نگاهی به فیلم “در سرزمین برادر”
یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
شیوا سبحانی

فیلم “در سرزمین برادر” ساختهی علیرضا قاسمی و رها افضلی، بیتردید یکی از مهمترین آثاریست که در سالهای اخیر توانسته با روایتی واقعگرا و بیپرده، زخم کهنه و انکارشدهی مهاجرت افغانستانیها به ایران را به تصویر بکشد. اما ارزش این فیلم فقط در بازنمایی بحران نیست؛ بلکه در نشان دادن لایه های روی هم افتاده و نقدی بیرحم به ساختارهای تبعیضزا و نگاههای شوونیستی ریشهدار درساختار حاکمیت و بخشی از جامعه ایران و اپوزیسیون راست است.
فیلم از سه بخش تشکیل شده که به زندگی محمد نوجوان محصل، لیلا زنی که محمد دوستش داشت و قاسم برادر لیلا می پردازد. انتخاب شخصیتها اگرچه در محدوده ی تقریبن یک خانواده است اما آنها را می توان نمایانگر زندگی تقریبن 5 میلیون افغانستانی دانست که در ایران زندگی می کنند.
فیلم، با تمرکز بر زندگی افغانستانی هایی که در حاشیه زندگی میکنند، نه تنها تصویری انسانی از مهاجران ارائه میدهد، بلکه بیآنکه گرفتار شعار شود، مناسبات قدرت، حذف، و حاشیهسازی سیستماتیک را زیر ذرهبین میبرد. در جایی که رسانههای رسمی و گفتار غالب، مهاجر افغانستانی را یا کارگر خاموش میخواهند یا تهدید امنیتی، فیلم” در سرزمین برادر” نگاه را برمیگرداند به قربانیان واقعی این وضعیت، کسانی که سالهاست در سکوت، بار سختترین کارها را به دوش کشیدهاند و هیچگاه “برادر” و”ایرانی” بهشمار نیامدهاند.
محمد نوجوان آرامی که زندگی خود و خانواده اش از او شخصیتی ساخته که ترجیح می دهد با وجود به بیگاری بردنش به پاسگاه،خاطر پدر مکدر نشود، قربانی تجاوز یکی از سربازان پاسگاه می شود. مدرسه، پاسگاه و حتی خانواده نه تنها جاهایی نیستند که محمد بتواند با طرح شکایتش حق خود را بگیرد و یا حتی دست کم از دست متجاوز بگریزد، عملن به ساختارهایی بدل گشته اند درهم تنیده که باعث می شوند نوجوانی که قربانی است به جای حق خواهی، از همه ی عشق و تحصیلش بگذرد و با آینده ای نامعلوم روبرو شود.
فضای سرد زمستان، آب گرفتگی و مستهلک بودن پاسگاه، دیوارهای نمور و فرسوده و پرونده ی انسانها همانطورکه لای دست و پا مانده است و البته جناب سرهنگی که در برخورد اول به بیگاری بردن کارگران افغانستانی اعتراض می کند، ولی همه می دانند که این کلمات فقط ظاهر قضیه است و او عملن در تکاپوی به پایان بردن هرچه سریعتر تعمیر پاسگاه است، باعث فضاسازی و واقعی بودن فیلم شده است. این شکل از پرداختها به شخصیت و فضاسازیها مجال داده که تیغ تیز کارگردان به آرامی و بی رحمانه بر واقعیتها بلغزد و اتفاقا نقطهی قوت فیلم در همین است: جسارت در مواجهه با حقیقت. تصویری که از “برادر” ارائه میشود، همان واقعیتی است که روزانه میلیونها انسان با آن روبرو هستند، در فیلم اما مفهوم “ایرانیت”ی که بهعنوان امتیاز، مرز، و ابزار سرکوب به چالش کشیده میشود.در بطن این روایت، میتوان انعکاس تفکرات شوونیستی جمهوری اسلامی و جریانات راست را به وضوح دید. گفتمان پانایرانیستی که با داعیهی نژادی، تاریخی و فرهنگی، همیشه تلاش کرده مهاجر افغانستانی را از دایرهی «ما» بیرون نگه دارد، امروز در لباسهای مختلفی ظاهر میشود؛ گاه در قالب پستهای اینستاگرامی با چهرههای شیک، و گاه در شعارهای امنیتی سیاستگذاران. در سرزمین برادر با جسارتی کمنظیر، این نقابها را کنار میزند. وقتی کلانتری قاسم پدر میلاد را برای گفتن خبر “شهادت” پسرش در سوریه فرامی خواند لحن تقریبن محترمانه ی کارکنان را نمی شود درک و باور کرد. به قاسم گفته می شود که پسرش میلاد برای دفاع از ارزشهای اسلام در سوریه و درصفوف فاطمیون جنگیده و جان باخته است، برای همین خانواده ی وی لایق به دریافت شهروندی ایرانی هستند. این افتخار اما با خارج شدن اول زن قاسم و بعد خود قاسم از مراسم تمرین سوگند و تجدید میعاد برای حفظ ارزشهای اسلامی علیه مخالفین جمهوری اسلامی هم در خارج و هم داخل کشور، عملا تداعی همان اخباری است که هر روزه مردم ایران با آن روبرو هستند. دستگاه دروغ پردازی و تلاش برای جایگزین کردن حقیقت با روایت حاکمیت. قاسم و زنش اما با خارج شدن از سالن، پشت همان درهایی که آن دیگران سوگند می خورند با روایت مرگ میلاد از جانب قاسم به سوگ مینشینند. همین صحنه های فیلم است که باعث می شود فیلم شکل شعاری به خود نگیرد. نکته ی مهم دیگر فیلم نشان دادن زندگی واقعی افغانستانیها و جنبه های انسانی آنهاست، قاسم اگرچه ناتوان از گفتن خبرکشته شدن پسر به همسرش است و آمدن عاشورا را بهانه ای می کند برای پوشیدن رخت سیاه، اما در ارتباط با دخترش انسانی آزاده است. این آزادگی در بازی با دستکشهای بوکس دختر، توضیح در باره ی مبارزه ی بوکس و یاد آوری نقطه ضعف دختر برای برد مسابقه و همچنین بالاپریدن های چست و چابک دختر قاسم عینیت پیدا می کند.
این مسئله عملن در تقابل با روایت آنهایی است که برای توجیه منافعشان می خواهند بگویند تفکرات طالبانی از درون جامعه و مردم افغانستان می جوشد و نه از حاکمیت طالبان حاکم در افغانستان و ایران.
و اما لیلا، دختری که محمد دوستش داشت، با مردی ازدواج کرده و یک پسر کوچک دارد. پسری که از همان سنین کودکی به کارکردن و کمک کردن کشانده می شود. لیلا سکته و مرگ شوهرش را از ترس اخراج توسط صاحب خانه پنهان می کند.اگرچه صاحبخانه و مهمانهایش مهربان اند، نگرانی لیلا برای زن صاحبخانه اهمیت دارد و همه با پسر لیلا رابطه ای دوستانه دارند، اما کارگردان به خوبی از عهده ی نشان دادن تضاد طبقاتی انسانهای حتی دل رحم، برآمده است در سکانسی که لیلا ترسیده و مستاصل در یک طبقه و صاحبخانه و مهمانان سرخوش در طبقه ی دیگر آواز سرداده اند.
و یا آنجا که با همه ی مهربانی و تعارفهای گاه و بیگاه، واقعیتی به نام شکاف طبقاتی لیلا را از گفتن مرگ شوهر باز می دارد. در یک زندگی عادی وقتی زنی چنین ناگهانی همسرش را از دست می دهد، آنقدر شوکه می شود که دیگران باید مراقبش باشند و زن عملن قادر به انجام هیچ کاری نیست. اما شرایط لیلا که شرایط یک انسان عادی نیست!، با او هیچگاه مثل یک انسان رفتار نشده است، پس زمانی برای شوکه شدن ندارد، خطر رد مرز شدن، جایی برای این عکس العملهای عادی باقی نمی گذارد.
نداشتن کارت اقامت برای مهاجران و کارگران افغانستانی امروز بیش از هر زمان دیگری در انفجار تراژیک بندر رجایی خشم انسان را بر می انگیزد. کارگرانی که جایی ثبت نمی شوند، هویتی ندارند پس نام و جنازه هم ندارند. جنازه و خون کارگران در ذرات هوا پخش می شود، مثل هستی آنها که نسل در نسل به یغما رفته است، تفاوتی نمی کند که افغانستانی باشی یا بلوچ. کارگر باشی و اوراق هویتی نداشته باشی بیش از همه مورد استثمار و ستم قرار گرفته می شوی، مثل کارگران ثبت نشده بندر رجایی که عملن با گرد و غبار ناشی از انفجار در هوا ناپدید شدند، مثل شوهر لیلا که صاحبخانه مهربان “برادر” از مرگش اطلاعی پیدا نکرد.
این خصوصیات باعث شده “درسرزمین برادر” در جشنواره کن ۲۰۲۴، در بخش نوعی نگاه (Un Certain Regard) مورد توجه منتقدان بینالمللی قرار گرفته، موفق به دریافت جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره بروکسل شده و در چند جشنواره دیگر از جمله “لوکارنو” و “پوسان” نیز مورد تحسین قرار بگیرد.