دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳ | 23 - 12 - 2024

Communist party of iran

از نازیسم هایدگر تا صهیونیسم هابرماس


حمید دباشى، برگردان: شیرین تولایی

تصور کنید ایران، سوریه، لبنان یا ترکیه با حمایت کامل تسلیحاتی و دیپلماتیک چین و روسیه، قصد و امکانات لازم را برای بمباران تل آویو به شکل شبانه روزی بمدت سه ماه و کشتار دهها هزار اسراییلی و معلول کردن افراد بیشمار و آواره کردن میلیونها انسان و تبدیل شهر به تلّی از آوار غیر قابل سکونت مانند غزه امروز را داشتند. 

تنها برای چند ثانیه تصور کنید که ایران و متحدانش تعمداً پرجمعیت ترین بخش های تل آویو مثل بیمارستانها و کنیسه ها و مدارس و دانشگاهها و کتابخانه ها، یا  بعبارتی پر تراکم ترین اماکن شهری را هدف قرار می دادند تا از حداکثر تلفات غیرنظامی اطمینان حاصل کنند و بعد هم به دنیا اعلام میکردند که صرفا در پی شکار نتانیاهو و کابینه  جنگی او هستند…. سپس از خود بپرسید که ایالات متحده و بریتانیا و کانادا و استرالیا و اتحادیه اروپا و بالاخص آلمان، بیست و چهار ساعت پس از وقوع این سناریوی تخیلی، چه می کردند؟

حال به واقعیت بازگردید و این حقیقت را مورد توجه قرار دهید که از ۷ اکتبر (و چندین دهه قبل از این تاریخ) متحدان غربی تل آویو نه تنها شاهد و ناظر رفتار اسراییل با مردم فلسطین بوده اند، بلکه تجهیزات نظامی و بمب و مهمات و پوشش دیپلماتیک نیز در اختیارشان قرار داده اند و در همین منوال رسانه های آمریکایی نیز سرگرم ارایه توجیهات ایدئولوژیک برای کشتار و نسل کشی فلسطینیان بوده اند. 


سناریوی تخیلی فوق الذکر، حتی برای یک روز هم توسط نظم موجود جهانی تحمل پذیر نمی بود. برای اوباشان جنگی ایالات متحده و اروپا و استرالیا و کانادا که همگی حامیان اسراییل هستند اما ما مردمان بی پناه جهان، درست مانند فلسطینیان، به حساب نمی آییم. این تنها یک واقعیت سیاسی نیست، بلکه باز میگردد به فرضیات اخلاقی و جهان فلسفی آن چیزی که خود را “غرب” مینامد.

آندسته از ما که درخارج از این دایره فرضیات اخلاقی اروپایی قرار داریم، اساساً درون جهان فلسفی آنها نمی گنجیم. اعراب و ایرانیان و مسلمانان و مردم آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، هیچ یک از ما، موجودیت مستدل و واقعی برای فیلسوفان اروپایی نداریم مگر به مثابه تهدیدی متافیزیکی که باید مغلوب و خاموش شود.

برای آنها، از امانوئل کانت و گئورگ ویلهلم فردریش هگل گرفته تا امانوئل لِویناس و اسلا ووی ژیژک، ما موجودات عجیب الخلقه و اشیا بی جان و «چیزهایی» هستیم قابل بررسی و شناسایی که وظیفه رمزگشایی از ما را بر عهده شرق شناسان نهاده اند. و از همین رو، کشتار دهها هزار نفر از ما توسط اسراییل یا آمریکا و متحدان اروپاییش، کوچکترین درنگی هم در ذهن فیلسوفان اروپایی ایجاد نمی کند.


ناظران اروپای قبیله ای

اگر به این گفته شک دارید، کافی است نگاهی بیاندازید به فیلسوف برجسته اروپایی یورگن هابرماس و چند تن از همکارانش که با بی شرمی حیرت انگیزی در اقدامی ظالمانه ومبتذل از کشتار فلسطینیان توسط اسراییل حمایت کردند. پرسش اکنون دیگر این نیست که ما در مورد هابرماس ۹۴ ساله به مثابه یک انسان چه فکر می کنیم؛ پرسش اینست که ما درباره او به عنوان یک دانشمند علوم اجتماعی و به عنوان یک فیلسوف و متفکر انتقادی چه فکری می توانیم داشته باشیم. آیا افکار او همچنان برای دنیا مهم است، اگر تاکنون بوده است؟

جهان درباره یکی دیگر از فیلسوفان مشهور آلمانی، مارتین هایدگر نیز پرسشهای مشابهی را به خاطر وابستگی های مذموم وی به نازیسم مطرح کرده است. به نظر من، اکنون باید چنین سوالاتی را در باره صهیونیسم خشن هابرماس و عواقب مهمی که می تواند بر درک پروژه فلسفی او اثر بگذارد، بپرسیم. اگر هابرماس ذره ای فضا در فرضیات اخلاقی خود برای مردمانی مانند مردم فلسطین قائل نیست، چه دلیلی دارد ما کل پروژه فلسفی او را مرتبط با بقیه بشریت و فراتر از محدوده مخاطبان اروپایی تبارش، بدانیم؟

آصف بیات، جامعه شناس برجسته ایرانی، در نامه ای سرگشاده به هابرماس گفت که سخنان او در مورد وضعیت غزه “با عقایدش در تناقض است.” با تمام احترامی که برای آصف بیات قائلم اما با نظراو موافق نیستم. من معتقدم که بی اعتنایی وی به زندگی فلسطینیان کاملا با صهیونیسم در افکار او مطابقت دارد. بی اعتنایی هابرماس به زندگی فلسطینی ها با یک جهان بینی گسترده تری هماهنگ است که در آن غیراروپاییان یا انسان به شمار نمی آیند و یا آنگونه که گالانت وزیر دفاع اسراییل آشکارا گفت “حیواناتی هستند انسان نما”. در بی توجهی به زندگی فلسطینیان صهیونیسم هابرماس به نازیسم هایدگر پیوسته است.

این بی‌اعتنایی مطلق به فلسطینی‌ها عمیقا در قلب فرضیات فلسفی آلمان و اروپا ریشه دارد. باور عمومی اینست که بی اعتنایی مطلق نسبت به فلسطینی ها توسط آلمانی ها به خاطر احساس گناه آنها از هولوکاست است و اینکه تعهدی قوی برای حمایت از اسراییل دارند. اما برای بقیه جهان، همانگونه که اسناد ارائه شده توسط آفریقای جنوبی به دیوان بین المللی دادگستری نشان می دهد،  بین آنچه آلمان در دوران نازی ها انجام داد و آنچه اکنون در دوران رژیم صهیونیستی انجام میدهد، سازگاری کامل وجود دارد.

من بر این باورم که مواضع هابرماس با سیاست دولت آلمان برای مشارکت در کشتار فلسطینیان توسط صهیونیستها همسوست. موضع هابرماس همچنین با موضع “چپ آلمانی” که احساسات نژادپرستانه، اسلام هراسانه و بیگانه ستیزانه را نسبت به اعراب و مسلمانان در سر می پروراند و نیز با حمایت همه جانبه آنها از اقدامات نسل کشی شهرک نشینان اسراییلی، همخوانی دارد.

بر ما ببخشایید اگرفکر می کنیم آنچه امروز آلمان انجام می دهد، نه بخاطر احساس گناه از هولوکاست که به خاطر نوستالژی او برای نسل کشی است، زیرا همواره در قرن گذشته (نه فقط در صد روز گذشته) از قتل عام فلسطینیان توسط اسراییل به صورت افراطی حمایت کرده است.


انحطاط اخلاقی

اتهام اروپا محوری که دائما علیه ادراک فیلسوفان اروپایی از جهان مطرح می شود، صرفا مبتنی بر نقص معرفتی در تفکر آنها نیست بلکه این نمود مستمر یک انحطاط اخلاقی است. در گذشته به دفعات به نژادپرستی درمان ناپذیر و لاعلاج در قلب تفکر فلسفی اروپاییان اشاره کرده ام و امروز نیز مشهورترین نمایندگان آن در عصر حاضر را برشمردم. 

این رذالت اخلاقی یک اشتباه سیاسی صرف و یا یک غفلت ایدئولوژیک نیست. این تباهی اخلاقی در تفکر فلسفی آنها ریشه کرده است و همین امر سبب شده تا تفکر آنها به شکل درمان ناپذیری یک نوع تفکر قبیله ای باقی بماند.

جهان از خواب کاذب فلسفه قومی-اروپایی بیدار شده است. امروز ما این آزادی را مدیون رنج مردمانی چون فلسطینی ها هستیم.

در اینجا، باید این جمله ی معروف شاعر پرافتخار اهل مارتینیک، “امه سزیرِ” را تکرار کنیم که میگوید: “بله، مطالعه و بررسی بالینی و دقیق اعمال و اقدامات هیتلر و هیتلریسم ارزنده است و ما باید به همین طبقه متوسط متشخص و ممتاز و انسانگرا و بسیار مسیحی قرن بیستمی نشان دهیم که بی آنکه خود بداند در درون خود هیتلری دارد؛ که هیتلر او را تسخیر کرده و چونان شیطان در جلد او فرو رفته است؛ که با انتقاد از چیزی که با تو و درون توست دچار تناقض میشوی. که در نهایت هم آنچه این انسانهای طبقه متوسط بخاطر آن نمی تواند هیتلر را ببخشند، نه جنایت فی نفسه هیتلر، یا جنایت وی علیه بشریت و یا تحقیر انسان است، بلکه جنایت او علیه انسان ” سفیدپوست ” است و تحقیری که به انسان سفیدپوست روا داشته است.  این است که قابل بخشش نیست، چون واقعیت اینست که رویه هیتلر با  اروپایی استعمارگر همان بود که تا آن زمان منحصرا برای مردم عرب، هند و آفریقا استفاده شده بود.”

فلسطین امروز امتداد جنایتهای استعماری است که سزیرِ در نقل قول بالا بدان اشاره میکند. به نظر میرسد هابرماس غافل است از اینکه حمایت او از کشتار فلسطینیان کاملا با آنچه اجدادش در نامیبیا در طی نسل کشی در هِِررِو و ناماکا انجام دادند مطابقت دارد. فیلسوفان آلمانی چون کبک سر خود را زیر برف فرو برده اند و خود را در پس توهمات اروپایی شان غرق کرده اند و تصور می کنند که جهان نیز آنها را آنگونه که واقعا هستند، نمی بیند.


جنگ اسرائیل علیه غزه در واقع کل تاریخ استعمار اروپایی را در بر می گیرد.

درنهایت، به نظر من، هابرماس مرتکب هیچ چیز تعجب آور یا متناقضی نشده است. برعکس او کاملا با تبارگرایی لاعلاج شجره فلسفی خود که به دروغ حالتی جهان شمولی بخود گرفته بود، هم ساز است.

جهان اکنون دیگر به این حس کاذب جهانشمولی واقف شده است. فیلسوفانی مانند والنتین-مودیمبه در جمهوری دموکراتیک کنگو، والتر مینیولو یا انریکه دوسل در آرژانتین، یا کوجین کاراتانی در ژاپن، نسبت به هابرماس و امثال او کاندید های بسیار جهانشمول تری هستند.

به نظر من، ورشکستگی اخلاقی بیانیه هابرماس در مورد فلسطین، نقطه عطفی است بین مناسبات استعماری فلسفه اروپایی با بقیه جهان. جهان از خواب کاذب فلسفه نژاد محور اروپایی بیدار شده است. امروز، ما این رهایی را مدیون رنج جهانی مردمانی نظیر مردم فلسطین هستیم که قهرمانی تاریخی و فداکاری های طولانی شان سرانجام بربریت بی شرم  و خفته در نهاد “تمدن غرب” را فروپاشاند.

اشتراک در شبکه های اجتماعی: