دختران کوبانی !!!

دخترانی که زن را معنایی دیگر می آغازند
دخترانی که موهایشان پیداست..
حجاب ندارند
انگشتانشان لاک ندارد
لبهایشان پروتز ندارد
رژ غلیظ ندارد
اما پر است از سرود نجابت
...
دختران کوبانی
هیچکدامشان لباس مارک دارندارند
اما تا زنده اند هر شب موهایشان را شانه می کنند
وهر صبح می بافند
دستان ظریفشان سنگینی کلاشینکف را تاب می آورد
با اینهمه
دختران کوبانی آنقدر زن هستند
که همه مردان دنیا عاشقشان باشند
...
کوبانی دارد به همه ی ما درس می دهد
تا بدانیم
هیچ دختری نصف یک مرد نیست
هیچ بی حجابی فاحشه نیست
وهستند هنوز دخترانی که
تنشان ، را به کنیزی مردان هوسران نمی سپارند
...
کوبانی خانه به خانه سقوط می کند
ودختران کرد یکی پس از دیگری
با آخرین نرمی گلوله هایشان
عروس خاک می شوند
تا آرزوی دست یافتن داعشیان بر تن پاکشان را
بر دل های کثیفشان حک نمایند
آری ...
تن دختر کوبانی ،تنها در آغوش خاک کوبانی
تا ابد دلبری خواهد کرد.



آزادی - شعری از پل الوار
  نويسنده : سینا کمال ابادی

روی دفترچه های مدرسه ام
روی میز، روی درخت ها
روی شن، روی برف
نام تو را می نویسم

  روی همه صفحه های خوانده شده
روی همه صفحه های سپید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را می نویسم

  روی صورت های طلایی
روی سلاح جنگجویان
روی تاج پادشاهان
نام تو را می نویسم

  روی جنگل و صحرا
روی آشیانه ها
روی انعکاس کودکی ام
نام تو را می نویسم

  روی  آبی های کهنه
روی برکه های آفتاب خورده
روی دریاچه های مهتاب زده
نام تو را می نویسم

  روی سرزمین ها، روی افق
روی بال پرنده ها
و روی کنگره سایه ها
نام تو را می نویسم

  روی حباب ابرها
روی مشقت طوفان ها
روی باران
نام تو را می نویسم

  روی چراغی که روشن می شود
روی چراغی که خاموش می شود
روی خانه ای که از نو ساخته می شود
نام تو را می نویسم

  روی میوه ای که دو نیم می شود
روی آینه و روی اتاقم
روی تختخواب و روی قفسه خالی
نام تو را می نویسم

  روی تخته ی در
روی اشیای آشنا
روی موج آتش مقدس
نام تو را می نویسم

  روی جسمانیت موزون
روی صورت دوستان
روی دستی که دراز می شود
نام تو را می نویسم

  روی پنجره ی شگفتی ها
روی لب های محتاط
روی سکوت
نام تو را می نویسم

  روی سرپناه ویران شده
روی دیوارهای خستگی
نام تو را می نویسم

  روی غیبت ناخواسته
روی تنهایی عریان
روی گام های مرگ
نام تو را می نویسم

  روی سلامتی دوباره
روی خطری که محو می شود
روی امیدی که از خاطره رهاست
نام تو را می نویسم

  و با قدرت واژه ای
دوباره
زندگی ام را از سر می گیرم
زاده شدم
که تو را بشناسم

  نامت را که صدا کنم می گویم: آزادی!