنبه‌ی نظامی داشت، ما بیشتر طرفدار این بودیم که موضوع را از لحاظ نظامی حل کنیم. بعد از یک مدت گفتگو در بین خودمان به این نتیجه رسیدیم که از مردم کمک بگیریم، چون شب‌ها هم به گشت سیاسی می‌رفتیم پس چه بهتر که مردم به این جریان ورود کنند. بگذار این موضوع را به مسئله‌ی مریوان و روستاها تبدیل کنیم. بگذار مردم در این مسئله دخالت داشته باشند، چرا بی طرف بنشینند. همین کار را کردیم. از نماینده‌ی چهار روستا دعوت کردیم و در یکی از روستا‌ها جلسه برگزار کردیم. پرسیدیم که شما وضعیت را می‌دانید، به نظرتان با این وضع چکار کنیم؟

گفتیم تنها چیزی که ما برای گفتن داریم است که ما پیشمرگ دهقان هستیم مطلقا این مسئله را رها نمی‌کنیم که موضوع به ضرر کشاورز تمام شود، تا الان هم دو نفر از آن‌ها کشته شده‌اند، اگر صد نفر دیگر هم کشته شود و ما هم کشته شویم ما دست‌بردار نیستیم. اما چون از بعضی دهقان‌ها شنیده‌ایم که در مورد ما می‌گویند منطقه را بهم ریختند و آتش بپا کرده‌اند، ما این را مصلحت می‌دانیم که شما راه را به ما نشان دهید. چکار کنیم؟ بدون پرس و جو با شما کاری نمی‌کنیم. این شیوه از برخورد با مردم خیلی تاثیر داشت. همان زمان یکی از نفراتی که خیلی محافظه‌کار بود و می‌گفت شما منطقه را به آتش کشیده‌اید، برخوردش با ما کاملا عوض شد. اینکه باهاشان مشورت می‌کردیم و عده‌ای نیستیم که با اتکا به نظامی‌گری خودمان را به مردم تحمیل کنیم، خیلی رویشان تاثیر گذاشته بود.

سرآخر تصمیم آن‌ها این شد که گفتند فعلا مراسم ختم تمام نشده، مسئله‌ای نیست شما کمی صبر داشتید باشید ما خودمان دخالت می‌کنیم و بعدا برایتان پیغام می‌فرستیم. ما هم قبول کردیم. در آخرین مورد مردم یکی از روستاهای همسایه به ما پیام فرستادند مبنی بر اینکه می‌خواهیم ۲۰۰ نفر به آن روستا برویم و کار و بار زمین و درو کردن‌ها را انجام بدهیم. از نیروی پیشمرگ هم می‌خواهیم که با ما بیایند و از دور ما را همراهی کنند، ما خودمان کارها را انجام می‌دهیم. اولین تاثیر این است که در نتیجه‌ی این کار حالا عده‌ای به موضوع ورود کرده‌اند، یعنی فقط جماعت پیشمرگ دخالتگر نیستند، عده‌ای دیگری از مردم هم وارد کارزار شده‌اند. ما بعد از گذشتن چند شب به مریوان برگشتیم، سرآخر برعکس تصوری که من از اول داشتم مردم خیلی با آغوش باز و دلگرمی به استقبال پیشمرگ‌ها آمدند.

همینجا چندین مورد دیدیم و شنیدیم که می‌گفتند پیشمرگ‌ها صداقت دارند، کسی که حاضر است به خاطر دهقان سینه‌اش را جلوی گلوله سپر کند راستگو است و دروغی در کارش نیست. و از این به بعد برخورد گرمتری با ما داشتند. در ادامه به این نتیجه رسیدیم که برای ارزیابی تأثیرات این جنگ و اینکه ببینیم در مجموع برخورد مردم به این مسئله چگونه بوده است، در بین همه‌ی روستاها مجمع عمومی برگزار کنیم و فکری به حال موضوع اتحادیه‌ی دهقانان بکنیم و مخصوصا تکلیف موضوع پیشمرگایه‌تی را روشن کنیم. تعیین تکلیف این موضوع‌ها از این نظر بود که یک جناح مخالف در بین روشنفکران وجود داشت که اصلا بر علیه ما تبلیغ می‌کردند. می‌گفتند که این کارها ماجراجویی است و حتی صحبت راهزنی و اینها می‌شد. مجمع عمومی در یکی از روستاها با حضور نمایندگان ۶۲ روستا برگزار شد، جمعیت بزرگی بود، مخصوصا اینکه حدود ۲۰۰ نیروی مسلح جمع شدند، پیشمرگ‌ها به همان روستا رفتند. جلسه‌ای بسیار پرشور بود و گفتوگو تا نزدیک ساعت ۲ نصف شب ادامه داشت که نتیجه‌اش به صورت قطعنامه منتشر شد.

فکر کنم قطعنامه به اینجا (مهاباد) هم رسیده باشد، مجمع (ولەژێر). بله رسیده است. این قطعنامه فشرده‌ی مباحث است. با قطعیت این واقعیت ثابت شد که باید نیروی پیشمرگ تقویت شود. البته یکی از تجارب جدید در همان جلسه این بود، گفتم که دو‌ جناح روشنفکری وجود داشت، یکی ما که در میان پیشمرگ‌ها حضور داشتیم و به این کار معتقد بودیم، دیگری هم جماعتی بودند که مخالف این کارها بودند و این کارها را ماجراجویی می‌دانستند. البته از همان روز اول بیشتر مردم با ما مخالفت نمی‌کردند، ما در بین مردم این دو نظر را مطرح کردیم. در عمل روز به روز این واقعیت خود را نشان داد که فعالیت ما گسترده‌تر می‌شود و در بین جمع مخالفین هم دو‌نظر بوجود آمده بود و دائما بر سرش بحث می‌کردند، بالاخره در همان جمع مخالفت با فعالیت پیشمرگانه رد شد و نظر ما را تایید کردند. و اصلا مسئله باعث شد برای مردم ناآشنا روشن شود که همه‌ی روشنفکران یکپارچه نیستند، آن‌ها هم نظرات مختلف دارند و باید دهقانان و مردم راجع به این مسائل قضاوت کنند.

و اساسا این موضوع هم در نهایت توسط نظرات مردم حل شد، وگرنه ما دو طرف روشنفکری به تنهایی قادر به حل موضوع نبودیم. البته پشت بند این، جناح مخالف متوجه شدند که اشتباه کرده‌اند، پیش ما آمدند و گفتند که می‌خواهیم به این جریان کمک کنیم و مخالفت‌هایی که تا الان نشان داده‌ایم اشتباه بوده است. ما هم برایشان شرایطی را تعیین کردیم، گفتیم اولا باید پیش پیشمرگ‌ها از خودتان انتقاد کنید، پیش رفقایی که در سطح شهر به اتحادیه‌ی دهقانان کمک می‌کنند از خودتان انتقاد کنید و در آن روستاهایی هم که علیه این جریان انتقاد کرده‌اید حضور یابید و از خودتان انتقاد کنید و بگویید که اشتباه کرده‌اید. به دو دلیل، اولا اینکه چنین روال کاری معمول شود، دیگری هم اینکه ما متوجه یکی از روحیات دهقانان شده بودیم که از این دو دستگی در بین روشنفکران خیلی ناراحت هستند، می‌گفتند به خاطر خدا و پیغمبر متحد شوید.

ما هم حرفمان این بود که جمعی از جناح ما و جمعی از جناح دیگر روشنفکران به همان روستاها بروند، و مخالفین هم بگویند که اشتباه کرده‌اند و هم اعلام کنند که ما با هم متحد شده‌ایم. از هر دو لحاظ به نفع مردم است. و اولین مورد چند روز پیش بود که جماعتی روشنفکر در حضور پیشمرگ‌ها از خودشان انتقاد گرفتند. بحث رابطه‌ی روشنفکران و مردم پیش آمد. مخصوصا چند نفر دهقان خطاب به روشنفکران می‌گفتند که به ما خیانت نکنید، یکی‌شان به من گفت فردا پس فردا اگر دولت برگشت و شغل و مقام خوبی بهت داد ما را بیچاره نکنی و رهایمان کنی. یکی از روشنفکر‌ها هم گفت اگر فردا دولت برگشت و شروع به استخدام مزدور کرد تو هم ما را رها نکنی. نظر جمعی به اینجا رسید که هر کس خیانت کرد از بینش ببریم. منتهی من مسئله‌ای را مطرح کردم گفتم این خیلی مهم است که از همین حالا تا آینده‌ی جریان نگذاریم هیچ کس خیانت کند، اما ما باید مبارزات را طوری پیش ببریم که خیانت فردی یا عده‌ای نتواند جریان را درهم‌بشکند. به زبان ساده گفتم که جریان به فرد یا افراد وابسته نباشد، باید طوری رشد کند که جمع بتواند جریان مبارزاتی را پیش ببرد.

و برای رسیدن به این هدف باید شعور سیاسی جمع ارتقا پیدا کند. همانجا هم در مورد اینکه چطور شعور سیاسی را ارتقا ببخشیم مقداری صحبت کردیم. موقعی که من به اینجا آمدم در پایگاه اتحادیه‌ی دهقانان مقرر شده بود که شروع شود، بعد از آن هم روز ۱۱هم تجمع کردند، امروز هم که فکر کنم ۲۱‌ام باشد. عده‌ای نماینده‌ی ثابت دهقانان در پایگاه (بنکه) هستند، کار و بار افرادی که بهشان مراجعه می‌کنند را حل می‌کنند. در این مدت، مخصوصا بعد از آن جنگی که گفتم حالا به تدریج اتحادیه‌ی دهقانان به صورت یک ارگان اجرایی درآمده است، هر چند از نظر دولت یک نهاد قانونی و رسمی نیست. به چه دلیل این را می‌گویم. از چند جا مردم برای حل جدل و مرافعات درونی خودشان مرتب به پیشمرگ‌ها مراجعه می‌کنند، به پایگاه اتحادیه‌ی دهقانان مراجعه می‌کنند. واقعا مراجعات اینقدر زیاد است که بهش نمی‌رسند، تعدادی از این رفقا صبح زود تا دیر وقت شب کار می‌کنند، هنوز کلی کار برایشان می‌ماند.

اینطوری شده که غیر از اینکه پیشمرگ‌ در روستاها گشت سیاسی دارد، بخشی از نیروی شهر کارش این است که اگر در روستایی کاری پیش بیاید برای حل و فصل کردنش به آنجا می‌روند. اینها باعث شده‌اند که این جریان تشویق شود علی‌رغم اینکه مشکلاتی دارد، امیدواریم چنین شود که اصلا اتحادیه‌ی دهقانان به یک قدرت اجرایی تمام و کمال تبدیل شود. برای مثال دو راننده تراکتور که بر سر تصادف با هم اختلاف داشتند به اتحادیه‌ی دهقانان آمدند تا اختلافشان را حل کند. یک اتومبیل تویوتا دزدیده شده بود و چند نفر که متوجه شده بودند به بنکه‌ی اتحادیه‌ی دهقانان مراجعه کرده بودند تا ماشین را برگرداند. در بین دو روستا بر سر مسائل درونی جنگ پیش آمده بود، ما رفتیم و حل و فصلش کردیم. اگر اینطور گسترش پیدا کند باعث می‌شود که ژاندارمری عملا فلسفه‌ی وجودی خود را از دست بدهد، ما مردم را به این مسیر تشویق کرده‌ایم. اگر این جریان قوام بگیرد و گسترش پیدا کند و احتیاج واقعی‌ای به ژاندارمری وجود نداشته باشد، اینجاست که آدم به طور واقعی می‌تواند تبلیغ کند ما به ژاندارمری احتیاجی نداریم، ما خودمان ژاندارم هستیم.

منتهی دولت بر علیه این جریان توطئه می‌کند. بعد از جنگ مذکور، فئودالها به دولت مراجعه کرده‌اند و تحت عنوان اینکه عده‌ای کمونیست مردم را اغفال می‌کنند و فلان و بهمان، از دولت اسلحه خواسته‌اند. دولت هم می‌خواهد بهشون اسلحه بدهد، حتی بهشون کمک کند درست مثل جریان (ئامێد) و اینها. با این هدف که فئودالها را مسلح کند و آن‌ها هم سراغ پیشمرگ‌های اتحادیه‌ی دهقانان بیایند و در صورت لزوم خود دولت میانجیگری کند، این توطئه را در سر دارند. ما این توطئه را هم در بین مردم و هم در بین پیشمرگه افشا کرده‌ایم که چنین توطئه‌ی در جریان است. تا جایی که از مریوان شناخت داریم، فئودالهای مریوان جرات چنین کاری ندارند، مگر اینکه کاملا مطمئن باشند که دولت و ارتش و ژاندارمری پشتشان را می‌گیرند، در غیر اینصورت حتی اگر دو برابر ما هم نیروی مسلح داشته باشند جرات ندارند به ما حمله کنند، نه فقط به دلیل نیروی نظامی ما، بلکه به نظرم وضعیت سیاسی منطقه به شکلی درآمده است که هیچ فئودالی جرات ندارد به ما حمله کند.

اولا بلافاصله روستاها از ما حمایت می‌کنند، حامیان ما از شهر فرا می‌رسند و از لحاظ نظامی از ما دفاع می‌کنند. و در آینده‌ی جریان و در عمل این واقعیت مشخص می‌شود. من از یکی از دهقانان روستای بالک شنیدم، می‌گفت چرا اینقدر ساده‌اید، اگر حامی بیگ (مالک روستای بالک) در جنگ مرا بکشد، مردم روستای گاگل همین طور سکوت می‌کنند؟ به خدا اگر من کشته شوم ده نفرشان مسلح می‌شوند. ممکن است کمی مبالغه در این حرفها باشد ولی واقعا این پیوندها وجود دارد. وقتی پیشمرگ با تصمیم مردم روستا به پیشمرگایه‌تی آمده است نه اینکه به دلایل شخصی آمده باشد، قطعا مردم بهش تعهد دارند. یعنی اگر بلایی سرش بیاید حتما یکی دو نفر به ما می‌پیوندند. عینا همین مسئله در شهر هم صدق می‌کند، عده‌ای که از شهر آمده‌اند، هر کدامشان فامیل و بستگان خودش را دارد، اگر فئودالها یکی‌شان را بکشد حتما انتقامش را می‌گیرند. این مسئله هم وجود دارد، جبهه‌ی فئودالها هر آشوبی به پا می‌کنند تا زندگی کنند و آن رابطه‌ی ظالمانه را حفظ کنند، وقتی که تامین خودشان را از دست دادند و جرات نکردند از ترس جانشان اینجا و آنجا بروند، دیگر چه فایده‌ای دارد.

مهمتر از همه‌ی اینها این است که در مجموع در میان زحمت‌کشان کمتر کسی هست که دنبال فئودالها بیافتد و به نیروی مسلح آن‌ها تبدیل شود. بنابراین بعید است که فئودالها جرات داشته باشند به تنهایی به ما حمله کنند، مگر به کمک قیاده موقت. ممکن است دولت قیاده و فئودال را با هم به سراغ ما بفرستد. ما از جمعیت‌ها درخواست داریم که از لحاظ سیاسی تا جایی که می‌توانید به حرکت اتحادیه‌ی دهقانان کمک کنید. نقش دولت این است هر دم در گوشه‌ای از کردستان توطئه کند. ولی قطعا تکرار این توطئه‌ها بالاخره به جایی ختم می‌شود، همین طور نمی‌ماند. نیروی قیاده بعد از اینکه مریوان محاصره کرد و بعد از تبلیغات سیاسی زیادی که علیه قیاده صورت گرفت، مدتی است که از لحاظ نظامی از منطقه عقب نشینی کرده‌اند، البته فقط یک مورد در این مدت پیش آمده که ما به روستایی رفتیم و پشت بند ما قیاده هم به همان روستا رفته بودند و علیه ما تبلیغ کرده بودند.

ولی مدتی است که به هورامان علیا رفته‌اند و مثل سابق در روستاها جولان ندارند. ولی طبق اطلاعاتی که ما داریم بزرگشان که اسمش عبدالوهاب است با فئودالهای اورامانات چند بار جلسه داشته‌اند، اینکه چه چیزی در گردهمایی‌هایشان گذشته است را نمی‌دانیم. ولی پیوند سیاسی ما‌بین‌شان در جای خودش محفوظ است. منتهی فعالیت نظامی‌شان در همان منطقه است، مدتی است که پیدایشان نیست. ما به چند روستایی که به اصطلاح زیر ضرب آن‌ها بود، آنجاها هم رفته‌ایم. در بین مردم جایگاهی ندارند، فقط یک عده‌ اوباش که برای مردم شناخته شده‌اند با اینها ارتباط دارند، خبر هم داریم که بعضی‌ها (دهقان ساده) از سر نفرت از فئودالها پیش قیاده موقت رفته است. ولی در این شرایط، قیاده موقت با اتکا به نیرویی که دارد اگر در مریوان و هورامان به ما حمله کند حتما نابود می‌شود مگر اینکه دولت خودش مستقیما با ما وارد جنگ شود. مخصوصا هورامی‌ها کاملا آماده هستند تا با قیاده موقت بجنگند.

قیاده موقت دو دختر نودشه‌ای (صدا واضح نیست) را کشتند، مردم برای قیاده موقت‌ها پیام تهدیدآمیز فرستاده بودند که وارد خاک ما نشوید، اگر وارد خاک ما شوید (صدا واضح نیست) حتما باهاتان می‌جنگیم و این تهدید با در نظر گرفتن سیستم عشایری و جلادپیشگی قیاده موقت خیلی مهم است. غیر از این چند بار نودشه‌ای‌ها افراد شهری را دستگیر کرده‌اند، یکبار چهار نفر از آن‌ها را دستگیر کرده بودند. منتهی قیاده موقت‌ها فریبکار هستن، یک نیروی عشیره‌ای و ساده نیستند و از لحاظ سیاسی هم حیله‌گراَند. همیشه با تاکتیک‌هایی بهشان نزدیک می‌شوند تا خودشان را از مهلکه رها کنند. مثلا وقتی قاتل را تحویل دادند (صدا واضح نیست) به ترفندهایی متوسل شدند، طرف را (احتمالا منظور قاتل دو دختر نودشه‌ای است) نجات دادند. مثلا تاکتیک فریبکارانه‌شان این بود، بالاخره مردم می‌گویند باید طرف اعدام شود. سَر دایی یکی از دخترهای کشته شده کلاه می‌گذارند و او هم داوطلب می‌شود که انتقام بگیرد. بهش فشنگ خراب می‌دهند، او هم دمانچه‌اش را فشنگ‌گذاری می‌کند ولی اسلحه شلیک نمی‌کند، پس می‌گویند معلوم شد این فرد گناهی ندارد و کار را به آوردن قرآن و‌ قسم خوردن می‌کشانند. قیاده موقت به وضعیتی افتاده بود که مجبور بود قاتل را تحویل مردم بدهد. (صدا واضح نیست).

مردم از دزلی بیرون‌شان کردند، علیه‌شان تظاهرات کردند و اعلامیه دادند. آن وقت اگر آن‌ها بخواهند این کار را بکنند مگر با هماهنگی قوی دولت بتوانند وگرنه مسلما مردم علیه‌شان می‌ایستند. (صدا واضح نیست). در برنامه داریم که به قیاده موقت حمله کنیم، دلیل هم داریم چون ۱۱ تفنگ را ازمون بردند، ما تفنگها را طلب می‌کنیم و آن‌ها احتمالا پس نمی‌دهند، خلاصه اگر نیرو داشته باشی می‌توانی بهانه پیدا کنی. گفتم که در منطقه‌ی مریوان از قبل جنبش دهقانان وجود داشت، به همین دلیل بود که اتحادیه‌ی دهقانان در مریوان تشکیل شد. در منطقه ۱۰ الی ۱۲ روستا در جنبش دهقانان شرکت داشتند که برجسته‌ترینشان دارسیران بود که پیشروترین بود و خیلی نقش داشت و طولانی‌ترین مبارزه را هم داشت. دهقانان دارسیران در زمان شاه هم مبارزه می‌کردند. دهقانان دارسیران کاملا ضد شاه بودند.

مثلا یکی از دهقانان (ممکن است همین روزها هم به سقز بیاید) در دوره‌ی شاه هزار بار به شاه فوش می‌داد و چندین بار ساواک شکنجه‌اش کردند. اولین تظاهرات ضد خمینی در منطقه‌ی ما را دارسیرانی‌ها راه انداختند. هیچ دهقانی به زور به ما ملحق نشد. عده‌ای را که خود مردم روستا می‌فرستادند، اکثریت دهقانان بی زمین هم داوطلبانه به ما ملحق می‌شدند، طوری هم نیامدند که سریع برگردند. من فکر نمی‌کنم که دهقان مرفه فقط در برابر زور تسلیم شود. این را سیاست دولت تعیین می‌کند. برعکس فکر می‌کنم اگر به دهقان مرفه خیلی فشار بیاورند او هم مجبور می‌شود بیشتر خودش را وقف مبارزه کند. به سیاست‌هایی بستگی دارد که دولت در کل در مورد دهقانان پیش می‌گیرد و تا الان سیاست آن‌ها مرتب ضد دهقان بوده است، به همین دلیل حضور دهقانان مرفه هم بیشتر شده است.

من گفتم بیشتر از لحاظ سیاسی، مثلا اینکه در مسجد گفت‌وگو می‌کنند و شورا تشکیل می‌دهند و می‌خواهند پیشمرگ بفرستند، دهقان مرفه نقش بیشتری دارد. همچنین در پیدا کردن راهکار و رهبری سیاسی هم همین طور است. ولی آنجایی که به فعالیت عملی مربوط می‌شود بیشتر دهقان بی زمین نقش دارد. اگر سیاست دولت نسبت به موضوع دهقانان اصلاح‌طلبانه باشد و مطالباتشان را پاسخ بدهد ممکن است جنب و‌ جوش دهقانی از حرکت بایستد. ولی حالا وضعیت اینطور نیست. ولی ساده‌ترین نمونه برای اینکه دولت سیاستی اصلاح‌طلبانه داشته باشد این است که اتحادیه‌ی متعلق به دهقانان را به رسمیت بشناسد و در این مورد به زور متوسل نشود، آن موقع شاید بتواند با جنبش دهقانان به توافق برسد. البته برداشت من این است که برعکس این موضوع اتفاق می‌افتد آن‌ها دنبال این نیستند که اتحادیه‌ی دهقانان را به رسمیت بشناسند. بعضی از دهقانان که کم و بیش آگاهی سیاسی دارند بر مطالبه‌ی حق مردم کورد تاکید دارند. در مورد مطالبه‌ی مصادره‌ی زمین هم باید بگویم که ما در مریوان فقط ده روستا را سراغ داریم که مالک آنقدر زمین دارد که بتوانیم ازش تصاحب کنیم و به دهقان بی زمین (قه‌ره) بسپاریم.

برای همین شعار تصاحب زمین از فئودال به نفع دهقان بی زمین را مخصوصا در هورامان مطلقا نمی‌توانیم مطرح کنیم. در مریوان هم نمی‌تواند به صورت یک شعار عمومی در بیاید. به این دلیل که در مریوان هم زمین دار بزرگی نداریم که بتوان زمینش را به نفع دهقان بی زمین مصادره کرد. دو سه مورد مالک و زمین‌دار بزرگ وجود دارد و نهایتا شاید بتوان ۱۰ مورد را پیدا کرد. بنابراین حل مسئله‌ی دهقان بی زمین در مریوان و هورامان از طریق شعار مصادره‌ی زمین حل و فصل نمی‌شود. حل مسئله‌ی دهقان بی چیز به موضوع «کار» برمی‌گردد به این معنا برای دهقان و دهقان بی زمین «کار» ایجاد شود. دهقان ناچار نباشد برای کار ساختمانی و غیره به بندرعباس برود بلکه لازم است همین کارها در خود منطقه دایر شود تا بتوانند کار کنند. غیر از این من فکر نمی‌کنم راه حل دیگری وجود داشته باشد. ولی از لحاظ عملی این در کوتاه مدت پاسخگو است. چکار کنیم؟ ما دهقانان بی زمین را دعوت کرده‌ایم که متحد شوند مخصوصا چون با مسئله‌ی بیکاری روبرو هستند، در این اتحاد به شکل تظاهرات و تحصن و با پشتیبانی دهقان، روی دولت اعمال فشار کنند که اولا در منطقه برایشان کار فراهم کند ثانیا اگر کار هم پیدا نشد مانند «کارگر بیکار» بهشان وام بدهد، غیر از این مسئله‌ی بیمه و اینها را هم برایشان مطرح کردیم. این راهکار تعدادی را متحد کرد و این کار خوبی است. در مورد معیشت پیشمرگ‌ها هم باید بگویم که مردم روستا، هم به خود پیشمرگ هم به خانواده‌اش کمک می‌کنند، ما می‌خواهیم که جنبش را طوری گسترش دهیم که مردم زندگی پیشمرگ‌ها را تامین کنند.

حزب دمکرات در مریوان چه وضعیتی دارد؟ حزب دمکرات در مریوان ضعیف است. پایگاه دارد؟ الان نمونه‌ای را بازگو می‌کنم. در یکی از آن روستاهایی که اتحادیه‌ی دهقانان جایگاه نیرومندی دارد، چندی قبل در روز جمعه، حزب دمکرات به همراه تفنگدارانش یعنی کاربدستانی که اهل مریوان هستند حضور پیدا می‌کنند. هنگام تمام شدن نماز جماعت یکی از مسئولین حزب دمکرات که یک کارمند روشنفکر و از اهالی همان روستا است شروع به سخنرانی می‌کند و از مردم می‌خواهد که به حزب ملحق شوند. یکی از اهالی روستا بی رو در بایستی پاسخ می‌دهد می‌گوید: حزب شما اعضای شکم گنده زیاد دارد. ما به حزب شما ملحق نمی‌شویم، ما عضو اتحادیه‌ی دهقانان هستیم و اگر شما راستگو هستید به اتحادیه‌ی دهقانان ملحق شوید.

و در مقابل این وضعیت و افکار عمومی مجبور می‌شود به نفع اتحادیه‌ی دهقانان تبلیغ کند. البته واقعیتی هم وجود دارد، اینکه افراد حزب دمکرات در مریوان با رهبری‌شان تفاوت دارند، غیر از یکی دو‌ نفر، بیشترشان آدم‌های خوبی هستند. واقعا آدم‌های خوبی هستند چون قبل از این که حزب دمکرات پایگاه تاسیس کند، در جریان مبارزات ما با هم همکاری می‌کردیم. مثلا در بین‌شان هست که به شدت ضد قیاده موقت است و به هیچ وجه جریان قیاده موقت را قبول ندارد. من چند مورد با بعضی‌شان صحبت کرده‌ام که گفته‌اند اگر روزی با جریان قیاده موقت در مریوان جنگی دربگیرد، بزرگترین مقام کمیته مرکزی هم دستور بدهد ما باز هم در صف مردم هستیم، اگر کمیته مرکزی با فئودالها پیمان ببندد ما صف‌مان جداست اما از لحاظ باور و عقیده…

به خاطر این تظاهرات‌ها من دیروز و پریروز در مریوان بودم، البته من بیرون پیش پیشمرگ‌ها بودم و چند دقیقه‌ای برگشتم به پایگاه (بنکه)، کمی کار داشتم، دیدم کاربدستان حزب دمکرات همشون در پایگاه اتحادیه‌ی دهقانان نشسته‌اند و از اتحادیه‌ی دهقانان درخواست کمک می‌کردند، هر چند اعلامیه‌ی ما در مقایسه با اعلامیه‌ی آن‌ها خیلی رادیکال‌تر و با زبان تندتری نوشته شده بود، چون به دولت حمله کرده بود. درخواست کمک می‌کردند از اتحادیه‌ی دهقانان. در هیچ کجای دیگری حزب دمکرات چنین کاری را انجام نداده است، مخصوصا در مهاباد هیچ وقت رهبری دمکرات از کومله‌ای‌ها یا جریانی دیگر درخواست همکاری نمی‌کنند. این موضوع ناشی از دو موضوع است. یکی اینکه مسئولین حزب دمکرات در مریوان با رهبریشان در اینجا (مهاباد) خیلی فرق دارند.

بعدش هم در مریوان اونها ضعیف‌تر هستند. یعنی می‌دانستند که بدون کمک اتحادیه‌ی دهقانان آن‌ها قادر نیستند یک تظاهرات کوچک هم راه بیاندازند. لازم است چند مورد دیگر را هم بگویم. چند فئودال در منطقه‌ی مریوان خواسته‌اند عضو حزب دمکرات بشوند که به صورت آشکار توسط مسئولین دمکرات در مریوان پاسخ منفی گرفته‌اند و درخواست عضویتشان رد شده است. یعنی گفته‌اند که ما عضویت فئودال‌ها را قبول نمی‌کنیم. مثلاً چند نفر انسان زحمتکش می‌شناسم که به عضویت حزب دمکرات درآمده‌اند اعلام کرده‌اند که اگر یک نفر فئودال به عضویت حزب دربیاید ما حاضر نیستیم عضو حزب باشیم و انصراف می‌دهیم. وضعیت آنجا فرق دارد… و با این وجود که برای سرکوب فئودالها رفته بودند، مگر برای محمد صدیق خان رفته باشند وگرنه فکر نمی‌کنم در مریوان آن‌ها چنین کاری بکنند.

پایان فایل اول آنچه که از نظر گذراندید ترجمه و پیاده سازی فایل صوتی اول سخنان کاک فواد مصطفی سلطانی در تابستان ۱۳٥٨ (۱۹۷۹) در یک نشست تشکیلاتی در مهاباد بود. صدا در بعضی جاها نارسا و ناواضح بود و این کار را دشوار می‌کرد.‌ صدای پرسشگران خیلی ضعیف بود و تقریبا از پیاده‌سازی سخنان آن‌ها صرف نظر شد. بنابراین این متن خالی از نقص و ایراد نیست و جا برای رفع اشکالات باز است. با این حال تمام سعی‌ام را کردم تا به فایل صوتی متعهد باشم و شاید در مجموع بتوان به این متن اعتماد کرد. سخنان کاک فواد بخش دوم فایل صوتی هم دارد. در گذشته تکه‌های کوتاهی از بخش دوم را نیز ترجمه و پیاده‌سازی کرده‌ام که در شبکه‌های اجتماعی و در خلال مطالبی دیگر به همین قلم منتشر شده است. این متن قدمی کوچک است در راه شناساندن بخشی از عملکرد و اندیشه‌های رفیق جان‌باخته کاک فواد مصطفی سلطانی به خوانندگانی که‌ زبان فارسی را بلداَند. امیدوارم مفید باشد.

اشتراک در شبکه های اجتماعی: