اغتشاش، جنگ، نابسامانی؟
سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
ليلا دانش
حتی پیش از مرگ رئیسی و مساله هلی کوپترها روشن بود که دور دیگری از نابسامانی و اغتشاش در درون حاکمان ایران در راه است. اعتراضات گسترده ای که از سال ۹۶ شروع شد و در ۹۸ و ۱۴۰۱ ادامه یافت حاکمیت ایران را در مقابل چالش های جدی ای قرار داده بود که هیچ نشانی از حل آن دیده نمیشد و نمی شود. در همین دوره جنگ در اوکراین و همچنین در فلسطین بر متن تغییر در آرایش سیاسی بینالمللی، به رویکرد قدیمی جمهوری اسلامی یعنی تلاش برای تبدیل شدن بیک قدرت برتر منطقه ای هم جان تازهای بخشید و هم آن را در معرض آزمونی حیاتی قرار داد. رئیس دولت طبعا در مرکز این آزمون بود. با این حال در واکاوی موقعیت سیاسی امروز ایران آنچه اهمیت دارد نه الزاماً سرنوشت رئیس دولت و چگونگی مرگ وی بلکه موقعیت خود حکومت اسلامی در پرتو این شرایط است. مرگ رئیسی بهر دلیلی رخ داده باشد، بازتاب نابسامانی های جدی در حکومت اسلامی است که هم میتواند منشاء تلاطماتی جدید در حاکمیت شود و هم میتواند فرصتی شود برای سامان یابی گامی در راستای خیز بلند رهایی در جامعه.
ریاست جمهوری ۱۴۰۰
انتخاب رئیسی در سال ۱۴۰۰ در یکی از بی رونق ترین انتخابات دوره حیات حکومت اسلامی وقوع یافت. توافقی عمومی وجود داشت که انتخاب ایشان حلقه مهمی است از اقدام برای سامان یابی مجادلات درونی حاکمیت یا آنطور که معروفست یکدست شدن آن. جمهوری اسلامی بعد از اعتراضات ۹۶ و ۹۸ وارد دور جدیدی از رابطه خود با جامعه شده بود. بقای حکومت در تمام طول حیاتش و ورای صف بندی های درونیش، بر دو پایه استوار بوده است. سرکوب و سیاست بلندپروازانه منطقه ای. حاصل سرکوب را همه نسل های پس از انقلاب شکستخورده ۵۷ باشکال مختلف دیده و تجربه کرده اند. پایه دوم حفظ قدرت حکومت اسلامی هم در محتوای خود ناظر بوده بر تأمین و گسترش قدرت منطقه ای حکومت که در دوره های مختلف با نام های متفاوتی بیان شده است: «صدور انقلاب»،«راه قدس از کربلا می گذرد»، «عمق استراتژیک»، «محورمقاومت» ،…. و البته برنامه هسته ای که مهمترین ابزار حکومت اسلامی برای تحقق این بلندپروازی ها در دو دهه گذشته بوده است. انتخابات ۱۴۰۰ که محصولش رئیسی بود، در شرایطی برگزار شد که حکومت اسلامی اطمینان یافته بود که هر چه هم جمجمه سوراخ شود و هر چه هم که حشدالشعبی برای سرکوب مردم تشنه خوزستان بخط شوند ریشه اعتراض نخواهد خشکید. پس توسل به پای دوم سیاست بقا، یعنی تثبیت قدرت منطقه ای اجتنابناپذیر می شد.
توسعه و تکامل سرمایه داری ایران در هیات یک طبقه حاکم هار با ثروتهای افسانهای، و جمعیتی بیش از ۶۰ میلیون در چنگ قراردادهای موقت کار و بی هیچ تأمینی حتی در چارچوب همان قوانین ضد کارگری موجود، تصویری است که در هر برشی از زندگی اجتماعی در ایران قابل رویت است. برنامههای اعلام شده حکومت اسلامی ورای تعلق به دستجات و باندهای مختلف چه در حیطه اقتصادی و چه در حوزه اداره جامعه نه هدف پاسخگویی به معضلات جامعه را دارد و نه پتانسیل آن را. دستجات درونی حاکمیت اگرچه در حل و فصل اختلافشان گاه تا حذف فیزیکی یکدیگر هم حاضرند پیش بروند در برخورد به مسائل جامعه خصوصا در حیطه اقتصادی از ارائه راه حلهای متفاوت ناتوانند. پس تعجبی نیست که توضیح بخش عمده صف بندی های درونی طبقه حاکم ایران (شامل اپوزیسیون راست خارج کشور) بر نارساییها و معضلات حکومت اسلامی، عمدتا در حوزه سیاست خارجی، دیپلماسی و چگونگی مراوده با جامعه جهانی خلاصه می شود. دولت روحانی پیش از رئیسی هم اساساً بر این حوزه متمرکز بود. او علیرعم هر تبختر و از خود متشکری خودش و یا ولنگاری دیپلماتیک و غرب دوستانه تیمش در مذاکرات هسته ای در سرکوب اعتراضات سال ۹۶ و ۹۸ هم کوتاهی نکرده بود. اما اکنون تغییر و تحولات بینالمللی، کاهش قدرت آمریکا و شکلگیری قطب های نوظهور اقتصادی و تأثیرات آن بر منطقه خاورمیانه چشم انداز یک فرصت را در مقابل هسته سخت قدرت در ایران قرار می داد.
بعبارت دیگر چیدمان صحنه برای رئیسی در انتخابات ۱۴۰۰ اقدامی بود متناسب با تغییر آرایشی در جهان که بنیادش بر شکلگیری و توسعه نظام چند قطبی است. بیآنکه لازم باشد به چند و چون این مساله وارد شویم محدود میمانیم به توافقاتی که بر سر این پدیده هست. نمادهای شکلگیری نظام چند قطبی با کاهش قدرت آمریکا (هزیمت از افغانستان تنها یک پرده از آن بود)، رشد شتابان اقتصاد چین در رقابت با آمریکا، گسترش قدرت روسیه و چین از جمله در خاورمیانه در حوزه تجاری و نظامی و همکاریهای استراتژیک، شکلگیری چند نهاد و اتحادهای فراملی حول و حوش اقتصادهای نوظهور (بریکس، شانگهای، ….) تلاش برای حذف دلار در معاملات تجاری و….. مشخص شده اند. و این واقعیت دیگر چنان مبرهن شده بود که به شاهزاده روزنامهنگار کش عربستان هم جرأت میداد که جواب تلفن رئیس جمهور آمریکا را ندهد. در چنین شرایطی بخشی از نظام که همه کارتهایشان را بر گسترش عمق استراتژیک و محور مقاومت و هلال شیعی، و زینبیون و فاطمیون و حشد الشعبی و …. گذاشته بودند چرا نباید فکر میکردند که لااقل در حد شاهزاده حاکم بر خانه خدا در عربستان عمل کنند؟ چرا نباید ضعف و پراکندگی در دنیای غرب را سکویی قرار می دادند برای پیشبرد اجزا سیاستی که ۴۵ سال است حکومت اسلامی ایران را سرپا نگهداشته است؟ گزینش رئیسی سمبلی بود برای احراز یک سیاست تهاجمی تر در تثبیت ایران بعنوان قدرت منطقه ای در این شرایط، و از این گذر تضمین بقای حاکمیت. و اینهمه بیمن فرجه ای که پیشرفت پروسه چند قطبی شدن جهان فراهم کرده بود و اکنون جمهوری اسلامی میتوانست امکان بقای خود را به این بستر منتقل کند.
بحث این نیست که انتخاب رئیسی برای درافتادن با غرب و آمریکا بود. مطلقا. مساله این است که در فضای حاصل شده در مناسبات قدرتهای بینالمللی و کاهش نفوذ آمریکا در منطقه، تازه داشت امکانی باز میشد که بشود هم ادعای استقلال و قدرت منطقه ای بودن را به حریفان داخلی و رقبای منطقه ای فروخت؛ و هم گاه گداری سر میزی به چاق سلامتی با آمریکا و تیم های مذاکره کننده غربی نشست و با بازی با قواعد تازه یاد گرفته شده بینالمللی، چشم غره ای هم به حریفان اصلاح طلب و اعتدالی انداخت. برای بخش محافظه کارتر حکومت اسلامی (با محوریت بخشهایی از سپاه) موقعیت ایجاد شده این تصور را میداد که میشود نتیجه همه کلنجار ها و تحریم ها و مذاکرات و بازدید از پایگاه های هسته ای و خط و نشان کشیدن برای اسراییل را سرجمع به جایی رساند. و اگر چنین نشود (یا نمیشد) پیمان ابراهیم با جمع کردن امرای شیخ نشین های خلیج و زیر سایه بن سلمان همه آمال و بلندپروازی های منطقه ای حکومت اسلامی را نقش بر آب می کرد.
در توضیح محتوای سیاستهای دولت رئیسی در سایت دیپلماسی ایرانی گفته میشود که ایشان بتبع خامنه ای سیاست «اول خاورمیانه» را پیش بردند. اینکه در این بیان کنایه ای به سیاست «اول آمریکا»ی ترامپ هست البته فاقد هرگونه ارزش تحلیلی و سیاسی است. اما «اول خاورمیانه» دقیقاً مؤید همین امر است که سرکوب داخلی کافی نیست و باید از طریق نقش آفرینی منطقه ای تداوم حاکمیت را تضمین کرد. تا اینجا بحث بر سر تشخیص حاکمیت از این موقعیت است. آنچه که بطور واقعی این تصویر را تغییر داد وقایعی بود که بعدتر در نتیجه این تغییر آرایش بینالمللی رخ داد. پای حکومت ایران بریاست رئیسی در دو اتفاق مهم بمیان کشیده شد. جنگ در اوکراین و جنگ در غزه.
جنگ در اوکراین
جنگ در اوکرایین و تغییر ات گسترده ناشی از آن در سطح جهانی بسیاری از معادلات سابق را بر هم زد. کاهش قدرت آمریکا و ناتو مسجل تر شد. به چالش کشیدن این جبهه توسط روسیه و خطر گسترش جنگ به اروپا بر معادلات مربوط به خاورمیانه هم طبعا تأثیر داشت. دو نیرویی که مستمرا در حال جبهه بندی علیه هم و بزیر فرمان آوردن سیاست امنیت منطقه ای بودند یعنی ایران و اسراییل، میدان را باز دیدند. اگرچه فشار بر ایران برای پروژه هسته ای و تحریم ها کماکان باقی بود اما ایران با تعمیق رابطه با روسیه توانست به محوری وارد شود که فعالانه مشغول خنثی کردن سیاستهای تحریمی غرب و بکار گرفتن ارزهای آلترناتیو در مراوادات تجاری بودند. و البته باضافه فروش پهبادها به روسیه. سال اول ریاست جمهوری رئیسی باین ترتیب و با تحکیم رابطه با قطب جدید شکل گرفته حول روسیه و چین (عضویت در توافق شانگهای و بریکس) امکان این را میداد که در مذاکرات مربوط به پرونده هسته ای با موضع بالاتری ظاهر شوند و یا با دست بازتری آژانس را بیرون در نگهدارند. تلاشهای سران ریز و درشت حکومت برای متکی شدن به نقدهایی که بر دمکراسی غربی و جنگ افروزی آن میشد، البته مضحک تر از آن بود که بتواند به حکومت کشتار و سرکوب اعتباری ببخشد. و دیری نپایید که خیزش «زن، زندگی، آزادی» که بر سر کشتن یک زن جوان بدلیل «بدحجابی» راه افتاد بار دیگر زمین را زیر پای سران حکومت داغ کرد. سرکوب خشن حکومت این موج اعتراضی را پس نشاند و یا از ابعاد آن کاست، اما جامعه ایران به فازی وارد شد که دیگر بازگشت به سابق در آن ممکن نیست.
بنابراین حکومت رئیسی هم درست به سیاق پیشینیانش در روکرد به جامعه، غیر از سرکوب کاری قرار نبود بکند. مقایسه این موج گسترده اعتراضی با انقلابات رنگی ای که در دو سه دهه اخیر وقوع یافته و اغلب با دخالت مستقیم آمریکا و هم پیمانان غربیش بوده است، موضوعیتی نداشت. نه به این دلیل که آمریکا و ناتو و دیگران خصوصا در بحبوحه درگیری با روسیه منفعتی در این کار نداشتند (که قطعا داشته اند) بلکه باین دلیل که جامعه ایران موضوع برای اعتراض و نیاز به تغییر در اجزا و تار و پودش کم ندارد. و دقیقاً باین دلیل است که سرکوب تا بحال پاسخ نداده است. دوران قرار گرفتن نام ایران در ردیف روسیه و چین زیر سایه تغییر آرایش بین المللی، با یک واقعه دیگر هم همراه شد. دادگاه حمید نوری در سوئد که از قضا پای جناب رئیسی را هم بمیان کشید.
جنگ در غزه
اگر توازن قوای ناشی از جنگ در اوکراین برگ برنده ای بود برای سیاست منطقه ای ایران، در مورد جنگ در غزه اما داستان متفاوت بود بدلیل موضع تاریخی حکومت اسلامی در مورد اسراییل. این واقعه علاوه بر ایجاد فرصت، عرصهای هم شد برای آزمودن رجزخوانی های ۴۵ ساله حکومت اسلامی.
مساله فلسطین تاریخی صد ساله دارد و ۷ اکتبر محصول این تاریخ بود که در آن حذف مردم فلسطین و اعمال تبعیض از سوی دردانه دمکراسی غربی در سرزمین پیامبران، تصویر روزمره زندگی بوده است. درست پیش از حمله حماس در ۷ اکتبر، جرقه ای به این خرمن دیرینه زده شده بود: نتانیاهو در سپتامبر ۲۰۲۳ در مجمع عمومی سازمان ملل از توافقات اسراییل با چند کشور عربی (از جمله عربستان) بعنوان «شروع دوران صلح در خاورمیانه» نام برد. و درست در همین دوره طرح بلندپروازانه ریلی / دریایی برای وصل کردن هند به خاورمیانه که در آن اسراییل می توانست نقش محوری ای بیابد از نشست سران جی ۲۰ درآمد. طرحی برای رقابت با برنامه جاده ابریشم چین و در چارچوب رقابتهای میان غرب و شرق که میتوانست کل غزه را از نقشه حذف کند. و این تنها نیشتری بر زخم کهنه فلسطین نبود. لگدی هم بود به حکومت اسلامی ایران که همه هست و نیست بقایش، در موقعیت منطقه ایش با محوریت منزوی کردن اسراییل بود. جنگ با کشتار و ویرانی گسترش یافت و از همان هفتههای اول بعد از فروکش شوک ناشی از حمله حماس، سقوط فاجعه بار اسراییل دیگر یک فاکت بود. سقوط اخلاقی، سیاسی و تاریخی. جشن و شادی وابستگان حکومت اسلامی در تهران در حالیکه چپ و راست فرماندهان و وابستگانشان از دم تیغ نهادهای امنیتی اسراییل می گذشتند تنها یک بخش از واکنشها به موقعیت اسراییل است. حتی برخی از دول عرب هم دیگر مجبور شدند به تغییرات جدید جهانی و بازتاب منطقه ای آن از زاویه ای دیگر نگاه کنند. پیمان ابراهیم اما تا اطلاع ثانوی بایگانی شد.
حقیقت این است که حمایت جمهوری اسلامی از مساله فلسطین همانقدر واقعی است که ضد آمریکا بودن و ضد امپریالیست بودنش. اما معضلات تاریخی و مقاومت مردم برای پیشبرد امر خود همواره بستری بوده برای نقش آفرینی صاحبان قدرت. و جمهوری اسلامی هم در بخش اصلی حیات خود تلاش برای احراز قدرت منطقه ای را مثل دیگر اکتورها(عربستان سعودی، اسراییل، ترکیه و…..) متکی بر مذهب و رویکرد سکتی و فرقه ای در گره گاه های موجود منطقه قرار داده بود. و همین رویکرد تبدیل شد به منشاء تنش میان ایران و اسراییل در دوره ای طولانی.
باین ترتیب ماه های آخر حکومت رئیسی با اینکه مساله مذاکرات بر سر برنامه هسته ای بر متن تغییر آرایش بینالمللی و منطقه ای (جنگ در اوکراین، جنگ در خاورمیانه، مساله ریاست جمهوری بایدن…) کجدار و مریز پیش میرفت و جناح تندروی «بیگانه با دیپلماسی» را از خجالت اعتدالیون درآورده بود، اما حکومت اسلامی را وارد دور خطرناکی از منازعات منطقه ای میکرد. نقطه عطفی که میتواند ما را به واقعه مرگ رئیسی نزدیک کند در همین منازعات با اسراییل در جریان کشتار غزه است.
افزایش تنشها و درگیریهای لفظی در این دوره با حمله به کنسولگری ایران در دمشق به اوج خود رسید. دولت ایران پیشتر در حمله ای به پاکستان دراعتراض به حضور گروههای مسلح ضد حکومت ایران در حقیقت این پیام را داده بود که از درگیر شدن با یک نیروی هسته ای ابایی ندارد! این پیام را اسراییل که شلیک هر گلوله ای را در خاورمیانه به ایران منتسب میکند با حمله به کنسولگری ایران در دمشق به چالش کشید و پاسخ ایران غیر منتظره بود. در حقیقت این نوع قدرت نمایی حکومت ایران که بعدتر و تا همین امروز با تهدید اینکه از پیمان هسته ای خارج میشویم و اگر لازم باشد بمب هم میسازیم، موقعیت منطقه ای ایران را بر خلاف میل حکومت دست راستی اسراییل تغییر داد. در یک نمایش «جنگی» که همه اجزا عملیات از پیش باطلاع رسانده شده بود موشک بارانی سنگین حامیان غربی اسراییل را واداشت که به تامین امنیت اسراییل بشتابند. این واقعه که توسط اپوزیسیون راست ایران بسخره گرفته شد، حاوی پیام روشنی بود. و تغییراتی که امروز حاکمیت ایران در معرض آن قرار گرفتهاند نتیجه همین مساله است.
همه میدانند که تغییرات بزرگی در راه است. حتی نشریه دست راستی اکونومیست (۲۵ می ۲۰۲۴) از تغییر جدی دینامیسم تحولات درونی حکومت ایران با حادثه مرگ رئیسی میگوید. و اینها بههیچوجه ربطی به ظرفیت یا تواناییهای ویژه شخصی رئیسی ندارد. حذف او از دست رفتن حلقه ای مهم در دوره ای تعیین کننده از نقش آفرینی های منطقه ای حکومت اسلامی بود. حال آیا این حادثه نتیجه یک توطئه داخلی است؟ آیا اسراییل دارد تهدیدهایش برای ضربه زدن به ایران را گسترش میدهد آنهم در مرز آذربایجان که از سالها پیش کوره راههایش را متر می کنند؟ آیا مساله بر سر مجتبی خامنه ای است که آنطور که میگویند قرار است مدل ایرانی محمد بن سلمان باشد و راه رفرم هایی را هموار کند؟ فاکت هایی هم اگر در این زمینه موجود باشد شاید هرگز باطلاع عموم نرسند. اکنون با مرگ رئیسی و مستقل از علت آن، این روشن است که هیات حاکمه ایران در حالی وارد دور دیگری از منازعات درونی خود میشود که مدتهاست در لبه پرتگاه، کابوس سقوط را می بیند.
*********
در گزینش رئیسی در انتخابات ۱۴۰۰ و وقایع پس از آن، بخشهای قدرتمندی از سپاه دخیل بوده اند. ناآرامی در هیات حاکمه در ماه های آتی با توجه به همه فاکتورهای منطقه ای، بینالمللی و همچنین میزان نارضایتی های عمومی در ایران، میتواند سپاه را در نقش فعال تری جلوی صحنه بیاورد. و منظور از این نقش، صرفاً سرکوب اعتراضات نیست. این کار را با یونیفورم سپاهی نمی کنند. واقعیت این است که در تحکیم رابطه و یا بعبارت دقیقتر نقش سه گانه چین/ روسیه / ایران، ایران آن حلقه ضعیفی است که ضربه خوردنش میتواند این قطب شکل گرفته در مقابل آمریکا/ ناتو را تضعیف کند. و اینجاست که سپاه امکان بیشتری برای نقش آفرینی دارد. با تغییر آرایش بینالمللی خصوصا پس از جنگ در اوکراین، کودتاهای نظامی دوباره بعنوان یکی از اشکال اداره جامعه یا تعیین تکلیف در درون طبقه حاکم به صحنه بازگشته اند.
دوره بسیار پر تلاطم و حساسی در پیش روست. خطر تنها از بابت دستجات درونی حاکمیت نیست بلکه همه نیروهای درگیر در منازعات جاری منطقه ای و بینالمللی هر کدام بشکلی مترصد نقش آفرینی هستند. و فرایند چنین نقش آفرینی هایی برخلاف نظر بخشهای زیادی از اپوزیسیون ایران، الزاما سرنگونی حکومت نیست. یک احتمال بسیار قوی با مختصات فعلی شرایط سیاسی ایران، اغتشاش و عدم ثبات است. اکنون دیگر اپوزیسیون راست ایران در داخل و خارج است که باید مشغول پوست اندازی شود. سامان یابی جبهه کارگران و مردم زحمتکش قوانین دیگری دارد. به این مساله باید در جای دیگری پرداخت.
۳۰ می ۲۰۲۴