آموزگاران، بخشی از طبقه کارگر در صنعت آموزش!
پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰
عباس منصوران
جهان انسانی، وامدار مارکس و انگلس درکشف مفهوم طبقه و طبقات اجتماعی است. این دو فیلسوف، با حضور در مبارزه طبقاتی برای نخستین بار در تاریخ، تعریف طبقاتی از طبقات اجتماعی را به دست دادند. برای شناخت مفهوم طبقاتی طبقه کارگر، با این دو فیلسوف فلسفه ی رهاییبخش انسان همراه می شویم، تا سپس به اکنون، یعنی سده ی21 بازگردیم. در آغاز هزاره ی سوم، حاکمیت روند نئولیبرالیسم یعین ایدئولوژی گلوبالیزاسیون در تمام سلول ها زندگی و زیست و بوم جهان، شناسنامه ی آن است. در چنین شرایطی است که ضرورت می یابد تا استدلال خویش از جایگاه طبقاتی آموزگاران و کارکنان بخش فرهنگ را بیان داریم.
کشف مفهوم طبقه اجتماعي (Social class) آينه ی تمام نمای كل تئوری ماركس است. به نگرش انگلس مفهوم طبقه اجتماعي بزرگترين كشف ماركس است. بر پایه ی این کشف، طبقه، هم يك عامل تاريخی است هم مسئول پويش تاريخ.
از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، طبقه کارگر، خود فرآورده بورژوازی است (ایدئولوژی آلمانی، مارکس- انگلس). در برخی گزاره هایی در مانیفست (1848) و سپس از نقد اقتصاد سیاسی(گروند ریسه) آفرینش اقتصادی فلسفی مارکس در سالهای 1850، تفاوت ها و جایگاه سه شکل مالکیت و تولید را در می یابیم:
- طبقه ای که مالک ابزار تولیدی است و برای سود و انباشت سرمایه، به بهره کشی از نیروی کار دیگران نیاز دارد و نیروی کار را به مثابه ی کالایی زنده در برابر حداقل دستمزد خریداری می کند که با مصرف آن، کالایی آفریده می شود. این کالا دارای (دو) ارزش (ارزش مبادله و ارزش مصرف) است. این ارزش، یک ارزش اضافی به همراه دارد که با مبادله ی آن به بهایی بیشتر، سود و انباشت سرمایه را به دست می آورد.
- لایه ای که مالک ابزار تولید است، اما نیروی کار دیگری را استثمار نمی کند، بلکه با مصرف نیروی کار خویش به استثمار خود (و به طور عمده اعضاء خانواده) می پردازد و روزگار می گذراند.
3. طبقه ای که جز مالکیت بر نیروی کار خود، هیچ مالکیتی در اختیار ندارد. او، با پیش فروش نیروی کارخود، پس از مصرف، دستمزدی کمتر از ارزش نیروی کار خویش دریافت می کند.
به دیدگاه ماركس- انگلس در مانیفست:«كارگران مزدوَر، توليد ارزش اضافی می كنند. طبقه بورژوا آن است كه ارزش اضافی را به خود اختصاص مي دهد و طبقه كارگر آن است كه استثمار می شود، يعنی براي طبقه ای ديگر ارزش اضافی توليد میكند.»
جمعبندی گزاره های بالا را می توان با این بیان فشرده ارائه داد که افراد یک طبقه، در عرصه های زیر همسانند:
-مالکیت بر ابزار تولید،
-نقش در تولید،
-سهم بری از توزیع ارزش ها و درآمدها.
مفهوم طبقه کارگر
مارکس ۱۷ ساله است که در سال ۱۸۳۷ در نامه ای به پدر، پرولتاریا را «ایده در خودِ امر واقع» می نامد. به بیان مارکس، کارگر، نیروی اجتماعی تازهای که درگیر مبارزه برای رهایی خود است. یا به بیان دیگر، کارگر، موضوعی در خود است که موجودیت اجتماعی دارد.
مارکس سپس در نوشتارهای بعدی خود می نویسد: «طبقه کارگر به خودی خود طبقهای است درخود و هنوز طبقهای برای خود نیست. به اینسان هنوز، طبقهای برای دیگران است، (به ویژه) برای سرمایه. در جریان مبارزه، این توده، یگانه می شود و خود را در طبقهای برای خود سازمان میبخشد. منافعی که این طبقه از آن دفاع می کند به صورت منافع طبقاتی در میآید» (مارکس- فقر فلسفه)
به بیان مارکس، «طبقه کارگر، طبقهای با زنجیرهای رادیکال، طبقه ای در جامعه ی مدنی است که طبقهای از جامعه مدنی نیست…» و «این طبقه در جامعه بورژوایی است اما از جامعه بورژوایی نیست.» و این بیانگر و فلسفه ی طبقه ای ویژه بود.
طبقه عام
طبقه کارگر، استحاله ی همه ی طبقات است. از این روی طبقه کارگر، طبقه ی عام نیز به شمار می آید، زیرا که استحاله ی همه لایه های خلع مالکیت شده و زیر ستم است. این طبقه تنها طبقه ای است که با انقلاب اجتماعی، یعنی دگرگونی مناسبات تولید حاکم، برخلاف برده داری و فئودالیسم و سرمایه داری، با لغو مناسبات پیشین و در تمامی تاریخ، خود به طبقه مالک و استثمارگر تبدیل نمی شود. به همین برهان و نه به سبب زیر ستم بودگی اش طبقه ای انقلابی است. و بنا بر همین سرشت، با رهایی خود در انقلاب سوسیالیستی و جامعه اشتراکی، تمامی دیگرلایه ها و طبقات را از خودبیگانگی و ستم رها و به انسان نوعی باز گردانده می شوند. در حالیکه بورژوازی با همه ی شعارهای «حقوق بشری» و «جامعه ی مدنی»، با حفظ مالکیت خصوصی و به دست گرفت قدرت سیاسی و ایجاد دولت-ملت، تمامی طبقات و لایه های دیگر را به فرمان خویش نشانید و به گروگان گرفت و از خویش بیگانه ساخت.
از همین روی، مارکس و انگلس به آن نگرش می رسند که: طبقات، گروه بندی هايی هستند كه پيامدهای سياسی دارند.
در فرایندِ این کشفیات پی در پی جامعه طبقاتی سده 19 است که مارکس و انگلس به این مفهوم دست می یابند که: تا کنون همه ی طبقات در مناسبات طبقاتی، طبقه خاص بودهاند و نه طبقه عام. درتمامی دوران ها از برده داری تا سرمایه داری، طبقهی اقلیت مالک وسایل تولید، هرچند پیشرو تاریخی و برآمده از انقلاب اجتماعی، با به قدرت رسیدن و برقراری مناسبات طبقاتی جدید، نمایندگی همه طبقات را نداشته است. این طبقه (خاص)، با به کف آوردن قدرت سیاسی و دگرگونی مناسبات پیشین، خواستها و مطالبات دیگر طبقات را انکار کرد و به جای نیاورد.
در درازای تاریخ و مبارزات تاریخی و طبقاتی تا کنون، تنها طبقه ای پیدایش می یابد که روی به آینده دارد. این طبقه، فارغ از مالکیت و نقش ارزش افزایی در سرمایه، با لغو این مناسبات و با رسیدن به خواستهای خود، آزادی و رهایی انسان را تضمین میکند. طبقه کارگر، نژاد، قومیت، ملیت، رنگ و جنسیت، نمیشناسد از هرگونه آپارتهاید ملیتی و جنسیتی مبرا است. این یک کلان روایت و یا یک آرمان اتوپیایی نیست. آنانی که خلاف این را باور دارند که مناسبات سرمایه داری ابدی است، تقدیرگرایانی هستند که پایان تاریخ را تا بی پایان تاریخ سرنوشت بشر می دانند.
با کشف مفهوم طبقه کارگر در نیمه نخست دهه 1840، و بنا بر پژوهش بنیادین انگلس در میان طبقه کارگر انگلیس (وضعیت طبقه کارگر در انگلستان) طبقه کارگر را بنيادی ترين عنصر دگرگوگی و فراگشت اجتماعي می شناسد. ماركس، اهميت کشف این پویایی (دینامیسم) در طبقه را در می یابد، اما تنها در جنبه ی پویمندی آن درنگ نمی کند. مارکس و انگلس به روشمندی نگرش دیالکتیک، به دریافت های زیر می رسند:
طبقه کارگر به منزله عامل پويايی تاريخ و دگرگونی در زیربنا ، مناسبات و سیستم های جامعه، مادیتی دینامیک دارد.
حضور و نقش انقلابی طبقه کارگر، به سان عنصر تعيين كننده ی كنش های اجتماعی است که در انقلاب سوسیالیستی با دگرگونی و رابطه دیالکتیکی زیر بنای تولیدی کاپیتالیستی، روبناهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگي و حقوقی و ایدئولوژیک آنرا (آنتاگونیسم تز و آنتی تز) دچار دگرگونی دیالکتیکی (سنتز) می شود.
به بیان مانیفست
پرولتاریا یا همان طبقه کارگر، در گیر مبارزه با بورژوازی، نیرویی سیاسی است که انهدام سرمایه داری و گذر به سوسیالیسم و کمونیسم را سر انجام میرساند. طبقهای که آینده به او تعلق دارد و آینده ی انسان را برای نخستین بار با لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تحقق یابی جامعه ی اشتراکی، به شیوه شورایی و خود گردانی و بی حکومتی، رهایی انسان را هموار می سازد.
طبقه، مناسبات طبقاتی، مبارزه پیکار طبقاتی
در مانيفست حزب کمونيست: «هنگامی که پرولتاريا در جريان پيکار عليه بورژوازی به ضرورت به سان يک طبقه متحد میگردد و با انقلاب، خود را به طبقهی حاکم تبديل میسازد و در جایگاه طبقهی حاکم، مناسبات کهن توليدی را با توسل به قهر از ميان برمیدارد، با رفع اين مناسبات توليدی، شرايط وجود تضاد طبقاتی، و در بنیاد، طبقات و از آن طريق به حاکميت خود به مثابه يک طبقه را نيز رفع میکند». و به اين گونه، «جایگزین جامعهی کهن بورژوايی با طبقات و تضادهای طبقاتی آن، جامعهای فرا می روید که در آن تکامل آزاد هر فرد، شرط تکامل آزادِ همگان است».
در سال 1871، یعنی بیست و سه سال بعد است که با آزمون کمون پاریس، مارکس و انگلس به جای حکومت طبقه، به مفهوم کمون پی می برند و از حاکمیت شوراهایی که لغو مالکیت خصوصی و حکومت را در پاریس، یعنی پایتخت انقلاب جهانی، به تجربه گذاردند، می پردازند. در کتاب پر ارزش تحلیلی جنگ داخلی در فرانسه (مارکس و انگلس) با جمعبندی تجربه و آزمون کمون، گزینه ی خودمدیتی و «حاکمیت مردم بر مردم» را به جای مفهوم «حکومت» برگزیده شدند. کمون، از «مشاوران جامعه» که با رای «مجمع عمومی» و آگاهمند سراسری سازمان می یابد تا در کنگره شوراها، پاسخگوی قانونگزاری، اجرایی و عملی جامعه باشد. کمون، با لغو ارگان حکومتی و دولت، نه یک ارگان پارلمانی، بلکه اندام هر لحظه پاسخگو و هر لحظه قابل برکناری و برگماری بود. کمون، اهرمی برای بر افکندن پایه های اقتصادی، وجود طبقات و برافکندن سلطه طبقاتی با تجربه کمون پاریس در سال 1871 آنتی تز و لغو حکومت می شود.
جایگاه طبقاتی آموزگاران
اکنون با دریافت مفهوم طبقه، وقت آن است که به خود موضوع جایگاه آموزگاران و فرهنگیان در طبقات اجتماعی بازگردیم. بنا به آموزش و ارزیابی های مارکس و انگلس از مفهوم طبقه، آموزگاران و به بیانی تمامی کارکنان فرهنگی لایه های پایین، بخشی از طبقه کارگر را تشکیل می دهند.
بنا به تحقیق طبقاتی، جامعه شناسیک علمی زن اندیشمند، بورلی سیلور([i]) در کتاب ارزنده ی نیروهای کار، جنبش های کارگری و گلوبالیزایسون از 1870به ویژه در پی دگرگونیهای پسافوردیستی ([ii])، تحلیلگران پرشماری از جمله مانوئل کاستلز([iii]) بر بنیادین بودن “اطلاعات” یا پیدایش اقتصاد دانش- محور پافشاری دارند و مفهوم “اقتصاد اطلاعاتی” را پیش روی می گذارند. دیوید هاروی (1998)مناسبات سرمایهداری را بیش از پیش، وابسته به “سازماندهی نیروی کار فکری، بهسان ابزاری برای پیشبردِ هرچه بیشتر ِ انباشت سرمایه” میداند. بنا به نگرش پیتر دراکر((Peter Drucker بر آن است که در اواخر سده بیستم به بعد«”منابع اصلی اقتصاد“از این پس سرمایه، زمین و یا کار نیستند، بلکه “دانش است و خواهد بود.“([iv])
آنتونیو نگری([v]) نیز، بر صنعت دانش تاکید ورزیده و برآن است که دانش، خود نیز بایستی تولید شود. فراتر آنکه، تولید دانش “دربرگیرندهی اشکال نوین تولید و نیروی کار میباشد”.[[vi]] بورلی سیلور([vii]) در کتاب نیروهای کار، جنبش های کارگری و گلوبالیزایسون از 1870 در پی رویکرد به بینش مارکس و انگلس تایید و پژوهش های این پژوهشگران و می نویسد: «از منظر این دیدگاهها، آموزش همه گانی یکی از مهمترین “صنایع تولیدکننده کالاهای سرمایهای” در سدهی بیست و یکم میباشد که تولید “دانش” بسا مهمتر که آفرینش کارگرانی می باشد که دارای کارشناسی لازمه برای تولید نوینی از دانش جدیدِ انباشتِ سرمایه هستند.[[viii]] لازم به تاکید است که بازگشت به مراجعی از پژوهشگران دانشگاه ها و آکادمسین ها و تئوریسین هایی مانند پیتر دراکه و دیگران، به این معناست که نشان دهیم این نظریه پردازان با بررسی تمامی فاکتهای موجود جامعه شناسیک و طبقاتی مناسبات سرمایه داری، خود به نقش و جایگاه آموزگاران و فرهنگیان هم طبقه ای آنان، سرانجام به این نتیجه رسیدند که بنا به مفهوم طبقاتی طبقه کارگر، آموزگاران و فرهنگیان همراه، بخشی از طبقه کارگر را ساختار می دهند.
بورلی سیلور در کتاب نیروهای کار… برهان های خود را با نوشتارهایی از ژنی اوزگا([ix]) تقویت می بخشد. برای دریافت این واقعیت که آیا میتوان آموزگاران را کارگر بهشمار آورد، به تحقیقات دانشگاهی پژوهشگرانی مانند «ژنی اوزگا» می نگریم. با مروری بر پژوهش های «اوزگا» که از نظریه پردازان مناسبات کاپیتالیستی است، می توان چنین دریافت کرد که اوزگا، بر تغییر نقش دانش در سیاستگذاری آموزش و پرورش در حوزه ی دانش متمرکز است. اوزگا، با بررسی متون خط مشی کلیدی، به مورد اسکاتلندی ارائه خدمات یکپارچه کودکان می پردازد. اوزگا در تحقیقات خود، به بررسی روشهایی متمرکز می شود که در آن دانش، برای پیکربندی مجدد آموزش به عنوان شبکه ی گسترده ای از بخش خدمات عمومی، طراحیشده تا به سوخت و سازها و رفع نیازهای مناسبات کاپیتالیستی پاسخ گوید. وی نتیجه می گیرد که این روشمندی، منجر به “پراتیک یابی” حاکمیت آموزش و پرورش گردیده که در آن فقط دانش است که در عمل با هم تنیده شده است. بر پایه ی این تحقیق ها، چنین رویکرد و حاکمیت صنعت دانش و نقش آموزش به سان “اقدامات” ضروری مناسبات حاکم، هم می تواند به یابش و آشکار سازی مشکلات سیستم سرمایه داری دست یابد و نیز راه حل ها را شکل دهد و تا آنجا که شدنی است پیش روی بگذارد. نوشتار ژنی اوزگا، از برجسته یابی نقش کلیدی سیاست و هژمونی دانش در جهتدهی به سیاستگذاری های آموزشی و ابداع دوباره ی نقش عمومی آموزش پرده بر می دارد.
با بررسی نقش و تاریخچه آموزگاران و بخش فرهنگ و آموزش در درازنای حاکمیت سرمایه داری، کارگر بودن آموزگاران، هرچند گونهگونه بوده، اما پیوسته و همواره با نوسان های اقتصاد سرمایه داری در نوسان و دچار افت تلاطم، و بهآن وابسته بوده است. این افت و خیزها، با بحران سرمایه و دولت آن، دچار بحران شده و با شکوفای آن ها، شکوفا و رونق یافته است.
با بررسی پایگاه های ذخیره های رایانه ای (دیتا باس) به وسیله محقق اندیشمند بورلی سیلور در می یابیم که در برههی بحران اقتصادی: «دولت مرکزی، به مدیریتی مستقیم و سخت گرایش مییابد تا به استخدام آموزگاران، بهآموزش، حقوق و موقعیت و دوران آموزش و بهدرون مایهی امتحانها، کنترلی شدید وارد آورد». در برهههایی که سرچشمهها فراوان بوده، مدیریت «با کاربرد یک نوع مهار، به حرفهای بودن آموزگاران، سنگینی بیشتری میدهد…
منابع و زیرنویس ها
[i] – بورلی ژ. سیلور، نیروهای کار، جنبش های کارگری و گلوبالیزاسیون از 1870، دانشگاه جان هاپکینز، ترجمه عباس منصوران، صص259- 250، برگرفته ازنسخه ی دانشگاه کمبریچ، نخستین نشر به زبان فارسی، نشر نخست، آلفابت ماسیما، سوید 2003.
[ii] اصطلاح فوردیسم را آنتونیو گرامشی، اندیشمند و کمونیست ایتالیایی در دههی 1930 به کار برد. این روشمندی تولیدی، در کارخانههای اتومبیل سازی هنری فورد تدوین شد که در آن کارگران بر روی یک خط تولید کار میکنند، وظایف تخصصی را به صورت مکرر انجام میدهند و به تکنیک های استاندارد تولید انبوه وابسته به استفاده از خط مونتاژ و در حال چرخش و عملکرد تکراری وظایف بستگی داشت. با هژمونی کامل گلوبالیزاسیون سرمایه و نئولیبرالیسم در دهه 1970، روشمندی پسا-فردگرایی به سیستم مسلط بر تولید اقتصادی، مصرف و پدیدههای اقتصادی و اجتماعی کشورهای صنعتی تبدیل می شود. پسافوردیسم، در تضاد با فوردگرایی با تغییرات در صورتبندی های نیروی کار، رشد فرآیندهای تولبد و گردش کار با تکیه بر فناوریهای اطلاعات و ارتباطات و نیروی کار دیجیتال است قرار می گیرد.
[iii] مانوئل کاستلز(زاده ی ۱۹۴۲، بارسلون) در برهه ی برهه ی فاشیسم فرانکو متولد ه عنوان یک دانشجوی چپگرای تندرو، از سوی حکومت دیکتاتوری فرانکو تبعید شد. او به پاریس رفت و آموزش یافت و از رهبران جنبش چپ نو جریان انقلابی ۱۹۶۸ و درسال ۱۹۷۲ متنی تاثیرگذار زیر عنوان یک پرسش شهری: رهیافتی سوسیالیستی، نگاشت که او را به یک سوسیالیست ساختارگرا، لوئی آلتوسر شهرت داد.
[iv]– پیتر دراکر(۱۹۰۹–۲۰۰۵)از نظریهپردازان مشهور مدیریت سرمایه داری در جهان بود. وی ۳۵ کتاب نگاشته است که به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شدهاند. ۱۶ کتاب او در زمینه جامعه، اقتصاد و سیاست است.
[v] – آنتونیو نگری (زاده ۱۹۳۳در ایتالیاییAntonio “Toni” Negri) ) شناخته شده به مارکسیست پست مدرن، خودگردان گرا (اتونومیست) شناخته شد. وی به اتهام بمبی که از سوی فاشیستها کارگذاشته شده بود ودر روز ۱۲ دسامبر ۱۹۶۹ در میلان منفجر شد ،به زندان افکنده شد. نگری پس از ۲۴ سال زندان و تبعید، روز ۲۵ آوریل ۲۰۰۳ آزاد شد و همراه میشل فوکو گروهی از روشنفکران فرانسوی حلقه روشنفکران را سازمان داد. در سال ۲۰۰۲ با همکاری مایکل هارت (Michael Hardt) کتاب امپراتوری را (Empire) انتشار داد که از ان به نام«مانیفست تازه کمونیستی» انتقادی در دوران جهانی شدن سرمایه نام میبرند. او در این کتاب، پایان دوران «پرولتاریای سنتی» و آغاز دوران«پرولتاریای کامپیوتری» را مطرح میکند. آنتونیو نگری، در آن سالها به کارهای تئوریک پرداخت و در ماهیت ضد انسانی سرمایه و اقتدار مرکزی دولت و ماهیت نیروهای انقلابی همچون کارگران، شورشیان و تنگدستان پژوهش کرد.
[vi] Michael Hardt and Antonio Negri 2000: 461-2
[vii] – بورلی ژ. سیلور، نیروهای کار، جنبش های کارگری و گلوبالیزاسیون از 1870، دانشگاه جان هاپکینز، ترجمه عباس منصوران، صص259- 250، برگرفته ازنسخه ی دانشگاه کمبریچ، نخستین نشر به زبان فارسی، نشر نخست، آلفابت ماسیما، سوید 2003.
[viii] آموزگاران “کالای ارزشآفرینِ نیروی کار” را تولید میکنند (Lawn and Ozga 1988: 84).
[ix] https://journals.sagepub.com/doi/10.1177/0952076709356870 ژنی آوزگا