بوی مهر نمی آید

عباس منصوران

بوی مهر نمی آید
سالهاست که بوی مهر نمی آید
بوی خون و زخم و تاوَل است
برفراز بام های شهر و روستا
بوی مرگ، از نفیر نفرت آورِ تنفر نظام
بوی مرگ می بارد از آسمان
و بوی مرگ بر زمین
بوی کتاب نو نیست و کیف تازه و مداد،
سالهاست که کودکان، بی مهر مانده اند
و دست فروش، در خیابان های مرگ
و در پیاده روها و پشت درهای مهر
در حسرت مهر و مدرسه
سالهاست که کودکان کار،
در اینسوی دیوارهای فقر مانده اند در مطلقیت نظام
در کارتونهای خواب و تی پاخورده
با مادران گریان وچشم انتظار، در زاغه های «عدالتِ عدل علی»
بوی مهر نمی آید،
وقتی که سالهاست کودکان
با دستهای خونین حاکمان سارق و تباه،
از مدرسه،
به خیابان های مرگ پرتاب می شوند،
و
جز رقص جنازه، بر فراز دارها؛
در خیابان های کار، نمی بینند
درخیابانهای مرگ، بوی مهر نیست،
بوی پوست سوخته کودکان بلوچ است
از کویر و ریزگردها
بوی شلاق بر گرده های آموزگاران است
در دخمه های اسلام ناب و مرگ و طناب
بوی پیکرهای سوخته است
بر بام زاغه ها و کپرها
در اسلام شهرهای سراسری
بوی گیسوان سوخته دختران است
و
بوی اسید بر چهره و سینه زنان ، به فتوای شارعان شرع
بوی سوزش گوشت و فشنگ است
و
تیرهای نشسته بر سینه کوله بران ،
بوی مهر نمی آید در خانه های خالی از امید
آنجا که سایه ی سپاهیان اسلام است
بوی مرگ می بارد
دستان خسته و محکوم کودکان کار،
بنا به قانون شرع و بردگی و استثمار
جز زباله های شهر، هیچ دفتر و کتابی نمی جوبند
و گرده های خسته کودکان کار،
به جای کوله پشتی مهر،
جر کوله های زباله های شهر،
هیچ مهری را تجربه نیست
گرده های نورس کودکان کار،
دنیای کودکی خویش را با کوله بار فقر
تا زباله دان امام بر دوش می کشند
بوی سوختن سحرهاست در بیدادگاه های دین
بوی زخمهای شلاق بر گرده های بخشی ها و سپیده ها
بوی سوختن دشتزارهاست
بوی خاکستر نیشکرهاست در هفت تپه ها،
بوی پولادها، در ذوب خانه های کار
بوی باروت است و بوی دشنه بر گوشت
و زنجیر نشسته بر پیکر هپکو و آذر آب
و محمد خنیفرها در هفت تپه های ایران،
بوی پولادهای گداخته و روان در خیابان های اهواز
بوی باروت،
بوی آتش بر آشیانه های چکاوک ها
بوی گازهای خفقان از شلیک های سپاه
بوی آتش است،
در گلستان های مهر، آتش افتاده است،
از دشتستان تا گلستان
بوی مهر می آید
با شعار نان، کار آزادی!
اداره ی شورایی!
با انقلاب

31 شهریور 1398
روژآوا



سوسیالیسم

به پیروی از فرم شعر "آزادی" اثر پل الوار

فریدون ناظری

در فراخنای شب،
یا سپیده ی سحر،
از شهر و روستا،
بر متن خشم ها،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

بر موج مشت ها،
بر سرخی عَلَم،
با سرعت فشنگ،
در جنگ توده ها،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

از کوچه های تنگ،
از بامهای پست،
از عمق خانه ها،
بر سنگفرش و قیر،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

از قعر کان ها،
از پشت دستگاه،
یا دار قالی و،
انواع سوله ها،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

با کینه ام به خصم،
با عشق من به دوست،
با نفرتم ز خَس،
با خاطرم به گل،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

از نوک قله ها،
از دشت پر زِ مین،
بی ترسی از کمین،
با عشق، امید و کین،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

بربال تندباد،
همچون عقاب شاد،
شاهین تیز پر،
یا باز سرفراز،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!

در آب بیکران،
تیز و شناکنان،
بر کوهه های آب،
در جنگ کوسه ها،
به سویت می پویم راه:
سوسیالیسم!



به سوی قله

فریدون ناظری

به سوی قله میرانم
ره است ناصاف، میدانم
سر هر پیچِ چندین راه
خس و خار گشته مهمانم.

برای انتخاب راه
کمی در فکر میمانم.
صدای باد چون زوزه
برفته در تن و جانم

تو گویی در مهِ تاریک
کسی بگرفته دامانم
به تندی می کنم فریاد
کمی نور است، درمانم.

یکی میکوبدم با خشم
به گرز و تیر بهتانم
یکی میگویدم با مهر
کمیت خود بجنبانم

به سوی چشمه ی خورشید
لگام اسب بچرخانم
مه و تاریکی و انوار
به جنگ و من خروشانم

بتوفم در میان کوه
که من فرزند طوفانم
نه از دشمن هراسم هست
نه غافل از رذیلانم

هلا جنگاور همراه
رفیق شوق و حرمانم
به زیر تهمت و نفرت
و یا رگبار خصمانم

پلنگ آسا و با نقشه
کنار جمع یارانم
برای فتح و آزادی
به سوی قله میرانم.



شعر عباس سماکار: برای پسرم سرکو

برای پسرم سرکو

انتظارم از پائین می جوشد
 وتا به بالا می رسد نفسم با تو تنگ می شود آن بالا
و آن بالا
گره می خورم در طناب
از پس دود مرگ
که می جوشد
و برمی آید از پائین دلم با تو تا بالا

  کجائی حالا سرکو
در بخار مه و آسمان آیا

  آن بالا چه کار می کنی عزیزم
پرواز
درهم خفه و تندیده با  آویزه ی طناب و نفس تنگی و کابوس صبح آیا

  ترا از رویا و نفس تنگی بتوانم باز بشناسم اگر
شاید با آن چهره خفه
که نمی توانش بازشناخت
که چه کشیده است در لحظه تاب خوردن بر نخ مرگ
و عرقی که برنشته است
از پس خفه گی و خواب
و سخت چسبیده است بر پوستش
به گاه صبح
اگر
اگر

  واقعا کجائی حالا عزیزم
و ما چکار می کنیم حالا